أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَعْلَمُونَ (۸) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۹) وَ أَنفِقُوا مِن مَا رَزَقْنَاکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِی إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُن مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰) وَ لَن یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (۱۱)﴾
این سوره مبارکه که در مدینه نازل شد، گرچه نفاق فردی را هم به همراه دارد؛ اما مسائل محوری این، مربوط به نفاق اجتماعی و سیاسی است. کارشکنیهای اینها نسبت به حکومت اسلامی و نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جامعه اسلامی است. اینها از نظر معرفتشناسی گرفتار حسّ و تجربه هستند؛ یعنی بالاتر از حسّ چیزی را درک نمیکنند، بر فرض درک بکنند ایمان ندارند و فکر میکنند تنها چیزی که انسان را میتواند تأمین بکند، مال و فرزند است و فکر میکنند تنها محدودهای که بشر در آن از هستی سهمی دارد، بین میلاد و گور است. از نظر اعتقاد، به بیش از این معتقد نیستند و از نظر مسائل اقتصادی، تنها سرمایه اینها مال و فرزند است.
کسی که پایان زندگی را قبر میداند و ـ معاذالله ـ میگوید بعد از مرگ هیچ خبری نیست و کسی که تمام توانش را در داشتن مال و فرزند میداند، این گرفتار نفاق خواهد شد. اگر ذوق سیاسی یا کار سیاسی داشته باشد، در کارشکنیهای سیاسی و اجتماعی کوشش میکند و گرنه منافقانه به سر میبرد. این نفاق بدترین بیماری و بدخیمترین بیماری فردی و اجتماعی است.
در همین سوره آیه چهار فرمود: ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾؛ این ظاهرش حصر است، منتها در کمال است؛ یعنی کاملترین و بدترین و سختترین دشمن همین منافقین هستند، برای اینکه ظاهر آنها با باطن آنها دوتاست و انسان اگر با مار و عقرب بخواهد برخورد کند، این مار ظاهرش مار است باطنش هم مار است؛ اما کسی که ظاهرش انسان است باطنش مار است، با او مصافحه میکند و مسموم میشود، فرمود: ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾ و اگر این در داخل خود شخص ظهور بکند، اعدیٰ عدو او خواهد بود. این با مردم باایمان که برخورد کرد به یک نحو است، با مردم کافر برخورد کرد به نحوِ دیگر است، به دستورهای دینی ظاهراً که میرسد یک نحوِ است، باطناً که میرسد به نحو دیگر است.
اینکه حضرت فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[1] برای همین است، برای اینکه این آدم را سرگرم میکند و به هر بازی، انسان را بازی میدهد؛ هم نسبت به فرد «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» که حدیث نبوی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، هم نسبت به جامعه ﴿هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ﴾.
پرسش: آن وقت سبب حصر چیست؟
پاسخ: برای اینکه ظاهر اینها مثل انسان است، باطنش مار و عقرب هستند. اگر کسی مار و عقرب را ببیند، از اینها فاصله میگیرد؛ اما کسی که ظاهرش انسان است، آدم با او مصافحه میکند، باطنش مار و عقرب شده و مسموم میشود. اینکه هیچ راهی برای تشخیص او نیست. البته پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و انسانهای کامل و معصوم با علم الهی میتوانند تشخیص بدهند؛ اما این ﴿تَحْسَبُهُمْ﴾[2] کذا، باطنشان این است، ظاهرشان این است. اگر مارها به صورت انسان دربیایند و در جامعه زندگی کنند، آن وقت آن جامعه چگونه میتواند به سلامت به سر ببرد؟ با اینها به حسب ظاهر مصافحه میکند همین که دست داد مسموم میشود. در فضای اینها زندگی میکند، در همان فضا مسموم میشود. بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که دیروز خوانده شد همین بود، فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»،[3] ـ معاذالله ـ حضرت که نمیخواهد کسی را تحقیر کند. همه بیاناتی که در کتاب و سنّت است، تحقیق است نه تحقیر. میفرماید یا چشم باطن داشته باشید و باطن اینها را ببینید، مثل کاری که امام سجاد(سلام الله علیه) کرد،[4] کاری که امام باقر(سلام الله علیه) کرد در سرزمین عرفات. آنها که گفتند: «ما أکثر الحجیج و أقل الضجیج» حضرت فرمود نه این چنین نسیت، ««مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج»،[5] ما حاجی در صحنه عرفات نداریم، نگاه کنید! هم آن کسی که از اصحاب امام سجاد(سلام الله علیه) بود نگاه کرد، هم آن که از اصحاب امام باقر(سلام الله علیه) بود نگاه کرد. دید صحنه عرفات است و پر از حیوانات. یا انسان باید آن چشم را پیدا کرد، یا حرف این ذوات مقدس را قبول بکند، یا دو روز صبر بکند ببیند بعد از مرگ چه درمیآید؟ قرآن نمیخواهد کسی را تحقیر کند بگوید این مثل حیوان است، نه واقع حیوان است. حالا اگر یک عده مار و عقرب، افعی در جامعه بودند به صورت انسان، آن وقت چگونه آدم میتواند زندگی بکند؟ هیچ راهی برای زندگی نیست؛ لذا فرمود: ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾، برای اینکه شما به ظاهرش اطمینان میکنید بعد میشوید، مثل اینکه اختیار خود را دادید به یک انبار سَمّ، این است.
پرسش: حیث اثبات اینجا لفظاً دلالت بر حصر نمیکند؟
پاسخ: چرا، ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾؛ این «الف» و «لام» برای همین است. قبلاً نام اینها را زیاد برد، اوصاف اینها را زیاد کرد، این یک حلقه وسطیه است؛ آیه هفت که فرمود اینها اصلاً کسانی هستند که میگویند روزی به دست شماست؛ در حالی که ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ را قبول ندارند. میگویند اگر تحریم کردید، اینها مشکل مالی پیدا میکنند دست از دینشان برمیدارند، همین! ﴿لاَ تُنفِقُوا عَلَی مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنفَضُّوا﴾، بعد میگویند ما عزیز هستیم، چون وضع مالی ما خوب است، پیغمبر ـ معاذالله ـ چون مهاجرت کرده آمده به شهر ما، این عزیز نیست، ﴿لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ﴾، منظورشان از «أعزّ» خودشان هستند وـ معاذالله ـ منظورشان از «أذل» پیغمبر است، این دید اینهاست. یک چنین آدمی گرفتار یک سمّ بدخیمی است.
غرض این است که گیرشان این است، اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ گرفتار نفاق داخلی بود، تشبیه نیست، این تحقیر نیست، این اهانت نیست، این تحقیق است «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»، فرمود باطنشان این است. این باطن را دید؛ مثل اینکه شما الآن زید را میشناسید کاملاً وقتی میگویید: «زید ماهو»؟ میگویید: «حیوان ناطق». حضرت اینها را میشناسد دارد جنس و فصل اینها را بیان میکند. در همان جریان خالد بن عرفطة که جزء سران این گروه بود خبر آوردند که او مُرد. مرحوم کاشف الغطاء نقل میکند که آن روز آوردیم از کشف الغطاء خواندیم. از شام جاسوسان میآمدند تا ببینند که وضع حکومت علوی چیست؟ مرحوم کاشف الغطاء نقل میکند که حضرت در بحبوحه سخنرانی بود، کسی آمده خبر آورده که من از شام آمدم خالد بن عرفطة مُرده، حضرت اعتنا نکردند. بار دوم، بار سوم، دیدند حضرت اعتنا نکردند. به حضرت عرض کردند این کسی از شام آمده خبر آورده فرمود او نمرده و نمیمیرد ـ این قبل از جریان کربلاست بیست سال قبل از جریان کربلاست ـ فرمود او آدم آشوبگری است فتنهگری است، این نمرده است، این گروهی را به راه میاندازد پرچمی را به دست همین شخصی که پای منبر من نشسته میدهد این عرض کرد یا امیرالمؤمنین من این کار را نمیکنم! فرمود نه این کار را میکنی، ولی نکن! پرچم را به دست همین میدهد و از همین باب الفیل از همین در وارد میشوند و قصّه کربلا را شروع میکنند برای قتل پسرم. بیست سال یعنی بیست سال! این را کاشف الغطاء نقل کرد، آن روز هم خواندیم. این گفت آقا من نیستم فرمود نه، هستی. پرچم هم به دست توست، از همین باب الفیل مسجد هم وارد میشوی، حضرت هم اشاره کرد.[6]
بعد از بیست سال که جریان کربلای حسین بن علی(سلام الله علیه) پیش آمد و حکومت ننگین اموی لشکرکشی کرد و داخل و خارج خالد بن عرفطة رهبری اینها را به عهده گرفت و پرچم را داد به دست همین و این هم از همین باب الفیل وارد مسجد کوفه شد و عدهای را بسیج کردند برای کربلا. این سیهزارنفری که وارد کربلا شدند، اینها که از شام نیامدند. اگر لشکر از شام میخواست بیاید که مدتها طول میکشید. وجود مبارک سیّدالشهداء دوم محرم وارد شد، عمرسعد سوم محرم وارد شد، در ظرف یک هفته سی هزار نفر آمدند. اینها همه از همین کوفه و اطراف کوفه آمدند، این میشود علی! فرمود پرچم به دست همین است از همین در هم میآید ولی نکن این کار را. اینها مأمور نبودند به آن علم عمل بکنند. فرمودند باطنش این است اگر حضرت دارد: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ»، حالا این خالد یا همین کسی که پرچم گرفته علیه کربلا، این انسان است؟ «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ»، اگر آن مرحله ضعیفه باشد انسان گرفتار نفاق داخلی است که ضررش به خودش است. اگر ـ معاذالله ـ به صورت بدخیم درآمد زیاد شد، هم به ضرر خودش است هم به ضرر جامعه؛ لذا فرمود: ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾، اگر بگویند «زیدٌ هو العادل»؛ یعنی همین! یعنی هست، کمال عدل در اوست. ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾، البته کفار هم عدو هستند؛ اما این کمال عداوت در اینهاست. اینها از نظر مخزن الهی هیچ عقیدهای ندارند، برای اینکه بگویند ما که اینها را تحریم بکنیم تمام راهها بسته است. ﴿هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاَ تُنفِقُوا عَلَی مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنفَضُّوا﴾ در حالی که ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، در بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» با حصر فرمود بدانید: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾، این ضمیر فصل یعنی «هو»، با معرفه بودن خبر با «الف» و «لام»، اینها مفید حصر است، ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾، مع ذلک اینها میگویند ما رازق هستیم. خزائنی نزد خدا نیست. اینها ﴿هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاَ تُنفِقُوا عَلَی مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنفَضُّوا﴾، پاسخشان این است که ﴿وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَفْقَهُونَ﴾؛ اینها چیزی نمیفهمند. ﴿یَقُولُونَ﴾، در آن مسئله غزوه که رفتند دیدند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رهبری جنگ را پیروزمندی جنگ را همه را به عهده دارد. فرماندهی کلّ قوا هم برای اوست. گفتند ما وقتی به مدینه برگردیم مدینه شهر ماست ما بودیم سرمایه برای ماست، اینها مهاجر هستند اینها آمدند، ما اینها را بیرون میکنیم، نگفتند مهاجرین را، میگفتند ـ معاذالله ـ عزیزترین مردم مدینه ذلیلترین آنها را بیرون میکنند ﴿لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ﴾، پاسخ آن این است که ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾. آنها گفتند در جریان تحریم ﴿لاَ تُنفِقُوا عَلَی مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ﴾، خدا فوراً در همان آیه پاسخ داد: ﴿وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، در آیه هشت گفتند: ﴿لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ﴾، خدا فوراً پاسخ داد: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، بعد میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُلْهِکُمْ﴾؛ اینها شما را سرگرم نکند؛ نه به دنبال بازی بروید، نه کسی شما را بازی بدهد. اگر کسی به دنبال بازی نرفت، باید اوّلاً شاکر باشد که به دنبال بازی نرفت، تلاش و کوشش کند که او را بازی ندهند. مردان الهی در هر دو بخش موفق بودند؛ نه کسی را بازی دادند نه کسی توانست اینها را بازی بدهد. ببینید در سوره مبارکه «نور» گذشت فرمود مردان الهی ﴿رِجَالٌ﴾ که این رجال کسانی هستند که ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾،[7] نه تنها ﴿الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾؛ به دنبال لغو و لهو و اینها نمیروند، کسی هم نمیتواند اینها را بازی بدهد: ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾؛ نه اهل لهو هستند نه گرفتار الهاء؛ نه خودشان به طرف بازی میروند نه کسی میتواند اینها را بازی بدهد. ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾، این میشود مردان الهی. حالا لازم نیست انسان امام و پیغمبر باشد، این حدّ اگر شدنی نبود که این همه اصرار نمیکردند، خیلیها هم به اینجاها رسیدند.
غرض این است که فرمود منشأ این شقاوت اشتغال به لهو و لعبِ مال و فرزند است و این دشمن هم به نام ابلیس تنها کارش این نیست که کسی را اهل جهنم بکند، کافر بکند، اگر به کفر بسنده میکرد هم یک مرحله بود. حالا ـ معاذالله ـ کسی را کافر کرد، منافق کرد یا کافر کرد، مگر دست برمیدارد؟ این تا آبروی آدم را نبرد رها نمیکند. تمام تلاش و کوششِ ابلیس این است که انسان را بیآبرو بکند. چقدر این قرآن عمیق و دقیق است! در جریان آدم و حوّا چه کار کرد؟ با اینکه آنها معصوم بودند حضرت آدم، آنجا جای شخص ثالثی نبود که اینها خجالت بکشند. گفت تمام تلاش و کوشش ابلیس این است که حضرت آدم را برهنه کند. این برای ماست و گرنه آنجا زن و شوهر بودند ﴿یا بَنی آدَمَ﴾،[8] این ﴿یا بَنی آدَمَ﴾، اشاره به همان قصّه است. یکی وقت «یا ایها الناس» است؛ اما اینجا سخن از ﴿یا بَنی آدَمَ﴾ است نه «یا ایها الناس». فرمود دیدید با پدر و مادرتان چه کار کرد؟ اینها را برهنه کرد. این برهنه کرد یعنی چه؟ شخص ثالثی که نبود، اینها هم که مَحرَم بودند. ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾؛[9] یعنی تا آبروی شما را نبرد رها نمیکند. از این لطیفتر از این شیرینتر، از این کتاب قویتر و باآبروتر! میگوید آبرومندانه زندگی کنید. بر فرض هم کافر باشید، نسبت به جامعه بدرفتاری نکنید، ظلم نکنید، این مال را نگیرید، اختلاس را نکنید. حالا بر فرض کافر! به هر حال در دنیا میخواهید زندگی کنید یا نه؟ اگر ـ خدای ناکرده ـ حقوق مردم را به هم زدی، آن وقت این لباس شما را در میآورد؛ منتها وجود مبارک حضرت امیر از همین معنا در نهج البلاغه در چند جا به «وَبِی»,[10] «مُوبِئ»[11] و «أَوْب»[12] و اینها یاد کرده است. این کلمه «أَوْب»، «مُوبِئ»، «وَبِی» این در چند جای نهج البلاغه است. فرمود یک وقت ـ خدای ناکرده ـ انسان به بیماریهای بدخیم مبتلا میشود که خدا همه این بیمارها را شفا بده مثل سرطان، به هر حال بعد از مدتی میمیرد این طور نیست که آبرویش رفته باشد. فرمود این بیماری که از راه نفاق و شیطنت میآید؛ نظیر بیماریها بدخیم سرطان نیست، این نظیر وباست، وبا برای کسی آبرو نمیگذارد، بالا و پایین تاس و لگن! نه انسان در بیمارستان آبرو دارد، نه نزد زن و بچهاش آبرو دارد. فرمود این بیراهه رفتن، این گونه اختلاس این گونه مال مردم را گرفتن، این متاع «وَبِی» است «مُوبِئ» است «أَوْب» است، به هر حال آبروبر است. آن شخص حاضر است سرطان بگیرد؛ اما وبا نگیرد. بالا و پایین تاس و لگن، نزد هیچ کسی آبرو ندارد. اینها را حضرت برای چه میگوید؟ این مضمون در سوره «اعراف»: ﴿ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾، همین است. این متاعِ وبیء همین است.
آن وقت شما جریان این بانکها را میبینید دیروز هم اینها را مجلس احضار کرده، خود مجلس به اینها گفته شما به قانون عمل نمیکنید فتوای مراجع که روشن است قانون هم همین طور است دیروز صریحاً مجلس به این بانکیها گفت شما به قانون عمل نمیکنید. حالا بخشی از فرمایشات حضرت امیر در نهج البلاغه را ملاحظه بفرمایید. آن وقت این بیان سیدنا الاستاد را حتماً ملاحظه کنید، این خیلی بیان لطیف و حکیمانه است. بعد از اینکه ایشان این سوره «منافقون» را تمام کردند بحثی دارند درباره منافقین که این نفاق طلیعهاش از مکه شروع شد در مدینه رشد کرد این غده بدخیم و همچنان ماند که ماند که ماند که ماند! این طور نیست که این بعد از رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تمام شده باشد. فرمایش ایشان بر اساس تحلیل قرآنی این است که طلیعه این نفاق در مکه بود عدهای به هر حال پیشبینی میکردند میفهمیدند ظاهرش این است که حضرت میفرماید من ایران را میگیرم روم را میگیرم قصرِ قیصرها را میگیرم، قصرِ کسراها را میگیرم اینها را گفت، اینها طلیعهاش بود. در مدینه این نفاق شکوفا شد و به بار نشست، به دلیل اینکه در جریان جنگ اُحد یک سوم مردم مدینه اسلحه کشیدند آمدند بیرون ولی در همان مدینه در برابر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حاضر نشدند که با کفّار بجنگند برگشتند به خانههایشان. غالب سورههای مدنی از نفاق و منافقان سخن به میان آورده؛ مخصوصاً سوره مبارکه «توبه». جریان إفک[13] هم که اینها راهاندازی کردند. این قدر بیحیثیت بودند که به آبروی پیغمبر هم رحم نکردند، همینها راهاندازی کردند. جریان لیله عقبه هم که همین طور بود.
پس فرمایش سیدنا الاستاد این است که یک جمعیت مهم مدینه منافق بودند. با هیچ کار پیغمبر هم نمیساختند هیچ آبرویی هم برای مؤمنین نگذاشتند. قصّه إفک هم که شهادت میدهد. در صدد ترور حضرت بودند در «لیلة العقبة» که خدا حفظ کرد و موفق نشدند، پس کاری از منافقین برنیامد که نکنند.
بعد میفرماید همین که حضرت رحلت کرد و سقیفه رو به راه شد و ما را خانهنشین کردند، تمام این کارشکنیها شکست. اینها کجا رفتند؟ یک سوم مردم مدینه بودند. همهشان دفعتاً مُردند؟ اینکه نیست. همهشان برگشتند سلمان و اباذر شدند؟ که نیست. همهشان با سقیفه ساختند و سِمت پیدا کردند و کار پیدا کردند که هست. این خیلی تحلیل خوبی است. بعد میفرماید این ادامه داشت از امویها به مروانیها و عباسیها رسید. این دو سه صفحه است حتماً ملاحظه بفرمایید به عنوان کارشکنی منافقان.
بیان نورانی خود حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه وقتی از منافقان یاد میکند در خطبه 210 نهج البلاغه کسانی که در جامعه به سر میبرند را تقسیم میکند، میفرماید: «رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِیمَانِ مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ یَکْذِبُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّداً»؛ اما «فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَاذِبٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ»؛ مردم اگر بدانند این منافق است که قبول نمیکنند. این لباس اسلام میپوشد بعد به این صورت میفرماید؛ «وَ قَدْ أَخْبَرَکَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَکَ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ ... ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ»؛ این شاید یک وقت به عرض شما رسید این یک رساله کوچکی است در مجموعه کنز الفوائد کراجکی، این رساله مفصل نیست، اسم این رساله به نام «عجبٌ» است مثل اینکه کتاب قوانین مرحوم میرزا اسمش قانون است چون مطالبش «قانونٌ، قانونٌ» است. اسم کتاب صاحب فصول، فصول است، چون مطالبش «فصلٌٌ، فصلٌ» است. اسم این رساله «عجبٌ» است و اصلاً رساله به نام «عجبٌ» است. ایشان میگوید بعد از رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که زیر این آسمان مردی به عظمت علی بن ابیطالب نبود اینها هم که میشناختند و زیر این آسمان زنی به عظمت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نبود او را هم میشناختند. این فاطمه برای حمایت این علی چندین شب و روز از این و آن کمک خواست هیچ کسی کمک نکرد «عجبٌ»! بعد از جریان اوّلی و دومی و سومی که به هر حال بعد از عثمان مردم جمع شدند حضرت امیر را به عنوان خلیفه قبول کردند و به او رأی دادند به حسب ظاهر، زنی که آن را هم میشناسید شناخته شده هم هست، در همین مدینه گفت بلند شوید علی را بکُشید، هزارها نفر صدها نفر شمشیر کشیدند، «عجبٌ»! هیچ حرفی نمیزند، تحلیل نمیکند، اصلاً رساله به نام رساله «عجبٌ» است. شما این را چگونه تحلیل میکنید؟ نه علی ناشناخته است، نه فاطمه(سلام الله علیهما)، نه آن زن ناشناخته است نه آن شمشیرکِشیها. آن وقت این جمعیت سیدنا الاستاد بر اساس همین تحلیل که اینها نمردند. این چنین نیست که این یک سوم مردم مدینه مرده باشند، اموی را اینها تشکیل دادند، مروانی را اینها تشکیل دادند، پانصد سال اینها همین عباسیها را تشکیل دادند. گفت:
یا لیت جور بنی مروان عاد لنا ٭٭٭ و أن عدل بنی العباس فی النار[14]
ای کاش عدالت عباسیها در آتش بود و ای کاش همان ستم بنیامیه رواج داشت! این است که اینها ده یازده امام را یا مسموم کردند یا زندان بردند. قسمت مهم ائمه را اینها شهید کردند، این بود. این دو سه صفحه را حتماً ببینید. در این خطبه هم فرمود: «وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا» بعد از اینکه منافقان و نفاق را تبیین میکند میفرماید مردم باقدرت هستند. بعدها سعدی گفت: «النّاسُ عَلی دِینِ مُلُوکِهِم»،[15] «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَة»؛ جامعه را به چهار قسم تقسیم کرد.
بعد در خطبه 175 آنجا میفرماید با قرآن رابطه شما محکم باشد: «فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَکْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْکُفْرُ وَ النِّفَاقُ»؛ بدترین درد کفر و نفاق است و «الْغَیُّ وَ الضَّلَالُ» است، «فَاسْأَلُوا اللَّهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَیْهِ بِحُبِّهِ وَ لَا تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِمِثْلِهِ»؛ بهترین راه ارتباط بنده با خدا اعتصام به همین حبل است که با عترت بسته است که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾؛[16] و فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن».[17]
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[2]. سوره حشر، آیه14.
[3]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه87.
[4]. التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری(عَلَیْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(عَلَیْهِ السَّلَام) وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ. قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ. فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَی النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَی فِیهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».
[5]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَیْهِ السَّلَام) مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَی الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ...».
[6] . کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص 105 ـ 107؛ «سلونی قبل أن تفقدونی فواللّه لا تسألونی عن فئة تضلّ بآیة و تهتدی بآیة إلا نبّأتکم بناعقها و سائقها و قائدها إلی یوم القیامة فقام إلیه رجل فقال: أخبرنی کم علی رأسی من طاقة شَعر؟ فقال له: لولا أنّ الذی سألت عنه یعسر برهانه لأخبرتک و إنّ فی بیتک لسَخْلًا یقتل ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم» لم یمت و سیقود جیش ضلالة صاحب لوائه حبیب بن جمّاز فقام إلیه حبیب بن جمّاز و قال إنّی لک محبّ فقال: إیّاک أن تحمل اللّواء و لتحملنّها و تدخل من هذا الباب یعنی باب الفیل فلمّا کان زمان الحسین علیه السلام جعل ابن زیاد خالداً علی مقدّمة عمر بن سعد و حبیب صاحب لوائه...».
[7]. سوره نور، آیه37.
[8]. سوره اعراف، آیه27.
[9]. سوره اعراف، آیه20.
[10]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه175.
[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت367؛ «مَتَاعُ الدُّنیَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ».
[12]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه238
[13]. سوره نور، آیه11.
[14]. المحاسن و المساوی(بیهقی), ص186.
[16] . سوره آل عمران، آیه103.
[17]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص647.