11 12 2016 462908 شناسه:

تفسیر سوره ق جلسه 9 (1395/09/22)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16) إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ (17) ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ (18) وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ (19) وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ ذلِکَ یَوْمُ الْوَعیدِ (20) وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهیدٌ (21) لَقَدْ کُنْتَ فی‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ (22)﴾

سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد و بنا شد که اصول اوّلیه دین و خطوط کلّی فقه و اخلاق را بیان بفرماید، به مسئله معاد بیش از سایر مسائل توجه دادند، برای اینکه در آن مقطع، مسئله معاد ضروری‌تر بود. معاد وقتی شناخته می‌شود که انسان شناخته بشود، اگر انسان موجودی بود که از بین می‌رفت، مسئله برزخ و مسئله معاد برای او حلّشدنی نبود. این به این فکر بود که آیا می‌شود معدوم را برگرداند یا نه؟ اما مهم‌ترین کاری که قرآن کریم کرد انسان را معرفی کرد حیات را معرفی کرد، مرگ را معرفی کرد. مسئله معرفی انسان در کلمات انبیای قبلی(علیهم السلام) هم بوده است و به تبع انبیا، شاگردان آنها هم داشتند که روح مجرّد است و امثال آن. جریان مرگ هم در فرمایشات انبیا بود؛ اما آن طوری که قرآن کریم روی تفسیر مرگ تلاش و کوشش کرد شاید کتاب‌های دیگر این کار را نکرده باشند. قرآن کریم اصرار دارد که تنها دشمن انسان، مرگ انسان است، برای اینکه انسان اگر از چیزهای دیگر می‌ترسد برای این است که می‌ترسد بمیرد. اگر مُردنی نبود که ترسی نداشت، چون می‌ترسد بمیرد، از مار و عقرب از سایر امور مهلکه می‌ترسد. قرآن با اصرار فراوان ثابت کرد که انسان مرگ را می‌میراند نه بمیرد. می‌بینید زیر آسمان این حرف تازه است فقط مختص به انبیاست، انسان است که مرگ را چماله می‌کند مچاله می‌کند زیر پای خودش لِه می‌کند و عبور می‌کند و برای ابد وارد صحنه‌ای می‌شود که او هست و مرگ نیست. این معرّفی لازم است که انسان یک کالای ابدی داشته باشد. اگر روشن شد که انسان مرگ را می‌میراند و مرگ، مذوق است نه ذائق، بیان نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا هم به اصحابش این بود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[1] فرمود: فرزندان کرامت، یک مقدار بردبار باشید، مرگ زیر پای شماست، پُل شماست، شما بر این مرگ پا می‌گذارید، به آن طرف می‌روید. اگر ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ[2] است که هست و اگر «کلّ نفس یذوقها الموت» نیست که نیست، پس انسان می‌چشد، انسان ذائق است، انسان مذوقش را هضم می‌کند. اگر یک لیوان شربت، یک استکان چایی، یک لیوان آب را شما نوشیدید، شما هضم کردید یا آن شما را هضم کرد؟ ما هستیم که مرگ را می‌چشیم و هضم می‌کنیم و زیر پا لِه می‌کنیم و وارد صحنه‌ای می‌شویم که ما هستیم و دیگر مرگ نیست، ﴿لاَ یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلاّ الْمَوْتَةَ الْأُولَی،[3] با ابدیت همراه هستیم. این نحوه معرّفی انسان که مرگ را انسان می‌میراند، این شجاع‌پرور است؛ چه درباره دشمن داخلی چه درباره دشمن خارجی فرمود شما این شجاع‌پروری را از قرآن دارید، هیچ نترسید و کسی که به شما نزدیک است با مرگ او را می‌بینید. شما درباره معاد می‌گویید بعید است، چه چیزی بعید است؟ شما یک دشمن دارید و او را زیر پای خود لِه می‌کنید بعد آن صحنه را می‌بینید. نگویید این بعید است! از شما این حرف بعید است! در بخش‌هایی قرآن کریم میفرماید: ﴿إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾؛[4] آنها هم می‌گویند این کار عجیب است که انسانی که پوسید دوباره برگردد! فرمود تو ای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها بگو حرف شما عجیب است! مگر می‌شود انسان نابود بشود؟ چه چیز انسان نابود می‌شود؟ یک مرگ است که مرگ شما پوسیدن می‌پندارید، مرگ از پوست به درآمدن است نه پوسیدن و اگر شما جریان مرگ را بخواهید تشریح کنید ما به شما می‌گوییم: ﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾، «المَوتُ حَقٌّ»،[5] عدم نیست، زوال نیست، انتقال است. این «باء» یا «باء» ملابسه است یا «باء» مصاحبه است یا «باء» تعدیه. اگر «باء» ملابسه یا مصاحبه باشد؛ یعنی این سکرات مرگ، پیچیده به حق است. اینکه می‌گوییم: «المَوتُ حَقٌّ و الْجَنَّةُ حَقٌ و النَّارُ حَقٌ»، یعنی «ثابتٌ». عدم که حق نیست، پوسیدن که حقّ نیست، از پوست به درآمدن حق است. مگر می‌شود نابودی حق باشد؟ نابودی بطلان است، بطلان که حق نیست. چیزی که از بین رفت یعنی باطل شد، بنابراین این سکرات ﴿بِالْحَقِّ﴾ است یا متلبّس به حقّ است اگر «باء» برای ملابسه باشد.

پرسش: ...

پاسخ: چون ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾؛[6] یعنی انتقال را. انتقال را خلق کرد، در بیان نورانی حضرت همین است که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار».[7] ما چون این شخص را نمی‌بینیم خیال می‌کنیم از بین رفت. هجرت دو چهره دارد: یکی «منقول عنه»، دیگری «منقول الیه»؛ نسبت به «منقول الیه» حیات است، نسبت به «منقول عنه» موت است. هجرت این طور است، مرگ این طور است. فرمود: «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»، انتقال که عدم نیست، انتقال و هجرت اینها عدمی نیست. فرمود این سکرات یا پیچیده به حق و در لباس حق است، یا در صحبت حق است. اما اگر «باء» برای تعدیه باشد، این سکرات حق را آورد، به شما نشان داد. شما خیلی از چیزها را انکار می‌کردید «عند الاحتضار» می‌بینید.

خدا غریق رحمت کند مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب جنائز کافی[8] این دارد که انسان «عند الاحتضار» مال او، فرزند او همه نزد او متمثّل می‌شوند با او حرف می‌زنند. مال او می‌گوید تا حال که از ما بهره‌ای نبردی فقط الآن بیش از یک کفن حق نداری، همین! حالا بچه‌های او که کنار بستر احتضار او هستند اینها را نمی‌شناسد، چون حالت، حالت احتضار است در دالان انتقال به برزخ است. بچه‌ها را نمی‌شناسد حرف‌های اینها را نمی‌فهمد؛ اما آن صور برزخی بچه‌ها طبق این روایت نزد او می‌آیند، بچه‌ها می‌گویند تنها کاری که از ما برمی‌آید این است که تو را قبر بدرقه کنیم، همین! عمل او به او می‌گوید که من با تو هستم؛ در قبر با تو هستم، در برزخ با تو هستم، همه جا با تو هستم. این روایت نورانی که مرحوم کلینی در کتاب جنائز کافی نقل کرد از سه مقطع حرف می‌شنود: مال است و فرزند است و عمل؛ انسان با آن چشم، حق را می‌بیند. آن وقت این «باء» می‌شود «باء» تعدیه؛ یعنی سکرات مرگ حق را آورد. تو گفتی بعدی است، الآن قریب بود؛ تو گفتی باطل است، الآن حق بود؛ تو گفتی این کذب است، این صدق بود. ﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾، پس اگر این «باء»، «باء» تعدیه باشد، مثل ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ؛[9] یعنی سکرات مرگ، حالت احتضار حق را برای آدم روشن کرد و اگر «باء» ملابسه یا «باء» مصاحبه باشد که خود این سکرات حق است، این مرگ حق است، «المَوتُ حَقٌّ»؛ یعنی «ثابتٌ».

بعضی از مطالبی که مربوط به سؤال‌های قبلی است که در قیامت کذب نیست، چون در قیامت همه شاهد هستند و در مشهد و در محضر، کذب متمشّی نمی‌شود. الآن همه ما در اینجا هستیم، هیچ کسی نمی‌تواند بگوید که یک پارچه سیاهی در فلان ستون نصب است! جِدّ متمشّی نمی‌شود، برای اینکه همه داریم می‌بینیم. در قیامت، کذب متمشّی نمی‌شود، چون همه چیز حاضر است، ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾؛[10] اما در سوره مبارکه «انعام» که بحثش گذشت، آنجا درباره مشرکان و اینها دارد، آیه 21 به بعد: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‏ عَلَی اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾، آن‌گاه ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ ما مشرک نبودیم! ﴿ما کُنَّا مُشْرِکینَ﴾ این نه اینکه جِدّشان متمشّی بشود که بخواهند خبر دروغ بدهند! کسی که با کذب زندگی کرده است، ملکه نفسانی او هم دروغ است، این ملکه نفسانی در قیامت ظهور می‌کند، مثل آدم‌های بددهن در خواب هم که می‌خواهند حرف بزنند فحش می‌گویند. آدم دروغگو در خواب هم که حرف می‌زند کاذبانه حرف می‌زند، این ظهورِ ملکات نفسانی است. انسان تا زنده است فعل او در اختیار خود اوست، وقتی خوابید، زبان او در اختیار ملکات اوست نه در اختیار خودش. این آدم بددهن که در خواب هم حرف می‌زند فحش می‌گوید، چون به فحش دادن عادت کرده است این زبان را خود این نفس به عهده ندارد، بلکه آن ملکه به عهده می‌گیرد یا گزارشی هم که می‌خواهد در عالَم خواب بدهد، دروغ است. مرحوم بوعلی می‌گوید انسان دروغگو خواب صادق نمی‌بیند، چون نفس عادت کرده به خلاف. این بزرگان که درباره معرفت نفس تلاش و کوشش کردند گفتند آنچه را که انسان در بیداری انجام می‌دهد این می‌شود سرمایه و ذخیره، این می‌شود مرجع اجتهادی او، ملکه او. این اگر بخواهد در خواب هم چیزی را ببیند، باز دروغ می‌بیند، برای اینکه این نفس، نفس کاذب است. در قیامت اینهایی هم که حرف می‌زنند آن ملکات نفسانی‌شان ظهور می‌کند وگرنه در جای دیگر قرآن فرمود: ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾. این نکره هم در سیاق نفی است؛ هیچ ممکن نیست بتوانند دروغ بگویند، برای اینکه همه مشهود است، چه چیزی را دروغ بگویند؟ اگر همه عقاید و افکار و اعمال حاضر است، جِدّ دروغ متمشّی نمی‌شود؛ اما اینها چون عادت به کذب کردند دروغ می‌گویند.

پرسش: ...

پاسخ: چرا؟ برای اینکه عادت کردند به دروغ. کذب هم براساس ملکات نفسانی‌ آنها ظهور کرده است وگرنه جِد متمشّی نمی‌شود. اینها می‌گویند: برگردان، ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾؛ وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در ذیل این آیه فرمود[11] خدای سبحان نه تنها به معدومات علم دارد، به ممتنعات هم علم دارد، ممتنعات بر فرض وجود هم معلوم حق هستند به این آیه استدلال کرد که ﴿َ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه﴾؛ اینها دروغ می‌گویند، اگر هم به دنیا برگردند، باز به همان وضع قبلی برمی‌گردند. غرض این است که جِدّ متمشّی نمی‌شود، برای اینکه همه در حضور هستند، به قرینه آیه ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾. اگر همه چیز حاضر است چه کسی می‌تواند به طور جِدّ یک خبر دورغ را بدهد؟ به چه کسی می‌خواهد خبر بدهد؟ چون همه چیز حاضر است. اما کسی که عادت کرده به بدگویی، به دروغ گفتن، به فحّاشی و مانند آن، اینجا که هست به فحّاشی عادت کرده، آنجا هم که هست ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛[12] با اینکه لعن در آنجا اثر ندارد! لعن و نفرین و اینها ممکن است در دنیا بی‌اثر نباشد، اما آنجا چه اثری دارد!؟ ولی این کسی که به فحش عادت کرده آنجا هم فحّاش است. اینها به ظهور ملکات است.

مطلبی که مربوط به سؤال است که بهترین آیه‌ای که دلالت می‌کند بر اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) محبوب خداست چه آیه‌ای است؟ اوّل تا آخر قرآن به زبان حبیب اوست، این بهترین راه است برای محبوب بودن خدا، ولی اگر بخواهیم از آیات خاص استفاده کنیم که چه آیه‌ای دلالت دارد بر اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) محبوب‌ترین فرد است، مسئله معراج است، ﴿دَنَا فَتَدَلَّیاست، ﴿فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾[13] است، ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ،[14] علم لدنّی داری پیش ما هستی، نزد ما هستی و آیه سوره مبارکه «آل عمران» هم با یک نظر اجتهادی می‌تواند محبوب بودن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ثابت کند، چون ذات اقدس الهی فرمود به این مردم بگو: ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾؛[15] شما اگر بخواهید سفر کنید از محبّ بودن به محبوب بودن منتقل شوید به دور پیغمبر بگردید، برای اینکه او محور محبت است. شما اگر بخواهید محبوب خدا بشوید، شما که محبّ خدا هستید، این هنر نیست، برای اینکه به او محتاج هستید و او رازق است، او خالق است، همه کارهای ما، ﴿صَلاتی‏ وَ نُسُکی،[16] همه اینها برای اوست؛ البته او  را دوست داریم؛ اما خدا بخواهد ما را دوست داشته باشد راه دارد. فرمود راه این است که شما در محورِ محبوب من حرکت کنید: ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾؛ پس معلوم می‌شود که او مدار محبت است او محور محبت است. هر کس بخواهد محبوب خدا بشود باید که «نبوی المحور» باشد، پس معلوم می‌شود که او مدار محبت است. محبت، صفت فعل خداست، این فعل را ما در عرش جستجو کنیم یا در فرش؟ فرمود در پیغمبر جستجو کنید؛ مثل اینکه می‌گویند هر کس بخواهد سیراب بشود کوثر بخواهد! معلوم است که کوثر برای رفع هر گونه عطش است. این آیه سوره «آل عمران» دارد که هر کس بخواهد محبوب خدا بشود باید «نبوی المحور» باشد، ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾، این برای اوست.

پرسش: مگر انسان به .. باریتعالی نیست، خداوند نسبت به فعلش هم حبّ دارد.

پاسخ: بله، اما افعال الهی درجاتی دارد. اگر افعال الهی درجاتی دارد، مراتبی دارد، مرتبه نازل بخواهد به متوسط برسد، مرتبه متوسط بخواهد کامل بشود، باید در مدار انسان کامل حرکت کند.

فرمود همه اعمال را می‌نویسند. مسئله قولی که در آیه هجده سوره «ق» آمده است: ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾؛ قول البته همین لفظ زبانی است که لفظ را هم آوردند قرینه است. اما نیّات چطور؟ قسمت مهم عمل به نیّت است، «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّات‏»،[17] نیّات را می‌نویسند یا نمی‌نویسند؟ یا از راه تنقیح مناط، نیّات و مقاصد مندرج تحت آیه است، یا نه، خود قول، آن ضمیر، قصد و نیت را هم شامل می‌شود؟ گاهی بر خود نیت و بر قصد، آنچه در درون انسان می‌گذرد، کلمه قول به کار می‌رود.

شما مستحضرید در جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) آیه 77 سوره مبارکه «یوسف» این است که وقتی بعد از اینکه آن جام را از متاع برادر یوسف(سلام الله علیه) بیرون آوردند بعد از اینکه سخنگوی رسمی گفت: ﴿أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ﴾،[18] همه این برادران برگشتند با یوسف(سلام الله علیه) گفتگو بکنند، آنها به حضرت یوسف گفتند اگر این بنیامین این جام را سرقت کرده است،﴿فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ﴾؛ او برادری داشت که ـ معاذالله ـ آن هم سابقه سرقت دارد! اما جمله بعد: ﴿فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی‏ نَفْسِهِ﴾؛ این راز را وجود مبارک یوسف در درون خود نگه داشت، چیزی به آنها نگفت که من یوسف هستم، ما سرقت نکردیم، شما ما را در چاه انداختید، اینها را نگفت فقط حرف‌های اینها را شنید. این مطلب را در درون خود رازگونه نگه داشت، ﴿فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی‏ نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ﴾؛ این سریره و راز را برای آنها بازگو نکرد. ﴿قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ﴾؛ گفت شما خیلی بد هستید! کجا گفت؟ یعنی در نیت گفت، در قصد گفت. وگرنه حرفی نزد! الآن مصلحت نبود که وجود مبارک یوسف خودش و سابقه اینها را را معرّفی کند، آن وقتی هم که می‌خواهد سابقه اینها را معرّفی کند، در بین پرده‌های سنگین حرف می‌زند. از بس بزرگ است! حالا همه برادرها آمدند و وجود مبارک یعقوب و اینها آمدند و حالا می‌خواهد خودش را معرّفی کند سرگذشت خود را بگوید، اصلاً از چاه نام نمی‌برد، می‌گوید شیطان بین من و برادرانم اختلافی انداخت: ﴿نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی‏ وَ بَیْنَ إِخْوَتی﴾؛[19] اما خدا خیلی کَرَم کرد مرا از زندان بیرون آورد. ببینید اصلاً نام چاه را نمی‌برد، با اینکه تمام مشکلات از چاه پیش آمد. گفت: ﴿نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی‏ وَ بَیْنَ إِخْوَتی﴾ و خدای من نسبت به من خیلی محبت کرد، ﴿إِذْ أَخْرَجَنی‏ مِنَ السِّجْنِ﴾،[20] این می‌شود کَرَم! برای اینکه مبادا آنها شرمنده بشوند. آخر زندان رفتنِ وجود مبارک یوسف از چاه شروع شد، این یوسف است، این پیغمبر است! هیچ کس فکر نمی‌کرد حالا که بنا شد درد دل را مطرح کند چرا از وسط قصه شروع کردی اوّلش را نگفتی؟ این می‌شود کَرَم! این کلمه قول را خدای سبحان به کار برد، در حالی که این به قصد است، به در درون حضرت یوسف بود ظاهر که نگفت. پس این ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ﴾، می‌تواند الفاظ را شامل بشود، چه اینکه یقینی است؛ می‌تواند نیّت‌ها و قصدها را شامل بشود، برای اینکه «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّات‏»، آنها را هم یقیناً ضبط می‌کنند. پس این چنین نیست که الفاظ و کلمات را ضبط بکنند و آن نیّت‌ها و مقاصد را ضبط نکنند، این طور نیست.

﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾؛ سکرات از آن جهت که انسان تخدیر می‌شود متوجه نمی‌شود، می‌گویند سَکرت است؛ یا سکرت مقام است، یا سکرت جوانی است، یا سکرت مال است، یا سکرت مِی است. این سکرت برای آن است که انسان متوجه نیست دارد چه کار می‌کند! هیچ کسی را نمی‌شناسد! مجاری ادراکی او نسبت به عالَم دنیا تقریباً تعطیل شد یا تحقیقاً. فقط اعمالش را می‌بیند و اموالش را می‌بیند و چهره‌های بچه‌ها ملکوتی می‌بیند. در آن حالت به او می‌گویند این مرگی است که شما از آن فرار می‌کردید! بارها به عرض شما رسید ما در ایران مردان بزرگی داشتیم، اما هیچ کدام قبل از اسلام به این عظمت حرف نزدند که «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی»[21] شما یک شاعر، یک حکیم، یک فیلسوف نشان بدهید ایرانی باشد قبل از اسلام باشد بگوید انسان مرگ را می‌میراند! اینکه گفت:

من از او جانی بیرنگ و بو  ٭٭٭  او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ

یعنی او بدن را از من می‌گیرد، ولی من تمام هویت خود را از دست او درمی‌آورم، این حرف برای بعد از اسلام است. اگر ما یک موجود ابدی هستیم حتماً باید کالای ابدی ببریم، فکر ابدی بکنیم. چیزهایی که از بین رفتنی است آدم را تنها می‌گذارد، آدم عاقل که این کار را نمی‌کند، چیزی باید داشته باشد. «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ»،[22] بارها به عرض شما رسید این جمله خبریه‌ای است که «اُلقیت بداعی الانشاء»؛ یعنی بکوشید ماندگار باشید و نپوسید! اگر از ما سؤال بکنند که «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ»، می‌گوییم «العلماء» مبتداء و «باقون» خبر است. این خلاف هم نگفتیم نکته ادبی هم است؛ اما اگر از یک اصولی سؤال بکنند که این «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ»، می‌گوید این جمله خبریه‌ای است به داعی انشاء القاء شده است؛ یعنی ای «أیها العلماء» بکوشید بمانید! چگونه آدم می‌ماند؟ اگر ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ،[23] انسان تا «عند الله»ی نشد می‌پوسد. می‌پوسد یعنی نام و خبری از او نیست! الآن این سنگ و گِل که نمردند، نابود نشدند، ولی کاری از آنها ساخته نیست، این گونه می‌شود.

پرسش: صاحب نهایه فرموده: «و نعلم ما توسط وحیه» یعنی شما همینطوری معتقد میشوید که خطورات ذهنی، خاطرات ذهنی، وهم و خیال را هم تحت وجود انسان میپندارید؟

پاسخ: آن‌که هست، ولی رقیب و عتید هم می‌بینند. سخن در این نیست که خدا می‌داند، آنکه فرمود: ﴿نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ﴾.

پرسش: یعنی آیا خداوند انسانها  را به صرف خطورات ذهنی مجازات میکند؟

پاسخ: نه، اما این همان بیان لطیف مرحوم آخوند در کفایه است که تجرّی و امثال تجرّی از خُبث سریره حکایت می‌کند. کسی که قصد کرده معصیت بکند، نه توبه کرده باشد، ولی فراهم نشد؛ این در نامه عمل او معصیت نوشته نمی‌شود ولی به هر حال خُبث سریره را که به همراه دارد. آنجا نسبت به علم خدا فرمود ما عالم هستیم، ما حتی قبل از اینکه او بفهمد چه قصدی دارد می‌فهمیم؛ اما اینجا می‌فرماید نه، این کسانی که با شما هستند آنها می‌فهمند. اگر نیّتی کردید اراده‌ای کردی، مشیتی داشتید، خودتان که می‌دانید، اما آن رقیبی که عتید است، آن عتیدی که رقیب است آن می‌فهمد؛ نه اینکه یکی رقیب است آن دیگری عتید، بلکه کلّ واحد از آنها که طرف راست‌اند و طرف چپ‌اند، هم آن طرف راستی که اصحاب یمین است ﴿رَقیبٌ عَتیدٌ﴾؛ یعنی مراقبی است آماده، هم این دومی ﴿رَقیبٌ عَتیدٌ﴾؛ یعنی مراقبی است آماده. اینها هم می‌فهمند.

پرسش: ...

پاسخ: آن الله که می‌داند، ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ؛[24] اما اینجا می‌فرماید اینها که مسئول نوشتن‌اند مسئول ضبط‌اند اینها هم می‌دانند، ﴿إلاّ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾.

پرسش: اینجا دارد: ﴿أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ﴾.  

پاسخ: نه، یک مرحله مرحله علم است، یک مرحله مرحله محاسبه؛ ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنْ تُبْدُوا ما فی‏ أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ﴾؛[25] آن برای محاسبه است؛ اما آن مرحله علم فرمود: ﴿وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾،[26] الآن سخن از محاسبه نیست، سخن از ضبط اعمال است. فرمود هم ما می‌دانیم هم آن ﴿یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ﴾ که ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾، آنها هم می‌دانند.

﴿وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾؛ به هر سه وجه؛ چه «باء»، «باء» تعدیه، چه «باء»، «با» ملابسه، چه «باء»، «باء» مصاحبه باشد، معنایش روشن شد. آن‌گاه به او می‌گویند این همان است که شما از آن فرار می‌کردید، نمی‌خواستید، دوست نداشتید! این مسئله احتضار است. اما حالا چون شما هستید و از بین نمی‌روید و مرگ را اماته کرده‌اید، وارد صحنه بعد می‌شوید، نفخ صوری هست. در نفخه اوّل، ﴿نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ﴾،[27] در آن «حوامیم سبعه»[28] مسئله نفخ اوّل و مسئله نفخ دوم انسان وقتی که از دنیا وارد برزخ می‌شود چه حالی دارد؟ هنگامی که می‌خواهد قیامت برسد همه موجودات در اثر نفخ صور محو می‌شوند! دوباره ﴿ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری‏ فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾،[29] آنجا بحث شد، یک دمیدن است که خاموش می‌کند، یک دمیدن است که روشن می‌کند. قبلاً که با هیزم مطبخ‌ها اداره می‌شد، آنجا مستحضر بودید که یک فوت کردن هست که آن آشپز، زیر این دیگ فوت می‌کرد تا این آتش به خوبی بگیرد، این فوت کردن برای آن است که آتش را خاموش بکند. گاهی که آتش کارش تمام شد فوت می‌کنند تا خاموش بشود، مثل اینکه وقتی یک شخص سیگاری کبریت را وقتی روشن کرد، بعد فوت می‌کند که این آتش خاموش بشود. به ما هم گفتند در جامعه دهن شما فقط فوتی بکند که آتش را خاموش بکند، مبادا کاری انجام بدهید، چیزی بنویسید، چیزی بگویید و عملی انجام دهید که آتش را روشن بکند، وگرنه دامنگیر خود شما هم می‌شود. اینکه مبادا آتش را روشن کنید از همین جاست. فرمود کار شما نفخ اوّل است، کار شما خاموش کردن آتش است. مبادا چیزی بنویسید چیزی بگویید که بین دو نفر آتش روشن کنید.

بارها به عرض شما رسید که این چهار کار یعنی چهار کار! قرآن گفته بهشت را شنیدید؟ می‌توانید نمونه بهشت را در جامعه خود داشته باشید. جهنم را شنیدید؟ می‌توانید نمونه جهنم، این چقدر قرآن شیرین است! می‌توانید کشوری داشته باشید جهنم. بهشت و جهنم را چگونه معرفی کرد خدا؟ فرمود بهشت که کاری به کار کسی ندارد، بد کسی را نمی‌خواهد، ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ؛[30] هیچ بهشتی نسبت به بهشتی دیگر کینه ندارد. فرمود مردان باتقوا هم تلاش و کوشش آنها این است که نظام  وکشور خود را بهشت کنند، می‌گویند خدایا! ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا؛[31] این حرف بهشتی‌هاست. عرض می‌کنند خدایا! در بهشت اینها که کینه هم ندارند، بد کسی را نمی‌خواهند چه کسی به اینها داد؟ تو دادی، اینها که از خانه پدرشان نیاوردند. این دعای نورانی امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در شب‌های ماه مبارک رمضان این دعای «افتتاح» چقدر شیرین است! همه‌اش گدایی که نیست، به ما گفتند هم گدایی بکن، هم ضجّه بزن، هم ناله بزن، هم نیاز خود را بگو، هم یک قدر با خدا ناز بکن! این ناز را هم او می‌خرد. این بیان نورانی امام زمان(سلام الله علیه) در دعای «افتتاح» که عرض کرد: «مُدِلًّا عَلَیْک‏»؛[32] یعنی خدایا! من می‌خواهم ادلال کنم، دلال کنم، غنج کنم، با تو ناز کنم! این ماه ماه مهمانی است، تو هم میزبان هستی من هم مهمان هستم. ولی من می‌خواهم با تو در این دعا ناز کنم. «ادلال» یعنی «دَلال»، یعنی ناز کردن. این راه را به ما نشان دادند. در دعای «ابوحمزه ثمالی» چه می‌خوانیم؟ در دعای «ابو حمزه ثمالی» یک بخش از آن به ناز است خدایا! اینها که می‌گویند خوب هستند اینها که از خانه پدرشان نیاوردند، اینها را تو دادی، «لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَی عَنْ‏ عَوْنِکَ‏ وَ رَحْمَتِکَ»[33] آنهایی که خوب هستند و جزء اولیای الهی هستند مگر از خانه پدرشان آوردند؟ آنها را تو دادی، به ما هم بده! این زبان، زبان ناز است. خدا البته می‌گوید آنها زحمت کشیدند حرف مرا گوش کردند، این جوابش است. اما حرف، حرف نازپرور است نه نیاز، «لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَی عَنْ‏ عَوْنِکَ‏ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ»؛ خدایا! آنها که آدم‌های خوبی‌اند به جایی رسیده‌اند بهشتی شدند، مگر از خودشان داشتند یا تو دادی؟ غرض این است که می‌شود ناز کرد.

اینها که در دنیا هستند، مردان الهی هستند و انقلابی می‌خواهند بمانند، باید مثل امام باشند. گفتند بیراهه بروند راه کسی را ببندند دکّان‌داری بکنند انقلابی نیست. ما را بهشتی بکن خدایا! ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا؛ ما بد کسی را نخواهیم. مدام به این بد بگوییم، مدام به آن بد بگوییم، مدام به این فحش بگوییم! پس این دو؛ یکی اینکه بهشت چیست؟ دوم اینکه ما می‌توانیم نظامی مثل بهشت داشته باشیم؛ اما سه و چهار این است که در جهنم غیر از فحش و بدگویی، این به او بد بگوید آن به این بد بگوید، ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛ اینجا هم می‌شود کشور جهنمی درست کرد، این به او بد بگوید، او به این بد بگوید، این به او اهانت بکند، او به این را اهانت بکند! پس هر چهار یعنی هر چهار، ممکن است ما نظامی داشته باشیم بهشتی، نظامی داشته باشیم جهنمی. اینکه می‌گوید ما مواظب هستیم همه کارهای شما را می‌نویسیم شما راه خود را درست طی کنید همین است. ما به آنها می‌گوییم این مرگی که شما از آن فرار می‌کردید این است که این یکی از بیانات نورانی حضرت امیر است در خطبه نهج البلاغه. خطبه‌های نهج البلاغه، روایات اهل بیت تقریباً یا تحقیقاً تفسیر قرآن است؛ حالا یا بالصّراحه اسم آیه را می‌برند یا نمی‌برند. حضرت در یکی از خطبه‌ها دارد وقتی افراد را می‌آورند این تنها نیست، کسی را می‌آورند سائق است، کسی را می‌گویند شهید است. سائق به چه کسی می‌گویند؟ چطور یک عده وقتی وارد صحنه قیامت می‌شوند وارد برزخ می‌شوند استقبالکننده دارند؟ اصحابی که ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُم،[34] اینها که طیب و طاهر هستند، ملائکه به استقبال اینها می‌آیند. اینکه فشار قبر ندارد فشار احتضار ندارد، فرشتگان در کمال اطمینان و ادب، روح را قبض می‌کنند، سلام عرض می‌کنند، ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُم﴾، اما یک عده هستند که ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛[35] با مُشت و لگد اینها را می‌برند، در حال احتضار بچه‌ها نمی‌دانند این بیچاره چه می‌چشد! اما این در دو قسمت قرآن، این آیه هست که ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛ هم سیلی به صورت می‌زنند، هم مُشت به پشت می‌زنند. خدا مرحوم آیت الله شاه‌آبادی را غریق رحمت کند! ایشان رساله‌ای دارد این آیه را خوب توجیه کرده. می‌گوید فرشته‌ها و مسئولان دنیا می‌بینند این عمرش تمام شده کاری نکرده با مُشت این را از دنیا بیرون می‌کنند. مسئولان آخرت می‌بینند عمری طولانی با دست خالی دارد می‌آید محکم به صورتش می‌زنند که چرا با دست خالی داری می‌آیی؟ ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾، آن فرشته‌های آن عالَم، محکم به صورت او می‌زنند، فرشته‌های این عالَم محکم به پشت او می‌زنند. این بیان نورانی حضرت در نهج البلاغه هست که این افراد عادی که می‌آیند، «معه سائق و شهید»؛ سائق به چه کسی می‌گویند؟ همه ما می‌دانیم که در این رمه‌دارها و در رمه‌سراها چه خبر است! آن چوپان این حیوان را از پشت هِی می‌کند، این را می‌گویند سوق، «سائق»؛ یعنی کسی که از پشت دستور می‌دهد. «قائد» آن کسی است که از جلو راهنمایی می‌کند. حیوان، سائق دارد نه قائد، کسی جلو به احترام او را دعوت بکند نیست، از پشت هِی می‌کند. ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾[36] این است. یک عده هستند که نسبت به بهشتی‌ها پشت سر هستند؛ اما آنها بدرقه می‌کنند نه اینکه هِی بکنند. این چوپان حیوان را هِی می‌کند نه بدرقه بکند؛ اما بزرگان وقتی جایی رفتند یک عده به استقبال آنها می‌آیند یک عده بدرقه می‌کنند. این در نهج البلاغه که هست از همین آیه 21 سوره مبارکه «ق» گرفته شده، ﴿وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهیدٌ﴾. برای یک عده این سائق از پشت هِی می‌کند، مثل حیوان. برای یک عده بدرقه کننده است اگر پشت سر او می‌آیند، شاهد اعمال او هم هست که ـ إن‌شاءالله ـ امیدواریم هر دو برای ما خیر و رحمت باشد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. معانی الأخبار، ص289.

[2]. سوره آل عمران، آیه185؛ سوره انبیا، آیه35؛ سوره عنکبوت، آیه57.

[3]. سوره دخان, آیه56.

[4]. سوره رعد, آیه5.

[5]. الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا(علیه السلام)، ص177.

[6]. سوره ملک، آیه2.

[7]. اعتقادات الإمامیه(للصدوق)، ص47.

[8]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏3، ص231.

[9]. سوره نمل, آیه89؛ سوره قصص، آیه84.

[10]. سوره نسا، آیه42.

[11]. التوحید (للصدوق)، ص137.

[12]. سوره اعراف، آیه38.

[13]. سوره نجم، آیات8و9.

[14]. سوره نمل، آیه6.

[15]. سوره آلعمران، آیه31.

[16]. سوره انعام، آیه162.

[17]. تهذیب الاحکام، ج1، ص83.

[18]. سوره یوسف، آیه70.

[19]. سوره یوسف، آیه100.

[20]. سوره یوسف، آیه100.

[21]. مولوی، دیوان شمس، غزل شماره1326.

[22]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.

[23]. سوره نحل, آیه96.

[24] . سوره بقره، آیه235.

[25] . سوره بقره، آیه284.

[26]. سوره ق، آیه16.

[27]. سوره زمر، آیه68.

[28]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص797؛ «حَوامیم، نام گروهی سورههای چهلم تا چهلوششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارت اند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سورهها ذوات حم یا آلحم نیز گفتهاند».

[29]. سوره زمر، آیه68.

[30]. سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.

[31]. سوره حشر، آیه10.

[32] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، ج‏1، ص135.[33] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص582.

[34]. سوره نحل, آیه32.

[35]. سوره انفال، آیه50؛ سوره محمّد، آیه27.

[36]. سوره زمر، آیه71.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق