13 05 2016 452173 شناسه:

تفسیر سوره محمد(ص) جلسه 08 (1395/02/25)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿وَ مِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّی إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ (۱۶) وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدی وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ (۱۷) فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِیَهُم بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا فَأَنَّی لَهُمْ إِذَا جَاءَتْهُمْ ذِکْرَاهُمْ (۱۸) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْوَاکُمْ (۱۹) وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَی لَهُمْ (۲۰)طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الأمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ (۲۱) فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ (۲۲)

سخن پیامبر در مورد منشأ أنهار چهارگانه بهشتی و معنای آن

در ذیل آیات مربوط به آیه پانزده که «أنهار» چهارگانه را ذکر میکند، در جوامع روایی ما از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است که من وارد بهشت شدم، «شجرهٴ طوبیٰ» را دیدم، زیر درخت «طوبیٰ» نهری جاری است که از آن نهر این چهار نهر مُنشعب میشوند؛ یعنی ﴿مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ نهر «آب»، نهر« شیر»، نهر «خَمر»، نهر «عسل»،[1] این «أنهار» چهارگانه از نهری منشعب میشود که آن نهر از زیر درخت «طوبیٰ» میگذرد؛ این نشانه آن است که همه این کمالات به هر حال به یک «اصل» برمیگردند که آن اصل، اصلِ توحیدی است.

«خمریه»های بزرگان علم و ادب برگرفته از آیه دال بر خمر بهشتی

مطلب دیگر اینکه اوصاف سَلبی آن سه نهر را ذکر فرمود که «بو» نمیآید، «متغیّر» نمیشوند یا «موم» ندارند که اینها اوصاف سَلبی آن «أنهار» سهگانه است؛ ولی درباره نهر «خَمر» بحث ثبوتی آن را ذکر کرد که ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ.[2] اینکه بزرگانی قصیدهٴ «خَمریه»[3] داشتند، مرحوم سید مرتضی «خَمریه» دارد، ابن فارض «خَمریه» دارد و دیگران و بسیاری از بزرگان این «خَمریه»ها را شرح کردهاند، از همین آیه کریمه نشأت گرفته است؛ بخش وسیعی از «خَمریه»ها مربوط به ابن فارض است، این قصیده سیزدهم ایشان در آن مجموعه دیوان ابن فارض، قصیده «خَمریه» است که تقریباً 35 بیت است. عدّهای از بزرگان ـ فارسی و عربی ـ این «خَمریه» ابن فارض را شرح کردند، یکی از شارحان «خَمریه» ابن فارض، امیر سید علی همدانی معروف است، ایشان خودش «خَمریه» ندارد، ولی «خَمریه» ابن فارض را شرح کرده است؛ آغاز آن «خَمریه» این است:

شَـرِبْنَا عـلی ذکْـرِ الحبیبِ مُدامَةً ٭٭٭ سـکِرْنَا بها مِن قَبل أن یُخلق الکَرْمُ[4]

این «مِن قَبل» مفعول واسطه است، هم برای «شَـرِبْنَا» و هم برای «سکرنا» به نحو تنازع؛ یعنی ما به نام دوست شرابی نوشیدیم و مَست شدیم، هم نوشیدنِ ما و هم مَست شدنِ ما قبل از آن بود که در عالَم درخت انگور خلق بشود! درخت انگوری نبود تا کسی از آن خَمری که «رِجس» است و آلوده است بهره ببرد! هنوز درخت انگور خلق نشد، ما آن شراب محبّت را نوشیدیم و مست شدیم. آنهایی که مقداری متوسط بودند، همین درخت انگور را معنا کردند. اگر جامی در وصف همین بیت میگوید:

بودم آن روز من از طائفه دُرد‌کشان ٭٭٭ که نه از تاک نشان بود و نه از تاک‌نشان[5]

که یک قدم جلوتر ذکر میکند. آن شارحان اصلی قصیده ابن فارض میگویند این کنایه از اصل خلقت است؛ یعنی قبل از اینکه آسمان و زمینی خلق بشود، ما در بخش ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی[6] این را نوشیدیم و مست شدیم، سخن از آسمان و زمین نبود! پس تنها سخن از این نیست که هنوز درخت انگوری خلق نشده ما نوشیدیم، بلکه هنوز آسمان و زمینی خلق نشده و در آن میثاقی که فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی ما در آن‌جا «شَـرِبْنَا عـلی ذکْـرِ الحبیبِ مُدامَةً٭٭٭ سـکِرْنَا بها»، این «من قبل أن یخلق السماوات و الأرض» به صورت «مِن قَبل أن یُخلق الکَرْمُ» درآمده است. به هر تقدیر این آیه به برکت آن روایت نشان میدهد که همه این چهار نَهر، از زیر درخت «طوبیٰ» میگذرند.

پرسش: آیا «شجره طوبیٰ» همان ایمان و عمل صالح نیست؟

پاسخ: نتیجه آن ممکن است که در بهشت به آن صورت باشد؛ ولی «شجره طوبیٰ» در بهشت است و مؤمنانی که معتقدند و عمل صالح انجام می‌دهند، به آن «شجره طوبیٰ» میرسند.

اصلِ  شجرهٴ طوبیٰ در خانه پیامبر و علی(علیهما السلام) و جریان أنهار از زیرِ آن

یک بیان نورانی هم درباره «شجره طوبیٰ» است که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مجلسی فرمود اصل این درخت از خانه من است و در جلسه دیگر یا محفلی دیگر فرمود اصل این درخت در خانه علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) است؛ به حضرت عرض کردند شما در حدیثی فرمودید اصل درخت «طوبیٰ» از خانه من است و الآن میفرمایید که اصل درخت «طوبیٰ» در خانه علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) است، حضرت فرمود: «دَارِی‏ وَ دَارَ عَلِیٍ‏ فِی الْجَنَّةِ بِمَکَانٍ وَاحِد»؛[7] ما یک خانه داریم، آن هم آن خانهای که ﴿عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ﴾.[8] بنابراین از توحید که بگذریم میشود ولایت که مشترک بین نبوّت و امامت است؛ این شجره ولایت است، شجره نبوّت و امامت است که از زیر او نَهر جاری است و از این نَهر، آن چهار نَهر مُنشعب میشود.

تبیین اقسام متفاوت مستمع وحی نزد پیامبر و خصوصیات آنها

حالا کسانی که درباره وحی قرآن کریم تکلّمی دارند و استفادهای دارند، قرآن کریم مشخص کرد، فرمود: ﴿وَ مِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ؛ کسانی که به محضر آن حضرت شرفیاب میشدند و آیات را تلقّی میکردند چند گروه بودند: هم اوحدی از اهل ایمان حضور داشتند، هم منافق حضور داشت، هم بیگانه حضور داشت و هم «ضعیف الایمان» حضور داشت؛ آنها که واقعاً شیفته وحی بودند و منتظر نزول کلمات الهی بودند، در آیه 83 سوره مبارکهٴ «مائده» میفرماید اینها کسانی هستند که وقتی آیات الهی نازل میشد: ﴿وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ؛ اینها وقتی معارف الهی را از راه وحی تلقّی میکردند، اشک شوق از چشم آنها جاری میشد، مشتاقانه گوش میدادند و اشک میریختند؛ برخیها یک مختصر نَمی در چشمشان پیدا میشد، برخیها به طور متوسط گریه میکنند و برخیها آن‌قدر اشک میریزند که تمام شبکهٴ چشمشان را این اشک پُر میکند، وقتی تمام شبکه چشم با اشک پُر شد و از شبکه ریزش میکند، مثل این است که چشم دارد میریزد! این آیه 83  نمیفرماید «دَمع» و اشک از چشمشان جاری میشود، بلکه میفرماید چشم آنها جاری میشود نه اشک چشمشان! ﴿تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ﴾، نه «تَرَی دُموعَهُم تَفِیضُ»؛ چشم آنها دارد میریزد، نه اشک چشمشان! سرّش این است که وقتی تمام این شبکه دو چشم را اشک پُر بکند و چیزی دیده نشود مگر اشک و همینها سرازیر بشود، این به نظر میآید که چشم دارد میریزد: ﴿تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ، نه «تَرَی دُموعَهُم تَفِیضُ»! برخیها این‌طور مشتاقانه اشک میریزند، اینها جزء اوحدی از اهل ایمان هستند.

برخیها هم ـ گروه دوم ـ میآیند که حرفهای خودشان را بزنند، نه حرفهای پیامبر را بشنوند؛ درباره آنها فرمود: ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِنَا؛[9] آنها نمیآیند حرف تو را بشنوند، آنها میآیند حرف خودشان را بزنند، با آنها چنین و چنان رفتار بکن! ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِنَا کذا و کذا.

گروه سوم کسانی هستند که شاگردان شما هستند، حالا ولو به آن صورت که ﴿تَرَی أَعْیُنَهُمْ﴾ نباشند، در مجلس درس شما میآیند و منتظر هستند که از کلمات تو استفاده کنند، اینها اوساطی هستند یا مؤمنین مثلاً برتر از طبقه متوسط هستند که فقط برای ادراک معارف در کنار درس قرآن میآیند: ﴿وَ إِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ،[10] این را در سوره مبارکه «انعام» فرمود؛ فرمود وقتی محفل درس تو شروع شد، عدّهای آمدند ـ آن روز میگفتند اصحاب حضرت، صحابه حضرت ـ شاگردانت آمدند که از تو این وحی را بشنوند، قبل از اینکه درس را شروع بکنی بگو: ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ! ﴿وَ إِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ. قبلاً رسم بود که خطیب وقتی بالای منبر میرفت، قبل از شروع خطبه به مستمعین سلام میکرد؛ امروز فقط درباره خطبههای نماز جمعه این سنّت هست که سلام میکنند، اصل آن از این آیه آمد که ﴿فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ. این مستمعین تو چند درجه هستند، آنها که جزء اوحدی اهل استماع هستند سلام را از ما تلقّی میکنند و تو را سلام‌رسانِ ما میدانند؛ یعنی سلام ما را به آنها برسان! آنها که جزء اوساط اهل تفسیر هستند، سلام را از تو تلقّی میکنند و خیال میکنند که تو داری سلام میکنی؛ هم تو داری سلام میکنی و هم سلام ما را به آنها میرسانی، تا آنها کدام حدّ از خاص را داشته باشند! ﴿وَ إِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ﴾؛ از طرف ما بگو: ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ! ﴿فَقُلْ﴾؛ از طرف خودت بگو: ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ! تا آن مخاطب چه کسی باشد و چگونه دریافت بکند! اینها در سوره مبارکه «انعام» بحث آن گذشت.

تحقیر و استهزا، قصد گروه چهارم از مستمعین وحی نزد پیامبر

اما یک عدّه هستند که قصد تحقیر و توهین دارند، اینها میآیند در مجلس وقتی محفل درس حضرت تمام شد به آن علما و افرادِ خوش استعداد میگویند حضرت چه گفت؟ منظورش چه بود؟ امروز خلاصه درس و بحث چه بود؟ او اصلاً نیامده گوش بدهد، او فقط آمده برای استهزا!

در قبال اینها همان‌طوری که در سوره مبارکه «نوح» آمده است، یک عدّه اصلاً اگر هم از کنار محفل حضرت میگذشتند دست روی گوش میگذاشتند که صدای حضرت، تبلیغ حضرت، آیات تلاوت شده توسط حضرت را نشنوند، این اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم ندارد، درباره نوح هم همین‌طور بود! آیه هفت سوره مبارکه «نوح» این است: ﴿وَ إِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ؛ اینها گاهی پارچه بر سر میگذاشتند، گاهی پارچه روی گوش میگذارند، گاهی انگشت در گوش میگذارند که حرفهای ما را نشنوند؛ یعنی به هر وسیلهای که هست سعی میکنند صدای ما به گوش آنها نرسد! این از دیرزمان بود، در زمان وجود مبارک نوح بود، در زمان انبیای دیگر بود و در زمان پیامبر هم بود.

«فتحصّل» که در برابر کلام وحی الهی، یک عده مشتاقانه منتظر هستند که ﴿تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ، یک عدّه ﴿وَ إِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا﴾ هستند که ﴿فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ، یک عدّه ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِنَا هستند که فرمود با صبر و حوصله، مجادله اینها را گوش بده و یک عدّه هم همینهایی هستند که فقط برای استهزا و مسخره کردن و تحقیر و مانند اینها میآیند که ﴿وَ مِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّی إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾؛ میگویند ما نفهمیدیم در نهایت که او چه گفته! شما اگر خوب گوش میدادید، با بیان بلیغ حضرت و بلاغ مبین حضرت آشنا میشدید! این حرف را بیادبانه و مستهزئانه به علمای خود میگفتند: ـ «آنِف» یعنی دیروز، یعنی زمان نزدیک، یعنی اینکه زود به چشم میآید، «أَنف» هم همین‌طور است، «استئناف» هم همین‌طور است ـ ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾؛ یعنی دیشب در جلسه بودیم یا دیروز که در جلسه حضرت بودیم خلاصه فرمایش حضرت چه شد؟ حالا یا معنی آن این است که ـ معاذالله ـ فهمیدنی نیست و او حرفهای مثلاً غیر قابل فهم میزند، یا پیچیدهٴ علمی است که شما باید تفسیر بکنید، اینها که قصدشان تعلُّم و تفهُّم نبود، بلکه قصد آنها بیادبی بود.

طبع قلب، پیامد دو مشکل اساسی گروه چهارم در شنیدن وحی

فرمود: ﴿وَ مِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّی إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾؛ اینها دو مشکل دارند: اوّلاً ما راه فهم را گشودیم و اینها بستند، ثانیاً راه عمل صالح را گشودیم و اینها بستند؛ حالا چون اینها بستند، خدا هم «طَبع» کرد و بست، این «رِین» اینها را شدید کرد و قفل زد که فرمود: ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ و مانند آن. ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ؛ وقتی حرف انبیا به دل نرسد، رهبری اینها را همان هوس اینها به عهده میگیرد؛ در هر حال اینها میلی دارند، شهوت و غضبی دارند، زمام کار اینها به دست شهوت و غضب اینهاست. چون عقل مطبوع شد، قلب مطبوع و بسته شد، از بیرون صدایی به گوشِ دل اینها نمیرسد، تصمیم گیری از همان درون میشود که درون اینها در بخش اندیشه، وَهم و خیال است و در بخش انگیزه، شهوت و غضب است که نتیجه آن میشود: ﴿وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ؛ پس چه در بخش علم، پیرو وَهم و خیال باشند و چه در بخش عمل، پیرو شهوت و غضب باشند، میشوند تابع «هوی» که منشأ آن «طَبع» خداست و سبب آن هم خود اینها هستند! در بخشهای دیگری هم فرمود به که ما راه اینها را باز کردیم، اما اینها عمداً راه بر خودشان بستند؛ ما چندین بار به اینها مهلت دادیم، ولی اینها عمداً راه را بر خودشان بستند!

حمل گروه چهارم بر جاهلانِ ضعیف الایمان و تقابل آنها با عالمان

این مسئله عالِم و جاهل، در چند جای قرآن مطرح شد؛ ـ علما نجاتبخش جامعه بودند! ـ در جریان قارون هم که سوره مبارکه «قصص» آیه 78 و 79 به این صورت آمده است، قارون با آن زینت خود که حرکت کرد، دو گروه دربارهٴ این زَر و زیور داشتن قارون سخن گفتند: یک عدّه جاهلها و سفیهها بودند که در محدودهٴ زَر و سیم فکر میکردند: ﴿فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ﴾؛[11] ای کاش ما هم این زر و سیم را میداشتیم و این حظّ عظیم دارد، لکن در برابر این گروه کوتهفکر مردان عالِمی هستند که ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً؛[12] بهترین زیور انسان در بخش اندیشه همان علم صائب است و در بخش انگیزه همان عمل صالح، ﴿وَیْلَکُمْ؛ چیزی که شما را رها میکند بعد از اینکه گرفتار خِزی و رسواییتان کرد و شما او را رها میکنید چه بخواهید چه نخواهید: ﴿وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ، یک؛ ﴿وَ عَمِلَ صَالِحاً، دو؛ ﴿وَ لاَ یُلَقَّاهَا إِلاّ الصَّابِرُونَ؛ این حقیقت را جز مردان صابر کسی تلقّی نمیکند، این‌جا علما در برابر همان افراد کوتهنظر قرار گرفتند؛ حالا این کوتهنظری گاهی زمینه مرض دل را فراهم میکند و گاهی هم زمینه نفاق را فراهم میکند، آیه محل بحث سوره مبارکهای که به نام حضرت است شاید مربوط به منافق نباشد و این «ضعفاءُ الایمان» را در بر بگیرد، ولی اینها براساس بیادبی، تحقیر، استهزا یا براساس اینکه حرفهای حضرت ـ معاذالله ـ فهمیدنی نیست به علما خطاب میکردند که به هر حال دیشب چه شد؟ حضرت چه گفت؟ خلاصه نظر او چه بود؟ ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ﴾.

هدایت و تقوا ثمره علمی و عملی مستمعینِ وحی نزد پیامبر

 اما در قبال اینها ـ ذات اقدس الهی همیشه اگر یک گروه منحرف را ذکر میکند، گروه مستقیمی را هم ذکر میکند؛ اگر تبشیر هست، انذار هم هست؛ اگر دوزخ هست، بهشت هم هست؛ این تقابل را حفظ میکند ـ فرمود ولی ﴿وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدی وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ؛ آنها که در مسیر هستند، تا اندازهای که تلاش و کوشش کردند، راه را شناختند و آن راه را ادامه میدهند، خدای سبحان دو فیض به آنها میدهد: هم فیض علمی به آنها میدهد که ﴿زَادَهُمْ هُدی و هم فیض عملی به آنها میدهد که ﴿وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ. تقوا چون از «وَقْوَی» و «وِقایَة» و صیانت و حفظ است به عقل عملی برمیگردد، هم در بخش اندیشه به عنایت الهی علم زائد پیدا میکند و هم در بخش انگیزه به آسانی علم صالح را انجام میدهد؛ یک انسان باتقوا کارها را به آسانی انجام میدهد ﴿فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی،[13] برای او دشوار نیست که اَمینانه زندگی کند، برای او دشوار نیست که صادقانه به سر ببرد، خیلی آسان است ﴿فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی!

فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدی وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ، از صدر تا ساقهٴ این بخش از سوره مبارکهای که به نام حضرت است، بهشت و جهنم مقابل هم، ایمان و کفر مقابل هم، تبشیر و إنذار مقابل هم، هدایت و ضلالت مقابل هم، عمل صالح و عمل طالح مقابل هم، تحقیر و تکریم مقابل هم، همه را مقابل هم ذکر میکند.

انتظارِ صحنه کیفر برای استهزاکنندگان وحی نزد پیامبر

 بعد میفرماید اینها که در بخشهای اندیشه گرفتار وَهم و خیال هستند، در بخش انگیزه گرفتار شهوت و غضب می‌باشند، در برابر حضرت با بیادبی حرف میزنند و قصد آنها فهمیدن نیست و اهانت کردن است، اینها منتظر یک صحنه کیفری باید باشند، چون در عالَم این‌طور نیست که هر کسی هر کاری کرد رها بشود! یکی از بهترین و متقنترین دلیل بر اثبات معاد این است که در نهایت این اختلاف آرا روزی باید حلّ بشود یا نشود؟ خیلیها هستند با همین آرای مختلف رحلت کردند و مُردند و هر کسی که عقیده خاصی دارد، با همین عقیده میمیرد؛ به هر حال روزی باید باشد که این مکتبها ـ این هفتاد و اندی مکتب ـ روشن بشود که حق چیست و حق با کیست؟ فرمود: ﴿فَهَلْ یَنظُرُونَ﴾؛ یعنی «فهل یتنظرون»، ﴿إِلاّ السَّاعَةَ؛ قیامت میآید و به همه اختلافها پایان میدهد، چون متن حق روشن میشود! چون اختلافی که هست این است که برداشت و قرائت ما از جهان ـ از آسمان و زمین و انسان و جن و فرشته ـ چیست؟ وقتی با خود واقع آدم روبهرو بشود، دیگر در واقع که اختلافی نیست! اگر اختلافی هست، برداشت و فهم ما از واقع هست! تا فاصله بین ما و حقیقت خارجی است، این اختلاف هست؛ ولی به خود حقیقت خارجی که برسیم، دیگر اختلاف برداشته میشود؛ آن روز ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ[14] و روزی است که «لاَ رَیْبَ فِیه» است. این «لاَ رَیْبَ فِیه» هم که قبلاً ملاحظه فرمودید، به منزلهٴ «بالضّروره»ای است که در کتابهای منطقی مطرح است؛ میگویند که عدد چهار زوج است «بالضرورة»، انسان ناطق است «بالضرورة»، در قیامت این روز هست «لاَ رَیْبَ فِیه» که «لاَ رَیْبَ فِیه» یعنی «بالضرورة»؛ «بالضرورة» در آن روز شک نیست، خود قیامت حق است: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛[15] قیامت هست «بالضرورة»، قیامت شک‌بردار نیست «بالضرورة»، نه مشکوک است و نه ظرف شک! نه درباره قیامت میشود شک کرد، چون روزی است که «لاَ رَیْبَ فِیه» و نه در آن روز شک وجود دارد، برای اینکه «لاَ رَیْبَ فِیه» است. سرّ اینکه در قیامت شک وجود ندارد، این است که شک همیشه محصول وجود دو امر است؛ یعنی اگر «الف» و «باء»ای وجود داشته باشند و ما شیئی را از دور ببینیم، گاهی شک میکنیم که این «الف» است یا «باء»؛ اما اگر در جایی فقط «الف» وجود داشت؛ مثلاً در کتابخانهای که چند میلیون کتاب هست، همه آنها قرآن باشد، ما چه از نزدیک، چه از دور، چه کوچک، چه بزرگ و چه متوسط، هر حجمی را ببینیم یقین داریم که این قرآن است، چون در این کتابخانه غیر از قرآن چیز دیگری نیست! شک در جایی است که دو چیز باشد، اگر یک چیز باشد جای شک برای آن نیست! در قیامت جز خدا چیزی ظهور ندارد: ﴿یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ، جز حق چیزی دیگر نیست! جز ولایت، جز امامت، جز نبوت و رسالت چیزی دیگر نیست! اگر باطل نیست، ما احتمال بدهیم که این «الف» باشد یا «باء» معنا ندارد. در دنیا که شک هست، برای اینکه دو چیز است: بعضی چیزها حق است و بعضی از چیزها باطل، ما نمیدانیم این از سنخ حق است یا از سنخ باطل! اما اگر در جایی فقط حق بود و باطل نبود؛ مثل نشئه انبیا، نشئه اولیا یا نشئه مخلَصین. چرا مخلَصین مصون از گزند شیطنت شیطان هستند؟ چرا شیطان نسبت به مخلَصین دسترسی ندارد؟ نه برای اینکه نسبت به آنها احترام میکند! او که گفت: ﴿إِلاّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ،[16] برای اینکه من دسترسی ندارم، ابزار من باطل است و آن‌جا هم که جایی برای باطل نیست! آنچه آنها میخواهند من ندارم و آنچه من میسازم و میبافم آن‌جا راه ندارد! این بیان نورانی حضرت امیر ـ مثل همه بیانات ایشان ـ بوسیدنی است، فرمود: «مَا شَکَکْتُ‏ فِی‏ الْحَقِ‏ مُذْ أُرِیتُهُ»؛[17] از آن لحظهای که حق را به من نشان دادند من شک نکردم، چون در این محدوده غیر از حق چیزی دیگر نیست! «الیوم» هم در محدودهٴ امامت و ولایت شک نیست، برای اینکه در جایی زندگی میکنند که آن‌جا باطل نیست، وقتی باطل نیست هر چه میبینند حق است! همیشه شک در جایی است که دو چیز باشد، اگر فقط یک چیز باشد جا برای شک نیست! بهشت جا برای شک نیست! در محدودهٴ ولایت و امامت جا برای شک نیست! در محدودهٴ حقیقت قرآن جا برای شک نیست! اینهایی که گرفتار شک هستند، منتظر کیفر باید باشند ﴿فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ که ﴿أَن تَأْتِیَهُم بَغْتَةً.

﴿بَغْتَةً﴾ واقع شدن قیامت و «أشراط الساعة» علامت آن

مستحضرید که بین ﴿بَغْتَة و تجزیه جمع نمیشود؛ اما بین ﴿بَغْتَة و «أشراط» داشتن جمع میشود. ﴿بَغْتَة یعنی دفعی، یک شیء تدریجی که دیگر دفعی نیست! به هر حال در تدریجی جزء اوّل میآید، بعد جزء دوم و بعد جزء سوم؛ معاد جزء تدریجی ندارد، «دفعةً» ظهور میکند که این را میگویند ﴿بَغْتَةً و از همین جهت میگویند ﴿فَتَبْهَتُهُمْ.[18] بهتان را که بهتان میگویند، چون آدم را مبهوت میکند؛ کاری که آدم نکرده را به آدم اسناد دهند، این باعث مبهوت شدن آدم است؛ لذا بهتان را بهتان گفتند. قیامت هم برای یک عدّه بهتان است و مبهوتشان میکند، چون باور نمیکردند که چنین چیزی دفعةً ظهور بکند. چیزی که جزء ندارد دفعی است، اما همین چیزی که جزء ندارد علامت دارد: علامتها و «اشراط الساعة»[19] هست؛ خود ظهور اسلام هست! جریان «شقّ القمر» هست! دید وسیعی که سیدنا الاستاد علامه دارند، اصل پیدایش انسان و زاد و ولد و آزمون را فرمودند که جزء علایم قیامت است![20] وقتی گفتند شما در جلسه امتحان شرکت کنید، یعنی یک حساب و کتابی هست؛ فرمود شما الآن در جلسه امتحان هستید! امتحان جزء «اشراط» و علامت حساب و کتاب است! پاداش و کیفری اگر نباشد، امتحان یعنی چه؟ اگر قبول و نکولی نباشد، امتحان یعنی چه؟ امتحان جزء «اشراط» محکمه است. شرط را هم شرط گفتند، برای اینکه آن مشروط متوقف بر این است و این علامت چون قبلاً باید ظهور بکند تا آن بیاید، از این جهت از علامت به شرط یاد کردند و از علایم به «اشراط» یاد کردند؛ چیزی که تدریجی است شرط دارد، ولی جزء ندارد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. تفسیر القمی، ج‏2، ص337؛ «وَ یَجْرِی نَهَرٌ فِی أَصْلِ تِلْکَ الشَّجَرَةِ یَنْفَجِرُ مِنْهَا الْأَنْهَارُ الْأَرْبَعَةُ نَهَرٌ ﴿مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ﴾‏ وَ نَهَرٌ ﴿مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾‏ وَ نَهَرٌ ﴿مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾‏ وَ نَهَرٌ ﴿مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی﴾»‏.

[2] . سوره محمّد، آیه15.

[3]. خمریه: به اشعاری گفته می‌شود که در وصف مِی و مِیگساری سروده شده است. شاعران فارسی زبان از نخستین دورهٴ پیدایش شعر فارسی، به سرودن خمریات پرداخته‌اند. تا اواخر قرن پنجم هجری، در شعر فارسی هر جا از مِی و مِیگساری سخن به میان آمده، مقصود همان عصاره و مفهوم واقعی آن بوده، اما از قرن ششم با گسترش عرفان و آمیختن شعر و عرفان، بسیاری از اصطلاحات ادبی به معنی مجازی به کار رفته و بخش مهمی از معانی عرفانی، در قالب اصطلاحات می‌پرستانه به صورت خَمریات بیان شده است.

[4]. شرح دیوان ابن الفارض من شرحی الشیخ بدر الدین الحسن بن محمد البورینی و الشیخ عبدالغنی بن اسماعیل النابلسی، ج2، ص384؛ «القصیدة الثالثة عشرة».

[5]. دیوان اشعار جامی؛ ر.ک: شرح مقدّمه قیصری(سید جلال الدّین آشتیانی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چ 4، 1375)، ص 861.

[6] . سوره اعراف، آیه172.

[7] . شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص396؛ «عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ‏ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم  عَنْ طُوبَی قَالَ: [هِیَ‏] شَجَرَةٌ أَصْلُهَا فِی دَارِی وَ فَرْعُهَا عَلَی أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ سُئِلَ عَنْهَا مَرَّةً أُخْرَی فَقَالَ هِیَ فِی دَارِ عَلِیٍّ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ دَارِی وَ دَارَ عَلِیٍ‏ فِی‏ الْجَنَّةِ بِمَکَانٍ‏ وَاحِدٍ».

[8]. سوره آل عمران, آیه133.

[9] . سوره شوری، آیه35.

[10] . سوره انعام، آیه54.

[11] . سوره قصص، آیه79.

[12] . سوره قصص، آیه80.

[13] . سوره لیل، آیه7.

[14] . سوره نور، آیه25.

[15] . سوره آل عمران، آیه9.

[16] . سوره حجر، آیه40؛ سوره ص، آیه83.

[17] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه4.

[18] . سوره انبیاء، آیه40.

[19] . اشراط الساعة، اصطلاحی قرآنی و حدیثی بوده و بر مجموعه حوادثی اطلاق می‌شود که پیش از واقعه عظیم قیامت روی خواهد داد.

[20]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص237؛ «مضافا إلی أن أشراطها و علاماتها قد جاءت و تحققت و لعل المراد بأشراطها خلق الإنسان و انقسام نوعه إلی صلحاء و مفسدین و متقین و فجار المستدعی للحکم الفصل بینهم و نزول الموت علیهم فإن ذلک کله من شرائط وقوع الواقعة و إتیان الساعة...».


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق