أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعیدِ (14) أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16) إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ (17) ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ (18)﴾
بخشی از مطالبی که مربوط به آیات اولیه سوره مبارکه «ق» است این است که چیزی که شهرت دارد و در آن فضا برای همگان معلوم هست آن را دیگر ذکر نمیکنند. در آغاز این سوره مبارکه ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ﴾، نه «مُقسَمٌ به» ذکر شد نه «مُضربُ عنه»؛ سوگند به قرآن مجید، اما برای چه؟ چه مطلبی مورد سوگند است؟ ذکر نشده است. بعد فرمود: ﴿بَلْ عَجِبُوا﴾[1]، این اضراب از چیست, ذکر نشده است. نه «مُقسَم به» ذکر شد و نه «مُضربُ عنه» ذکر شد، سرّش آن است که در آیاتی و سُوری که قبلاً ذکر شد، این مطلب در فضای جاهلیت روشن بود که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یک دعوا دارد و یک دعوت؛ دعوای او دعوای نبوت است؛ یعنی مدّعی نبوت است مدّعی رسالت است. دعوت او هم به معارف دین است که مهمترین آن توحید و معاد است. هم دعوای آن حضرت؛ یعنی ادعای آن حضرت روشن بود و هم دعوت آن حضرت که به مبدأ و معاد دعوت میکرد، به توحید دعوت میکرد, به نفی شرک دعوت میکرد. اینها چون در آن فضا روشن بود، دیگر نیازی به تصریح «مُقسمٌ به» یا تصریح «مُضرَبُ عنه» نبود. در جاهلیت اینها هم درباره دعوا مشکل جدّی داشتند ;هم درباره دعوت, البته مشترکات بین نفی دعوا و نفی دعوت، اول شک بود، بعد تعجّب بود، بعد مظنه متعارف بود، بعد تکذیب رسمی بود؛ هم دعوا را تکذیب میکردند و هم دعوت را؛ لذا قرآن کریم «مُضرَب عنه» اول را ذکر نکرد، بعد فرمود: ﴿بَلْ عَجِبُوا﴾ و از این تعجّب بالاتر هم ﴿بَلْ کَذَّبُوا﴾ است.
مطلب دیگر آن است که مشترکات بین مردم جاهلی همین تکذیب, کفر, شرک و الحاد بود؛ اما اسباب و علل این مشترکات فرق میکرد. ما دلیلی نداریم که همه میگفتند این سحر است, همه میگفتند این شعر است, همه میگفتند این کهانت است، همه میگفتند این افتراست! آنچه که مسلّم است مشترکات اینها همین تکذیب, کفر, شرک و مانند آن بود؛ اما ممکن است یکی در اثر تهمت به شعر بودن، یکی تهمت به سحر بودن، یکی تهمت به کهانت بودن، یکی تهمت به افترا بودن و مانند آن باشد و «علی أی حال» چون استمعال لفظ در اکثر از معنا جایز است و هیچ محذوری ندارد، این ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾[2] ممکن است جامع همه اینها باشد؛ یعنی اینها در هرج و مرج و اختلاف هستند. گاهی ممکن است خودشان به تنهایی در مقاطع گوناگون این سه، چهار تهمت را بزنند، یا هر کدام در طول عمر خود این تهمت واحد را داشتند دیگران تهمتهای دیگر را میزدند این استعمال لفظ چون در اکثر از معنا جایز است، این ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾ شامل همه آنها بشود.
مطلب دیگر آن است که قرآن کریم گاهی در بیان، مبالغه میکند که این مبالغه باعث فصاحت بیشتری است. آنها در «إخراج» و در «رَجع»، چون «رَجَع» دو قسمت است: یک «رَجَعَ» متعدی است, یک «رَجَعَ» لازم؛ «رَجَعَ» لازم مصدر آن «رجوع» است، «رَجَعَ» متعدی مصدرش «رَجْع» است، ﴿رَجْعٌ بَعیدٌ﴾؛[3] یعنی «إرجاعٌ بعید». اینها در «إرجاع» شک داشتند؛ یعنی در «إخراجِ موتی» از خاک شک داشتند؛ یعنی در فعل فاعل شک داشتند. قرآن کریم دو گونه پاسخ میدهد: یکی از آن معلول و مسبَّب خبر میدهد میفرماید: ﴿کَذلِکَ الْخُرُوجُ﴾؛ وقتی خروج یقینی شد اخراج هم یقینی است. گاهی هم درباره مبدأ فاعلی برهان اقامه میکند که میفرماید: ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾. آن قدرتنماییها را در آیات فراوان قبل ذکر کرد، در آیاتی که از آیه پانزده به بعد شروع میشود، فرمود ما این توان را در خصوص معاد داریم. آن قدرتنمایی را که فرمود ما نظام سپهری را آفریدیم، کواکب را آفریدیم، زمین را با گسترش خاص آفریدیم، اینها قدرتنمایی است که ما قادر هستیم؛ اما درباره خصوص «احیاء» فرمود که ما قدرت داریم مرده را زنده کنیم; اما شما در کیفیت اخراج شک دارید و ما از خروج خبر میدهیم: ﴿وَ کَذلِکَ الْخُرُوجُ﴾. شما از «رَجْع» سخن گفتید، ما از رجوع حرف میزنیم. شما میگویید «رَجْع» که کار خداست بعید است، ما میگوییم رجوع محقَّق است. وقتی رجوع محقَّق است پس ما «رَجْع» کردیم. ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[4] معلوم میشود که آن «رَجْع» است که متعدی است. یک «رَجْع» لازم داریم «رَجَعَ» یعنی برگشت؛ اما در پایان سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت که عرض میکنند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾؛ این ﴿ارْجِعُونِ﴾ از آن «رَجَعَ» که متعدی است و مصدرش «رَجْع» است نه «رجوع»؛ منتها حالا به ذات اقدس الهی عرض میکنند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾، به جمع تعبیر میکنند, آنجا این محذور بیان شد و گذشت که گاهی خدای سبحان کار را به مدبّرات دستور میدهد؛ مثل اینکه قبض روح را گاهی به عزرائیل(سلام الله علیه), گاهی به فرشتههایی که زیر مجموعه حضرت عزرائیل(سلام الله علیهم اجمعین) هستند کار میکنند که در آنجا ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[5]، این یکی؛ ﴿یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[6]، این برای عزرائیل(سلام الله علیه) است. هم زیر مجموعه حضرت عزرائیل است, هم خود حضرت عزرائیل و هم خود ذات اقدس الهی که ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾.[7] آیا ملاحظه اینها مصحّح جمع است که گفتند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾؟ یا وقتی یک شخص چند بار ناله بزند بگوید: «ربِّ ارجعنی، رب ارجعنی، رب ارجعنی»، مجموع این نالههای سهگانه به صورت ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ در میآید که وجه دوم بود و گذشت. به هر تقدیر وقتی عرض میکنند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾، این از آن «رَجَعَ یرجِعُ رَجعاً»ی است که متعدّی است؛ اما «رَجَعَ یرجِعُ» که مصدر آن «رجوع» است لازم است. آنها درباره کار خدا شک داشتند گفتند: ﴿رَجْعٌ بَعیدٌ﴾؛ یعنی بعید است که خدا بتواند چنین کاری بکند. ذات اقدس الهی از رجوع و خروج خبر میدهد؛ یعنی شما در «إخراج» شک دارید, ما «خروج» را به شما نشان میدهیم. شما در «رَجْع» شک دارید, ما «رجوع» را به شما نشان میدهیم. این ﴿کَذلِکَ الْخُرُوجُ﴾ ضمن اینکه رعایت فواصل شده است، مثل فاصلهای که فرمود: ﴿ما لَها مِنْ فُرُوجٍ﴾[8]، ﴿مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ﴾[9]، ﴿کَذلِکَ الْخُرُوجُ﴾، گذشته از اینکه با فواصل قبلی هماهنگ باشد، آنها گفتند بعید است که خدا بتواند چنین کاری بکند. خدای سبحان میفرماید که ما نشانه قدرت را به شما نشان میدهیم; اینها خارج شدند اینها رجوع کردند. بنابراین شما درباره قدرت ما حرف نزنید. البته جداگانه بحث قدرت را مبسوطاً مطرح کرد از آیه شش به بعد که نظام سپهری کار ماست, و در آیه پانزده هم فرمود: ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾.
پرسش: ...این «رجع»، بعید است.
پاسخ: «رَجْع» متعدی است؛ یعنی «إرجاع»، نه «رجوع»؛ رجوع لازم است.
پرسش: ...
پاسخ: خدا راجع است؛ یعنی «رَجْع» میکند.
پرسش: ...
پاسخ: دعوت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این بود که خدا ﴿یُحْیِیِ الْمَوْتی﴾;[10] آنها سؤال کردند که چگونه خدا ﴿یُحْیِیِ الْمَوْتی﴾؟ اصلاً دعوت انبیا بر همین اساس بود. وقتی که نمرود به وجود مبارک حضرت ابراهیم عرض کرد: پروردگارت چه کسی است؟ گفت: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾؛[11] «إحیاء و إماته» در اختیار اوست، او «رَجْع» دارد؛ یعنی ارجاع دارد. اینها میگفتند «رَجْع» خدا بعید است؛ لذا دو بخش از آیات برای بیان توانمندی خداست: یکی ﴿أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ﴾[12] است. فرمود شما نظریهپردازی کنید! این نظام متقن را او آفرید؛ دوم اینکه درباره خصوص «إحیاء موتی» برهان اقامه میکند، فرمود وقتی ما چیزی که «لا شیء» بود و «لا من شیء» را «شیء» کردیم, شما چه حرفی دارید؟! اگر انسانی که هیچ نبود و خدای سبحان او را آفرید حالا که همه چیز سر جای خود محفوظ است; روح که از بین نمیرود، بدن هم که پراکنده است: ﴿عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ﴾.[13] ما هم که خسته نشدیم. یک وقت است شما میگویید خسته شد، خدا خستگی ندارد.
بنابراین وقتی که ذات اقدس الهی برهان اقامه میکند، میگوید قدرت که هست، این قدرت «حدوثاً و بقائاً» هست، برای اینکه ما با اراده کار میکنیم، مگر کسی که با اراده کار بکند خسته میشود؟ این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه که در بحث قبل خوانده شد همین بود، فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»![14] اگر ذات اقدس الهی باید با حرکت, با تلاش و با کوشش کاری را انجام بدهد، آن خستگی دارد؛ اما اگر بخواهد با اراده کار کند، اراده که خستگی ندارد. شما الآن اراده کنید از شرق به غرب بروید و اراده کنید که یک متر حرکت کنید; هر دو یکسان است, در اراده خستگی نیست؛ لذا میفرماید: ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾. گاهی به زبان افراد بهطور عادی سخن میگوید بعد میفرماید ـ معاذالله ـ ما اینطور نیستیم; ولی برای فهم شما میگوییم. در سوره مبارکه «روم» که بحثش گذشت فرمود اعاده سختتر است یا اوّل؟ اگر خانهای را با یک نقشه خوب بسازد بار اوّل، همه مصالح آن را هم فراهم بکند بسازد، بعد این خانه به وسیله زلزله ویران بشود; ما میگوییم آن مهندسین و معمارانی که این را ساختند, برایشان اوّلین بار سختتر بود یا الآن؟ قبلاً تا نقشه بکشند و مصالح را تهیه کنند, خیلی سخت بود, الآن که نقشه دارند و مصالح آن هم که ریخته است. این یک برهان تامی است و یک اولویتی است. ذات اقدس الهی برای تفهیم ما چنین حرفی میزند بعد میفرماید ـ معاذالله ـ اینچنین نیست که اوّل و دوم فرق بکند یا اوّلی سخت باشد و دومی آسان یا اوّلی آسان باشد و دومی آسانتر! در سوره مبارکه «روم» استدلال ذات اقدس الهی این است، فرمود که ما اوّل یک مَثل ذکر میکنیم، این مَثل برای تفهمیم شماست; اما نسبت به ذات اقدس الهی این مَثل راه ندارد. آیه سوره مبارکه «روم»، این است: ﴿وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ٭ وَ هُوَ الَّذی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ﴾؛ ذات اقدس الهی بار اوّل جهان را آفرید، ﴿ثُمَّ یُعیدُهُ﴾؛ انسانی را که خلق کرد وقتی مُرد، او را دوباره زنده میکند. بعد میفرماید: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛[15] اعاده آسانتر از ابتداست، برای اینکه قبلاً هیچ نبود; اما الآن که همه چیز هست. اعاده آسانتر از ابتداست. این حرف، حرف درستی نیست، بلکه برای فهماندن ما خوب است؛ اما نسبت به ذات اقدس الهی یکی آسان باشد یکی آسانتر یعنی چه؟! اگر قدرت نامتناهی است و با اراده انجام بگیرد، کلاً آسان است؛ لذا فوراً برای اینکه به ما بفهماند که ما این مطلب را برای فهمیدن شما میگوییم، وگرنه نه این است که دومی آسانتر از اوّلی باشد، فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾؛[16] ما این مَثلها را میزنیم برای اینکه شما بفهمید، وگرنه برای خدا یکی آسان است و یکی آسانتر یعنی چه؟! یکی به خدا نزدیک است و یکی نزدیکتر یعنی چه؟! خدا به همه نزدیک است البته افراد فرق میکنند.
بنابراین اینطور نیست که ابتدا دشوارتر از اعاده باشد، یا اعاده از آسانتر از ابتدا باشد. شما گفتید «رَجْع» بعید است, ما دو تا برهان اقامه میکنیم: یکی اینکه کلّ نظام را ذات اقدس الهی آفرید، بعد هم برهان دوم: ما از کار اوّل که خسته نشدیم تا بگوییم حالا دوباره میخواهیم این انسانها را اعاده کنیم خسته شدیم و توانمند نیستیم: ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾؛ این به زبان ما سخن گفتن است, وگرنه اصلاً او خستگی ندارد. «عَی» یعنی خستگی; میفرماید هیچ کدام از اینها برای ما نیست: ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛ یعنی شما در اشتباه هستید. حارث از وجود مبارک حضرت امیر سؤال میکند که این جمعیت حق هستند یا ما؟ ما حق هستیم یا آنها؟ فرمود: «فَإِنَّهُ أَمْرٌ مَلْبُوسٌ عَلَیْک»[17]، این «مَلبوسٌ» از همین «لَبْس» به «فتح» است به معنی اشتباه، نه «لُبْس» به معنای پوشیدن باشد که از آن لباس در میآید. فرمود: «فَإِنَّهُ أَمْرٌ مَلْبُوسٌ عَلَیْک» که از «لَبْس» به معنای اشتباه و التباس است. فرمود شما اشتباه میکنید; شما نمیدانید که هم دعوا حق است و هم دعوت حق است. مستحضرید که قرآن کریم یک کتاب علمی نظیر کتابهای فقه و اصول و فلسفه و کلام نیست؛ در کتابهای فقهی شما مثلاً میبینید همه فقها آن ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[18] را میگیرند; اما بعد از آن که ﴿وَ اتَّقُوا اللَّه﴾[19] است کاری به آن ندارند. در فقه بحث نمیشود که ﴿اتَّقُوا الله﴾، در فقه بحث میشود که ﴿أَوْفُوا﴾ دلیل بر لزوم عقد است. بعدِ آن که دعوای تقواست که در فقه مطرح نیست. در علوم عقلی هم همینطور است؛ در علوم عقلی برهان اقامه میکنند بر وجود خدا، توحید خدا؛ اما ﴿وَ اتَّقُوا الله﴾ و ﴿وَ اعْبُدُوا﴾[20] دیگر در کنار آن نیست. قرآن یک کتاب علمی، مثل فلسفه, کلام, اصول و فقه نیست که فقط علم یاد بدهد، این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[21]، را در کنار ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ دارد. این مطلب هست ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾[22]، این مطلب هست ﴿وَ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾. این موعظه حُسنا و حسنه را با آن تعلیم کتاب و تعلیم حکمت هماهنگ میکند؛ لذا میفرماید که شما از سرگذشت تلخ اقوام پیشین عبرت بگیرید، همین حرفها را دیگران زدند و نتیجه نگرفتند. ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾ این اقوام ـ غالب اینها قوم هستند مگر در جریان فرعون، چون فرعون به تنهایی در اثر شستشوی مغزی, قوم درست است که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾؛[23] لذا او را به تنهایی در برابر اقوام گذشته و آینده ذکر کردند ـ فرمود: ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾، یک؛ ﴿وَ أَصْحابُ الرَّسِّ﴾، دو؛ ﴿وَ ثَمُودُ﴾ که خود قوم هستند، ﴿وَ عادٌ﴾ که قوم هستند; یکی قوم صالح است یکی قوم هود، ﴿وَ فِرْعَوْنُ﴾؛ فرعون مفرد است. در بخشهای فراوانی دارد که فرعون و ملأ او، فرعون و قوم او، ﴿ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾؛[24] چون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ و شد إمام آنها و ربّ آنها، وقتی نام فرعون برده بشود, فرعون ﴿وَ مَلَأَهُ﴾ خواهد بود. در بخشهایی هم بالصّراحه میگوید فرعون و ملأ او؛ لذا اگر اینجا این فرد بر اقوام عطف شده است به جهت این نکته است. ﴿وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ ٭ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ﴾، صدر آن ﴿کَذَّبَتْ﴾ است، ذیل آن هم باز ﴿کَذَّبَ﴾ است، ﴿کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ﴾؛ اما ﴿فَحَقَّ وَعیدِ﴾؛ یعنی «وَعِیدِی»؛ مستحق عذاب من شدند و به تلخترین وضع از بین رفتند. این برهان را قبلاً اقامه کرد، بعد آن هم برهان اقامه میکند، این نصیحت را که انذار است, محفوف به دو تا برهان ذکر کرده است, بعد فرمود: ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾.
لطایف فراوانی در این بخشها هست؛ بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) هم همین است. فرمود وقتی نام علم و معرفت و اینهاست علما را با ملائکه ذکر میکند، استدلال حضرت هم به همین آیه سوره «آل عمران» است: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[25]، این ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ را در کنار ملائکه ذکر کردن، معلوم میشود که اینها در فضایل شبیه آنها هستند. از این بیان نورانیِ حضرت میشود یک استنباط دیگر کرد آنجا که ذات اقدس الهی, سرمایهدارها یا متنعّمان را با دام ذکر میکند, معلوم میشود اینها مشترکاتی دارند، اینکه میفرماید: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾[26]، قدری خودتان بخورید ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾؛[27] منتها آنها باید بفهمند که چگونه علما را خدا در کنار ملائکه ذکر میکند، این متمکّنان را در کنار انعام: ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾، ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾. در این بخش هم به آن صورت بیان نشده; ولی به صورت دیگر ذکر شده است. ملاحظه میفرمایید که وقتی بحث کلامی مطرح میشود میگویند این افراد مُنیب، افرادی که اهل انابه، توبه و رجوع هستند آمده است. قبلاً هم این بحث مُنیب گذشت که آیا اجوف واوی است یا اجوف یائی. این «نابَ ینوب» است که غالباً روی این جهت حرکت کردند؛ یعنی چندین بار به طرف خدا نوبت میگیرد و حرکت میکند، یک بار و دو بار نیست. این مُنیب هم اسم فاعل باب افعال نیست، این صفت مشبهه است به وزن فاعل بابِ «افعال»؛ یعنی مکرّر نوبت میگیرد، عبد مُنیب این است که «ناب ینوب» یعنی چندین نوبت پشت دروازه است تا در باز بشود؛ یا «نابَ ینیب» است که اجوف یایی است که آن کم گفته شد، «ناب» یعنی «إنقطع»، «ینیب» یعنی «ینقطع». مُنیب یعنی «منقطع الی الله» و اگر دندان را هم میگویند «ناب»، آن دندانی که قطع میکند از این جهت به آن میگویند «ناب». به هر حال مُنیب بهره کلامی میبرد، غیر مُنیب بهره اقتصادی میبرد. ببینید در همین تعبیرات فرمود: ﴿أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ﴾[28]، تا اینکه میفرماید: ﴿وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ ٭ تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ﴾[29] این بهره کلامی میبرد و استفاده علمی میکند؛ اما در آیه یازده فرمود: ﴿وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضیدٌ ٭ رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾؛[30] ما امور کشاورزی و دامداری را برای بندگان خود، چون همه بندگان خدا هستند، نه کسانی که عبادت میکنند: ﴿رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾ و دیگر مُنیب و غیر مُنیب ندارد، مسلمان و کافر ندارد. آنجا که سخن از خوردن است، موحّد و مشرک و ملحد یکسان هستند، آنجا که مسائل کلامی است، ﴿تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ﴾؛ اینطور فرق میگذارد. این ﴿رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾ برای آن است. در بعضی از افراد, گاهی نه تنها کنار هم با «واو» ذکر میکند: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾، یا ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾، بلکه «بالصّراحة» تصریح میکند که ﴿یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ﴾؛[31] اینها همانطوری که انعام میخورند اینها هم همانطور میخورند. این تعبیر ﴿یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ﴾ که در بعضی از آیات هست، همین را نشان میدهد; این غیر از ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾ است، غیر از ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾ است. این خیلی تناسب افراد را بازگو میکند؛ لذا آنجا که بهرههای علمی است میفرماید: ﴿تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ﴾، آنجا که بهره خوردن و رزق ظاهری است فرمود: ﴿رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾. اینها نکاتی بود که مربوط به این بخش از آیات بود.
در سوره مبارکه «ص» که مشابه سوره «ق» است فرمود: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾؛ با قرآن شروع شد، از باب «ردّ العَجُز علی الصدر»,[32] پایان سوره مبارکه «ص» هم ذکر الهی است. آیه 87 که بخش پایانی سوره مبارکه «ص» است: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ﴾. اوّل آن ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾، آخر آن هم ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ﴾. همین تناسب در آیه محل بحث؛ یعنی سوره مبارکه «ق» مطرح است. در سوره «ق» دارد: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ﴾، پایان این سوره هم این است: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ﴾، این تناسبی است بین سوره مبارکه «ق» و سوره «ص»، «صدراً و ذیلاً»؛ آنجا فرمود: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾، در پایان آن فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ﴾؛ اینجا دارد: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ﴾ پایان دارد: ﴿فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ﴾. اصولاً در کتابهای ادبی مثل مطوّل و اینها ملاحظه کردید که «ردّ العَجُز علی الصدر» که جمعبندی نهایی است که یک سخنران در پایان حرف خود به آن تیتراژ اوّلیه برمیگردد. در این بخش هم به همین صورت فرمود.
حالا درباره انسان دارد رازگشایی میکند، فرمود ما از درون انسان خبر داریم که چه چیزی او را وسوسه میکند؟ لازم نیست که هر موجودی که کجراهه میرود, کسی او را منحرف کند، وگرنه خود ابلیس را چه کسی منحرف کرد؟ درباره انسانها دو تا عامل برای کجروی هست: یکی خواستههای نفسانی است; در بخشهای اندیشه نمیگذارند دست عقل نظری باز باشد و با برهان حرکت کند, این وهم و خیال رهزنی میکنند. قسمت مهم مغالطاتی که در منطق ملاحظه فرمودید برای دخالت وهم و خیال است در کار عقل نظری. در مسئله اخلاق و حقوق، قسمت مهم ناتوانی عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[33] است، دخالت شهوت و غضب است. این شهوت و غضب دخالت میکنند در کار عقل عملی، آن را سُست میکنند. آن وهم و خیال دخالت میکنند در کار عقل نظری که متصدّی اندیشه است و آن شخص را از برهانی فکر کردن محروم میدارند. فرمود این وسوسههای وهم و خیال, جلوی رشد عقل نظری را میگیرد; این وسوسههای شهوت و غضب جلوی عقل عملی را میگیرد. ما خودمان خلق کردیم میدانیم که او چه مشکلی در درون دارد: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾[34] این عامل قریب است، البته عامل بعید هم هست که ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ﴾؛[35] اما او صریحاً در قیامت گفته، همه هم اعتراف میکنند که من سلطه نداشتم, شما خودتان تحت ولایت من آمدید، ﴿ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ﴾؛[36] شما حجتی ندارید، ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ﴾؛[37] من یک دعوتنامه نوشتم، انبیا هم دعوتنامه نوشتند, اولیا هم دعوتنامه نوشتند، اهل بیت هم دعوتنامه نوشتند، میخواستید دعوتنامه آنها را گوش بدهید! ما بزمی اینجا راه انداختیم و شما هم بزمی در آنجا راه انداختید, میخواستید به آن محفل بروید! ما هیچ کاری نکردیم فقط یک دعوتنامه نوشتیم. این تحریک یک دعوتنامه است، هیچ اضطراری، الجائی، اجباری در کار نیست. درون هم البته وقتی وهم و خیال تصدّی آن را قبول بکند، این مزاحم اندیشه است و اصلاً نمیگذارند که او فکر بکند و شهوت و غضب هم نمیگذارد که آنها خوب تصمیم بگیرد.
پرسش: پس چطور عدّه زیادی را شطیان گمراه کرده؟
پاسخ: برای اینکه گفت: ﴿فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ﴾؛ من یک دعوتنامه نوشتم.
پرسش: ...
پاسخ: یعنی شما نمیتوانید ناله مرا جواب بدهید، نه من میتوانم ناله شما را جواب بدهم، من فقط دعوت کردم میخواستید نیایید! این همه انبیا دعوت کردند میخواستید بروید! این همه مجاری فرهنگی و فکری بود میخواستید بروید! آن صحنه، صحنه حق است و هیچ دروغ در آنجا ممکن نیست. اینکه گفتند در قیامت از دروغ خبری نیست، نه اینکه ممکن است; ولی دروغ نمیگویند! دروغ ممکن نیست؛ یعنی جِدّ آن متمشّی نمیشود. الآن ما در این مسجد هستیم، هیچ کس نمیتواند بگوید که مثلاً در آنجا یک پارچه مشکی بود، چون همه میبینیم که نیست! اینجا خبر دروغ جِدّ آن متشمّی نمیشود; ولی از اینجا که آدم بیرون رفت بله میتواند بگوید که چنین پارچهای بود. در قیامت که همه چیز برای همه روشن است، کذب متمشّی نمیشود و جِدّ متمشّی نمیشود، جا برای دروغ نیست: ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾؛[38] چون همه چیز روشن شد. در قیامت ممکن نیست شیطان بتواند دروغ بگوید، چون همه چیز روشن است. همه هم اعتراف میکنند; این میگوید من دعوت کردم میخواستید نیایید! شما آمدید زیر پوشش من، مرا ولیّ خود قرار دادید, مرا سلطان خود قرار دادید، وگرنه من دعوتی بیش نکردم. اینجا هم همینطور است; ذات اقدس الهی میفرماید که نفسِ او, او را وسوسه میکند، البته آن هم ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ﴾; ولی اینطور نیست که دشمن او که مثلاً وهم و خیال اوست. چقدر این کتاب شیرین است! وهم و خیال او, عقل او را رهزنی میکند که خوب نفهمد; شهوت و غضب او, عقل عملی او را که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، رهزنی میکند. ما یک عزم داریم که برای عقل عملی است و یک جزم داریم که برای عقل نظری است، هیچ ارتباطی بین اینها نیست. اینکه ما میگوییم هیچ ارتباطی بین اینها نیست با اینکه صدها کار را با هماهنگی هم انجام میدهند، شما میبینید وقتی که چشم دارای پردههای فراوانی است, رگهای فراوانی است, بسیاری از کار را این رگها با هم انجام میدهند, این پردهها با هم انجام میدهند؛ اما وقتی کسی یک چشم او مشکلی پیدا کرد، آن چشمپزشک میگوید این رگ را باید معالجه کنیم این هیچ ارتباطی با رگ مجاور ندارد; این هیچ ارتباطی ندارد, معنی آن این نیست که اینها هماهنگ نیستند, بلکه صدها کار را با هم میکنند. یکی از رگهای خاص قلب که گرفته، میگوید این هیچ ارتباطی با آن رگ مجاور ندارد، این الآن بسته است این را باید باز کنم; با اینکه صدها کار را با هم دارند انجام میدهند. اگر ما میگوییم بین عقل نظر و عقل عمل فرق نیست، در آن حال جرّاحی و حال درمان است، وگرنه صدها کار را اینها با هم انجام میدهند. جزم در اثر تصور, تصدیق, قیاس و استدلال است و راه خاص خود را دارد; عزم در اثر اخلاص, اراده و نیت است که راه مخصوص خود را دارد; هیچ ارتباطی بین عزم که کار عقل عملی است و بین جزم که کار عقل نظری است نیست, با اینکه صدها کار را اینها با هماهنگی هم انجام میدهند. خدا چقدر شیرین حرف میزند! میفرماید دشمن بیرونی که حساب آن جداست، دشمن درونی که بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»؛[39] أی ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾،[40] این نفس در بخش اندیشه که نمیگذارد انسان دنبال تحقیق برود، این دو تا کلب حارّ را, این وهم و خیال را رهزن قرار میدهد. بعد از اینکه فهمید بخواهد عمل بکند، میشود عالِم بیعمل، برای اینکه این دو تا کلب را؛ یعنی شهوت و غضب را جلوی عقل عملی میگیرد. خدا میفرماید که این أعدا عدوّ تو که از هر چیزی به شما نزدیکتر است، لطف خدا و فیض خدا از وهم و خیال به عقل نظری نزدیکتر است، از شهوت و غضب به عقل عملی نزدیکتر است تو بگو «الله»، به تعبیر عزیز ما حاج آقای حسنزاده(حفظه الله):
به مجاز این سخن نمیگویم ٭٭٭ به حقیقت نگفتهای الله[41]
بگو «الله»، همان جا مرا مییابی. من أقرب هستم، از هر چیزی به هر چیزی نزدیکتر هستم. ببینید: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾؛[42] اینها دشمن تو هستند, حمله میکنند و وسوسه میکنند. بین اینها و بین تو فیض من هست، بگو «الله»، من آنجا جلوی آنها را میگیرم. بگو خدا، من نمیگذارم شهوت و غضب جلوی عقل عملی تو را بگیرند. بگو خدا، من نمیگذارم وهم و خیال جلوی عقل نظری تو را بگیرند.
حالا بعضی از اشکالات است که خیلی اشکالات علمی خوبی است یا بعضی از سؤالات است که «حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْم»;[43] ولی باید با کاغذ خوب نوشته باشد, با این کاغذ نوشتن با خط ریز، آدم فرصت خواندن این حرفها را ندارد، اگر کسی اشکال خوبی, سؤال خوبی دارد با کاغذ خوب بنویسد تا آدم بخواند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره ق، آیه2.
[2]. سوره ق، آیه5.
[3]. سوره ق، آیه3.
[4]. سوره مؤمنون، آیه99.
[5]. سوره انعام، آیه61.
[6]. سوره سجده، آیه11.
[7]. سوره زمر، آیه42.
[8]. سوره ق، آیه6.
[9]. سوره ق، آیه7.
[10]. سوره احقاف، آیه33؛ سوره قیامت، آیه40.
[11]. سوره بقره، آیه258.
[12]. سوره ق، آیه6.
[13]. سوره ق، آیه4.
[14]. ر.ک: نهج البلاغه, خطبه1؛ «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَة».
[15]. سوره روم، آیه26و27.
[16]. سوره روم، آیه27.
[17]. إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج2، ص296.
[18]. سوره مائده, آیه1.
[19]. سوره بقره، آیه189و194و196
[20]. سوره نساء، آیه36؛ سوره حج، آیه77؛ سوره نجم، آیه62.
[21]. سوره بقره، آیه129.
[22]. سوره آلعمران، آیه50و123؛ سوره مائده، آیه100.
[23]. سوره زخرف، آیه54.
[24]. سوره قصص، آیه40.
[25]. سوره آلعمران، آیه18.
[26]. سوره طه، آیه54.
[27]. سوره نازعات، آیه33؛ سوره عبس، آیه32.
[28]. سوره ق، آیه6.
[29]. سوره ق، آیه7و8.
[30]. سوره ق، آیه10و11.
[31]. سوره محمد، آیه12.
[32]. لغتنامه دهخدا، رد العجز علی الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمهای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.
[33] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.
[34]. سوره ق، آیه16.
[35]. سوره ناس، آیه5و6.
[36]. سوره ابراهیم، آیه22.
[37]. سوره ابراهیم، آیه22.
[38]. سوره نسا، آیه42.
[39]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[40] . سوره یوسف، آیه53.
[41]. دیوان علامه حسن زاده آملی.
[42]. سوره ق، آیه16.
[43]. کنز الفوائد، ج2، ص189.