26 01 2019 459212 شناسه:

تفسیر سوره معارج جلسه 9 (1397/11/07)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ (40) عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ (41) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ (42) یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً کَأَنَّهُمْ إِلی‏ نُصُبٍ یُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذی کانُوا یُوعَدُونَ (44)

بخش پایانی سوره مبارکه «معارج» از باب «ردّ العَجُز علی الصدر»,[1] به همان مطالب صدر این سوره برمی‌گردد. در صدر این سوره آمده است که ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾، این سؤال، سؤال استهزایی بود نه استفهامی. آنهایی که سؤال استفهامی داشتند: ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها﴾،[2] یک سؤال عاقلانه‌ای بود ﴿یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها، یک سؤال عالمانه‌ای بود، ذات أقدس الهی یک پاسخ مناسب دادند؛ اما اینها سؤال استهزایی بود؛ مثل جریان بعد از غدیر این شخص گفت، اگر این حق است عذابی از آسمان بیاید به حیات ما خاتمه بدهد. [3]این گونه افراد عنود، سؤالشان سؤال استهزایی بود. ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ که ﴿لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ﴾.

در بخش پایانی این سوره فرمود قسم به پروردگار مشرق و مغرب عالم ما توانا هستیم که اینها را برداریم و افراد دیگری بیاوریم، یک؛ چه اینکه توانا هستیم کلّ این نظام سپهری را عوض کنیم و عالَم دیگر بیاوریم، دو و هر دو را هم انجام می‌دهیم، سه. ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ ٭ عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ﴾، چون بردنِ اینها و آوردن افراد، این به منافع عمومی است. این از سنخ تبدیل خلق خدا نیست، این از سنخ کار خود ذات أقدس الهی است که بقیه مطالبش باید بازگو شود.

عمده در این سوره مسئله خلقت هلوع و جزوع است. اینکه در بحث‌های میانی این سوره، یعنی از آیه نوزده به بعد فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، این به خلقت برمی‌گردد یا به اخلاق اکثری مردم برمی‌گردد؟ اگر به خلقت برگردد؛ یعنی ساختار انسان‌ها یک ساختار بدی است و این با بسیاری از آیات قرآن هماهنگ نیست. هلوع بودن چیز بدی است، برای اینکه ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾. در حالی که باید صابر باشد در حال تماس شرّ و مفیض باشد و موجب خیرات دیگران باشد در حال برخورد از خیر. منّاع خیر بودن بد است، جزوع بودن بد است، اینها در ساختار خلقت انسان است که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾

پرسش: در زمان طفولیت باشد چگونه است؟

پاسخ: نه، غرض آن است که کار خدا هست یا طبع اکثری مردم در اثر سوء تربیت. کار خدا نمی‌تواند باشد، چرا؟ چون ذات أقدس الهی تابلویی که طبق آیات پنج، شش‌گانه رسم کردیم، این عالم را زیبا آفرید که از این زیباتر ممکن نیست. هم فرمود در «کان تامه»: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾،[4] هم درباره «کان ناقصه» فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾[5] هم در سوره «طه» فرمود: ﴿أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾.[6] هر چه لازمه کمال یک موجود بود ـ درخت از این زیباتر ممکن نیست، فلان بوته از این زیباتر ممکن نیست، این بوته اگر بخواهد ثمر ببخشد ـ همه اینها را باید داشته باشد و خدا به او داد. حالا علل و عواملی گاهی سرما می‌زند، باید درمان کرد، وگرنه ساختار خلقت این پشه، این حیوان، آن انسان، آن سیاه‌چالِ آسمان هر چه باشد، به زیباترین وجه است: ﴿أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾! این نظام داخلی است؛ لذا فرمود سراسر جهان زیباست: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ است، درباره خصوص انسان فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[7] است و از این زیباتر ممکن نیست!

برهان عقلی هم همین را تأیید می‌کند، برای اینکه اگر زیباتر از این ممکن بود، منظور زیبایی وجودی است؛ یعنی حکمت نظری، یعنی زیبایی بود و نبود، نه زیبایی باید و نباید! یک وقت ما می‌گوییم یوسف(سلام الله علیه) زیباست؛ یعنی زیبایی باید و نباید، زیبای ظاهری حسّی دارد. یک وقت می‌گوییم زیباست، می‌گوییم علم زیباست، عدل زیباست، عقل زیباست. در حکمت نظری وقتی می‌گویند زیبا، یعنی کمال. در حکمت عملی وقتی می‌گویند زیبا در برابر صورت‌های دیگر، آن آهنگ زیباست، آن آهنگ زیبا نیست، از این قبیل است. در ساختار بود و نبود عالمی از این زیباتر ممکن نبود. برهان عقلی‌اش هم این بود که اگر زیباتر از این، یعنی بهتر از این ممکن بود، این مقدم و خدا نساخته بود، تالی؛ «إما للجهل» است، «أو للعجز» است، «أو للبخل»؛ «و التالی باسره مستحیل فالمقدم مثله»، پس از این زیباتر ممکن نیست. جزوع بودن، منوع بودن، اینها نقص است، مذمت است، اینها هرگز به خلقت برنمی‌گردد.

اگر به خلقت برگردد، چون خودش فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛[8] چه اصراری دارد که از راه نماز و روزه و زکات و اینها این را اصلاح کند؟ این آیات بعدی همه در صدد اصلاح هلَع است. انسانی که هَلَع دارد و هلوع است، باید از راه نماز درمان شود، از راه زکات درمان شود، از راه عدل درمان شود، از راه عمل صالح درمان شود، پس معلوم می‌شود به اخلاق برمی‌گردد نه به خلقت، اگر به خلقت برمی‌گشت نماز و روزه که عوض نمی‌کرد. خلقت را که نماز و روزه عوض نمی‌کند. اخلاق را نماز و روزه عوض می‌کند.

پرسش: مگر انسان جاهل آفریده نشده؟

پاسخ: فرمود شما را خلق کردیم: ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ﴾،[9] بعد فرمود یاد بگیرید، علم بر شما واجب است، تحصیل علم بکنید و مانند آن، نه اینکه او جاهل خلق شده است باید جاهل بماند! روزی که به دنیا آمده است: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾؛ اما ﴿وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾، بعد فرمود حرف می‌خواهی بزنی، چیزی می‌خواهی بنویسی، کاری می‌خواهی بکنی باید محقّقانه باشد. ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد،[10] بنابراین انسان جاهل بود؛ یعنی نمی‌دانست و راه فراگیری علوم را از درون و بیرون در اختیار او گذاشت، بعد فرمود قدم می‌زنی باید عالمانه باشد. در سوره مبارکه «حج» فرمود می‌خواهی دنبال کسی باشی، باید محقّقانه باشد. کسی را به دنبال خودت بیاوری باید محقّقانه باشد. هم در آیه سوم و چهارم سوره «حج» تا آیه هشت، فرمود اگر امامی، باید محقّق باشی، مأمومی، باید محقّق باشی، باید بدانی به دنبال چه کسی راه افتادی. اگر امامی، باید بدانی چه کسی را به همراه می‌آوری. اگر مأمومی باید بدانی که دنبال چه کسی راه افتادی! هر دو را در سوره مبارکه «حج» مبسوطاً فرمود. این خدا درصدد این است که این «هلع» را درمان کند یا ﴿خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾؛[11] یعنی اخلاق توده مردم، اکثری مردم این است. نه اینکه انسان عجول خلق شد. اگر عجول خلق شده باشد، شما دستور صبر برای چه می‌دهی؟ دستور بردباری و تحمّل و حِلم برای چه می‌دهی؟ معلوم می‌شود که اینها به طبع برمی‌گردد، اخلاق اکثری برمی‌گردد، قابل اصلاح است و نماز آن قدرت را دارد که اخلاق را عوض بکند، وگرنه اگر خلقت بود هم ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[12] جلویش را می‌گرفت و هم این دستورهایی که داده شده، با نماز و روزه خودتان را اصلاح کنید، جلویش را می‌گرفت.

مطلب دیگر این است که اینها آیاتی است که یکدیگر را تفسیر می‌کنند، فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، چگونه ﴿هَلُوعاً﴾؟ این به اخلاق و اوصاف او وصف کرده است: ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾، اینکه در ساختار خلقت اینها نیست، اگر این باشد، چطور بعضی‌ها هلوع نیستند، چون انسان که دو حقیقت ندارد، یک حقیقت دارد، اصناف متعدد دارد بر اثر اخلاق. اگر انسان هلوع است، چرا این همه اولیای الهی صابر هستند؟ این همه خیرین مفیض خیر هستند و دارند به دیگران خیر می‌رسانند؟ پس انسان هلوع خلق نشد، اخلاق عده‌ای از مردم هلَع است که باید درمان بشود و راه درمانش هم این است.

پرسش: ... اخلاق است که انسان را انسان میکند.

پاسخ: همین دستورات دین، اخلاق می‌دهد، حیات می‌دهد، در سوره مبارکه «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾؛[13] فرمود دین شما را زنده می‌کند، منظور از زنده، همان حیات معنوی و اخلاق است، وگرنه انسان این حیات را دارد: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾.

بنابراین آن قسمت‌ها به اخلاق برمی‌گردد. این قسمت‌ها که فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ با دو آیه این هلَع را شرح داد، فرمود هلوع بودن این است که ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾، این تفسیر قرآن به قرآن أنحایی دارد که خود قرآن به بهترین وجه این انحاء را به جامعه آموخت. قسمت مهم تفسیر قرآن به قرآن به این است که فرمود آیات الهی دو قسم است: ﴿مُحْکَماتٌ هُنَّ﴾ که ﴿أُمُّ الْکِتابِ﴾ است ﴿وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ﴾.[14] بعد فرمود محکمات کار مادر مسیح را می‌کند؛ یعنی وقتی شما کلّ قرآن را بررسی می‌کنید، می‌بینید که روح‌اللّهی است که از مادر خود متولد شد. نگفت این «أب» متشابهات است یا مجموع محکمات «أب» و «إبن» متشابهات‌ هستند. فرمود آیات قرآن یک قسمت محکمات است: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾، این «أُمّ» بدون «أب» آیات دیگر را تفسیر می‌کند؛ یعنی سبک قرآن سبک روح‌اللّهی است، سبک مسیحا دم شدن است، سبک عیسوی است؛ منتها به لسان وجود مبارک پیغمبر تکمیل شده است: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾. «أُمّ» چه کار می‌کند؟ این محکمات را شیر می‌دهد، می‌پروراند، دست آن را می‌گیرد پا به پا می‌برد، آن را به مقام رشد می‌رساند و ثمربخش می‌کند. این غیر از آن است که مطلقات را با مقیّدات ما تقیید کنیم که یک کار فقهی و اصولی است و کار خوبی هم هست، باید هم این کار را بکنیم. تفسیر مطلقات به مقیدات یک نحو است، تفسیر عام به خاص که مخصّص‌ هستند یک نحو است، تفسیر ذی‌القرینه به قرینه یک نحو است، تفسیر مفهومی یک راه دارد، تفسیر تطبیق مصداقی یک راه دارد؛ اما تفسیر مادر و فرزندی راه دیگری دارد. آن وقت تمام متشابهات آیه باید به این محکمات برگردد. محکمات توحید است و وحی است و نبوت است که دیگر «لا ریب فیه» است. قطعی است، هیچ تخلّفی در آن نیست، هیچ اختلافی در آن نیست، متن صراط مستقیم است. این بهترین راه برای تفسیر قرآن به قرآن است که آن مقدور خیلی از ما نیست.

وجود مبارک حضرت امیر فرمود، قرآن «یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض‏»،[15] «یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا».[16] این فرمایش حضرت است در نهج‌البلاغه، بعد خودشان هم تطبیق می‌کردند. از حضرت سؤال می‌کردند که چطور در یک‌جا خدا فرمود: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا،[17] یک‌جا می‌فرماید وقتی می‌میرید فرشته مرگ عزرائیل(سلام الله علیه) جانتان را می‌گیرد: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ.[18] یک‌جا می‌فرماید که فرشتگان زیر مجموعه جان انسان را می‌گیرند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[19] فرمود،[20] افراد که یکسان نیستند، بعضی انبیا هستند، بعضی اولیا هستند، بعضی مرسلین هستند، بعضی ائمه هستند، بعضی مؤمنین خالص‌ هستند، بعضی پایین‌تر هستند، آنجا که به درجه عالیه رسید، خود ذات أقدس الهی جان آنها را می‌گیرد، اینها را می‌گویند امانتی است که رد می‌شود. ببینید خیلی‌ها می‌میرند؛ مثل ما، خیلی‌ها در حال مرگ، زنده‌اند، روحشان را تقدیم می‌کنند. اینکه این شخص حالا به این مقام رسید یا نرسید، نمی‌دانیم؛ ولی ادعای او این است که «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»؛[21] یعنی ما زنده‌ایم. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که نمرد، این روح را تقدیم کرد. بعضی‌ها در حال مرگ، زنده‌اند؛ یعنی امانت را دارند می‌دهند. این کجا و افراد عادی کجا! حضرت فرمود: این ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ﴾ مربوط به یک عده است، ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ مربوط به یک عده است. ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ مربوط به یک عده دیگر است؛ این تطبیق آیه. یا آن قصّه رجم که کسی بعد از شش ماه وضع حمل کرد، خواستند او را رجم کنند، حضرت فرمود نه، مجموع آیات قرآن نشان می‌دهد که اقل حمل شش ماه است، چون آورده بودند زنی را که بعد از شش ماه مادر شد، خواستند ـ معاذالله ـ او را رجم کنند که حضرت فرمود این کار را نکنید، برای اینکه آیات قرآن نشان می‌دهد که مجموع بارداری و شیردادن سی ماه است. فرمود: ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾؛[22] یعنی مادر مجموع سی ماه با بچه هست. این سی ماه چیست؟ یعنی دوران بارداری او دوران شیر دادن. بعد در آیه دیگر فرمود دوران شیردادن و شیرخوارگی فرزند دو سال است: ﴿یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ﴾،[23] پس دو سال، یعنی 24 ماه دوران شیرخوارگی است. این 24 ماه را از سی ماه که کم بکنید، می‌شود شش ماه، پس شش ماه می‌شود اقل حمل. چرا این زن را می‌خواهید متّهم بکنید؟[24] این یک نحوه تفسیر قرآن به قرآن است که خود ائمه به ما آموختند و به آن استدلال کردند.

پرسش: آیه قرآن دارد ﴿إنّک مَیّتٌ وَ إنَّهُم لَمَیّتُون﴾.[25]

پاسخ: بله، اما اینها امانت الهی است؛ یعنی موت در حقیقت از عالم دنیا به عالم آخرت هجرت کردن است، در فرمایشات حضرت امیر در نهج هست که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»،[26] یک وقت است می‌گوییم مرگ یعنی نابودی، اینکه نیست. مرگ یعنی هجرت؛ یعنی انتقال از دنیا به آخرت. بعضی‌ها متوجه نیستند که منتقل می‌شوند؛ مثل اکثر افراد. بعضی‌ها نه، متوجه هستند، چون زنده‌اند، چون زنده هستند و مسافر هستند و دارند از دنیا به آخرت منتقل می‌شوند، زمام خود را به دست ناقل و محرّکشان می‌دهند. این انسان که نابود نمی‌شود: «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار». این انسان خوابیده را اگر جابهجا بکنید بله، متوجه نمی‌شود؛ اما یک انسان بیدار را وقتی که عاقل است، می‌داند که می‌خواهد جای بهتری برود، می‌خواهند از جایی به جایی بروند خودش را تسلیم می‌کند. فرمود: «النّاسُ نِیامُ»، خیلی‌ها خواب هستند، «فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا».[27] یک آدم خوابیده را شما از دنیا و آخرت ببرید، او نمی‌گوید: «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»؛ اما یک بیدار، مثل خود ائمه(علیهم السلام) اینها وقتی بخواهند رحلت کنند، چگونه رحلت می‌کنند؟ تسلیم می‌کنند. غالب این بزرگان سراینده ما به زبان ائمه سخن می‌گویند، نه به سخن خودشان. نمی‌گویند ما به اینجا رسیده‌ایم، اینکه می‌گوید:

و إنّی و إن کنت ابن آدم صورة ٭٭٭ فلی فیه معنی شاهد بأبوّتی[28]

 اینها را از لسان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گوید؛ یعنی مقام نبوت این است، اگر کسی خواب باشد، انسان خوابیده را از اتاقی به اتاق دیگر ببرند که متوجه نیست؛ ولی اگر انسانی بیدار باشد و بداند که اینجا سرد است، اینجا جای ماندن نیست، این را کسی بخواند منتقل کند به اتاق دیگر این در کمال اختیار و اراده خودش را تسلیم او می‌کند. این است که می‌گویند «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم». مؤمنین همین‌طور هستند. مؤمنین یعنی کسی که بیدار باشد، همین‌طور است. کسی که خواب باشد، می‌میرد. خیال می‌کند که مثلاً از بین رفته است؛ اما کسی که بیدار باشد این‌طور است.

پرسش: آیه ما نحن فیه ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾ شبیه ﴿انَّ الانسانَ لَفِی خُسر ٭ إلا الّذِینَ آمَنُوا َ عَمِلُو الصّالِحَات[29] است.

پاسخ: شبیه همان است؛ منتها خلقت تعبیر نشده است. تقریباً بیش از پنجاه مورد انسان مذمت شده است. انسان ﴿کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً﴾،[30] ﴿جَزُوعًا﴾، این قتور بودن، بخیل بودن و امثال آن بودن این است. فرمود اگر ما کلّ ذخایر زمین را باز به انسان بدهیم، انسان قتور است. منّاع خیر است،[31] ممسک است. آنجا سخن از خلقت نیست. بیش از پنجاه مورد انسان مذمت شده است؛ اما کمتر جایی به خلقت اشاره شده است. برخلاف ﴿خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾،[32] ﴿إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾، این قسمت را باید درمان کرد و آن این است که اینها به اخلاق برمی‌گردد نه به خلقت، به چند دلیل: یک دلیل این است که اگر به خلقت برگردد که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾،[33] در حالی که این آیات دارد این اخلاق را عوض می‌کند. دوم اینکه اگر به خلقت برگردد، انسان یک حقیقت است، چطور بعضی این‌طور هستند، بعضی صبورند بعضی مفیض خیرند، جلوی خیر را نمی‌گیرند.

پرسش: بگوییم اقتضای اینها را دارد هلوع بودن و جزوع بودن را؟

پاسخ: اقتضای آن طرف را هم دارد. غرض اینکه اگر در این جهاد، عقل پیروز باشد، وهم و خیال را تعدیل می‌کند و نه تعطیل، آن می‌شود محقّق خوب. اگر عقل عملی پیروز بشود، شهوت و غضب را تعدیل می‌کند و نه تعطیل، می‌شود یک عارف خوب، متخلّق خوب، زاهد خوب، ناسک خوب. اما اگر از این طرف وهم و خیال بر عقل پیروز بشوند، بی‌رحمانه او را سر می‌بُرَند. اگر شهوت و غضب پیروز شوند، بی‌رحمانه عقل عملی را به قتل می‌رسانند. این بیانات نورانی حضرت امیر که فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ‏] لَا یَنْفَعُه‏»،[34] همین است. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[35] جنگ است. جنگ اگر یک وقت به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، می‌گوید: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[36] مکه را مهد آزادی قرار می‌دهد؛ اما به دست دیگران باشد که جگر را می‌دَرَند. این حمزه سیّدالشهداء(سلام الله علیه) را جگر دَریدند.

غرض این است که اگر آن جاهل پیروز شود، کار او درّندگی است. اگر عاقل پیروز شود، کار او رهبری و هدایت است. این جهاد هست، حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمدید به جهاد اکبر رو کنید، برای اینکه «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»،[37] این انسان باید این کار را انجام بدهد.

غرض این است که تفسیر قرآن به قرآن یک بخش آن روح‌اللّهی بودن، مسیحا بودن، مسیحا نفس بودن، مادرانه فرزند را شیر دادن، پروراندن است که ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾. این یک راه است که همه متشابهات یک روح‌اللّهی‌ هستند که محکمات، مریم اینهاست: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾ سخن از «أب» و امثال آن نیست. یک وقت سنخ همین بحث‌های معمولی است که مطلقات را به مقیدات، عمومات را به خصوصات، ذی‌القرائن را به قرینه، با رعایت شأن نزول آیات تفسیر می‌شود، این یک حدّ میانی است. یک حدّ است که در خود آیات کنار هم قرار می‌گیرد؛ مثل ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، همین را با دو آیه بعد تفسیر فرمود که ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ و امثال آن، حالا تا برسد به موارد دیگر.

 اما آن که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده، در همین جلد اوّل اصول کافی، ائمه فرمودند ما محکمات جامعه هستیم،[38] نه تنها محکمات قرآن صامت هستیم، ما محکمات قرآن ناطق هستیم. ما خودمان قرآن ناطق هستیم و از محکمات. این از بیانات نورانی ائمه(علیهم السلام) است که مرحوم کلینی در جلد اوّل فرمود اهل‌بیت(علیهم السلام) محکمات جامعه هستند. به استثنای این چهارده نفر خیلی‌ها متشابه هستند، باید آنها را به اینها تفسیر کرد. ما محکم محض کم داریم. اگر چند نفر محکم باشند، در کنار همین سفره است. در این سفره ظاهر این روایات حصر است؛ یعنی این چهارده نفر محکمات جامعه هستند. فرمود همان‌طوری که قرآن محکماتی دارد، آیات متشابه را باید با این محکمات تفسیر کرد، جامعه هم همین‌طور است. جامعه افرادی هستند که اوصافی دارند، اقوالی دارند، آرایی دارند، این آرا و افکار جامعه را باید با این محکمات حلّ کرد. فرمود ما محکمات جامعه هستیم. هم محکمات قرآن کریم‌ هستند، چون خودشان قرآن کریم هستند، هم محکمات جامعه هستند.

پرسش: حضرت علامه طباطبایی(رحمة الله علیه) هلوع را به خلقت نسبت میدهند و دلایل خوبی هم آوردند جوابشان چیست؟

پاسخ: خلقت که به همین برمی‌گردد یا به طبیعت برمی‌گردد یا به اخلاق اکثری مردم برمی‌گردد، وگرنه ساختار خلقتی که به «الله» برگردد را که ایشان نمی‌فرمایند. ایشان می‌فرمایند ذات أقدس الهی کلّ جهان را به زیباترین وجه خلق کرد و درباره انسان هم فرمود خدا که انسان را آفرید «احسن الخالقین» است، پس انسان «احسن المخلوقین» است. آن وقت چگونه می‌شود خدا کار خود را مذمت بکند؟ این معلوم می‌شود به اخلاق مردم برمی‌گردد، نه به کار خدا. خلقت کار خداست که خدا خلق کرد: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾، اینها فرمایشات خود مرحوم علامه هم هست.

پرسش: ...

پاسخ: چرا! صبر را برای چه گذاشتند؟ آدم هر حادثه‌ای که پیش آمد که نباید ناله کند. اصلاً امتحان برای چیست؟ حادثه‌ای پیش آمد، آدم نمی‌داند، نه اسرار قبل را می‌داند، نه بعد را می‌داند، نه راز و رمز را می‌داند، برای چه شیون بکشد؟ برای چه ناله سر بدهد؟ شاید حکمت یا مصلحتی در آن باشد.

یک وقت است که وجود مبارک موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) گفت که شما این کشتی را سوراخ کردید، ممکن است آب وارد کشتی بشود و همه را غرق بکند. فرمود من طرزی کشتی را سوراخ کردم که آب نمی‌آید، این یک؛ ثانیاً در این بندر جنگی یا غیر جنگی، مسئله تجارتی یا غیر تجارتی مطرح است که کشتی‌های سالم را غصب می‌کنند. ثالثاً این کشتی یک وسیله نقلیه باری است، برای خانواده‌ای که از این راه ارتزاق می‌کنند، این ﴿أَمَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ﴾،[39] این را اجاره‌کشی می‌کنند، روزی‌هایشان هم از همین راه تأمین است. اگر این کشتی سالم سالم باشد، می‌برند آنجا، وقتی به بندر رسیدند، غصب می‌کنند و اینها از نان‌خوری می‌افتند. خضری می‌خواهد که به موسای کلیم بگوید که اگر ما یک وقت یک گوشه را سوراخ کردیم، صد درصد منفعت دارد، حالا تو چرا اعتراض می‌کنی؟ اینها یک نمایش است، وگرنه خود کلیم الهی هم البته مقام والایی دارد، این نمایشی است که شما چه می‌دانید که الآن مصلحت در این نیست.

یک وقت زراره با عده‌ای رفتند خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) حضرت از زراره به خوبی یاد نکرد؛ مثلاً عیب‌جویی کرد.[40] غرض اینکه گاهی یک حادثه پیش می‌آید، برای اینکه خون آدم محفوظ باشد. آدم فوراً جزع بکند، برای چه؟ انسان جزعش راهی دارد، ناله‌اش راهی دارد، صبرش راهی دارد، دستوارت دینی هم برای همین است. غرض این است که این به خلقت و به کار خدا برنمی‌گردد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن حد تعدیل است، انسان باید شهوت داشته باشد، غضب داشته باشد که اگر عقل عملی باشد، اینها را تعدیل می‌کند نه تعطیل. در برابر بیگانه انسان باید تعّال باشد، جلوی بیگانه را بگیرد. یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که قبلاً هم خوانده شد که فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»،[41] سنگ‌زن نباشیم؛ اما سنگ‌خور هم نباشیم. سنگ را از هر کجا آمد، برگردانید: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ». بی‌خود به سر یک کشور ضعیفی سنگ بزنید، این درست نیست. یا یک آدم ضعیفی را سنگ بزنی، درست نیست؛ اما سنگ را از همان‌جا که آمد، برگردانید، «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ». در بخش‌های دیگر فرمود: «لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ‏»؛[42] ستم را جز ملّت پست کسی تحمّل نمی‌کند. اینها خوب است. وقتی عقل پیروز شد، غضب را تعدیل می‌کند نه تعطیل؛ ولی وقتی غضب پیروز شد عقل را تعطیل می‌کند. این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛[43] سبات با «سین»، «سَبت»؛ یعنی تعطیلی. روز شنبه را می‌گفتند «یوم السبت»، چون تعطیل بود. گفت من پناه می‌برم به خدا از اینکه عقل عده‌ای بخوابد و تعطیل شود! گاهی به زبان اثبات، گاهی به زبان نفی، گاهی به زبان مدح، گاهی به زبان ذمّ، از عظمت عقل یاد کردند. اگر غضب پیروز بشود، عقل را سر می‌بُرَد یا آن را می‌خواباند. فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏» که عقل یک ملّت بخوابد. همین است! بنابراین اینها را تعدیل می‌کند و نه تعطیل. نتیجه اینکه کار خدا زیباست، همه اوصاف را سرجای خودش به اندازه لازم قرار داده است.

پرسش: ریشه این «خُلِقَ» اگر به معنای «خَلِق»  باشد یعنی فرسوده شده، انسان فرسوده میشود در صورتی که این حالت برایش اتفاق بیفتد.

پاسخ: نه، منظور این است که این برای فرسودگی گرفتن شاهد می‌خواهد. ما شاهدی باید داشته باشیم که «خُلِقَ» یعنی «خَلِق» شد، کهنه شد، فرسوده شد. این باید شاهد قرآنی داشته باشد.

پرسش: شاهدش همین است که آیات دیگر در مسئله خلقت ... .

پاسخ: آیات دیگر دارد که خلقت زیباست؛ اما آیات دیگر نمی‌گوید که این انسان فرسوده است. می‌گوید «خُلِقَ» که فعل مجهول است؛ یعنی در پیدایش آن این چنین است.

پرسش: ... اگر انسانی هلوع شد یعنی فرسوده شد.

پاسخ: در طلیعه خلقت که فرسوده نیست، این با کار خود، خودش را فرسوده کرد. خسارت دید، خود را به خطر انداخت و امثال آن. غرض این است که تفسیر قرآن به قرآن شئون گوناگون و درجات و مراتب دارد که أعلی مراتبش این است که «أُم الکتاب» که محکمات هستند، تفسیر روح‌اللّهی می‌کنند و قسمت‌های دیگر هم سرجایش محفوظ است.

اما اینکه در بخش پایانی فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾، به شرق و غرب و طلوع و غروب قسم نخورد که کار قمر و شمس یا حرکت زمین دور شمس باشد، به خود مشرق و مغرب که خدا آفریدگار آنهاست، سوگند یاد کرده است. در قرآن کریم گاهی سخن از مشرق و مغرب است که ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾،[44] گاهی «مشرقین و مغربین» است که متساوی است، آن روزی که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[45] آن روزها سالی دو روز است، دو تا مشرق داریم، دو تا مغرب داریم. گاهی به لحاظ کروی بودن زمین که هر لحظه یک گوشه مشرق است، یک گوشه مغرب: ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾،[46] داریم. گاهی جمع‌بندی نهایی است، می‌فرماید: ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾[47] ما اصلاً مغرب نداریم، مغرب یک امر نسبی است. چیزی به نام غروب نداریم، چیزی به نام مغرب نداریم. این شمس مرتّب در حرکت است. اینجا که حرکت است، طلوع است. آنجا حرکت است، طلوع است. نبودِ شمس از جایی ما غروب انتزاع می‌کنیم و الا چیزی به نام غروب در عالم نیست. این است که در سوره مبارکه «صافات» وقتی جمع‌بندی نهایی شروع شده، می‌فرماید این ﴿رَبُّ الْمَشارِقِ﴾ است. در سوره مبارکه «صافات» این است: ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾، ما اصلاً مغرب نداریم. چیزی به نام غروب و مغرب و یک امر وجودی باشد، ما نداریم. این شمس مرتّب حرکت می‌کند، مرتّب در طلوع است، مرتّب در طلوع است، آن جایی را که رها کرده، تاریک می‌شود ما می‌گوییم مغرب، وگرنه چیزی باشد به نام غروب و غارب و مغرب و اینها نیست.

در سوره مبارکه «فرقان» هم فرمود شما این سایه را نگاه کنید، خیلی از مسائل ریاضی با سایه حلّ می‌شود. در فقه ما هم هست که اگر سایه مثلاً دو هفتم آن شاخص برسد؛ مثلاً وقت نماز است یا وقت فضیلت است، بحث‌های فقهی ما هم روی این ظلّ است، بحث‌های ریاضی هم که «الی ما شاء الله» روی ظلّ است، بحث‌های نجومی؛ اما چیزی به نام سایه ما نداریم. در سوره مبارکه «فرقان» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً﴾،[48] آفتاب دلیل سایه است، نه سایه دلیل آفتاب. الآن ما برای اینکه بفهمیم ظهر شد یا نه، می‌گویند اگر سایه به طرف ابروی راست آمد یا ابروی چپ آمد یا سایه شاخص این طرف آمد، سایه شاخص آن طرف رفت، مثلاً ظهر است. از راه سایه می‌فهمیم، این دلیل فعل است که از فعل به فاعل پی می‌بریم، چون برگشت سایه برمی‌گردد، نه چون سایه برمی‌گردد آن برمی‌گردد. یک یعنی یک! سایه حرکت نمی‌کند. وقتی آن بالاست، در برابر این است، این شاخص پشتش تاریک است. وقتی شمس حرکت کرد، یک سایه جدید پیدا می‌شود نه اینکه این سایه رفته آنجا! ما خیال می‌کنیم سایه حرکت کرده است. سایه که حرکت نمی‌کند، وقتی این آفتاب در برابر این شاخص هست، پشت این شاخص تاریک است. وقتی آفتاب این طرف رفت، آن قسمتش که حالا آفتاب نیست، می‌شود تاریک. نه اینکه آن سایه از آنجا و پشت‌سر حرکت کرده رفته جای دیگر. لذا فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً﴾، آفتاب دلیل است.

بنابراین ما چیزی در عالم به نام مغرب نداریم. وجود خارجی ندارد، این یک امر نسبی است؛ لذا در سوره مبارکه «صافات» که جمع‌بندی کرده فرمود، نه سخن از مغرب است، نه سخن از مغربین است، نه سخن از مغارب؛ ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾.  این درباره شمس و قمر هست، درباره کلّ فیض الهی هم همین‌طور است.

پایان این سوره مبارکه هم که فرمود: ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذی کانُوا یُوعَدُونَ﴾، به همان صدر سوره که ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ برمی‌گردد. آنها ـ معاذالله ـ روی استهزاء این حرف را می‌زدند، اینکه گفتند، اگر ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ﴾ ـ معاذالله ـ در واقع اینها که به غدیر معتقد نبودند، اهانت می‌کردند. این پایان سوره هم به صدرش برمی‌گردد.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علی الصدر: بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمه‌ای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.

[2]. سوره اعراف، آیه187؛ سوره نازعات، آیه42.

[3]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏8 ، ص57.

[4]. سوره زمر، آیه62.

[5]. سوره سجده، آیه7.

[6]. سوره طه، آیه50.

[7]. سوره مؤمنون, آیه14.

[8]. سوره روم، آیه30.

[9]. سوره نحل، آیه87.

[10]. سوره إسراء، آیه36.

[11]. سوره انبیاء، آیه37.

[12]. سوره روم، آیه30.

[13]. سوره انفال, آیه24.

[14]. سوره آل‌عمران, آیه7.

[15]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه133.

[16]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه18.

[17]. سوره زمر، آیه42.

[18]. سوره سجده، آیه11.

[19]. سوره انعام، آیه61.

[20]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص247.

[21]. ر. ک: دیوان حافظ, غزل351‌; «این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست ٭٭٭ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم».

[22]. سوره أحقاف، آیه15.

[23]. سوره بقره، آیه233.

[24]. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏1، ص206.

[25]. سوره زمر، آیه30.

[26]. اعتقادات الإمامیه(للصدوق)، ص47.

[27]. مجموعة ورام، ج‏1، ص150؛ مرآة العقول، ج8، ص293.

[28].کشف الوجوه الغر لمعانی نظم الدر(شرح تأییه ابن الفارض) عبدالرزاق کاشی، عبدالرزاق بن جلال الدین، ج1، ص276.

[29]. سوره عصر، آیات 2و3.

[30]. سوره اسراء، آیه100.

[31]. سوره ق، آیه25 ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْر﴾.

[32]. سوره انبیاء، آیه37.

[33]. سوره روم، آیه30.

[34]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت107.

[35]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[36]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏3، ص513.

[37]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص415.

[38]. مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

[39]. سوره کهف، آیه79.

[40]. ر.ک: منهج الیقین (شرح نامه امام صادق علیه السلام به شیعیان)، ص412.

[41]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت314.

[42]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه29.

[43]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه224.

[44]. سوره شعرا، آیه28؛ سوره مزمل، آیه9.

[45]. دیوان سعدی، قصیده25؛ «بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار ٭٭٭ خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار».

[46]. سوره اعراف، آیه137.

[47]. سوره صافات، آیه5.

[48]. سوره فرقان، آیه45.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق