أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ أَعْناباً (32) وَ کَواعِبَ أَتْراباً (33) وَ کَأْساً دِهاقاً (34) لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً (35) جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً (37) یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَریباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً (40)﴾
بخش پایانی سوره مبارکه «نبأ» که به همان صدرش برمیگردد بخشی را درباره متقین ذکر میکند بعد درباره کل معاد سخن میگوید و پایانش هم از قبیل «ردّ العَجُز علی الصدر»[1] به مسئله کفار و عذاب قیامت برمیگردد. درباره متقین فرمود فوز و رستگاری برای اینهاست. بخشی از فوزها را ذکر کردند که جسمانی بود و ظاهری است؛ بوستانها هستند درختهای انگور هستند حوریها هستند و مانند آن. ذکر اعناب بعد از حدائق ذکر خاص بعد از عام است گاهی یک میوه خاصی را برای اهمیتی که دارد جداگانه ذکر میکند. اعناب بعد از حدائق ذکر خاص است «لنکتةٍ». «کواعب اتراب» هم حوریهای نوسال و نورساند جداگانه مطرح است ﴿وَ کَأْساً دِهاقاً﴾، مشروباتی که جز هشیاری رهآورد دیگر ندارد آن را هم ذکر فرمود.
در جریان نبأ عظیم همان طور که در روزهای قبل ذکر شد مصادیق فراوانی برای نبأ عظیم است چه در قرآن چه در روایات که بخش وسیعی از اینها مربوط به اهل بیت(علیهم السلام) است که در زیارات هم آمده است؛ منتها لفظ در مفهوم جامع استعمال میشود نه در مصداق؛ تطبیق آن بر مصداق مربوط به آن شواهد مقطعی است که منظور از نبأ عظیم در این مقطع چیست؟ در زیارتی که گفته میشود «السلام علیک یابن نبأ عظیم» منظور معاد نیست نامشخص است، ولی نبأ عظیم در مصداق استعمال نشده در همان معنای جامع استعمال شده؛ منتها منظور مصداق خاص است که مثلاً وجود مبارک حضرت امیر است. در هر موردی که لفظ استعمال میشود در معنا استعمال میشود آن وقت آن معنا بر مصداق تطبیق میشود به قرینه حالی و مقالی و مانند آن، این مربوط به نبأ عظیم است.
چند سؤال در همین زمینه شده است یکی درباره نام این سوره است. مستحضرید که خیلیها به این فکر نبودند که آنچه از وجود مبارک حضرت رسیده است به ما برسد. بعضیها این توفیق را داشتند که حضرت که وضو میگرفت آب وضو را تمام اینها جمع کرده بودند تبرّکاً نوشیدند تا اینجا بود؛ حالا نام این سورهها که این نامها علم بالغلبه است و آن نام اصلی به ما نرسیده یا نام اصلی را اینها ضبط نکردند مطلب دیگری است؛ اما آب وضوی حضرت را همه نقل کردند برای تبرّک میگرفتند؛ اما خود وضو این از بالا بود یا از پایین بود، این ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾؛[2] این «إلی» یا غایت حدّ است یا غایت محدود؛ یعنی دست خود را بشوی تا آنجا که از اینجا بشویی یا دست خود را تا آنجا بشوی؟ اگر گفتند دست خود را تا آنجا بشوی یعنی «إلی» مال محدود است نه حدّ، وقتی این را به عقلا ارجاع بدهید شما صد نمونه ذکر بکن بگو این دیوار را از اینجا تا آنجا تعمیر بکن، فلان دیوار را رنگ بکن، فلان جا تا اینجا را بشوی فلان جا تا اینجا را همه از بالا شروع میکنند. شما این عقلای عالم را جمع بکنید صد حکم بکنید بگویید این دیوار را از اینجا تا آنجا تعمیر بکن این دیوار را از اینجا تا آنجا رنگ بکن، این دیوار را از آنجا، همه از بالا شروع میکنند. این «إلی» غایت محدود است نه حد، نه دست خود را بشوی تا اینجا، دست خود را تا اینجا بشوی، وقتی دست خود را تا اینجا بشوی چگونه بشوی را آدم میفهمد همیشه از بالا میشویند. اگر دست از اینجا تا اینجا کثیف بود گفتند برو دست خود را بشوی تا اینجا بشوی، نه یعنی وقتی رفتی زیر شیر این دست شما کثیف است، این طور نگه بداری؛ این «إلی» غایت محدود است نه حدّ. اما میبینید آن آب وضو را تبرّکاً میگرفتند اما اینجا اختلاف کردند؛ این خیلی چیز روشنی است که در صدد حفظ دین نبودند، تا حالا ما بگوییم سوره، سوره «نبأ» است یا علم بالغلبه است. آنکه مهم و رکن فقهی دین ماست طبق بیان نورانی حضرت که وجود مبارک حضرت امیر این بیان پیغمبر(علیهما السلام) را در نهج البلاغه نقل کرد که نماز یک چشمه جوشانی است درِ خانه همه است بیرون نیست، درِ خانه هر کسی یک چشمه جوشانی است که انسان شبانهروز پنج وقت در اینجا دوش میگیرد پس نباید آلوده باشد.[3]
یک مشکلی الآن در این جریان پیدا شده، مسئولین ما یک وظیفه دارند ما یک وظیفه داریم و دشمن مشترک را هر دو وظیفه داریم ببینیم. مسئولین ما واقعاً موظفاند شرعاً موظفاند عقلاً موظفاند که ارزیابی کنند دقیق بفهمند که فعلاً مصلحت مملکت چیست و اگر کوتاهی کردند واقعاً شرعاً ضامن هستند. این فقه نیست که میگوید «الطبیب ضامن ولو کان حاذقا»، میگوید یا نمیگوید؟ تمام خسارتهایی که بر این مریض وارد شده این طبیب اگر دقت نکرد کوشش نکرد ملاحظه نکرد، شرعاً ضامن است؛ اینها ضامناند شرعاً. «الطبیب ضامن» اینکه مسئلهای نیست که فقهای ما اختلاف داشته باشند با اینکه این آقا متخصص است، ولی باید تمام دقت را بکند تمام کوشش را بکند، شصت هفتاد را در محکمه میپذیرد چگونه دقت میکند. هر جا خطا کرد در تشخیص دارو تشخیص بیماری مقدار دارو هر چه خلاف رفت اشتباه کرد شرعاً ضامن است. این مسئولین ما اگر اشتباه کردند واقعاً شرعاً ضامن هستند، این وظیفه آنهاست. وظیفهای هم ما داریم که دین به ما میگوید: به بهترین روش جلوی اشتباهات اینها را بگیریم؛[4] این وظیفه ماست آتش زدن و اینها مشکلی را حل نمیکند جز آشوب. سوم هم دشمن مشترک است که هم آنها باید ببینند هم ما باید ببینیم. این دشمن مشترک که صف بسته است برای ما که صف نبست برای آنها که صف نبست برای نظام ـ معاذالله ـ صف بسته است. بنابراین وظیفه همه آنهاست که عالمانه محققانه، شب و روز تلاش بکنند از اقتصاددان مملکت سؤال بکنند، اگر صلاح مملکت باشد یقیناً مردم تشخیص میدهند، مردم رضایت میدهند. در این بخشها هم میبینید ممکن است آدم 22 بهمن شعار بدهد ولی نظام را با تخصص باید حفظ کرد این به تعبیری از اوجب واجبات است. مثل صدر اسلام که اینها آب وضو را به تبرّک میگرفتند اما وضو چگونه بود! الآن هم همان طور است، فلان روز جمع میشویم فلان روز جمع میشویم علیه استکبار جهانی؛ اینها خواب است اینها برای ما واجب است؛ اما حفظ نظام از اوجب واجبات است. اینها آب وضو را تبرّک میگرفتند اما خود وضو را حفظ نکردند. ما حرکت میکنیم «مرگ بر آمریکا» میگوییم اما خود نظام را اگر کسی محققانه عالمانه ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی﴾[5] باشد کاری است که به نفع همه در میآید داد کسی هم در نمیآید.
«فتحصل أن هاهنا امورا ثلاثة»، آنها وظیفهشان باید مشخص باشد شرعاً ضامن هستند، وظیفه ما این است که به بهترین وجه دفاع بکنیم، دشمن مشترک هم در کمین است این هم مثل همان وضو گرفتن وجود مبارک حضرت است شما آب وضو را به عنوان تبرّک میگیری ولی نمیدانی خود وضو را چگونه بگیری؟ که از بالا داری میشویی یا از بالا پایین! پا را ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ﴾ حضرت مسح میکشید یا میشست؟ آب وضو را متبرّک میگیری، اما نمیدانی حضرت پا را مسح میکشید یا میشست؟ ما هم گیرمان الآن همین است راهپیماییها شرکت میکنیم باید هم بکنیم، «مرگ بر آمریکا» میگوییم باید هم بگوییم؛ اما اصل این است که چگونه کشور را اداره کنیم این عقل است. خدا غریق رحمت کند بزرگانی که جریان این «هیت» هیت با «ها»ی هوّذ، جایی است که در عراق قبلاً کوچک بود الآن فرمانداری شد؛ وجود مبارک حضرت ـ امیر کمیل(رضوان الله و سلام الله علیه) کمیل شخصیت بزرگی بود ـ این را مسئول هیت کرد؛ این نامه در نهج البلاغه است زمان غارتگریهای معاویه که معاویه از همان راه آمد و غارت کرد و کمیل که مسئول «هیت» بود آن قدرت را نداشت آن آگاهی را نداشت آن صلاحیت را نداشت که با امور نظامی جلوی این غارتگرها را بگیرد. حضرت نامهای نوشت برای کمیل؛ این نامه گلایهآمیز است در نهج البلاغه است، این عبارت در نهج البلاغه نیست، ولی خلاصه آن این است که تو فقط به درد دعای کمیل میخوری تو نمیتوانی جایی را اداره کنی تو اینجا چکار میکنی؟ اینها آمدند زدند و بردند تو چه کار میکردی؟ این گِله حضرت است.[6] بعضیها فقط به درد دعای کمیل میخورند این واقعاً صلاحیت برای مملکت ندارند؛ لذا داد مردم در نمیآید. ما از ذات اقدس الهی میخواهیم به برکت خونهای پاک شهدا، این نظام را سالم نگه بدارد تا دست صاحب اصلیاش برسد.
غرض این است که این نبأ عظیم که وارد شده این لفظ در مفهوم استعمال میشود نه در مصداق. در زیارت مصداق خاص خودش را دارد در سور آیات مصداق خاص خودش را دارد هر جا به وسیله قرینه البته مصادیق مخصوص خودش را پیدا میکند.
مطلب دیگر جریان «صرفه» بود که سؤال کردند جریان صرفه درباره کل قرآن این حرف فرمایش سید رضی مقبول نیست، درباره ده سوره هم مقبول نیست؛ اما محتمل است درباره یک سوره احتمال صرفه باشد ولی ادله معجزه بودن قرآن متقن است و سرجایش محفوظ است. مشابه آن درباره بعضی از آیات هست آیات برای هدایت ما نازل شده است ما بخشی از آیات را درک میکنیم. ملاحظه کردید که خدا نفرمود من آن طوری که باران را نازل میکنم ـ معاذالله ـ آن طور قرآن را نازل میکنم که قرآن را بیندازم به زمین، این طور نیست؛ قرآن یک حبل متینی است آویخته به زمین نه انداخته. باران را نازل کرده یعنی انداخت به زمین، قرآن را نازل کرده یعنی آویخت به زمین، این حبل متین است. در سوره مبارکه «زخرف» گذشت که فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا﴾[7] این حبل این طناب دامنهاش عربی مبین است، اما ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾[8] بالایش عربی و عِبری و فارسی و تازی و اینها نیست، بالایش «علی حکیم» است خیلیها توفیق ندارند بروند آن بالا را ببیند «علی حکیم» را ببینند.
اهل بیت(علیهم السلام) این طور هستند در وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾؛[9] این میشود علم لدنّی هر کسی برود بالا علم را آنجا «من لدن» یعنی نزد، نزد «الله» یاد بگیرد علمش علم لدنّی است با ظواهر آیات و اینها علمش همین عربی مبین است. بعضی از آیات است که یک عمقی دارد و ما وقتی یک کمی صبر بکنیم میبینیم که خیلی عمیق است ولی زود رد میشویم میبینیم که اینجا جای ما نیست مثل همان ﴿یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ﴾[10] فوراً ما عبور میکنیم ﴿وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ﴾ یعنی چه؟ ﴿إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾[11] صیرورت است نه سیر، فوراً رد میشویم، حالا اینکه فوراً رد میشویم با اینکه ما در صدد تفسیر قرآن هستیم علم قرآن هستیم آرزوی ما فهم قرآن است، این به صرفه برمیگردد؛ مثل اینکه ذات اقدس الهی به ما دستور میدهد زود رد شوید، این مربوط به شما نیست این برای اهل بیت است برای کسانی است که شاگردان خاص اهل بیتاند. وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) قتاده را دید فرمود من شنیدم شما در مسجد کوفه مینشینی و فتوا میدهی عرض کرد بله فرمود «بماذا تفتی»؟ عرض کرد «بالقرآن» فرمود «کیف تفتی بالقرآن و ما ورّثک الله من القرآن حرفا»؛[12] تو چگونه جرأت میکنی که به قرآن فتوا میدهی با اینکه یک حرف از قرآن ارث نبردی؟ علم الدراسه را داری در حوزهها درس خواندی، اما علم الوراثه را که نداری. آنکه وارث انبیاست ما هستیم، علم الوراثه نزد ماست. علم الدراسه همین است که در حوزهها است عربی میخواهد و قواعد میخواهد و صرف و نحو میخواهد و اینهاست، اما در علم الوراثه، وارث تا نمیرد چیزی از مورّث به او نمیرسد. در ارث مادی تا مورث نمیرد چیزی به او نمیدهند، مورّث باید بمیرد تا مال به ورثه برسد. در ارث معنوی کسی بخواهد قرآن را از اهل بیت ارث ببرد تا خودش نمیرد با «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[13] چیزی به او نمیدهند، تا وارث نمیرد چیزی از علم مورّث به او نمیرسد. حضرت فرمود: «کیف تفتی بالقرآن و ما ورّثک الله من القرآن حرفا» تو علم الدراسه خواندی تو که علم الوراثه نداری.
بنابراین بعضی از آیاتاند که این گونه هستند که انسان با اینکه میفهمد که نمیفهمد ولی خیلی وقت صرف نمیکند.
سؤال سوم این است که در آیه دوازده، ذکر طبقات هفتگانه آمده است البته این طبقاتی که فرمود نظمی که فرمود ما را به شگفتی قدرت او آشنا میکند از یک سو، ما را وادار میکند که این علوم را یاد بگیریم از سوی دیگر، بهرهبرداری کنیم از سوی سوم و مانند آن؛ این طور نیست که ذکرش فقط برای قدرتنمایی ذات اقدس الهی باشد. ذکر انگور اشاره شد که ذکر خاص بعد از عام است برای خصیصه مورد.
سؤال پنجم این است که در قیامت فقط اهل بیت حرف میزنند؟ مستحضرید قیامت مقاطع فراوانی دارد پنجاه موقف دارد، در بعضی از موقفها سؤال است در بعضی از موقفها سؤال نیست، ولی آن سان عمومی که میدهند ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[14] آن روز سخنگوهای خاص دارد، به هر کس اجازه نمیدهند حرف بزند. روزی که فقط روح و ملائکه به اذن خدا حرف میزنند و اهل بیت هم که جزء همین ذوات قدسیاند.
غرض این است که مقاطع فراوان در آن پنجاه هزار موقف یا پنجاه هزار سال و مانند آن است که هر موقفی هم حکم خاص خودش را دارد. آنجا سؤال است جواب است اعتراض است، یک کسی انکار میکند بعد دست و پا شهادت میدهند و مانند آن. اما در آن روز عمومی که سان عمومی است آن روز فقط روح و ملائکه و در روایات هم هست که ائمه(علیهم السلام) مجازند که حرف بزنند؛ منتها ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ﴾[15] مگر به اذن او و قول او ﴿صَوَاباً﴾ اما منظور از روح چیست؟ روح اگر جزء ملائکه باشد باید یک جا در قرآن کریم از روح به عنوان ملک یاد بشود تا ما بگوییم اینجا ذکر خاص بعد از عام است یا ذکر عام بعد از خاص است و مانند آن. مثلاً گاهی جبرئیل(سلام الله علیه) در قبال ملائکه قرار میگیرد ﴿مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ﴾[16] این جبرئیل که در کنار ملائکه ذکر شده است از باب ذکر خاص بعد از عام است «للإهتمام»؛ برای اینکه ما شواهدی دیگر داریم که جبرئیل ملک بود اسرافیل ملک است روایات است. اما روح جزء ملک باشد ما در هیچ جای قرآن نداریم که روح جزء ملک باشد.
بنابراین یک موجود مجرد عقلانی است در ردیف ملائکه از عالم امر و فرمان الهی را میآورد در مسئله نزول قرآن ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَ الرُّوحُ﴾ است، در اینجا هم ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ﴾ روح و ملائکه است که از عالم امر است. غرض این است که ما اگر بگوییم روح ملکی از ملائکه است، این قرینه میخواهد، نمیشود گفت این از باب ذکر خاص بعد از عام یا ذکر خاص قبل از عام است؛ نظیر ﴿مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ﴾ برای اینکه جبرئیل که بعد از ملائکه ذکر شده است از باب ذکر خاص بعد از عام است، چون در آیات دیگر از او به عنوان ملک یاد شده است، اما درباره روح، از روح در قرآن به عنوان ملک یاد نشده است؛ این امر الهی است ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾[17] از آن عالم است. گاهی به صورت فرشته ممکن است دربیاید یا غیر فرشته. درباره مادر شدن مریم(سلام الله علیها) که ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾[18] ما روحمان را فرستادیم به صورت بشر درآمد و مریم(سلام الله علیها) او را دید و مانند آن.
بنابراین تکلم در آن روز مخصوص این گروه است و اما در پایان که چرا کافر آرزوی مرگ میکند؟ برای اینکه وقتی انسان احساس خطر میکند میگوید «یا لیتنی الموت اعدما للحیاة»، ای کاش من زنده نبودم این اوضاع را میدیدم، برای اینکه یک انسان مرده که رنجی ندارد، ولی کافر در عذاب الیم است؛ لذا میگوید خاک باشم، چون خاک را کسی عذاب نمیکند سنگ را کسی عذاب نمیکند. اینکه ﴿یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً﴾؛ یعنی ای کاش من انسان نبودم تا این قدرت مُدرکه را داشته باشم.
اما سؤالاتی که مربوط به جریان ولایت فقیه است که خیلی مربوط به بحث کنونی ما نیست. مستحضرید که حکم در حقیقت از آن ذات اقدس الهی است حاکمی که محکوم نیست خداست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾؛[19] اما چه حکم شرعی چه حکم مولوی چه حکمهای دیگر، خود حاکم مستثنا نیست، ولو خودش حکم میکند ولی مستثنا نیست. آن حاکمی که مشمول حکمش نیست مندرج تحت حکمش نیست ذات اقدس الهی است که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾ وگرنه هر حکمی چه حکم مولوی باشد چه حکم شرعی باشد، اگر از صاحب شریعت رسید خود آنها هم حکم میکنند. آن حکم شرعی که درباره احکام فقهی است برای ائمه هم هست؛ حکم مولوی که ولایت فقیه است اگر بزرگواری مثل شیرازی(رضوان الله تعالی علیه) در تحریم تنباکو آن فتوا را داد آن حکم مولوی را کرد، خودش هم محکوم به آن حکم است. هر حکمی را که پیغمبر یا امام دارند و از طرف اینها نائبان آنها دارند خودشان هم محکوم آن حکماند؛ منتها این حکم گاهی حکم شرعی است دائمی است، گاهی حکم مصلحتی است؛ نظیر آنچه که مجمع تشخیص مصلحت نظام دارد. مجمع تشخیص مصلحت نظام با شورای نگهبان یک فرق جوهری دارند آنها حکم اولی را تشخیص میدهند میگویند این حکم مطابق دستور شرع است یا دستور شرع نیست. مجلس باید اصلاح بکند مجمع تشخیص مصلحت کاری به اصل حکم شرعی ندارد میگوید این حکم شرعی است؛ اما این حکم شرعی مقدم است یا آن حکم شرعی؟ او با تزاحم احکام کار دارد نه با تعارض ادله. تعارض ادله مربط به فقیه است که شورای نگهبان عهدهدار است، اما این آقایان میگویند این کار هم لازم است آن کار را هم لازم است هر دو شرعی است اما تزاحم دارد؛ مثل اینکه یک کسی محکوم است وظیفه دارد که غریقی را نجات بدهد، اما یک نفر نمیتواند دو نفر را نجات بدهد، کدام یک از این دو نفر را؟ یکی را نجات میدهد که اصلح است آن یکی غرق میشود؛ این حکم شرعی نیست این تزاحم بین دو تا حکم شرعی است. غرض این است که مجمع تشخیص مصلحت نظام کارش بررسی اهم و مهم است که مربوط به تزاحم حقوق است، شورای محترم نگهبان کارش به تشخیص حکم اولی است. فقیه یا امام(سلام الله علیهم اجمعین) هر کدام از اینها وقتی حکم میکنند یا نظیر حکم وضو و طهارت و امثال آن است که برای خودشان هم هست برای دیگران هم هست؛ یا نظیر اینکه فرمود اسامه باید برود به جنگ تبوک؛ خود حضرت هم مشمول این حکم است یا تنباکو حرام است خود آن بزرگوار هم مشمول این حکم است. حکم در حقیقت مخصوص خداست آن حاکمی که محکوم نیست فقط خداست بقیه هر حکمی که دارند خودشان هم محکوماند.
اما سؤال کردند که این ده یازده آیهای که ناظر به قدرت خداست هر کدام دلیل بر معاد است؟ خیر؛ هر کدام دلیل بر معاد نیست در قیامت ساختاری هست سماواتی هست ارضی هست نهری هست زندگی هست، این یک مجموعه است. این مجموعه تحت قدرت خداست به دلیل اینکه در دنیا مجموعهای بود تحت قدرت خدا بود و انجام داد. در دنیا این مجموعه سماوات و ارض و بحار و جبال و مانند آن، این مجموعه را ذات اقدس الهی انجام داد همین خدا با قدرت برتر در قیامت معادی دارد که سمائی دارد ارضی دارد بحاری دارد انهاری دارد و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. لغتنامه دهخدا، رد العجز علی الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمهای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.
[2] . سوره مائده، آیه6.
[3] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199. «وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالْحَمَّةِ تَکُونُ عَلَی بَابِ الرَّجُلِ فَهُوَ یَغْتَسِلُ مِنْهَا فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ خَمْسَ مَرَّات».
[4]. سوره مومنون, آیه96؛ ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾.
[5]. سوره شوری، آیه38.
[6] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه61.
[7]. سوره زخرف، آیه3.
[8]. سوره زخرف، آیه4.
[9]. سوره نمل، آیه6.
[10]. سوره عنکبوت، آیه21.
[11]. سوره شوری، آیه53.
[12]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص311 و 312.
[13]. بحارالانوار، ج69, ص59.
[14]. سوره واقعه، آیات49 و50.
[15]. سوره نبأ، آیه38.
[16]. سوره بقره، آیه98.
[17]. سوره اسراء، آیه85.
[18]. سوره مریم، آیه17.
[19]. سوره انعام، آیه57؛ سوره یوسف، آیات40 و 67.