09 12 2016 463259 شناسه:

تفسیر سوره ق جلسه 7 (1395/09/20)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16) إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ (17) ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ (18) وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ (19)﴾

سوره مبارکه «ق» همانطوری که ملاحظه فرمودید چون در مکه نازل شد و عناصر محوری سُور مکی اصول دین است، مخصوصاً مسئله توحید و معاد; بحث از معاد را شروع فرمودند. فرمودند اینها تعجّب می‌کنند و دلیلی بر نفی ندارند، اینها بین استبعاد و استحاله فرق نمی‌گذارند، چیزی که به نظر آنها بعید است را محال می‌دانند؛ با اینکه این بعید نیست، زیرا قوی‌تر از مسئله معاد که مبدأ است, این را هر روز دارند مشاهده می‌کنند، وقتی ذات اقدس الهی اصل یک شیء را می‌آفریند در حالی که نه روح بود و نه بدن، انسان را می‌آفریند, وقتی که انسان که می‌میرد روح که از بین نمی‌رود و بدن پراکنده می‌شود، هر دو موجود هستند، اینها را دوباره می‌تواند جمع کند، روح که زنده است تعلّق را دوباره ایجاد می‌کند; این محذوری ندارد.

بعد می‌فرماید که برخی از مشکلات در اثر وسوسه نفس است؛ این هم راجع به اصول دین و شبهات هست و هم راجع به مسائل اخلاق و حقوق است که می‌تواند جنبه تزکیه‌ای داشته باشد. ضمن اینکه قدرت خدا را ثابت می‌کند، علم خدا را ثابت می‌کند, انسان را به هویت خودش هم آشنا می‌کند می‌فرماید انسان یک واقعیت بیش نیست، اعضا و جوارح او را در خدمت عقل او قرار دادیم که سیر «الی الله» داشته باشد و صراط مستقیم را هم به او نشان دادیم. اگر یک اختلاف داخلی در حوزه درونِ خود شخص پیدا شد ـ که جهاد اکبر شروع می‌شود ـ برخی از قوا با عقل هماهنگی نکردند و همراهی نکردند، اینجا مبارزه شروع می‌شود. مبارزه اوّل از راه وسوسه شروع می‌شود. هم در بخش اندیشه که عقل نظری مسئول این کار است, وَهْم و خیال راهزنی می‌کنند و ابزار کار برای شیطنت شیطان هستند که شیطان از راه وهم و خیال جلوی برهان عقلی را می‌گیرد که ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی‏ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾، این وحیِ شیطانی همان وسوسه است. وحیِ شیطانی, وهم و خیال را اغوا می‌کند تا با عقل در بیفتند و متشابهات را محکمات تلقّی کنند و بر محکمات پیروز کنند و محکمات را به متشابهات ارجاع بدهند و در بخش عمل، عقل عملی که مسئول عمل صالح است: «العقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[1] دو تا نیرو و نفوذی دارد به نام شهوت و غضب. این شهوت و غضب, ابزار درونی شیطان‌ هستند که به وسیله شهوت و غضب, جلوی فعالیت عقل عملی را می‌گیرند و این جهاد شروع می‌شود. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[2] در جهاد اکبر, عقل نظری گرفتار وهم و خیال می‌شود، در عقل عملی, عقل عملی و بخش عمل گرفتار شهوت و غضب می‌شود. آن وقت این عقلِ اسیر کاری از او ساخته نیست, تمام حرف‌ها را آن وقت وهم و خیال به زبان عقل می‌زنند و می‌گویند این برهان است. تمام حرف‌ها را شهوت و غضب به زبان عقل عملی می‌زنند و می‌گویند این سعادت و اخلاق است. اگر کسی توانست این دشمن‌های درونی را رام بکند متّحد و یک واحد میشود، چون همه اینها جُنود او هستند و جُنود را رام کرده است و دیگر پراکندگی و ظلمی در کار نیست. اما اگر اختلافی در درون پیدا شد، وَهم و غضب در برابر برهان عقلی ایستادند و به او ظلم کردند، شهوت و غضب در برابر عقل عملی ایستادند و به او ستم کردند، اینجاست که ذات اقدس الهی می‌فرماید که ﴿وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾؛ اینها به خودشان ظلم کردند.

پرسش: قبلاً گفته شد که عقل، وسوسهپذیر نیست.

پاسخ: بله، عقل معصوم وسوسه‌پذیر نیست.

پرسش: یعنی کلّاً عقل وسوسه‌پذیر نیست؟

پاسخ: نمی‌گذارند او تعقّل کند. اگر ابزار کار در اختیارش باشد چون وهم و خیال ابزار آن کار است, عقل که جزئیات را ادراک نمی‌کند، عقل کلّی را ادراک می‌کند. جزئیات, موضوعات و محمولات را وَهم و خیال باید به حضور عقل تقدیم بکنند. اینها اگر موضوع را جابهجا کردند, محمول را جابهجا کردند, این اقسام سیزده‌گانه مغالطات همین است; مغالطات مربوط به عقل نظری است. مرحوم شهید ـ را خدا غریق رحمت کند ـ ایشان فرمود طلبه حتماً باید یک مقدار منطق بخواند و یک مقدار ریاضی. ریاضی بخواند تا فکرش ریاضی باز بشود و هر حرفی را هر جا نزند، هر طور فکر نکند، بلکه منسجم فکر بکند, وقتی می‌خواهد بحثی را شروع بکند, خط‌کشی و مهندسی بکند که از کجا وارد بشود و از کجا خارج بشود, چه بگوید, چه اشکالی بکند، چه اشکالی نکند; این دستوری است که شهید داده است در آداب المتعلّمین للمفید و المستفید که حتماً طلبه باید یک مقدار ریاضی بخواند که فکرش باز بشود, چه طور حرف بزند, چه طور مطالعه بکند, حتماً منطق بخواند که چه طور استدلال بکند. این اقسام سیزده‌گانه مغالطه که نوشتند برای همین است، این ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی‏ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾، این مسئله جدال است، مسئله فکر است، وَهم و خیال را شیطان القا می‌کند انسان خیال می‌کند این برهان است. انبوهی از وهم و خیال را جلوی عقل می‌گذارد و عقل را نمی‌گذارد بفهمد. این عقل نظری, موضوع را گاهی اشتباه می‌کند, محمول را اشتباه می‌کند برای اینکه موضوع و محمول را که خودش نمی‌آورد، این جزئیات را ابزار کار او باید فراهم بکنند، این می‌شود مغالطه. در بخش عمل هم همینطور است; این بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[3] همین است. بیان نورانی حضرت امیر این است که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، اگر کسی در جهاد نفس, مواظب نبود, شکست می‌خورد و عقلش اسیر می‌شود و از عقل اسیر کاری ساخته نیست. همه حرف‌هایی که شهوت و غضب می‌خواهند عقل باید تولید بکند, مثل دانشمندی که گرفتار شده است و به او می‌گویند تو باید این بمب را برای کُشتن بسازی! این تمام دانش‌های خود را در راه باطل صَرف می‌کند، تمام دانش‌های خود را علیه حق صَرف می‌کند. فرمود پس اگر کسی اهل وسوسه نبود, مواظب اندیشه و انگیزه بود و مواظب نظر و عمل بود، این یک واقعیت و یک نفس است. همه اینها در یک مسیر هستند و اگر نبود، آن‌گاه نزاع داخلی و جنگ داخلی به نام جهاد اکبر و جهاد نفس شروع می‌شود؛ آن وقت وَهم و خیال در برابر عقل نظری می‌ایستند, شهوت و غضب در برابر عقل عملی می‌ایستند. این بیان نورانی ائمه مخصوصاً جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» این است که من یکپارچه بنده تو هستم;[4] منتها گاهی اعضا و جوارح درون را ذکر می‌کند, گاهی اعضا و جوارح بیرون را. در بیرون هم همینطور است; عرض می‌کند: خدایا! چشم من, خطوط صورت من, گوش من، لب من، دهان من، فکّ من، زبان من، دندان‌های من همه می‌گوید «الله»؛ یعنی من یکپارچه هستم. شما از ما توحید خواستی، من هم موحّد هستم; اینطور نیست که اعضا و جوارحِ من به میل خودش حرکت کند! جوارح معصومین اینطور است؛ لذا اینها وسوسه‌ای ندارند و جهادی ندارند، چون فاتح هستند، جنگی ندارند. این بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود شیطان را من مسلِم کردم و تسلیمش کردم,[5] همین است. بنابراین اگر کسی همه شئون او در یک مسیر باشد آن وقت این دیگر وسوسه ندارد و بیگانه نیست; اما اگر اختلاف شروع شد, جنگ شروع شد و موضع‌گیری شروع شد، آن وقت یکی می‌شود دوست یکی می‌شود دشمن: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»; آن وقت این نفس, انسان را وسوسه می‌کند. در بخش اندیشه, وَهم و خیال نمی‌گذارد که انسان برهانی فکر کند، در بخش انگیزه, شهوت و غضب نمی‌گذارد که انسان عمل صالح را انجام بدهد. ﴿تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾ برای کسی است که اوّل اختلاف داخلی شروع بشود بعد جنگ که جهاد اینچنین است. آن وقت اگر کسی ـ معاذالله ـ شکست خورد, طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، تمام دانش‌ها را باید برابر شهوت و غضب پیاده کند. اینها که درس خواندند; ولی تمام درس‌ها را برای ساختنِ سلاح کشتار جمعی به کار می‌برند همین است؛ یعنی آن علم در اسارتِ شهوت است, آن علم در اسارتِ غضب است. اگر اختلافی در کار نبود, دیگر هیچ وسوسه‌ای نیست; اینکه یکی نفس اماره باشد اینچنین نیست، همه اینها جزء پیروان عقل نظری و عملی‌ هستند و در آن مسیر حرکت می‌کنند.

می‌فرماید که درونشان جنگ است؛ هم خود خدا آنجا حضور دارد و هم فرستاده‌های خدا. ذات اقدس الهی به خود این شخص نزدیک است، به خود این شخص از هر موجودی نزدیک است، به خود این شخص از خودِ این شخص نزدیک‌تر است. به خود این شخص از آن فرستاده‌های الهی که ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ ٭ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾،[6] از اینها هم نزدیک‌تر است. اصلاً ذات اقدس الهی این ملائکه معصوم را فرستاده که اعمال انسان‌ها را ضبط کنند; اما اینچنین نیست که این ملائکه که آمدند به انسان‌ها از خدا ـ معاذالله ـ نزدیک‌تر باشند. این دعای شب جمعه, دعای «کمیل» را ببینید! چقدر معارف بلندی دارد! در این دعا وجود مبارک حضرت امیر عرض می‌کند: خدایا! اصلاً ملائکه را فرستادی برای اینکه اعمال ما را ضبط بکنند, اینها مسئولیتی ندارند, آنها اهل سهو و نسیان نیستند، برای اینکه این رقیب عتید همین است، رقیب هستند یعنی مراقب هستند. به چه کسی می‌گویند رقیب؟ کسی که رقبه می‌کشد اینکه می‌گویند سرکشی کرد, برای اینکه اطلاع کامل پیدا کند و کاملاً ببیند سرش را می‌کشد و گردن را می‌کشد که می‌گویند سرکشی کرده است. اگر اهل رقبه کشیدن و گردن کشیدن و سرکشی کردن نباشد که رقیب نیست. به این شخص می‌گویند رقیب. آن هم عتید است. این عتید چه از «عدّ» باشد و چه از «عَتَدَ» باشد یعنی آماده، هیچ نمی‌خوابد, هیچ غفلت نمی‌کند, سهو و نسیان هم ندارد. با اینکه مأموریت اینها این است که ببینند ما چه کار می‌کنیم; اما خدا اگر بخواهد آبروی کسی را حفظ بکند در اثر اینکه این شخص, تا آنجا که ممکن بود سعی کرد آبروی کسی را نبرد و سعی کرد در مسیر دین حرکت کند، حالا یک مرتبه لغزید; ذات اقدس الهی نمی‌گذارد این فرشته‌ها بفهمند. اصلاً مأموریتشان این است که بیایند حفظ بکنند. رقیب هم هستند و عتید هم هستند, اهل سهو نیستند, اهل نسیان نیستند، اهل خواب نیستند. این دعای نورانی «کمیل» را ببینید: «وَ کُنْتَ‏ أَنْتَ‏ الرَّقِیبَ‏ عَلَیَ‏ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَه»[7] خدایا! تو نگذاشتی, این فرشته‌ها که اصلاً ببینند من چه کار می‌کنم بفهمند; تو نگذاشتی آبروی من نزد اینها برود, چنین خدایی است! این ملائکه را اصلاً برای ضبط اعمال ما فرستاده; اما آنجایی که خودش مصلحت بداند چون به ما از این ملائکه نزدیک‌تر است, نمی‌گذارد آنها بفهمند. آنها نامه را با همان وضع می‌برند. با اینکه این شخص اشتباه کرده است, این بیان نورانی دعای «کمیل» است. اینها ضمن اینکه دعا و ناله و اینها را هم دارد معارف کلامی را هم به همراه دارد: «وَ کُنْتَ‏ أَنْتَ‏ الرَّقِیبَ‏ عَلَیَ‏ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ»؛ اما نه اینکه اینها اشتباه کردند, اینها اهل اشتباه نیستند، بلکه «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ» تو نگذاشتی!

پرسش: روز قیامت ناتمام نیست؟

پاسخ: نه، برای اینکه خود ﴿کَفی بِهِ شَهیداً;[8] او اگر خودش بخواهد صحنه را حاضر می‌کند; ولی خودش نخواست که آبروی این شخص برود، خودش «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ» اما اینطور نیست که اینها اشتباه کرده باشند، اینها اهل اشتباه نیستند، «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ»; تو نگذاشتی اینها بفهمند. وقتی خود قاضی نگذارد کسی بفهمد, دیگر چه حرفی است؟! یک بیان نورانی دیگر از حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که فرمود: «اتَّقُوا مَعَاصِیَ‏ اللَّهِ‏ فِی‏ الْخَلَوَاتِ‏ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِم‏»؛[9] از گناه در تنهایی و خلوت بپرهیزید، برای اینکه آن کسی که امروز می‌بیند, فردا همان شخص و همان ذات دارد محکمه را تشکیل می‌دهد. «فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِم‏»؛ آن کسی که امروز می‌بیند, فردا قاضی هم اوست؛ یعنی خدا. حالا خود ذات اقدس الهی نخواست آبروی شخصی برود، کسی طلبی ندارد. او چنین خدایی است! اگر به ما از فرشته‌ها, أقرب نباشد که نمی‌تواند جلوی آنها را بگیرد، او چنین خدایی است!

به ما فرمودند که اگر یکدست حرکت کردید, دیگر پراکنده نیست; این دعای نورانی «عرفه» خیلی مطالب بلندی دارد، تمام اعضا و جوارح من می‌گوید خدا؛ یعنی ما چند نفر نیستیم تا یکی دشمن باشد; ما جهاد نداریم, بلکه ما فتح کردیم. وقتی فتح کردیم، دشمن‌ها همه اسلحه را زمین می‌گذارند، ما جهادی نداریم. ما فقط یک جهاد اکبر داریم.

 اصطلاحاً این جهاد اوسط را جهاد اکبر می‌گویند، برای اینکه آن جهاد اکبر کمتر محل ابتلاست. جهاد اکبر بین عقل و قلب است, بین عقل و فهم است، در جهاد اکبر همه در حدّ طهارت‌ و در حدّ عدالت هستند و عدالت کامله دارند، اهل تقوا هستند و اهل بهشت‌ هستند؛ اما تمام تلاش در جهاد اکبر این است که عقل می‌گوید من می‌خواهم برهان اقامه کنم و بفهمم, قلب می‌گوید فهمیدن کافی نیست, بلکه دیدن لازم است. تمام تلاش آنها این است که جهنم و بهشت را ببینند. عقل به فکرِ کلام و فلسفه است و برهان اقامه می‌کند که بهشت حق است, جهنم حق است; اما قلب می‌گوید من اینها را گذراندم و من می‌دانم بهشت حق است, جهنم حق است، الآن که بهشت موجود است و من می‌خواهم آن را ببینم. این بیان نورانی حضرت در آن خطبه نورانی «همّام»، «فَهُم‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»،[10] همین است. فرمود اینها به دنبال دیدن هستند نه به دنبال فهمیدن. کسی به دنبال دیدن است که همه ملکات فاضله را داشته باشد. غرض این است آن‌که به ما أقرب است آن نمی‌گذارد حتی فرشته‌ها بفهمند. این مطلب مربوط به این بود. به خود ما أقرب است، «أقرب الینا»، به ما از خودِ ما أقرب است، این برای چیست؟ این برای کجاست؟ آن وقت از وجود امام صادق سؤال کردند شما که می‌گویید: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[11] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ؛[12] در بهشت هیچ حزنی, اندوهی و غمی نیست. چطور نوح(سلام الله علیه) در بهشت متنعّمانه به سر می‌برد و پسرش در جهنم دارد دست و پا می‌زند! آن وقت این چه نشاطی است؟ حضرت فرمود اصلاً یادش نیست; چه کسی از یاد می‌برد؟ حُرّ(سلام الله علیه) اگر یادش باشد در بهشت که به پسر پیغمبر چه کرد! بهشت بر او جهنم است. اصلاً یادش نیست که در کربلا چه کرد; این خداست! اگر به ما از ما أقرب نباشد که خاطره ما را از ما نمی‌گیرد. تا حُرّ زنده بود, ممکن نبود فراموش بکند که چه کار کرد; اما الآن اصلاً یادش نیست. آنها که توبه کردند چطور؟ این همه مشرکین این همه بت‌پرست‌ها, سالیان متمادی بت پرستیدند و اینها اسلام آوردند: «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»[13]، یکی شد سلمان، یکی شد اباذر، یکی شد فلان، یکی شد فلان، یکی شد فلان؛ حالا بعضی زرتشتی بودند و بعضی مشرک بودند، اینها اگر در بهشت یادشان بیاید که سالیان متمادی بت‌پرست بودند که برایشان اندوه است; اصلاً یادشان نیست که بت‌پرست بودند. این معلوم می‌شود که ذات اقدس الهی به ما از خود ما نزدیک‌تر است و هر چه را بخواهد از درون ما برمی‌دارد. حُرّ(سلام الله علیه) اصلاً یادش نیست که چه کار کرد, چقدر این روایت بلند است! این در تفسیر نور الثقلین هست. در سوره مبارکه «هود» بحث آن گذشت. پس خدا به ما از خود ما نزدیک‌تر است و در درون ما کَند و کاو می‌کند. خدا به ما از این دو فرشته‌ای که خدا فرستاد نزدیک‌تر است, به دلیل همان دعای نورانی «کمیل». فرمود اینها رقیب هستند و کار خودشان را انجام می‌دهند; اما خدای سبحان در چند مرحله قُرب خود را نشان داد. در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ﴾؛[14] این تقریباً شش هفت جا در همین آیه کوچک, ضمیر متکلم وحده آورد. ضمیری که به الله برمی‌گردد. ببینید سؤال این است: ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی﴾، تو جواب نده! نفرمود: «و قل فی جوابهم کذا» یا «أجِبهُم کذا»، ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ﴾ من خودم جواب می‌دهم، نه «قل فی جَوابِهِم»، نه «أجِبهُم». ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ﴾، این خداست! اینجا از قُربِ خود نام می‌برد. در سوره مبارکه «واقعة» فرمود کسی که در حال احتضار است, بچه‌ها و پرستاران او کنار بالینش هستند; اما ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛[15] ما از همه شما به این محتضر نزدیک‌تر هستیم, از بچه‌ها و از پرستارها; منتها شما نمی‌بینید. در بخش سوم فرمود که ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾؛ در بخش چهارم فرمود که نه تنها ما از رگ گردن او نزدیک‌تر هستیم, بلکه از خود او به خود او نزدیک‌تر هستیم. این اوج مرحله قُرب است که در این آیه فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾؛[16] حقیقت ما همان قلب ماست; یعنی روح ماست، منظور از قلب که این قلب صنوبری شکل نیست. اینکه درباره نفاق منافقین آمده: ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ که منظور این قلب نیست که عمل نمی‌کنند. فرمود ما بین انسان و خودِ انسان، چون انسان که صمد نیست, بلکه اجوف است; مرحوم کلینی این روایت نورانی را نقل کرد که انسان «أَجْوَفُ مُعْتَمِل‏»;[17] درون‌خالی است صمد که نیست، صمد فقط خداست. انسان چون درون‌خالی است, درونش را علم الهی پُر کرده است و خدا احاطه دارد. فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ یعنی «بین الانسان و انسان». اگر انسان, صمد, پُر و درون‌پُر بود جا برای غیر نبود; اما درون‌تهی است: «أَجْوَفُ مُعْتَمِل‏»; این بیان نورانی را مرحوم کلینی در کافی دارد. بنابراین این چهار مورد: ﴿قَریبٌ﴾، ﴿أَقْرَبُ إِلَیْک مِنْکُمْ﴾،[18] ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾، ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾; این خداست.

پرسش: ...

پاسخ: چون نامتناهی است علم او هم نامتناهی است.

پرسش: بُعد حضرت حق نسبت به انسان در چه مواردی است؟

پاسخ: در همه مراحل، هر چیزی باشد ذات اقدس الهی که علم او نامتناهی است، وقتی علم او نامتناهی بود مرزی ندارد, قدرتش نامتناهی است و مرزی ندارد. اگر انسان یا موجودی دیگر در درون خود صمد بود, غیر را راه نمی‌داد; اما درون و بیرون در اختیار ذات اقدس الهی است. اگر علم او نامتناهی است, می‌شود جایی را فرض کرد که علم او نباشد؟! اگر قدرت او نامتناهی است می‌شود فرض کرد که جایی قدرت او نباشد؟! لذا فرمود که ما اصلاً فرشته‌ها را می‌فرستیم برای اینکه اعمال آنها را ضبط بکنند.

پرسش: فرمایش ایشان این است که قبل از اینکه ما علم داشته باشیم ... .

پاسخ: بله، آن‌که علم ازلی برای همه چیز هست, فرمود خدای سبحان همه شئون را عالِم است اینکه حرفی در آن نیست.

پرسش: نه، ما به حضرت باریتعالی علم داشته باشیم، قبل از آنکه به خودمان علم داشته باشیم.

پاسخ: اینکه گفتند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[19] را ترکیب کنید، معنای آن همین است؛ «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، نه «یَعرفُ رَبّه», بلکه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، معلوم می‌شود که «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»; قبلاً خدا را شناخت که خود را شناخت. اگر یک ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏[20] نباشد، انسان چه چیزی را می‌بیند؟ این ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ در درون ما هست که فیض خداست و لطف خداست و علم الهی است. ما اوّل این نور را می‌بینیم بعد چیزهای دیگر را می‌بینیم. ما وقتی که چشم را باز کردیم, اوّل این نور را می‌بینیم بعد در و دیوار این مسجد را می‌بینیم، نه اینکه اوّل مسجد را ببینیم یا اینکه اوّل ستون را ببینیم, بلکه اوّل نور را می‌بینیم بعد این ستون را می‌بینیم. اوّل ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ را می‌بینیم بعد ستون را می‌بینیم. فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» معلوم می‌شود که «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، نه «یَعرِفُ ربّه»; این ماضی است. قبل از اینکه خود را بشناسد خدا را می‌شناسد. این خداست! حالا اگر کسی غفلت داشته باشد چیز دیگر است. با قَسم یاد کرد, «لام», «لام» قَسم است: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ﴾ و می‌دانیم که دارد چه کار می‌کند، هیچ عاملی نمی‌تواند جلوی ما را بگیرد، هیچ کینه‌, مکر و حیله‌ای نمی‌تواند جلوی ما را بگیرد: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید﴾. به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردند که پسر شما موسی(سلام الله علیه) در جمع دارد نماز می‌خواند; ما رفتیم دیدیم مثلاً در مسجد یا در حرم یا جایی بود در آن شلوغی دارد نماز می‌خواند. حضرت برای اینکه به آنها بفهماند وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) چگونه خدا را عبادت می‌کند, فرمود موسی را حاضر کنید! موسی بن جعفر(سلام الله علیه) را حاضر کردند. حضرت فرمود اینها می‌گویند شما در جمع و پراکندگی که افراد می‌آیند و می‌روند نماز خواندی؟ عرض کرد: بله, اما آن‌که من برای او نماز می‌خوانم «أَقْرَبَ إِلَیَّ مِنْهُم‏»[21] اینها از من دور هستند، آن‌که من او را عبادت می‌کنم به من از همه اینها نزدیک‌تر است. آن وقت وجود مبارک امام صادق حضرت را تشویق کرد; این است. اگر ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ هست نشان می‌دهد که هیچ کسی به انسان از خدا نزدیک‌تر نیست و حالا یا دلیل است بر آن مطلب یا منصوب است به «اُذکر»; این برای آن است که نه تنها اعمال ما را ضبط می‌کنند، روح ما را هم می‌خواهند ضبط بکنند چه کسی دارد ضبط می‌کند؟ این زمینه است: ﴿إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ﴾ پس معلوم می‌شود دو نفر هستند, دو تا فرشته هستند: یکی از طرف راست است و یکی از طرف چپ. این «قعید» یعنی قائد است; این «قعید» اینچنین نیست که جای تثنیه بود و حالا مفرد شد؛ یا جنس است که شامل مفرد و تثنیه و جمع می‌شود، یا قرینه است برای اینکه «قعید» قبلی حذف شد: «اذ یتقلی المتلقیان عن الیمین قعید و عن الشمال قعید» که به قرینه «قعیدِ» دوم, «قعید» اوّل حذف شد. پس دو جواب دارد: یکی اینکه «قعید» جنس است؛ مفرد و تثنیه و جمع را شامل می‌شود، یکی اینکه «قعید» اوّل حذف شد و این «قعید» دوم قرینه آن است. اینها که می‌آیند برای ضبط اعمال و خواطر هستند; منتها بهترین کار انسان همان حرف انسان است. ما می‌گوییم ببین حرف این آقا چیست! منظور حرف که نیست, بلکه فعل او, رفتار او, گفتار او و نوشتار او، اینهاست; منتها شاخص آن حرف است. وقتی گفتند ببین حرف این آقا چیست؟ یعنی ببین سیره این آقا چیست؟ سنّت این آقا چیست؟ سریره این آقا چیست؟ گفتار, رفتار و نوشتار او چیست. این «قول» در قبال فعل نیست، همه شئون انسان را شامل می‌شود: ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾; نه اینکه یکی رقیب است، دیگری عتید! هم آن که طرف راست است ﴿رَقیبٌ عَتیدٌ﴾، هم آن که طرف چپ است ﴿رَقیبٌ عَتیدٌ﴾, هم این مراقبِ آماده است، هم آن مراقبِ آماده، نه اینکه یکی رقیب است و دیگری «عتید». کلّ واحد که «قعید» هستند هر دو «قعید» هم رقیب هستند و مراقب هستند و هم عتید هستند و آماده هستند. اینها برای چیست؟ برای این است که ضبط بکنند. آن‌گاه در مقام قبض روح چه نقشی دارند؟ در مقام قبض روح که ﴿جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾، اگر این شخص جزء صالحان بود روح او را آن کسی که ﴿عَنِ الْیَمینِ﴾ است ضبط می‌کند و اگر جزء طالحان بود روح او را آن کسی که ﴿عَنِ الشِّمالِ﴾ است ضبط می‌کند. یکی نشانه قهر هستند و یکی نشانه مِهر هستند و امثال آن، کارشان این است.

بنابراین در همه موارد، خود ذات اقدس الهی شاهد است. در آیه سوره مبارکه «توبه» دارد: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛[22] در آن آیه سوره «توبه» فرمود انبیا می‌بینند که منظور از مؤمنین براساس روایتی که آمده است اهل بیت(علیهم السلام) هستند. [23]خدای سبحان فرمود هر کاری که می‌کنید ائمه(علیهم السلام) هم می‌بینند. امروز دومین روز خلافت و ولایت مطلقه وجود مبارک ولیّ عصر است; بهترین وظیفه انتظار همان ادب است. ما هر وقتی که حضرت ظهور بکند باید آماده باشیم, چه طور آماده می‌شویم؟ اگر بدانیم واقعاً اینکه حضرت می‌بیند، اینکه دیگر گذشته از روایات فراوان، این سوره مبارکه «توبه» روشن است: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ این «سین»، «سین» تحقیق است, «سین» تسویف به معنای «سوف» که نیست, نه اینکه بعدها خدا می‌بیند. این «سین» علامت تحقیق است نه تسویف. خدا می‌بیند, پیغمبر می‌بیند; حالا آنها که رحلت کردند گرچه بین حیات و مماتشان فرقی نیست; ولی ما الآن مسئول هستیم, در برابر حضرت مسئول هستیم او امام ماست و در کنار سفره او هم نشستیم: «بِیُمْنِهِ‏ رُزِقَ‏ الْوَرَی»;[24] باور بکنیم که امام دارد ما را می‌بیند; این بهترین عامل تزکیه است. ببینید اوّل آیاتی که نازل شد سخن از بگیر و ببند نبود, سخن از جهنم نبود, همین سوره مبارکه «علق» که اوّلین سوره‌ای است طبق مشهور که بر حضرت نازل شد، شش آیه آن که اوّل نازل شد; در بخش پایانی سوره مبارکه «علق» ما را به حیا دعوت کرده است: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری﴾؛[25] انسان نمی‌داند که خدا او را می‌بیند؟! چه نعمتی بالاتر از حیا است؟! بعدها سخن از بگیر و ببند و جهنم و بسوز و اینهاست. اوّل سخن از حیا بود، اگر کسی اهل حیا باشد که دیگر نمی‌گویند بگیر و ببند! ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ﴾ ما این را باید باور کنیم، در کنار سفره او که نشستیم، این وجوهات هم که برای اوست که ما صرف میکنیم; به هر حال حیائی, شَرمی! آن علوم و برکات فراوانی که نصیب حوزه‌ها می‌شود, این یک سفره خاص است; این وجوهی هم که داده می‌شود, سفره مادی است. ما صدر و ساقه در کنار سفره او هستیم, او هم که دارد می‌بیند. این بهترین وظیفه برای منتظران است; حالا هر وقت ظهور کرد. ما اگر باورمان بشود که ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، خیلی منزّه می‌شویم; چه حوزه‌های ما, چه دانشگاه‌های ما, چه نظام ما ـ إن‌شاءالله ـ .

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[2] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[3]. مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

[4]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص 175.

[5]. عوالی اللئالی، ج4، 97. مسند احمد، ج1، ص257.

[6]. سوره انفطار، آیات10ـ 12.

[7]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص849.

  [8] . سوره احقاف، آیه8.

[9] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت324.

[10] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[11]. سوره طور, آیه23.

[12]. سوره فاطر، آیه34.

[13]. المجازات النبویّة، ص67؛ عوالی اللئالی، ج2، ص54.

[14]. سوره بقره، آیه186.

[15]. سوره واقعه، آیه85.

[16]. سوره انفال، آیه24.

[17]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص110.

[18]. سوره واقعه، آیه85.

  [19]. مصباح الشریعة، ص13.

[20] . سوره نور، آیه35.

[21]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏3، ص297.

[22]. سوره توبه، آیه105

[23]. تفسیر القمی، ج‏1، ص304.

[24]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص423.

[25]. سوره علق، آیه14.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق