أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّینَ (22) الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (26) وَ الَّذینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاَّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ (30) فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ (34) أُولئِکَ فی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ (35)﴾
سوره مبارکه «معارج»، یعنی سورهای که «یذکر فیها المعارج» و در مکه نازل شد، بخشی از آیات این سوره، نشانه نزول آن در مدینه است، چون مسائل مربوط به نماز و زکات و سایر احکام و حقوق اینها در مدینه نازل شد، ممکن است که این بخش در مدینه نازل شده باشد.
فرمود انسان، «هلوع» خلق شد. این کلمه «هلوع» یک بار در قرآن ذکر شد و آن هم در همین جاست. قبل از اینکه نیازی باشد که لغت این «هلوع» را و «هَلَع» را معنا کند، خود قرآن کریم آن را تبیین کرد، تفسیر کرد، فرمود «هلوع»، انسانی است که هنگام برخوردِ ناملایم جزع میکند، صبور نیست و هنگامی که خیری به او رسد انحصارطلب است، سعی میکند این خیر به دیگری نرسد. این دو رذیلت که جمع شود، میشود «هَلع» و اگر کسی در این رذیلت خیلی کامل باشد، میشود «هلوع»، پس «هلع» جمع این دو رذیلت است. «هلوع» کسی است که در این دو رذیلت کامل است، در این دو نقص کامل است.
﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً﴾، در شرّ به جای اینکه صابر باشد و بردبار باشد، جزع و ناله میکند و بیصبری میکند و همراه جزع کارهایی میکند که نباید بکند، حرفهایی میزند که نباید بزند و هنگامی که خیر به او میرسد به جای اینکه این خیر را یک مائده الهی و سفره حق بداند و دیگران را در کنار این سفره سهیم بداند، ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾[1] است، این ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾ بودن، از همین ﴿وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ درآمده. آیا خلقت انسان اینطور است؟ یا خلقت ثانی و طبیعت ثانیه که در اثر سیّئات به دست میآید، انسان چنین است؟
قرآن کریم چندتا اصل دارد که ثابت میکند خلقت اصلی انسان، هلع نیست و انسان هلوع خلق نشده، اصل اوّلی قرآن کریم این است که «کان تامه» هر کسی و هر چیزی به عهده خداست که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛[2] یعنی «کلُّ ما صدق علیه انه شیءٌ فهو مخلوق الله سبحانه و تعالی»، چیزی از طبیعت برنخاست، خودساخته نیست. هر چیزی که عنوان شیء بر آن صادق باشد، این مخلوق خداست. ما کلمهای از شیء، جامعتر و عامتر نداریم. اگر بگوییم وجود در قبال ماهیت و مفهوم است و همه اینها زیر مجموعه شیء هستند: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾، این اصل اوّل است.
اصل دوم این است که ذات أقدس الهی هر چیزی را که آفرید به زیباترین وجه آفرید: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[3] این «کان ناقصه» آن است؛ یعنی هر چیزی را که آفرید، به زیباترین وجه آفرید و دیگر بهتر از آن ممکن نبود؛ چه حیوانات را، چه انسان را، چه معادن را، چه موجودات آسمانی را، چه موجودات زمینی را، چه موجودات دریایی را، اگر ماهی آفرید به بهترین وجه آفرید که از آن زیباتر ممکن نبود! اگر خرچنگ آفرید به زیباترین وجه آفرید و دیگر خرچنگ از این زیباتر ممکن نیست و اگر آهو و تیهو آفرید، از این زیباتر ممکن نیست! چرا؟ برابر یک قیاس استثنایی است، گرچه خرچنگ نسبت به طاوس زیبا نیست؛ ولی همان لذتهایی که طاوس از زندگی خود میبرد، خرچنگ از ازدواج خود، از بچهپروری خود، از تغذیه خود همان لذت را میبرد. هر چه که برای خرچنگ لازم است به او داد، چرا؟ چون اگر وضعی بهتر از این ممکن بود؛ مثلاً جهاز هاضمه و دستگاه گوارش این موجود دریایی یا آن موجود صحرایی از این بهتر ممکن بود یا زاد و ولدش از این بهتر ممکن بود، کیفیت پرورش او، کیفیت بهرهبرداری آن از فضا و محیط زیست از این بهتر ممکن بود، اگر بهتر از این ممکن بود و خدای سبحان خلق نکرده بود یا «للجهل» بود یا «للعجز» بود یا «للبخل»، «و التالی بأسره الثلاث مستحیل فالمقدم مثله»؛ یعنی ممکن نیست که ماهی باشد از این بهتر، خرچنگ باشد از این بهتر، آهو باشد از این بهتر، ستاره باشد از این بهتر، موجود زمینی باشد از این بهتر، چرا؟ برای اینکه ممکن است ستارهای از ستاره دیگر نورش بیشتر باشد، یک ماهی از ماهی دیگر ظریفتر باشد؛ ولی آن ماهی در آن نوع باید همین طور باشد. اگر بهتر از این ممکن بود و خدا خلق نمیکرد ـ معاذالله ـ یا برای اینکه نمیدانست یا نمیتوانست یا آن جود و بخشش را نداشت. اینها جزء صفات سلبیه خداست، «فالتالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله»، پس این نوع ماهی از این بهتر دیگر ممکن نیست.
پرسش: به خاطر خود قابل این گونه است؟
پاسخ: قابل را خود ذات أقدس الهی عطا میکند، این شیء قبلاً نبود تا ما بگوییم قابلیتش این است، این شیء اگر بخواهد با این خصوصیت یک موجود دریایی باشد، این نوع ماهی باید همینطور باشد، آن نوع ماهی باید همینطور باشد، آن نوع پرنده باید آنطور باشد. پرندهها، ماهیها حیوانات ممکن است یکی بهتر از دیگری باشد، چون این نوع برتر است، آن نوع متوسط است، آن نوع ضعیف است؛ اما این نوع دیگر ممکن نیست از این بهتر باشد و خدا خلق نکند. انسان هم همینطور است؛ لذا در اصل دوم که مربوط به «کان ناقصه» است فرمود: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾، این کاری به «کان تامه» ندارد. آن «کان» اوّل آیهای است که دارد: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. این مربوط به «کان ناقصه» است؛ یعنی هر چه آفرید، زیبا آفرید!
مطلب سوم بیان نورانی موسای کلیم(سلام الله علیه) است که وقتی فرعون گفت «ربّ العالمین»ی که تو را فرستاد، کیست؟ فرمود «ربّ العالمین» من کسی است که با سه نظام، جهان را تنظیم کرده است و آفرید: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾؛[4] یعنی هر موجودی که شما میبینید، این دارای سه ضلع و سه عنصر محوری است: یک عنصر مربوط به نظام فاعلی است که فاعل و سازنده دقیقِ حکیم دارد، یک ضلع مربوط به نظام داخلی است که هر چه در دستگاه او لازم باشد به او داده است. یک ضلع مربوط به نظام غایی و هدفمندی اوست که او را رها خلق نکرده است، برای چیزی، به سوی چیزی، با راه چیزی خلق کرده است. این برای همه موجودات است، برای انسانهاست، برای حیوانات است، هر موجودی هدفی دارد، غرضی دارد، مقصدی دارد، مقصودی دارد: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی﴾، یک؛ ﴿کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، نظام داخلی، دو؛ ﴿ثُمَّ هَدَی﴾، به مقصد، سه؛ انسان از بارزترین مصادیق این کریمه است، پس هر چه در انسانیت انسان لازم بود، خدا به او داد. مگر اینکه او دستکاری بکند کم بکند، زیاد بکند، با میل خود، با اراده خود، وصفی را برای خود تهیه بکند که نباید بکند، کمالی را از دست بدهد که نباید از دست بدهد، این هم اصل سوم.
اصل چهارم درباره خصوص انسان است که فرمود وقتی که این علقه بود، مضغه بود، عظام بود: ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾،[5] پس در خلقت انسان از این زیباتر ممکن نبود! آنگاه خود انسان دستکاری میکند، کم میکند، زیاد میکند، چشم را که زیباست، به او داد؛ منتها بیجا مصرف میکند. گوش را که زیباست، بیجا مصرف میکند. دستگاه گوارش را که زیباست، بیجا مصرف میکند. چون اکثر بیماریها، تقریباً هشتاد درصد بیماری این بیمارستانها مربوط به این دستگاه گوارش است، پُرخوری و بدخوری است. چقدر باید غذا بخورد، او خیال میکند هر چه جا دارد باید بریزد! یک وقت در حضور پیغمبر، آن ادب محض(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) کسی آروغ زد. فرمود: «أقلِل مِن جَشَإ»؛[6] آدم این قدر میخورد که در مجلس آروغ بزند؟! این برای پُرکردن که نیست، دو وعده غذا شبانهروز کافی است. شما هشتاد درصد این بیماریها را ببینید، همه برای همین قسمت است، آن بیست درصدش برای حوادث و رخدادها و تصادفات است. آدم این قدر میخورد که بخوابد؟! این قدر میخورد که نفهمد؟! این بدترین چیز، پرکردن همین شکم است. این را فرمود من به شما دادم که تأمین بشوید. فرمود: «أقلِل مِن جَشَإ»؛ مبادا این قدر بخوری که در مجلس رسمی آروغ بزنید. این ادب محض بود! اکثر مشکلات و بیماری ما در اثر بدخوری و پُرخوری است. مرتّب تعارف میکند، مرتّب به جان هم قسم بخور! این نفهمی است، نفهمی که حقیقت شرعیه ندارد. همین است!
بنابراین فرمود این دستگاه را ما آفریدیم، شما اوضاعش را به هم میزنید، اینها کسانی هستند که خلقت خودشان را دستکاری میکنند، کم و زیاد میکنند، بالا و پایین میکنند و به هم میزنند، وگرنه انسان هلوع خلق نشد، انسان صبور، شاکر، حمید خلق شد. اینها را عمداً اوضاعش را به هم میزند. اینها کسانی هستند که خلقت خودشان را دستکاری میکنند، این شیطان که خواسته است: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛[7] همین است. گفت من کاری میکنم که این دستگاهی که شما برای فلان مقصد آفریدی، در جای دیگر به کار ببرند، وگرنه دستگاه خلقت که قابل تغییر نیست. این ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛ یعنی چشمی را که ذات أقدس الهی برای یک هدف سودمند داد، من وادار کنم که در جای دیگر کار ببرد. گوش را که برای چیزهای خوب خلق کرد، وادار کنم به چیزهای دیگر صرف بکند. این تغییر خلقت است. آن وقت این انسان میشود هلوع. این هلوع در اثر دستکاری تربیت بد شیطان است که ﴿لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾ هست، ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ﴾[8] هست، این کارهایی که شیطان گفت هست تا کمکم این صبر را به جزع تبدیل میکند، آن گشادهرویی و خیرخواهی را به ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾ بودن تبدیل کند، این میشود: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، اگر ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ شد، آن وقت از آن به بعد انسان میشود: ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾. چرا نمازگزارها اینطور نمیشوند؟ اگر مربوط به ساختار اوّلی بود که نمازگزار ساختار اوّلی را عوض نمیکند، نماز خواندن که ساختار اوّلی را عوض نمیکند، نمازگزاران آن امانت الهی را حفظ میکنند، نمیگذارند که این شیطان ساختار اوّلی را عوض کند. این چشم را بجا به کار میبرد، این گوش را بجا به کار میبرد، ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾ نیست، اگر خیری به او رسید، سعی میکند به دیگری بدهد تا اضافه بشود، ذات أقدس الهی خیر را چند برابر کند. فرمود خیری که به شما رسید، اگر به دیگران بدهید، ما ده برابر عطا میکنیم. موقعیت خودتان را تثبیت کنید! این از ظریفترین تعبیرات قرآن کریم است که در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» است، فرمود شما کار خیری که میکنید، درست است خیر میکنید به جامعه، خیر تنها این نیست که ما در آخرت چند برابر به شما بهشت بدهیم. آنها یک مطلب است. مشکل جامعه را حلّ میکنید مطلب دیگر است؛ اما اوّلین کار خیر این است که هستی خود را تثبیت میکنید: ﴿تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ﴾،[9] کذا و کذا. قبل از اینکه سخن از بهشت باشد، قبل از اینکه سخن از جزای آدم خیر باشد، این انسان را خود این کار خیر طوری میکند که دیگر نمیلغزد؛ مثل اینکه درخت حرکت کند برود از کنار نهر آب دربیاورد و روی ریشه خودش بریزد، این درخت تثبیت شد و چیزی او را از جا نمیبرد. کار خیر خود انسان را تثبیت میکند، در امتحان نمیلغزد، بعد سخن از بهشت است، وگرنه اوّل سخن از بهشت نیست. میگوید تو محکم باش، نلغز! میخواهی نلغزی، ریشه خود را با کار خیر دریاب! ﴿تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ بعد مثل این است که چند برابر ما به او جزا بدهیم؛ مثل این است که زرعی بکند، سنبلهای داشته باشد، حبّاتی داشته باشد و مانند آن. این اساس کار است.
پرسش: اگر این طور است چرا تعبیر به «خَلق» کرده؟ یعنی اگر انسان خودش «صار هلوعا» چرا در تعبیر میفرماید که ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾؟
پاسخ: بله، ﴿تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ یعنی خودش را ثابت میکند؛ مثل اینکه درخت حرکت کرده، به پای ریشه خود آب ریخته است. این درخت نباید کسی را ممنون کند. اگر بخواهد نلغزد و خشک نشود، باید حرکت کند و به ریشه خود آب برساند: ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾، آن وقت مثل کسی است که سنبلهای بکارد، زرعی بکارد ﴿أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّة﴾[10] و امثال آن. قبل از اینکه بفرماید ما در بهشت جزا میدهیم، در دنیا پاداش میدهیم، فرمود خود انسان دیگر نمیلغزد. در امتحانات نمیلغزد. در حفظ امانات نمیلغزد. ﴿تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، این چه کار دارد به مسئله اینکه ما جزا میدهیم، چند برابر میدهیم؟!
بنابراین اینکه شیطان گفت من این کار را میکنم ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛ یعنی انسانی که ذات أقدس الهی طبق آن اصول چهارگانه ﴿خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است، ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ است، ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ هست، ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ هست، این «احسن الموجودات» را من عوض میکنم، همین! ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، آن وقت این میشود «هلوع». اگر چهار تا مشکلی پیش آمد، چهار روز فشاری بود، جزع و ناله او بلند است. دو تا خیری به دستش رسید، انحصارطلب است.
پرسش: چرا میگوید «خُلِق» باید بفرماید «صارَ»؟
پاسخ: گفت شیطان: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛ یعنی این دستگاه را که من به او دادم، او دستکاری میکند. این شکر را به جزع تبدیل میکند. این خیر را به طمع تبدیل میکند. این صبر را به جزع تبدیل میکند. این اوصاف را عوض میکند؛ ولی راهحلّ باز است: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾، اگر کسی اهل نماز بود، این طور نمیشود و اگر کسی اهل نماز شد، میتواند خود را اصلاح کند، پس نماز این سمَت را دارد که انسان را به همان فطرت اوّلی برگرداند. اگر کسی اهل نماز بود، نمیگذارد این شخص هلوع بشود و اگر هلوع بود و توبه کرد و اهل نماز شد، نمیگذارد این هلَع دوام داشته باشد، اصلاح میشود، این خاصیت نماز است.
پرسش: پس نمیشود گفت طبیعتش هلوع است.
پاسخ: بله، طبیعت را به هر حال نفْس اداره میکند؛ یعنی نفْس در مرحله طبیعت این چنین است، وگرنه ما طبیعتی داشته باشیم در برابر فطرت که نیست. انسان دارای شئون متعدد هست، بدنی دارد که ابزار کار است، روحی دارد که دارای شئون است، این شئون مادّیگرا با آن شئون ملکوتی همیشه در جنگ هستند. این جهاد اکبر که میگویند همین است که حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمدید، «بَقِیَ الْجِهَادُ الْأَکْبَر»،[11] بعد هم فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[12] استکبار و صهیونیسم آنها دشمن بیرونی هستند، آب و خاک و نفت و گاز میخواهند، این هوس دین میخواهد. تا دین را نگیرد، رها نمیکند، همین! لذا فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ». این نفس أماره اینطور است و آن عقل باید این نفس أماره را عقال کند. این ابزار را بیجا مصرف نکند. نماز این قدرت را دارد. اینکه «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»؛[13] که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در من لا یحضر نقل کرد که این مناجات پروردگار است نماز، که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»[14] هست، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»[15] نقل شده؛ اما اینکه ایشان در من لا یحضر نقل کرد: «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»، سخن از منادات نیست، سخن از مناجات است. منادات این است که انسان احساس بُعد میکند، میگوید «یا الله»! «یا ربّ»! اما در قُرب دیگر جا برای ندا نیست، انسان که نزدیک شد که نمیگوید «یا»! میگوید «خدا»! نجواست نه ندا. مناجات است، نه منادات، «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»، پس اگر کسی اهل صلات بود واقعاً، از این آسیب مصون است و اگر نبود، بعد توبه کرد و اهل صلات شد، این آسیب را برطرف میکند. این «خُلق»ای است که کار ابلیس است که گفت: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، وگرنه انسان طبعاً با فطرت الهی خلق شده است، طبق آن چهار شاهدی که نقل شده است.
پرسش: انسان که هلوع متولد نمیشود.
پاسخ: بله، انسان بالطبع خیّر است. هلوعاً هم که متولد نمیشود. تربیت بد او را هلوع میکند. نماز که تربیت خوب است او را اصلاح میکند، وگرنه انسان «بالفطره»: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾;[16] ببینید این کودک اصلاً بلد نیست دروغ بگوید. دروغگفتن را بعد یاد میگیرد. اگر میخندد، واقعاً دستگاهش تأمین شده است. اگر گریه میکند، معلوم میشود که خوابش کم است، غذایش کم است، شیرش کم است یا جایش تَر شده، هیچ ممکن نیست کودک بیجا بخندد یا بیجا گریه کند. دروغ را بعد یاد میگیرد، این «خلق صادقا». این با فطرت حق و با فطرت صدق، با فطرت عدل خلق شده است. بعدها دروغ یاد میگیرد. بعدها هلوع میشود. بعدها با صلات میتواند آن هلع خود را اصلاح کند.
پرسش: انسان از وقتی که به دنیا میآید طبیعتش هلوع و منوع و جزوع هست.
پاسخ: نه، طبیعتش این چنین نیست، روح دارد، روح هم ملکوتی است و خیر میخواهد. جزوع و منوع و اینها نیست. هیچ دروغ را هم نمیگوید و گریه که میکند راست است، خنده که میکند راست است، اینها را بعد یاد میگیرد. آن که ابلیس گفت: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، این عوض میکند؛ یعنی بیجا مصرف میکند. او را معتاد میکند. همین کودک مختصری اگر غذای او مانده باشد که زمینه مسمومیت در آن باشد، این را بالا میآورد. او اینطور خلق شد. بعد به خاطر تربیت غلط میشود معتاد و این سمّ را مثل عسل میخورد. قابل علاج هم هست، اینطور نیست که حالا این در دستگاه او هر چه بدهند قبول بکند، دستگاه انسان، مثل یک ظرف خالی، مثل تُنگ خالی نیست. این تُنگ خالی شما غذای سمّی را در آن بریزید، قبول میکند، عسل بریزید قبول میکند، آب شفاف بریزی قبول میکند؛ اما دستگاه گوارش اینطور نیست، مختصری این غذا مانده باشد، این بالا میآورد. با خلقت صد درصد الهی خلق شده است. بعد البته ممکن است که همین کسی که یک مختصر غذای مانده را بالا میآورد، حالا سمّ را مثل عسل با اعتیادش ـ متأسفانه ـ مصرف میکند.
پس ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ میشود ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾. راه علاج چیست؟ ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ که مصلّین این چنین نیستند. اگر «خُلِقَ»، باید همه همینطور باشند. اگر یک امر طبیعی باشد، باید همه اینطور باشند. این معلوم میشود که همه اینطور نیستند. این ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ است. وگرنه خلقت انسان دو گونه نیست، دو گونه خلقت ما در دستگاه الهی نداریم. انسان همان است که ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ است. این چنین نیست که بعضیها اینطور خلق بشوند، بعضیها اینطور خلق نشوند. این همان ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ است، نمازگزارها نه میگذارند که او خلقت الهی را تغییر بدهد و نه اگر ـ خدای ناکرده ـ آلوده شدند، به خودشان اجازه تدوام نمیدهند، حتماً اصلاح میکنند.
﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ ٭ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾، کسی که دائماً در نماز است، دائماً در نماز هستند؛ یعنی چه؟ دائماً دارد نماز میخواند؟ یا نمازش را دائماً حفظ میکند؟ صلات ذکر خداست، آن که دائماً به یاد خداست؛ «خوشا آنان که دائم در نمازند»،[17] در روایات ما آمده که کسی که مرتّب به ذکر خداست، ذکر خدا نماز اوست. بلند میشود «بحول الله»، مینشیند «الحمد لله»، چهارتا خندهای کرده، آن آیهای که گفتند برای جبران آن ضحک است، میخواند. این دائماً به یاد خداست. نه اینکه دائماً دارد نماز میخواند، او که «دائم الذکر» است، «دائم الحضور» است، «دائم الصلاة» هم هست. وگرنه در روایات ما این است، وگرنه اینطور نیست که کسی دائماً در نماز باشد تا آن بنده خدا بگوید «خوشا آنان که دائم در نمازند»! در روایات هست که کسی که دائماً به یاد خداست، «هُوَ بِمَنْزِلَةِ الصلاة».[18]
اگر کسی گفت: «خوشا آنان که دائم»؛ یعنی «دائم الذکر» هستند. موقع نماز، نمازشان را میخوانند، موقع اطاعت اطاعت میکنند. آن کسی که در همه حالات مواظب است که گناه نکند، او «دائم الصلاة» است، البته یک حفظ صلات داریم، یک دوام صلات داریم. ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾، چند بار اینجا تکرار کرده، هم دوام صلات را، هم حفظ صلات را.
در سوره مبارکه «مؤمنون» هم از اصل صلات یاد شده و هم از حفظ صلات یاد شده است. سوره مبارکه «مؤمنون» این است: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾،[19] بعد از چند آیه دارد که اینها کسانیاند که ﴿وَ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ﴾،[20] نسبت به اصل صلات که امر مطلق است، خشوع دارند و نسبت به نمازها مواظب هستند که هیچ نمازی از آنها فوت نشود، پس هم در نماز اصل خشوع نماز مطرح است، هم درباره اعداد و رکعات و شرایط ازمنه و امکنه نماز ﴿عَلی صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ﴾ است که یک جا مفرد است، یک جا جمع، یک جا جنس است، یک جا افراد، اما در اینجا هر دو مفرد است؛ منتها یکی مربوط به اصل خواندن است، یکی مربوط به به هم نزدن. صلات بالا میرود به شرطی که آدم به هم نزند. آن سیّئاتی که انجام میدهد، درست است حبط نیست، همانطوری که حسنات ﴿یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾،[21] سیّئات هم مزاحم حسنات است. این نمازی که خوانده، سعی میکند تا آخر حفظ بکند؛ لذا هر دوجا در این سوره مبارکه «معارج» این مفرد هست، برخلاف سوره مبارکه «مؤمنون». در سوره مبارکه «معارج» فرمود که ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ ٭ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾، بعد میرسد به آیه 34 میفرماید: ﴿وَ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ﴾، این مربوط به جنس است، آنجا که در سوره مبارکه «مؤمنون» جمع آورد، مربوط به رکعات و اعداد و ازمنه و امکنه نماز است.
فرمود این نمازی که نمیگذارد آن ساختار اوّلی عوض بشود و اگر ـ خدای ناکرده ـ عوض شد، این میتواند برگرداند. این ﴿تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَر﴾[22] ناظر به این است که نمیگذارد، اینکه فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾، آن هلع واقع شده را دارد اصلاح میکند.
پرسش: آنجا که ﴿عَلی صَلاتِهِمْ﴾ مقدم شده و حصر را میرساند این چه اختصاصی را میخواهد برساند؟
پاسخ: اصل صلات است. این «دائمون» و «دائمون» و اینها، گرچه مفید حصر میتواند باشد و اما مراعات آن پایان آیه را هم میکنند که پایان آیه اگر بفرماید: «و هم دائمون علی صلاتهم» با آن ﴿مُشْفِقُون﴾ و ﴿حافِظُون﴾ و ﴿مَلُومین﴾ و ﴿العادُون﴾ و ﴿راعُون﴾ که جمع است و با «واو و نون» جمع آمده، خیلی هماهنگ نیست. فرمود: ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾، مسائل مالی را هم حفظ میکند. مسائل مالی را در سوره مبارکه «توبه» گذشت، اگر کسی زکات واجب به عهده اوست و این زکات واجب را ادا نکرد، یک انسان آلوده است، پاک نیست. برای اینکه در همان سوره مبارکه «توبه» وجود مبارک حضرت فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِم بِها﴾,[23] این لطیفه از مرحوم شیخ طوسی است در تبیان. [24]نفرمود «تُطَهّرهُم» که جواب امر باشد. جواب «خُذ» نیست. نفرمود «خذ من اموالهم صدقةً تُطهِّرهم»؛ فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾، این جمله ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ در محل نصب است تا صفت باشد برای صدقه، یعنی این زکات آدم را پاک میکند. کسی که زکات به عهده اوست و نداد، آدم آلودهای است. این صدقه است. آلوده میشود هلوع. قرآن چگونه بگوید؟! زکات پاک میکند. نماز جلوی هلوع بودن را میگیرد. این ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾، که خدا درباره وجود مبارک حضرت فرمود که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[25] نمونه آن تزکیه روح را در تأدیه زکات دانست: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ که این«تُطَهِّر» ضمیر «هی» به صدقه برمیگردد نه به «أنت». آن وقت ﴿تُزَکِّیهِم﴾ به «أنت» برمیگردد. تو اینها را تزکیه میکنی به هر حال مطهِّری میخواهد، دست مبارک پیغمبر میخواهد، فرمان رهبر الهی میخواهد و مانند آن. فرمود این کارها از ما ساخته است: ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ ٭ وَ الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ﴾، بعضیها سؤال میکنند، دسترسی دارند. این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست که «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»،[26] که قبلاً هم بحث شد. فرمود اگر کسی نیازمند است به طرف شما آمد، مراجعه کرد، این خودش نیامده، این را کسی فرستاده است. برخیها خیال کردند که یکی از القاب پیغمبر «المسکین» است! لذا در القاب پیغمبر نوشتند که «المسکین». در حالی که حضرت میخواهد بگوید نه، این مسکین را «الله» فرستاد. اگر این را ردّ کردی، فرستاده خدا را ردّ کردی! «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» است. حالا انسان اگر او را رد کرد، چه کسی را دارد رد میکند؟ این بیان نورانی حضرت است در نهجالبلاغه! بعضیها سائل هستند، یک آبرومندی که از آدم سؤال کرد، آدم چه کار باید بکند؟ آنهایی که محروم هستند، حتی قدرت سؤال هم ندارند، شخص باید به سراغ او برود. ﴿لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾، آنها که ﴿وَ الَّذینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾، در جریان معاد مستحضر هستید یک وقت خود قرآن حرف میزند، میگوید: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛[27] «قد تقدّم مراراً» که اصطلاح ﴿لا رَیْبَ فیه﴾ در قرآن کریم مثل «بالضّرورة» است در منطق. وقتی بگویند دو دوتا چهارتا، این قضیه است. جهت این قضیه بالامکان نیست، بالفعل نیست، بالوقت نیست، «الأربعة زوجٌ بالضّرورة»، این «بالضّرورة» منطقی وقتی به لسان قرآن بیان شود، میشود ﴿لا رَیْبَ فیه﴾، پس وقتی خود خدا از قرآن سخن میگوید، میگوید: «المعاد حقٌ بالضٌرورة»؛ اما وقتی که دیگران بگویند: ﴿بَعیداً﴾ ما هم ﴿نَراهُ قَریباً﴾. این به جهت مشاکله است، نه اینکه قرآن میفرماید که این قریب «من الامکان» است. قرآن وقتی خودش حرف میزند، میگوید: معاد، ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛ یعنی «بالضّرورة». وقتی آنها میگویند: ﴿بَعیداً﴾، فرمود ما ﴿نَراهُ قَریباً﴾. این تقابل در گفتار است، نه اینکه خدای سبحان ـ معاذالله ـ بفرماید که این «قریب من الامکان» است. او وقوعش را ضروری میداند، حتمی میداند. فرمود مردان الهی کسانی هستند که باور کردند مسئله قیامت را. در این تعبیرات و اینهاست که «إن المعاد حق، إِنَّ الْجَنَّةَ حَق» همه اینها حق هستند؛ «الله» حق، نبوت حق، رسالت حق، ولایت حق، بهشت حق؛ یعنی «حقٌ لا ریب فیه». این تعبیرات را دارد. در این بیان نورانی که مربوط به امانت بود ـ حالا شاید فردا نرسیم ـ متأسفانه این خطبه در نهجالبلاغه تقریباً دو صفحه تقریبی است. وجود مبارک حضرت وقتی خواست جریان جنگ جمل را شروع کند، یک خطبه تقریباً ده صفحهای ایراد کرده، مرحوم سیدرضی(رضوان الله علیه) ـ متأسفانه ـ از این ده صفحه، تقریباً یک صفحه و نصف را نقل کرده است. حضرت اصول دین را گفته، فروع دین را گفته، نماز را گفته، زکات را گفته، حج را گفته، جهاد را گفته؛ مخصوصاً درباره جهاد، این ده صفحه در کتاب شریف نهجالبلاغه؛ یعنی تمام نهجالبلاغه به این صورت هست که در آداب حرب آمده، خطبه 45، نهجالبلاغه سیدرضی خطبه 199 است، این خطبه 45 است، صفحه 431 این تقریباً ده صفحه است، آن تقریباً دو صفحه خواهد بود. در اینجا فرمود مسئله نماز را ذکر کرده، مسئله زکات را ذکر کرده، مسئله امانت را ذکر میکند، این مسئله امانت که ذات أقدس الهی به آسمان و زمین داد، آن یک تأویل و باطنی برای امانت است که ولایت و حقیقت و قرآن و اینهاست، وگرنه حضرت میفرماید که نماز وضعش این است، روزه وضعش این است، زکات وضعش این است، امانت وضعش این است، همین امانت را اگر خدای سبحان به کوهها عرضه بدهد، آنها نمیتوانند. این یک تمثیل است، در بیانات نورانی حضرت صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) هست که «صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا»،[28] این یک امر ادبی است که این قدر حادثه سنگین است که اگر بر کوه بریزند، این کوه توان آن را ندارد. در سوره مبارکه «حشر» هم فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾.[29] کوه که مکلّف نیست؛ ولی اگر به کوه بگویند که تو امانت را حفظ بکن، این میگوید من نمیتوانم؛ اما وقتی به اختلاسی و نجومی بدهید، میگیرد و فرار میکند. این است که این بدتر از هر حیوانی است، بدتر از هر سنگی است. چرا قرآن فرمود که بعضی دلها از سنگ پستتر هستند؟ ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ از سنگ؟! چون ﴿خَشْیَةِ اللَّهِ﴾،[30] این را در اوایل سوره مبارکه «بقره» فرمود که بعضیها از سنگ پستتر هستند. چرا؟ چون به هر حال سنگها یک حساب و کتابی دارند. ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، هیچ سنگی خیانت نمیکند، سنگ در کار خود هیچ خیانتی نمیکند. حیوانات در کار خودشان هیچ خیانتی نمیکنند. چرا این از سنگ پستتر است؟ چرا فرمود اینها ﴿کَالْأَنْعامِ﴾[31] هستند؟ اینها حیوانات هستند، بلکه پستتر هستند. اینها سنگ هستند، بلکه خشنتر هستند. چرا؟ برای اینکه هیچ سنگی خیانت نمیکند. هیچ حیوانی خیانت نمیکند.
غرض این است که اینکه در پایان سوره مبارکه «احزاب» آمده: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَة﴾[32] آن حقیقت جزء باطن قرآن است. اینکه حضرت در همین خطبه 45 تمام نهجالبلاغه و خطبه 199 نهجالبلاغه سید رضی دارد؛ در مقدمه جنگ جمل، مسئله نماز را، مسئله زکات را، مسئله ادای امانت را، مسئله مبارزه را، مخصوصاً مفصلاً بحث کرده و ادامه میدهد.
بنابراین چنین نیست که کوهها میگوییم این معدن را دارند، خیانت نمیکنند. کوهها امین معدن نیستند، کوهها کارشان این است که معدن را بپرورانند و میپرورانند. تکلیف ندارند؛ اما اینکه در سوره مبارکه «حشر» فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ﴾، کذا یا آن که صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) فرمود: «صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا»، اینها در حدّ تنزیل و تشبیه و مانند آن است.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره ق، آیه25؛ سوره قلم، آیه12.
[2]. سوره زمر، آیه62.
[3]. سوره سجده، آیه7.
[4]. سوره طه، آیه50.
[5]. سوره مومنون، آیه14.
[6] . صحیفة الامام الرضا(علیه السلام)، ص69؛ بِإِسْنَادِهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) قَالَ قَالَ أَبُو جُحَیْفَةَ أَتَیْتُ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ أَنَا أَتَجَشَّأُ فَقَالَ لِی «یَا أَبَا جُحَیْفَةَ اکْفُفْ جُشَاکَ فَإِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ شِبَعاً فِی الدُّنْیَا أَطْوَلُهُمْ جُوعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَالَ فَمَا مَلَأَ أَبُو جُحَیْفَةَ بَطْنَهُ مِنْ طَعَامٍ حَتَّی لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».
[7]. سوره نساء، آیه119.
[8]. سوره حجر، آیه39.
[9]. سوره بقره، آیه265.
[10]. سوره بقره، آیه261.
[11]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص12.
[12]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[13]. ر. ک: من لا یحضره الفقیه، ج1، ص210؛ «الْمُصَلِّی مَنْ یُنَاجِی مَا انْفَتَل».
[14]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
[15]. سفینة البحار، ج2، ص268.
[16]. سوره شمس, آیات7 و8.
[17]. دو بیتی بابا طاهر، شماره313؛ «خوشا آنانکه دائم در نمازند ٭٭٭ بهشت جاودان بازارشان بی».
[18]. الوافی، ج7، ص522.
[19]. سوره مومنون، آیات 1و2.
[20]. سوره مومنون، آیه9.
[21]. سوره هود، آیه114.
[22]. سوره عنکبوت، آیه45.
[23]. سوره توبه، آیه103.
[24]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص292و293.
[25]. سوره بقره، آیه129.
[26]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت 304.
[27]. سوره آلعمران، آیه9.
[28]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج1، ص242.
[29]. سوره حشر، آیه21.
[30]. سوره بقره، آیه74.
[31]. سوره اعراف، آیه179؛ سوره فرقان، آیه44.
[32]. سوره احزاب، آیه72.