أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
به مناسبت فاطمیه بحث کوتاهی درباره خطبه «فدکیه» وجود مبارک صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) داریم. مستحضرید که این خطبه نورانی مطالب فراوانی دارد که بخشی از اینها به قسمتهای فقهی برمیگردد که آنها شاید نیازی به بحث در محضر شما بزرگواران نباشد؛ اما خطبه خود آن حضرت، یعنی آن حمد و ثنا همان سه، چهار جمله، آن توضیحی میخواهد. مستحضرید کار ظالمانهای شد و برخلاف همه دستورهای فقهی از «ذو الید» بیّنه خواستند. بیّنه که برای منکر است، نه برای «ذو الید». هیچ فقهی، هیچ فقیهی از «ذو الید» که ید اماره ملکیت است، شاهد میخواهد؟ الآن در تمام سراسر دنیا هیچ مغازهداری، هیچ صاحبخانهای از او شاهد نمیخواهیم که به چه دلیل این مِلک شماست؟ ید، اماره ملکیت است، دیگری که ادّعایی دارد او باید بیّنه اقامه کند.
به هر تقدیر جملههای دردناکی در آن خطبه نورانی هست که حضرت بعد از آن ادله فقهی و استدلال به ادله میراث، آن غصّه پُرقصّه را هم ذکر کرد، فرمود: «اَمْ هَلْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ لَا یَتَوَارَثَانِ»[1] که این گدازندهترین جمله آن خطبه است که مگر ـ معاذالله ـ ما از یک دین نیستیم؟ کافر از مسلمان ارث نمیبرد، فرمود مگر در اسلام ما شک دارید؟ ما که سر تا پای ما اسلام است. این جمله خیلی سوزنده است و سوزناک است که به ابی قحافه خطاب کرد: یابن ابی قحافه «اَمْ هَلْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ لَا یَتَوَارَثَانِ»؛ یعنی ما ـ معاذالله ـ مسلمان نیستیم که ارث ما را به ما نمیدهید؟ اینها غصّهای است که به هر حال «الی یوم القیامة» فراموششدنی نیست.
این را شاید نیازی به طرحش در محضر شما آقایان نباشد؛ اما آن سه، چهار جملهای که به عنوان خطبه توحیدی گفته شد، آن درس، درس یعنی درس میخواهد! وگرنه تلاش و کوشش بکنید، ببینید که بدون استاد میشود آن سه، چهار جمله را فهمید یا نه؟ برای اینکه روشن بشود آن سه، چهار جمله در عرشِ فلسفه و کلام قرار دارد، این جملههایی که در بیانات نورانی حضرت امیر هست آمده است. این نهج البلاغه در عین حال که کتاب نوری است، افسوسی هم دارد و آن این است که بعضی از خطبههای نورانی حضرت امیر که مثلاً پنج صفحه است، شش صفحه است، مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) به مناسبتی یک صفحه یا نصف صفحه آن را نقل کرده، آن هم یک سرّ تاریخی دارد که چرا مثلاً حضرت این کار را کرده است. نامهای که وجود مبارک حضرت امیر برای طلحه و زبیر نوشت، آن نامه سه صفحه است یا دو صفحه است، یک بخش از آن مربوط به طلحه و زبیر است، یک بخش از آن بخشِ اعتراضات تیز و تُندی نسبت به عایشه است که خدا در قرآن به همسران پیامبر فرمود: ﴿وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ﴾،[2] دیگر نگفت بیایید بیرون لشکرکشی بکنید. این بخش اعتراض حضرت به عایشه، این اصلاً در نهج البلاغه نیامده است و اگر این اعتراضهای تُند و تیز حضرت امیر به برخی از صحابه یا به عایشه و اینها در نهج البلاغه میآمد، دیگر نهج البلاغه نهج البلاغهای نبود که تقریباً هشتاد درصد شرح نهج البلاغه برای اهل سنّت است، سعی کرد تا آنجا که بحثهای کلامی و اعتقادی و اینهاست، آنها در مجالس خصوصی در حوزههای علمیه مطرح بشود؛ اما آنهایی که وحدت اسلامی و مشترکات مسلمانها را در بردارد آنها را ذکر بکند. آن بحثهای کلامی که مربوط به علما و حوزههای علمی است آنها «الی یوم القیامة» سر جای خود محفوظ است. اگر آن اعتراضهای تُند و تیز حضرت امیر در نهج البلاغه میآمد، دیگر نهج البلاغه هم مثل سایر مطالب شیعه منزوی میشد.
همین خطبه نورانی حضرت امیر که درباره تقوا به همّام سفارش میکند که متّقیان چنین هستند، این تقریباً هفده، هیجده صفحه است. مرحوم سید رضی دو، سه صفحه آن را نقل کرده است، بخشی از اینها را به طور پراکنده در خطبههای دیگر نقل کرده، آن خطبه 220 هم دو، سه سطر است که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی . . . بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»؛ برقی برجهید که مسبوق به عرفان و شهود است که انسان به جایی میرسد که حقیقت را میبیند و عقل او زنده میشود و هوای او از بین میرود و نورانیت توحید بر او برق میزند او برقِ نورانی توحید را میبیند اینها دو، سه سطر است که جزء همین پانزده، شانزده صفحه است و مرحوم سید رضی بخشی از این را اصلاً نقل نکرد، بخشی را هم به طور پراکنده نقل کرد؛ لذا هیچ کسی نمیتواند نسبت به نهج البلاغه مثلاً اعتراضی داشته باشد، به هر تقدیر عظمت و جلال آن دو، سه سطری که در خطبه «فدکیه» است آن را میخواهیم معنا کنیم.
خطبهای وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه دارد که صدر آن را مرحوم سید رضی نقل نکرده است، ولی بخشی برای ابوجعفر إسکافی است. «إسکاف» فاصلهای است بین نهروان و بصره که ابوجعفر إسکافی برای آن منطقه است، او نقل کرد، بخشی را هم مرحوم کلینی نقل کرد، مرحوم سید رضی گوشههایی از برخی از خطبهها را نقل نمیکند، بقیه را نقل میکند. مرحوم کلینی مستحضرید در این هشت جلد کافی حرفی ندارد، او محدِّث است، فقط در بخشی از این هشت جلد ضرورت اقتضا میکند مطالبی را میفرمایند. در تشخیص بین صفت ذات و صفت فعل، مرحوم کلینی یک چند سطری بیان دارد، در وصف این خطبهای که الآن میخواهیم بخوانیم؛ خطبه نورانی حضرت امیر مطلبی دارد و راز آن عظمتی را که برای آن خطبه ذکر میکند آن را هم مشخص میکند، همان راز را 25 سال قبل از علی بن ابیطالب، فاطمه زهرا گفت. حالا ببینید زهرا یعنی چه؟ خطبه «فدکیه» یعنی چه؟
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این خطبهای که وجود مبارک حضرت امیر بار دوم که نیروها را میخواست بسیج کند برای صفّین، خطبهای را ایراد کرد. آن خطبه در نهج البلاغه هست؛ اما آن صدرش و همه خصوصیاتش در نهج البلاغه نیست. نهج البلاغه را میدانید که کتاب حدیث به این معنا نیست. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) این خطبه را نقل کرد؛ جلد اوّل کافی بعد از بحث عقل و جهل و بعد از بحث علم، کتاب توحید شروع میشود و کافی چندین چاپ دارد، طبق این چاپی که الآن دست ماست، صفحه 134 عنوان باب این است: «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید»، این در تمام چاپها یکسان است، «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید». در آنجا روایتی را که نقل میکند، میگوید وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود که «أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِی حَرْبِ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ»؛ بار دوم که نیروها را میخواست به جنگ صفّین بسیج کند، «فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ»؛ مردم همه جمع شدند، «قَامَ خَطِیباً» این چنین فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِی لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ قُدْرَةٌ بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْیَاءِ»؛ حالا هم «فَدَرة» خوانده شد هم «قُدرَة» خوانده شد، آن دیگر اختلاف نسخه است «بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْیَاءِ وَ بَانَتِ الْأَشْیَاءُ مِنْهُ فَلَیْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ وَ لَا حَدٌّ تُضْرَبُ لَهُ فِیهِ الْأَمْثَالُ کَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِیرُ اللُّغَاتِ وَ ضَلَّ هُنَاکَ تَصَارِیفُ الصِّفَاتِ وَ حَارَ فِی مَلَکُوتِهِ عَمِیقَاتُ مَذَاهِبِ التَّفْکِیرِ وَ انْقَطَعَ دُونَ الرُّسُوخِ فِی عِلْمِهِ جَوَامِعُ التَّفْسِیر». این خطبه مفصّل است، آن طوری که مرحوم کلینی نقل میکند تقریباً یک ورق میشود. بعد مرحوم کلینی این جمله را دارد که «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ علیه السّلام»؛ یعنی در سند آن هیچ اختلافی نیست. «حَتَّی لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ»؛ توده مردم هم از این خطبه باخبر شدند و جملاتی از این را حفظ کردند. «وَ هِیَ کَافِیَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِیدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا»؛ اگر کسی واقعاً بخواهد خداشناسی را بحث کند، این خطبه برای او کافی است. «إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا فِیهَا» خطبههای نهج البلاغه فراوان است، تقریباً بیش از دویست خطبه است و چندین نامه است و چندین حکمت؛ اما ایشان دارد که این خطبه از سایر خطب خیلی امتیاز دارد. «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»؛ یعنی اگر همه جن و انس جمع بشوند، «لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ»؛ همه جن و انس جمع بشوند، ولی پیغمبر در بین اینها نباشد، هیچ پیغمبری در بین اینها نباشد «لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ عَلَی أَنْ یُبَیِّنُوا التَّوْحِیدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّی»؛ پدر و مادرم فدای او! «مَا قَدَرُوا عَلَیْهِ»؛ نمیتوانند. «وَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ مَا عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ یَسْلُکُونَ سَبِیلَ التَّوْحِیدِ»؛ اگر حضرت امیر این طور شفّاف مسئله توحید را بیان نمیکرد، هیچ کس نمیتوانست خدا را این گونه بشناساند. حالا رازش را هم ذکر میکند. «مَا عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ یَسْلُکُونَ سَبِیلَ التَّوْحِیدِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ کَیْفَ أَوْقَعَ عَلَی مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْیاً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ إِبْطَالًا لِقَوْلِ الثَّنَوِیَّةِ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً إِلَّا مِنْ أَصْلٍ وَ لَا یُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ فَدَفَعَ علیه السلام بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ جَمِیعَ حُجَجِ الثَّنَوِیَّةِ وَ شُبَهِهِمْ لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ یَقُولُوا لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْءٍ أَوْ مِنْ لَا شَیْءٍ فَقَوْلُهُمْ مِنْ شَیْءٍ خَطَأٌ وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَیْءٍ مُنَاقَضَةٌ وَ إِحَالَةٌ لِأَنَّ مِنْ تُوجِبُ شَیْئاً وَ لَا شَیْءٍ تَنْفِیهِ فَأَخْرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام هَذِهِ اللَّفْظَةَ عَلَی أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَ أَصَحِّهَا فَقَالَ علیه السلام لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ فَنَفَی مِنْ إِذْ کَانَت تُوجِبُ شَیْئاً وَ نَفَی الشَّیْءَ إِذْ کَانَ کُلُّ شَیْءٍ مَخْلُوقاً مُحْدَثاً لَا مِنْ أَصْلٍ أَحْدَثَهُ الْخَالِقُ کَمَا قَالَتِ الثَّنَوِیَّةُ إِنَّهُ خَلَقَ مِنْ أَصْلٍ قَدِیمٍ فَلَا یَکُونُ تَدْبِیرٌ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ»؛ این بیانات نورانی خود مرحوم کلینی است. میفرماید چرا جن و انس جمع بشوند نمیتوانند مثل حضرت امیر بگویند؟ مگر اینکه انبیا در بین آنها باشد؟ اصول کافی را مستحضرید خیلیها شرح کردند، مرأة العقول شرح این است و مرحوم صدر المتألهین قبل از دیگران شرح کرده، آن تحقیقاتی که مرحوم صدر المتألهین در شرح اصول کافی دارد در درجه اوّل مرحوم مجلسی اوّل استفاده کرد، بعد مرحوم مجلسی ثانی(رضوان الله علیهم). مرحوم صدر المتألهین در شرح این اصول کافی این جملهای که مرحوم کلینی دارد که اگر جن و انس جمع بشوند و در بین اینها پیامبری نباشد، نمیتوانند مثل حضرت امیر سخن بگویند، ایشان اضافه کرده که هر پیامبری هم نمیتواند مثل حضرت امیر سخن بگوید. آن پیامبران بزرگ را شما استثنا کنید، بگویید اگر همه جن و انس جمع بشوند، در بین اینها بعضی از انبیا باشند؛ اما آن پیامبران بزرگ نباشند، نمیتوانند مثل این حضرت امیر سخن بگویند؛ اما حالا اصل شبهه.
از دیرزمان این شبهه نزد مادّیون و ملحدان بود و آن این است شما که میگویید خدا عالَم را خلق کرد، عالَم را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر عالَم را از یک ذرّات و موادّی خلق کرد، پس این ذرّات و مواد قبل از خلقت خدا بودند و خدا ندارند! این یک؛ اگر «من شیء» خلق کرد، پس معلوم میشود قبل از آفرینش، ذرّاتی بودند که خدا از این ذرّات عالم را ساخت؛ مثل اینکه این مسجد را از مصالحی میسازند. اگر بگویید نه، ذرّاتی در عالم نبود «من شیء» نبود، «من لا شیء» بود، «لا شیء» که عدم است نمیتواند ماده قرار بگیرد، انسان از «لا شیء» که نمیتواند آسمان و زمین بسازد. «شیء» هم که از دو طرف نقیض بیرون نیست. اگر بگویید عالم را «من شیء» خلق کرد، پس قبلاً ذرّاتی بود خدا از ذرّات، عالَم را خلق کرد، پس ـ معاذالله ـ آنها قبلاً بودند و خدا نداشتند، پس این محال است. اگر بگویید نقیض آن «من لا شیء» بود، «لا شیء» که عدم است، نمیشود از عدم انسان زمین و آسمان درست کند، دو طرف نقیض محال است، اینها همه ماندند! وجود مبارک حضرت امیر که این شبهه را رد کرد، فرمود اصل تناقض محفوظ است، چون «لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَة»،[3] اگر اصل تناقض را از آدم بردارند که آدم نمیتواند خدا را ثابت کند. فرمود بله! اصل تناقض حق است، «شیء» یا هست یا نیست! نه موجود باشد نه معدوم، این محال است. هم موجود باشد؛ مثلاً «الف» نه موجود باشد نه معدوم، این محال است. هم موجود باشد هم معدوم باشد، محال است. جمع نقیضین محال است، رفع نقیضین محال است. اما شما نقیض را نشناختید؛ نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست، چون «من لا شیء» هم موجبه است. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، حالا آن وقت از این سؤال بکنید تا ما به شما جواب بدهیم. بگویید خدا عالم را «من شیء» خلق کرد؟ میگوییم نه. «لا من شیء» خلق کرد؟ میگوییم آری، اینها ابداعی است، نوآوری است، خدا فاطر است، نوآور است. نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است. این است که کلینی متحیّر مانده که شبهه همه ملحدان را علی(علیه السلام) حلّ کرده است. نقیض، نفی شیء است «نقیض کلّ رفع أو مرفوع»؛[4] نقیض هر چیزی عدم آن است. نقیض «من شیء» که «من لا شیء» نیست، چون «من لا شیء» چه «مِن» نشویه باشد چه «مِن» تبعیضیه باشد از وجود خبر میدهد. نقیض «من لا شیء» یک «لا» میخواهد که روی «مِن» دربیاید، «لا من شیء» است، نه اینکه «مِن» را حفظ بکنید، بگویید نقیض «من الف»، «من لا الف» است. اگر گفتیم «من لا الف» که میشود وجودی، اینکه عدمی نیست.
بنابراین سؤال شما باید درست باشد؛ خدا عالَم را از چیزی خلق کرد؟ میگوییم نه. بگویید از عدم خلق کرد؟ میگوییم سؤال غلط است. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است. حالا درست سؤال کنید! خدا جهان را از چیزی خلق کرد؟ میگوییم نه! خدا نوآور است، هیچ چیزی نبود و او پدید آورد؟ میگوییم آری! خدا ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[5] است، فاطر است، نوآور است، نه اینکه چیزی بود، ذرّاتی بود، خدا جمع کرد. تمام استدلالهای مرحوم کلینی این است. میبینید که بعد از اینکه این جمال و جلال را ذکر کرد، میخواهد حالا عظمت این خطبه را نگاه کند، میفرماید که مگر نمیبینید؟ «أَ لَا تَرَوْنَ»؛ مگر نگاه نمیکنید که آن را حضرت امیر چگونه جواب داد؟ فرمود: «فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ کَیْفَ أَوْقَعَ عَلَی مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْیاً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ»؛ اشیاء همه چون حادث هستند، بعضیها قبلاً صورت دیگری داشتند، الآن صورت دیگری دارند ما شیئی نداریم که بدون ماده قبلی خلق شده باشد، حضرت امیر آمد این را نفی کرد، گفت نداریم چرا؟ همه اینها نو خلق شدند، بدون ماده خلق شدند، بعد از اینکه خلق شدند؛ البته موادی برای یکدیگر پیدا شد؛ یعنی بعضیها مادّه برای دیگری شدند. فرمود: «زَعَمُوا أَنَّهُ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً إِلَّا مِنْ أَصْلٍ وَ لَا یُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ فَدَفَعَ علیه السلام بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ جَمِیعَ حُجَجِ الثَّنَوِیَّةِ وَ شُبَهِ» آنها را «لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ» الآن میگویند که «لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْءٍ أَوْ مِنْ لَا شَیْءٍ فَقَوْلُهُمْ مِنْ شَیْءٍ خَطَأٌ وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَیْءٍ مُنَاقَضَةٌ»؛ یعنی همه شبهه منکران توحید این است که خدا عالم را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر از چیزی خلق کرد، پس آن چیز بود قبل از اینکه خدا خلق بکند و خدا نداشت. اگر «من لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» که عدم است از عدم که نمیشود انسان ماده درست بکند؟ شما عدم را جمع بکنی، بشود ستون! عدم را جمع بکنی بشود زمین! اینکه ممکن نیست. این شبهه آنها بود. «فَدَفَعَ علیه السّلام بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ جَمِیعَ حُجَجِ الثَّنَوِیَّةِ وَ شُبَهِ لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ یَقُولُوا لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْءٍ»، یک؛ «أَوْ مِنْ لَا شَیْءٍ»، دو؛ بعد گفتند: «مِنْ شَیْءٍ» خطا است، برای اینکه اگر قبلاً چیزی بود خدا آنها را جمع کرد و زمین را درست کرد، پس معلوم میشود آنها بودند و خدا نداشتند. «وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَیْءٍ مُنَاقَضَةٌ وَ إِحَالَةٌ»؛ این محال است، برای اینکه خدا عدم را جمع کرد، زمین را درست کرد، عدم را جمع کرد، آسمان را درست کرد یعنی چه؟ «لِأَنَّ مِنْ تُوجِبُ شَیْئاً وَ لَا شَیْءٍ تَنْفِیهِ»؛ شما که نمیتوانید بگویید «من لا شیء» خدا عالم را خلق کرد! زمین را از «لا شیء» خلق کرد؛ یعنی زمین را از عدم خلق کرد! این عدمها را جمع کرد شده زمین! میفرماید این که فرض ندارد. «فَأَخْرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السّلام هَذِهِ اللَّفْظَةَ عَلَی أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَ أَصَحِّهَا»؛ فرمود نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء». «فَقَالَ علیه السّلام لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»؛ یعنی نوآوری. «فَنَفَی مِنْ إِذْ کَانَت تُوجِبُ شَیْئاً وَ نَفَی الشَّیْءَ إِذْ کَانَ کُلُّ شَیْءٍ مَخْلُوقاً مُحْدَثاً لَا مِنْ أَصْلٍ أَحْدَثَهُ الْخَالِقُ کَمَا قَالَتِ الثَّنَوِیَّةُ»؛ این تمام جلال و شکوه این خطبه است؛ البته کلمات بعدی حضرت امیر هم نورانی است؛ اما رفع شبهه ملحدان به این است که عالم را خدا «من شیء» خلق نکرد، «لا من شیء» خلق شده است به وسیله خدا؛ یعنی مادّه نداشت، ابداعی است، نوآوری است، بیسابقه است.
همین بیان اعجازآمیز را شما در همین سه، چهار جمله اوّلیه صدیقه کبری میبینید، وقتی وارد مسجد شد، شروع کرد به حمد کردن، فرمود خدا را شکر میکنم که «لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ».
پرسش: با این تعبیری که حضرتعالی میفرمایید اینجا باید دو نکته عرض شود: یکی اینکه موحدین و منکرین هر دو به یک اصل اوّلیه قائل هستند؛ منتها موحدین برای خود عقل و شعور قائلاند؛ اما آنها نه، نکته دوم.
پاسخ: نه، حالا اوّلی بگذریم. اصلاً ملحد میگوید ما مبدأ نداریم، چرا؟ برای اینکه شما که میگویید خدا خالق آسمان و زمین است، خدا این آسمان و زمین را از چه چیزی خلق کرد؟ یا «من شیء» خلق کرد، پس معلوم میشود قبلاً مادّه بود و خدا نداشت. یا «من لا شیء» خلق کرد که این محال است، پس خلقت در هر دو حال محال است. وجود مبارک حضرت امیر فرمود نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه «من لا شیء».
پرسش: خلاصه با تعریفی که حضرتعالی میفرمایید همین میشود که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون﴾،[6] وقتی ما فعل و اراده خدا را دانستیم دیگر شیء بود و نبود آن حلّ میشود.
پاسخ: نه، منظور این است که این شبهه مادّیون و ملحدان را چگونه حلّ بکنیم؟ میگویند خدا اراده کرده که خلق بکند، میخواهد خلق بکند حالا یا زمین را خلق بکند یا آسمان را خلق بکند، حالا مادّهای است که از آن زمین را خلق میکند؟ میشود «من شیء». یا از عدم خلق میکند بشود «من لا شیء». اگر مادّهای بود که خدا از آن مادّه زمین را ساخت، پس معلوم میشود که مادّه قبل از خلقت بود و خدا نداشت. اگر از عدم خلق بکند عدم که مادّه قرار نمیگیرد که انسان عدمها را جمع بکند، بشود زمین. «شیء» هم که از دو طرف نقیض بیرون نیست، هر دو طرف آن هم محال است. وجود مبارک حضرت امیر فرمود « شیء» از دو طرف نقیض بیرون نیست، اجتماع نقیضین محال است، ارتفاع نقیضین محال است؛ اما نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست، «لا من شیء» است، چون نقیض «لا من شیء» است، حالا سؤال بکنید جواب میشنوید. سؤال بکنید که آیا خدا عالم را از چیزی خلق کرد؟ میگوییم نه! بدون ماده خلق کرد؟ بله! چون «لا من شیء» نقیض «من شیء» است. نوآوری معنایش همین است، بدیع بودن معنایش همین است. یک وقت است که موجوداتی را اوّل ذات اقدس الهی خلق میکند، بعد نطفه است، مادّه است علقه است، مضغه است، اینها را یکی پس از دیگری ترتیب میدهد، اینها برای حوادث بعد است. اما آن حوادث اوّلیه نو است ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است، «بدیع»؛ یعنی نوآور. غرض این است که تمام جلال و شکوه این خطبه، به زعم مرحوم کلینی به همان حلّ شبهه مادّیون و ملحدان و ازلیپندارهاست.
همین تعبیر «لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ» در خطبه نورانی «فدکیه» صدیقه کبری هست، 25 سال قبل! حالا معلوم شد زهرا کیست؟ چون وجود مبارک پیغمبر «قَامَ إِلَیْهَا»[7] بود، نه «قامَ لَهَا». حضرت هم که وارد میشد، حضرت به احترام صدیقه کبری که بلند نمیشد که بگوییم تواضع کرد، به استقبال او میرفت، «قام لَهَا» نیست «قَامَ إِلَیْهَا»؛ چند قدم به استقبال او میرفت، این بود.
حالا مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اوّل کافی صفحه 458 «بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ علیها السّلام» مثل سایر معصومین تاریخ ولادت و زندگی آنها را دارد، اینجا هم همین را دارد. دارد که وجود مبارک فاطمه زهرا(سلام الله علیها) پنج سال بعد از مبعث به دنیا آمد «وَ تُوُفِّیَتْ علیها السّلام وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً»؛ هجده ساله بود و 75 روز حالا چون نسخه ممکن است که خمسه و سبعین یا خمسه و تسعین خط کوفی مثلاً اختلافی باشد، از این جهت بین 75 روز و 95 روز مثلاً در نسخهها اختلاف است، گرچه بزرگان 95 روز را که همین ایام است تقویت کردند. «وَ بَقِیَتْ بَعْدَ أَبِیهَا خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یَوْماً». حالا روایتی که ایشان نقل میکند، مرحوم کلینی میگوید: «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام » از وجود مبارک امام صادق نقل میکند که «إِنَّ فَاطِمَةَ علیها السّلام مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم خَمْسَةَ وَ سَبْعِینَ یَوْماً» حالا طبق آن نسخه، ممکن است آن نسخه خمسه و تسعین یوماً باشد. «وَ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلَی أَبِیهَا» این یک امر روشنی است، حالا ملاحظه بفرمایید: «وَ کَانَ یَأْتِیهَا» این «کان» مفید استمرار است. «یأتیها» هم که فعل مضارع است و مفید استمرار است «وَ کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیلُ ع فَیُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَی أَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ» اینها تا حدودی مثلاً به فهم ما میآید؛ اما از این به بعد «وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السّلام یَکْتُبُ ذَلِکَ»؛ این «کان یأتیها»؛ یعنی مستمرّاً میآمد.
خدا سیدنا الاستاد مرحوم امام را غریق رحمت کند! در آن بیان رسمی خود فرمود جبرئیل برای هر پیامبری که نازل نمیشد. ﴿أَرْسَلْنا رُسُلَنا﴾[8] هست، ﴿جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً﴾[9] هست، همه این انبیا برای مرسلین میآید؛ اما این طور نیست که حالا جبرئیل(سلام الله علیه) برای هر پیامبری بیاید. اینجا دارد جبرئیل میآید. مستحضرید وحی دو قسم است: یک وحی تشریعی است که احکام میآورد، یک وحی تأییدی و تسدیدی است و انبایی است که حقایق و معارف و علوم و احکام غیبیه را میآورد، این از آن قبیل است. آن وحی تشریعی در نهج البلاغه است که وجود مبارک حضرت امیر دارد که «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِک»[10] این درست است، چون شریعت ختم پیدا کرد، حلالی، حرامی، واجبی، مستحبی، مکروهی، حکم جدید بخواهد بیاید نیست، این برای شریعت. اما حالا برای ذراری شما «الی یوم القیامة» در زمان کربلا چه حادثهای اتفاق میافتد؟ در زمان ائمه بعدی(علیهم السلام) چه اتفاقی میافتد؟ زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) چه اتفاقی میافتد؟ همه را برای وجود مبارک حضرت زهرا گفت. این کدام مقام است که بتواند جمع کند؟ و وجود مبارک زهرا(سلام الله علیها) هم همه اینها را در قلب مطهّر خود حفظ میکرد و حضرت امیر مینوشت، حضرت امیر میشد کاتب وحی. همان طوری که قرآن را مینوشت، این مصحف فاطمه را هم مینوشت. این میشود زهرا! حالا وقتی میگفتند که مصحف فاطمه! مصحف فاطمه! در مصحف فاطمه جریان کربلا هست، جریان ائمه هست، این است، این «کَانَ یَأْتِیهَا» مفید استمرار است.
بنابراین این خطبه «فدکیه» جا دارد که تدریس بشود و ماها این را حفظ بکنیم، اینها جزء متن دین ماست. این دیگر تنها مصیبت که نیست و عقلیّات است، علم است، تفسیر است، مطالب دیگر است و عزاداری هم هست. غرض این است که عزاداری که حوزویان میکنند با عزاداری که دیگران میکنند باید فرق داشته باشد، اینها خطبه «فدکیه» را نمیخوانند و گریه میکنند، او در و دیوار را میگوید و گریه میکند؛ هر دو مصیبت است؛ اما فرق میکند. آن قصّه تازیانه را میگوید، این قصه «لا من شیء» را میگوید، این یک نحو دیگر گریه میکند، او یک نحو دیگری گریه میکند، هر دو عزاداری است؛ اما اینکه فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾،[11] برای افراد عادی این تمییز جمله اوّل محذوف شد، این ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ «درجةً» ﴿وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾، این تمییز جمله دوم ذکر شد، تمییز جمله اوّل به قرینه تمییز جمله دوم حذف شد؛ یعنی مؤمن عادی یک درجه دارد، علما چند درجه دارند، عزاداریها اینها هم باید فرق بکند. عزاداری حوزه، عزاداری علما با طرح و بحث و خواندن و تفسیر و شرح خطبه «فدکیه» حلّ میشود، آن با یک مداح دیگر حلّ میشود، هر دو نور است. امیدواریم که همه مشمول شفاعت صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) باشیم!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج29، ص227.
[2]. سوره احزاب، آیه33.
[3] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص84.
[4] . شرح المنظومة، ج1، ص256.
[5] . سوره بقره، آیه117؛ سوره انعام، آیه101.
[6] . سوره یس، آیه82.
[7] . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی(ط _ القدیمة)، النص، ص253.
[8] . سوره مؤمنون، آیه44؛ سوره حدید، آیه25.
[9] . سوره فاطر، آیه1.
[10] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه235.
[11]. سوره مجادله، آیه11.