أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً (5) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً (6) وَ نَراهُ قَریباً (7) یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ (8) وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ (9) وَ لا یَسْئَلُ حَمیمٌ حَمیماً (10) یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخیهِ (12) وَ فَصیلَتِهِ الَّتی تُؤْویهِ (13) وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنْجیهِ (14) کَلاَّ إِنَّها لَظی (15) نَزَّاعَةً لِلشَّوی (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعی (18) إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20)﴾
سوره مبارکه «معارج» که بخش اوّل آن در مکه نازل شد و بخش دوم آن مطالب مدنی را به همراه دارد، درباره عذاب قیامت سخن فرمود. برخی بعد از جریان غدیر، آن تعصب جاهلی و مانند آن وادار کرده است که گفتند اگر عذابی هست، زودتر بیاید به حیات ما خاتمه بدهد که ﴿أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾،[1] البته یکی از مصادیق و مواردش آن هست.[2] این سؤال، ـ معاذالله ـ سؤال استهزایی است و کسانی که قیامت را باور ندارند، چنین سؤالی میکنند که ذات أقدس الهی به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً﴾، اینها میگویند بعید است قیامت واقع بشود! منظور ایشان نه بُعد مکانی است؛ یعنی دور، نه بُعد زمانی است؛ یعنی دیر. از دوری و دیری سخن نمیگویند، بُعد عقلی است؛ یعنی بعید است از نظر امکان، شدنی نیست و خدای سبحان که میفرماید قریب است، قُرب مکانی نیست؛ یعنی نزدیک نیست یا قُرب زمانی نیست؛ یعنی نزدیک نیست. دوری و دیری مطرح نیست، نزدیکی و حضور مطرح نیست، امکان مطرح است و ضرورت. آنها میگوید از عقل دور است، ایشان میفرمایند نزدیک است. آنها میگویند از امکان دور است، ایشان میگوید نزدیک است. این نزدیکی اعم از ضرورت است؛ منتها به قرینه مشاکله میفرماید این نزدیک است.
مستحضر هستید که قرآن کریم اصطلاح ضرورت را که یک اصطلاح منطقی است، به کار نمیبرد؛ اما ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ را به کار میبرد. وقتی میفرماید: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛[3] این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قرآن به منزله «بالضّرروة» است که «المعاد حق بالضّرورة». مسئله امکان نیست مسئله حتمی است، ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ این است. قرآن حق است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾. ﴿هُدیً لِلْمُتَّقینَ﴾[4] است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾. این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛ یعنی بدون شک، یعنی قطعی، یعنی ضروری. اینجا اگر سخن از ﴿نَراهُ قَریباً﴾ است به قرینه مشاکله است. آنها میگویند از امکان دور است، ما میگوییم به امکان نزدیک است. آنگاه ضرورتش را هم ذکر میکند.
مطلب بعدی آن است که میفرماید این عذاب در روزی واقع میشود که تحت قدرت خدایی است که خدا دارای معارج است؛ یعنی درجات فراوانی لازم است تا انسان به بارگاه الهی بار یابد؛ البته تا آنجا که مقدور موجود ممکن است. معارج بودن یعنی معرَج داشتند، جای عروج داشتن، برای دیگران از راه «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»،[5] ممکن است؛ منتها مستحضر هستید این تمثیل است و نه تعیین. همانطوری که «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»[6] تمثیل است و نه تعیین، چه اینکه درباره زکات هم همین تعبیر لطیف آمده؛[7] یعنی هر انسان با تقوا بخواهد متقرّب «الی الله» بشود، از راه عبادت است. عبادت بخشی از آن صلات است، بخشی از آن زکات است، بخشی از آن جهاد «فی سبیل الله» است و هکذا. «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»؛ منتها حالا صلات از آن جهت که «فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَت مَا سِوَاهَا»،[8] این روشنتر و شفافتر و بیشتر مطرح است. عروج هم همینطور است اگر «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»، «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»[9] است همه عبادتها معراج مؤمن است. ملائکه هم عروجی دارند در عین حال که موجود برترند و مثل انسان مکلّف نیستند؛ اما بخواهند به آن بارگاه رفیع عروج پیدا کنند، خیلی طول میکشد. هم این ظرف ﴿کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ میتواند ظرف معاد باشد هم میتواند ظرف عروج فرشتهها به قُرب الهی باشد. در چنین روزی انسانها اگر مؤمن باشند، این معارج را در دنیا یکی، پس از دیگری طی میکنند، چون بعد از دنیا دیگر جا برای تکامل نیست، فقط ظهور این کمالات است. در بخشهایی از قرآن کریم در سوره «انفال» و در سوره «آلعمران» است با تفاوتی، هر وقتی که آیات الهی نازل میشود، برای مؤمنان «زادتهم درجاتٍ»، چون «زادتهم درجاتٍ» این درجات را پیدا میکنند، بعد از این نوبت به آیه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[10] میرسد. اگر در این ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ تکامل پیدا کردند، نوبت به آیه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[11] میرسد.
پس «فهاهنا مراتبُ ثلاث»: یکی ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾[12] است، یکی کار کردن روی این ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ میشود ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾. یکی کار کردن روی ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ میشود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾. اینطور نیست که در آیه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ «لام» محذوف باشد «کما ذهب الیه بعض»![13] خود شخص میشود درجه. خود شخص میشود ایمان. خود شخص میشود بهشت. که «هُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»،[14] میشود یک، یا اما اگر از مقربین باشد ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ﴾،[15] دو. همانطوری که ـ معاذالله ـ خود ظالم میشود هیزم: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[16] دفعتاً گُر میگیرد، بهشتی هم، هم روح میشود هم ریحان، البته ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[17] هم به انتظار اوست.
غرض این است که این سه مرحله ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾، ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾، در طول هم هستند. همانطوری که فرشتهها در معارج الهی رشد میکنند، مردان الهی هم در درجات ایمانی رشد میکنند که میشود: «هم درجه»، وگرنه درجات اعتباری که نیست که مثلاً فلزی که بر دوش کسی است، فلان درجه را دارد. خود شخص میشود درجه، حالا این روز را ذات أقدس الهی معرفی کرد، فرمود: شما صابر باشید. یک روز قطعی است و هیچ هم به استهزای اینها که میگویند: ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾، گوش ندهید.
﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً ٭ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً﴾، «عن الوقوع و بعیداً عن الامکان». ﴿وَ﴾ «نحن» ﴿نَراهُ قَریباً﴾، «من الوقوع و قریباً من الامکان»، پس سخن از دوری و دیری زمانی و زمینی نیست، سخن از دوری و دیری عقلی و امکانی است. ﴿وَ نَراهُ قَریباً﴾، چه وقت واقع میشود؟ نشانهاش چیست؟ علایم آن چیست؟ علایمش این است که آسمان، مثل فلز گداخته میشود که از آنجا جز فشار و درد و رنج و حرارت چیزی نمیآید. کوهها هم مثل پنبه ندّافی شده، سبک میشود که میشود آن را جابهجا کرد. در آن روز هیچ حمیمی حال حمیم را نمیپرسد، نه از او کمک میخواهد و نه به او کمک میکند، گرفتار کار خودش است. ممکن است از او کمک بخواهد؛ ولی کمکی به او نمیرسد. این حمیم مفرد نیست، جنس است؛ لذا ضمیری که به این برمیگردد، ضمیر جمع است. هیچ دوست حمیم و صمیم و گرم، جدّی حال حمیم دیگر را نمیپرسد که در چه حالتی است! حالا از دوستش خبر ندارد که سالبه به انتفای موضوع باشد که نمیبیند در صحنه قیامت تا حال او را بپرسد یا نه میبیند؟ فرمود نه، میبیند: ﴿یُبَصَّرُونَهُمْ﴾. ﴿یُبَصَّرُونَ﴾ آن حمیم، این حمیم را. این دو تا حمیم، چون جنس است، ضمیر جمع برای اینها به کار برده شد، هم ﴿یُبَصَّرُونَ﴾ آن حمیم اوّل، هم ﴿هُمْ﴾، این حمیم دوم. ﴿یُبَصَّرُونَهُمْ﴾؛ یعنی این حمیم دوم را جلوی چشم آن حمیم اوّل میآورند، که ببیند او را. «بَصَّرَهُ»؛ یعنی «جعلَهُ بصیراً». آن حمیم اوّل ﴿یُبَصَّرُونَ﴾، این حمیم دوم میشود «هم»، چون جنس است، از هر دو به جمع یاد شده است.
پرسش: آنجا که میفرماید ملائکه عروج میکنند ملائکه که جزء مجردات هستند.
پاسخ: عروجشان هم عروج تجرّدی است. اینطور نیست که نظیر دود به هوا بروند. اگر درجاتی است؛ مثلاً «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»، انسانی که در نماز شب دارد در جای خود عروج میخواند، او که مثل دود بالا نمیرود، او که مثل بخار بالا نمیرود، این همین جا که نشسته است، دارد بالا میرود. این بدن اینجا نشسته است؛ اما آن که بالا میرود، روح است. روح هم مجرد است، بالا رفتنش به فهم و پذیرش و ایمان و اعتقاد کامل است، پس ما چهار امر داشتیم: یکی حمیم اوّل، یکی حمیم دوم، چون جنس هستند، چهار تا ضمیر جمع هم داریم: یکی ﴿یُبَصَّرُونَ﴾، یکی ﴿هُمْ﴾. بنابراین غیبتی در کار نیست، دوستان کاملاً از دوستانشان باخبر هستند؛ ولی هیچ سؤال نمیکنند و حال یکدیگر را نمیپرسند، چون هر کسی گرفتار کار خود است.
مودّت مستحضر هستید که از محبت لطیفتر و دقیقتر است؛ لکن آنطوری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان دارد،[18] دیگران هم پذیرفتند، گاهی کاربرد مودّت مشترک بین تمنّی و محبت است. آن مودّتی که در طول محبت است، از محبت دقیقتر و ظریفتر است که آن را ذات أقدس الهی اجر رسالت قرار داد. نه تنها محبت اهلبیت، بلکه مودّت اهلبیت اجر رسالت است. اگر کسی حُبّ اهلبیت را داشت، محبت اهلبیت را داشت، تقریباً یک مقدار کمبود دارد، هنوز اجر رسالت را انجام نداده است: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾،[19] نه «الا المحبة فی القُربی»، پس کسانی که مُحب اهلبیت هستند، در راه هستند، هنوز به مقصد نرسیدند. آنها که وِداد دارند که تمام قلبشان را دوستی اهلبیت پُر کرده است، آنها دارند اجر رسالت را میپردازند. آن مودّتی که با محبت همراه است، از آن دقیقتر و ظریفتر است که این بحث قبلاً هم گذشت، آن مودّت و محبتی که جوامع بشری نسبت به حضرت امیر و سیّدالشهداء(سلام الله علیهما) دارند و در شبهای تاسوعا و عاشورا میبینید، کلیمیها صف میبستند، برای اینکه نذری بگیرند، این محبت کافی نیست، چون قبلاً هم در همین بحث تفسیری بحث شد که فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت نیست، مودّت ﴿فِی الْقُرْبَی﴾، وگرنه میشود ظرف لغو. ظرف لغو اجر رسالت نیست، این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾، مفعول واسطه برای مودّت نیست. این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ متعلّق است به «المستقرّة»، چون ظرف، ظرف لغو نیست. خبر، صفت، حال، ظرفهای این چنینی ظرف مستقرّ هستند نه ظرف لغو. «لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ المستقِرَّة فِی الْقُرْبَی»، مفعول واسطه برای مودت نیست، آن وقت ظرفی که مستقر باشد، مودتی که مستقر باشد، قلبی که مستقر باشد، جا برای غیر نمیگذارد. آن وقت این میشود اجر رسالت، پس این نکته باید ملحوظ باشد که مودّت اجر است نه محبت. دوم اینکه ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ مفعول واسطه برای مودّت نیست، متعلّق است به «المستقرّة»:
هر ظرف که حال یا صفت یا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که آن مستقر است
مودّت مستقرّه وقتی که برای اهلبیت شد دیگر جا برای غیر نمیماند که هم این را دوست داشته باشد هم آن را دوست داشته باشد! چنین چیزی میشود اجر رسالت. اگر مودّت در مسیر محبت باشد، از آن دقیقتر و ظریفتر است؛ اما گاهی در مسیر تمنّی است که شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان این را دارد، دیگران هم قبول کردند که گاهی مودّت در ردیف تمنّی است. این ﴿یَوَدُّ الْمُجْرِمُ﴾؛ یعنی «یَتمَنّی». در همان ردیف است، حالا قدری بالاتر، قدری پایینتر. در حدّ آرزوست؛ البته قرآن بساط آرزو را جمع کرده: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ﴾،[20] بساط رجا و امید را پهن کرده است. قبلاً هم گذشت، آرزو یعنی توقّع هدف بدون وسیله. «رجاء»؛ یعنی توقع هدف با وسیله. کشاورزی که هیچ کاری نکرده، منتظر درو کردن است، این آرزوست: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾؛ اما کشاورزی که همه کارها را کرده، منتظر درو است، این رجاء دارد، امید دارد، نه آرزو. فرمود کار با آرزو پیش نمیرود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ﴾، «إِیَّاکَ وَ الِاتِّکَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَی»[21] بیان نورانی حضرت امیر است که مبادا با آرزو زندگی کنید! آرزو سرمایه زنان سالمند و کهنسال است. با امید زندگی کنید، با رجاء زندگی کنید. رجاء آن است که انسان مقدماتش را فراهم کرده، بقیه که در اختیار او نیست آن را از ذات أقدس الهی میطلبد، یک؛ آن مقداری هم که میداند و انجام داد، میگوید در کنار سفره رحمت الهی است، دو؛ «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[22]
غرض این است که گاهی مودّت در ردیف تمنّی است: ﴿یَوَدُّ الْمُجْرِمُ﴾؛ یعنی «یتمنّی». ﴿لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ﴾، همه جا «یومَئذ» است مفتوح است، اینجا چون مضاف الیه شد، مجرور است: ﴿مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ﴾، این میخواهد فدیه بدهد؛ یعنی دوست دارد، آرزو میکند که ای کاش چنین امری ممکن بود که فرزندانش را فدیه میداد، همسرش را فدیه میداد، برادرش را فدیه میداد، قبیلهای که او را مأوا میدادند و همیشه او را سرپرستی میکردند به کمک او قیام میکردند، آنها را فدیه میداد: ﴿وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً﴾، اگر همه ممکنات زمین و مردم زمین در اختیار او بودند، آرزو میکرد که آنها را فدیه بدهد و نجات پیدا کند.
گاهی تعبیر قرآن کریم این است که اگر تمام زمین در اختیار او بود، اموال زمین، ذخایر زمین ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾،[23] اگر دو برابر آنچه در زمین است، داشته باشد، بدهد کسی از او فدیه قبول نمیکند. درباره زمین دارد: ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾؛ اما درباره ﴿مَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ همین است، فرمود این علاقهمند و آرزومند است که همه اینها را بدهد تا ذات أقدس الهی او را نجات بدهد یا خود با این فدیه مشکل خود را حلّ کند. ﴿کَلاَّ﴾، این ﴿کَلاَّ﴾ جواب همان ﴿یَوَدُّ﴾ است. اینها را آرزو دارد، ﴿کَلاَّ﴾؛ اینطور نیست. چیست؟ این ﴿کَلاَّ﴾ تمام شد؛ یعنی این ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾، همانطور که در دنیا ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾، آخرت هم چنین است. ﴿کَلاَّ﴾، بلکه چیست؟ ﴿إِنَّها﴾، چون جریان آتش چیز روشنی است و مؤنث است، دیگر ذکر «نار» با اینکه نشده، فرمود: ﴿إِنَّها﴾، مشخص است در قیامت، برای مجرمین حرف اوّل را جهنم میزند: ﴿إِنَّها لَظی﴾؛ گداخته است، چون آسمانش مُهر شده، فلز گداخته شد. ﴿إِنَّها لَظی﴾ و عاقل است، مدیر است، مدبّر است، میفهمد که چه کسی را بگیرد، چه کسی را نگیرد. از راه دور وقتی حالا پانصد فرسخ کمتر و بیشتر نقل شد: ﴿بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً﴾؛[24] از راه دور وقتی جهنمیها را میبیند نعره میکشد. نه «إذا رأوها»، ﴿إِذا رَأَتْهُمْ﴾ عصبانی است، معلوم میشود آتشی است که کاملاً میفهمد و معصومین دارند اداره میکنند: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾،[25] حالا فاصله پانصد فرسخی آن روز چقدر است، خدا میداند! ولی این آتش از راه دور وقتی آنها را ببیند، نعره میزند: ﴿بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیراً﴾؛ اما مؤمنین اگر از کنارش رد بشوند «وَ هِیَ خَامِدَةٌ».[26]
پرسش: چرا ﴿لَظی﴾ را مؤنث به کار نبرد؟
پاسخ: چون ﴿لَظی﴾ مذکر و مؤنث ندارد، گاهی به صورت مصدر است، گاهی به صورت صفت مشبهه است؛ اما آن جایی که کلمه صیغه مبالغه و امثال آن است، آنجا کاملاً مؤنث به کار برده؛ مثل ﴿نَزَّاعَةً لِلشَّوی﴾، اینها ﴿تَدْعُوا﴾، ﴿نَزَّاعَةً﴾ همه اینها را مؤنث به کار برده است.
﴿نَزَّاعَةً لِلشَّوی﴾؛ اعضا را میکَنَد. هم گداخته میکند و بریان میکند و هم قطع میکند. ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی ٭ وَ جَمَعَ فَأَوْعی﴾، این کاملاً میفهمد، این کسی که در دنیا از دستورهای الهی فاصله گرفت و جدا شد و فرار کرد و به دستگاه خود رسید، مالها را جمع کرد و جاسازی کرد، دیگر مهلت نمیدهد که از کشور بیرون برود، کشور را به زحمت بیندازد، اینکه «جَمَع» و اینها را در «وعاء» کرد، همانجا او را خفه میکند، این کار خداست. اینطور نیست که این خونهای پاک شهدا را ذات أقدس الهی هدر بدهد یا ضعف مدیریت مسئولین را، به هر حال یک روزی هست. گاهی هم در دنیا این ظهور میکند. معنای آن این نیست که عذاب اینها الا و لابد در قیامت است، در دنیا نیست، چنین چیزی که در قرآن نیامده که عذاب خدا فقط در قیامت است، نه! فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا﴾،[27] هم ما در دنیا آبروی را میبریم هم در آخرت؛ منتها حالا قسمت مهمّش آخرت است. این همه عذابی که در دنیا برای کفّار آمده بود، ﴿خُذُوهُ﴾[28] قارون را گرفته، فرعون را گرفته، فلان شخص را گرفته، اینها در دنیا بود. درست است این آیه در سیاق قیامت است، درست است که در قیامت این عذاب هست؛ اما حصر نیست که این عذابها حتماً در قیامت باشد. خیلیها را در دنیا گرفته است. فرمود اینها که ﴿جَمَعَ فَأَوْعی﴾ «وعاء»؛ یعنی ظرف. «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»،[29] این «وعاء»؛ یعنی ظرف. این «أَوْعَاهَا»؛ یعنی گذاشته در ظرف، گذاشته در حساب شخصی خود تا میخواهد فرار بکند ما میگیریم. اینطور نیست! حالا ذات أقدس الهی حامی این خونهاست. این است که میگویند «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ».[30] این که به او سپرده است او که از بین نمیبرد. اینطور نیست که اگر ـ خدای ناکرده ـ مسئولی بیعرضه بود، خدا حق ملّت را رها کند! اینطور نیست، این امر یقینی است.
بنابراین انسان همیشه در معرض دید است، البته هیچ دلیلی و حصری نیست که عذابهای الهی حتماً در قیامت است، برای اینکه ما شواهدی داریم که در دنیا هم ذات أقدس الهی میگیرد. فرمود: ﴿تَدْعُوا﴾، این آتش عاقل است، مفید فهم است، اینها برای کنایه نیست؛ مثل چوب دنیا نیست که نفهمد. داد میکشد که کجا میروی؟ میخواند که بیا! ﴿تَدْعُوا﴾، کسی که ﴿أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی ٭ وَ جَمَعَ فَأَوْعی﴾.
بنابراین چنین ناری است، این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[31] است. گفت: «خویش را تأویل کن نی ذکر را»،[32] این روایت نورانی هم قبلاً به عرض شما رسید، اوّلین بار این روایت را ما از شیخناالاستاد مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی(رضوان الله تعالی علیه) شنیدیم؛ آملی بزرگ! هم مرحوم آقای نائینی در تقریراتشان ـ تقریرات مکاسب ایشان را چاپ کردند ـ هم مرحوم آقای نائینی در تقریظ ایشان نوشته «صفوة المجتهدین العظام» هم مرحوم آقا ضیاء، آنجا نوشته «کهف المجتهدین العظام»! اگر عالم اینها هستند، اگر مجتهد اینها هستند، اگر فقیه اینها هستند که خیلی ما دنبال هستیم که خدا ایشان را غریق رحمت کند!
سال 33 قبل از اینکه بیاییم قم، اوّلین سالی که درس خارج میرفتیم، درس فقه ایشان رفتیم، ایشان هنوز این مصباح الهدایة را داشتند شروع به نوشتن میکردند که بعد چاپ بشود. ده، دوازده جلد چاپ شده مصباح الهدی فی شرح عروة الوثقی ما اوّلین سالی بود که درس خارج میخواستیم برویم، از ایشان خواهش کردیم که شما آن جزوات خود را بدهید، ما طرز جزوهنوشتن را یاد بگیریم. او بزرگواری کرد و جزوه خود را داد و ما نوشتیم. تمام یعنی تمام! تمام این صفحاتی که مرقوم میفرمودند، بالای تمام صفحات مینوشتند «بسم الله الرحمن الرحیم یا صاحب الزمان ادرکنی»! این چیزها برای ما نوبر است! ما کتاب مینویسیم، اوّل یک «بسم الله الرحمن الرحیم» و تمام شد؛ اما تمام صفحات این پیرمرد بنویسد «بسم الله الرحمن الرحیم یا صاحب الزمان ادرکنی»! اینها نوبر است!
تقریراتی منسوب به مرحوم سعید العلماء بابلی است، سعید العلماء همبحث مرحوم شیخ انصاری بود که هر دو خدمت شریف العلماء میرفتند. شریف العلماء همان است که مرحوم شیخ در رسائل چند جا دارد که استاد شریف این طور فرمود. مرحوم شیخ از صاحب جواهر به عنوان معاصر یاد میکند؛ ولی از شریف العلماء به عنوان استاد، چند جای رسائل که دارد «استادم شریف» فرمودند؛ یعنی این! این تقریرات منسوب به مرحوم سعید العلمای بابلی است او در حاشیه، نه بالای صفحه، در حاشیه بسیاری از صفحات نوشته «یا ابوالفضل ادرکنی»! اینها برای ما نوبر است و برای خیلی از ما قصّه است، خیال میکنیم که انسان همینطوری میتواند درس و بحث کند! و همینطور میتواند پیش برود. این فرشته است که دارد بالا میرود. اینطور نیست که بالا رفتن به طرف قُرب الهی و مکانی یا زمانی باشد. اگر فرشتهها «تعرجُ»، صلات مؤمن هم معراج مؤمن است، این «یَعرجُ». در دستگاه الهی این آتش هم ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی﴾، کاملاً درک میکند.
اوّلین باری که ما از مرحوم آقای آملی شنیدیم، این بود که کسی سؤال کرد از امام(سلام الله علیه) که چرا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را میگویند «ابوالقاسم»؟ حضرت فرمود چون پسری داشت به نام قاسم، این کنیه حضرت بود. عرض کرد: «زدنی بیانا»! اینها کنیهشان هم یک حساب و کتابی دارد. «زدنی بیانا»! مطلبی دیگر، دقیقتر درباره کنیه حضرت بگویید. حضرت مطلبی را با سه مقدمه ذکر کرد که عصارهاش این است که مگر نه آن است که علی بن ابیطالب شاگرد پیغمبر است، برای اینکه همه علوم را از راه وحی وجود مبارک حضرت امیر از پیغمبر یاد گرفت؟ فرمود بله! فرمود مگر نه آن است که هر معلّمی پدر متعلّم است؟ عرض کرد بله! فرمود مگر نه این است که علی(سلام الله علیه) «قَسِیمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار»[33] است؟ عرض کرد بله! پس فرمود پیغمبر میشود «ابوالقاسم»، برای اینکه او قاسم بهشت و جهنم است، شاگرد پیغمبر است، شاگرد هم فرزند اوست، پیغمبر هم پدر علی محسوب میشود، پس میشود «ابوالقاسم»! حالا گاهی میگوید «زدنی بیانا» که حضرت میفرمود که دیر شد، عدهای دارند میآیند، دیگر مناسب نیست. بعد برخورد کردیم، دیدیم مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) این حدیث نورانی را در معانی الأخبار ذکر میکند.[34] این معانی الأخبار بسیار لطیف است! آن لطایف روایات را چقدر این بزرگوار بر همه ما منّت گذاشته و حق دارد! این روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف معانی الأخبار ذکر میکند که خبرها هر کدام معنای خاصّ خود را دارد. پس اینطور نیست که آتش نفهمد، حضرت که «قَسِیمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است، میگوید: «هَذَا وَلِیِّی فَاتْرُکِیهِ وَ هَذَا عَدُوِّی فَخُذِیه»[35] دستور میدهد، چگونه تقسیم میکند؟ با فرمان دستور میدهد، با فرمان تقسیم میکند، پس معلوم میشود که آتش جهنم مثل آتش دنیا نیست، میفهمند دستور میدهند: ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی﴾، آن کسی که ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ او را جذب میکند به خودش، میگوید کجا فرار میکنی؟ تو که میخواهی فرار کنی، کجا فرار میکنی؟ ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی﴾ دارد میرود که از جهنم نجات پیدا کند، همین کسی که ﴿جَمَعَ فَأَوْعی﴾، همه اینها را در وعاء و کیسه گذاشته، در ظرف گذاشته، این را جذب میکند و بلع میکند.
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أنفسنا»!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره انفال، آیه32.
[2]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، ج2، ص251.
[3]. سوره آل عمران، آیه9.
[4]. سوره بقره، آیه2.
[5]. سفینة البحار، ج2، ص268.
[6]. الکافی(ط ـ الإسلامیة), ج3, ص265.
[7]. نهج البلاغه, خطبه199؛ «إِنَّ الزَّکَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَامِ».
[8]. فلاح السائل و نجاح المسائل، ص128.
[9]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
[10]. سوره انفال، آیه4.
[11]. سوره آلعمران، آیه163.
[12]. سوره انفال، آیه2.
[13]. مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، ج7، ص44.
[14] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه193.
[15]. سوره واقعة, آیات88 و 89.
[16]. سوره جن، آیه15.
[17]. سوره بروج، آیه11.
[18]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص341؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص53.
[19]. سوره شوری، آیه23.
[20]. سوره نساء، آیه123.
[21]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), نامه31.
[22]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[23]. سوره مائده، آیه36؛ سوره رعد، آیه18؛ سوره زمر، آیه47.
[24]. سوره فرقان، آیه12.
[25]. سوره تحریم، آیه6.
[26]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج8، ص250.
[27]. سوره مائده، آیه33.
[28]. سوره حاقه، آیه30.
[29]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت147.
[30]. تهذیب الاحکام، ج6، ص113.
[31]. سوره همزه، آیه6.
[32]. مثنوی معنوی مولوی، دفتر اوّل بخش59؛ «کردهای تاویل حرف بکر را ٭٭٭ خویش را تاویل کن نه ذکر را».
[33]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص85.
[34]. معانی الأخبار، ص، ص206.
[35]. الأمالی (للمفید)، ص6.