أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ (2) سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4) فی جیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)﴾.
سوره مبارکهای که «علم بالغلبة» آن «مسد» و بعضی القاب و اسامی دیگر یاد شده است در مکه نازل شد و عصاره این سوره این است که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به رسالت مبعوث شد، مردم را دعوت کرد حالا یا بالای کوه حرا بود یا صفا بود یا در منزل بود ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ﴾[1] بود یا بعد از مراحلی که گذارندند ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ﴾[2] بود به هر حال در یک صحنه رسمی عدهای را دعوت کرد که به ندای توحید پاسخ بدهند. در جمع آنها عموی حضرت به نام ابولهب که بعدها به این لقب شهرت پیدا کرد نه تنها جهود و جمود و انکار داشت بلکه اصرار داشت که از اینجا طرفی ببندد، گفت اگر من به تو ایمان بیاورم نصیب من چه خواهد بود؟ چه ریاستی! چه سیاستی! چه مقام و پُستی بهره من خواهد شد؟ ظاهراً لقب یا کنیه او أبی لهب نبود، اسم او عبد العُزّی بود. عرب جاهلی از آن جهت که وثن و صنم را مجرای فیض خدا بالاستقلال میدانستند؛ یعنی حق شفاعت را بالاستقلال، حق تقریب را بالاستقلال و مانند آن میدانستند که ارباب متفرقون به این معناست خود را برده و بنده این صنم و وثن میدانستند، از دیرزمان این سنّت سیئه بود. زمان نوح(سلام الله علیه) که چند بُت رسمی را میپرستیدند و قرآن کریم از آن بُتهای رسمی «یغوث و یعوق و نسر و وَدّ» نام بُرد، این اسامی کم و بیش شهرت و قداست منحوسشان را که نزد جاهلیت داشتند حفظ کردند تا رسیدند به اسلام که «عمرو بن عبدوَد» از همین جاست. «وَدّ» که در قرآن کریم آمده است، نام یکی از بُتهای عصر نوح(سلام الله علیه) بود. «عزّی» هم که در بخشی از آیات قرآن کریم آمده است از همان قبیل است که عزّت خود را از عزّی میپنداشتند. «عبد العزّی» نام میگرفتند، «عبد ودّ» نام میگرفتند و نام أبی لهب ظاهراً آن طوری که برخیها نقل کردند عبد العزّی بود؛ این کنیه و یا این نام که به نام أبی لهب هست این نه برای آن است که کنیه رسمی او بود؛ همان طوری که در بحثهای فضیلت ابو الخیر، ابو الفضل، ابو الکمال، ابو العلم و مانند آن است در قسمتهای شرّ و نقص و عیب هم این گونه از القاب یا کنیهها هست ابو الشرّ، ابو لهب، ابو النّسر.
این شخص نه تنها انکار داشت بلکه در مذمت وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جدّیت داشت، یک؛ در تشویق مردم بر بقای بر وثنیت و صنمیت کوتاهی نمیکرد، دو؛ تبلیغ علیه مکتب و اسلام داشت، سه؛ جمعاً شده بود ابو لهب؛ یعنی پدر شعله جهنم؛ چون شعله از خود شخص میجوشد ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾.[3] آن طوری که در سوره مبارکه «فجر» گذشت بخش منقول جهنم را ذکر کرد که جهنم یک شیء منقولی است و هیزم جهنم هم خود ظالمین هستند که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.[4] این شخص که از هر نظر کار او لهب و التهاب و شعله و مانند آن بود، این اضلاع یاد شده فتنه و شرّ را همراهی میکرد؛ لذا ذات اقدس الهی صریحاً موضع اسلام را نسبت به او معین کرد که این شعلهورز است و پایانش هم شعله است و وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم در کمال صراحت ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ﴾[5] این آیات را تلاوت میکرد تفسیر میکرد تبیین میکرد و مشخص میکرد که عموی من این است.
چه اینکه در فتح مکه بعد از اینکه همه اسلحه را به زمین گذاشتند و به حسب ظاهر تسلیم شدند و حضرت فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[6] «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[7] است نه یوم انتقام، قانونی را که اسلام ترسیم کرده بود به مردم ابلاغ کرد؛ یکی از آن قوانین رسمی همین بود که ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا﴾[8] صریحاً اعلام کرد اسناد، برگها، نوشتهها، تعهدنامهها، قولنامههای ربوی که از همه است «تَحْتَ قَدَمَیَّ»،[9] زیر پای من است، هیچ کدام از این اسناد ربوی ارزش اقتصادی و سندی ندارند، اول ربایی که تحت قدم من است ربای عموی رباخوار من عباس است، این کار را کرد؛ چون عباس در جاهلیت در مکه جزء رباخواران بود. حضرت هم فرمود اول ربایی که «تَحْتَ قَدَمَیَّ» است اسناد ربوی عموی من عباس است.
اینها کوتاهی نداشتند در تبرّی از انسان تبهکاری که هم بیراهه میرود و هم راه دیگران را میبندد ولو عمویشان باشد؛ گاهی از پسر تبرّی میکنند کار نوح بود، گاهی از همسر تبرّی میکنند کار نوح و لوط بود، گاهی از عمو تبرّی میکنند کار وجود مبارک پیمغبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ چه اینکه اگر یک عموی فخرآفرینی میداشتند کاملاً از او بهره میبردند و ذکر میکردند؛ نظیر آنچه وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) داشت فرمود اگر عموی من حمزه و برادرم جعفر زنده بودند اینها نمیتوانستند دست مرا ببندند و مرا با دست بسته به ثقیفه ببرند و از من امضا بگیرند؛ منتها یک عمو داشتم که او کارآمد نیست برادری هم غیرکارآمد دارم. آن عمویی که کارآمد نیست عباس است که جزء کسانی بود که در آخرین بخشهای فتح مکه اسلام آورد، یکی هم برادرم عقیل بود که مشکل مالی داشت و دارد و این دو نفر نمیتوانستند مرا در بحثهای حمایت از امامت و مقام شامخ ولایت که خودم ولیّ هستم و خودم امام هستم اینها مرا تأیید کنند. از آن عمو و این برادر کاری ساخته نبود، ولی از ان عمو به نام حمزه سید الشهداء(سلام الله علیه) و آن برادر به نام جعفر کاری ساخته بود اگر آنها بودند من سقیفه را امضا نمیکردم.[10]
به هر تقدیر چه ذات اقدس الهی درباره ابو لهب که آن بددهنی و این بدتبلیغی و این بدسیرتی و صورتی را داشت صریحاً اعلام تبرّی کرد و هم وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اولین ربا و اسناد ربوی که فرمود «تَحْتَ قَدَمَیَّ هاتین» ربای عمویش عباس بود که در فتح مکه اعلام کرد.
به هر تقدیر ذات اقدس الهی فرمود: دو دست أبی لهب به هلاکت و خسران رسیده است. منظور از دست نیروی کار است به هر حال انسان گاهی با قلم، گاهی با زبان، گاهی با اندیشه، گاهی با فکر، گاهی با مشورت و مانند آن مالی فراهم میکند؛ ولی مهمترین کاری که انسان انجام میدهد با دست انجام میدهد، چه اینکه بیشترین بهرهای که انسان از مال میبرد همان خوردن است که فرمود: ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ﴾.[11] این اصل که کار را به دست اسناد میدهند و کوشش و تلاش را محصول دست میدانند یک امر لغوی و ادبی پذیرفته شده است درباره ذات اقدس الهی با اینکه او منزّه از دست است آمده است که او صاحب مواهب کریمه است «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[12] است و در بعضی از روایات آمده است که دو دست بیدستی ذات اقدس الهی راست است «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین».[13] از أبی ابراهیم وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) رسیده است که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، روایتی هم در زمینه دو دست مؤمن رسیده است که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»[14] او با دست چپ هم کار با میمنت انجام میدهد چه اینکه با دست راست کار با یمن و میمنت انجام میدهد. درباره کافر و تبهکار ملحق به کافر «کلتا یدیه مشئمه»، «کلتا یدیه شمال». أبی لهب «کلتا یدیه لهب، کلتا یدیه مشئمه، کلتا یدیه شمال»، لذا ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ﴾ این در باره یدای او است و خود او هم ﴿وَ تَبَّ﴾ به هلاک رسیده است، محکوم به هلاکت است؛ زیرا ذات اقدس الهی میداند که او با سوء اختیار خودش عالماً عامداً جاهلیت را بر اسلام ترجیح میدهد صنم و وثن را بر توحید ترجیح میدهد با اینکه آخرین لحظه مکلف بود و مختار بود به سوء اختیار خودش آن باطل را بر حق ترجیح داد؛ لذا این بیان صرف نفرین نیست از آینده تلخ أبی لهب خبر داده است ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾، چرا؟ برای اینکه از هر نظر مناسبترین فرد برای پذیرش دعوت و داعیه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همین فرد است که به آن حضرت نزدیک بود؛ ولی به سوء اختیار خودش هیچ کدام از دعواهای پیغمبر و دعوتهای پیغمبر را نپذیرفت، دعوای او نسبت به نبوت و ولایت و امامت و مانند آن بود که نپذیرفت او ولیّ بود او امام بود او پیغمبر بود همان طور یکه خلیل الهی امام بود و دعوت او هم راجع به مبدأ و معاد بود نه دعوتپذیر بود نه دعواپذیر، هیچ کدام را نپذیرفت و به قدرت مالی خود تکیه میکرد، به قدرت قبیلگی خود تکیه میکرد این یک مشوبیت نژادی هم پیدا کرد گذشته از اینکه خودش از قبیل قریش بود قدرتمند بود همسر اموی هم پیدا کرد با دودمان ابوسفیان رابطه پیدا کرد. آنها هم قدرتمند بودند این هم از قبیله همسر هم از قبیله خودش سوء استفاده قدرت و مال میکرد و ایمان نیاورده بود. هیچ کدام از اینها اثربخش نبود. ﴿ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ﴾، یک؛ و آنچه را هم که کسب کرد از مال و آنچه را که کسب کرد از حیثیت و سیاست و ریاست و قدرتمندی مشوبیت نژادی جمع بین قبیله ابوسفیان و قریش، همسری که گرفته بود از خاندان ابوسفیان و اینها بود.
بنابراین هیچ کدام از اینها به حال او سودمند نبود این تباب و این هلاکت وقتی مستقر شد که او خسران دنیا را پشت سر گذاشت به شعله قیامت رسید این «سین» سین تحقیق است نه تصویف، گرچه آینده است ولی بیان، بیان تحقیق است ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ﴾[15] یعنی تحقیقاً خدا میبیند. درست است که این عمل صَلی نار و روسوزی و درونسوزی در قیامت است اما باز این «سین» سین تحقیق است یقیناً او اهل شعله است نه اینکه از سنخ «سوف» و «سین» باشد که بعداً این چنین است. گاهی الآن انسان در شعله است نظیر آنچه در اوایل سوره مبارکه «نساء» گذشت که ﴿إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا﴾[16] هماکنون آتش میخورند منتها احساس نمیکنند. یک انسان تخدیر شده حسی نسبت به سوزش ندارد. این آتشی که شعلهور است دامنگیر اوست، آن کلمه أبی لهب با این کلمه ذات لهب یک تناسب ادبی دارند که جملهها را زیبا میکند ﴿سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ﴾ این درباره او.
همان طوری که إمرئه نوح به هلاکت رسید إمرئه لوط به هلاکت رسید، ولی خود آن ذوات قدسی نجات داشتند، إمرئه أبی لهب مثل خود أبی لهب به هلاکت رسیده است ﴿وَ امْرَأَتُهُ﴾ یعنی ﴿سَیَصْلی﴾ إمرئه او که این ﴿حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾ است وجوهی برای این ﴿حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾ گفتهاند که یکی از آنها همین وجه رایج تاریخی است که این هیزمها را و خس و خاشاکها را جمع میکرد سر راه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میریخت که حضرت شبانه که حرکت میکند آسیب ببیند پای او بلغزد و مانند آن. راههای دیگری هم که از راه ایذای به حطبی هم داشتند. او ﴿حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾ است چه اینکه در جهنم هم ﴿حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾ خواهد بود؛ برای اینکه وقتی ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ او هم جزء بدترین قاسطین است که جزء ﴿حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾ها است در جهنم هیزم را خود قاسط میآورد و خودش هم هیزم است خودش که میآید هیزم میآورد. ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ اگر سیئات که روی دوش اینهاست حطب باشد خود اینها هم چون حطباند وقتی که وارد میشوند حطب میآید و مانند آن و در گردن این زن طنابی از لیف خرما است، این هم آثار دنیایاش بود هم آثار اخرویاش بود به جای زیور و زینتی که برای این زن باید باشد این طوق لعنت و این طناب لعنت و این گردنبند لعنت و این گردنگیر لعنت و این گردنآویز لعنت دامنگیر او شد.
این سوره کوتاه به ما نشان میدهد که قُرب ظاهری اثر ندارد، یک؛ چه اینکه قدرت مالی و قدرت سیاسی و قدرت امنیتی و قدرتهای قبیلگی و قدرتهای قوم و خویشی در برابر قدرت ذات اقدس الهی بیاثر است، این دو؛ نه از آن طرف انسان میتواند به قُرب ظاهری طمع ببندد و به او اکتفا کند زیرا بسیاری از اینها اقربان انبیا و اولیا بودند که به هلاک افتادند، نه تکیه کردن به قدرت مالی اثربخش است چه اینکه درباره قارون این طور بود و در عصر جاهلی هم در سوره «سبأ» که بحث آن گذشت، ذات اقدس الهی فرمود اینها سرمایهداران کنونی حجاز هستند اما نسبت به سرمایهداران تاریخ گذشته یک دهم قدرت مالی آنها را ندارند ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾[17] آنها را ما خاک کردیم! در جریان قارون که ﴿مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾[18] او را گفتیم ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾[19] در همان جریان قارون هم فرمود خیلیها را ما خاک کردیم که ﴿کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً﴾[20] این سه مرحله را قرآن کریم بازگو کرد مرحلهای که در حجاز میگذشت فرمود: ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ﴾ نسبت به عصر قارون بود. در جریان قارون که فرمود: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾ فرمود: ﴿مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾، در همان جا فرمود که مسبوق است به کسانی که ﴿أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً﴾ آن بخش سوم که از این طرف بخش سوم است و از آن طرف بخش اول، آنها کسانی بودند که ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ﴾[21] آنها از کوه قصر میساختند نه در دامنه کوه ویلا بسازند؛ قدرت مالی آنها قدرت هنری آنها قدرت صنعتی اینها قدرت سازندگی اینها معماری اینها این بود که از کوه خانه میساختند؛ بعد هم فرمود: ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾،[22] در تمام کره زمین خانهای و مسکنی نظیر کار قوم عاد نبود همه اینها را بساطش را برچیدیم اینها در برابر قدرت لایزال ابدی قابل قیاس نیستند.
در اینجا هم فرمود: ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾؛ این أبیلهب یک الگو است، هر کس أبولهبی فکر کند ﴿تَبَّتْ یَدا﴾ دامنگیر اوست، هر زنی که ﴿حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾ی بیندیشد ﴿سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ﴾ دامنگیر اوست.
بنابراین قوم و خویش ظاهری نه زیانبار است نه سودمند، توقع آن است که سودمند باشد ولی اگر چنانچه کسی بیراهه برود از آن طرفی نمیبندد. این بیانات را ذات اقدس الهی در این سورهای که به نام «مسد» است ذکر کرده است.
یک بخشهای تاریخی دارد که آن ـ إنشاءالله ـ در مقام تدوین بیان بشود که حضرت وقتی از بالای آن کوه پایین آمد اول کسی که برخورد سخت و تلخ و خشن داشت همان أبولهب بود که گفت ما را برای این دعوت کردی که ما دست از وثن و صنم برداریم در قبال هیچی آن قدرتها را از دست بدهیم؟ در جریان حدیث «یوم الدار»[23] که ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ﴾ در بسیاری از موارد حضرت این قوم و خویش را جمع میکرد چون ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ﴾ اُولی اینها هستند؛ فرمود اول کسی که دین مرا بپذیرد او بعد از من وصی من و جانشین من است که در موارد فراوانی این جملههای نورانی را فرمود و در همه این موارد وجود مبارک علی بن ابیطالب(علیه افضل صلوات المصلین) اقدام کرد فرمود من پذیرفتم، من میپذیرم که وجود مبارک پیغمبر فرمود شما لحظهای آرام باشید ببینید مردم چه میگویند! در تمام این موارد وجود مبارک حضرت پیشقدم بود با اینکه در بعضی از موارد شاید سنّ حضرت هم خیلی کافی نبود. اما در قبالش این ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا﴾[24] و کذا و کذا بود که خدای سبحان صریحاً درباره اینها فرمود: ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾، غرض این است که این أبی لهب کنیه مصطلح او نبود.
حالا برخیها گفتند چون خیلی چهره درخشانی داشت شعلهگونه قرمز بود چهره او، او را مکنّی کردند به أبی لهب؛ ظاهراً این إثباتش آسان نیست. به هر تقدیر این شخص حالا یا کنیه او أبی لهب بود، یا تعبیر قرآن کریم یک تعبیر تنبیهی و توبیخی است از او به أبی لهب یاد کرده است نشانه آن است که قُرب ظاهری به بیت نبوت بیاثر است، چه اینکه قُرب پسر نوح بیاثر بود و قُرب ظاهری بیاثر است چه اینکه إمرئه نوح و إمرئه لوط توفیقی پیدا نکردند و این مشوبیت نژادی أبی لهب هم نتوانست مشکل او را حل کند لذا هم در دنیا مشمول بیمِهری وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شد و هم در آخرت هم که ﴿سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ ٭ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾ هم که در کنار اوست که «إعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات اعمالنا».
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره شعراء، آیه214.
[2]. سوره حجر، آیه94.
[3]. سوره همزة، آیات6 و7.
[4]. سوره جن، آیه15.
[5]. سوره آل عمران، آیه164؛ سوره جمعه، آیه2.
[6]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص513.
[7]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج17، ص272.
[8]. سوره بقره, آیه275.
[9]. بحارالانوار، ج21، ص405؛ «...فَخَطَبَ النَّاسَ وَ قَالَ إِنَّ دِمَاءَکُمْ وَ أَمْوَالَکُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمْ کَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هَذَا فِی شَهْرِکُمْ هَذَا فِی بَلَدِکُمْ هَذَا أَلَا کُلُّ شَیْءٍ مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِیَّةِ تَحْتَ قَدَمَیَّ مَوْضُوعٌ وَ دِمَاءُ الْجَاهِلِیَّةِ مَوْضُوعَةٌ وَ إِنَّ أَوَّلَ دَمٍ أَضَعُ فِی دِمَائِنَا دَمُ ابْنِ رَبِیعَةَ بْنِ الْحَارِثِ کَانَ مُسْتَرْضِعاً فِی بَنِی سَعْدٍ فَقَتَلَهُ هُذَیْلٌ وَ رِبَا الْجَاهِلِیَّةِ مَوْضُوعَةٌ وَ أَوَّلُ رِباً أَضَعُ رِبَانَا رِبَا عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِب...».
[10]. تمام نهج البلاغة، ص881؛ «لَوْ کَانَ لِی بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَمِّی حَمْزَةُ وَ أَخِی جَعْفَرٌ لَمْ أُبَایِعْ کَرْها».
[11]. سوره نساء، آیه29.
[12]. المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص 647 .
[13]. وسائل الشیعة، ج24، ص260.
[14]. تفسیر القمی، ج1، ص37.
[15]. سوره توبه, آیه105.
[16]. سوره نساء، آیه10.
[17]. سوره سبأ، آیه45.
[18]. سوره قصص، آیه76.
[19]. سوره قصص، آیه81.
[20]. سوره غافر، آیه82.
[21]. سوره شعراء، آیه149.
[22]. سوره فجر, آیه8.
[23]. تاریخ الطبری، ج2، ص63؛ «... إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا».
[24]. سوره نمل، آیه14.