أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَعْلَمُونَ (۸) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۹) وَ أَنفِقُوا مِن مَا رَزَقْنَاکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُن مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰) وَ لَن یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (۱۱)﴾
این سوره که در مدینه نازل شد، فضای آن سوره و جوّ آن زمان را کاملاً تبیین میکند. گروهی به عنوان منافق در جامعه اسلامی ظهور کردند این گروه باطناً کافر و ظاهراً مسلمان هستند. نه تنها باطناً کافر هستند و ظاهراً مسلمان، چون اصل انسان باطن است و فرع انسان ظاهر او، تمام اندیشه و انگیزه آنها در مدار کفر است؛ لذا قرآن کریم فرمود: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾؛[1] یعنی در روزهای آزمون اینها به مرز کفر نزدیکتر از مرز ایمان هستند، چون اصل انسان قلب اوست. وقتی قلب تیره شد و آلوده شد و کافر بود، در روز خطر اینها در مدار قلب حرکت میکنند نه در مدار زبان: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾. پس درصدد براندازی نظام بوده و هستند.
آنگاه براساس اینکه «الْمُنَافِقُ کَافِر»،[2] این یک اصل که ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾، اصل دوم براساس اینکه «الکفر ملّة واحده»[3] که در تعبیرات دینی ماست، پس نفاق به کفر نزدیکتر است تا به اسلام و منافق به کفّار نزدیکتر هستند تا به مسلمین. اصل سوم روش کفّار را در برابر انبیای الهی بازگو کرده؛ یا به صورت مفرد، یا به صورت تثنیه، یا به صورت جمع. گاهی به صورت مفرد است که کافری نسبت به پیغمبر زمان خود چه حرفی زده، گاهی دو نفر هستند مثلاً فرعون است و هامان در برابر موسی و هارون(سلام الله علیهما) چه گفتند. یک وقت هم جامعه کفر است در برابر انبیا. آنها سه تصمیم را در طول تاریخ گرفته بودند: یا زندان یا اعدام یا تبعید.
درباره شخص پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین تصمیم را داشتند که این قرآن کریم دارد که تصمیم آنها این است برنامههای مشئوم آنها این است: ﴿لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ﴾؛[4] یا زندانت کنند، یا بکشند، یا تبعیدت کنند. این کار منافقان بود، نه تنها درباره شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، درباره انبیای قبلی هم بود که ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا﴾،[5] معلوم میشود که حرف کفار بود نه در یک عصر بود نه در یک مصر بود، در تمام اعصار در تمام امصار، منطقِ نفاق این است، برای اینکه دارد کفّار این طور گفتند منافقین این طور گفتند. تا رسید به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم). همین گروه که در این سورهای که به نام منافقین است گفتند: ﴿لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ﴾، اینها قدرت زندان کردن نداشتند، چون زندان در اختیارشان نبود. قدرت قتل و کشتن نداشتند چون اسلحه به دست مؤمنین هم بود. فقط توطئه برای تبعید و اخراج که از سرزمین ما باید خارج بشوید شما وارد مِلک ما شدید، به این بهانهها وادارشان کنند که همان طوری که کفّار وادار کردند مسلمانها از مکه به مدینه بیایند، اینها که باطناً کافر هستند تلاش و کوشش میکنند که مسلمانها از مدینه بیرون بروند. این ﴿لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ﴾، ناظر به این است.
پس «فتحصّل أنّ النفاق کفرٌ و أنّ المنافق کافر» و اینکه کفر ملّت واحده است و کفّار در صدد زندان یا اعدام یا تبعید رهبران الهی بودند. بخشی از اینها را صریحاً گفتند، بخشی از اینها را سریعاً عمل کردند که ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾،[6] با جمع «الف و لام». ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾[7] آن هم با جمع «الف و لام». اگر فرمود بسیاری از انبیا را همین کفّار کشتند، بسیاری از نبیین را همینها کشتند، حرفهای آنها هم حرفهایی بود که منافقین صدر اسلام میزدند، میشود: «الکفر ملّةٌ واحدة». آن وقت این را ذات اقدس الهی تبیین کرد. فرمود اینها براساس چه مداری میگویند؟ نگفتند ما که مالک مدینه هستیم اهل مدینه هستیم مهاجرین را بیرون میکنیم. میگفتند ما عزیز هستیم اینها ذلیل. هر عزیزی باید ذلیل را از سرزمین خود بیرون کند قرآن کریم از اینها به عنوان مدعیان عزت یاد میکند بعد میفرماید عزت دو قسم است: یک عزت صادق؛ یک عزت کاذب. اینکه دارد: ﴿وَ إِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾،[8] یعنی عزیز بیجهت. این عزیز بیجهت در فرهنگ فارسی ما هم هست؛ یعنی دروغ، عزیز نیست. وقتی به کسی بگویید مواظب وظیفهات باشد، باتقوا باش ﴿وَ إِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾؛ یعنی این در اثر گناه خود را عزیز پنداشت. اینجا هم ﴿لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ﴾، شما ببینید اسمای حُسنای الهی در قرآن کریم فراوان است از بیشترین اسمای حُسنای الهی مسئله عزیز بودن اوست. او عزیز است، عزت مختصّ به اوست، برای اینکه کار را عزیز انجام میدهد. بیگانه خیال نکند که توان کاری دارد. عزیز به معنای محبوب نیست، عزیز به معنای قادر نیست، عزیز به معنای مقتدر که بالاتر از قادر است نیست، عزیز به معنای نفوذناپذیر است. چون نفوذناپذیر است میتواند هر کاری را انجام بدهد. آن زمین سختی که کلنگ در آن نفوذ ندارد میگویند: «ارضٌ عزاز»؛ یعنی نفوذ نمیپذیرد. شما میخواهی با کلنگ این زمین را سوراخ کنید نمیشود. «عزت»؛ یعنی نفوذناپذیری. چون نفوذناپذیر است در مبارزات پیروز است. با چه چیزی شما میخواهی او را از صحنه خارج کنی؟ او که نفوذناپذیر است.
پرسش: مسلمانها را که نمیشود گفت که چرا نفوذپذیر نیستند؟
پاسخ: لذا ذات اقدس الهی خودش را به عنوان عزیز معرفی میکند، یک؛ بعد میفرماید اگر دین مرا یاری کردید مظهر عزیز من هستید، دو. در همین سوره دارد که ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾،[9] این مسلمان در سایه دین میشود عزیز. این دفاع مقدس هم که نشان داد. اگر عزت به معنای نفوذناپذیری است و این عزت مختصّ خداست و نفوذناپذیری قدرت میآورد، مسلمان نفوذناپذیر است قدرت هم دارد ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾.
پرسش: آیا نفاق یک مفهوم مشکّک است؟
پاسخ: البته، کفر هم همین طور است، ایمان هم همین طور است. شما ببینید درباره ایمان دارد که ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً﴾؛[10] اما ﴿وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ﴾، «الا کذا و کذا». وقتی شما میبینید واقعیتی ظهور میکند از این واقعیت مردان الهی بهره زائد میبرند کسانی که مخالف واقعیت هستند لحظه به لحظه پایین میآیند. هم برای آنها درکات است؛ لذا ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾،[11] هم برای اینها درجات است. در قرآن هم مزید حسنات مؤمنان ذکر شده است هم ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾، یاد شده است. چون اگر یک آیه نازل بشود مؤمن از این آیه استفاده میکند بهره خوب میبرد بالا میآید، ﴿زادَتْهُمْ إیماناً﴾. کافر و منافق در برابر این آیه که حکم خداست، میایستد، ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾. هم این درکات دارد هم آن درجات دارد، ولی در همه موارد، محورِ پیروزی عزت است و عزت فقط مختصّ به خداست و اگر کسی الهی فکر کرد عزیز میشود. هیچ فکر نمیکردند که با همه قدرتی که دارند شکست بخورند، همان ابوسفیان بود که گفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»[12] حضرت از پشت سر رسید دست روی دوش نحس اباسفیان گذاشت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک»، تو تعجب میکنی که شما با سواره آمدید ما پیاده، شما با شمشیر ما با چوبدستی، شما با کباب دادن به سربازانتان ما با خرما دادن، چگونه پیروز شدیم، «بِاَللهِ غَلَبْتُک». مگر در جنگ بدر جز عزت الهی چیزی دیگر بود؟ جنگ بدر اوّلین جنگ بود این سربازان اسلامی کارآزموده نبودند، اسلحهای دستشان نبود، جنگی ندیده بودند. جمعیت کمی بود، آنها هم گردنکشان حجاز. چگونه شد که خاکمال شدند؟ این همان خداست و فرقی که نکرده است. فرمود اینها به عنوان اینکه عزیزند دارند میتازند نمیدانند که ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾. شما این آیات نورانی قرآن کریم که از عزت خدا، عزیز بودن او، أعز بودن او مطالعه کنید، ببینید چرا اصرار دارد بر اینکه خدا عزیز است خدا عزیز است. عزیز نه یعنی محبوب، عزیز یعنی نفوذناپذیر، به هر حال نمیشود با او درافتاد. اگر نمیشود با او درافتاد پس نباید مخالفت کرد. یک آدم عاقلی که نمیآید بیل و کلنگ بگیرد با سلسله جبال البرز دربیفتد، این عزیز است. او خودش را خسته میکند، سرانجام از پا در میآید. مگر با چهار تا بیل و کلنگ میشود به جنگ سلسله جبال البرز رفت؟ فرمود عزت مختصّ به اوست، خودتان را خسته نکنید. این عزتی که شما دارید عزت کاذبه است، ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾،[13] بعد وقتی آن آب داغ جهنم را به او میچشانند میگویند: ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ﴾،[14] نزد قومت عزیز بیجهت بودی، حالا بنوش! این برای آخرتش است. میگویند تو که عزیز بیجهت بودی، وقتی نهی از منکر میکردند ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾، حالا بچش! این برای آخرت است؛ اما در دنیا ممکن نیست کسی بگوید دین و بایستد و شکست بخورد، این هیچ ممکن نیست. ـ خدای ناکرده ـ هر جا آسیب میرسد در اثر عمل نکردن ماست. بارها به عرض شما رسید این اسپانیای فعلی و اندلس سابق علمای بزرگ داشت همین ابن رشد اندلسی فقیه بود حکیم بود قاضی بود.
خدا مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! ایشان وقتی وارد قم شدند چند تا کار کردند که ما طلبهها برابر رهنمود او این کتابها را تهیه کردیم. ایشان توجه به فقهای بزرگ صدر اوّل را خیلی مغتنم شمردند، این الجوامع الفقهیه را از مهجوریت به در آوردند، غالب طلبهها تهیه کردند تجدید چاپ شده، تا حوزه بفهمد آن فقهای دست اوّل چه گفتند. بعد برای فقه مقارن که اهل سنّت چه میگویند، این کتاب موجز و مختصر و علمی و مفید بدایة المجتهد و نهایة المقتصد ابن رشد اندلسی یعنی اسپانیا را خیلی بازگو میکردند که غالب ما طلبهها آن را تهیه کردیم. یکی هم توجه به اقوال متأخّرین این مفتاح الکرامه را بررسی کردند بازرسی کردند که بیاید. مسئله رجال و اینها را هم که آوردند. مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) خیلی نوآوری داشتند.
غرض این است که این اسپانیای فعلی چندین مسجد داشت که امروز همه اینها به صورت کلیسا درآمد، پس میشود اسلام از بین برود میشود کفر بیاید سرجایش، این در جنگهای صلیبی همین طور بود. اینکه قصه یأجوج و مأجوج نیست که کسی بگوید فلان جا سند دارد فلان جا سند ندارد. این بیخ گوش ماست هر روز هم مسافرین میآیند و میروند همه این کلیساها دیروز مسجد بود. پس میشود ـ خدای ناکرده ـ اسلام از جایی برخیزد و کفر بیاید سرجایش.
فرمود این کار را نکنید، ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، هیچ باکی ندارید بگویید خدا، ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾، از آن طرف حالا گفت: «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو»[15] سلسله کفار را گفتیم سلسله منافقین را گفتیم، حرفی که کفار زدند منافقین گفتند، کاری که کفار کردند منافقین کردند؛ اما از این طرف انبیا هم یکسان حرف زدند، این ﴿مُصَدِّقاً﴾،[16] ﴿مُصَدِّقاً﴾، ﴿مُصَدِّقاً﴾، همین است. فلان پیغمبر در آن عصر فلان فرمایش را گفت، نوح تصدیق کرد، ابراهیم تصدیق کرد، موسی تصدیق کرد، عیسی تصدیق کرد، وجود مبارک حضرت هم ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، پس «الْأَنْبِیَاءِ إِخْوَةٌ أُمَّهَاتُهُمْ شَتَّی وَ دِینَهُمْ وَاحِدٌ»، این حدیث در این صوت العدالة الانسانیة جرج جرداق هست که اینها یکی هستند.
غرض این است که اگر کفار و منافقان بر اثر «الکفر ملّة واحدة» یک حرف میزنند یک کار میکنند به یک نحو در برابر وحی میایستند سلسله انبیا هم همین طور هستند یک نحوه حرف میزنند یک نحوه کار میکنند. کم نبودند انبیایی که این راهها را رفتند و ذات مقدس حضرت هم حرف همه اینها را تصدیق کرد. اگر از آدم تا عیسی و بعد از عیسی سخنانشان در دین اسلام یا به صورت قرآن یا به صورت سنّت آمده، حضرت ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾؛ منتها فرق پیغمبر با سایر انبیا این است که آنها فقط مصدّق بودند وجود مبارک حضرت گذشته از اینکه حرفهای انبیای قبلی را تصدیق میکند، ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾،[17] مهیمن است، هیمنه دارد سیطره دارد سلطنت است، او سلطان انبیاست. این حرف هست و همه آنها هم با دست خالی پیروز شدند.
الآن هم در این هفت میلیارد بشر حرف سه چهار نفر زنده است. حرف نوح است و ابراهیم است و موسی است و عیسی است و وجود مبارک حضرت. این همه آمدند رفتند حرفی از آنها نمانده است. همین چهار پنج نفرند که حرفی برای گفتن دارند یا مسیحیها هستند که دو میلیارد و اندی هستند یا مسلمانها هستند که نزدیک دو میلیارد هستند، دیگران هم همین طور. ما قبل از انقلاب یک دلشوره عجیبی داشتیم یک نگرانی داشتیم، آن روز جهان تقریباً به سه قسمت تقسیم شده بود: یک قسمت موحدان بودند یعنی ما مسلمانها و کلیمیها و مسیحیها که میگفتیم خدا؛ یک قسمت کمونیستها بودند که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی که بخشی از آسیا و بخشی از اروپا را اینها داشتند یک قطب بزرگ بودند؛ یک قسمت هم این هندوها بودند که موشپرستها و گوسالهپرستها و اینها بودند. اینها میلیاردیاند جمعیتشان کم نیست. ما نگرانیمان قبل از انقلاب این بود که با پیشرفت موشپرستی از بین میرود، گوسالهپرستی از بین میرود اینها هم میلیاردی هستنند. اگر ـ خدای ناکرده ـ این هند که میلیاردی هستند بیایند به سمت کمونیستی، آن وقت بیدینی بشود دو سوم، ما موحدان که میگوییم خدا هست بشویم یک سوم، چه کنیم؟ ما گفتیم حتماً با پیشرفت علم که بشر به این حرف هست که «به زیر آورد چرخ نیلوفری را»،[18] این با موشپرستی نمیماند، همیشه نگرانی ما این بود. ما دیدیم انقلاب شد به برکت انقلابی این نظام سوسیالیستی شوروی بدون جنگ بدون کودتا بدون قیام مردمی مثل آدم برفی آب شد؛ اما این موشپرستی همچنان هست هیچ تکان نخورد، به هر حال بشر باید به یکجا تکیه کند؛ منتها این بنده خداها نمیفهمند که به کجا تکیه کنند. بشر نمیتواند بگوید شانس و اتفاق و هیچ خبری نیست در عالم! این موشپرستی هیچ تکان نخورد. این گوسالهپرستی هیچ تکان نخورد. اینها هم جمعیت میلیاردی هستند. در صنایع سنگین که خیلی پیشرفته هستند، سالیان متمادی اینها اتمی شدند هند یک کشور اتمی مقتدری است؛ اما معذلک موشپرست بین آنها هست. به هر حال بشر یک گوشه باید به جایی تکیه کند این هیچ آب نشد.
غرض این است که الآن حرفی هم برای گفتن ندارند. چند سال قبل بود یک عده از همین هندیها آمدند یکیشان میگفت ما همان برهمایی که میگوییم همان خدایی است که شما میگویید؛ منتها در فهماندن و فهمیدن دستشان کوتاه است. به هر حال یک گوشه الهی در آنها به زعم خودشان پیدا شده است. به اله معتقد هستند؛ منتها حالا در گفتن بودا و برهمن و اینها، گفت همان برهمایی که ما میگوییم برهمنی که میگوییم همان الهی است که شما میگویید. حالا درست یا نادرست ولی به هر حال پایشان به غیب وصل است، این میماند و الآن کلّ جهان را همین پنج شش نفر دارند اداره میکنند. نوح چنین گفته، ابراهیم چنین گفته، موسی چنین گفته، عیسی چنین گفته، پیغمبر چنین فرمود.
بنابراین عزتی که ذات اقدس الهی دارد این را بررسی کنید مکرر در مکرر میگوید خدا عزیز است، خدا عزیز است، خدا عزیز است خدا عزیز است.
پرسش: عزت مؤمنین که فرمودید در امور دنیایی هست ... شاید منظور امور ایمانی باشد؟
پاسخ: بله اگر این نفوذناپذیر ایمانی باشد در دنیا نفوذناپذیر است، در بهشت کسی کاری به کار کسی ندارد تا بگوییم آنجا نفوذناپذیر است. اینجا مؤمن نفوذناپذیر است.
«فتحصل أن النفاق کفرٌ و أن المنافق کافر»، یک؛ «و أن الکفر ملّة واحدة»، دو؛ حرف کفّار را قرآن مکرر ذکر کرد که ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا﴾، حرف همه آنها همین است. ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ مال اینها بود. همان حرفهایی که فرعون به موسای کلیم و همراهش گفتند که ما شما را از این سرزمین بیرون میکنیم. همان حرفهایی که کفار در مکه به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتند که اینها تلاش و کوشش کردند که ﴿لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ﴾؛ یا زندان یا اعدام یا تبعید، همین حرف کفار بود؛ منتها منافقین در مدینه آن دو مقدورشان نبود به این سومی پناه بردند گفتند: ﴿لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ﴾، آن وقت خدا پاسخ داد که عزت مختصّ ماست عزت مختصّ مؤمنین است چه کسی به شما اجازه میدهد که مؤمنین را از سرزمینشان بیرون کنید؟ این است که ما دو دستی باید بچسبیم به این دین. نه بیراهه برویم نه راه کسی را ببندیم نه دروغ بگوییم نه اجازه بدهیم کسی دروغ بگوید. در و دیوار این دین را باید ببوسیم. این ما را عزیز کرد و ـ خدای ناکرده ـ کوتاه نیاییم.
پرسش: ...
پاسخ: چرا! اگر حقی هست اگر صدقی هست اگر فضیلتی در جهان هست به نام همین پنج شش نفر است. هر جا شما میبینید یک کار خیری است قولی هست این نمایشگاهها این همایشها این کنگرههای بینالمللی هر جا سخن از علم است و حق است و معرفت، میبینیم یا از ابراهیم خبر دادند یا از اسحاق خبر دادند یا از عیسی یا از موسی همهاش همین است. اما آنکه آمده خونریزی کرده که از او حرفی نیست. حرفی اگر هست برای همینهاست.
فرمود اینها میگویند: ﴿لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ﴾ در حالی که ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾، ولو اینها نمیدانند. بعد میفرماید منشأ بسیاری از این مراحل نفاق و بدتر از نفاق اگر چیزی بدتر از نفاق باشد همان «حُبُّ الدُّنْیَا»[19] است که «رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» است. فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾، اینکه فرمود: ﴿وَ اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾؛ همیشه به نام خدا باشید، این دستوری هم که به ما دادند هر کاری که میخواهید بکنید هر حرفی که میخواهید بزنید، بگویید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»[20] البته ذکر خداست ثواب دارد؛ اما یک قرنطینه است. هر کار یعنی هر کار! حالا لازم نیست آدم با صدای بلند بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». نه زیر لب هم بگوید «بسم الله» کافی است، چرا؟ برای اینکه آدم هر حرفی میخواهد بزند یا چیزی را بخواهد بخرد یا چیزی میخواهد بفروشد، یا وارد یک مسئلهای میخواهد بشود، این قرنطینه است. این کار باید یا واجب باشد یا مستحب، تا رویش بشود بگوید خدایا به نام تو! اگر حرام یا مکروه بود که نمیتواند بگوید خدایا به نام تو. این یک قرنطینه است؛ البته ثواب خاص خودش را هم دارد. هر کاری که میکنیم بگوییم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، یعنی باید رویمان بشود که بگوییم خدایا به نام تو! از این دستور بهتر چیست؟
فرمود: ﴿لاَ تُلْهِکُمْ﴾؛ شما را مشغول نکند از یاد خدا. مال مشغول نکند؟ اولاد مشغول نکند؟ این یک احترام است به شخص؛ یعنی خودت را به اینها مشغول نکن. به دلیل اینکه در ذیل فرمود: ﴿وَ مَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾، اوّل نهی متوجه اموال و اولاد است که اموال شما را مشغول نکند، یعنی خودت سرگرم آنها نشو. مال مشغولت نکند، مال مشغولت نکند یعنی چه؟ یعنی تو مشغول مال نباش؛ منتها ادب قرآن کریم این است که اینها وسیله سرگرمی تو نباشند در ذیل هم برهان اقامه کرد. مال که آدم را مشغول نمیکند، آدم مشغول مال میشود.
پس صدر آیه این است که ﴿لاَ تُلْهِکُمْ﴾، ﴿لاَ تُلْهِکُمْ﴾، ﴿لاَ تُلْهِکُمْ﴾، ذیل این است که ﴿وَ مَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾. در مسئله امور مالی هم در سوره مبارکه «آل عمران» آیه چهارده فرمود به هر حال آنچه شما را سرگرم میکند یا جماد است یا گیاه است یا نبات است یا انسان، بیش از این چهار تا که نیست. شما که سرگرم ملائکه و اسمای حُسنای الهی نمیشوید. همین چهار تاست: ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ﴾ این شهوات چند تاست؟ ﴿مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ﴾؛ زن و فرزند. ﴿وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾ که جماد است. ﴿وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأنْعَامِ﴾ که حیوانات و جانداران هستند. ﴿وَ الْحَرْثِ﴾ که گیاهان هستند. جماد است و گیاه است و حیوان است و نبات، همینها سرگرمی هستند بیش از این چهارتا که نیست. درست است نفرمود «إنما»؛ اما بیش از این چهارتا که نیست، اینها که سرگرم مذاکره با ملائکه و اینها نیستند همینهاست. بعد فرمود: ﴿ذلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾.
بعد هم در قسمت اخیر فرمود: ﴿وَ أَنفِقُوا مِن مَا رَزَقْنَاکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِی﴾، شما اگر واجب و مستحب را حالا مستحب هیچ، خدمات واجب را، زکوات واجب را، حقوق واجب را ندادید هنگام مرگ گرفتار میشوید. در هنگام مرگ فقط تقاضا میکنید خدایا یک دو روز به ما مهلت بده که ما حق مردم را بدهیم. چک بیمحل کشیدیم دروغ گفتیم کلاهبرداری کردیم کم دادیم گران کردیم ارزفروشی کردیم ارز را بالا بردیم ارز را پایین بردیم به مردم و به اقتصاد آسیب رساندیم. دیگر دو روز به ما مهلت بدهد که ما حق مردم را بدهیم. میفرماید تمام شد، همین! ﴿وَ أَنفِقُوا مِن مَا رَزَقْنَاکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ﴾، این اقتصاد را همین آیه دارد درمان میکند. شما میگویید ارز را میخرید گران میکنید پسفردا گران شود برای چی؟! پس دیوانه به چه کسی میگویند دیوانه؟ آنجا انسان مار و عقرب را به همراه خودش میبرد. آدم صاف صاف تلاش و کوشش کند برای خودش مار و عقرب درست کند. فرمود آن وقت میگویید ﴿رَبِّ﴾ یکی دو روز به ما مهلت بدهید؟ میگوید تمام شد. ﴿لَوْلاَ أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾، من دو هفته نمیخواهم، همین دو روز، ﴿إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ﴾، دو روز، یک روز. ﴿فَأَصَّدَّقَ﴾ این ﴿أَصَّدَّقَ﴾؛ یعنی «أتصدّق» صدقات واجب را باید بدهم حق مردم را باید بدهم کفّارات را باید بدهم ﴿وَ أَکُن مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ توبه بکنم. فرمود:﴿وَ لَن یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا﴾ تمام شد این همه انبیا گفتند اولیا گفتند، مراکز مذهبی گفتند، تمام شد. ﴿وَ لَن یُؤَخِّرَ اللَّهُ﴾ نه تنها تو، اصلاً اصل کلّی در نظام این است هر کسی عمرش تمام شد باید برود. ﴿وَ لَن یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً﴾ این نکره در سیاق نفی است. ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، أجل مسمّی که آمد هیچ تکانخوار نیست. در اوّل سوره مبارکه «انعام» دارد به اینکه أجل مقضی قابل تغییر و تبدیل است اما أجل مسمّی قابل تغییر نیست چون «أجل مسمّی عنده». فرمود: ﴿لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ﴾ اینها تلاش و کوشش کردند که این کارها را بکنند ولی یقیناً به این مقصد نمیرسند و ذات اقدس الهی حافظ توست.
در سوره «کهف» آیه 46 فرمود درست است که مال و بنون خوب است؛ اما ﴿زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ است، ﴿وَ الْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً﴾. در آیه سیزده سوره مبارکه «ابراهیم»فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا﴾، کفّار این حرف را درباره انبیا زدند منافقین هم همین حرف را نسبت به پیروان اسلامی میزنند. درباره وجود مبارک پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) همان حرفی بود که آیاتش قرائت شد که گفتند شما این کار را انجام بدهید وگرنه ما شما را یا تبعید میکنیم یا زندان میبریم یا اعدامتان میکنیم؛ آیه سی سوره مبارکه «انفال» این است: ﴿وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ﴾؛ یا زندان یا تبعید یا اعدام، ولی خدا حافظ توست هیچ کاری هم از آنها ساخته نیست.
در این آیه که فرمود: ﴿لاَ تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ﴾، مثل اینکه فرمود: ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾؛ یعنی غصه نخور! در صدر تو حرج نیاید؛ یعنی غصه نخور! مال و فرزند تو را مشغول نکند یعنی مشغول نشو و گرنه مال که آدم را مشغول نمیکند و آیه دو سوره مبارکه «انعام» که فرمود أجل مقضی قابل تغییر هست؛ اما أجل مسمّی قابل تغییر نیست هم ملاحظه بفرمایید. این وسیله سرگرمی هم آیه چهارده سوره مبارکه «آل عمران» است که بیش از جماد و نبات و حیوان و انسان نیست که آدم را سرگرم کند وگرنه موجودات بالاتر و برتر آدم را سرگرم نمیکند هم گذشت.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره آل عمران، آیه167.
[2]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج93، ص347.
[3]. الصوارم المهرقة فی نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهیثمی)، ص5547.
[4]. سوره انفال، آیه30.
[5]. سوره ابراهیم، آیه13.
[6]. سوره آلعمران، آیه21.
[7]. سوره آلعمران، آیه181؛ سوره نساء، آیه155.
[8]. سوره بقره، آیه206.
[9]. سوره منافقون، آیه8.
[10]. سوره انفال، آیه2.
[11]. سوره نساء، آیه145.
[12]. السیرة الحلبیة، ج3 ص55؛ الروض الانف الوکیل، ج7، ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِینَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِی بَکْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِیّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی أَبِی سُفْیَانَ، وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَیْهِ أَبُو سُفْیَانَ قَالَ فِی نَفْسِهِ لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی، فَأَقْبَلَ النّبِیّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ أَشْهَدُ أَنّک رَسُولُ اللهِ».
[13]. سوره بقره، آیه206.
[14]. سوره دخان، آیه49.
[15]. دیوان حافظ، غزل شماره182.
[16]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه48.
[17]. سوره مائده، آیه48.
[18]. دیوان اشعار ناصر خسرو، قصاید، قصیده6؛ «درخت تو گر بار دانش بگیرد ٭٭٭ به زیر آوری چرخ نیلوفری را».
[19]. مصباح الشریعة، ص138.
[20]. وسائل الشیعة، ج7، ص170؛ «کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَا یُذْکَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِیهِ فَهُوَ أَبْتَر».