04 03 2017 453711 شناسه:

تفسیر سوره نجم جلسه 05 (1395/12/15)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی‏ (2) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی‏ (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی‏ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی‏ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی‏ (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی (8) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏ (9) فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی‏ (10) ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی‏ (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری‏ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری‏ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی‏ (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی‏ (15) إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی‏ (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‏ (17) لَقَدْ رَأی‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری‏ (18)﴾

سوره مبارکه «نجم» که در مکه نازل شد، درباره محوری‌ترین و مهم‌ترین بخشهای وحی سخن می‌گوید. بنابراین اگر کسی خواست بحث تفسیری مناسبی داشته باشد، باید خود را در فضای معراج ببیند، وگرنه زمینی باشد و فکر معراجی داشته باشد، این تفسیرِ آیه معراج نیست. باید انسان سیر داشته باشد، خود را در آن فضا ببیند به مقدار امکان، تا این آیات را معنا کند. وقتی انسان به فضای معراج بار می‌یابد برخلاف فضای اسراء که سوره مبارکه «إسراء» اوّلش این بود:  ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی﴾،[1] آن این قدر عروج نداشت، چون سیر از مسجدالحرام تا مسجدالأقصیٰ بود. مشاهده برخی از انبیا بود، اقامه نماز جماعت در بیت مقدّس به وسیله وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و مانند آن.

بحث إسراء خیلی اوج نداشت؛ اما بحث معراج بحث خاص خود را دارد. انسان باید در آن فضا به مقدار ادراک خودش فکر بکند، تا آیات را تفسیر کند. قرآن کریم را ذات اقدس الهی به همان دو بخش تقسیم کرد؛ فرمود یک بخش از آن «عربی مبین» است، یک بخش از آن «علی حکیم» است. آن بخشی که «عربی مبین» است، این در دسترس شماهاست و قابل ادراک است و می‌توانید با آن حشر و نشر داشته باشید و بحث کنید. در آغاز سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتابِ الْمُبینِ ٭ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾،[2] اما همین «عربی مبین»، همین «کتاب مبین»، ﴿فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾.[3] پس قرآن یک بخش از آن «عربی مبین» است، یک بخش از آن «علی حکیم».

در بخش پایانی سوره مبارکه «شوریٰ» که قبل از سوره «زخرف» است، فرمود خدا اگر بخواهد با بشری سخن بگوید از سه راه است که این منفصله مانعة الخلو است جمع را شاید؛ یعنی ممکن است با پیغمبری در سه مقطع، سه گونه سخن بگوید: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً﴾،[4] که بدون واسطه است ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ که گفتند شبیه جریان حضرت موسای کلیم است که از ورای شجر ﴿أَنَا اللَّهُ﴾[5] را شنید، ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ که این رسول ارسال شده است، به اذن خدا آنچه را خدا می‌خواهد ایحاء کند. این به سه قرینه، وحی به وجود مبارک جبرئیل اسناد داده شد: یکی به قرینه ارسال، یکی به قرینه اذن خدا، یکی به قرینه مشیئت خدا؛ یعنی ایحای جبرئیل محفوف به سه قرینه است که در حقیقت خدا دارد سخن می‌گوید: یکی ارسال است، یکی اذن است، یکی مشیئت. پس یک وحی مستقیمی ما داشته باشیم که خود جبرئیل وحی داشته باشد این چنین نیست. آن‌گاه فرمود: ﴿إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ﴾، خدای سبحان «علی حکیم» است. همین «علی حکیم» که در آیه 51 سوره «شوری» وصف خدای سبحان قرار گرفت، در آیه چهار سوره «زخرف» وصف قرآن قرار گرفت؛ یعنی کلام، مظهر متکلّم است، این متکلّمی که «علی حکیم» است در قرآن ظهور کرد؛ لذا قرآن می‌شود «علی حکیم».

این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه که فرمود خدا یک تجلّی عام دارد در خطبه‌ای «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‏»،[6] یک تجلّی خاص دارد که در خطبه دیگر فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ»،[7] خدا در کلّ عالم تجلّی کرد، هر شیئی مَجلای فیض الهی است. در خطبه دیگر فرمود خدا در قرآن بالخصوص تجلّی کرده است، ولی خیلی‌ها نمی‌بینند. خدا در آیه 51 سوره «شوری» فرمود خدا «علی حکیم» است، همین خدا در آیه چهار سوره «زخرف» فرمود قرآن «علی حکیم» است؛ یعنی آن «علی حکیم بالذّات» مظهری دارد، مَجلایی دارد که آن مَجلا «بالعرض علی حکیم» است. چه اینکه به خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در سوره مبارکه «نمل» فرمود؛ آیه شش سوره «نمل»: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ،[8] به جای «علی حکیم»، «حکیم علیم» است. فرمود شما با علم لدنّی قرآن را از «لدُن» که بالاتر از «عند» است، ما در فارسی آن فرهنگ را نداریم که معادل «لدُن» باشد از یک جهت، معادل «عند» باشد از طرف دیگر. در هر دو حال مثلاً می‌گوییم این کتاب نزد فلان کس است، یا نزد فلان کس است؛ اما دیگر فرقی نمی‌گذاریم، اگر در دست او باشد چه باید بگوییم؟ اگر در کتابخانه او باشد چه بگوییم؟ ما در هر دو حال می‌گوییم این کتاب نزد فلان کس است. کتاب را دادیم نزد فلان کس است. اما آیا در دستش است؟ یا در کتابخانه‌اش است؟ این را دیگر ما یک فرهنگ لغت خاص نداریم، ولی وقتی قرآن بخواهد بگوید در دست خداست می‌گوید «لدُن»، می‌خواهد بگوید پیش خداست می‌گوید «عنده». «عند الله» بودن، غیر از «لدی الله» بودن است. علم لدنّی علمی در قبال فقه و اصول و فلسفه و کلام نیست. همین علومی که الآن ما در کتاب‌ها مطالعه می‌کنیم از اساتید می‌شنویم، اگر همین‌ها را از سرچشمه کسی یاد بگیرد، می‌شود علم لدنّی. وگرنه علم لدنّی یک علم جدایی باشد در قبال این علوم، به هر حال علم یا علوم عقلی است یا علوم نقلی است یا خداشناسی است یا پیغمبرشناسی است یا امام‌شناسی است یا احکام‌شناسی است، علم همین‌هاست. اینها را ما یک وقت از استاد یاد می‌گیریم یا از کتاب می‌خوانیم، یک وقت از خود خدا یاد می‌گیریم. اگر از خود خدا یاد گرفتیم می‌شود علم لدنّی، دیگر اشتباه‌بردار هم نیست. فرمود شما قرآن را به علم لدنّی از لدِن و نزد خدایی یاد می‌گیرید که «حکیم علیم» است. در این محدوده، خدا می‌شود «علی حکیم»، خدا می‌شود «حکیم علیم»، قرآن می‌شود «علی حکیم». حالا پیغمبر هم در اوج عروج قرار گرفته که دیگر بالاترین مرحله‌ای که قرآن برای پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند همین جریان معراج است. در این مرحله که نمی‌شود جبرئیل بشود معلّم او، بشود ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾.

ما سه مرحله یا بیش از سه مرحله داریم: یک مرحله که در خطبه «قاصعه» است؛ در خطبه «قاصعه» وجود مبارک حضرت امیر(علیه الصلاة و علیه السلام) دارد که از دوران خردسالی خدای سبحان دو فرشته بزرگ را مسئول تربیت و هدایت و راهنمایی پیغمبر کرد. این هیچ محذوری ندارد، این برای قبل از نبوت است و دوران کودکی. بخش بعدی مراحل میانی وحی است، همان مراحل «عربی مبین» است. اگر آن «عربی مبین» را هم جبرئیل بیاورد؛ البته آنجا هم ما تعلیم نداریم، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾[9] است، ارسال هست و مانند آن. بر فرض هم تعلیم باشد، خیلی دلیلی بر خلاف نداریم. این بخش دوم.

بخش سوم بخشی است که دیگر آن قرآن، «عربی مبین» نیست و پیغمبر هم دوران کودکی را نمی‌گذراند، دوران بلوغ و عروج خود را می‌گذراند. حالا می‌خواهد «علی حکیم» را یاد بگیرد، این «علی حکیم» را از جبرئیل یاد می‌گیرد یا از «حکیم علیم» یاد می‌گیرد؟ این «علی حکیم» را باید «علی حکیم بالذّات» یادش بدهد و آن خداست.

بنابراین دیگر نمی‌شود گفت که این ﴿عَلَّمَهُ﴾ به جبرئیل برمی‌گردد. آن مسائل عادی که حضرت سفر می‌کردند سؤال می‌کردند این شخص کیست؟ اینجا کجاست؟ این طبقه چیست؟ فلان فرشته مسئولیت او چیست؟ اینها امور عادی است؛ اما اینها نسبت به آن «علی حکیم» امور مادون است، اینها را ممکن است جبرئیل گزارش بدهد و حضرت بشنود، اینها مهم نیست. عمده آن اوج معراج حضرت است که حالا می‌خواهد «علی حکیم» را یاد بگیرد. این «علی حکیم» را غیر از «علی حکیم بالذات» کسی نمی‌داند. خود جبرئیل که «علی حکیم» نیست تا برسد به اینکه معلّم «علی حکیم» باشد به پیغمبر، تا ما بگوییم: ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾ این است! آن ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بودن برای آن است که اگر ما بگوییم این شخص متخصّص است و فراموش هم نمی‌کند اطمینان دارد که این علم، دقیق است و فراموش شدنی نیست، کم و زیاد هم نمی‌کند، معصوم است و امثال آن؛ اما ما در هیچ جای قرآن نداریم که جبرئیل «علی حکیم» باشد. درباره قرآن داریم «علی حکیم» است، ما می‌توانیم بگوییم وجود مبارک حضرت امیر و اهل بیت «علی حکیم» ‌هستند. مگر قرآن «علی حکیم بالذات» است یا «علی حکیم بالعرض»؟ چون به هر حال مخلوق است، «علی حکیم بالذات» خداست که در پایان سوره «شوری» آمده است. اگر قرآن «علی حکیم بالعرض» است و اگر عترت طاهرین(سلام الله علیهم) عِدل قرآن‌اند، چه اینکه هستند، اینها هم «علی حکیم»‌ هستند. «علی حکیم» بودنِ قرآن و «علی حکیم» بودنِ اهل بیت برای ما یقینی است. ما چه دلیلی داریم که جبرئیل «علی حکیم» است؟ در کجای آیه و روایت آمده؟

پس این سه مرحله باید کاملاً از هم جدا بشود. آن مرحله‌ای که در خطبه «قاصعه» است که وجود مبارک حضرت امیر دارد از دوران کودکی فرشته‌هایی آمدند مسئول تعلیم و تربیت رسول شدند، آن دوران قبل از نبوت است این محذوری ندارد. مرحله بعدی مرحله«عربی مبین» است «عربی مبین» را هم اگر جبرئیل بیاورد؛ حتی ما بگوییم ﴿عَلَّمَهُ﴾ هم محذوری ندارد، این مراحل ابتدایی قرآن است، «عربی مبین» است؛ اما وقتی به بخش سوم رسیدیم، به اوج رسیدیم، آن جایی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در همان توحید خود نقل می‌کند، بین وجود مبارک پیغمبر و بین خدا هیچ واسطه‌ای نیست. اگر قرآن عِدل انسان کامل است و انسان کامل عِدل او هستند ما به آسانی می‌توانیم بگوییم اهل بیت «علی حکیم» هستند.

پرسش: در نهایت پس همراهی جبرئیل با پیامبر چه فایدهای داشت؟

پاسخ: در راه راهنمایی می‌کردند، مثل اینکه کسی راهنمایی میکند به در سلطان، می‌گوید این در ورودی است.

پرسش: پیامبر که احتیاج به راهنمایی نداشتند؟

پاسخ: نه، وسیله می‌خواهد، کمک می‌خواهد، عالم، عالم اسباب است تا برسیم به جایی که خود ذات اقدس الهی که مسبّب الاسباب است کار انجام می‌دهد. ما نباید بگوییم چون عالم، عالم اسباب است، همه جا جبرئیل می‌خواهد. نخیر! همه جا سبب می‌خواهد. بعضی از اسباب وُسطیٰ و ضعیف فرشتگان‌ هستند، بعضی خودِ مسبّب الاسباب است، «یا مسبب الاسباب هیّیء لنا اسباب الخیرات» او مسبب الاسباب است. او وقتی مسبب الاسباب باشد، آنجایی که بین او و بین مخلوقش هیچ واسطه نباشد، خودش سبب است و انجام می‌دهد؛ اما حضرت فرمود: «ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏».[10] این قرآن وقتی عِدل اهل بیت شد، اینها می‌شوند «علی حکیم». خود قرآن «علی حکیم بالذات» است یا مظهر «علی حکیم» است؟ اگر قرآن «علی حکیم بالعرض» است یا «بالتّبع» است، اهل بیت هم همین طور است. اصلاً مخلوق همین طور هستند.

پرسش: اگر کلّ قرآن «علی حکیم» است، جبرئیل که دریافت میکند خودش هم ... ؟

پاسخ: خیر، جبرئیل «علی حکیم» را که نیاورده، جبرئیل «عربی مبین» را آورده است. دَه یعنی دَه بار گفتیم که قرآن یک لیوان پُری است. بخشی از آن «عربی مبین» است که ما می‌فهمیم و به اندازه فهم خودمان بحث می‌کنیم، بخش نادیدنی‌ آن «علی حکیم» است، «عربی مبین» نیست؛ لذا اگر روایت معتبری باشد، سندش قطعی باشد، چیزی را امام بفرماید بدون کمترین تردید می‌گوییم «سمعاً و طاعة»، برای اینکه او از «عربی مبین» که خبر نداده تا ما بگوییم کدام لغت گفته؟! «علی حکیم» دارد حرف ‌می‌زند، «علی حکیم» که دیگر با لسان العرب و لغت و اینها جور در نمی‌آید. این قصه ذریح محاربی که بارها گفته شد همین بود. ابی بصیر، زراره، حمران اینها مکرّر خدمت حضرت شرفیاب می‌شدند. ذریح محاربی از راه رسید خدمت حضرت شرفیاب شد، بعد از حضرت سؤال کرد که ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُم﴾[11] یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‏». ذریح که از محضر حضرت بیرون آمد زراره و اینها گفتند کجا بودی؟ گفت خدمت حضرت مشرّف بودم. گفت می‌دانستم او به هر حال از حضرت چیزی سؤال می‌کند، گفتم چه سؤالی کردی و چه جوابی شنیدی؟ گفت از حضرت سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُم﴾[12] یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‏». زراره و اینها گفتند از کجای این آیه در می‌آید که «لِقَاءُ الْإِمَام‏»؟ این ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾؛ یعنی دستورات حج و عمره‌اش را انجام بدهند، چه کاری به «لِقَاءُ الْإِمَام‏» دارند؟ گفتند نکند ذریح درست نمی‌گوید! یا خود حضرت خواست او را از سر خودش رفع کند! فوراً شرفیاب شدند خدمت حضرت عرض کردند که ذریح خدمت شما بود ما از او سؤال کردیم که آنجا رفتی چه سؤالی کردی؟ گفت من سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُم﴾[13] یعنی چه؟ شما فرمودی: «لِقَاءُ الْإِمَام‏»، درست است؟ فرمود بله درست است. عرض کرد پس چرا در این مدت که ما بودیم به ما نفرمودی؟ فرمود: «مَنْ یَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیح‏»؛[14] فرمود ما چند گونه حرف داریم؛ یک حرف فقه و اصول و فلسفه و کلام داریم که شماها می‌فهمید. یک سلسله حرف‌هایی داریم که حدیث ما صعب مستصعب است،[15] علم ما صعب مستصعب است، «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان‏‏»؛[16] «مَنْ یَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیح‏»؛ شما یک شاگرد شنوایی مثل ذریح پیدا کن، ما هم اسرار خود را می‌گوییم. شما فقط استاد هستید، می‌خواهید یاد بگیرید، درس بگویید. آنکه حامل اسرار ماست، آنها پیغمبران هستند و انبیا هستند و خواصی از اصحاب ما، «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»، «إِنَّ عِلْمَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ‏‏»؛[17] نه «لا تتعلّمُه». این بار را فقط انبیا می‌کشند، اولیا می‌کشند، خواص از اصحاب، یک اویس قرن می‌خواهد. «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان‏‏»، این زبانش بسته است به هر کسی هم نمی‌رود بگوید. آن روز هم عرض شد این برجسته‌ترین جمله «زیارت جامعه» که برای وجود مبارک حضرت هادی است این است که بهترین سوغاتی که انسان در مشاهد مشرّفه می‌تواند برای دوستان ولایی خود ببرد همین جمله «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»؛[18] یعنی من هم اینجا آمدم که آن علمی که باید بار آن را بکِشم آن علم را به من بدهید! این فقه و اصول و فلسفه و کلام در حوزه‌ها فراوان است. آن علمی که فرمودید: «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان‏‏»، از آن علم به ما بدهید! این «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» که جمله «مُحْتَمِلٌ» مبتدا، «لِعِلْمِکُمْ» خبر که نیست! زیارت، دعا، مناجات، همه‌ اینها جمله خبریه‌ای است که به داعی انشا القا شده است؛ یعنی من آمدم اینجا خبر نمی‌دهم، توفیقی بدهید که علم شما را حمل بکنم، وگرنه این علم‌های فراوان که در حوزه ریخته است.

پرسش: اسرار الهی را که مثل ذریح ظرفیت پذیرش آن را دارند، این اشخاص میتوانند به این «علی حکیم» راه پیدا کنند؟

پاسخ: او به اندازه خودش اگر اسرار را بفهمد بله. وجود مبارک حضرت امیر خیلی از حرف‌ها را مثلاً به کمیل می‌گفت به دیگری نمی‌گفت. «علی حکیم» را که در حوزه‌ها نمی‌گویند، «علی حکیم» لفظ نیست، ما از کجا بفهمیم که منظور این آیه چیست؟ ما با «عربی مبین» کار داریم. فرمود این لیوان پُر است، بخشی از این «عربی مبین» است، بله «عربی مبین» است. ما با «عربی مبین» می‌توانیم به اندازه فهم خودمان بحث بکنیم؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾[19] اینجا خود عرب راه ندارد تا لسان العرب راه داشته باشد. این «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ‏‏» آن وقت «علی حکیم» را وجود مبارک پیغمبر بخواهد از جبرئیل یاد بگیرد؟ خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برابر بخش پایانی سوره «توبه» مظهر این دو وصف الهی است که فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾،[20] ﴿رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾ در ادعیه، آیات، این وصف خداست. خدا ﴿بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾ است. این دو وصفِ ذات اقدس الهی مظهر می‌خواهد که مظهر آن پیغمبر شده. خدا بالذّات ﴿رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾ است، این بالعرض. او بالاصالة است این بالتّبع. آن بالحقیقة است این بالمجاز. هر چه باشد به هر حال آیت است. آن وقت ما اصلاً هیچ جا نداریم که جبرئیل «علی حکیم» است! جبرئیل که همتای قرآن نیست. آن وقت این بیاید معلّم پیغمبر بشود؟ در بخش‌های اوّل چرا! در بخش‌های دوّم چرا! در «عربی مبین» چرا! اما الآن ما در قله هستیم داریم بحث می‌کنیم، از «عربی مبین» گذشتیم به «علی حکیم» رسیدیم، به زبان خود «علی حکیم» داریم حرف می‌زنیم. این حرف‌ها را آنها گفتند ما که از «علی حکیم» سر در نمی‌آوریم. آن وقت قرآن «علی حکیم» است، بدون هیچ تعارف، اهل بیت عِدل قرآن‌ هستند، چطور ما می‌گوییم: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال‏»;[21] ما انسان کامل را آن طوری که هست کجا شناختیم؟ اگر انسان کامل عِدل قرآن است که هست، این می‌شود «علی حکیم». در آن ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ[22] که بحث آن گذشت، اگر فرشته‌ها آن سِمَت را می‌داشتند، آن لیاقت را می‌داشتند که شاگرد بلاواسطه «الله» باشند، یقیناً ذات اقدس الهی یاد می‌داد اسمای الهی را، این یک. دو: اگر لایق بودند که عالم بشوند نه حدّ نبأ و گزارش مستحضر بشوند، ذات اقدس الهی به آدم می‌فرمود: «یا آدم علمهم بأسماء هؤلاء»؛ اما فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ. «فرشته عشق نداند برو و قصّه مخوان».[23] آن وقت اگر مقداری این بحثها بشود، میگویند مسئله غلوّ است! شما درباره فرشته‌ها آن حرف‌ها را دارید، اینها که بالاتر از فرشته‌اند. در مسائل عادی که آیا وجود مبارک امام در امور عادی مثلاً راه منزل را بخواهد برود یا این ظرف را بردارد، کاری که مربوط به تفسیر قرآن نیست، مربوط به بیان احکام نیست، مربوط به اخلاقیات نیست، یک امور جزئی است آیا ممکن است اشتباه بکند یا نه؟ این ثبوتاً محال نیست؛ اما وقتی کسی به مقام جامعیت و «جمع الجمع» رسید، همه چیزش حاضر است، یک؛ ولی اثباتاً مشکل داریم. اگر ـ معاذالله ـ در یک امر عادی اینها اشتباه بکنند، آن وقت طمأنینه مردم سلب می‌شود. افراد می‌گویند وقتی این درباره شهادت اشتباه میکند، از غیب که خبر می‌دهد اشتباه نمی‌کند؟ مشکل اثباتی داریم ما، نه مشکل ثبوتی. غرض این است که نه «علی حکیم» درباره خود جبرئیل آمده، نه دلیلی داریم که جبرئیل عِدل قرآن است.

اگر ما دلیلی داشته باشیم که جبرئیل مظهر «علی حکیم» است، می‌گوییم این «علی حکیم»، «علی حکیم» را که قرآن است یاد پیغمبر داد؛ اما چنین دلیلی ما نداریم و از این طرف ادله فراوان داریم که انسان کامل مثل اهل بیت عِدل قرآن کریم‌اند «لَنْ یَفْتَرِقَا»؛[24] اگر قرآن قدری جلوتر باشد یک مرحله بالاتر باشد که اهل بیت ندانند، این اوّلین درجه افتراق است. این «لَنْ یَفْتَرِقَا»، یعنی «لَنْ یَفْتَرِقَا».

پرسش: چرا ثقل اکبر این طوری نیست؟

پاسخ: اکبر برای اینکه در مقام ظاهر، اینها بدن و جسم خود را فدا می‌کنند، مال و فرزند را فدا می‌کنند که قرآن بماند، وگرنه جان خود را که فدا نمی‌کنند. اینها جانشان «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَة»؛[25] این بعد از آن هم دارد قرآن می‌خواند، این صدای قرآن سیّدالشهداء را که همه نشنیدند. اگر همه میشنیدند، همان‌جا دست به شمشیر می‌بردند. این جریان «لَیتَکُم فی یوْمِ عاشورا» که به این صورت نظم در آمده است، فقط حضرت سکینه(سلام الله علیها) شنیده است، خیلی‌ها نشنیدند، اگر می‌شنیدند همان‌جا آشوب می‌شد. وقتی حسن مثنّی ظاهراً به عمویش سیّدالشهداء(سلام الله علیه) پیشنهاد داد که که من می‌خواهم داماد شما بشوم، حضرت فرمود با سکینه نمی‌توانی ازدواج بکنی! برای اینکه «کَانَ الغَالِبُ عَلَیهَا الاستغراق فی الله»[26] او نمی‌تواند زن تو بشود، او غالباً در غرق جمال و جلال الهی است. «کَانَ الغَالِبُ عَلَیهَا الاستغراق فی الله»؛ لذا این همه جمعیت کم نبودند، فقط حضرت سکینه(سلام الله علیها) شنید که به شیعیان من بگویید هر وقت آب می‌نوشید این کار را بکنید،[27] این است! مگر هر کسی شنید؟ یا قرائت قرآن سیّدالشهداء را مگر همه شنیدند؟ اگر همه شنیده بودند که همان‌جا آشوب می‌کردند.

غرض این است که وجود مبارک حضرت به زراره و امثال زراره فرمود: «مَنْ یَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیح‏». حالا ما در «علی حکیم» هستیم الآن. «علی حکیم» را جبرئیل ندارد، چه رسد به اینکه جبرئیل معلِّم «علی حکیم» می‌شود نسبت به پیغمبر. بله «عربی مبین» چرا! ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ، پس این سه بخش کاملاً باید از هم جدا بشود: بخش خطبه «قاصعه» که برای قبل از نبوت است، بخش نبوت که «عربی مبین» است، اینها بخش‌هایی است که می‌تواند ارسال بشود و نازل بشود؛ اما می‌ماند مسئله ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾، این «تَدَلِّی» هم ناقص یائی است هم ناقص واوی؛ ناقص واوی آن از «دَلو» است «أدلِ دلوَکَ فی الدِّلیٰ» مصرع یک بیت است؛ یعنی هر کسی کاری دارد، تلاش و کوششی می‌کند حرف می‌زند تو هم «أدل دلوک فی الدّلیٰ»، این «أدلیٰ دَلوَهُ»؛ یعنی این دلو را انداخت و آویخت. گاهی هم این ناقص واوی است «تَدَلِّی» یعنی پایین آمد یعنی دلو انداختن. گاهی هم همین دَلو از پایین به بالاست وقتی که به حکّام رشوه می‌دادند از پایین به بالا بود: «تُدلوا بها إلی الحکام» حکّام مرتبه بالاتری دارند، اینکه دستش بند است، بخواهد چیزی زیرمیزی یا رومیزی بدهد از پایین به بالا می‌دهد. فرمود این کار ادلاء و حرام است، «تُدلوا بها إلی الحکام». پس گاهی از بالا به پایین است، مثل «ألقِ دلوک»؛ گاهی از پایین به بالا.

اما ناقص یایی که «دَلَیَ» است نه «دَلَوَ»؛ آن را گفتند که «تدلَّ الثَّمَرُ بِالشَّجَرْ» این از پایین به بالاست. میوه متدلِّی نسبت به شجر است؛ به شجر بند است، وابسته به درخت است، به درخت وصل است؛ لذا ﴿دَنا﴾ رسول خدا، ﴿فَتَدَلَّی﴾ به جمال حق و به جلال حق و به قُرب حق. اگر این «دَلَوَ» بود، می‌گفتیم از بالا به پایین است، با اینکه از پایین به بالا هم هست؛ اما اگر «دَلَیَ» باشد چیست؟

هرگز به کتاب لغت مثل المنجد و اینها مراجعه نکنید، المنجد یک کتاب دم دستی است برای حلّ روزانه؛ اما یک کتاب علمی نیست. شما به اقرب الموارد که مراجعه می‌کنید او می‌گوید ما جان‌ها کَندیم، مدّت‌ها زحمت کشیدیم، خود شهر را رها کردیم، رفتیم منطقه‌های دوردست و آن بادیه‌ها را سفر کردیم و شهرهایی که مجاور با غیر عرب بود، مجاور عجمی‌ها بود، اصلاً آنجا نرفتیم روستاهایی که مجاور عجم بود آنجاها نرفتیم، روستاهایی که عربی محض و قُح بود آنجا رفتیم و این کتاب لغت را نوشتیم که مبادا غیر عربی در اینجا دخالت داشته باشد. ایشان دارد که این « «تَدَلّی» ناقص یایی، این از سنخ «تَدَلِّ الثَّمرُ بِالشَّجَر» است، این خوشه انگور به این بالا وصل است، ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾. آن‌گاه ﴿فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ﴾ را هم جناب فخر رازی معنا می‌کند، می‌فرماید دیگران که معامله می‌کنند، خرید و فروش می‌کنند، دست می‌دهند و مصافحه می‌کنند که به آن «صفقه یمین» می‌گویند، الآن هم رسم است، قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هست، بعد از اسلام در حوزه مسلمین هست، در حوزه غیر مسلمین هست، یک رابطه تجاری که دارند دست می‌دهند، به این می‌گویند «صفقه یمین»، «بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی صَفْقَةِ یَمِینِکَ»[28] این نزد بشر بود، حالا از چه وقت بود، روشن نیست، قبل از اسلام بود. بزرگان و امرا وقتی که با هم جمع می‌شوند، اینها دست نمی‌دهند، اینها قوسی که دارند مثلاً این شخص اوّل این قوسش را در می‌آورد، آن هم قوسش را در می‌آورد، آن وَتَرِ قوس‌ها را به هم می‌چسبانند، این بند این دو وترها به هم نزدیک می‌شود، شبیه دو تا دست می‌شوند و می‌گویند: ﴿قابَ قَوْسَیْنِ﴾؛ مقدار دو قوس؛ یعنی این هم قوسش را درآورده آن هم قوسش را درآورده به هم نزدیک کردند، این به منزله دو تا دست دادن است که امرا این طور توافق می‌کردند، این را فخر رازی ذکر می‌کند.

علیٰ أی حال وقتی «ذاک أذا تجلی الله له» که شد همان که مرحوم صدوق در توحید خود نقل کرد «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ‏» آنجا یک حالت مدهوشی به وجود مبارک پیغمبر دست می‌دهد. ما اگر ثابت کردیم که جبرئیل «عربی مبین» را هم می‌فهمد، «علی حکیم» هم هست، آن وقت می‌تواند معلّم وجود مبارک پیغمبر باشد که پیغمبر را خدا در سوره «نمل» فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ، ما این شواهدی که درباره پیغمبر و اهل بیت داریم چنین شواهدی درباره جبرئیل نداریم. آن هم در صدر قرآن کریم که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ﴾،[29] هم «الف» و «لام» ﴿الْمَلائِکَةُ﴾، هم ﴿کُلُّهُمْ﴾ دارد هم ﴿أَجْمَعُونَ﴾ دارد، در پیشگاه انسان کامل خضوع کردند، در برابر معلم خود خضوع کردند. آنکه «قضیة فی واقعة» نبود که تاریخش گذشته باشد تاریخ مصرف داشته باشد. او در برابر انسان کامل است امروز وجود مبارک حضرت حجت است.

غرض این است که ما در مراحل ابتدایی یک نحوه باید بحث بکنیم، با «عربی مبین» به نحو دیگری باید بحث بکنیم، با «علی حکیم» هم یک نحو دیگر بحث بکنیم.

فضای جاهلیت فضایی بود که عقل خوابید، این بیان نورانی حضرت امیر را نگاه کنید الآن هم همین طور است شما این داعشی‌ها را که نگاه می‌کنید، این به زعم خود به جِدّ دارد خدمت می‌کند؛ البته در خدمت اربابان خودشان هستند. آدم می‌کُشند، سر می‌بُرند، قطع هم دارند؛ اما اینها قطع نیست، یقین نیست. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»،[30] «سبات»؛ یعنی تعطیلی. روز شنبه را که می‌گویند روز سبت، برای اینکه عدّه‌ای می‌پنداشتند این تعطیل شد، کار تعطیل شد. سَبت با «سین»؛ یعنی تعطیلی. حضرت عرض می‌کند خدایا! پناه می‌برم به تو از اینکه عقل جامعه تعطیل بشود. عقل چه وقت تعطیل می‌شود؟ در جنگ تعطیل می‌شود. وقتی که جهاد درون شروع شد، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»[31] شد، دهن این عقل را بستند و به اسارت گرفتند، میدان‌دار اندیشه می‌شود وهم و خیال، میدان‌دار انگیزه می‌شود شهوت و غضب. این کاری که می‌کند قطعی است؛ اما یقین ندارد. یک آدم مختال تعبیر قرآن این است که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[32] این حیوان‌ها که شاخ می‌زنند، به جِدّ حمله می‌کنند، نعره می‌زنند یا نیش می‌زنند، اینها تصمیم جدّی می‌گیرند؛ اما عقلی در کار نیست، برهان در کار نیست، یقین در کار نیست. وهم است که کار می‌کنند، اینها «وَهّامٌ خَیّالٌ» به تعبیر قرآن کریم «مختال» هستند. حالا تخیّل که تفعلّ است در قرآن به کار نرفته؛ اما «اختیال» که باب افتعال آن در قرآن فراوان به کار رفته است. ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ﴾،[33] این «مختال» همان باب افتعال است. «مختال»؛ یعنی انسانی که می‌گوییم «حیوانٌ خَیّال»، «حیوانٌ عاقل» نیست، «حیوانٌ وَهّام»، «حیوانٌ شهوی»، «حیوانٌ غضبی» آن وقت این دارد کار می‌کند، یقین ندارد و جدّاً کار می‌کند، مگر ما می‌گوییم این حیوانی که دارد نیش می‌زند، حمله می‌کند، گاز می‌گیرد یقین دارد؟ یقین نورانیتی است که مختصّ مرتبه انسان است، یک انسان، خیال او صد درصد است وهم او صد درصد است، شهوت او صد درصد است، غضب او صد درصد است، دارد کار می‌کند، نه اینکه اینها یقین داشته باشند. خودشان می‌گویند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾،[34] برهانی که قرآن میآورد، می‌گوید اینها یقین ندارند درباره معاد که این جور وَرّاجی می‌کنند! وقتی عقل بخوابد، میدان‌دار می‌شود شهوت، میدان‌دار می‌شود غضب، میدان‌دار می‌شود خیال، جاهلیت یعنی این! داعشی یعنی این! وهّابی یعنی این! برهانی در مسئله نیست، فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏». در چنین فضایی ذات اقدس الهی می‌فرماید که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روی هویٰ حرف نمی‌زند، ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾. جاهلیت می‌بینید که آنچه موج می‌زند هواست، ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[35] وقتی عقل شکست خورد تعطیل شد، میدان‌دار می‌شود خیال. تعبیر قرآن کریم فحش نیست، تحقیر نیست، تحقیق است. می‌فرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ﴾، کتاب، کتاب ادب است، اصلاً فحش در آن نیست. می‌گوید سه تا راه دارد: یا اهل کشف و شهود باش، باطن اینها را ببین! مگر وجود مبارک امام سجاد،[36] وجود مبارک امام باقر[37] این‌ دو امام زمان بودند، در جریان عرفات به دو شاگرد خود آن «قل الحجیج و کثر الضجیج» را نشان دادند، هم درباره امام سجاد بود هم درباره امام باقر. «قل الحجیج و کثر الضجیج»؛ حاجی ما نداریم در صحنه عرفات، نگاه کن! نگاه کرد دید پُر از حیوانات است. در برابر امام زمان آمدند دنبال سقیفه حرکت کردند، فرمود اینها حیوان‌اند. مگر اینها را ندید؟ مگر این حیوانات را در صحنه عرفات ندید؟ پُر بودند از حیوانات. هم در زمان امام باقر(سلام الله علیه) اتفاق افتاد هم در زمان امام سجاد؛ فرمود حاجی کم است ناله زیاد است، «قلّ الحجیج». یا انسان باید این راه را داشته باشد، یا حرف بزرگ‌ترها را گوش بدهد، یا دو روز صبر بکند در برزخ معلوم می‌شود که چه کسی به صورت انسان در می‌آید و چه کسی به صورت حیوان، سه تا راه دارد. فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ﴾، این طور نیست که من دارم فحش می‌گویم ـ معاذالله ـ قرآن کتاب فحش نیست، سرتاپا ادب است. فرمود یک عدّه خواب هستند، «النَّاسُ نِیَامٌ»،[38] در فرمایش پیغمبر است که «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا» یک انسان خوابیده مگر کاری جدّی نمی‌کند؟ مگر لگد نمی‌زند؟ اما کار او روی همان نوم اوست. یک انسان سَکران مگر کار جدّی نمی‌کند؟ مگر نمی‌زند؟ مگر نمی‌کُشد؟ ما بگوییم چون کار جدّی می‌کند پس یقین دارد؟! فرمود این ﴿إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾،[39] یک عدّه مستانه کار می‌کنند. اگر مَست یک کار جدّی می‌کند؛ یعنی یقین دارد؟ اگر خوابیده یک کار جدّی می‌کند؛ یعنی یقین دارد؟ اگر حیوان یک کار جدّی می‌کند؛ یعنی یقین دارد؟ کار به دست وهم و خیال است. تعبیر قرآن این است که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ﴾، یک؛ یک عدّه دارد که ﴿إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾، دو؛ آن بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» که امیدواریم ـ إن‌شاءالله ـ همه ما بیدار بشویم.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره مائده، آیه95.

[2]. سوره زخرف، آیات1 ـ 3.

[3]. سوره زخرف, آیه4.

[4]. سوره شوری, آیه51.

[5]. سوره طه, آیه14.

[6]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه108.

[7]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه147.

[8]. سوره نمل، آیه6.

[9]. سوره شعراء, آیات193 و 194.

[10]. التوحید(للصدوق)، ص115.

[11]. سوره حج، آیه29.

[12]. سوره حج، آیه29.

[13]. سوره حج، آیه29.

[14] .  الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏4، ص549.

[15]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص4.

[16]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏25، ص95.

[17]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏25، ص95.

[18]. من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص614.

[19]. سوره زخرف، آیه4.

[20]. سوره توبه، آیه128.

[21]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏97، ص287.

[22]. سوره بقره، آیه33.

[23]. ر.ک دیوان حافظ، غزلیات، غزل266. «فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی ٭٭٭ بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز»

[24]. دعائم‌الاسلام، ج1، ص28.

[25]. تهذیب الاحکام، ج6، ص113.

[26] . مقتل الحسین(ع)، مقرّم، ص 307.

[27] . المصباح للکفعمی(جنة الأمان الواقیة)، ص741.

 [28]. مستدرک الوسائل، ج13، ص245.

[29]. سوره حجر، آیه30.

[30] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه224، ص347.

[31] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[32]. سوره فرقان، آیه44.

[33]. سوره لقمان، آیه18.

[34]. سوره جاثیه، آیه32.

[35]. سوره نجم، آیه23.

[36]. التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری(عَلَیْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَام وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ قَالَ أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ فَقَالَ لَهُ یَا زُهْرِیُ‏ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ فَقَالَ الزُّهْرِیُّ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ أَ فَهُمْ قَلِیلٌ‏ فَقَالَ لَهُ یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ ثُمَّ قَالَ انْظُرْ [فَنَظَرَ] إِلَی النَّاسِ قَالَ الزُّهْرِیُّ فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً لَا أَرَی فِیهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».

[37]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لإبن شهرآشوب)، ج‏4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ عَلَیْهِ السَّلَام مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ‏ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَی الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ...».

[38]. مجموعة ورام، ج‏1، ص150.

[39]. سوره حجر ، آیه72.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق