23 12 2016 462558 شناسه:

تفسیر سوره ق جلسه 16 (1395/10/04)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35) وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ (36) إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ (37)﴾

سوره مبارکه «ق» همانطوری که ملاحظه فرمودید, گرچه عناصر محوری آن اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است، لکن بخش قابل توجهی درباره معاد صحبت فرمودند. در جریان معاد همانطوری که اصل آن را ثابت کردند, به دو بخش بهشت و جهنم هم اشاره می‌کنند. فرمودند بهشت برای متّقیان نزدیک است, اگر «إزلاف» به معنای آماده بودن باشد, آن وقت این ﴿غَیْرَ بَعیدٍ یک وصف تازه‌ای است و اگر «إزلاف» به معنای نزدیک‌کردن و تقریب باشد, وصف ﴿غَیْرَ بَعیدٍ تأکید است. جناب فخر رازی تلاش و کوشش کردند که بگویند اگر «إزلاف» به معنای نزدیک کردن است,[1] دیگر «غیر بعید» بودن؛ یعنی چه؟ هم مسئله «طیّ الأرض» را مطرح کردند و هم مسئله «ارض» را مطرح کردند؛ ولی ظاهر «إزلاف», همان تقریب است؛ یعنی بهشت نزدیک است, نزدیک شده است; نظیر همان آیات سوره مبارکه «فجر» که جهنم را منقول می‌داند فرمود: ﴿وَ جی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾,[2] این آیه هم بهشت را منقول می‌داند: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ؛ یعنی «قُرِّب» نزدیک شده است, نه اینکه آماده شده است.

به هر تقدیر فرمود: ﴿هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ; کسانی که اهل «أوب» و رجوع و توبه «الی الله» باشند و آنچه را که از دین رسیده «علماً و عملاً» حفظ کنند و از پروردگار خود به غیب هراسناک باشند, این حداقل خشیت است که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾.[3] آنها که گفتند: «لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ‏ یَقِیناً»,[4] جزء «خَشِیَ الرحمان بالشَّهادة» هستند, چون کسی که می‌گوید: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه‏»;[5] برای او غیبی در کار نیست تا او مؤمن «بالغیب» باشد, «خشی بالغیب» و مانند آن باشد. او مؤمن «بالشهادة» است, «خشی بالشاهد» و مانند آن است.

پرسش: ...

پاسخ: ما که ذرّه‌ای از اسرار قیامت باخبر هستیم, نه در احکام جهنم انسان اطلاع کامل دارد, نه از اسرار بهشت. ما هیچ دلیلی بر حصر جهنم در آنچه در سوره «فجر» آمده نداریم. ظاهر آن این است که این جهنم منقول است و هیچ حصری هم بر بهشت نداریم که بهشت همه درجات آن منقول هستند, همه اقسام آن منقول هستند. آن که فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾,[6] بعد ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾[7] و هر جنّتی هم ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏﴾[8] است; این اصلاً به ذهن نمی‌آید تا ما بگوییم که این به بهشتهای چهارگانه همه یک حکم دارد؛ ولی این مقدار است که این بهشتی که اینجا وعده داده‌اند, شبیه بهشت منقول است. آن توجیهات جناب فخر رازی که با «طیّ الأرض» و با غیر «طیّ الأرض», می‌خواهد این تقریب را معنا کند با اینکه بهشت را مکان می‌داند, این نزدیکی را به «طیّ الأرض» معنا کند بعد مبتلا می‌شود به این اشکال که اگر «طیّ الأرض» است, انسان را به بهشت نزدیک می‌کنند, نه بهشت را به انسان; می‌گوید این «تشریفاً» بیان شده, «اکراماً و اجلالاً» بیان شده است. غرض آن است که ما ذرّه‌ای از ذرّات قیامت را داریم درک می‌کنیم. هیچ برهانی نداریم که بهشت منحصراً در همین است با اینکه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾, ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾. حداقل چهار بهشت است, این بهشت‌ها احکام آنها یکی است یا نه؟ که خیلی روشن نیست. جهنم هم انسان اطلاع پیدا کند, همه اقسام جهنم همین است که در سوره «فجر» آمده این هم روشن نیست؛ ولی آنچه در سوره مبارک «فجر» آمده است یک جهنم منقول است. در ذیل همان هم روایاتی هست که فرشتگانی هستند که جهنم را با زنجیر می‌کشند و می‌آورند. این ما دلیلی بر حصر که نداریم «این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».[9]

فرمود: ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ﴾ این حداقل است وگرنه آنهایی که می‌گویند: «لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ‏ یَقِیناً», برابر آیه 61 سوره مبارکه «یونس» عمل می‌کنند که ﴿وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیهِ﴾  همین که می‌خواهید وارد عملی بشوید ما شاهد هستیم. شما مشهود ما هستید, اگر مشهودی شاهد خود را هم ببیند؛ مثل حضرت امیر، این «خشی الرحمن بالشهادة» است, نه ﴿خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ. حداقل این است و اکثری مؤمنین این هستند. فرمود: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ, چون خودش اهل «أوب» و رجوع است, با قلبی که در نوبت بود, مرتّب نوبت می‌گرفت, مرتّب در انابه و رجوع مکرّر بود با چنین قلبی آمده است. آن‌گاه ذات اقدس الهی به اینگونه افراد می‌فرماید: ﴿ادْخُلُوها آن بهشت را ﴿بِسَلامٍ﴾؛ یعنی شما در همه مقاطع سالم بودید؛ مثل وجود مبارک یحیی, وجود مبارک عیسی(سلام الله علیهما) اینها که فرمودند: ﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾, [10]با اینکه انسان در حال مرگ, مریض است و سالم نیست، اگر سالم باشد که نمی‌میرد, سلامتی است که در زمان مرگ هم هست; عیسی و یحیی(سلام الله علیهما) «سالماً» مردند. آن ﴿بِقَلْبٍ سَلیم‏﴾[11] اگر معیار باشد چه اینکه هست، در آن لحظه «سالماً» از دنیا رحلت کردند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، چون اگر کسی بصیر نباشد, آن که نشسته بصیر است و این غایب است و گرنه فرمود: ﴿کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیه،«افاض»؛ یعنی حرکت کردند, ﴿ثُمَّ أَفیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ[12] که از عرفات می‌آیید, شما «مفیض» هستید, همین که می‌خواهید وارد کار بشوید در مَشهَد ما هستید.

جریان ﴿یَوْمُ الْخُلُودِ﴾ سه بحث دارد: یکی اصل معاد است که حلّ این دشوار نیست, اصل معاد ابدی است. دوم درباره بهشت است که اینجا مناسب با آن است که بهشت ابدی باشد, این هم محذوری ندارد. سوم ابدیت جهنم است که درک آن یک مقدار آسان نیست و آن شبهه این است که مثلاً کسی یک مدت کوتاهی حالا صد سال یا کمتر یا بیشتر معصیت کرده است, چطور ابداً در جهنم بماند؟ آن روایتی را که مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) در رسائل نقل کرده است[13] که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چرا با اینکه در مدت کوتاهی عمری مثلاً در صد سال, نود سال, شخص معصیت کرده است تا ابد باید بسوزد؟ حضرت فرمود: چون نیت او این بود که اگر بماند معصیت بکند, بنابراین او باید در عذاب مخلَّد باشد. مستحضرید که صِرف نیّت را خود شیخ انصاری و سایر فقها(رضوان الله علیهم) می‌گویند نیّت گناه, گناه نیست, گرچه از خُبث سریره حکایت می‌کند و تجرّی بدون خبث سریره نیست؛ اما معصیت نیست. بر فرض هم معصیت باشد, معصیت صغیره است. این اگر هم معصیت باشد معصیت صغیره است, در آن سوخت و سوز ابد باید بماند؟ بارها به عرض شما رسید; این روایات اگر درسی بشود؛ مثل «لا تنقض»[14] نیست که با هشت دَه سال درس خواندن حلّ بشود. روح ثابت است؛ یعنی چه؟ این جُرم در روح ثابت است؛ یعنی چه؟ اگر مجرد شد می‌شود دائمی, اگر دائمی شد عذاب دائم می‌خواهد, عذاب مُفارِق با آن غدّه دائم سازگار نیست. تا تجرّد روح ثابت نشود, تا تجرّد آن کفر ثابت نشود, تا ابدیت روح و ابدیت آن گناه ثابت نشود, خلود، تصویر صحیحی ندارد. لازم نیست. مگر این شخص که معصیت کرده است, براساس اعمال و گناهانی که کرده مُخلَّد است یا براساس اعتقاد کفری خود مُخلَّد است؟ آن ثابت؛ یعنی ثابت است و از بین نمی‌رود. حالا اگر کسی یک غدّه سرطانی گرفته و ابدی شد; درد آن هم ابدی است. الا و لابد باید روح ثابت بشود، یک؛ تجرّد او باید ثابت بشود، دو؛ فطری بودن معارف باید ثابت بشود، سه؛ کفر و اعتقادهای زشت; مثل غدّه سرطانی است، چهار؛ خود اینها هم یک غدّه مجرّد است، پنج؛ اگر حداقل این امور پنج‌گانه ثابت شد, آن وقت دیگر سؤال مطرح نیست که چرا کافر مخلّد است؟ اگر انسانی ابدی بود و این غدّه او ابدی بود, کسی سؤال می‌کرد که چرا این باید ابدی درد بکشد؟ این یک مرض ابدی برای خودش فراهم کرده است. انبیا و اولیا آمدند, همه آمدند و گفتند تا آخرین لحظه هم اگر شد توبه بکن و نکرد. تا تجرّد اینها ثابت نشود, مسئله خلود گیر است. خیال کردند که این خلود برای آن گناه هفتاد هشتاد ساله است; نماز نخواندن، روزه نگرفتن، بد گفتن، غیبت کردن، معصیت کردن, اینها عمل است, برای اینها کسی ابد نمی‌سوزد برای اینها سی سال، چهل سال، پنجاه سال، صد سال می‌سوزد؛ اما کفر است که خلود می‌آورد. کفر یک غدّه ثابت است. اگر امور پنج شش‌گانه ثابت بشود, انسان اصلاً سؤال نمی‌کند که چرا شخص مخلّد در نار است.

پرسش: شما فرمودید که تمام معصیتها به شرک برمیگردد.

پاسخ: بله،؛ اما شرک ضعیف، اگر شرک قوی باشد, بله شرک عملی است; ذیل آیه سوره «حج» هم همینطور است فرمود: ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ﴾;[15] این کفر عملی است, کفر عملی که خلود نمی‌آورد, آن شرکِ عملی خلود نمی‌آورد, بلکه شرک اعتقادی است که خلود می‌آورد. پس اگر آن پنج فصل که حداقل پنج شش سال درس عمیق خارج می‌خواهد, اگر ثابت بشود بر آدم روشن است که مشرک مخلّد در نار است و هیچ سؤالی هم نمی‌کند. حالا لطف الهی و فیض الهی بکند کار خویش مطلب دیگر است.

پرسش: کفر عدم الایمان است؟

پاسخ: نخیر کفر یک امر غدّه‌ای است, کفر بستن جان است به بُت و امثال بُت، به خود و امثال خود. صِرف اینکه کسی معتقد نیست که گناه نیست. آن که مخالف است می‌گوید من معتقدم ـ معاذالله ـ که مبدئی نیست با این غدّه دارد زندگی می‌کند. بنابراین قرآن کریم از کفر به عنوان یک امر وجودی، شرک به عنوان امر وجود دارد: ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾,[16] این مرض است. آن نسبت به نفی سلامت البته امر عدمی است؛ اما مرض و غدّه امر وجودی است. اگر برای کسی ثابت بشود که اینها براساس کفر و شرکشان مخلّد هستند؛ یعنی استحقاق خلود دارند، این اصلاً سؤال برای او مطرح نیست, برای حکیم اصلاً اینها سؤال مطرح نیست. حالا لطف خدا ممکن است که عده‌ای را عفو کند مطلبی دیگر است؛ ولی اینها استحقاق ابدیت را دارند.

پرسش: ...

پاسخ: آن رحمت الهی که اصلاً دست ما نیست، ذات اقدس الهی بخواهد رحمت کند و عده‌ای را ببخشد, آن در دست کسی نیست: ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنین‏﴾،[17] ﴿رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾؛[18] ولی این استحقاق هست, لذا هیچ حکیمی اصلاً این اشکال به ذهن او نمی‌آید. این برای بهشتی‌ها که الآن فعلاً درباره بهشت است. ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها; بهشتی‌ها در دنیا از آرزوهای باطل صرف نظر کردند: «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»;[19] بر خواسته‌های خود پا گذاشتند, لذا در بهشت هر چه بخواهند به آنها خواهند داد: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها؛ اما این ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ یک حرف تازه است. فرمود در بهشت هر نعمتی که اینها بخواهند برای ایشان هست; می‌گویند «بسم الله الرحمن الرحیم» برای اولیای الهی, مثل «کُن» برای ذات اقدس الهی است, چون اینها آنجا مظهر خدای سبحان هستند; با «کُن»، «یکون» می‌شود; حالا برسیم به ذیل آیه ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾[20] که آنجا مرحوم امین الاسلام نقل می‌کند[21] که بهشتی هر جایی که اراده کرده است اگر با دست خط بکشد, آنجا چشمه می‌جوشد: ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾؛ یعنی مُفَجِّرِ عیون خود بهشتی هستند; مثل دنیا نیست که جایی چشمه باشد, دیگران بروند چادر و خیمه و ویلا بسازند. در دنیا انسان تابع چشمه است, در بهشت, چشمه تابع بهشتی‌هاست که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾. پس هر چه انسان در بهشت بخواهد می‌دهند، این یک؛ و اصلاً چون طیّب و طاهر هستند هیچ بدی را نمی‌خواهند حق کسی را, چیزی که زشت باشد, به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾;[22] هیچ کسی نسبت به سهم دیگری, مال دیگری, حوری دیگری, قصور دیگری اصلاً خیال گناه نمی‌کند. هم نفی جنس شده: ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾, هم اینها ﴿وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِل‏﴾[23] و مانند آن است. تا اینجا قابل ادراک است; از آن به بعد است که دشوار است. فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾; برخی‌ها خواستند بگویند که ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ یعنی چون در دنیا یک کار خیر کرده است, در قیامت ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾;[24] این منظور نیست، برای اینکه این پاداش خود عمل است; اما آیه می‌گوید که بالاتر از مشیئت آنها ما چیزهایی داریم, زائد بر اراده و مشیئت آنها، نه زائد بر عمل آنها. عمل آنها را فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ یا برابر آنچه در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» است که ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ آن سبع سنابل هست, ﴿وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاء﴾ هست, ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[25] است, آنطور است. اینها مزید بر عمل است؛ اما مزید بر مشیئت آنچه در سوره مبارکه «سجده» ذکر شد, روشن می‌کند که مزید بر مشیئت؛ یعنی اینکه انسان هر چه بخواهد آنجا حاصل است. چیزهایی ذات اقدس الهی به انسان می‌دهد که انسان آنها را نمی‌خواهد؛ نمی‌خواهد، یعنی چه؟ یعنی نمی‌فهمد تا بخواهد. آیه سوره مبارکه «سجده»؛ یعنی آیه هفدهم آنجا دارد که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ که این مربوط به نماز شب و اینهاست و مصداق روشن آن آنجاست: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾[26] خیلی‌ها نمی‌دانند که ما برای آنها چه ذخیر کردیم! وقتی آدم نداند چه چیزی را آرزو بکند؟ ما بارها این را مثال می‌زدیم. کسانی که با کارهای حوزه و دانشگاه و کارهای تحقیقی سر و کار ندارند, در تمام مدت عمر چنین آرزویی را ندارند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را می‌داشتم! او اصلاً شیخ طوسی و تهذیب را نشنید تا چنین آرزویی داشته باشد. در تمام مدت عمر این شخصی که اصلاً کارهای علمی نکرده, اصلاً نمی‌داند تهذیب شیخ طوسی چیست تا آرزو داشته باشد که من نسخه خطی آن را پیدا کنم! فرمود خیلی از چیزهاست که شما اصلاً نمی‌دانید تا از ما بخواهید; این است. این مربوط به نماز شب است, یکی از مصادیق بارز این کسانی که به چنین جایی می‌رسند نماز شب است. فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾؛ ما خیلی چیزها را برای شما آماده کردیم که اصلاً نمی‌دانید که چه هست! همانطوری که درجات نبوت, رسالت, ولایت, خلافت و امامت را نمی‌دانید, معادل آنها هم چیزهایی هست که نمی‌دانید. خیلی از چیزهاست که شما نمی‌دانید و چون نمی‌دانید هم نمی‌توانید از ما بخواهید, لذا حوزه مشیئت و آرزو و تمنّی ما به قلمرو درک ماست; ما هر اندازه که می‌فهمیم آرزو می‌کنیم, آنچه را که نمی‌فهمیم یعنی چه که آرزو بکنیم. به ما می‌گویند هر چه که می‌خواهید بگویید تا ما بدهیم، ما آنچه را شنیدیم و بلد بودیم می‌خواهیم; اما چیزی را که در مدت عمر نشنیدیم ، «ما عین رأت و لا اذن سمعت» چه چیزی را بخواهیم؟ لذا فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون﴾; اینجا فرمود هر چه بخواهید ما به شما می‌دهیم. چیزهایی است که شما نمی‌خواهید تا ما بدهیم؛ ولی باز آنها را هم ما به شما می‌دهیم.

پرسش: این مصداق عدل است یا ﴿جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون﴾ است؟

پاسخ: بله جزای الهی همین است که هر دو قسم را ما به شما می‌دهیم، چون جزا فقط تفضّل است; اما کیفر است که طبق عدل است. جزا, طبق احسان است, چون جزا, طبق احسان است، فرمود شما اگر نماز شب بخوانید چیزهایی که اصلاً نمی‌دانید چه خبر است ما به شما می‌دهیم; این جزای آن نماز شب است. شما هم که دیگران خواب بودند, مخفیانه با خدا مناجات کردید, ما هم چنین چیزهایی به شما می‌دهیم. اینها همه جزاست, کلّ و صدر و ذیل آن احسان است. بنابراین گفت: «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»[27] اینجاها هر جایی نیست که فخر رازی حرفی برای گفتن داشته باشد. ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ ما چیزهایی داریم, فوق مشیئت, فوق اراده برای اینکه فوق ادراک شماست. کسانی که وارد حرم مطهر امام رضا می‌شوند یا شفای مرض می‌خواهند یا مغفرت پدر و مادر می‌خواهند یا بهشتی که ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[28] می‌خواهند. خدا شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای را غریق رحمت کند او بارها می‌گفت آرزوی ما این است که در بهشت و در کنار کوثر نهج البلاغه را خدمت حضرت امیر بخوانیم. این آرزوها ببینید در هزار نفر یا دَه هزار نفر چنین آدمی پیدا می‌شود که این جزء دعاهای او بود, آرزوهای او بود; خیلی‌ها آرزویشان این است که ـ إن‌شاءالله ـ بهشت بروند و گناهانشان بخشیده بشود؛ اما دیگر چنین آرزویی داشته باشند که ای کاش برویم آنجا نهج البلاغه را خدمت حضرت بخوانیم! این برای اوحدی از مؤمنین است; بارها این پیرمرد می‌گفت.

بنابراین این برای گروه خاصی است: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾; آن خلودی که برای بهشتی‌هاست آن کاملاً قابل حلّ است, چون فضل الهی است. خلودی که مربوط به جهنّمی‌هاست که مکرر در قرآن آمده, در سوره مبارکه «زمر» آیه 71 به این صورت ذکر شده: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلی‏ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّی إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا بَلی﴾ بعد دارد: ﴿قیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها﴾;[29] آنجا هم اینها را سرزنش می‌کنند. اینکه فرمود: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ﴾, معنای آن این نیست که مگر پیغمبر نزد شما نیامد؟! پیغمبران(علیهم السلام) در یک منطقه خاصی زندگی می‌کردند, ارتباط آنها هم با افراد مخصوص بود, اینطور نبود که درِ خانه هر کسی بروند. روستاهای دورافتاده هم اینطور نبود که اینها بتوانند آنجا بروند. مبلّغان, علما, شاگردان و اصحاب انبیا(علیهم السلام) وقتی که می‌رفتند و تبلیغ می‌کردند, اینها رسالت همان انبیا را می‌گفتند, لذا در بخش‌های دیگر دارد: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾;[30] یعنی شما مگر در فلان مسجد نرفتید, در فلان حسینیه در محل خود نرفتید, این حرف‌ها را آن واعظ روی منبر نگفت؟ فرشتهها این را می‌گویند. نمی‌گویند مگر پیغمبر درِ خانه شما نیامد؟! اینکه شدنی نیست. فرشته‌ها به این شخص می‌گویند مگر شما در آن محلّه, حسینیه و مسجد آن واعظ این حرف‌ها را به شما نگفت؟ ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر٭ قَالُواْ بَلیَ‏ قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا﴾.[31] غرض این است که منظور از «رسل» بلا واسطه بودن انبیا(علیهم السلام) نیست خواه بلا واسطه باشند, خواه شاگردان, مبلّغان و اصحابشان را فرستاده باشند. به هر تقدیر در آیه 72 سوره مبارکه «زمر» خلود جهنّمی‌ها مطرح است و اینجا خلود بهشتی‌ها مطرح است. فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها؛ اما﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾.

 چون قرآن کریم حکمت و موعظه و جدال أحسن را کنار هم ذکر می‌کند, بخشی از مطالب برهانی را که بیان فرمودند فوراً تطبیق می‌کنند, چون تبشیر و انذار هم سهم تعیینکننده‌ای در موعظه دارد. در همان اوایل سوره مبارکه «ق» که محل بحث بود گذشت, می‌رسیم به آیه دوازدهم فرمود: ﴿ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصحَْابُ الرَّسّ‏ِ وَ ثَمُودُ ٭ وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوَانُ لُوط ٭ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعیدِ﴾؛ یعنی «وعیدی»; این انذار است. حالا اینجا هم بعد از اقامه برهان, انذار دارد; فرمود: ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیص﴾;[32] «تنقیب» همان «تنقیر»؛ یعنی وجب به وجب اینها منقار زدند, «نَقبه» زدند, جاها را بررسی کردند, تملک کردند, حکومت کردند؛ اما وقتی عذاب ما آمد می‌گفتند که آیا چاره‌ای هست که ما چاره پیدا کنیم؟ «محیص» نداشتند, «ملجأ» نداشتند, «منجا» هم نداشتند, راه فرار نداشتند, همه اینها گرفتار شدند.

پرسش: ...

پاسخ: برای اینکه اگر کسی راه خوب را طی بکند, این خوبی‌ها به همان صورت بهشت و نعمت‌های الهی در می‌آید; بعد می‌گویند این اعمال شماست که به شما بر می‌گردد و این متن عمل شماست که به شما بر می‌گردد. چه اینکه آن سیّئات هم متن عمل آنهاست, آن غُلّ و زنجیرها هم متن عمل آنهاست که به آن صورت در می‌آید. اگر ذات اقدس الهی, نیّت خیر انسان, اعمال و عبادات خیر را به آن صورت در می‌آورد; در حقیقت این شخص به دستور خدا و به عنایت الهی مهمان سفره خودش است؛ البته سفره را خدا برای او پهن کرده است.

غرض این است که فرمود ما خیلی‌ها را از بین بردیم که اینها در آن محدوده‌ خود حکمرانی کامل داشتند، یک؛ روز خطر هم رسید، دو؛ در آن روز خطر هیچ محیصی, ملجأی, منجایی و مهیدی نداشتند.

 اینکه فرمود: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾ در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که در چند مقطع ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود به اینها بگو شما که وضع مالیتان در این حجاز که حیاط خلوت دو تا امپراطوری است, محدود است; شما نه مثل قدرت‌های کسراها را دارید و نه مثل قدرت‌های قیصرها را, ما عده‌ای را به هلاکت رساندیم که هرگز شما به عُشر قدرت آنها نرسیدید. در سوره «سبأ» فرمود حضرت به اینها بگو ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾[33] ما کسانی را از بین بردیم که سرمایه‌داران کنونی مکه یک دهم ثروت آنها را نداشتند، «معشار»؛ یعنی یک دهم، آنها چه کسانی هستند؟ جریان قارون را ذکر می‌کند که ﴿مَا إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾[34] در جریان قارون که می‌فرماید: ﴿خَسَفْنا بِهِ الْأَرْض﴾[35] می‌گوید ما قبل از قارون کسانی را خاک کردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعا﴾؛[36] ما قبل از قارون کسانی را خاک کردیم که از قارون سرمایه‌دارتر بودند، این می‌شود سه مقطع. آن مقطع اوّل سرمایه‌دار از قارون هستند، مقطع دوم سرمایه‌دارتر از رجال مکه‌اند، مقطع بعدی سرمایه‌دار از کسانی‌اند که مُشرف بر رجال مکه بودند، قوم تُبّع و امثال آن را گفتند شما ببینید، وگرنه آنهایی که دسترسی به آنها نبود آنها ﴿فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرین﴾ و مانند آن نبود. بنابراین شما سرمایه‌داران حجاز هستید، یک؛ ولی یک دهم سرمایه قارون را ندارید، دو؛ قارون هم یک دهم سرمایه اسبق از خود را ندارد، سه؛ ما همه اینها را از بین بردیم. پس اگر کسی بخواهد به صنادید خود تکیه کند باید بداند که همان جا منکوب خواهد شد ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ که ﴿هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ که ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ﴾[37] از همین قبیل است. در سوره مبارکه «سبأ» این تعبیرات آمده که ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾ آیه 45 سوره مبارکه «سبأ» فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا﴾ این سرمایه‌داران مکه ﴿مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾ آن قبلی‌ها را، آن قبلی ﴿فَکَذَّبُوا رُسُلی‏ فَکَیْفَ کانَ نَکیر﴾ وقتی ما می‌خواهیم بگیریم چه نحوه خواهد بود خدا می‌داند! بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَة﴾[38] در سوره مبارکه «سبأ». اینجا هم به همین صورت است فرمود که ما برهان اقامه می‌کنیم بعد از برهان اینها باید نتیجه بگیرند و از بشارت استفاده کنند یا از انذار بهره ببرند ﴿إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید﴾؛ ما از هر راهی اینها را موعظه کردیم برهان اقامه کردیم بشارت دادیم و این بشارت‌ها یا انذار هم جلوی چشم شماست، می‌گوییم: ﴿فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ﴾[39] «کذا عاقبة کذا عاقبة کذا» اینها را می‌بینید. با اینکه ما معقول و محسوس را در اختیار شما گذاشتیم شما یا از معقولات استفاده کنید یا از محسوسات. اگر صاحبنظر هستید با برهان این مطلب را بپذیرید، اگر صاحبنظر نیستید، اهل تحقیق نیستید فرصت فکر ندارید و اهل تقلید هستید از خدا و پیغمبر حرف بشنوید یا گوش بدهید ببینید که انبیا چه می‌گویند یا خودتان بفهمید، به هر حال عقل یک چراغ خوبی است خدا مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! این خطبه چند صفحه است و از خطبه‌های پُربرکت مرحوم کلینی است، اوّل کافی این پنج شش صفحه  را نوشتند و این خطبه هم آن قدر ارزش داشت که مرحوم میرداماد(رضوان الله علیه) در الرواشح السماویه این خطبه را جداگانه شرح کرده است آخرین سطر خطبه مرحوم کلینی در کافی این است که «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ، وَ بِهِ یُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَلیْهِ الْعِقَاب‏»[40] قطب فرهنگی جامعه اسلامی عقل مردم است «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ، وَ بِهِ یُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَلیْهِ الْعِقَاب‏» این عقل هم بالاتر از خود را می‌بیند به نام وحی، هم پایین‌تر از خود را می‌بیند، یک چراغ خوبی است هم خود را محتاج وحی می‌بیند هم خود را راهنمای حسّ می‌بیند، علوم حسّی اگر بخواهد علم بشود باید از آن تجرید عقلی کمک بگیرد، علوم تجربی مثل فیزیک شیمی این گونه از علوم تجربی حسّی تا از علم تجریدی عقلی کمک نگیرد علم نیست، چون همه شما در منطق خوانده‌اید که قضایای شخصی در علوم معتبر نیست؛ زید آمده عمرو رفته، اینکه علم نمی‌شود یا فلان حادثه این طور اتفاق افتاده است تا یک قضیه کلّی نشود علم نیست، کلّی را هم که چشم و گوش درک نمی‌کند کلّی را فقط عقل درک می‌کند، حالا عقل این کلّی را درک کرد، خلافش را ممکن است یا نه؟ می‌گوییم خلافش مستحیل است، چون جمع بین نقیضین است، جمع بین نقیضین و اصل تناقض که حرف اوّل را می‌زند این محال است، اینکه حسّی نیست، اینکه تجربه حسی نیست، این به تجرید عقل بر می‌گردد دور محال است این با عقل فهمیده می‌شود؛ اجتماع ضدین محال است، اجتماع مثلین محال است، چون به اصل تناقض بر می‌گردد چرا اجتماع ضدین محال است؟ شما ببینید آنها که منطق نخواندند می‌گویند اجتماع ضدین محال است، نمی‌شود دیگر! این بعید را محال می‌داند ولی وقتی منطق خوانده باشد دستش پُر است می‌گوید اجتماع ضدّین الا و لابد به اجتماع نقیضین بر می‌گردد اگر «الف» ضدّ «باء» است معنایش این است که من که هستم «باء» نباید باشد، «باء» که ضدّ «الف» است؛ یعنی من که هستم «الف» نباید باشد. اگر اجتماع ضدّین جایز باشد؛ یعنی «الف» هم هست هم نیست، «باء» هم هست هم نیست، اجتماع ضدّین بدیهی است نه اوّلی. اجتماع ضدّین دلیل دارد؛ منتها نیازی به دلیل نیست.

 شما الآن ببینید اینها که بحث می‌کنند می‌گویند تحصیل حاصل محال است، بله همه ما می‌دانیم که تحصیل حاصل محال است چیزی که هست دیگر حاصل نمی‌کند؛ اما وقتی بگویید چرا؟ این می‌گوید نمی‌شود، زبانش بند می‌آید. اما وقتی از یک حکیم، منطقی سؤال بکنید که تحصیل حاصل چرا محال است؟ می‌گوید اجتماع مثلین است، اجتماع مثلین چرا محال است؟ بدیهی است نه اوّلی. برهان دارد. چرا اجتماع مثلین محال است؟ برای اینکه اگر دو تا «الف» باشد، چون مثلان هستند و دو تا میباشند، از این نظر که دو تا هستند، یقیناً تمیز دارند اگر تمیز بین آنها نباشد که کثرت و دو نیست و چون جمع شدند یکجا پس تمیز نیست، پس هم تمیّز هست هم تمیّز نیست. چون اجتماع مثلین، تحصیل حاصل و مانند آن بازگشتش به جمع نقیضین است؛ یعنی هم تمیّز هست هم تمیّز نیست این می‌شود مستحیل. اما جمع نقیضین اوّلی است یعنی برهان‌پذیر نیست، این را ذات اقدس الهی به عنوان فطری سرمایه ما قرار داد. فرمود انسان یا باید عاقل باشد که برهان اقامه کند یا برابر این مقلّد عاقل باشد و در تقلید محقق باشد گوش بدهد به حرف صاحبنظر؛ مثل اینکه به ما می‌گویند انسان یا باید مجتهد باشد یا مقلّد؛ این یک «مانعة الجمع» است، ولی در اینجا «مانعة الخلو» است انسان اگر نه عاقل بود نه مستمِع، این اهل جهنم است؛ نه خودش حاضر شد فکر بکند، نه گوش داد به حرف صاحب‌نظر. انسان در قیامت می‌گوید که اگر من عاقل بودم، یک؛ یا گوش به حرف عاقل می‌دادم، دو؛ گرفتار جهنم نمی‌شدم، سه. این همان دو تا مطلب را می‌خواهد بگوید. در سوره مبارکه «مُلک» آیه دَه این است، اینها که گرفتار دوزخ می‌شوند می‌گویند: ﴿وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾؛ یا خودمان باید می‌فهمیدیم برهان توحید اقامه می‌کردیم وحی و نبوت را ثابت می‌کردیم یا به آدمی که اهل این کار است گوش به حرفش می‌دادیم. آدم نه خودش متخصّص باشد نه حرف متخصّص گوش بدهد در چاه می‌افتد، این به نحو «مانعة الخلو» است نه «مانعة الجمع» انسان ممکن است هم عاقل باشد هم به نصیحت دیگران گوش بدهد؛ اما یا مقلّد باشد یا مجتهد باشد «مانعة الجمع» است دیگر جمع نمی‌شود، یک کسی هم مجتهد باشد هم مقلّد.

در این کریمه محل بحث فرمود اینها ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْع وَ هُوَ شَهیدٌ﴾ گوش بدهد ولی در صحنه باشد، نه اینکه در جلسه بحث باشد؛ اما حواسش جای دیگر باشد. حرف را با گوش بشنود؛ اما با دل بفهمد او شاهد صحنه باشد. اگر یک چنین کسی شد یا ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ شد یا ﴿أَلْقَی السَّمْع وَ هُوَ شَهیدٌ﴾  شد، این می‌تواند به عطش خودش پاسخ بدهد، برای اینکه انسان یا باید چشمه باشد یا استخر، وگرنه می‌خشکد. یا باید از درون آب بجوشد یا باید از بیرون آب بیاید، نه آن باشد نه این باشد می‌خشکد. کسی که عقل دارد قلب دارد صاحب نظر است از درون، اندیشه می‌جوشد، ندارد استخری است که جدول باز می‌کند از چشمه آب می‌گیرد. نه چشمه باشد نه استخرِ مرتبط، می‌خشکد؛ اما اگر چشمه‌ای بود ممکن است استخرگونه از جای دیگر آب بگیرد، این عیب ندارد این «مانعة الجمع» نیست، انسان هم خودش می‌فهمد هم از حرف‌های دیگران تأیید می‌گیرد، این عیب ندارد؛ اما هیچ کدام از اینها باشد گرفتار عذاب می‌شود.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. التفسیر الکبیر، ج‏24، ص 518.

[2]. سوره فجر، آیه23.

[3]. سوره فاطر، آیه28.

[4]. عیون الحکم و المواعظ(للیثی)، ص415.

[5]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1، ص98.

[6]. سوره الرحمن، آیه46.

[7]. سوره الرحمن، آیه62.

[8]. سوره آلعمران، آیه133.

[9]. حافظ، اشعار منتسب، شماره11.

[10]. سوره مریم، آیه33.

[11]. سوره شعراء، آیه89؛ سوره صافات، آیه84.

[12]. سوره بقره، آیه199.

[13].

[14]. تهذیب الاحکام، ج 1، ص8.

[15]. سوره آلعمران، آیه97.

[16]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.

[17]. سوره اعراف، آیه56.

[18]. سوره اعراف، آیه.156

[19]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه45.

[20]. سوره انسان، آیه6.

[21]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص616.

[22]. سوره اعراف، آیه196.

[23]. سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.

[24]. سوره انعام، آیه160.

[25]. سوره بقره، آیه261.

[26]. سوره سجده، آیه17.

[27]. دیوان حافظ، غزل307.

[28]. سوره بقره، آیات25 و 266؛ سوره آلعمران، آیه15.

[29]. سوره زمر، آیه72.

[30]. سوره ملک، آیه8.

[31]. سوره ملک، آیات8 و 9.

[32]. سوره ق، آیه36.

[33]. سوره سبأ، آیه45.

[34]. سوره قصص، آیه76.

[35]. سوره عنکبوت، آیه40.

[36]. سوره قصص، آیه78.

[37]. سوره بروج، آیه12.

[38]. سوره سبأ، آیه46.

[39]. سوره آلعمران، آیه136؛ سوره نحل، آیه37.

[40]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1،  ص9.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق