أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی (2) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی (8) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی (9) فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی (10) ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی (15)﴾
سوره مبارکه «نجم» مثل سُور قبلی در مکّه نازل شد و همانطوری که بارها ملاحظه فرمودید محتوای سُور مکّی اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و حقوق را هم در بر دارد، چون اصول دین مبدأ است و معاد است و نبوت، گاهی صدر سوره راجع به توحید است، گاهی راجع به معاد است، گاهی راجع به وحی و نبوت. سوره مبارکه «نجم» صدر آن درباره وحی و نبوت است؛ البته محتوای وحی و نبوت، توحید و معاد است. در سوره مبارکه «طور» که قبلاً گذشت بعد از چند سوگند راجع به معاد سخن به میان آمد، فرمود: ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ﴾،[1] چه اینکه سوره مبارکه «ذاریات» هم همین طور بود، در سوره «ذاریات» هم بعد از چند سوگند، از عذاب الهی سخن به میان آمده، فرمود: ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾،[2] گرچه متصل نوشته شده است، ﴿إِنَّمَا﴾ نوشته شده است، ولی در سوره مبارکه «ق» فرمود: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ﴾،[3] با سوگند مسئله وحی و نبوت و امثال آن را مطرح کردند، ﴿بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْءٌ عَجیبٌ﴾،[4] چه اینکه در سوره مبارکه «یس» از وحی و نبوت سخن به میان آورده، فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾.[5] این سوگندها برای تثبیت مطلب است، وگرنه برهان با خود آیات و کلمات نورانی قرآن کریم است.
مطلب بعدی آن است که نظام جاهلی بر پایه وهم و خیال بود از نظر اندیشه و شهوت و غضب بود از نظر انگیزه؛ این نظام، نظام جاهلی است. هر نظامی که بر اساس علم حرکت نکند و در مسیر عقل طی طریق نداشته باشد، این نظام، نظام جاهلی است. اسلام آمده این نظام جاهلی را دگرگون کرد، علم را به جای وهم و خیال و مظنّه گذاشت و عقل و عدل را به جای هویٰ گذاشت. در همین سوره مبارکه «نجم» که وارد شدیم، فرمود که اینها دو مشکل دارند؛ در آیه 23 آمده است که ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، دو تا مشکل و دو تا غدّه که الآن در غرب است، در جاهلیت صدر اسلام هم بود: یکی اینکه طبق وهم و خیال کار میکنند؛ دیگری طبق شهوت و غضب. بخش اندیشه آنها را علم و برهان تأمین نمیکند، بلکه گمان تأمین میکند. بخش انگیزه اینها را عقل و عدل اداره نمیکند، شهوت و غضب یعنی میل اداره میکند. اینها بر اساس گمان فکر میکنند و بر اساس میل عمل میکنند که این نظام، نظام جاهلی است. فرمود: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در بخشهای علمی؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ در بخشهای عملی. بر اساس برهان حرکت نمیکنند، بلکه بر اساس وهم و خیال حرکت میکنند. به تعبیر قرآن کریم از گروهی که خیالزده است با خیال حرکت میکند، قرآن اینها را به مختال تعبیر کرده است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[6] گرچه باب «تفعّل» در قرآن به کار نرفت به نام تخیّل، ولی «اختیال» که باب «افتعال» است به کار رفته است. فرمود اینها مختال هستند، این مختال، «إختال یختالُ»؛ یعنی خیالزده، خیالباف، با خیال حرکت میکنند. این دو عامل که دو غدّه در جاهلیت بود، الآن هم در غرب هست، با آن هرگز تمدّن سامان نمیپذیرد. اسلام آمده اصرار کرده که کارهای شما در بخش اندیشه باید عالمانه باشد، در بخش انگیزه باید عاقلانه و عادلانه باشد. این دو تا اصل را در آیه 23 همین سوره مبارکه «نجم» بیان کرد، فرمود: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در مسائل علمی، ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ در مسائل عملی، حالا میخواهد این را سرنگون کند و جاهلیت را براندازد و نظام عقلانی را به جای جاهلیت بنشاند.
در صدر این سوره به نجم سوگند یاد کرده است؛ گرچه نجم بر مطلق کوکب و ستاره آسمانی حمل میشود، حتی شمس و قمر هم نجم هستند، ولی اطلاق آن بر ثریا بیش از اطلاق آن نسبت به سایر ستارهها است. فرمود همان طوری که نجم به کرانه مغرب میرود و دارد غروب میکند، از بالای سر شما به طرف کرانه غرب پایین میآید، حالا سخن از غروب نیست، سخن از هُوِی است، «و النجم إذا غرُبَ» نیست، ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی﴾ یعنی «قَرُبَ»؛ نزدیک شد، نه غروب کرده است. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم که به معراج رفته است، از معراج که بر میگردد، مثل ستارهای است که به شما نزدیک شده است، بعد از اوج گرفتن حالا دارد پایین میآید و به شما نزدیک میشود که رهآورد این سفر را به شما ابلاغ کند، یک چنین تشبیهی در سوگند صدر آیه است، ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی﴾؛ سوگند به ستارهای که در این حالت است که به هر حال به شما نزدیک شد، نه اینکه غروب کرد و از شما دور شده باشد. فرمود این پیامبر شما با دو ویژگی آمده: یکی اینکه هم هدف را میداند که چیست، هم اینکه راه را بلد است. کسانی به مقصد میرسند که هدفمند باشند اوّلاً، و راهشناس باشند ثانیاً. این گروه میشوند متمدّن، میشوند عقلانی و مانند آن. آن دو خطری که شما را تهدید میکرد، نه میگذاشت شما هدفمند باشید، نه میگذاشت شما راهشناس باشید. فرق اساسی ضلالت و غوایت این است: ضالّ آن کسی است که راه نمیداند، غاوی آن کسی است که هدف ندارد، کجا برود؟ کجایی است؟ چه کار میخواهد بکند؟ ابلیس این دو تا دام را در مسیر زندگی جامعه قرار داده است که ﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾،[7] ﴿وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾،[8] این ﴿لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾[9] و ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾،[10] همه اینها مقدمه است برای این دو خطر: یکی اینکه من اینها را از راه به در میبرم؛ دیگر اینکه اوّل نمیگذارم که اینها هدفمند بشوند، بدانند کجا میخواهند بروند. اگر هم تازه هدف را تشخیص بدهند من نمیگذارم راه را ادامه بدهند. آن بیراهه رفتن را میگویند ضلالت، بیمقصد بودن را میگویند غوایت. بعضیها اصلاً نمیدانند که برای چه خلق شدند و چه کار میخواهند بکنند؟ اینها غاویاند؛ یعنی بیهدف هستند. برخیها هدف دارند، ولی نمیدانند راه کجاست و از چه راهی میخواهند به مقصد برسند. خدای سبحان سوگند یاد کرد که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم هدف را میشناسد و هدفی است و هم راه را میداند و طی طریق میکند، ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ﴾، پس راه را بلد است، ﴿وَ ما غَوی﴾ هدف دارد. اگر رهبری هدفمند باشد، راهشناس باشد، راهرو باشد، راهنما باشد، باید از او پیروی کرد. با سوگند این دو اصل را تثبیت کرده است: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾.
حالا باز هم ممکن است آیات دیگری در زمینه بدگوییها و دهنکجیهای آنها بیاید، آنها هرگز یقین نداشتند که دارند چه میگویند، اگر میگفتند او ساحر است، اگر میگفتند او کاهن است، اگر میگفتند او شاعر است، اگر میگفتند او مجنون است، اگر میگفتند او مفتری است، دروغ بسته است، در هیچ موردی یقین نداشتند، ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾. چه اینکه در بخش انکار معاد هم یقین نداشتند، میگفتند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾،[11] خدای سبحان هم فرمود اینها در هیچ امری یقین ندارند. استبعاد را با استحاله فرق نمیگذارند، مستحیل است؛ یعنی محال است، برهان میخواهد؛ اما مستبعَد است؛ یعنی تا به حال چنین اتفاقی نیفتاده است، بله اتفاقی نیفتاده است، مسئله نبوت یک امر عادی رایج نیست، مثل درس خواندنِ عادی نیست که کسی درس بخواند عالم بشود! این سالها باید، ماهها باید و مانند آن.
بنابراین در هیچ مسئلهای اینها یقین نداشتند، یک؛ با گمان حرکت میکردند؛ آن هم برابر میل حرکت میکردند نه برابر عقل. این تهمتهایی که میزدند خواه به صورت فحش باشد که انشائی است، خواه به صورت اجرای مصوّبات «دار النّدوه» آنها باشد که مثلاً خبر است یا اصولاً تصمیم گرفتند که بد بگویند؛ اگر تصمیم گرفتند فحّاشی کنند که انشاست و اگر تصمیم گرفتند یا نظر نهایی آنها این شد که این شعر است یا سِحر است یا کهانت است یا افتراست که خبر است؛ در هر دو حال قرآن میفرماید که اینها اهل یقین نبودند، چه اینکه نسبت به انکار معاد هم یقین ندارند.
بعد فرمود این نطقی که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) دارد این بر اساس هویٰ نیست، بر اساس میل نیست؛ هم یقین دارد، هم بر اساس عقل و عدل است. بر اساس میل خود حرف نمیزند، برای اینکه نه ضلالت دارد نه غوایت. هم هدف دارد، هم راه را بلد است، بنابراین از میل خود حرف نمیزند. گرچه این درباره کلّ وحی است، ولی طبق روایاتی که در ذیل این آمده تطبیق شده بر قسمتهای معراج. به هر حال اینها مثبتین هستند، این طور نیست که حالا سایر اطلاقاتی که هست او را تقیید بزند یا تخصیص بزند، اختصاصی به مسئله معراج ندارد، گرچه درباره مسئله معراج وارد شده باشد.
پرسش: این آیه الان اشاره است که ما با هوای نفس حرف نزنیم یا با کفار این گونه حرف نزنیم؟
پاسخ: به هر حال هر جا حرف بزنیم چه داخلی چه خارجی، با کفار هم که باشد باید با برهان سخن بگوییم.
پرسش: حالا اگر حرف ما را قبول نداشته باشند؟
پاسخ: ما اگر قرآن است میفرماید تحدّی میکند: ﴿إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾،[12] ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ﴾،[13] ﴿بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ﴾،[14] اگر قبول نداشتند، میگویند کار بشری است و قرآن تحدّی میکند که او یک نفر درسنخوانده است، شما هم جن و انس را جمع بکنید درسخواندهها و علمای شما جمع بشوند چنین چیزی بیاورند! این تحدّی است. برهان مسئله هم ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾،[15] در جریان ابطالِ وثنیت و صنمیت برهان دارد، اثبات ضرورت و حقّانیت معاد برهان دارد، اثبات ضرورت و حقّانیت وحی برهان دارد، تحدّی هم میکند. این نظم دقیق که نمیشود همین طوری مثل علف هرز روییده بشود. الآن ما به افرادی که مثلاً به نظر ما خیلی دانشمند هستند میگوییم پرفسورند یا فیلسوف هستند یا حکیماند یا فقیهاند، در حالی که گوشهای از اسرار عالم را بلد هستند. آنکه این مخلوق را آفرید، عالم نیست؟ ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾![16] ما به فلان آقا میگوییم این طبیب است و دانشمند، چرا؟ برای اینکه گوشهای از اسرار این بدن و بیماری و درمان آن را فهمید و مجهولات او هم بیش از معلومات اوست. آن کسی که این نظام دقیق بدن را آفرید که هنوز صدها مشکل و مجهول مانده است او عالم نیست؟ ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾. اگر بگوییم اینها مثل علف خودرو هستند که میشود با شانس حرف زدن که بیّنالغی است، بگوییم خالق اینها «مع ذلک» طبیعت است و موجود «حیِّ حکیمِ علیم» نیست، این هم پذیرفتنی نیست، برای اینکه این نظم دقیق ریاضی از منشأ «علیم حکیم» ناشی میشود ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾. اگر بگویند که ما کاری به محتوا نداریم، این حرف ـ معاذالله ـ فریه است، فرمود: ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ﴾. همه راهها را قرآن طی کرده است. فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، این منشأ حقانی دارد. این ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، معنایش این نیست که او بر اساس عقل حرف میزند، بر اساس علم حرف میزند؛ نفیِ هویٰ اثبات علم و عقل نیست. یک وقت است میگوییم این شخص بر اساس هویٰ حرف میزند، دلیلی ندارد؛ قرآن این را نمیخواهد بگوید که پیغمبر بر اساس هویٰ حرف نمیزند که مثلاً ـ معاذالله ـ مثل یک حکیم است یا مثل یک فقیه است، این طور نیست. آن هویٰ را نفی میکند و وحی را اثبات میکند. یک وقت است میگوییم این آقا حرفهای او حساب و کتابی دارد، این طور نیست که گُترهای حرف بزند، او برهان دارد، او حکیم است، او فقیه است، قرآن این را نمیخواهد بگوید که هویٰ را نفی کند و عقل و علم را ثابت بکند؛ بلکه هویٰ را نفی میکند و وحی را اثبات میکند، ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾.
بنابراین نفی هویٰ، مشترک بین وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و همه محققان عالم است؛ البته با حفظ درجات؛ اما آنکه تمام تمایز نبوت است با حکما و علما، که اصلاً در یک ردیف نیستند، حصرش این است: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾. این ﴿یُوحی﴾، یک وصف مؤکّدی است برای وحی.
پرسش: حجیّت این آیه مربوط به این است که پیغمبر بر اساس هویٰ حرف نزند و از طرفی باز بر اساس هویٰ حرف نزدن منوط به این است که استناد کنیم به این آیه، این باعث میشود که دور پیش بیاید.
پاسخ: نه، خود قرآن کریم فرمود که اگر میگویید بشر است، شما مثل این بیاورید، پس این گفته اوست. پس گفته او نیست، افترا نیست، شعر نیست، سِحر نیست، شما شعرا دارید، ساحر دارید، کاهن دارید و بلغا دارید، مثل این را بیاورید. اگر نتوانستید بیاورید پس معلوم میشود که گفته او نیست. محتوای او را هم بررسی بکنید ببینید حق است. بنابراین او نه از خود گفته، برای اینکه یک آدم درس نخوانده که از اسرار عالم خبر ندارد، اصلاً وجود مبارک حضرت در تمام مدت عمر تورات ندیده انجیل ندیده، فرمود این حرفهایی که من میگویم در تورات شما هست. میگویید نه، ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾،[17] نسخه خطی تورات که نزد شماست، ما اصلاً در تمام مدت عمر تورات را ندیدیم. من میگویم خدای سبحان به موسای کلیم این مطلب را گفت، تردید دارید؟ ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾، تورات را که شما در خانههای خود پنهان کردید، ما که اصلاً در تمام مدت عمر تورات ندیدیم، انجیل ندیدیم، این است که آنها هیچ چارهای نداشتند جز بدگویی. فرمود ما اصلاً تورات را ندیدیم، انجیل را ندیدیم، زبور را ندیدیم، صحف ابراهیم را ندیدیم، ولی بالصّراحه میگوییم: ﴿إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی ٭ صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی﴾،[18] شما پیروان انبیای قبلی(علیهم السلام) هر کدام این نسخه خطی که در خانههای شما هست را در بیاورید، ببینید همین حرف هست، همین چیز هست یا نیست؟! این مطلب را برای آنها بیّن الرشد کرد، آنها چارهای جز جنگ نداشتند، بنابراین فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، طرزی حرف میزند از هزارها سال قبل، از هزار سال بعد مثل اینکه در مرأیٰ و منظر اوست، این طور است.
پرسش: آیه ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ را ما اگر این گونه معنا کردیم، غوایت را باز به معنای فساد عظیم معنایش جور در میآید.
پاسخ: نه، بر اساس هویٰ نیست؛ یعنی بر اساس میل نیست. اگر بر اساس میل بود، برهانی نبود. جز حق چیزی دیگر نیست، اگر میل بود شما هم از این میلها فراوان داشتید، اگر هویٰ بود شما میتوانستید کاملاً هم باطل کنید هم مثل این بیاورید. اصل کلّیاش این است که این وحی است و وجود مبارک پیامبر در این گفتهها و آن جایی که راه را نشان میدهد: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً﴾،[19] این وحی است. آن جایی که مقصد میگوید: ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾،[20] این وحی است. به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) از غرر آیاتی که در این سوره مبارکه هست همین است[21] که ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾، پایان راه نظام هستی «الله» است؛ چه اینکه مبدأ آن هم خدای سبحان بود. این پایان راه است و همه راهها هم به آنجا ختم میشود و بیش از یک راه نیست و آن صراط مستقیم است که خدای سبحان رسم کرده و مهندس خدای سبحان است و وحی چراغ است که این راه را نشان میدهد و با چراغ وحی ما راهِ خدا را میفهمیم. پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) راهنماست، راهشناس است، رهبر است، راهروست و لاغیر! راهساز خداست، ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾.[22] آنکه مهندس است، راه را مشخص کرده؛ نماز راه است، روزه راه است، حج راه است، اعتکاف راه است، إحرام راه است، عمره راه است، اینها حکم خداست که خدای سبحان معین کرده است.
پرسش: هویٰ حضرت رسول هم میتواند حق باشد؟
پاسخ: هویٰ باطل است، اصلاً مثل اینکه جهل، جهل است، ظنّ، ظنّ است. وجود مبارک حضرت محبت دارد نه هویٰ، حبّ الهی دارد ولاغیر! علاقه به خدا دارد، ایمان به خدا دارد، هویٰ در برابر هدایت است و مذموم است «کائناً ما کان».
بنابراین یک چراغ قوی مثل آفتاب است که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت دارند. دیگران این چراغهای معمولی دست آنها است که گوشهای از این راهها را میبینند، میبینند که پیغمبر چه فرمود، میبینند که ائمه چه فرمودند، تشخیص میدهند، حالا اگر نقل باشد آن هم چراغ است، اگر برهان عقلی باشد چراغ است. عقل که در اصول سهم تعیینکننده دارد، کارش سراج است و نه صراط. تنها مبدیی که صراط به دست اوست ذات اقدس الهی است، او مهندس است، او شارع است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾.
این جمله ﴿یُوحی﴾ در محل رفع است تا صفت باشد برای وحی. ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ﴾ که ﴿یُوحی﴾ که تأکید بر اوست؛ البته در جریان معراج، این مصداق قطعی دارد، نسبت به سایر موارد هم قابل تطبیق است؛ لکن روایاتی که در ذیل این است که بعدها ممکن است ملاحظه بشود یا نقل بشود، این تأیید میکند که اینها درباره معراج است.
حالا اینها را خود پیغمبر که نمیدانست، چه کسی یاد داد؟ ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾، گرچه درباره ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ گفته شد که جبرئیل(سلام الله علیه) است؛ اما ما یک ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالذات داریم، یک ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالتّبع. اگر یکی بالاصل بود دیگری میشود بالتبع، یکی بالذات بود دیگری میشود بالعرض، یکی بالحقیقة بود دیگری میشود بالمجاز. این سه مرحله از معرفت است که ما نسبت به خدا و افعال خدا داریم، نسبت به خالق و مخلوق داریم. اگر دیدِ متوسط یا دید ابتدایی بود، میگوییم خدا بالاصالة اینها را ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ است و فرشته وحی مثل جبرئیل(سلام الله علیه) این ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالتّبع است. بالتّبع سهمی دارد، ولی به دنبال آن اوّلی حرکت میکند. اگر قدری جلوتر رفتیم، میگوییم خدا بالذّات دارد و اینها بالعرض. اگر قدری نزدیکتر شدیم، میگوییم خدا بالحقیقة دارد اینها بالمجاز. به هر حال مجاز یعنی مَعبَر است؛ یعنی از اینجا میشود عبور کرد. ما یک غلط داریم و یک مجاز؛ مجاز، صحیح است مَعبَر است، با حقیقت انس دارد و برای رسیدن به حقیقت باید از همین مجاز گذشت. ما چه در لغت و چه در اسناد، این سه قسم را داریم. مَجاز لغوی این است که این کلمه را در جایی استعمال کنیم که با معنای حقیقی مناسبت دارد. اگر ما به انسان شجاع گفتیم «رأیت اسداً»، این درست است، برای اینکه انسانِ شجاع شبیه أسد است؛ اما وقتی به یک آدم ترسو گفتیم «رأیت اسداً»، این یا استهزاء است به هر حال غلط است، هیچ تشابهی در کار نیست، برای اینکه این مجاز نیست، «مَجْوَزْ» نیست، «مَعبَر» نیست، ما از شجاعت این شخص پی به أسد نمیبریم، چون او شجاع نیست، این پل نیست، این معبر نیست، این میشود غلط. آن جایی که از شجاعت این شخص بتوانیم پی به شجاعت أسد ببریم این میشود «مَجْوَزْ»، میشود «مَعبَر»، میشود راه و میشود صحیح. استعمال یا صحیح است یا غلط! صحیح یا حقیقت است یا مجاز! استعمال مجاز، صحیح است، استعمال حقیقت، صحیح است، هر دو قسمِ استعمال صحیحاند، این برای مجاز در کلمه.
مجاز در اسناد هم همین طور است؛ اگر جمله خبریه داشته باشیم، محمولی را به موضوع اسناد بدهیم، این یا اسناد، غلط است یا صحیح؛ اگر صحیح بود یا مجاز است یا حقیقت. الآن ما اگر بگوییم «جَرَی الجدار»، این جریان را به دیوار اسناد بدهیم، این یک اسناد غلط و باطلی است، دیوار که جاری نیست. اما اگر بگوییم «جَری النَّهر»، این جریان را به نهر اسناد بدهیم، این استعمال صحیح است؛ منتها مجاز است، چون نهر، خانه رود است، نهر که جاری نیست. آن رود، آن آب، جاری است و اگر گفتیم «جَرَی الماء»، این درست است. اگر گفتیم «جَرَی المیزاب»، درست است، ولی مجاز است. اگر گفتیم «جری الماء» حقیقت است، اسناد جریان به آب حقیقت است، به ناودان مجاز. اسناد جریان به آب، حقیقت است به رودخانه که خانه رود است نه جاری، جریان برای خانه رود نیست، برای خود رود است، این میشود مجاز و اما اگر به دیوار اسناد دادیم، میشود غلط.
در تعبیرات هم همین طور است؛ «شدید القوی» حالا تا دیدِ آن عارف، آن شخص، آن حکیم، آن متکلم چه چیزی باشد. اگر دید او خیلی دقیق بود، میگوید اسناد «شدید القویٰ» به جبرئیل(سلام الله علیه) یا به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اینها این مجاز است. اگر دیدِ او مقداری غبارآلود بود، میگوید بالعرض است و اگر خیلی غبارآلود بود که میگوید بالتّبع است. به هر حال «شدید القوی» حقیقی ذات اقدس الهی است که در بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾،[23] خیلی از موارد است که خدای سبحان اوصافی را به غیر خود اسناد میدهد؛ اما برای اینکه ثابت کند «غیر» هر چه دارد به عنوان مظهر خدای سبحان است، یکجا حصر میکند، مثل همین عزّت که ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾،[24] این در بخشی از آیات. در بخش دیگر دارد که ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾؛[25] یعنی اگر برای پیامبر و مؤمنین هست، این حالا یا بالتّبع است یا بالعرض است یا بالمجاز. در جریان قوّه همین طور است؛ ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾،[26] یا ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[27] یا ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾،[28] اما در بخش سوره مبارکه «بقره» میفرماید که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾.[29] ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[30] داریم، ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[31] داریم، ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[32] داریم، بعد یکجا حمل میکند: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛[33] یعنی غیر از خدا خالقی نیست، آنها مظاهر او هستند، مدبّرات او هستند، کار او را انجام میدهند. او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است؛ اما ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾. در همه موارد که کمالی از کمالات را خدا به غیر خود اسناد میدهد، فوراً در جای دیگر منحصر میکند، میگوید مختصّ به خداست، چون اساس توحید بر این است، آن وقت دیگران مظاهر خدا میشوند: ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.[34]
ببینید طرزی مجاهدان را به میدان میبرد، میفرماید: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾،[35] بعد وقتی انسان وارد صحنه جنگ شد و پیروز شد، میفرماید مبادا مغرور بشوید! به خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾[36] و دقیقتر و عمیقتر و عریقتر از این را به مجاهدان میفرماید: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾،[37] حواستان جمع باشد! شما ابزار دست خدا هستید، قدرت الهی از دست شما ظهور کرده است، اگر ـ معاذالله ـ خدا نمیخواست که شما فَشَل بودید. ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»[38] که در دعاها در نماز و غیر نماز میخوانیم، برخاسته از همان آیهای است که ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ این میشود توحید. اساس توحید این است که «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک». یک روز دادی، یک روز میگیری، دیگر نمیگوید که من این کار را کردم، میگوید خدا را شکر که با قدرت الهی این توفیق نصیب ما شد، این میشود اساس توحید و انسان مواظب حرف زدنش هم هست. میفرماید: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، در سوره «انفال» فرمود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾.
پرسش: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ﴾ استقلال را در پی دارد و ﴿إِذْ رَمَیْتَ﴾ جبر را در پی دارد.
پاسخ: نخیر! جبری در کار نیست، تفویضی در کار نیست، توحید افعالی است. تفویض باطل است، جبر باطل است. یک بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) دارد که بین جبر و تفویض فاصله «مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ»[39] است، اینها نقیض هم نیستند که اگر گفتیم «لا جبر و لا تفویض» محذوری لازم بیاید. جبر آن مرحله افراط است تفویض مرحله تفریط است، اینها هر دو باطلاند. حضرت فرمود بین جبر و تفویض «أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ» است. آن وقت در این محدوده، متکلّمین یک مرحله، حکما یک مرحله، عرفا یک مرحله، به آن هسته مرکزی نزدیکتر میشوند. آن وقت این ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ را سه مکتب درست تفسیر میکند؛ تفویض باطل است، جبر باطل است. الآن متکلم یک مقدار فاصله دارد، حکیم مقداری کمتر فاصله دارد، عارف یک مقدار نزدیکتر به آن هسته مرکزیِ توحید افعالی است، اوست که این کار را انجام میدهد. بنابراین «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»، انسان خدا را شاکر است که به توفیق او این کار انجام شده است. آن وقت ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ را اگر بخواهیم بر همین آیه محل بحث تطبیق کنیم میشود: «و ما نَطقت اذْ نَطقْ، و لکن الله نَطقَ»، چرا؟ چون فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، این ﴿إِنْ هُوَ﴾؛ یعنی «الا نطق»؛ نیست آن نطق مگر وحی الهی. وحی الهی هم که کلمه خداست؛ منتها اینها در مقام فعل فصل سوم است، فصل اوّل منطقه ممنوعه است، دوم منطقه ممنوعه است، میشود فصل سوم که فعل خداست و ظهور اسمای فعلی خداست. خدای سبحان سخن دارد، کلام دارد، کلام الهی از زبان او صادر شده است. این در قرب نوافل[40] که هم مرحوم کلینی و سایر محدّثان ما از شیعه، بسیاری از محدّثان سنّی این را از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که در قرب نوافل بشر به جایی میرسد که ذات اقدس الهی لسان او میشود، چون در فصل سوم است فعل خداست، فعل خدا که محذوری ندارد «کُنْتُ ... بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»،[41] من در فصل سوّم زبان این شخصی میشوم که ولیّ من است. پس در حقیقت «قال الله» درست گفتیم، مجاز نیست.
پرسش: این ایهام به این مطلب نمیشود که قرآن و وحی کار خودِ پیغمبر است؟
پاسخ: نه، برای اینکه فرمود این کلام خداست، صریحاً فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾، چون ﴿وَحْیٌ یُوحی﴾ است، پس تو مخاطب هستی، تو مستمع هستی، نه متکلّم. این «قال الله»، «قال الله» درست است، نه اینکه پیغمبر میگوید که «قال الله»! نه «قال الله». الان ما وقتی که یک سخنران بخواهد خطبه بخواند، میگوید که خدا چنین فرمود. خب، خدا چنین فرمود، پیغمبر مستمع است، نه اینکه ـ معاذالله ـ پیغمبر متکلم باشد، گوینده خداست، بنابراین این کلام میشود کلام الهی، متکلّم هم ذات اقدس الهی است، اوّلین کسی که این کلام را شنید وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، بعد از زبان پیامبر تا گوش ما کلام، کلام الهی است؛ یعنی در سطح جامعه کلام الهی منتشر شد ولاغیر! از این به بعد قبول و نکول به عهده مردم است.
پرسش: مگر وقتی جناب جبرئیل وحی را آورد، خود پیغمبر مقدّم بر جبرئیل نبود؟
پاسخ: بله، یک وقت است که این کارها را وجود مبارک جبرئیل به پیامبر ابلاغ میکند در مرحله نازل، در بخشهای دیگری که در همین سوره مبارکه «نجم» میآید، از آن مرحلهای که بلاواسطه است آن مرحله که، «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت»[42] آن مرحله را که نمیگویند جبرئیل آورد. اینجا که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾،[43] در این بخشها وجود مبارک جبرئیل(سلام الله علیه) سِمَتی دارد. قرآن کریم همان طوری که در اوّل سوره مبارکه «زخرف» مشخص شد، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾[44] که قبلاً تمثیلی شده که قرآن یک لیوان پُری است، نیمی از لیوان یا کمتر از آن، «عربی مبین» است که به دست بشر میرسد. آن نیم دیگر خالی نیست، آن نیم دیگر «علی حکیم» است، آن نیم دیگر را کسی دسترسی به آن ندارد، ما هم نه مکلّف هستیم، نه مقدور ماست. فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾، خدای سبحان «علی حکیم» است بالاصالة، یک؛ بالذات، دو؛ بالحقیقة، سه. فعل او، قول او، انبیای او، اولیای او مظهر این دو اسم هستند؛ مثل اینکه در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» فرمود که ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ﴾[45] کذا و کذا، ﴿عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ﴾، چرا؟ ﴿بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾، این ﴿رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾ از اسمای حُسنای خداست. در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» این دو تا وصف را صفت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ذکر کرد، فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾. «علی حکیم» از اسمای حُسنای خدای سبحان است، این دو تا اسم را به قرآن که کلام اوست داد فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾[46] علم لدنّی که میگویند همین است که «لدُن» غیر از «عند» است، دقیقتر از «عند» است. ما فارسی در عین حال که فرهنگ ما قوی است، آن قدر قدرت نداریم که بین «لدیٰ» و «عند» فرق بگذاریم. الآن اگر کتابی را به کسی دادیم، میگوییم این کتاب نزد اوست پیش اوست؛ اما عرب که اگر در دستش باشد، آماده باشد میگوید «لدُن»، اگر در خانهاش باشد یا اعم باشد، میگوید «عند». بین «عند» و «لدیٰ» در عربی فرق است، ما در فارسی ناچاریم چند تا کلمه کنار هم ذکر کنیم تا آنجا که «عند» است، «عند» را معنا کنیم تا آنجا که «لدی» است، «لدی» را معنا کنیم. این «علی حکیم» از اوصاف خدای سبحان است، یک؛ این را وصف قرآن قرار داد، فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾، دو؛ بعد فرمود تو عروج میکنی بالا میآیی تا به جایی میرسی که ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾، یعنی تو یک «علی حکیم» را از یک «علی حکیم» تحویل میگیری، این سه. آن جاها جای جبرئیل نیست؛ اما یک مراحل میانی که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾، این است. ـ معاذالله ـ معنایش این نیست که جبرئیل (سلام الله علیه) از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بالاتر است، این یک مأمور اجرایی است که باید این پیام را برساند، در بخشی از مراحل این است. حالا اگر ما این مراحل میانی را دیدیم، جبرئیل میشود «شدید القویٰ»، وجود مبارک پیامبر تعلیم میگیرد؛ یعنی کلام الهی را به او میرساند؛ اما اگر دید دیگر داشتیم خود خدای سبحان که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾، «شدید القویٰ» اوست، چه اینکه در سوره مبارکه «بقره» فرمود در قیامت برای شما روشن میشود که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾. ما اگر به یحیی گفتیم: ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾، اگر به طایفهای از بنیاسرائیل گفتیم: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾، اگر به مجاهدان اسلام گفتیم: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾، همه اینها مظهر قدرت الهیاند، چون ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾، «شدید القویٰ» بودن او هم همین طور است.
بنابراین اگر ما به حضرت رسول گفتیم «شدید القویٰ»، درست است، به جبرئیل گفتیم «شدید القوی»، درست است، «إما بالتّبع» درست است «إما بالعرض» درست است «إما بالمجاز» درست است. «بالحقیقة» فقط مختصّ ذات اقدس الهی است.
پرسش: اگر مظهری از مظاهر اسما خداست، پس چه خصوصیتی در این حدیث قرب نوافل است که ... ؟
پاسخ: خیلی فرق میکند! ما اسمای عظیمه داریم، اسمای جلالیه داریم، اسمای جمالیه داریم. بعضیها هستند که مظهر اضلال هستند، خدای سبحان گمراه میکند، ﴿یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ﴾؛ اما چه کسی مظهر اضلال است؟ شیطان، شیطان یک کَلب معلَّم است نه بالاستقلال. این سگ تربیت شده گاز میگیرد؛ اما تا صاحبش دستور ندهد که نمیگیرد. فرمود ما این شیطان را فرستادیم. شیطان مأموریتی دارد که بسیار مأموریت خوبی است و آن وسوسه است، چون هر کس به هر جایی رسید به وسیله وسوسه است، چون وسوسه «شرّ بالعرض» است، هر کسی به کمال رسید، در اثر مجاهدت نفس به کمال رسید و این با وسوسه است، شیطان هم در سوره «ابراهیم»[47] در قیامت میگوید که من کاری نکردم، من دعوت کردم، میخواستید نیایید! انبیا دعوت کردند، میخواستید بروید! اما اگر کسی چندین راه داشت بیراهه رفت، حرف انبیا را ﴿وَراءَ ظُهُورِهِم﴾[48] خدا تمام درهای رحمت و توبه را باز کرد، «أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ وَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ»[49] این را هم گذاشته کنار! به او چندین سال مهلت داد، دید او بیاعتنایی میکند از آن به بعد فرمود: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾؛[50] این کَلب معلَّم را فرستادیم. ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾،[51] ما این سگ را فرستادیم، سگِ تربیت شده است، سگِ هراش نیست که هر کسی را گاز بگیرد. یک سارق آمد به هر حال آن هشدار میدهد که برود بیرون، چندین بار هشدار میدهد که اینجا جای امن است برو بیرون، نشد که این سگ را رها میکند، این سگ را او رها میکند، نه اینکه خود ابلیس مستقلاً کسی را گاز بگیرد. فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ﴾ اما ﴿لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾، ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ چندین راه را ما نشان دادیم، این عمداً بیراهه رفت، ما دیگر نمیگذاریم نظام را به هم بزند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره طور، آیه7.
[2]. سوره ذاریات، آیه5.
[3]. سوره ق، آیه1.
[4]. سوره ق، آیه2.
[5]. سوره یس، آیات1 و2.
[6]. سوره لقمان، آیه18.
[7]. سوره نساء، آیه119.
[8]. سوره حجر، آیه39.
[9]. سوره نساء، آیه119.
[10]. سوره حجر، آیه39.
[11]. سوره جاثیه، آیه32.
[12]. سوره بقره، آیه23.
[13]. سوره طور، آیه34.
[14]. سوره هود، آیه13.
[15]. سوره نمل، آیه64.
[16]. سوره ملک, آیه14.
[17]. سوره آل عمران, آیه93.
[18] . سوره اعلی، آیات18 و19.
[19]. سوره انعام، آیه153.
[20]. سوره نجم، آیه42.
[21]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص26.
[22]. سوره انعام، آیه57.
[23]. سوره ذاریات، آیه58.
[24]. سوره منافقون، آیه8.
[25]. سوره نساء، آیه39؛ سوره یونس، آیه65.
[26]. سوره مریم, آیه12.
[27] . سوره بقره، آیه63.
[28]. سوره انفال, آیه60.
[29]. سوره بقره، آیه165.
[30]. سوره انعام, آیه57.
[31]. سوره اعراف, آیه87.
[32]. سوره مؤمنون, آیه14.
[33] . سوره زمر، آیه62.
[34]. سوره نحل, آیه53.
[35]. سوره محمد، آیه7.
[36]. سوره انفال, آیه17.
[37]. سوره انفال, آیه17.
[38]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[39]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص159.
[40]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».
[41]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352.
[42]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج1، ص179.
[43]. سوره شعراء, آیات193 و 194.
[44]. سوره زخرف, آیات3 و4.
[45] . سوره آلعمران، آیه164.
[46]. سوره نمل، آیه6.
[47]. سوره ابراهیم، آیه22.
[48]. سوره آلعمران، آیه187.
[49]. الصحیفة السجادیة، دعای45.
[50] . سوره مریم، آیه83.
[51] . سوره اعراف، آیه27.