أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35) وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ (36) إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38)﴾
گرچه سوره مبارکه «ق» در مکه نازل شد و مطالب محوری آن اصول دین است; ولی بخش مهم این مسائل درباره معاد است. ذات اقدس الهی نسبت به مؤمنانی که معتقد هستند با علم صائب و عمل صالح به لقای الهی رفتند, نهایت احترام را اعمال کرده است. کرامتی که خدای سبحان برای مؤمنین قرار میدهد به انبیا هم در دنیا دستور میدهد که آن کرامت را نسبت به مؤمنان یا فرشتگان اعمال بکنند و خودش هم همین کار را میکند. در پذیرایی آنچه را که انبیا از مهمانهای خود پذیرایی میکردند این نبود که یک مقدار غذا یا میوه در اتاقی بگذارند و مهمان را نزد غذا ببرند که الآن اینچنین رسم است, بلکه غذا و مائده و سفره و میوه هر چه بود, آن را نزد مهمان میآوردند نه بر عکس. در جریان ضیافت وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که آن مهمانان ناشناس آمدند و حضرت ﴿جاءَ بِعِجْلٍ حَنیذٍ﴾;[1] تعبیر قرآن کریم این نیست که «فَقَرَّبَهُم إلَیهِ», بلکه فرمود: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾;[2] یعنی غذا را نزد مهمان برد, نه مهمان را نزد غذا. سفره را نزد مهمان پهن کرد, نه مهمان را نزد سفره برد: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾; نه «قَرَّبَهُم إلَیهِ یا إلَیها». این ادب انبیا در پذیرایی از مؤمنان و مهمانان است. ذات اقدس الهی هم چه در ماه مبارک رمضان که صائمان جزء «ضیوف الرحمن» هستند, چه در مراسم حجّ و عمره که زائران حرم الهی جزء «ضیوف الرحمن» هستند, کاری هم که انجام میدهد این است که بهشت را نزد اینها میبرد, نه اینکه اینها را نزد بهشت ببرد: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾؛ یعنی سفره بهشت را نزد مؤمنین و نزدیک آنها میبرد, نه اینکه مؤمنین را نزدیک بهشت بیاورد. حالا معنای نزدیک کردن بهشت, آیا بهشت منقول است یا غیر منقول, مقدمات آن را فراهم کردن است یا نه; ولی ادب ضیافتِ الله این است که مائده و غذا و سفره را نزد مهمانهای خود میبرد, نه اینکه مهمان را نزد سفره ببرد. کاری که خلیل خدا کرد از خود خدا یاد گرفت. آن ﴿أُزْلِفَتِ﴾; را اینچنین نمیشود معنا کرد؛ یعنی «اعدت», به هر حال گفتند: «إزلاف هو التقریب», نه «إزلاف هو الإعداد». ﴿أُزْلِفَتِ﴾ اگر به معنای آماده کردن بود, آن تقریب را نمیرساند؛ اما «إزلاف هو التقریب».
پرسش: در قرآن آمده است که ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقین﴾.[3]
پاسخ: «اُعِدَّت» هست؛ اما همین که آماده است نزدیک او میکنند؛ مثلاً غذا را مهیا میکنند بعد میبرند نزد مهمان، نه اینکه مهمان را نزد غذا ببرند. این تعبیر ضیافت خلیل حق(سلام الله علیه) که خیلی شفّاف است. درست است که ﴿فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ﴾;[4] آماده کرده است؛ اما اینکه ﴿بِعِجْلٍ سَمینٍ﴾ آورد و گوساله بریان شده آورد و آماده کرده است, بعد از پختن و آماده شدن، این را نزد مهمان برد, نه مهمان را نزد این: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾, نه «قربهم الیها» که الآن رسم این است. ذات اقدس الهی هم از مهمانان خود اینچنین پذیرایی میکند که سفره بهشت را نزد مهمان پهن میکند, نه مهمان را نزد سفره پهن شده بهشت دعوت کند.
پرسش: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ﴾.[5]
پاسخ: بله، حالا که وارد آن قسمت میخواهند بشوند, به هر حال مهمان باید برود در خانه صاحبخانه یا نه؟ غذا را در بیابان که پهن نمیکنند, غذا را در جایی پهن میکنند; حالا وقتی مهمان وارد خانه شد, چند تا اتاق در این خانه هست, در اتاقی سفره پهن میکنند و مهمان را آنجا میبرند که رسم فعلی است یا مهمان در جایی جلوس دارد و سفره را نزد او پهن میکنند که رسم ضیافت خلیل حق است.
مطلب دیگر در جریان «سیقَ» که در پایان سوره مبارکه «زمر» گذشت; آنجا دو تا «سیقَ» بود: یک «سیقَ» که فعل مجهول است و برای کفار است; آنطوری که حیوانات را از پشت هِی میکنند, سائقانه میبرند, این یکی؛ یک وقت است که شخص کریمی را از پشت سر بدرقه میکنند; این «سیقَ» که فعل مجهول و فعل ماضی است و در دو جای بخش پایانی سوره «زمر» نقل شد, یک جا به معنای آن کسی است که حیوان را از پشت سر هی میکند: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾;[6] یک جا به این معناست که مهمان را از پشت سر بدرقه میکنند: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا﴾; به هر تقدیر ذات اقدس الهی, کمال حرمت را برای مؤمن قائل است; بعد وقتی که سفره بهشت را نزد مؤمنین پهن کردند, نمیگویند اینجا شما مهمان ما هستید یا این را ما رایگان به شما میدهیم, برای اینکه به او خوش بگذرد و لذّت کامل ببرد, میگوید این پاداش عمل شماست. اگر یک وقت چیزی را به انسان به رایگان بدهند یا بگویند که این برای جنابعالی است و نزد ما بود, به شما دادیم; دومی برای آدم خیلی راحتتر و گواراتر است, انسان کنار سفره خودش نشسته است و نزد سفره خودش دست دراز میکند. میفرماید این برای جنابعالی است, نزد ما بود الآن به شما دادیم. این وعدههایی که دادیم که اگر عمل صالح انجام بدهید چه میکنیم; این برای جنابعالی است که تقدیم کردیم، این خداست!
پرسش: این خجالت خودش از ... دنیوی است، اما اگر خداوند منّت بگذارد برای انسان عزت دارد.
پاسخ: نه، اگر بگوید که برای جنابعالی است لذیذتر است; این خداست! ما را اینطور تربیت کرده است, این خوی را او به ما داده که ما از این لذت میبریم, با ما اینطور رفتار میکند, این خداست!
پرسش: پس آیه ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾.[7]
پاسخ: «منّ»؛ یعنی «أنعَمَ بِالنِّعمَةٍ ثَقِیلَة», نه منّت لسانی. «المِنَّةُ هی النِّعمَة العُظمی»: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾; یعنی « أنعَمَ الله علی المؤمنین بِنِعمَةٍ عظیمة», نه «منّة»؛ یعنی ممنون کردن, بلکه منّت؛ یعنی نعمت پایدار. ذات اقدس الهی وقتی که میخواهد بهشت را معرفی کند میگوید این جزای شماست, این برای جنابعالی بود, نزد ما بود به شما دادیم. این برای انسان خیلی عظمت است! با اینکه این ثمن و مثمن و همه اینها برای اوست؛ اما تعبیر را ببینید میگوید به ما بفروشید! چه چیزی را بفروشید؟ ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾;[8] ثمن و مثمن که مال اوست. این ادب تعبیر است, این آزادمنشی است, این آزادپروری است, این اکرام است. اگر ما چیزی را مالک باشیم: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾;[9] در مسئله توحید فرمود حواستان جمع باشد؛ ولی من مؤدّبانه با شما حرف میزنم وگرنه شما ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾;[10] این نکره در سیاق نفی است; ولی با ادب صحبت کردن، کریمانه برخورد کردن و کریمانه تربیت کردن, راه تدوین یک تِز اجتماعی مدرن است. فرمود: این عوض که مال اوست, معوض که مال اوست؛ اما هر دو را فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾, ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُم﴾; اصلاً بیعت را بیعت میگویند برای این است که ما بیع میکنیم, چیزی را که مال خودش است را از ما میخرد. این دو تعبیر است: فرمود این برای شماست و آماده کردیم; برای شماست نزد ما بود و به شما وعده دادیم که اگر ایمان آوردید و عمل صالح بکنید, این مال شماست که مال شما را به شما تقدیم کردیم; این خیلی گواراست!
﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ ٭ هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ﴾; کسی که ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ﴾; بندگان خدا دو قسم هستند: یک عده عبد آبق هستند و گریزپا هستند, به آنها میگویند: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون﴾;[11] کجا میخواهید بروید؟ یک عده سینهخیز میآیند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ﴾; خیلی فرق میکند. به این که گریزپاست, میگوید کجا میخواهید بروید؟ همه راهها بسته است, کجا میخواهید بروید: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون﴾; این که خودش میآید, با چه احترامی او را استقبال میکنند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ﴾; آن وقت فرشتگاه به استقبال میآیند. از طلیعه احتضار شروع میشود: ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾;[12] این همه فرشته به استقبال مؤمن میآید و سلام عرض میکنند. فرق آن گریزپایی عبد آبق با این ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ﴾; بنده صالح, خیلی زیاد است.
تعبیری جناب فخر رازی دارد درباره خشیت؛[13] البته سیدنا الاستاد مرحوم علامه در بحثهای خشیت, خشوع و خوف، اینها فرقهای فراوانی دارند که گوشهای از اینها را ایشان بیان فرمودند.[14] معمولاً خشیت در اثر عظمت آن «مَخشی» است. خوف در اثر ضعف خائف است. هر جا انسان در اثر ضعف خود هراسناک است میگویند خوف; هر جا انسان عظمت آن طرف را احساس میکند میگویند خشیت. آدم وقتی حرم رفت, خشیت دارد; اما خوف ندارد, او معدن رحمت و برکت است; اصلاً حرم را چرا حرم میگویند؟ احترام را چرا احترام میگویند؟ ما به فلان مقام اهل بیت(علیهم السلام) احترام میکنیم یعنی چه؟ یعنی حریم میگیریم. این حریمگیری برای آن است که عظمت آنها را احساس میکنیم وگرنه آنجا معدن رحمت است, بیت کرامت هست و ترسی ندارد. خشیت برای اینهاست. این حرف, حرف خوبی است که خیلیها قبل از جناب فخر رازی گفتند, بعد از جناب فخر رازی گفتند که درست است؛ اما ایشان این تعبیرات را دارند که اصلاً کلمه «خاء» و «شین» و «یاء», در مواردی که با عظمت و بزرگی همراه است, این کلمه به کار میرود. میگوید شیخ هم از همین است; چه اوّل «خاء» و بعد «شین» و بعد «یاء» باشد یا اوّل «شین» و بعد «یاء» و بعد «خاء» باشد; ایشان میگوید کلمه شیخ که از حرمت و سیادت و بزرگی حکایت میکند, برای اینکه این کلمهای که از این سه حرف تشکیل میشود, چنین حرفی را دارد. حالا این دیگر نه خیلی علمی است, نه خیلی هم استقصا شده است; ولی اصل آن هست که قرآن کریم خشیت را به علما و اینها نسبت به میدهد و امر قلبی است; اما خوف به اعضا و جوارح هم بر میگردد.
مطلب دیگر این است که درست است ذات اقدس الهی رحمت او مطلق است، فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾;[15] در دعای نورانی وجود مبارک حضرت امیر است: «بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْء»[16] و سایر ادعیه اهل بیت(علیهم السلام) هم همین را دارد؛ اما بعضی از اسما حاکم بر اسمای دیگر هستند. درست است که خدا ﴿عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر﴾;[17] است؛ اما تحت حکومت: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾;[18] عمل میکند. درست است که ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾؛ اما تحت حکمت عمل میکند؛ یعنی جزء اصول حاکم است؛ یعنی همانطوری که ما در فقه یک سلسله اصولی داریم؛ یعنی مبانی که از اصول به فقه آمده, حاکم بر ادله دیگر است که همه این بحثها براساس حکومت آن ادله سامان میپذیرد; اسمای حسنای حق اگر هزار یا صد هزارتاست, غالب اینها تحت حکومت چند تا اسم هستند. عدل از حکّام اسمای الهی است. هر اسمی بخواهد عمل بکند, تحت حکومت عدل است و هر اسمی به عنوان رحمت بخواهد حکومت بکند, تحت عنوان حکمت است. این بیان نورانی امام سجاد که فرمود: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»;[19] ای خدایی که ما هر وسیلهای بیاوریم که فرمودی: ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾;[20] وسیله است, توسل به اهل بیت وسیله است, توسل به قرآن وسیله است; هر وسیلهای که بیاوریم بخواهیم ـ معاذالله ـ شما کاری برخلاف حکمت بکنی شدنی نیست: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ».
بنابراین اگر ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾; جایی رحمت میکند, یک جا در را میبندد و یک جا باز میکند, برابر با حکمت است. اینچنین نیست که رحمت گزاف باشد یا قدرت گزاف باشد; قدرت تحت حکومت عدل, عمل میکند و رحمت، تحت حکومت حکمت, عمل میکند.
پرسش: «لا تُعامِلنا بِعَدلِک» که منبع نداره درست نیست که ... .
پاسخ: عدل, منبع آن عقل است. خدایا! تو اگر بخواهی با ما با عدل عمل بکنی, ما افتادهایم. خدای سبحان بخواهد با عدل عمل بکند افتادهایم؛ اما میتواند گذشت بکند و احسان دارد. احسان و عدل, هر دو زیر پوشش حکمت هستند; منتها یکی حکمت است, یکی حکمتتر است و این برخلاف حکمت نیست. یک وقت است برخلاف عدل است؛ یعنی پایینتر از عدل; آن نیست. یک وقت برخلاف عدل است؛ یعنی بالاتر از عدل; آن هست. به ما هم گفتند شما اینچنین باشید: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾, ﴿بِالْعَدْلِ﴾؛ یعنی «بالعدل», ﴿وَ الْإِحْسانِ﴾;[21] سعی نکنید عادل باشید, بلکه سعی کنید بالاتر از عادل باشید و احسان داشته باشید و بگذرید. مرحوم صاحب جواهر ـ را خدا غریق رحمت کند ـ ایشان حرفهای تند و تیزی از مرحوم صاحب حدائق نقل میکند, چون صاحب حدائق نسبت به مرحوم علامه حلی و بعضی از بزرگان فقه و اصول ما, یک کم ارادتی نشان میدهد. تند تند میگوید: «هذا یوجب الخروج من الدین، هذا یوجب الخروج من الدین».[22] اگر کسی با حدائق مأنوس باشد این گونه تعبیرات را میبیند. مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) میفرماید این قلم عاجز نیست; به صاحب حدائق میگوید: میگوید این قلم قَدَر است و عاجز نیست؛ اما آیه پایانی سوره مبارکه «نحل» جلوی ما را گرفته است. در آیه سوره «نحل» دارد که ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم﴾; اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین﴾;[23] اگر کسی نسبت به شما بد گفت و بد کرد, شما بخواهید برابر همان بد بکنید, این عدل است و ضرری ندارد؛ اما اگر عفو کنید, بالاتر از عدل است. حرف صاحب جواهر در جواهر این است که این قلم میتواند جلوی هر تندروی صاحب حدائق را بگیرد؛ اما این آیه پایانی سوره «نحل» نمیگذارد; این آیه میگوید: اگر او نسبت به علما بد گفت, شما با ادب پاسخ بدهید: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم﴾; اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین﴾; ما هم موظّف هستیم که به اخلاق الهی متخلّق بشویم. پایینتر از عدل بد است, نه بالاتر از عدل. دعا میکنیم ولو سند نداشته باشد; این هم دعاست و به کلّ چیزی که جزء اسمای حسنای الهی است, به کَرَم الهی بر میگردد, سند نمیخواهد.
پرسش: حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغة عدل را بالاتر از جود ... .
پاسخ: عدل و احسان, یعنی عدل و احسان; عدل و جود, یعنی عدل و جود. جود؛ یعنی بخشش، حساب و کتابی ندارد. جود چیز خوبی نیست, مدام ببخش! با اسراف همراه است؛ اما عدل, عاقلانه عمل کردن است و بالاتر از عدل, احسان است. حضرت که عدل را بالاتر از احسان ندانست, بلکه بالاتر از جود دانست. حاتم طائی, جواد بود نه عادل; به هر کس هم میداد. بنابراین جود مهم نیست; فرمود جود کشور را اداره نمیکند, بلکه عدل است که کشور را اداره میکند.
بنابراین ذات اقدس الهی در پایان سوره مبارکه «نحل» اینچنین گفت که بالاتر از انتقام عفو است: ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾;[24] اما اگر بگذرید و عفو کنید, بالاتر است; خود خدا هم همینطور است. پس پایینتر از عدل بد است و بالاتر از عدل بهتر از عدل است. در سوره مبارکه «نحل» هم به ما اینچنین فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾؛ یعنی «یأمر بالاحسان»; منتها «یأمر بالعدل فریضةً، یأمر بالاحسان نافلةً»; ما را امر کرده به بالاتر از عدل و نهی کرده از پایینتر از عدل. حرف صاحب جواهر این است که خود خدای سبحان هم همینطور است.
بنابراین سایر اسما تحت حکومت عدل هستند, از اینکه عدل نمیگذارد کمتر از عدل صورت بگیرد, نه بیشتر از عدل، بلکه یک جانبه محدود میکند؛ اما حکمت سراسر همه را تحدید میکند که اگر کم است, برابر حکمت است; مرحله میانی است, برابر حکمت است; بالاتر است, برابر حکمت است: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ».
﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ﴾; یک عده فرار میکنند به آنها میگویند کجا میروید؟ راه بسته است. یک عده آبق نیستند خودشان میآیند؛ اما با قلب مُنیب میآیند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ﴾; به اینها میگویند: ﴿ادْخُلُوها بِسَلامٍ﴾.
پرسش: نعمتهایی که در آیه هست منظور همان «نُزُل» است یا چیز دیگری است؟
پاسخ: اگر آن اوّلین باری که از مهمان پذیرایی میکنند به آن میگویند «نُزُل». آن مراحل بعدی دیگر «نُزُل» نیست. این مهمان که میآید انسان اوّل شربتی, چایی نزد او میآورد, این را میگویند «نُزُل»، اوّل چیزی که از ضیف پذیرایی میکنند «نُزُل» است; منتها حالا «نُزُل» الهی قابل احصا نخواهد بود.
فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾; در همه موارد باز سخن از کرامت است، مال اینهاست، نفرمود ما به اینها میدهیم; با اینکه همه را او میدهد و رایگان هم هست. به ما فرمود از نظر مسائل اعتقادی باید حواستان جمع باشد: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ و اهل بیت(علیهم السلام) را دستور دادند در قنوت نماز یا تعقیبات نماز یا در حالات دیگر بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»;[25] این از نظر معرفتشناسی که ما باید حواسمان جمع باشد؛ اما ذات اقدس الهی وقتی تعبیر میکند تعبیر او این است که ﴿لَهُمْ﴾; مال اینهاست. این ﴿لَهُمْ﴾; برای آن است که یک اکرام بیشتری است. فرمود این برای جنابعالی است که ما به شما دادیم; نزد ما بود امانت بود. این هیچ لفظی و هیچ کلمهای در بهشت نیست که آن کرامت فرشتهگونه بودن انسان را رعایت نکرده باشد.
بعد فرمود که شما حواستان جمع باشد! ما درباره انبیا قصص انبیا را میگوییم, تا شما راه آنها را بروید; آنها البته نبوت دارند, رسالت دارند, ما آنها را که نخواستیم آن راه را بروید; اما این اخلاقیاتی که دارند, نوافلی که دارند, آداب و سننی که دارند این عملی است. اینها را میگوییم که راه آنها را بروید، یک؛ و درباره گذشتهها ما از چند منظر بحث میکنیم; یک وقت قدرت مالی آنها را برای شما تشریح میکنیم, بعد میگوییم این کارگر نیست. یک وقت قدرت صنعت و پیشروی هنری اینها را ذکر میکنیم, بعد میگوییم اینها کارگشا نیست. یک وقت زور و ستم و تحمیل و فرمانروایی بیجای اینها را ذکر میکنیم, بعد میگوییم اینها کارگر نیست. همه این اقسام را قرآن کریم ذکر کرد. در جریان سرمایه, در سوره مبارکه «سبأ», این سه مقطع را برای ما بیان کرده: فرمود سرمایهداران حجاز, صنادید قریش یک مقدار قدرت مالی دارند, قبل از آنها قارونی بود که ﴿آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾;[26] قبل از قارون کسانی بودند که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾;[27] هر سه را قرآن کریم نقل کرد. در سوره مبارکه «سبأ» که در بحث دیروز اشاره شد, به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود این سرمایهداران و صنادید قریش ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾; آن را در آیه 45 سوره مبارکه «سبأ» فرمود. درباره قارون فرمود که آنچه را که ما به قارون دادیم فراوان بود؛ ولی پیش از قارون گروه دیگری هم داشتهاند. قارون گفت که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این قارونی که ﴿إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾, این قارون مسبوق به گروه سوم بود که از او سرمایهدارتر بودند: ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این سه مقطع, مقطع ثروت است؛ یعنی ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ﴾ که در سوره «سبأ» است, ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾ که در سوره «قصص» هست و دو مطلب را میرساند: یکی درباره خصوص قارون که ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾; یکی اینکه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این مراحل سهگانه مربوط به ثروت است.
اما سوره مبارکه «ق» ناظر به ثروت نیست, ناظر به قدرت و ستمگری و فرمانروایی مطلق است. در اینجا فرمود: ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾; نه «اکثر مالا»; آنها که قدرتهای فراوانی داشتند, گاهی از نظر صنعت و اینها بود که در سوره «فجر» دارد: ﴿جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ﴾;[28] این اهرام مصر که میبینید از اینگونه آثار در زمان گذشته کم نبود که هنوز هم که هنوز است متحیّر هستند که چگونه این اهرام را ساختند. فرمود عدهای قدرتهای فراوانی داشتند که این سنگها و صخرههای بزرگ کوه را اینها سوراخ میکردند و از آنها بهره میبردند, نه اینکه در دامنه ییلاقی کوه ویلا بسازند; اینطور نبود, بلکه ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾;[29] از کوهها, ویلا میساختند, نه در دامنه کوه ویلایی بسازند؛ یعنی آن قدر این سنگهای کوه را میتراشیدند, چون سلطنت و حکومت بود, تنها یک اتاق و دو اتاق که نبود: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾; این دیگر مسئله «بَطْش» نیست, بلکه مسئله قدرت است صنعت است. آن که فرمود: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾; همین کار فرعون بود که ﴿ذُو الْأَوْتادِ﴾[30] بود و میخکوب میکرد, ﴿لَأُصَلِّبَنَّکُم﴾ بود, ﴿ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ﴾[31] بود, دست راست و پای چپ، دست چپ و پای راست را قطع میکردند, اینها بودند. فرمود که به اینها بگو فراعنهای بودند که مردم را میخکوب میکردند, دست راست و پای چپ را قطع میکردند, دست چپ و پای راست را قطع میکردند, به دار میکشیدند; اینها ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾ بودند؛ اما ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ﴾.[32] پس به اینها بگو اگر از نظر قدرت مالی بخواهند, دیگران قبل از اینها بودند مالدارتر بودند; اگر از نظر صنعت باشند, دیگران قبل از اینها بودند صنعتگرتر بودند; اگر از نظر زور و ستم و آدمکشی بود, دیگران میخکوبگرتر بودن: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ﴾; زمین را سوراخ میکردند, کوه را سوراخ میکردند, سنگ را سوراخ میکردند, چنین قدرتی داشتن ﴿هَلْ مِنْ مَحیصٍ﴾; این ﴿هَلْ مِنْ مَحیصٍ﴾؛ یعنی «هل من ملجأ», «هل من منجأ», «هل من مفرّ», آیا هست یا نه؟ فرمود به اینها بگو اینها بودند.
﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾; یک وقت انسان عاقل است, او گوشهای از مشکلات را میتواند حلّ بکند؛ اما «هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد»,[33] هر روز نقشه تازهای در خلقت هست. اگر کسی صاحب قلب نباشد, حوصله او به سر میآید. اگر کسی فقط عاقل باشد, فقیه باشد, اصولی باشد, حکیم باشد, حوصله او به سر میآید, هر روز میبیند که یک بازی در عالم هست. یک گروه خاصی از اولیای الهی هستند که دارای قلب هستند. اگر ذات اقدس الهی ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾;[34] هر روز پردهای دارد; البته به عنوان امتحان است و کسی را بیامتحان نمیگذارد, یک عده را به آن وضع امتحان میکند: ﴿وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ﴾,[35] ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر﴾;[36] ذیل این آیه مرحوم امین الاسلام روایتی را از وجود مبارک حضرت امیر نقل میکند[37] که حضرت بیمار بود. کسی به عنوان عیادت خدمت حضرت رفت عرض کرد حالتان چطور است؟ فرمود: «بِشَرٍّ». عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! شما هم میفرمایید: «بِشَرٍّ»؟ فرمود: بله چون خدا هم فرمود: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾; الآن این شرّ است و ما را امتحان کرده, ما هم کاملاً در برابر این امتحان قد علم کردیم و تابع فرمان خدا هستیم: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾؛ یعنی آزمایش. اگر کسی ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ بود, او نگران نیست که دنیا چرا اینطور است؟ «أَخَّرَتْنِی الدُّهُور»،[38] نه وضع کلّ دنیا این است. او حوصله دارد و همه را آزمایش الهی میداند, همه را امتحان میداند, هر کسی چند روزی نوبت اوست, آن را امتحان میداند و این را به استحقاق خودش یا استحقاق دیگران حمل نمیکند, همیشه راحت زندگی میکند, اگر کسی اهل قلب باشد؛ اما اگر حکیم بود, فقیه بود, اصولی بود, میگوید تُف بر این روزگار! روزگار همین است. اگر ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾ است, دارد امتحان میکند, شما نگران چه هستید؟! او البته لائق نیست, فلان شخصی که به اینجا رسیده است لائق نیست, خدا بهتر از ما میداند که او لائق نیست؛ اما دو روز کار را دست او داده ببیند که چه میکند. این ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ این است, ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾ این است; اگر کسی دارای قلب بود راحت است و همیشه راحت است. درست است که اهل بیت(علیهم السلام) از مردم گلایه میکردند, از اوضاع روزگار گلایهای نداشتند, بلکه روزگار همین است و اصلاً قلب را قلب گفتند در این روایات هم هست, که قلب انسان بین «إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنََ»[39] است. ما دعای نورانی داریم که میگوییم او «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ»[40] است یا ﴿یَداهُ مَبْسُوطَتان﴾[41] است که در قرآن داریم و مانند آن.
پرسش: پس عبارت «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَک مِن خَلیلٍ» چیست؟
پاسخ: شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای ـ را خدا غریق رحمت کند ـ فرمود ما دستمان به وکیل و وزیر نمیرسد, به فلک و آسمان و زمین بد میگوییم. این «أُفٍّ»؛ یعنی ای ابن سعد! ای شمر! ای فلان! او دارد به امویها میگوید, به مروانیها میگوید. فرمایش حکیم الهی قمشهای بود که ما در شعرمان از فلک و روزگار مینالیم؛ اما منظور ما از فلک و روزگار, وکیل و وزیر است اینها که مشکل مردم را حلّ نمیکنند. این «أُفٍّ» هم در حقیقت به بنی امیه دارد میگوید «أُفٍّ» وگرنه به آسمان و زمین و آیات الهی که «أُف» نمیگوید. در تعبیرات خودشان است که آسمان نعمت خوبی است, زمین نعمت خوبی است, آسمان که بد نمیکند, زمین بد نمیکند, بلکه فیوضات از آسمان نازل میشود، اینطور ذات اقدس الهی قلبها را هدایت میکند. کارهای سنگین را ذات اقدس الهی با دست انجام میدهد: ﴿یَداهُ مَبْسُوطَتان﴾; او «باسط الید» است؛ اما نسبت به قلب که رسید میگوید قلب مؤمن بین «إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنََ», نه بین «یدین». شما میبینید یک کارگر وقتی آهنگری یا بنایی یا بزازی دارد با دست کار میکند؛ اما یک محقق وقتی در کتابخانه نشسته و میخواهد صفحات کتاب را ورق بزند با انگشت کار میکند. در زرگریها که میخواهند زر ناب را به صورتهای دیگر دربیاورند اینها مثل آهنگرها نیستند که با دست کار بکنند, اینها با سرانگشت کار میکنند. کارهای ظریف را با سر انگشت انجام میدهند; خدای سبحان وقتی بخواهد قلب را زیر و رو بکند, از حالتی به حالتی دربیاورد, با سرانگشتان بیانگشت خودش کار میکند که «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْن إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنََ» است. کارهای ظریف, ورق زدن و زرگری را با انگشت انجام میدهند, دست برای کارهای ستبر و محکمتر است. اگر کسی دارای قلب بود, راحت است و هیچ نگرانی ندارد, لذا زینب کبری آن حادثه را که دید فرمود: «مَا رَأَیْتُ». وجود مبارک ابی عبدالله که قویتر از او بود حضرت که نمیخواست که تعارف بکند: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً».[42] این «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» را با «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَک»[43] هم میشود تطبیق داد. کاری که نسبت به ذات اقدس الهی است «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً», امتحان است. آنها را امتحان کرده, ما را امتحان کرده و به لطف الهی ما به عهده خوبی از این امتحان درآمدیم. اگر زینب کبری(سلام الله علیها) میفرماید: «مَا رَأَیْتُ»، وجود مبارک امام سجاد به طریق اَُولی, وجود مبارک سیدالشهداء به طریق اُولی است; فرمایش آنها هم این است که «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً»؛ لذا شما میبینید همه اینها نقل کردند هر لحظه که به ظهر عاشورا نزدیک میشد حتی بعد از ظهر عاشورا، وجود مبارک سیدالشهداء بشّاشتر بود; [44] این یعنی چه؟ او «یَا دَهْرُ أُفٍّ» را دارد به اموی میگوید, به کسانی که سالیان متمادی در کوفه بودند و الآن دارند بدعهدی میکنند دارد میگوید, وگرنه خود حضرت فرمود: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» وجود مبارک امام سجاد هم میگوید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً», وجود مبارک سیدالشهداء هم میفرماید «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» و هر لحظه هم که به شهادت نزدیک میشد بشّاشتر میشد ـ که بهترین درود و تحیات الهی به ارواح مطهر آنها ـ .
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره هود، آیه69.
[2]. سوره ذاریات، آیه27.
[3] . سوره آل عمران، آیه133.
[4]. سوره ذاریات، آیه26.
[5] . سوره زمر، آیه73.
[6]. سوره زمر، آیه71.
[7]. سوره آلعمران، آیه164.
[8]. سوره توبه، آیه111.
[9]. سوره نحل، آیه53.
[10]. سوره نحل، آیه78.
[11]. سوره تکویر، آیه26.
[12]. سوره نحل، آیه32.
[13]. التفسیر الکبیر، ج28، ص146.
[14]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص355؛ ج5، ص178؛ ج16، ص322؛ ج17، ص66.
[15]. سوره اعراف،آیه156.
[16]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص844.
[17]. سوره بقره،آیات20 و 106 و 109.
[18]. سوره کهف،آیه49.
[19]. صحیفه سجادیه، دعای13.
[20]. سوره بقره، آیه45.
[21]. سوره نحل، آیه90.
[22]. الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، ج8، ص45؛ ج15، ص5؛ ج20، ص164.
[23]. سوره نحل، آیه126.
[24]. سوره بقره، آیه194.
[25]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[26]. سوره قصص، آیه76.
[27]. سوره قصص، آیه78.
[28]. سوره فجر، آیه9.
[29]. سوره شعراء، آیه149.
[30]. سوره ص، آیه12؛ سوره فجر، آیه10.
[31]. سوره اعراف، آیه124.
[32]. سوره بروج، آیه12.
[33]. اشعار منتسب به مولانا.
[34]. سوره الرحمن، آیه29.
[35]. سوره اعراف، آیه168.
[36]. سوره انبیاء، آیه35.
[37]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص74.
[38]. المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص501.
[39]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص99.
[40]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص578.
[41]. سوره مائده، آیه64.
[42]. مثیر الأحزان، ص90.
[43]. وقعة الطف، ص200.
[44]. معانی الأخبار، النص، ص289. «وَ کَانَ الْحُسَیْنُ ع وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْکُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا یُبَالِی بِالْمَوْت»