أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَی ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ یَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ إِذَا جَاءُوکَ حَیَّوْکَ بِمَا لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ وَ یَقُولُونَ فِی أَنفُسِهِمْ لَوْلاَ یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِیرُ (۸) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَیْتُمْ فَلاَ تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَی وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیهِ تُحْشَرُونَ (۹) إِنَّمَا النَّجْوَی مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئاً إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۰)﴾
سوره مبارکه «مجادله» همان طوری که ملاحظه فرمودید، در مدینه نازل شد، اوّل با احکام ظهار و امثال این وارد شد تا رسید به مسائل اجتماعی آن روز. فرمودند اوّلاً در هر نجوا مستحضر باشید که ذات اقدس الهی حضور دارد و شما او را نمیبینید و تحت شمارش او هم درنمیآید که ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ﴾[1] که فرق بین رابعِ ثلاثه و ثالثِ ثلاثه گذشت؛ اگر سه نفر نشستند دارند نجوا میکنند، حقیقتاً سه نفرند. آنچه زیر عدد و شمارش میآید سه نفرند؛ اما سه تا علم است سه تا وجود است؛ در کنار این سه تا علم، یک علم نامتناهی است که به حساب اینها به عدد در نمیآید؛ لذا وقتی میخواهند بشمارند، بیش از سه نفر نیست. آن علم نامتناهی چهارمیِ سه نفر است، نه چهارمیِ چهار نفر.
از آن گذشته، وارد مسئله نجوا و زیر گوش گفتن شدند. در صدر اسلام عدهای از منافقین در محافل رسمی و غیر رسمی زمزمهها و توطئههایی داشتند که زیر گوش هم میگفتند. این کار، جامعه اسلامی، مسلمانها و متدینها را میرنجاند. محور تناجی و زیر گوش گفتن اینها هم سه چیز بود: یا «معصیة الله» بود یا معصیت مردم بود، حقوق مردم را میخواستند بخورند، یا معصیت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود که میخواستند احکام سیاسی آن حضرت و رهبری آن حضرت را نقض کنند. همه اینها «معصیة الله» است؛ لکن تفصیل قاطع شرکت است. اینکه قرآن در سور مدنی «حق الله» را با «حق النّاس» با «حق الحکومة» از هم جدا میکند، برای اینکه به ساختار حکومت هم نظم خاصی عطا کند. اصل تناجی را چون مایه حزن مسلمانها بود، این را منع کرد. فرمود زیر گوش هم نگویید، این کار ممنوع است. با اینکه در اسلام تناجی یعنی زیر گوش هم گفتن در مجالس مسلمانها مؤمنین را میرنجاند و فکر میکردند این منافقین در صدد توطئه جدید هستند، اینها با نهی حضرت، دوباره تناجی میکردند؛ لذا ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَی ثُمَّ یَعُودُونَ﴾؛ اینها با اینکه دین دستور داد که در مسجد در حضور مردم شما زیر گوش هم سخن نگویید مؤمنین را میرنجاند، مع ذلک تناجی میکردند، این دهنکجی را داشتند. این اصل تناجی که «فی نفسه» در جامعه ممنوع است.
حالا فرمود اگر خواستید تناجی کنید گناهی روی گناهتان نیاید. بعضی دو گناه است، بعضی یک گناه؛ اگر امر عادی باشد، صِرف تناجی باشد، چون مایه حزن مؤمنین و هراس آنهاست، فقط یک گناه است و اگر محور تناجی شما اثم، عدوان و ﴿مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ﴾ باشد، هر کدام از اینها باشد به اضافه گناه تناجی، میشود دو گناه.
تعاون را در قرآن کریم به سه حکم محکوم نکرده، تعاون دو حکم دارد. در سوره مبارکه «مائده» فرمود که تعاون داشته باشید؛ در آیه دو سوره مبارکه «مائده» فرمود: ﴿تَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوَی﴾، این مورد امر است. ﴿وَ لاَ تَعَاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ﴾، که این تعاون منهی است. اثم و عدوانی که در سوره «مائده» آمده، همان اثم و عدوانی است که در سوره مبارکه «مجادله» است؛ یعنی یا «حق الله» یا «حق النّاس»؛ لکن اصرار سوره «مجادله» بر این است که درست است که راهنمایی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا به «حق الله» بر میگردد یا به «حق النّاس» یا درباره احکام الهی است یا درباره مسائل مردمی، از این دو بیرون نیست؛ لکن چون استناد دارد به خود حضرت، نافرمانی او هم گناه سوم محسوب میشود. در آیه دو سوره مبارکه «مائده» فرمود: ﴿تَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوَی﴾، این یک؛ ﴿وَ لاَ تَعَاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ﴾، این دو. در جریان تناجی، اصل تناجی در حضور جامعه اسلامی را منع کرد؛ لکن فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَی ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ یَتَنَاجَوْنَ﴾، به یکی از این سه گناه: ﴿بِالْإِثْمِ﴾ که «حق الله» است، ﴿وَ الْعُدْوَانِ﴾ که تجاوز به حقوق مردم است، ﴿وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ﴾ که دهنکجی به راهنمایی حضرت است. ﴿وَ إِذَا جَاءُوکَ حَیَّوْکَ﴾، بعد فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَیْتُمْ فَلاَ تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَی﴾، این ﴿تَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَی﴾، که به دو امر اشاره میکند، مشابه همان ﴿تَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوَی﴾ است، بعد فرمود اینها نه تنها آن بیادبی را دارند، بلکه برخیها از خود یهودیها آموختند که وقتی وارد محضر حضرت میشدند بیادبی میکردند به جای اینکه بگویند: «السلام علیکَ»، میگفتند: «السّامُ علیک». سام هم به معنی مرگ و امثال آن است. ﴿وَ إِذَا جَاءُوکَ حَیَّوْکَ﴾، تحیت دارند اظهار ادب میکنند به چیزی که خدا تحیّت نکرده است. خدا به «السلام» تحیّت کرده، نه به «السام» که به معنی مرگ و امثال آن است. سلام را ذات اقدس الهی به همه مؤمنین فرستاد که بحث آن در روزهای قبل مشخص شد. هم سلام را هم صلوات را؛ سلام را به طور عمومی وعده داد بعد از اینکه جریان موسی و هارون(سلام الله علیهما) را ذکر کرد، فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾،[2] بعد فرمود: ﴿کَذلِکَ نَجْزِی﴾؛[3] ما به بندگان مؤمن خودمان همین گونه جزا میدهیم. صلوات را در سوره مبارکه «احزاب» مشخص کرده است. در سوره مبارکه «احزاب» که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ﴾[4] دارد، دارد که ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾؛[5] خدا بر مؤمنین صلوات میفرستد، برای اینکه اینها را نورانی کند. در «آیة الکرسی» دارد: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، که اینها ﴿یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾.[6] اما در سوره «احزاب» دارد صلوات میفرستد. چرا حالا ما تلاش و کوشش نکنیم خود را مشمول صلوات آن حضرت قرار ندهیم؟
به هر تقدیر فرمود اینها تناجی دارند، اصل تناجی «فی نفسه» در جامعه اسلامی در حضور مؤمنین که آنها را میرنجاند، باعث اذیت آنهاست، حرام است «فی نفسه» و اگر ﴿بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ﴾ باشد، معصیتش مضاعف است و اگر نه، درباره بِرّ و تقوا باشد، اصل نجوا گناه است، بقیه گناه دیگری کنار او نیست.
پرسش: ...
پاسخ: میتوانیم این کار را نکنیم. وقتی که جامعه را میرنجاند دیگران را به ریب وادار میکند، چرا این کار را بکنیم؟
پرسش: شاید نجوا به برّ و تقوا باشد.
پاسخ: نه، اصل تناجی مشکل دارد. در حضور مردم آدم چرا زیر گوش هم بگوید؟
پرسش: خودش میفرماید: ﴿تَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَی﴾.
پاسخ: بله، اصل تناجی «فی نفسه» ممنوع است؛ حالا اگر کسی خواست تناجی کند گناه مضاعف نداشته باشد. آنها یک گناه مضاعف داشتند که در جمله قبل بیان کرده است. فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَی﴾، این یک گناه؛ ﴿ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ یَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ﴾، این یک گناه مضاعف است. اما کسانی که ﴿بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَی﴾ تناجی دارند، وقتی جامعه این چنین باشد، همه راحتاند. این فرهنگ وقتی فرهنگ عمومی باشد، میدانند این آقایان که در زیر گوش هم میگویند، درباره اینکه ما چگونه مشکل این مسجد را حلّ کنیم، یا چگونه مشکل جامعه را حلّ کنیم، یا چگونه فقر مردم را برطرف کنیم. میدانند که زیر گوش هم دارند همین را میگویند، این حزنی ندارد. در جامعه اسلامی وقتی فرهنگ این شد که هیچ وقت زیر گوش هم مطلبی نمیگویند، مگر ﴿بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَی﴾. اینها خوشحالاند و دیگر حزنی در کار نیست؛ اما دو تا منافق وقتی که در کنار هم نشستند در یک جامعه عمومی دارند حرف میزنند، اینها نگران میشوند.
بعد فرمود اینها ﴿حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهَا﴾ که فرق «یَصْلی» با «تصلیه» قبلاً بحث شد؛ یکی ثلاثی مجرد است که سوخت و سوز ظاهری است؛ دیگری ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾[7] است که باب تفعیل است سوخت و سوز درونی است.
پرسش: تناجی که «فی نفسه» حرام نیست، به خاطر ایذاء حرام است و ایذاء هم که در برّ و تقوا جایگاهی ندارد.
پاسخ: غرض این است که اگر در جامعه عدهای هستند که زیر گوش هم میگویند و شناخته شدهاند و وابسته به بیگانهاند و همیشه در صدد تصمیم علیه یک جامعه هستند، این میرنجاند دیگران را.
پرسش: ولی تناجی به برّ و تقوا که موجب ... .
پاسخ: البته، اگر جامعه این چنین باشد که همهشان مؤمناند، منافق ما در جامعه نداریم، اینها وقتی که زیر گوش هم حرف میزنند، درباره کار خیر است. این از بحث بیرون است این جامعه، جامعه اسلامی شد و زیر گوش هم اگر میگویند درباره بِرّ و تقواست. اما در صدر اسلام و مانند صدر اسلام که یک سلسله منافقیناند در صدد ایذای مسلمیناند، اینها اصل تناجیشان معصیت است، چون باعث اذیت دیگراناند. اگر محور مناجات و تناجی آنها، اثم و عدوان و معصیت رسول بود، یک گناه مضاعف است.
حالا قبلاً وعده دادیم که درباره خطبه نورانی «فدکیه» وجود مبارک حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن جمله را معنا کنیم که امیدواریم خطبه «فدکیه» آن حضرت هم مثل خطبه غدیریه پدر بزرگوارش(سلام الله علیهما) درسی بشود. آن خیلی اصرار شد ـ الحمدلله ـ رواج پیدا کرد درسی شد عدهای بحث میکنند درس میخوانند. این خطبه «فدکیه» هم باید همین طور بشود. در آغاز خطبه «فدکیه» وجود مبارک زهرا(سلام الله علیها) بعد از حمد و شکر، چند جمله درباره توحید دارد، تا میرسند به این جمله: «ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْء کَانَ قَبْلَهَا وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا کَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ».[8] این چند جمله نورانی بعد هم مشابه این هست، بعد به خطابه منتهی میشود. این چند جمله درسی یعنی درسی است؛ نظیر رسائل و مکاسب نیست حواستان جمع باشد که با بنای عقلا و فهم عرف حلّ بشود.
اشکالی که منکران مبدأ و معاد دارند که میگویند ـ معاذالله ـ خدایی نیست، میگویند اگر خدایی باشد و آسمان و زمین را خلق کرده باشد، این یا آسمان و زمین را از یک مواد موجود قبلی خلق کرد که میشود «من شیء» یا نقیضش که «من لا شیء» است خلق کرد. خدا عالم را از چه چیزی خلق کرد؟ یا «من شیء» یا «من لا شیء»! از دو طرف نقیض که بیرون نیست، این مطلب اوّل.
اگر خدا عالم را «من شیءٍ» خلق کرده باشد، پس معلوم میشود یک سلسله ذرّاتی قبلاً بود خدا اینها را جمع کرد به صورت آسمان و زمین درآورد. پس معلوم میشود قبل از آفرینش چیزهایی بودند، موجوداتی بودند و خدا نداشتند و خالق نداشتند پس میشود چیزی موجود باشد و خالق نداشته باشد. اگر خدا عالم را «من لا شیء» خلق کرده باشد، «لا شیء» که عدم است و عدم که نمیتواند ماده قرار بگیرد که فاعلی از عدم آسمان بسازد، از عدم زمین بسازد! و شیء هم که از دو نقیض بیرون نیست؛ هم «من شیءٍ» محال است هم «من لا شیء» محال است. این شبهه مادّیین از دیرزمان است.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) این شبهه را نقل میکند. مرحوم کلینی میدانید یک محدّث متفکر عمیقی است. ایشان در مقدمه این کتاب، یک مقدمه نُه صفحهای دارد که آن مقدمه نُه صفحهای را مطالعه میفرمایید، این دو سه سطر آخر مقدمهاش این است؛ میفرماید من این کتاب و احادیث اهل بیت(علیهم السلام) را جمع کردم بخش اوّل این «کتاب العقل و فضائل العلم»[9] است، چرا؟ «و أوّل ما أبدأ به و أفتتح به کتابی هذا کتاب العقل و فضائل العلم و ارتفاع درجة أهله، و علوّ قدرهم، و نقص الجهل، و خساسة أهله، و سقوط منزلتهم»؛ چرا اوّل از عقل شروع کردم؟ این عبارت از کلمات قصار اوست، ملاحظه بفرمایید: «إذ کان العقل هو القطب الّذی علیه المدار و به یحتجّ و له الثواب و علیه العقاب»؛ این یک سطر، سطری است که باید با طلا نوشت. فرمایش کلینی این است که قطب فرهنگی یک ملّت شعور آن ملّت است. عقل هر ملّتی، قطب فرهنگی آن ملّت است و ائمه تبعاً للقرآن کریم جامعه را به عقل و عقلانیت دعوت کردهاند. «إذ کان العقل هو القطب الّذی علیه المدار»؛ مدار تمدّن، مدار سعادت، شعور مردم است. «إذ کان العقل هو القطب الّذی علیه المدار و به یحتجّ»؛ در موارد احتجاج و استدلال و برهان عقلی نه بنای عقلا که فعل است، استدلال میشود. «و له الثواب و علیه العقاب»[10] حالا همین کلینی بعد از جریان کتاب عقل و کتاب فضل علم، کتاب توحید را شروع کردند. کتاب توحید چند باب دارد، «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِید»[11] در همان کتاب توحید است. وجود مبارک حضرت امیر در جریان صفّین چندین خطبه خواند و شهامت حضرت امیر را انسان در همه خطب میبیند، مخصوصاً در جریان جنگ صفّین و سوگند یاد میکند، میفرماید: «وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِه»؛ قسم به ذات کسی که جان علی در دست اوست، من در پیشاپیش پیغمبر شمشیر میزدم، شمشیر میزدم، شمشیر میزدم، تا پیغمبر فرمود: «لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ وَ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَار»،[12] این را در جریان جنگ صفین خواندند. بعد فرمود رنگ موی زنان حناست رنگ موی مرد خون است. الآن ما در دهه فجر هستیم و شیعیان علی نشان دادند که رنگ موی آنها خون است نه حنا و انقلاب را به ثمر رساندند، همین فکرها بود همین خطبهها بود که انقلاب را به ثمر رساند. فرمود: «خِضَابَ النِّسَاءِ الْحِنَّاءُ وَ خِضَابَ الرِّجَالِ الدِّمَاءُ»؛[13] اینها را در همین جنگ صفین گفت. در همین صفین رفتند و آمدند وقتی که دوباره میخواست اصحاب را تجهیز کند به میدان نبرد ببرد، مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند «أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السّلام اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِی حَرْبِ مُعَاوِیَةَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ فَلَمَّا حَشَدَ»؛ همه مردم که حاضر شدند. اینکه میگویند: «حشد الشعبی، حشد الشعبی» این است. وقتی «حَشَدَ النَّاسُ»؛ همه مردم حاضر شدند، «قَامَ خَطِیباً»؛ خطبهای خواند و این چنین فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِی لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»؛ نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه «من لا شیء». این خطبه مفصّل هم هست، این خطبه را مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند بیش از دو صفحه است. حالا نگاه کنید حرف کلینی را؛ مستحضرید که در کلّ این هشت جلد، چند سطری فرمایشات ایشان است و گرنه مرحوم کلینی فقط نقل میکند.
بعد از اینکه این را نقل کرد، فرمود: «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ علیه السلام حَتَّی لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ»؛ از بس این خطبه غرّاء و فصیحانه است خیلیها این را حفظ کردند. «وَ هِیَ کَافِیَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِیدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا فِیهَا»؛ بعد حرف کلینی این است، میفرماید: «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»؛ اگر تمام جن و انس جمع بشوند، «لَیْسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِیٍّ»؛ پیغمبر در بین اینها نباشد، «عَلَی أَنْ یُبَیِّنُوا التَّوْحِیدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّی»؛ اگر تمام جن و انس جمع بشوند، پیغمبر در میان آنها نباشد، بخواهند خطبهای بیاورند مثل خطبه کسی که پدر و مادرم فدای او! درباره حضرت امیر دارد. «بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِی وَ أُمِّی»؛ پدر و مادرم فدای او! «مَا قَدَرُوا عَلَیْهِ». مرحوم صدر المتألهین در شرح اینجا میگوید که باید ایشان اهل بیت را استثنا بکند و باید این جمله را هم بگویند که هر پیغمبری هم نمیتواند. اگر انبیای بزرگ نبودند و اگر انبیای عادی بودند هم نمیتوانستند مثل علی(سلام الله علیه) حرف بزنند. «مَا قَدَرُوا عَلَیْهِ وَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ علیه السّلام مَا عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ یَسْلُکُونَ سَبِیلَ التَّوْحِیدِ». حالا برهان مسئله چیست؟ به خاطر فصاحت و بلاغتش است؟ یا نه، به خاطر آن بحثهای عقلیاش است؟ استدلال مرحوم کلینی این است که «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ»؛ شما این حرف را نگاه نمیکنید؟ این شبهه کهنه فیلسوفهای مادی را او جواب داد. «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ وَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ کَیْفَ أَوْقَعَ عَلَی مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْیاً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا»؛ این مادّیین این شبهه را دارند، میگویند: «الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ إِبْطَالًا لِقَوْلِ الثَّنَوِیَّةِ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا یُحْدِثُ شَیْئاً إِلَّا مِنْ أَصْلٍ»؛ اینها میگویند خدا هیچ چیزی را نمیتواند خلق بکند مگر اینکه مادهاش باید باشد. از ماده موجود هوایی، آسمانی، زمینی، چیزی خلق میکند. «وَ لَا یُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ»؛ چرا؟ برای اینکه خدا حتماً «من شیءٍ» خلق کرد، «من لاشیء» که نمیتواند خلق بکند. از دو نقیض هم بیرون نیست؛ اگر «من لا شیء» خلق بکند که محال است، پس حتماً «من شیء» خلق کرد. مرحوم کلینی میفرماید که «فَدَفَعَ علیه السلام بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ، جَمِیعَ حُجَجِ الثَّنَوِیَّةِ وَ شُبَهِهِمْ لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ یَقُولُوا لَا یَخْلُو»؛ میگویند خدا چه کار کرد؟ یا از چیزی عالم را خلق کرد، یا از «لا شیء» خلق کرد. از این دو نقیض که بیرون نیست؛ «لا شیء» که عدم است نمیشود از «لا شیء» چیزی را خلق کرد. «من شیء» حق است، پس خدا از چیزی عالم را خلق کرد. پس قبلاً چیزی بود خدا نداشت و قدیم بود و حادث نیست و امثال آن. فرمود: «لِأَنَّ أَکْثَرَ مَا یَعْتَمِدُ الثَّنَوِیَّةُ فِی حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ یَقُولُوا لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنْ شَیْءٍ أَوْ مِنْ لَا شَیْءٍ»؛ از دو نقیض که بیرون نیست. «فَقَوْلُهُمْ مِنْ شَیْءٍ خَطَأٌ وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَیْءٍ مُنَاقَضَةٌ وَ إِحَالَةٌ»؛ شما که خداپرست هستید، خدا جهان را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر «من شیء» خلق کرد، پس قبلاً شیئی بود. «من لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» که عدم است و نمیشود از آن چیزی را خلق کرد. شیء هم از این دو نقیض بیرون نیست. مرحوم کلینی میفرماید که حضرت امیر به این شبهه پاسخ داد، فرمود: «من شیء» نبود، نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست؛ «لا من شیء» است. «نقیض کلّ رفع أو مرفوع»؛[14] حداقل چهار یعنی چهار! چهار هزار سال است که در آکادمیهای منطق و فلسفه گفتند نقیض هر چیزی عدم آن است. نقیض «من شیء» که «من لا شیء» نیست. این «مِن» دومی امر وجودی است. «نقیض کلّ رفع أو مرفوع»، این که حکیم سبزواری یا دیگران گفتند، این سوغاتی تازه نیست، این تکرار حرف چهارهزار ساله دوران فلسفه است. «نقیض کلّ شیء رفعه»، نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء». مرحوم کلینی میگوید این شبهه را وجود مبارک حضرت امیر با این وضع حلّ کرد، «لِأَنَّ مِنْ تُوجِبُ شَیْئاً وَ لَا شَیْءٍ تَنْفِیهِ»؛ دیگر نمیتوانید بگویید: «من لا شیء» خلق کرد. آنها میگویند اگر «من شیء» خلق کرده باشد که محال است، پس معلوم میشود قبلاً چیزی بوده که خدا نداشت! «من لا شیء» خلق کرده باشد، این هم که محال است، برای اینکه عدم که نمیتواند ماده برای چیزی باشد، گذشته از اینکه این حرف شما تناقض است. «من لا شیء»، «مِن» که بر عدم در نمیآید. این شبهه است. مرحوم کلینی میفرماید که «فَأَخْرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام هَذِهِ اللَّفْظَةَ عَلَی أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَ أَصَحِّهَا فَقَالَ لَا مِنْ شَیْءٍ خَلَقَ مَا کَانَ»؛ یعنی تازه نوآوری کرده. بدیع یعنی نوآور. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه «من لا شیء». این که مرحوم کلینی این طور میگوید که اگر جن و انس جمع بشوند بخواهند مثل خطبه کسی که «بأبی و أمی» بیاورند نمیتوانند عظمت این خطبه در همین جملههایی است که به شبهه مادّیین دارد پاسخ میدهد.
میبینید 25 سال قبل از اینکه حضرت امیر این خطبه را بخواند، همین بیان آسمانی را زهرا(سلام الله علیها) در خطبهاش دارد. همین حضرت در همین خطبه «فدکیه» دارد: «لا من شیء خلق»، اینها از کجا یاد گرفتند؟ این است که پیغمبر دست او را میبوسد. شما نگاه کنید ببینید بهترین عمل در شب قدر چیست؟ یکی از مفاخر ما بعد از ائمه، همین صدوق است صاحب من لا یحضر است. این صاحب من لا یحضر همین ابن بابویه قمی دارد که بهترین عمل در شبهای قدر تحصیل علم است؛ قرآن و عترت! بهترین کار در فاطمیه یک مقدار اشک، یک مقدار خطبه «فدکیه» است. عبادت تنها گریه نیست، یک بخش گریه است یک بخش ادراک معارف و اینهاست. شما این را نگاه کنید این چهار، پنج سطر چه میخواهد بگوید؟ این گونه کلینی را وادار به خضوع کرده است. این شبهه الآن هم اگر شما برای خیلی از خواص حلّ کنید مشکل دارند در حلّ آن که خدا یا «من شیء» خلق کرد پس معلوم میشود که قبلاً چیزی بود؛ یا «من لا شیء» خلق کرد که این محال است، پس خلقت محال است!
حضرت میخواهد بگوید نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه «من لا شیء». همین بیان نورانی را که کلینی این گونه درباره خضوع دارد، وجود مبارک صدیقه طاهره(سلام الله علیها) دارد که «ابْتَدَعَ»؛ بدیع، نوآوری. جهان تازه است، از چیزی نیست، «لا من شیء» است. «ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْء» نه «من شیء» و نه «من لا شیء». «لَا مِنْ شَیْءٍ کَانَ قَبْلَهَا» حالا اشیاء تازه است. نقشهای بود که ذات اقدس الهی برابر آن نقشه این سماوات و ارض را آفرید؟ فرمود آن هم نبود، نقشهای در کار نبود. «وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا»؛ مثال و نقشهای قبلاً بوده که در حذای آن، محاذی آن، برابر آن نقشه خدا خلق کرده باشد، این نبود. نقشه تازه، آفرینش تازه.
پرسش: ...
پاسخ: نه، «من لا شیء» همان طوری که خود کلینی گفته، «من» تبعیضیه است؛ یعنی بعض. عدم که بعض ندارد! از عدم که نمیشود چیزی ساخت. الآن یک سلسله موادی باید باشد که آدم این مواد را جمع بکند ستون درست بکند ساختمان درست بکند و اینها؛ اما عدم را جمع بکند بخواهد با عدم ساختمان درست بکند، اینکه محال است. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه «لا من شیء». این است که کلینی این گونه خضوع میکند.
شما ببینید در تمام این هشت جلدی که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) جمعآوری کردند احادیث را، شاید یک چند مورد کمی فرمایشی داشته باشند. این از آن جاهایی است که وادار شده بگوید پدرم و مادرم فدای علی بن ابیطالب. اوّلین مشکل را خود علما دارند! به آنها سؤال میکنند آنها درگیر هستند، چون آنها درگیر هستند، این کسی که راهحلّ نشان میدهد مسلّماً خیلی ممنون هستند.
یک بیان نورانی از امام (سلام الله علیه) بود که حضرت مطالبی را فرمودند، یکی از اصحاب در پای منبر عرض کرد عجب جواهری ما از شما استفاده کردیم! حضرت فرمود همین! حیفت نیامد که این حرفها را به طلا تشبیه کردی؟ «هل الجوهر إلا الحجر»؛[15] طلا یک سنگ زردی است، تو این حرفها را به سنگ تشبیه کردی! اینها خیال میکنند که اگر گفتند این جواهرات است، مثلاً هنر کردند. فرمود حیفت نیامد که این حرفهای ما را به سنگ تشبیه کردی؟ «هل الجوهر إلا الحجر». این یک سنگ زردی است، نقره یک سنگ سفیدی است. حالا این سنگها در اثر تربیت و پرورش سالیان متمادی در دل کوه و تابش آفتاب، به این صورت درآمدند. این طور نیست که حالا این یک نبات باشد، گیاه نیست چه رسد به حیوان یا انسان. فرمود: «هل الجوهر إلا الحجر».
حالا امیدواریم که به برکت ذات مقدس فاطمه و اهل بیت(علیهم السلام) این نظام ما ـ إنشاءالله ـ تا قیامت محفوظ بماند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره مجادله، آیه7.
[2]. سوره صافات، آیه120.
[3]. سوره صافات، آیه121.
[5]. سوره احزاب، آیه43.
[6]. سوره بقره، آیه257.
[7] . سوره واقعه، آیه94.
[8]. دلائل الإمامة(ط ـ الحدیثة)، ص111؛ الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج1، ص98.
[9] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص9.
[10] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص9.
[12]. وقعة صفین، النص، ص315.
[14] . شرح المنظومة، ج1، ص256.
[15]. المناقب(ابن شهر آشوب), ج4, ص248.