أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً (5) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً (6) وَ نَراهُ قَریباً (7) یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ (8) وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ (9) وَ لا یَسْئَلُ حَمیمٌ حَمیماً (10) یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخیهِ (12) وَ فَصیلَتِهِ الَّتی تُؤْویهِ (13) وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنْجیهِ (14)﴾
این سوره مبارکهای که به نام «معارج» هست؛ در تفسیرهای قدیمی، یعنی قبل از هزار سال، چه از اهل سنّت[1] چه از ما، نوشته است که «السورة التی یذکر فیها المعارج» که اینها عَلم بالغلبه است در حقیقت «کما تقدم». به استثنای سوَری که در لسان معصوم(سلام الله علیه) نامگذاری شد، بقیه سوَر ظاهراً عَلم بالغلبه است؛ لذا در تفسیرهای قبل از هزار سال این چنین است: «سورة یذکر فیها البقرة»، «سورة یذکر فیها الفیل»، «سورة یذکر فیها المعارج»، نه اینکه نام این سوره «معارج» باشد، اینها عَلم بالغلبه است.
درباره این سوره، از محتوای صدرش معلوم است که در مکه نازل شد؛ ولی از بخشی از آیاتش که مربوط به آثار صلات و زکات و اینهاست، معلوم میشود که در مدینه نازل شد. در حقیقت این سوره به حسب ظاهر تلفیقی از آیات مکی و مدنی است.
در جریان مبدأ، عدهای به موسای کلیم(سلام الله علیه) میگفتند: ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾[2] یا ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[3] اینها که گرفتار معرفتشناسی حسّی و تجربی بودند، چیزی را تا نمیدیدند باور نمیکردند، میگفتند خدا را ـ معاذالله ـ ما تا نبینیم باور نمیکنیم و قهراً هم به تو وقتی ایمان میآوریم که خدا را ببینیم. مشابه این را کفار مکه درباره معاد میگفتند، میگفتند که معادی در کار نیست، بعضیها معاد را انکار میکردند به شدت. بعضیها مستبعد میدانستند، میگفتند که این بعید است و یک امر دشواری است: ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾،[4] به یکدیگر میگفتند یک خبر تازهای در مکه است، آیا شنیدید؟ کسی میگوید وقتی شما مُردید و قطعهقطعه شدید و خاک شدید، دوباره زنده میشوید، مگر چنین چیزی ممکن است؟! این را مستبعد میدانستند و میگفتند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾،[5] ما نمیتوانیم یقین پیدا کنیم که معاد حق است. بعضیها هم استهزا میکردند و میگفتند اگر عذابی هست، بیاورید که ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ٭ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ﴾. این ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾، سؤال استفهامی نیست، سؤالی است که اگر درست است بیاورید. ـ معاذالله ـ به حضرت میگفتند اگر قیامت حق است، بیاور! اینکه سؤال میکردند که ﴿سَأَلَ سائِلٌ﴾، که اگر عذاب هست، بیاورید و هماکنون به حیات من خاتمه بدهید، این استهزائاً چنین حرفی میزد که بعد عذابی آمد و به حیات او خاتمه داد. از همان سنخ سؤال در اینجا مطرح شد که ﴿سَأَلَ سائِلٌ﴾ به عذابی که واقعاً واقع است؛ ولی اینها قبول ندارند، میگفتند: ﴿حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾،[6] این سؤال را میکردند. هم درباره ولایت آمده هم درباره اصل حقانیت دین آمده است. حالا آن سائل گفتند، نضر بن حارث بن کلده بود.[7] این درباره عذاب قطعی الهی سؤال میکرد، سؤال او هم اهانت بود، استهزا بود؛ لذا ذات أقدس الهی به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید که شما در برابر این بیادبیها صبر کنید: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً﴾.
آن وقت بخشی از قیامت را شرح میدهد. عظمت الهی را بازگو میکند. فرشتهها و روح که به بارگاه الهی بار مییابند، آنها را ذکر میکند. فاصله این معارج را هم در یک روز پنجاه هزار سال ذکر میکند که آن روز پنجاه هزار سال، هم میتواند ظرف معاد باشد، هم ظرف عروج ملائکه و روح به طرف ذات أقدس الهی باشد. آنها اگر بخواهند به بارگاه الهی برسند و دستور بگیرند، پنجاه هزار سال طول میکشد و روز قیامت هم پنجاه هزار سال است؛ منتها وقتی به حضرت عرض کردند: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ»، که عرض کردند یک روز پنجاه هزار سال، حالا معلوم نیست پنجاه هزار سال دنیاست که هر سال سیصد و شصت و اندی روز است یا ﴿إِنَّ یَوْماً عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ﴾[8] است که پنجاه هزار سال ربوبی است. به هر تقدیر راه طولانی است. به حضرت عرض کردند: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ»، یک روز پنجاه هزار سال باشد، خیلی طولانی است! حضرت فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ»؛ قسم به ذات أقدس الهی که مرا به پیامبری منصوب کرد، این پنجاه هزار سال برای مؤمن مانند «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة»[9] است، به اندازه یک نماز واجب است که حداکثر ده دقیقه بیشتر طول نمیکشد. این برای چه معطل باشد؟ این حسابی ندارد. نه بیراهه رفته، نه مال کسی را برده، نه راه کسی را بسته، این برای چه معطل باشد؟ پنجاه هزار سال برای یک مؤمن پنج دقیقه است، آن که از پنجاه هزار دلار و لیره و یورو و اینها با یک چشم به هم زدن میگذرد، این برای چه معطل باشد؟ از پنجاه هزار حیله یک دفعه میگذرد، چرا معطل باشد؟ فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ»، برای مؤمن «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» است، او معطلی ندارد و اگر فرشتهها و روح بخواهند به بارگاه الهی بار یابند هم «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» است «أو هو أقرب».
بنابراین این معطلی برای کسانی است که دیگران را معطّل کردند، خودشان را معطّل کردند و خطراتی هم که در آیات بعد است، آنها را تهدید میکند. فرمود اینها سؤالشان سؤال استهزایی است. قبلاً هم گذشت که سؤال یا سؤال استفهامی است؛ مثل: ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾،[10] ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[11] ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾،[12] اینها سؤال استفهامی است یا سؤال، سؤال توبیخی است، اعتراضی است، فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[13] که بازداشت کنید. میگویند فلان وزیر فلان وکیل زیر سؤال رفت! مجلس آن آقا را برای سؤال دعوت کرد؛ یعنی او زیر سؤال کرد نه سؤال استفهامی باشد؛ سؤال اعتراضی است: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛ یعنی اینها زیر سؤال رفتند، از آنها باید سؤال شود که چرا این کار را کردید؟ یک سؤال استعطاعی است که همگان درباره بارگاه خدا سائل هستند که ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[14] همه از خدا سؤال میکنند بده! بده! بده! بده! پس سؤال استعطاعی داریم، سؤال استیضاحی و استهزایی داریم و سؤال استفهامی. اینجا سؤال، سؤال استهزایی است ـ معاذالله ـ که اگر معاد حق است، عذاب حق است، پس بیاور! ذات أقدس الهی میفرماید هر چیزی موقعی دارد، اینها خیال میکنند که خیلی طول میکشد ما میدانیم نزدیک است. برای بعضیها دور است، برای بعضیها نزدیک است: ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً﴾. این ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً﴾، نسبت به کسانی که «فی الجمله» باور دارند؛ ولی زمانش را تأخیر انداختند، این بعید یعنی دور. اما آنها که میگویند مستبعد است، بعید به معنی دور بودن در برابر نزدیک بودن نیست، مستبعد است، بعید است چنین اتفاقی بیفتد. قبول ندارند و ما او را هم یقینی میدانیم هم نزدیک میدانیم، این بعید به در قبال قریب به معنای فاصله مکانی و زمانی نیست. اینها نه اینکه قیامت را باور داشتند بعد میگفتند که حالا طول میکشد، اینها اصلاً قیامت را باور نداشتند. وقتی جریان معاد مطرح شد به یکدیگر پوزخند میزدند میگفتند شنیدی در مکه چه خبر است ﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ﴾،[15] کسی آمده به شما میگوید: ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾،[16] این را به عنوان استهزا به یکدیگر گزارش میدادند. میگفتند میدانید در مکه چه خبر است؟! کسی آمده میگوید شما بعد از مرگ دوباره زنده میشوید! این گروه اینطور نبود که به قیامت معتقد باشند بعد بگویند فاصلهاش دور است تا ما بگوییم اینها میگویند دور است و خدا میگوید نزدیک است، اینها میگویند بعید است؛ یعنی مستعبد است که انسان دوباره زنده شود.
پرسش: ...
پاسخ: نه خیر، برای اینکه آن قرائن مقدم است، اصلاً اینها قیامت را قبول نداشتند. این کسی که میگوید به استهزا که قیامتی نیست، نه اینکه قیامت را قبول دارد بعد بگوید فاصله دور است، او اصلاً قیامت را قبول ندارد. اصل وقوع «کان» تامهاش را مشکل دارد نه در «کان» ناقصه، سخن از قُرب و بُعد نیست حالا اگر کسی قیامت را قبول داشته باشد بعد بگوید که دور است.
پرسش: ....
پاسخ: الآن که دارد مسخره میکند، ﴿یَرَوْنَهُ﴾ نیست، آن روزی که قیامت را دید، بله ﴿یَرَوْنَهُ﴾؛ ولی الآن دارد مسخره میکند، پس الآن که دارد مسخره میکند قیامت را قبول ندارد، بله یک روز قیامت را میبیند.
حالا این گروه که میگویند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾، این خیلی بعید است، شدنی نیست؛ یعنی بعید است اتفاق بیفتد، به یکدیگر میگفتند یک چنین خبر تازهای را شنیدی؟! ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾، اصلاً شدنی نیست: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾، نه اینکه اصل معاد را قبول داشتند میگفتند؛ منتها تاریخش بعد است، اینها اصل معاد را قبول نداشتند؛ لذا استهزا میکردند و میگفتند بیاورید! ذات أقدس الهی به دو مطلب پاسخ میدهد: حقّانیت معاد، اوّلاً و قُرب آن، ثانیاً؛ حالا معلوم نیست «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُهُ»،[17] حالا شرح میدهد، میفرماید چه وقت قیامت قائم میشود؟ فرمود: ﴿لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ﴾؛ این یقینی است، هیچ قدرتی جلوی آن را نمیگیرد، چرا؟ برای اینکه نه بیرون از ساختار خلقت چیزی هست که جلوی اراده الهی را بگیرد، نه درونِ ساختار خلقت کسی هست که جلوی اراده الهی را بگیرد؛ اما در بیرون، سالبه به انتفای موضوع است، کسی بیرون از نظام خلقت نیست. در درون هر که باشد، عبد محض است. عبد محض چگونه در برابر مولا قدرت مقاومت دارد؛ لذا به نحو «لیس تامه» که اصلاً احدی جلوی اراده الهی را نمیگیرد، همین است. فرض ندارد که خدا کاری را بخواهد و نشود، چرا؟ چون سراسر عالم ستاد الهی هستند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[18] چیزی در عالم نیست که سپاه و ستاد الهی نباشند، حتی اعضا و جوارح خود ما. این بیان نورانی حضرت امیر که قبلاً چند بار خوانده شد همین بود. فرمود شما بدانید که «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه»؛[19] تمام دست و پای شما سربازان الهی هستند. اگر ذات أقدس الهی ـ معاذالله ـ خواست کسی را بگیرد که از جای دیگر لشکرکشی نمیکند؛ با خود این شخص، با دست این شخص، دست این شخص یک رومیزی میگیرد، یک زیرمیزی را میگیرد، رسوا میشد. حالا گاهی ابرهه را با آن طیر ابابیل عذاب میکند بله، اما نگفت من همیشه هر کسی را بخواهم عذاب بکنم، از جای دیگر لشکرکشی میکنم. این بیان نورانی حضرت امیر همین است که فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه»، جایی میرود که نباید برود، همانجا گیر میکند. چیزی را امضا میکند که نباید امضا بکند با همان رسوا میشود. چیزی را میگیرد که نباید بگیرد، با همان دست رسوا میشود. فرمود حواس شما جمع باشد! ما از جای دیگر لشکر نمیکشیم، پس کلّ نظام میشود سپاه و ستاد الهی، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، یک؛ ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾،[20] دو. اگر کلّ نظام مأموران الهی هستند، فرض ندارد که ذات أقدس الهی چیزی را اراده بکند و کسی مقاومت بکند؛ لذا فرمود: ﴿لَیْسَ لَهُ دافِعٌ﴾؛ هیچ کسی، احدی نمیتواند جلوی اراده الهی را بگیرد و این عذاب را از کفّار دفع کند، چرا شما مسخره میکنید؟ چرا میگویید الآن بیاید؟ ما آزمایشی داریم، حساب و کتابی هست، هر کسی باید بیاید امتحان خاص خود را بدهد: ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾، این را روی استهزا میگفتند که این عذاب یقیناً برای کافر هست. مبدأ فاعلی آن هم ذات أقدس الهی است که دارای معارج است.
این «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»،[21] «مِعْرَاجُ المُؤْمِن، مِعْرَاجُ المُؤْمِن» تا اینکه برسد ـ إنشاءالله ـ به «قرب نوافل» یا «قرب فرائض». اگر مخصوص وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد که تا به ﴿قابَ قَوْسَینِ﴾[22] و امثال آن برسد. چه وقت این اتفاق میافتد و در چه روزی؟ این معارج را چه کسی طی میکند و در چه روزی طی میکند؟ ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ﴾ که آن روز پنجاه هزار سال است. حالا پنجاه هزار سال، سال به حساب دنیا یا پنجاه هزار سال به لحاظ آخرت که ﴿إِنَّ یَوْماً عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ﴾،[23] در آن روز که ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛[24] آن روز پنجاه هزار سال است، یک؛ در آن روز ملائکه رجوع میکنند و روح رجوع میکند «الی الله تعالی»، دو؛ آن پنجاه هزار سال هم برای مؤمن مانند «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» است، سه؛ آن پنجاه هزار سال برای ملائکه و روح که «الی الله» رجوع میکنند مانند «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» است، ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾،[25] چهار. در آن روز ملائکه ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ﴾. در آن روز برای مؤمن مانند «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» است، آنجا معطلی ندارد. این «طیّ الأرض»ی که در دنیا هست، «طیّ الزمان»ی که در دنیا هست، در آخرت برای آنها مشهود است. حالا این ملکه سبا در یمن زندگی میکرد، وجود مبارک سلیمان در فلسطین به سر میبرد، فاصله یمن تا فلسطین هم خیلی است. آن تخت را دفعتاً و «طرفة العین» از یمن تا فلسطین، گفت: ﴿قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾،[26] من میآورم و آورد. اگر طی زمان و زمین در دنیا برای اوحدی از اهل ایمان میسر است، برای مؤمنین هم در قیامت این چنین است. این کاری که مربوط به پنجاه ماه بود در آن روز، ﴿قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ آورده، همین پنجاه هزار سال هم برای کسی که اهل ایمان است «مِنْ صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» است، پس میشود زمان را طی کرد، زمین را طی کرد، در صورتی که عبد محض الهی باشد.
﴿تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ﴾ که این یوم مقدارش پنجاه هزار سال است. وقتی بگویند فرشتهها و روح در روز پنجاه هزار سال میروند؛ یعنی پنجاه هزار سال فاصله این امتداد لقای الهی است. از نظر عرضی هم امتداد حشر حساب و کتاب مردم است.
پرسش: این که راجع به شب قدر است.
پاسخ: یکی از مصادیقش شب قدر است، اینطور نیست که تفسیر مفهومی باشد. در برابر اهلبیت آمده مصداق واقعش اینها هستند؛ اما تفسیر مفهومی یک حساب است، تطبیق مصداقی حسابی دیگر، مثل ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[27] گفتند درباره حضرت امیر است.[28] این تطبیق بر مصداق کامل است، نه معنایش تفسیر مفهومی باشد.
﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً﴾، صبر جمیل یعنی ناله نکن، شکایت نکن، برای اینکه چنین روزی در پیش است. حالا اینها بددهنی کردند، مسخره کردند: ﴿فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً ٭ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً﴾، اینها به دو معنا اگر مؤمن باشد در بین اینها میگویند خیلی دور است؛ اما اینها که سؤال میکنند، میگویند مستبعد است، دارند تو را مسخره میکنند ـ معاذالله ـ حالا اگر کسی بگوید بعید است، بعد از پیامبر سؤال بکنند، اینکه عذاب نیست، اینکه درد نیست، اینکه بیادبی نیست تا خدا بگوید صبر بکن! خیلی از افرادند که میگویند طول میکشد، در روایات ما هم دارد که بسیاری از مردم را تسویف به هم زده است، تسویف؛ یعنی سوفسوف کردن، خیلی از اینها مسلمان هستند، مؤمن هستند، اهل نمازند، سوفسوف میکنند ـ إنشاءالله ـ بعد توبه میکنیم، بعد دین خودمان را ادا میکنیم، بعد توبه میکنیم، بعد حق مردم را میدهیم. سوفسوف، سوفسوف! فرمود خیلی از مردم را این تسویف؛ یعنی سوفسوف کردن گرفتار کرده، همهشان مؤمن هستند، مسلمان هستند، قیامت را قبول دارند. این کسی که سوفسوف میکند، ﴿یَرَوْنَهُ بَعیداً﴾، میگوید قیامت که به این زودی قیام نمیکند. خدا که با اینها کاری ندارد؛ منتها اینها احیاناً یا معصیت کبیره دارند یا معصیت صغیره دارند یا غفلت دارند. فرمود بسیاری از مردم را تسویف به عقب انداخت، مرتّب سوفسوف، بعداً، سال بعد، سال بعد، اینکه کفر نیست، کفر این است که بگوید بعید است این کار واقع بشود!
بنابراین یک قُرب و بُعد به معنای امکان و عدم امکان هست، یک قُرب و بُعد زمانی است. حالا اگر کسی ظهور حضرت را یقین میداند، میگوید به این زودیها شاید حضرت ظهور نکند، اینکه کفر نیست. این نباید این حرف را بزند؛ ولی میزند. باید هر لحظه منتظر باشد، این یک وظیفه است؛ اما این کفر نیست که مثلاً بگوید دیر ظهور میکند یا زود ظهور میکند؛ گرچه حق ندارد این حرف را بزند.
﴿وَ نَراهُ قَریباً﴾؛ ما هم آن را ممکن و ضروری و قریب میدانیم. چه وقت؟ حالا دارد علامت میدهد. حالا قُرب الهی را میخواهد ذکر بکند؟ چه وقت میشود؟ با اینکه اینها را که دارد ذکر میکند، اینها سالیان متمادی طول میکشد تا این سلسله کوه بشود یک کره داغ. آن فلز مذاب. «مُهل»؛ یعنی فلز داغ شده و ذوب شده. ﴿یَوْمَ تَکُونُ﴾، آسمان مثل مُهل میشود؛ مثل آهن گداخته و فلز داغ میشود. با اینکه میگوید این روز قریب است. الآن 1400 سال گذشته، این میلیاردها سال نزد ذات أقدس الهی ﴿کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾[29] است، ما میگوییم این قریب است، چه وقت؟ 1400 سال قبل فرموده که این قیامت قریب است. چه وقت قیامت قائم میشود؟ آن وقتی که آسمان مثل فلز گداخته بشود. این قُرب یعنی در برابر امکان است، نه یعنی قُرب زمانی.
﴿یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ﴾؛ مثل فلز گداخته که از آنجا جز حرارت چیز دیگری نمیآید: ﴿وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ﴾، جبال، سلسله کوهها؛ مثل پنبه و پشم ندّافی شده باشد، قبلاً که لحافدوزها این پنبهها را میزدند، ندّافی میکردند، این یک حجم سبک توخالی بود، این پنبه زده شده، میفرماید اینطور میشود. بعد هم این را درهم میکوبند: ﴿نَسْفاً﴾[30] میشود. بعد هم طوری که ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾[31] میشود، سرزمین صاف میشود. بعد مسئله ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾[32] رخ میدهد. حالا درجاتی است که دارد ذکر میکند. فرمود اینها نزدیک است. نزدیکی زمانی به این معنای حساب ما نیست که الآن 1400 سال گذشته است و خبری از این مُهل شدن و آن عِهن شدن نیست. این قُرب، یعنی امکان دارد نزد اله نزدیک است و مانند آن. این دو مطلب؛ یعنی قُرب به معنای امکان و قُرب به معنای «عند الله»ی.
﴿وَ نَراهُ قَریباً﴾، چه وقت؟ ﴿یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ ٭ وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ﴾، در آن روز هیچ کسی از دیگری کمک نمیخواهد؛ یعنی فایده ندارد، چون هر کسی گرفتار خودش است. «حمیم»؛ یعنی دوستی که اهتمام دارد و همّت میورزد که مشکل دیگری را حلّ کند، گرچه اهتمام و همت با «هاء» هوّز است؛ اما این حمّام است؛ یعنی گرم است، دوست گرم است. «حمیم»؛ یعنی گرم. چون گرمی دوستی باعث اهتمام است، وگرنه ریشه لغت اهتمام با همین «هاء» هوّز و این با «حاء» جیمی است، اینکه اهل تفسیر به اهتمام معنا کردند نه «حمیم» از آن لغت است، حمیم از حمّام و گرم بودن است. دوست گرم خاصیتش این است که همّت میورزد مشکل دیگری را حلّ کند. فرمود صمیم هم همینطور است. دوست صمیمی، یعنی دوست توپُر. «صخره صمّاء»، آن سنگ توپُر را میگویند «صخره صمّاء». دوستی که در درون او غیر از دوستی چیزی دیگر نیست. صد درصد دوستی است. صمیم او و درون او جز محبت چیزی دیگر نیست، این را میگویند دوست صمیمی و گرم است در دوستی، سرد نیست، پیوند او. این میشود دوست حمیم، چنین دوست صمیمی و حمیمی اهتمام دارد در نجات دیگری، وگرنه این را مفسّران متوجه هستند که لغت اهتمام با حمیم خیلی فرق میکند.
در دنیا مشکل یکدیگر را دوست صمیمی و حمیمی حلّ میکنند. آن روز هیچ کسی که دوست حمیم و صمیم دیگری بود، مشکل دیگری را حلّ نمیکند. این طلیعه کار است؛ اما بدتر از این و سختتر از آن این است که وقتی خودشان را به خودشان نشان دادیم که اینها خودشان را ببینند که واقعیتشان چیست، ﴿یُبَصَّرُونَهُمْ﴾، ما مبصِّر هستیم، اینها مبصَّر هستند. مورد تبصره، ذوات خودشان است، ما خودشان را به خودشان نشان میدهیم که اینها چه هستند. اینکه میگفتند «أنا، أنا»! حالا به آنها نشان میدهیم که شما چه کسی هستید؟ چه وقت این کار را میکنیم؟ ﴿یُبَصَّرُونَهُمْ﴾؛ وقتی که خودشان را به این وضع دیدند، اعمالشان را دیدند، نتایجشان را دارند میبینند، در آن روز نه تنها کسی به داد کسی نمیرسد، بلکه مجرِم علاقهمند است که هر کسی با او ارتباط دارد، بشود فدای او! آنها را فِدا بدهد و فدیه بدهد و نجات پیدا کند: ﴿یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ﴾، با «لو» ذکر میکند، چون آن روز هم به گونهای نیست که حالا فدیه قبول بکنند؛ نظیر دنیا باشد: ﴿لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ﴾، در جای دیگر «یومَئذ» است که مفتوح است، اینجا چون مضافالیه است مجرور است. ﴿مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ﴾، فرزندانشان را فدیه بدهد، یک؛ همسرش را فدیه بدهد، دو؛ برادرش را فدیه بدهد، سه؛ قبیله و عشیره خود را فدیه بدهد، چهار؛ و «من فی الارض» را فدیه بدهد، پنج؛ تا مشکل او حلّ بشود، شش. فرمود در آن روز اینطور است.
پرسش: آن دشمنی که در سوره «زخرف» گفتند: ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ﭐلْمُتَّقِینَ﴾[33] همین دشمن به این صورت در میآید؟
پاسخ: نه آن که دوستان حمیم نبودند. آن که دشمنیشان در همان روز آشکار میشود، این هیچ! اینها که واقعاً دوست هستند، واقعاً پسر هستند، واقعاً برادر هستند، همسر هستند، اینها هم مشکل او را حلّ نمیکنند. اینها که دشمن بودند همان «بعد الموت» معلوم میشود که اینها دشمن بودند، ﴿الْأَخِلاَّءُ﴾، دوست نبودند؛ اما آنها که واقعاً دوست دنیا بودند، هر کسی مشکل کار خود را دارد: ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهین﴾،[34] در قرآن در دو جا فرمود ما افرادی که بدهکار هستند، مدیون باید گرو بسپرد. بله، مدیون باید گرو بسپارد. در مسائل مالی و دنیا، کسی که بدهکار است؛ خانه خود، زمین خود، فرش خود را گرو میدهد؛ اما کسی که به خدا بدهکار است، خود او یعنی خود او را گرو میگیرند، این در بند است: ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ﴾،[35] این «رَهین» فعیل به معنی مفعول است؛ یعنی «مرهونةٌ»، این گرو است و آزاد نیست: ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾؛ یعنی «مرهونٌ»؛ یعنی رهن است؛ یعنی گرو است و آزاد نیست. کسی که در گرو باشد و آزاد نباشد دیگر نمیتواند حرکت کند. تا حق دیگران از او گرفته نشد، آزاد نیست و چون حق دیگران تأدیه نمیشود به این آسانی، این همینطور در گرو میماند. در جهنم هم یک عده که هستند: ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾[36] هستند که قبلاً هم بحث آن گذشت که اینها در جهنم هم آزاد نیستند، یک اتاق سه در چهار را به او بدهند، بگویند بسوز! آنجا هم در زنجیر هست و در جایی بسته است. کسی که راه دیگران را ببندد، آنجا هم بسته میسوزد. اگر گرو هست، دیگر باز نیست، چنین آدمی دلش میخواهد تمام بستگانش را فدیه بدهد و آزاد بشود. چرا؟ برای اینکه خودش را به خود او نشان دادند. این خودش را به خود او نشان داده، الآن این همه چیز را میبیند فقط خودش را نمیبیند. این به فکر همه چیز هست، فقط خودش را فراموش کرده، ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛[37] این به فکر زن و بچه و همه چیز شغل و سمَت و اینها هست، فقط خودش را فراموش کرده است. پردهای بین او و خود او آویختیم بعد این پرده را فرمود ما کنار میزنیم: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ﴾،[38] نه «عنّا» و «عن الواقع»، ما بیپرده هستیم.
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال ٭٭٭ نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغز پوست[39]
او پرده ندارد. اسرار عالم هم پرده ندارند، اینها آیات الهی هستند؛ لذا نفرمود «عنّا» و نفرمود «عن الواقع»؛ فرمود: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ﴾؛ یعنی «عنک»، ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ﴾؛ ما پرده تو را از جلوی چشم تو برداشتیم: ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾. اینطور نیست که ما پردهای داشته باشیم، ما که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[40] هستیم، عالم هم که آیات الهی است، آیه که پرده ندارد. خودت پرده بافتی و روی صورت خودت انداختی، هیججا را هم نمیبینی. ما این پرده را کنار زدیم، خودت را به خودت نشان دادیم، اسرار را هم میبینیم، حالا دادِ تو بلند شده! ﴿یُبَصَّرُونَهُمْ﴾، این چرا ﴿یُبَصَّرُونَهُمْ﴾؟ برای اینکه همه چیز را به یاد دارد و فقط خود را فراموش کرده است. ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾،[41] این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم بود که فرمود: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا»،[42] همهشان یا در بنِر میزنند، یا اعلامیه میزنند، یا در روزنامهها مینویسند، یا در مساجد داد میزنند که ما فلان چیز را گم کردیم، آیا پیدا کردید یا نه؟ فرمود خیلیها هستند که انشاد میکنند گمشده خود را. کتابی، کاغذی، خودکاری را گم کرده، از این و آن سؤال میکند که من خودکارم را کجا گذاشتم؟! فرمود خود را گم کرده، از این و آن سؤال نمیکند که من کجا هستم؟! فرمود من تعجبم این است که اینها دستمال دستشان یا کاغذشان یا خودکارشان را گم میکنند، از این و آن سؤال میکنند: «وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا»؛ خودش را گم کرده، نمیرود نزد کسی بگوید که من خودم را گم کردم، مرا سر جایم بنشان! «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا»؛ لذا فرمود ما خودش را به خود او نشان میدهیم، این گمشده را به او نشان میدهیم که جناب عالی این هستی! حالا آن روز دادش بلند میشود. وقتی دادش بلند شد، میگوید ای کاش همه اینها فدیه بشوند، فدا بشوند و من آزاد شوم. چنین روزی است! حضرت فرمود تو صبر کن، چنین روزی در پیش هست، البته برای یک عده روح و ریحان است، این مقرّبین که در پایان سوره مبارکه «واقعه» است، آن روز اینها خوشحال هستند. در بعضی از بخشها دارد که ﴿یَضْحَکُونَ﴾،[43] اینها میبینند که اینها انتقام میگیرند اینها خوشحال میشوند. خانوادههای شهدا وقتی ببینند صدامیها دارند عذاب میبینند، اینها خوشحال میشوند. فرمود در دنیا آنها خوشحال بودند به خوشحالی حرام، اینها در قیامت، ﴿یَضْحَکُونَ﴾، خوشحال میشوند، میخندند که خدا دارد انتقام میگیرد. اینها برای تشفّی قلبشان است. حالا ممکن است اولیای الهی از این حدّ بگذرند، برتر باشند؛ اما برای توده مردم به هر حال یک تشفّی قلبی است، اینها منتظر عدل الهی هستند. فرمود آن روز وقتی خانوادههای شهدا و دیگران میبینند که مجرمین دارند کیفر میبینند، اینها میخندند. این نعمت الهی است، اینکه بد نیست. یک بشارت است.
فرمود ما اینها را نشانشان میدهیم. وقتی نشان دادیم، آن روز ﴿یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ﴾؛ فرزندانشان را قربانی کنند و فدیه بدهند: ﴿وَ صاحِبَتِهِ﴾؛ همسرش را. ﴿وَ أَخیهِ﴾، اینها دیگر «الاخلاء» آنطور نیستند، اینها فرزندانش هستند، برادران و همسرانش هستند: ﴿وَ فَصیلَتِهِ الَّتی تُؤْویهِ﴾؛ قبیله او که او را جا میداد، مأوا میداد، مکان میداد، پناه میداد. ﴿وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً﴾، حالا از دوستان و خانواده و قبیله و عشیره گذشته، علاقهمند است که اگر مقدورش هست همه مردم را فدیه شوند و فدا شوند تا او آزاد شود. فرمود: ﴿کَلاَّ﴾، این چنین نیست. نه به اُمنیه است، درباره دنیا فرمود که ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ﴾،[44] روی حوادث عالم و احکام دین که به آرزوی کسی وابسته نیست این در روایات ما هست «إِیَّاکُمْ وَ الْإِیْکَالَ بِالْمُنَی فَإِنَّهَا مِنْ بَضَائِعِ الْعَجَزَة»،[45] فرمود اینها آرزوها برای زنان سالمند کمخرَد است، کار با آرزو پیش نمیرود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ﴾، البته رجاء چیز خوبی است، امید چیز خوبی است؛ اما آرزو چیز بدی است. بین آرزو و امید هم خیلی فرق است. یک وقت است که کسی مزرعهای ندارد، هیچ کاری هم نکرده، یک انتظاری دارد که یک برنج خوبی، گندم خوبی، میوه خوبی نصیبش بشود، این آرزوست. یک وقت است که تمام تلاشها و کوشش خود را کرده منتظر باران رحمت است. این رجاء است. رجاء چیز خوبی است؛ اما آرزو چیز بدی است. آرزو یعنی بدون مقدمات انسان توقع نتیجه داشته باشد، رجاء این است که با حفظ مقدمات توقع نتیجه داشته باشد.
فرمود: ﴿کَلاَّ إِنَّها لَظی﴾، این داغ و گدازنده است: ﴿نَزَّاعَةً لِلشَّوی﴾؛ پوست را میکَند به هر حال، گداخته میکند، داغ میکند، پوست را میکَند. چنین عذابی است که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیّئات اعمالنا»!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. تفسیر التستری، ص177؛ «السورة التی یذکر فیها المعارج».
[2]. سوره سبأ، آیه7.
[3]. سوره بقره، آیه55.
[4]. سوره نساء، آیه153.
[5]. سوره جاثیه، آیه32.
[6]. سوره انفال، آیه32.
[7]. منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، ج10، ص3.
[8]. سوره حج، آیه47.
[9]. بحار الأنوار،ج7، ص123؛ «وَ رَوَی أَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ قَالَ: قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ إِنَّهُ لَیُخَفَّفُ عَلَی الْمُؤْمِنِ حَتَّی یَکُونَ أَخَفَّ عَلَیْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَکْتُوبَةٍ یُصَلِّیهَا فِی الدُّنْیَا».
[10]. سوره بقره، آیه189.
[11]. سوره إسراء، آیه85.
[12]. سوره بقره، آیه222.
[13]. سوره صافات، آیه24.
[14]. سوره الرحمن،آیه29.
[15]. سوره مائده،آیه60؛ سوره شعرا، آیه221.
[16]. سوره سبأ،آیه7.
[17]. بحارالانوار، ج58، ص7.
[18]. سوره فتح، آیه4.
[19]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.
[20]. سوره مدثر، آیه31.
[21]. سفینة البحار، ج2، ص268.
[22]. سوره نجم، آیه9.
[23]. سوره حج، آیه47.
[24]. سوره واقعه، آیات49 و50.
[25]. سوره نحل، آیه77.
[26]. سوره نمل، آیه40.
[27]. سوره مؤمنون، آیه1.
[28]. المناقب (للعلوی) / الکتاب العتیق، ص49.
[29]. سوره نحل، آیه77.
[30]. سوره طه، آیه105.
[31]. سوره طه، آیه107.
[32]. سوره ابراهیم، آیه48.
[33]. سوره زخرف، آیه67.
[34]. سوره طور، آیه21.
[35]. سوره مدثر، آیه38.
[36]. سوره ابراهیم، آیه49؛ سوره ص، آیه38.
[37] . سوره حشر، آیه19.
[38]. سوره ق, آیه22.
[39]. غزلیات ملا هادی سبزواری، غزل شماره36.
[40]. سوره نور، آیه35.
[41]. سوره حشر, آیه19.
[42]. غرر الحکم و درر الکلم، ص460.
[43]. سوره زخرف, آیه47؛ سوره مطففین، آیات29 و34.
[44]. سوره نساء, آیه123.
[45]. الأمالی (للطوسی)، ص580.