25 02 2017 455032 شناسه:

تفسیر سوره نجم جلسه 02 (1395/12/08)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی‏ (2) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‏ (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی‏ (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی‏ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی‏ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی‏ (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی (8) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏ (9) فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی‏ (10) ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی‏ (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری‏ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری‏ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی‏ (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی‏ (15)﴾

سوره مبارکه «نجم» مثل سایر سُور قبلی که در مکه نازل شد، اساس مطالب آن مربوط به اصول دین است که ملاحظه فرمودید؛ منتها تفاوت سُور مکی این است که گاهی از توحید شروع می‌شود به وحی و نبوت و معاد ختم می‌شود، گاهی از معاد شروع می‌شود و به توحید و وحی و نبوت ختم می‌شود، گاهی هم از وحی و نبوت شروع می‌شود. در این قسمت که فرمود: ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی‏﴾، نظیر ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾[1] یا نظیر بعضی از سُور دیگر درباره وحی و نبوت شروع شده است.

مطالب اساسی که در این سوره هست در تعیین مرجع ضمیر گاهی یک عدم تناسبی مشاهده می‌شود که این ضمیرها به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برمی‌گردد یا به جبرئیل(سلام الله علیه) برمی‌گردد یا به ذات اقدس الهی برمی‌گردد؟ اگر به خدای سبحان برگردد با ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ هماهنگ است؛ اما ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾، با آن هماهنگ نیست. اگر به جبرئیل برگردد، با ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾ هماهنگ است، با ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ هماهنگ نیست. یکی از راه‌هایی که به عنوان تفسیر قرآن به قرآن می‌تواند مشکل را حلّ کند، این است که سرفصل جریان معراج همان جریان اسراء است؛ در سوره مبارکه «اسراء» آیه اوّل آن این است: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ﴾؛ اگر ما این را سرفصل این بحث قرار بدهیم، معلوم می‌شود آن ضمایر کلیدی که به مبدأ فاعلی برمی‌گردد، مرجع آن خداست. آن ضمایری که در حد وساطت و رابط بودن و وسیله بودن است ممکن است به جبرئیل برگردد. خدایی که ﴿أَسْری‏ بِعَبْدِهِ﴾، همان خدا ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ است. دیگر ضمیر ﴿أَوْحی﴾ به جبرئیل برگردد خیلی مناسب نیست. گرچه به حسب ظاهر ضمیر باید به جبرئیل برگردد؛ اما آیه دَه دارد که ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾، اینهایی که ضمیر ﴿أَوْحی﴾ را به جبرئیل برگرداندند، ضمیر ﴿بِعَبْدِهِ﴾ را به «الله» برگرداندند؛ یعنی «فأوحی إلی عبد» خدا، «ما أوحی». یک ناهماهنگی در این ارجاع ضمیر هست، ولی وقتی ما سرفصل را، اصلاً عنوان فصل را آیه سوره مبارکه «اسراء» قرار بدهیم، این مشکلات حلّ می‌شود، اوست که در حقیقت اسراء کرده است، اوست که عبد خود را بالا برده، شبانه سیر داده تا آیات خود را به او نشان بدهد. پس او اسراء دهنده است، او وحی کننده است، او ارائه دهنده است، عبد او هم «سَرْی» دارد؛ سیر شبانه دارد، رؤیت دارد و مشاهدات برای عبد اوست.

پرسش: ...فرمود ﴿لِنُرِیَهُ﴾؟

پاسخ: بله، غرض این است که اینجا گاهی با ضمیر متکلم وحده است، گاهی ضمیر متکلم مع الغیر است، آنجا که مدبّرات و وسائط امر دخالت دارند به عنوان متکلم مع الغیر ذکر می‌کند، گاهی هم برای تفخیم و عظمت ذکر می‌کند، فرمود: ﴿لَنا عابِدُونَ﴾[2] اینها بندگان ما هستند، اینجا دیگر سخن از نظیر ﴿نُرِیَهُ﴾ و مدبّرات امر و ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ﴾ و اینها نیست. ﴿لَنا عابِدُونَ﴾، اینها بندگان ما هستند، اینجا جمع برای تفخیم است.

اگر ما آن سرفصل را داشته باشیم، در ارجاع ضمایر، آنجا که مناسب با جبرئیل نیست، به همان «الله» برمی‌گردد. یکی از ضمایری که تناسبی ندارد که به جبرئیل برگردد، همان ﴿عَلَّمَهُ﴾ است که ضمیر ﴿عَلَّمَهُ﴾ اگر به جبرئیل برگردد خیلی مناسب نیست، چه اینکه ﴿فَأَوْحی﴾ ضمیر آن به جبرئیل برگردد خیلی مناسب نیست. به هر تقدیر مطلب روشن است؛ اما در ارجاع ضمیر مقداری بین مفسّران اختلاف نظر هست.

﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی﴾ ذات اقدس الهی که به این ستاره‌ها سوگند یاد می‌کند، به اجرام آسمانی قَسم می‌خورد، گاهی آن حالتی را ذکر می‌کند که حالت درخشش آنهاست، مثل ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها ٭ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها﴾[3] این حالتِ فرود آمدن و سقوط و نزول و اینها را ندارد. اما در اینجا ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی﴾، چون بعد هم در آنجا فرمود: ﴿وَ السَّماءِ وَ ما بَناها﴾،[4] آن جا دیگر با قرینه ذکر شده است؛ یعنی قَسم به آسمان و بانی آسمان؛ یعنی همه شمس و قمری که ما گفتیم اینها مبنی‌ هستند و بانی آن ذات اقدس الهی است؛ اما اینجا سخن از ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی﴾ دارد؛ یعنی «نَزَلَ» و «غَرُبَ»؛ به طرف غروب نزدیک می‌شود «مَالَ إلیَ الغروب». این یادآور بیان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) است که اگر یک ستاره‌ پرفروغی در آسمان باشد نه شبهه صابئین برطرف می‌شود و نه دلیل موحّدان تام خواهد بود، ستاره‌ای است می‌درخشد و نور می‌دهد. این ستاره‌ای که نور می‌دهد به چه دلیل حرف ستاره‌پرست باطل است؟ اما وقتی که غروب می‌کند، غایب می‌شود، آن وقت برهان خلیل حق تام است که این آفل است، این غروب می‌کند گاهی هست گاهی نیست، وقتی که نیست مشکل مردم را چه کسی حلّ می‌کند، این ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾[5] برای آن جایی است که «فلمّا زاغت، فلمّا غربت» دارد، وقتی طلوع دارد، اشراق دارد، تحوّلی دارد، تغیّری دارد، این معلوم می‌شود که خدا نیست، یک؛ خدا دارد، دو؛ خدا نیست، چرا؟ برای اینکه گاهی هست گاهی نیست. خدا دارد، چرا؟ چون متغیّر است، متحرّک است و هر متحرّکی محرّک می‌خواهد؛ لذا وقتی که ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) استدلال می‌کند، می‌فرماید: ﴿هذا رَبِّی﴾؛ اما وقتی که غروب کرد و افول کرد گفت: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾. این هم ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی﴾، یعنی «و النّجم إذا أفل»، «غَرُب الی الافول»، این دو مطلب را می‌رساند: یکی اینکه خودش خدا نیست، پس جا برای توهّم ستاره‌پرست‌ها نیست؛ دیگر اینکه خدا دارد برای اینکه متغیّر است و متحرّک است، هر متحرّکی هدف دارد. در این حال خدای سبحان سوگند یاد کرده است.

پس اگر در سوره «شمس» با درخشش شمس قسم یاد کرد، نه برای آن است که شبهه ستاره‌پرست‌ها را رد نکند، چون بعد فرمود: ﴿وَ السَّماءِ وَ ما بَناها﴾؛ قَسم به آسمان و کسی که همه موجودات سپهری را آفرید. اما در این گونه از موارد که سخن از خالق نجم نیست، از افول و غروب و «قُرب الی المغرب» یاد می‌کند تا این دو مطلب را برساند: یکی اینکه خود اینها خدا نیستند؛ دوم اینکه اینها خدا دارند.

حالا برخی‌ها بر اساس تناسب گفتند همان طوری که نجم به کرانه غرب نزدیک می‌شود، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم که عروج کرد، حالا دارد هبوط می‌کند، نازل می‌شود، شبیه نجمی است که دارد به زمین می‌رسد، این یک تشبیه است.

قَسم به این نجم، ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾، که در بحث قبل اشاره شد او هم هدف دارد هم راه خود را بلد است. بعضی‌ها هدف ندارند، بر فرض هم هدف داشته باشند  با راه آن آشنا نیستند.

پرسش: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ چگونه با ﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی[6] جمع میشود؟

پاسخ: او هویٰ ندارد، استثنا هم دارد که ﴿یُوحی‏ إِلَیَّ، اگر بشری باشد مثل ما و آن مستثنا را داشته باشد، معلوم می‌شود که در بخشی از شئون، بشری مثل ما هست، بخش دیگر او این است که ﴿یُوحی‏ إِلَیَّ﴾[7].

پرسش: بعضی غوایت را به معنی فسادِ عقیده معنا میکنند؟

پاسخ: آن هم به همین برمی‌گردد، بی‌عقیده یعنی بی‌هدفی. عمل برای راه است، عقیده برای هدف است. وقتی کسی عقیده‌ او فاسد بود؛ یعنی هدف ندارد. وقتی عقیده او سالم باشد در طیّ طریق، عمل صالح باید انجام بدهد. عمل، طیّ صراط است و عقیده، آن مقصد و هدف را نشان می‌دهد. ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾، بعد فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، هرگز او بر اساس میل و هویٰ سخن نمی‌گوید. گرچه هویٰ به معنای میل است؛ اما به قرینه تقابل که فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، یعنی آنچه غیر وحی باشد و شما او را متّهم کرده باشید، همه آنها منتفی است. شعر نیست، سِحر نیست، کهانت نیست، حرف‌های او حرف‌های جنون‌آمیز نیست، حرف‌های شیطنت‌آمیز نیست که برخی‌ها گفتند و قرآن نفی می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجیمٍ﴾. این پنج عنوان و عناوینی که به این عناوین خمسه برمی‌گردد، به قرینه تقابل از این آیه استفاده می‌شود. گرچه ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، شامل همه این عناوین شاید نشود؛ اما این حصر که این جز وحی الهی چیزی نیست، همه آن امور را نفی می‌کند. پس به قرینه تقابل و حصرِ ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، مسئله کهانت، مسئله شعر، مسئله سِحر، مسئله جنون، مسئله افترا، إفک، مسئله قول شیطان رجیم، این شش عنوان همه برطرف می‌شود، ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾.

پرسش: هر چیزی که وحی نباشد همان هویٰ محسوب میشود؟

پاسخ: نه، یک وقت است هویٰ یعنی میل و هوس، که «مُخَالِفاً لِهَوَاه‏»[8] شرط عدل است، یک وقت است نه، حرف‌های حکیمانه و خوبی است؛ اما وحی نیست، برای ما حجت نیست. یک عالم و دانشمندی است، حرف‌های خوبی می‌زند؛ اما برای ما حجت نیست. هویٰ نیست، بر اساس تحقیق علمی است، بر اساس پژوهش است، هویٰ نیست؛ اما حرف‌های علمی محققانه فقط حرف خودش است، فتوای خودش است، برای خودش هم حجت است؛ اما برای ما حجت نیست.

پرسش: خداوند تقسیم کرد، گفت یا وحی است یا هوای نفس.

  پاسخ: بله، طرد این عناوین شش‌گانه از این حصر استفاده می‌شود. فرمود این هویٰ نیست؛ اما نفرمود وحی است، فرمود جز وحی چیزی دیگر نیست. اگر فقط می‌فرمود وحی فرستادیم، آنها را شاید نفی نمی‌کرد؛ اما وقتی می‌فرماید که کلمات نورانی او فقط وحی است؛ یعنی هیچ کدام از این تهمت‌های شش‌گانه‌ای که شما زدید یا بیشتر، هیچ کدام از اینها نیست.

پرسش: مطرود نبودن برای ... کلام اعم از این است که وحی الهی باشد، چطور اعجاز قرآن را ثابت میکند؟

پاسخ: برای اینکه کلّ بشر را ذات اقدس الهی دعوت کرد، فرمود از جن کمک بگیرید، از انس کمک بگیرید، از همین حروفی که شما مرتّب با آن حرف می‌زنید، با آن چیزی می‌نویسید ما وحی نازل کردیم، از حروف دیگری که نیاوردیم. این حروف مقطّع یکی از اسرار آن گفتند همین است؛ یعنی قرآن ما از همین حروف است! شما هم که مرتّب با این حروف سخن می‌گویید، اشعار بلندی هم دارید، شما هم مثل این یک سوره بیاورید. اگر کسی گفت من از طرف خدا هستم، باید یک نمونه الهی داشته باشد و نمونه الهی به نام معجزه است.

پرسش: ... نمیشود استفاده کرد که تمام احادیث پیامبر وحی بوده؟

پاسخ: بله، غرض این است که ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، یعنی آنچه را که وجود مبارک پیامبر فرمود وحی است، برای اینکه کاتبان وحی را غیر از وجود مبارک حضرت امیر و این گونه از افراد، به بعضی‌ها گفتند هر چه که حضرت گفته می‌نویسید؟ گفت بله، گفت شاید او یک وقت عصبانی شده، یک وقت راضی و خوشحال است، نشاطی دارد، غضبی دارد، در آن حال نشاط و غضب ممکن است سخنانی گفته باشد، شاید نوشتنی نباشد. این شخص به عرض حضرت رساند که «أکتُبُ کلّ ما تقول فی الرّضا و الغضب»؟ حضرت فرمود: «أُکتُبْ فی الرّضا و الغضب» چون من راضی نیستم «إلا برضی الله» و اگر عصبانی ‌شوم، عصبانی نمی‌شوم «الا بغضب الله»، «أُکتبْ کلّما تَسمع فی الرّضا و الغضب».[9]

بنابراین از این جهت این «مما لاریب فیه» است؛ اما آیا سیاق آیه هر دو را می‌گیرد یا این مطلب را از جای دیگر باید استفاده کرد، سیاق آیه می‌تواند هر دو را شامل بشود، این اختصاصی به مسئله قرآن ندارد؛ یعنی آنچه را که وجود مبارک حضرت می‌فرماید صاحب شما، راهنمای شما، رهبر شما و پیامبر شما هر چه فرمود ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾، چون مصدّر به آن جمله است، فرمود کلمات او نه بی‌هدف است نه بیراه، ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، بنابراین ما اگر بخواهیم بگوییم این آیه دلالت دارد بر اینکه قرآن اوّل تا آخرش وحی است و سنّت ذات مقدس او هم اوّل تا آخر وحی است، این محذوری ندارد؛ منتها بعضیها گفتند که آیا حضرت اجتهاد هم می‌کند یا نه؟  

یک بیان بسیار لطیفی مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار دارد که اجماع ما امامیه این است که وجود مبارک حضرت طبق اصول و قواعد ظنّی عمل نمی‌کند، این درست است. چیزی را مظنّه داشته باشد؛ مثل فقیه و مرجع و اینها؛ اما آیا انتقال از اصل به فرع که چیزی اصل باشد، چیزی فرع باشد هم اصل را ذات اقدس الهی وحی بفرستد هم کیفیت انتقال از اصل به فرع را وحی بفرستد، هم کیفیت اندراج فرع تحت اصل را وحی بفرستد، هم کیفیت تطبیق اصل بر فرع را وحی بفرستد، این دلیل بر امتناع آن نیست، چون در همه این حوزه‌ها این در مدار وحی دارد حرکت می‌کند. یک وقت است که ما می‌گوییم حضرت کلّ فتواها را ذات اقدس الهی به او القا می‌کند، یک وقت می‌گوییم اجتهاد وحیانی دارد. اجتهاد عادی «بالقول المطلق» ممنوع است، گرچه کمال دیگران است، نقص نبوت است که با فکر بشری بخواهد کاری بکند. ذرّه‌ای از ذرّات در اصول دین، فروع دین، تطبیق اصول بر فروع، اندراج فروع در اصول، به بشریتِ حضرت بر نمی‌گردد، یکدست وحی الهی است، دین این است! اما حالا این مسیر را، فتواها را ذات اقدس الهی به حضرت القا کند، «یمکن»! کیفیت اجتهاد را هم در همه چهار بخش آن؛ یعنی تشخیص اصول، تشخیص فروع، تطبیق اصول بر فروع، اندراج فروع تحت اصول، همه اضلاع چهارگانه را خدا به عهده بگیرد، این هم وحی است، این محذوری ندارد. اما در تمام این امور باید بدانیم که آیه‌ای است که پنج ضلعی است، دو ضلع آن این طرف است، دو ضلعش آن طرف است، این ضلع پنجم در وسط است، فرمود: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ﴾،[10] تو به نحو سالبه کلیه از آن جهت که بشر هستی، ذرّه‌ای سهم نداری، اصل این است، چون دین به بشریت برنمی‌گردد، فقط به خدای سبحان برمی‌گردد و وجود مبارک حضرت آورنده اینهاست؛ اما ـ معاذالله ـ با فکر شخصی او حکمی ـ چه تنزیهی، چه تحریمی، چه استحباب، چه کراهت ـ این نیست، حکم الا و لابد مختصّ ذات اقدس الهی است و خود او هم بنده است باید اطاعت کند، این یک مرحله.

بنابراین هر دو را شامل بشود هیچ محذوری ندارد. عمده این است که اگر هم اجتهاد باشد، تمام اضلاع چهارگانه را همان ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ باید اداره کند، ذرّه‌ای کار خود بشر در کار نیست.

   پرسش: در آیه ﴿أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُول[11] اطاعت از خود را وحی ‏دانسته و ﴿وَ أَطیعُوا الرَّسُوللابد از نزد خودشان ...؟

   پاسخ: نه، از نزد خودش ندارد، چون می‌فرماید که ما اسرار را به او آموختیم، چون در خود قرآن کریم ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛[12] تو را مفسّر قرار دادیم، چون تو را مفسّر قرار دادیم، مردم از تو گوش می‌دهند؛ اما مردم معتقدند که تو از طرف ما می‌گویی و تو هم از طرف ما می‌گویی، ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، چون «بالقول المطلق» باید از آن حضرت اطاعت کرد، او «بالقول المطلق» مطاع ماست؛ چه اینکه اولی الامر که اهل بیت(علیهم السلام) هستند «بالقول المطلق» مطاع‌ هستند، چون ﴿أَطِیعُوا اللّهَ که مقیّد نیست. اطاعت «بالقول المطلق» فقط از معصوم است. بنابراین وجود مبارک حضرت از آن جهت که معصوم است، از خطا معصوم است، از خطیئه، این ولیّ ماست، این جز وحی نخواهد بود.

می‌فرماید: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، حالا چه کسی این وحی را به او آموخت؟ ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی‏﴾، این ضمیر ﴿عَلَّمَهُ﴾، ضمیر مفعول که به وحی برمی‌گردد، فاعل «علَّم» کیست؟ ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است. ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ را برخی‌ها خیال کردند منحصراً وجود مبارک جبرئیل است، برای اینکه خدای سبحان در سوره «تکویر» جبرئیل را به عنوان ﴿ذی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ﴾، معرفی کرده است. آیه هجده به بعد سوره مبارکه «تکویر» این است: ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ٭ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ ٭ ذی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ﴾؛ جبرئیل ذی قوّه است؛ البته اینها ذی قوّه‌اند. در بحث دیروز داشتیم که اگر سخن از اصل باشد خدا بالاصالة است، اینها بالتّبع. سخن از ذات باشد خدا بالذّات داراست، اینها بالعرض. سخن از حقیقت باشد، خدا بالحقیقة داراست، اینها بالمجاز؛ البته این سومی برای اوحدی اهل نظر است، دوّمی در حد متوسط، اوّلی قدری ابتدایی است؛ اما خود خدای سبحان هم قوت متین دارد که در پایان سوره مبارکه «ذاریات» خواندیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾،[13] چرا ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ به «الله» برنگردد؟ غرض آن است که این چنین نیست که اگر گفته شد ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾، جبرئیل است برابر سوره «تکویر»، این ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ اینجا هم حتماً جبرئیل است! او «شدید القوای بالتّبع أو بالعرض أو بالمجاز» است. ما که «شدید القوای بالاصل بالذّات بالحقیقة» داریم، چرا به او برنگردد؟ جبرئیل را ذات اقدس الهی می‌فرماید ما فرستادیم، ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾،[14] ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾؛[15] به اذن ما روح الامین این وحی را آورده به قلب مطهّر شما. اگر به اذن خدا روح الامین پیک وحی است، دیگر نمی‌شود گفت معلِّم است. مگر اینکه در قرب نوافلی[16] که هم مرحوم کلینی نقل کرد، هم محدّثان دیگر ما در جوامع روایی‌ خود آوردند، هم اهل سنت نقل کردند به صورت مستفیض از دو طریق و دو فریق این حدیث نقل شد که اگر بنده‌ای از بندگان ذات اقدس الهی به خدا نزدیک شد و محبوب الهی شد، در اثر قرب نوافل خدا می‌فرماید: «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»،[17] من در مقام فعل؛ یعنی فصل سوم در ظهور فعل، زبان او می‌شوم. پس این زبان، زبان الهی است، با زبان الهی جبرئیل دارد حرف می‌زند، آن وقت دیگر عیبی ندارد، او معلِّم نخواهد بود.

مطلب اساسی آن است که در پایان سوره مبارکه «شوری» ذات اقدس الهی تکلیف همه را مشخص کرده است. فرمود که هیچ کسی حرف کسی را نمی‌شنود، مگر حرف خدا را. وحی تنها به وسیله خدا به بندگان او می‌رسد؛ در پایان سوره «شوری» آیه 51 و 52 به این صورت است: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً﴾، که واسطه‌ای در کار نیست، ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ که گفتند در جریان موسای کلیم این طور بود که از شجره شنید. ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾، آن وقت ﴿فَیُوحِیَ﴾ این رسول ﴿بِإِذْنِ﴾ خدا، ﴿ما یَشاءُ﴾ را. ﴿إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ ٭ وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا﴾، بنابراین اگر ﴿عَلَّمَهُ﴾، فاعلِ «علّم»، ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ باشد و منظور از این ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾، جبرئیل باشد، با لسان الهی دارد حرف می‌زند. ظاهرش این است که خود خدا ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است، برای اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ و در سوره «بقره» هم آمده است که در قیامت برای همه شما روشن می‌شود که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾،[18] آن وقت خود خدایی که ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است، معلِّم پیغمبر است که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾. اگر هم ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ برابر آیه سوره «تکویر» جبرئیل بود و فاعل «علّم» جبرئیل بود، زبان جبرئیل زبان الهی است، «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»، برای اینکه در بخش پایانی سوره «شوری» فرمود هیچ بشری نمی‌شنود مگر از خدا، پس دیگران ابزار کار هستند. اگر دیگران ابزار کار هستند با زبان الهی که فصل سوم است، مقام فعل است، ظهور الهی است، ذات اقدس الهی می‌شود در فصل سوم زبان جبرئیل و با زبان جبرئیل با پیغمبر سخن می‌گوید. اگر این نباشد، ما دلیلی نداریم که مثلاً حالا معلّم جبرئیل باشد این بعید هم هست.

پرسش: «شدید» إشعار ندارد که فوق آن هم متصوّر است که «أشدّ» باشد؟

پاسخ: غرض این است که شدید هست، أشدّش هم هست، مثل عظیم است أعظم هم هست، ولی خود ذات اقدس الهی ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است، برای اینکه در سوره «ذاریات» ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾، این چنین نیست که حصر باشد، اینها مقام فعل است. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: « فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ‏».[19]

پرسش: با این فرمایشی که شما فرمودید پس مسئله پاداش چه میشود؟

پاسخ: بهترین پاداش همین است! بهترین پاداش این است که این مظهر ذات اقدس الهی می‌شود؛ اما بعد از اینکه همه رنج‌ها را تحمّل کرده، فرمود ما او را آزمودیم، امتحان کردیم، در تمام سختی‌ها آن سه سال باید گرسنگی را تحمّل بکند، تنها به طائف برود، این قدر پای نورانی‌اش سنگ بخورد که آغشته به خون بشود، همه آن جوان‌های طائفی به فحش و بدگویی، حضرت را طرد کنند، سنگ‌باران کنند، همه اینها را تحمّل بکند و این امتحان الهی آن پاداش را هم به همراه دارد.

پرسش: در رابطه با دعای ماه صفر که فرمودند: «یا شدید القوی و یا شدید المحال» آیا میشود ... ؟

پاسخ: بله، چون یکی از اوصاف ذات اقدس الهی این است او ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است، ﴿شَدیدُ الْمِحالِ﴾ است. ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی‏﴾، غرض این است که ما دلیلی نداریم که الا و لابد چون جبرئیل ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است، فاعل «علّم» جبرئیل است، چون خود این «علّم» فعلی نیست که انسان بتواند جبرئیل را فاعل این تعلیم بداند، با آنکه در روایات معراج آمده است که جبرئیل گفت: «لَوْ دَنَوْتُ‏ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت»[20] اگر آن مسئله هست، چگونه معلِّم وجود مبارک حضرت می‌شود جبرئیل؟

پرسش: آیات ﴿فَاسْتَوی‏﴾ و همچنین ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾ نمیشود قرینه باشند بر اینکه ... ؟

پاسخ: آنها یکی از شواهد است، خود این ﴿ذُو مِرَّةٍ﴾؛ یعنی قدرت. ﴿فَاسْتَوی‏﴾، حالا چرا به خود پیغمبر برنگردد؟ ﴿ذُو مِرَّةٍ﴾ است، ﴿ذُو الْقُوَّةِ﴾ است و معتدل شد، ﴿وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی﴾ شد، بعد نزدیک شد، به اندازه قاب قوسین، از آن به بعد خدا به او وحی فرستاد، چرا اینها به پیغمبر برنگردد؟ غرض این است که ما حصری نداریم، گرچه برخی از مفسّران نظرشان این است که «مِرّة» یعنی قدرت، «ذو قدرة» و مستویٰ شد و از کجا این ﴿رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾، به جبرئیل برگردد؟ البته روایات اگر باشد، چه اینکه بعضی از روایات را به خواست خدا خواهیم خواند، آنها تعیینکننده است؛ منتها خود روایات هم مثل آیات، متشابهاتی دارد، محکماتی دارد و محکماتش این است که وجود مبارک پیامبر برتر از جبرئیل است و جبرئیل بخشی از راه را در خدمت پیامبر بود، بقیه راه را نبود. آنجا که ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ[21] آنجا دیگر واسطه‌ای در کار نیست. مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در همان کتاب شریف توحید این روایات رؤیت را نقل می‌کند در بخشی زراره است بخشی ابی بصیر، ابی بصیر نابینا از حضرت سؤال می‌کند که آیا ذات اقدس الهی را در قیامت می‌بینند؟ حالا ابی بصیر کور است! حضرت فرمود مگر الآن خدا را نمی‌بینی؟ به ابی بصیر نابینا می‌گوید. ابی بصیر عرض می‌کند که من این حدیث را مجاز هستم که از طرف شما نقل بکنم؟ فرمود نه، شما اگر نقل بکنید در سطح توده مردم آنها ـ معاذالله ـ خیال می‌کنند که خدا را با چشم ظاهر می‌شود دید.[22]حالا در جمع خواص و علما که ذکر می‌کنند، آنها می‌دانند که این با چشم ظاهر دیده نمی‌شود ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ﴾،[23] اما در جمع توده مردم بخواهد نقل بکنی نیست. مرحوم ابن بابویه قمی، مرحوم صدوق در همان کتاب شریف توحید در بحث رؤیت پایانش دارد که «و الاخبار التی رویت فی الرؤیة کلّها عندی صحیحةٌ»؛[24] روایت‌هایی که می‌گویند قلب مؤمن خدا را می‌بیند همه‌اش نزد من درست است، من می‌ترسم این روایت را نقل کنم، برای اینکه همه که جزء علما و درس‌خوانده‌ها نیستند ـ معاذالله ـ خیال می‌کنند که با چشم ظاهر می‌شود دید. این را وقتی مراجعه می‌کنید، مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب توحید در بحث اخبار رؤیت آنجا ذکر می‌کند، هم جریان ابی بصیر کور در آن بخش هست هم در ذیل این مرحوم صدوق می‌فرماید همه روایاتی که درباره رؤیت آمده نزد من صحیح است، ولی من از ترس نقل نمی‌کنم. یک وقت انسان در جمع خواص بحث می‌کند، یک وقت حرف‌ها را در توده مردم می‌زند. توده مردم آن ظرفیت را ندارند که ادراک نکنند  ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ﴾، خیال می‌کنند ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی را می‌شود دید.

پرسش: ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ را میشود بر شدت ... تشبیه کرد؟

پاسخ: به هر حال اگر کسی ﴿شَدیدُ الْقُوی‏﴾ است، به معنای زورآزماییِ کشتی‌گیری و اینها که نیست، مثل اینکه ﴿بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ﴾[25] است.

فرمود: ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی‏ ٭ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی﴾، اگر به جبرئیل برگردد، چه اینکه خیلی‌ها برگرداندند، به عنوان مظهر ذات اقدس الهی است ولاغیر! ﴿وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی﴾، آنکه وجود مبارک پیغمبر را دید در مرحله بالا بود، سیر عروجی که حضرت داشت آن مرحله بالاتر بود، حالا آنکه مرحله بالاتر بود ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی﴾، می‌خواهند بگویند که او از بالا به پایین آمد، چون «تدلِّی» از بالا به پایین آمدن است، نه از پایین به بالا رفتن. می‌گویند تدلِّی کرد؛ یعنی دَلوگونه القا کرد، تنزّل کرد، دَلو را از بالا به پایین تنزّل می‌دهند. «تدلِّی» از بالا به پایین نزدیک شدن است، نه از پایین به بالا نزدیک شدن، می‌شود فیض الهی باشد. اگر ﴿جاءَ رَبُّکَ[26] داریم، اگر خدای سبحان در مقام فعل تجلّی دارد، تجلّی او هم به نحو ظهور اسبابی است، چرا به او برنگردد؟ ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی﴾. اینها می‌گویند که ﴿دَنا﴾ جبرئیل، ﴿فَتَدَلَّی﴾؛ به پیغمبر نزدیک شد، ﴿فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾، «قاب»؛ یعنی «مقدار»؛ مقدار دو قوس یک کمان نزدیک شد، ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾. حالا اگر اینها را ما به ظهور الهی برگردانیم، اگر ﴿جاءَ رَبُّکَداریم، ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ هم داشته باشیم، این دیگر ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ وضع آن روشن خواهد بود؛ یعنی «فأوحی الله تعالی إلی عبده»، نه «فأوحی جبرئیل إلی عبدالله ما أوحی»! آن مقداری دشوار است، برای اینکه نه با پایان سوره مبارکه «شوری» هماهنگ است، نه با صدر سوره مبارکه «اسراء» که کلّ حرف‌ها را به دست خود خدای سبحان می‌سپارد هماهنگ است. ﴿فَأَوْحی‏ إِلی‏ عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾. بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ﴾، یا بار دیگر دید، آیا ـ معاذالله ـ با چشم ظاهر دید؟ فرمود نه، ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾؛ دل آنچه را که دید خلاف ندید، درست دید، معلوم می‌شود دل می‌بیند، نه چشم می‌بیند. اگر دل می‌بیند نه چشم، چرا به «الله» برنگردد؟ ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾، بعد می‌فرماید: ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری﴾؛ شما مِراء می‌کنید، جدال می‌کنید، حالا که حضرت برگشت جریان معراج را ذکر فرمود:

چنان رفته و آمده باز پس ٭٭٭ که ناید در اندیشه هیچ کس[27]

خیلی‌ها نمی‌دانستند که حضرت دارد چه می‌گوید؟ بعد فرمود چرا مراء می‌کنید؟ او با مبدأ عالم تماس گرفته است، این حرف‌ها که به ذهن شما نمی‌آید، ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری ٭ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾، البته روایات، اینها را بر جبرئیل تطبیق کرده است، آن وقت جبرئیل از آن جهت که مَلک است هیچ حیثیتی ندارد، مگر ظهور الهی و فیض الهی و مانند آن. اگر به این معنا باشد، در حقیقت انسان فعل خدا را و ظهور الهی را دید. همان بیان نورانی حضرت در نهج البلاغه این است که خدای سبحان در کتاب خود تجلی کرده است: « فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ»، اگر خدا تجلّی کرد، چون آن دو منطقه که منطقه ممنوعه است که نیست، مقام ذات که منطقه ممنوعه است، صفات ذات که عین ذات است، مقام منطقه ممنوعه است نیست، فعل خداست، فعل خدا هم ممکن است، فعل خدا را انسان مشاهده می‌کند با قلب، فعل خدا را انسان مشاهده می‌کند با دل و مانند آن.

پرسش: تجلّی خدا در خود پیغمبر اکرم قویتر از تجلّی خدا در هر چیز دیگری است.

پاسخ: البته.

پرسش: مگر اینکه جبرئیل را مقامی از خود پیغمبر بدانیم؟

پاسخ: غرض آن است که اگر ذات مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان انسان مطرح است، نه به عنوان عقل کلّ که «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»،[28] اگر به عنوان انسان مطرح است، آن وقت جبرئیل(سلام الله علیه) موجودی است جدا؛ اما در آن مرحله‌ای که «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا» است، همه موجودات مادون، جزء اشعه وجودی آن حضرت هستند.

پرسش: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که خودشان به معراج رفتند، چه لزومی دارد که در دعای «ندبه» بفرماید: «بِرُوحِ الْقُدُس‏»؟[29]

پاسخ: بله، موظّف است که این نعمت‌ها را از خدا بداند، یک؛ شاکر باشد، دو؛ معتقد باشد، سه؛ اوّل کسی که به همه این رهآوردهای وحی ایمان دارد خود پیغمبر است، ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[30] چون او بنده خداست. تمام این امور را او باید معتقد باشد، ایمان داشته باشد، بعد به مردم منتقل کند: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾. آن وقت ﴿کُلٌّ آمَنَ﴾، این ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ جداست، نه اینکه پیغمبر و مؤمنون باهم باشند، بلکه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾، این یک مرحله، ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، به دنبال پیغمبر است ﴿کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ﴾، اوّل کسی که به همه این حرف‌ها ـ معراج و غیر معراج ـ ایمان دارد، خود پیغمبر است باید هم ایمان داشته باشد.

پرسش: «بِرُوحِهِ» هم که در دعای «ندبه» میفرمایند درست است؟

پاسخ: حالا لازم نیست «بِرُوحِهِ» باشد، «بِرُوحِهِ» درست است، «بِبَدنِهِ» درست است، به مجموع روح و بدن درست است، حالا آن نسخه دعا را باید دید، دعا حالا هر چه که وارد شده است، آنچه امام فرمود «حقّ لا ریب فیه»، حالا نسخه اصلی را باید دید. این وجود مبارک حضرت، تنها روح که نیست، با روح و بدن و همه اینها با این مجموعه، این صحنه واقع شده است. حالا آن نسخه دعا هر چه که دعا رسیده است که چگونه بخوانیم، چگونه نخوانیم. گاهی دارد که او «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الأَبصَار» است، در جایی دارد که «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»[31] است، کسی عرض کرد «و الأبصار»؟ فرمود نه، درست است که خدا «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الأَبصَار» است، ولی این جا همین جمله را بگو، نگو «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الأَبصَار». این مربوط به آن سند دعاست که در دعا به چه نحو وارد شده؛ اما به هر حال حضرت روحی دارد و بدنی دارد، با همین وضع انسانی مراجعه کرد.

پرسش: آنچه وحی است شروع مرهونی است که لطف خود پیغمبر از آن استفاده میشود؟

پاسخ: نه، این عظمت را می‌رساند، از این ﴿ما أَدْراکَ[32] فراوان ما داریم در قرآن کریم که نشانه عظمت آن است، آن عظمت را در درجه اوّل خود پیامبر ادراک می‌کند، آن نیمه دوّم لیوانی که عرض شد او را که دیگران نمی‌بینند، ما «عربی مبین» را می‌بینیم؛ اما آن قسمت‌های نیمه دوّم آن که «عربی مبین» نیست نه عبری است، نه عربی است، نه تازی است، نه فارسی است، لفظ نیست، فقط «علی حکیم» است، آن را خود او می‌داند. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل می‌کند که «مَا کَلَّمَ‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[33] این را مرحوم کلینی نقل می‌کند؛ یعنی وجود مبارک پیامبر در تمام مدت عمر با هیچ کسی به اندازه فکر خودش حرف نزد. آن‌گاه مرحوم صدر المتألهین در شرح اصول کافی این جمله را که می‌خواهد شرح کند، اهل بیت(علیهم السلام) را استثنا می‌کند که اگر با اهل بیت(علیهم السلام) سخن می‌گفت با کُنه عقل خودش صحبت می‌کرد، آنها هم می‌فهمیدند؛ البته نسبت به دیگران، اما چه کسی میتواند کُنه حرف او را بفهمد؟ غرض این است که ما لیوانی داریم که پُر است و خالی نیست، نیمی از آن «عربی مبین» است که ما می‌توانیم به اندازه فهم خودمان بحث کنیم. آن نیم دیگرش «علی حکیم» است که در دسترس ما نیست، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛[34] و این یک «حبل متین» است که بارها عنایت کردید، خدا قرآن را به زمین آویخت، نه انداخت. باران نیست که نازل کرده باشد، حبل است که آویخت؛ لذا فرمود یک طرف آن به دست من است. در همان حدیث شریف ثقلین که «تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی»،[35] این ثقل اکبر که قرآن کریم است، فرمود: «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»،[36] این در حدیث ثقلین است. اینکه به ما گفتند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعا﴾؛[37] به ریسمان تمسک کنید، این ریسمانی که کنار مغازه افتاده مشکل خودش را حلّ نمی‌کند، اعتصام به آن چه اثری دارد؟ آن حبلی اعتصامش اثر دارد که به جای بلندی بسته باشد که آدم بگیرد بالا برود وگرنه ما به کدام طناب تمسک بکنیم؟ طناب انداخته زمین یا طناب آویخته از آسمان؟ قرآن طناب آویخته است، نه انداخته. فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعا﴾. این اوایلش «عربی مبین» است ما می‌فهمیم، آن «طرفٌ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»، «علی حکیم» است.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره یس، آیات1 و2.

[2]. سوره مؤمنون، آیه47.

[3]. سوره شمس، آیات1 ـ 4.

[4]. سوره شمس، آیه5.

[5]. سوره انعام، آیه76.

[6] . سوره کهف، آیه110.

[7]. سوره انعام، آیه50: سوره اعراف، آیه203: سوره یونس، آیه15.

[8]. التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص300.

[9]. ر.ک: عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏1، ص68: «قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَکْتُبُ کُلَّمَا أَسْمَعُ مِنْکَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ قَالَ نَعَمْ فَإِنِّی لَا أَقُولُ فِی ذَلِکَ کُلِّهِ إِلَّا الْحَق»

[10]. سوره آلعمران، آیه128.

[11]. سوره نساء، آیه59.

[12]. سوره نحل، آیه44.

[13]. سوره ذاریات، آیه58.

[14]. سوره اسراء, آیه105.

[15]. سوره شعراء, آیات193 و 194.

[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[17]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص352.

[18]. سوره بقره، آیه165.

[19]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه147.

[20]. مناقب(ابن شهر آشوب)، ج1، ص179.

[21]. سوره نمل، آیه6.

[22] . توحید شیخ صدوق، ص117.

[23] . سوره انعام، آیه103.

[24] . توحید شیخ صدوق، ص 119؛«و الأخبار التی رویت فی هذا المعنی و أخرجها مشایخنا(رضی الله عنهم) فی مصنفاتهم عندی صحیحة و انما ترکت ایرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرأها جاهل بمعانیها فیکذب بها فیکفر بالله عز و جل و هو لا یعلم».

[25] . سوره بروج، آیه12.

[26]. سوره فجر، آیه22.

[27]. خمسه نظامی، شرف نامه، بخش4.

[28]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[29]. المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص575.

[30]. سوره بقره، آیه285.

[31]. تهذیب الأحکام، ج‏2، ص74.

[32]. سوره حاقه، آیه3؛ سوره مدثر، آیه27؛ سوره مرسلات، آیه14.

[33]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص23.

[34]. سوره زخرف، آیه3 و4.

[35]. دعائم‌الاسلام، ج1، ص28.

[36]. غرر الاخبار، ص62.

[37]. سوره آل عمران، آیه103.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق