أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿ قالَ قَرینُهُ رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ وَ لکِنْ کانَ فی ضَلالٍ بَعیدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعیدِ (28) ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ (29) یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ (30) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35)﴾
در سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد, گرچه اصول دین مطرح است; ولی محور مهمّ آن مسئله معاد است، چون مشکلترین مسئله آن روز همین مسئله معاد بود. بعد از اینکه فرمود: هر کسی هر کاری میکند, هم خودش آگاه است و هم فرشتههایی حفظ میکنند; فرمود: در قیامت گاهی انسان گناه خود را به عهده شیطان میگذارد، چون غالب دوستها در دنیا در محور ماده و دنیایی دوست هستند و چون ظاهر دنیا, دنیاست و باطن آن جهنم است: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»؛[1] لذا غالب دوستان در ظاهر دوست هستند و در باطن دشمن هستند. اگر «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» است و اگر بسیاری از افراد محور دوستی آنها دنیاست, پس محور دوستی آنها «کُلِّ خَطِیئَة» است که ظاهر آن زیباست و باطن آن جهنم است و انسان, همینها را میبیند؛ ولی درک نمیکند. همراه او، قرین او؛ خواه شیطان انس, خواه شیطان جن, میگوید من او را به طغیان نکشاندم, او خودش به طغیان کشیده شده است. کلمه «قرین» هم در آیه 23 آمده و هم در آیه 27؛ در آیه 23 که فرمود: ﴿وَ قالَ قَرینُهُ هذا ما لَدَیَّ عَتیدٌ﴾, ظاهر آن فرشته است که میگوید این نزد من و آماده بود گرچه در تفسیر کنز الدقائق از تفسیر روایی علی بن ابراهیم نقل کرده است که منظور از این «قرین» شیطان است;[2] ولی مستحضرید غالب این روایتهای تفسیری اینها مُرسل هستند. آن کاری که بزرگان ما در دو فنّ شریف رجال و درایه نسبت به فقه کردند، نسبت به روایات تفسیری, مقتل, تاریخ, اخلاق, حقوق و قصص انبیا این کارها را نکردند؛ لذا بسیاری از روایاتی که در تفسیر شریف نور الثقلین یا برهان یا کنز الدقائق آمده است یا مُرسل است یا روایات تفسیری آنها بحث نشده است. به هر تقدیر از تفسیر روایی علی بن ابراهیم نقل شده است که منظور از این «قرین» شیطان است؛ لکن به حسب سیاق، منظور آن فرشتهای است از فرشتههایی که او را همراهی میکنند؛ لذا هم مرحوم شیخ طوسی[3] این قول را پذیرفته که منظور از «قرین» فرشته است و هم سیدنا الاستاد؛[4] اما این قرینی که در آیه 27 است: ﴿قالَ قَرینُهُ﴾ این منظور شیطان است.
مطلب دوم آن است که در جریان آسمان و زمین، نمیشود گفت که بهشت مثلاً در آسمان است, جهنم در زمین است و مانند آن. قرآن مساحت بهشت را که ذکر میکند، میفرماید مساحت آن ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾[5] است; مساحت بهشت این است. آیا مساحت کلّ بهشت این است یا مساحت بهشتِ هر بهشتی؟ ظاهر بعضی از روایات این است که مساحتِ بهشت هر مؤمن که اهل بهشت است ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾ است؛ لذا دارد که اگر اوّلین و آخرین همه کسانی که در قیامت هستند مهمان یک بهشتی بشوند جا دارد; معلوم میشود دار و بوستان و جنت او ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾ است. این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که بهشت, نه در آسمان است و نه در زمین، چون برابر آیه سوره مبارکه «ابراهیم» و سایر آیات، کلّ این نظام برچیده میشود و قیامت ظهور میکند: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾[6] که آن روز «سجلّ» معنا شد, «طیّ» معنا شد; کلّ آسمان و زمین بساط آن برچیده میشود, آن وقت آسمان و زمینِ بهشت ظهور میکند که ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ﴾، «سجلّ»; یعنی طومار، ﴿کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾, بعد بساط قیامت پهن میشود. در آیات سوره مبارکه «ابراهیم» هم بود که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[7] یعنی «یوم تبدل السماوات غیر السماوات». بنابراین این آسمان و زمین جا برای بهشت و جهنم نیست, اینها بساط آن برچیده میشود و بهشت و جهنمی که مربوط به آسمان و زمین دیگر است تنظیم میشود.
پرسش: اگر بساط آسمان و زمین برچیده نشده، پس الان بهشت و جهنم کجا هستند؟
پاسخ: عوالم الهی که محدود همین عالم نیست. قبل از این آسمان و زمین یک عوالم فراوانی هم بود بعد از این هست. ما در یک محدوده خاصی داریم زندگی میکنیم, نه از گذشته باخبر هستیم و نه از آینده باخبر هستیم.
این درباره آسمان و درباره زمین. آن هم دو مطلب درباره دو قرین که ظاهر قرین اوّل فرشته است, گرچه در تفسیر علی بن ابراهیم «علی نقل کنز الدقائق» قرین، شیطان شد, لکن نه مورد پذیرش شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان بود و نه مورد قبول سیدنا الاستاد بود و نه سیاق مساعد است; اما قرین دوم ﴿قالَ قَرینُهُ رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ﴾ این است. حالا گاهی هم شیطان، شیطان انس است: ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن﴾.[8] همانطوری که در جنهم ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾,[9] بعد مستضعفان میگویند: خدایا! عذاب مستکبران را زیاد بکن! ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾,[10] جواب الهی این است که ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾;[11] هم عذاب مستکبران دو برابر است, هم عذاب مستضعفان دو برابر است ﴿وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾; شما حساب نکردید. عذاب مستکبران دو برابر است: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ﴾, برای اینکه هم ضالّ بودند و هم مضلّ، هم بد کردند و هم خیلیها را وادار به گناه کردند. عذاب مستضعفان دو برابر است, برای اینکه منظور از مستضعف آن کفار و افرادی نیستند که دسترسی به حجت نداشتند; آنها که اصلاً اهل جهنم نیستند، آنها که حجت الهی به آنها نرسید و حجت الهی را ادراک نکردند که جهنم نمیروند; حالا یا اعرافی هستند یا جای دیگری هستند, حساب دیگری دارد; آن ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة﴾.[12] الآن هم در کشورهای کمونیستی و غیر کمونیستی, آن روستاهای دوردست که اصلاً نگذاشتند نامی از اسلام به آن منطقه برود, آنها که اهل جهنم نیستند. اصلاً نشنیدند که پیغمبری هست و قرآنی هست, حجت بر آنها بالغ نشده است. آن مستضعفی که در عصر امام هست, وجود مبارک امام صادق و امام باقر و امثال ایشان را میبیند; ولی تن به مبارزه نمیدهد, حرف اهل بیت را گوش نمیدهد; ولی حرف طغیانگر را گوش میدهد، این هم عذاب او دو برابر است: یکی اینکه گناه کرده، یکی اینکه اهل بیت را در اثر گناه خود و یاری نکردن خانهنشین کرده است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به بعضیها فرمود اگر شما نبودید که ما خانهنشین نمیشدیم; شما رفتید دستگاه بنیامیه را تقویت کردید, ما خانهنشین شدیم. قرآن کریم میفرماید خداوند در قیامت به اینها میگوید: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾; مستکبر عذاب او دو برابر است, چون هم ضالّ بود و هم مضلّ. عذاب شما هم دو برابر است, چون حرفهای آنها را تقویت کردید و اهل بیت را شما خانهنشین کردید, اگر اهل بیت را یاری میکردید که اینها خانهنشین نمیشدند. پس هر مستضعفی, اهل رحمت نیست; فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾.
این «قرین» گاهی جزء شیاطین انس است گاهی شیاطین جنّ است؛ ولی آن گفتگوی بین شیاطین جنّ را در سوره مبارکه «ابراهیم» مشخص کرد, گفتگوی اینگونه از افراد در جهنم هست که گفتند: ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾ آنها هم میگویند: خدایا! ما اینها را گمراه نکردیم, اینها خودشان به دنبال ما راه افتادند. آن وقت خدای سبحان داوری میکند: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾.
مطلب دیگر این است که در تفسیر آیات به آیات، کلّ قرآن ـ همانطور که در بحث دیروز روشن شد ـ یکدست است. یک وقت یک آیه خاصی مربوط به اهل بیت است؛ مثل آیه «تطهیر», آیه «مباهله», آیه «اکلمت», اینها معلوم است که مورد خاص دارد; اما اگر آیهای, چه در مکه, چه در مدینه نازل شد ولو شأن نزول خاص داشته باشد؛ اما منحصر که نیست; هر قضیهای که حکم آن شأن نزول را داشته باشد همین است. حالا یک وقت است شأن نزول آن جریان اصحاب کساء است, این معلوم است که مخصوص است یا شأن نزول آن مثل آیه سوره مبارکه مباهله است, این معلوم است که مخصوص است, چون آنجا عصمت شرط است, امامت شرط است و ولایت شرط است.
پرسش: شان نزول را باید از روایات بفهمیم؟
پاسخ: بله دیگر.
پرسش: روایات را هم که باید به قرآن عرضه کرد، این چگونه است؟
پاسخ: نه، دو تا حرف است; روایات را ممکن است که با تاریخ و اینها بفهمیم با اینکه حکم فقهی را به ما نمیرساند, شأن نزول که حکم فقهی را به ما نمیرساند; حالا شأن نزول این قصه واقع شده است؛ ولی آیه را با قرینه انسان تطبیق بکند. شأن نزول بر فرض هم باشد, مورد که گفتند مخصِّص نیست, پس هیچ نقشی ندارد مگر در وضوح مطلب، وگرنه به اطلاق آیه, به عموم آیه, به کلیّت آیه و به دلالت آیه استدلال میشود و اختصاصی به شأن نزول ندارد.
پرسش: اگر روایتی منتسب به پیامبر باشد... .
پاسخ: اگر روایت باشد حکم دارد.
پرسش: اگر منتسب به پیامبر نباشد ایشان فرموده ... .
پاسخ: درست است اگر روایتی باشد, چه از پیغمبر, چه از ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) حتماً باید بر قرآن عرضه بشود.
پرسش: اگر از ائمه و منتسب به پیغمبر نباشد دیگر که معصوم محسوب نمیشود.
پاسخ: اشتباه میکند; خود پیغمبر فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن».[13]
پرسش: در تفسیر المیزان ایشان فرموده که ... .
پاسخ: نه، فرمایش ایشان این است که ما قرآن را اوّل باید به صورت «المیزان» خطوط کلّی آن را تشخیص بدهیم, بعد روایاتی که به ما فرمودند بر قرآن عرضه کنید، دیگر دور لازم نیاید. ما اگر قرآن را بخواهیم به وسیله روایت بفهمیم، روایات هم دو طایفه است: یک طایفه جزء نصوص علاجیه است, یک طایفه جزء نصوص علاجیه نیست. هر دو طایفه را مرحوم کلینی و دیگران در جوامع روایی خود نقل کردند. روایت چه معارض داشته باشد, چه معارض نداشته باشد, ائمه فرمودند به نام دروغ جعل میکنند;[14] اما به نام قرآن کسی نمیتواند دروغ جعل کند. لذا هر روایتی از ما نقل کردند بر قرآن کریم عرضه کنید. ما باید قرآن را به عنوان «المیزان» بشناسیم, بعد روایات را بر قرآن عرضه کنیم ببینیم این روایت صحیح است و جعلی نیست، آنگاه عمومات قرآن را با روایات, اطلاقات قرآن را با روایات, از جمع ثقلین قرآن و عترت یک حکم فقهی دربیاوریم یا یک حکم دینی دربیاوریم؛ اما شأن نزول اینطور نیست.
به هر تقدیر به استثنای شأن نزولهای خاص, در هر جایی اگر شأن نزول آمد, چون مورد مخصِّص نیست . مورد مقیِّد نیست, این در وضوح دلالت سهم تعیین کننده دارد؛ اما اینطور نیست که قرآن را مخصوص کند به آن موردی که نازل شده. کلّ قرآن یکدست است. در سوره مبارکه «زمر» آمده که همه قرآن متشابه است. این تشابه; یعنی یکدست, همگون, همنواخت. یک تشابه است که در سوره مبارکه «آل عمران» است, آن در مقابل محکمات است که فرمود ما آیات قرآن را نازل کردیم: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ﴾;[15] محکمات داریم, متشابهات داریم; تأویل متشابهات را جز راسخون علم کسی نمیداند. متشابهات را باید به محکمات ارجاع دارد, بعد از ارجاع متشابهات به محکمات, آنگاه کلّ قرآن میشود محکم. آیات قرآن هم در این زمینه سه طایفه است: یک طایفه میگوید که بعضی از آیات محکم هستند, بعضی از آیات متشابه هستند و این متشابهات را باید با محکمات حلّ کرد، چون هر کودکی را باید در دامن مادر پروراند: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾; حالا «أم» یا به معنی اصل است یا به معنی مادر است, اینها باید در دامن آن حلّ بشود. دو طایفه دیگر این است که حالا چون متشابهات به محکمات بر میگردد, یکدست میشود محکمات؛ لذا فرمود: ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾;[16] ما اصلاً متشابه نداریم، برای اینکه بعد از ارجاع متشابهات به محکمات، همه میشود محکم: ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾. طایفه سوم میفرماید که همه قرآن متشابه هستند. آن متشابه; یعنی هماهنگ, همگون, همسان, همتا، نه یعنی تشابهی که معنای آن روشن نباشد. آن را در سوره مبارکه «زمر» آیه 23 به این صورت فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی﴾; تمام قرآن متشابه است؛ یعنی شبیه هم است و برای تبیین معنای تشابه «مثانی» را ذکر کرده است. «مثانی» جمع «مثنی» است. «مثنی» از «إنثناء» و انعطاف و گرایش است. در کتابهای ادبی مستحضرید که وقتی گفتند «تثنیه»، نه یعنی دو تا؛ دو چیزی که هر کدام نسبت به دیگر «إنثناء» دارند, وگرنه انسان به «جنب الحجر» را که تثنیه نمیبندند. اگر یک وقت بگویید جسمها چند تا جسم اینجا هست, بله میتوانید بگویید انسان و حجر; اما نه انسان با حجر, مُجانس است, نه حجر با انسان; تثنیه نیست. تثنیه یک مرد و زن که تثنیه نیست; تثنیه یا برای دو تا مرد است یا برای دو تا زن است. این دو نفر اگر «إنثناء», انعطاف, گرایش, همسانی و همخوانی نداشته باشند, تثنیه نیست. اگر یک زن و یک مرد را خواستند تثنیه ببندند, «بما انه ما» مثلاً صنف انسان نیست, بلکه «بما انهما انسان» یا «بما انهما حیوان» یا «بما انهما جسم». سراسر قرآن «إنثناء» دارد, چون «إنثناء» دارد و شبیه هم هستند, چون شبیه هم هستند سراسر قرآن متشابه هستند; فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً﴾; برخلاف آیات سوره مبارکه «آلعمران» که فرمود: آیات این قرآن یک مقدار محکمات هستند و یک مقدار متشابهات، ﴿فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْه﴾; متشابهات را غیر از راسخان نمیفهمند و باید به محکمات ارجاع داد و محکمات هم ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾ هستند; اما حالا که متشابهات به محکمات ارجاع داده شد, یکدست اگر بگوییم ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾, درست است; بگوییم ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی﴾, درست است. بنابراین از هر آیه میشود به آیه دیگر نشان داد و تأیید کرد, اگر ارتباط داشته باشد؛ اما اگر ارتباط نداشته باشد که از بحث بیرون است. بنابراین این معنای استفاده کردنِ از آیات در تفسیر یکدیگر است.
اما اینجا که فرمود: ﴿ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیّ﴾, میفرماید حرفهای ما یکسان است که گفته شد. ﴿وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ که بحث آن مطرح شد. ﴿یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزید﴾ این یک تهدید است؛ یعنی ما آنجا را پُر میکنیم, صِرف اینکه جهنّمی هست کافی نیست, ما اینطور نیست که بگوییم صِرف جهنم را فقط برای ترساندن خلق کردیم, خیر, پُر میکنیم.
پرسش: براساس تجسّم اعمال و اینکه جهنم درون خودش را پر میکند، چه معنایی دارد؟
پاسخ: حالا نه، درون هم بیرون میآید; فرمود: ﴿نُخْرِجُ لَه﴾,[17] درون انسان هم همین نیست که در تالار تشریح میبینند, درون انسان دریایی است که «سماوات و ارض» است. اگر عرض انسان سماوات و ارض است فرمود: مسابقه کنید به خیراتی که ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾ است. درون انسان بیش از آسمان و زمین وسیع است; فرمود: ﴿نُخْرِجُ لَه﴾, ما آن «تطیّر» و اینها را از درون شما بیرون آوردیم. انسان وقتی مُرد میبیند که خیلی بیش از آسمان و زمین وسعت دارد. این بدن است که یک متر و نیم است. الآن شما تمام این بحثهای ریاضی را میکنید, کلّ این آسمان و زمین را وجب به وجب, روی کاغذ میآورید و حساب میکنید, حکم آن را بررسی میکنید; این در مُشت شماست. راجع به زمان هم همینطور است; شما میگویید دو هزار سال قبل یا چهار هزار سال قبل, افلاطون این حرف را زده به نظر من درست است یا نه; این چهار هزار سال قبل اینطور است, پنج هزار سال قبل اینطور است, هم چهار هزار سال و پنج هزار سال قبل در مُشت انسان است, هم چهارهزار و پنج هزار سال بعد در مُشت انسان است, اگر ما یک منجّم بفهم و دقیق داشته باشیم, او میتواند کاملاً حساب خسوف و کسوف چهار هزار سال و پنج هزار سال قبل را مشخص کند; این در مُشت او است. ما چنین انسانی هستیم که زمان و زمین, دو نبش در اختیار ماست. اگر انسان هستیم این است و اگر ﴿یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ﴾[18] حساب دیگری دارد. اگر در سوره «یس» فرمود: ﴿طائِرُکُمْ مَعَکُم﴾;[19] این مشئومی او, این شئامت او و این نحسی، این نحس در درون تو هست و ما درمیآوریم, آن وقت معلوم میشود که بیش از آسمان و زمین است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، این برای بدن است, فرمود آن کسی که با فخر راه میرود, همینطور است; او زمینی فکر میکند, وگرنه انسان, انسانی فکر بکند کاری که ﴿حَمَلَهَا الْإِنْسان﴾;[20] اگر انسان بود کاری میکند که بار امانت را به نام او میزنند و آسمان و زمین بار آن امانت را نمیکشند. اگر آن رو را پیدا نکرد و آدم ﴿یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعام﴾ شد، اینجا ذات اقدس الهی میفرماید زمین از تو بالاتر است, کوه از تو بالاتر است, تو که همین هستی! ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾;[21] میفرماید به چه چیزی مینازی؟ اگر به شکم و همین است، زمین از تو بزرگتر است: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾;[22] فرمود: آسمان از شما بزرگتر است. اگر آن معنویت نباشد همین خورد و خوراک باشد همه از تو بزرگتر هستند: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾؛ اما اگر انسان بود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾;[23] همه میگویند که از ما بر نمیآید. این إباء, إبای اشفاقی است نه إبای استکباری. یک إبای استکباری است که کفر است که شیطان ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَر﴾;[24] اما یک إبا اشفاقی است, عرض کردند که ما نمیتوانیم: ﴿فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾;[25] مبادا کسی خیال کند إبا إبای استکباری است; یعنی ما نمیتوانیم, ببخشید, از ما بر نمیآید, این عّرضه را نداریم :﴿وَحَمَلَهَا الْإِنْسان﴾.
بنابراین اگر انسان باشد, بار امانتی میکشد که آسمان نمیتواند بکشد; اما ﴿یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعام﴾ باشد, فرمود زمین از تو بالاتر است, کوه از تو بالاتر است; تو هفتاد هشتاد کیلو وزن هستی, چیزی دیگر که نیستی.
پرسش: اگر انسان در این مرحله باشد، چه کار کند که از این مرحله رهایی یابد؟
پاسخ: این همه سفارشی که به ما گفتند; تمسک به قرآن و اهل بیت راه است، صراط مستقیم راه است، این همه بتپرستها راه اینها را رفتند، یکی شده اباذر, یکی شده مقداد. چرا ما این راه را نرویم؟! اینها که در صدر اسلام این همه اینها «میثمیّه», «تمّار» همه اینها جزء افراد بتپرست جاهلی بودند, همین قرآن توانست اینها را به این صورت دربیاورد حالا چرا ما نتوانیم؟! ما اگر بخواهیم کاملاً دم دست ماست.
فرمود چنین صحنهای هست; پس کلّ قرآن یکدست است, کلّ قرآن محکم است, کلّ قرآن متشابه است, «أعنی مثانی» است. «إنثناء», انعطاف, گرایش و همخوانی دارد؛ لذا هر آیهای میتواند مشکل آیه دیگر را حلّ کند, البته در صورتی که دلیل بر حصر نباشد. آیه ﴿هَلْ أَتی﴾[26] متعلّق به خودش است, آیه مباهله متعلق به خودش است, آیه ﴿أَکْمَلْتُ﴾[27] متعلّق به خودش است؛ اما آیاتی که مربوط به کلّ جامعه بشری است, اینها میتوانند مشکل یکدیگر را حلّ کنند.
پرسش: اصلاً میشود در قرآن متشابه نباشد؟
پاسخ: آن در سوره مبارکه «آل عمران» بحث شد که اسرار فراوانی در این متشابهات است. ما دلمان میخواهد که یک غذای پختهای داشته باشیم; یک جان کَندنی میخواهد, تلاشی میخواهد. فرمود این متشابه است که فکر را تولید میکند, ما عمداً این کار را کردیم که شما فکر کنید. فواید جعل متشابه در قرآن کریم, در سوره مبارکه «آل عمران» بیان شد.
فرمود: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ این را تحقیق کنید! این یک پایاننامه میتواند باشد, این «أزلفت»; یعنی «اُعِدَّتْ»، یا «اُزلِفَتْ»; یعنی «قُرِّبتْ»؟ بزرگان نوعاً «إزلاف» را به معنی تقریب معنا کردند, نه به معنی آماده. «زُلفی»; یعنی درجه; «اُزلفت»; یعنی نزدیک شد، نه آماده شد, چه چیزی نزدیک میشود؟ آن که دور است نزدیک میشود. ما در جریان جهنم ـ که خدا نکند گرفتار بشویم ـ آیهای دیدیم که جهنم منقول است, حالا جهنم غیر منقول را ـ إنشاءالله ـ نبینیم و نرویم؛ ولی این جهنمی که قرآن نسبت به خیلیها وعید داد, این آمد و رفت دارد, در سوره مبارکه «فجر» فرمود: ﴿وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾;[28] ما در قیامت جهنم را میآوریم. ذیل آن هم روایاتی است که با چند فرشته و زنجیر این را کشانکشان میآورند.[29] از این آیه سوره مبارکه «فجر» معلوم میشود که جهنم منقول است. اگر هیزم جهنم خود انسان است, اگر «وَقود» جهنم خود انسان است و اگر مواد سوخت و سوز جهنم خود انسان است, میشود منقول; چون شما الآن این کورههای بلند ذوب آهن اصفهان و امثال اصفهان چه کار میکنند؟ اینها یک مواد اوّلیه برای سوخت و سوز دارند, حالا یا ذغال سنگ است یا بنزین است یا گازوئیل است, اینهاست. یک ماده انفجاری دارند, وقتی که به این ذغال سنگ یا گازوئیل یا بنزین میزنند, گُر میگیرد; حالا این کوره بلند گُر گرفته است. بعد آن مواد معدنی را در آن میریزند, این پخته میشود. کار کورهها همین است; در قرآن فرمود ما چنین کورهای هم داریم; مواد سوخت و سوزش ذغال سنگ و بنزین و گازوئیل و هیزم جنگلی نیست, خود انسان است: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾;[30] ما این هیزمها را میآوریم. هیزم; مثل ذغال سنگ و بنزین است, تا یک ماده انفجاری نباشد که این گُر نمیگیرد; آن ماده انفجاری میشود «وَقود» که «ما توقد به النار». «وَقود» آن را هم فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾.[31] حالا آن حجاره یا سنگهایی است که به صورت بت و امثال آن بودند, در بعضی از روایات یا نقلها هم دارد که بعضی از سنگهای معدنی است؛ ولی از بخشی از آیات به خوبی معلوم میشود که این «وَقود» خود انسان است: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾; کدام ناس؟ آنها که در دنیا خودشان آتش بودند و دیگران را هم میسوزاندند. در طایفه سوم از آیات دارد که ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾,[32] آل فرعون میشود ﴿ وَقُودُ النَّار﴾,[33] لذا ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾;[34] این پیشگام و پیشکسوت است و امام جهنمیهاست: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾;[35] این امامان جهنمی «یوقد بهم النار», پس «وَقود» آن اینها هستند. حالا وقتی که آن مواد اوّلیه سوخت و سوز را ریختند; یعنی «حَطَب»ها، «وَقود» را هم یا قبلاً یا بعداً یا همزمان آوردند و کل این فضا گُر گرفت, میگویند «فادخلوا نار جهنم», یک گروه دیگر را میبرند, البته این تقسیم کار شده است; چه کسی میشود «حَطَب»، چه کسی میشود «وَقود»، چه کسی میشود ﴿فِی النَّارِ یُسْجَرُون﴾;[36] تقسیم کار شده است, چون همه کفار, همه جهنمیها که در دَرَکه واحد نیستند «بعضها دون بعض» و منافق ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[37] است. خدا نکند انسان آن صحنه را ببیند!
بنابراین ما از درون خود خبر نداریم; ولی درون ما میتواند کاری بکند که از آسمان و زمین ساخته نیست و اگر درون را خفه کردیم و همین بیرون شد, همه چیزها از ما بالاتر هستند; هم زمین, هم کوه و هم چیزهای دیگر.
پرسش: ..که درون هستند، اینها نفع و ضرری نداشتند که کسی را بسوزانند
پاسخ: چرا! ﴿یَقْدُم قَومَهُ﴾ فرعون این کار را کرد, ائمه کفر ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾; این ائمه کفر, ضالِّ مضلّ هستند. فرعون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾;[38] چون شستشوی مغزی دادند, افراد را گمراه کردند و آنها هم از اینها پیروی کردند. اصلاً «وَقود»; یعنی «ما توقد به النار»; حالا قبلاً که بخاری و نفت و گازوئیل و اینها نبود آنها که قدری سنّشان بیشتر است میدانند, در خانههایشان هیزم بود و ذغال بود و با اینها زندگی میکردند. مسئولان و کسانی که امور آشپزخانه در اختیارشان بود برای اینکه همیشه آتشِ آماده داشته باشد, بعضی از این هیزمها که خیلی بادوام بود و چوبهای بادوام، یک؛ و ضخیم، دو؛ اینها را در کنار آن اجاق میگذاشتند, اینها «وَقود» بودند, اینها همیشه آتش داشتند. به تدریج یک مقدار خاکستر روی آنها میریختند که آتش آن هدر نرود, بعد موقع ظهر یا شب که میشد آشپزخانه میخواستند فعال باشد, هیزم میآوردند و این هیزم را با آن «وَقود» گُر میدادند. «وَقود»; یعنی «ما توقد به النار». آن وقت این «وَقود» که «ما توقد به النار» است, در دنیا ائمه کفر هستند: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾ و در قیامت وقتی که «وَقود» را تبیین میکند میگوید: ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾, بنابراین هر سه میشود انسان; اما اگر ـ خدای ناکرده ـ انسان به این صورت درآمد, همانطوری که در دنیا تنگنظر است, در قیامت هم اینطور نیست که در جهنم که بردند این را جای وسیعی میدهند و میگویند اینجا باش و بسوز; در جهنم هم جای او تنگ است, هم بسته است و هم جای تنگ: ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾;[39] در زنجیرها دست و بالشان بسته است و میگویند همین جا باش و بسوز! برای اینکه در دنیا دست او بسته بود: ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْر﴾[40] بود و کاری انجام نمیداد. نه کار خودش را انجام میداد و نه میگذاشت دیگری کاری انجام بدهد. اینطور نیست که در جهنم که وسیع است جای با وسعت به او بدهند که بتواند راه برود, بلکه ﴿مُقَرَّنینَ﴾ بستههایی در زنجیر ﴿فِی الْأَصْفادِ﴾ هستند; اما درباره بهشت ـ که «طوبی لبهشتی و حُسن مأب» ـ این را تحقیق کنید که «أُزلفت» فقط به معنای «قُرّبت» است یا به معنی «اُعدّت»؟ اگر به معنای «اُعدّت» باشد, ما نمیتوانیم استفاده کنیم که بهشت را نزدیک کردند; «اِزلاف»; یعنی «تقریب». «اُزلفت» یعنی «قُرّبت»، نه «اُعدّت»؛ نزدیک کردیم. معلوم میشود بهشت هم مثل جهنم منقول است و بهشت را دارند میآورند. آن وقت این بعید نیست; یعنی بُعد زمانی ندارد: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[41] همین است, نه اینکه بُعد مکانی ندارد. اگر «اُزلفت» به معنی «اُعدّت» باشد; یعنی آماده باشد, ما دلیل نداریم بر اینکه او منقول است, بلکه این آماده است و دور هم نیست، نه دیر نیست، بلکه دور نیست; یکی برای زمان است و یکی برای مکان; اما وقتی «اُزلفت» به معنی «قُرّبت» شد دیر نیست, نه اینکه دور نیست؛ بعید نیست; یعنی دیر نیست، نه اینکه دور نیست. زماناً این شیء منقول است و زود هم میرسد.
﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعید ٭ هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِکُلِّّّ﴾ چون «وَعْد» هم به معنای «وعید» است هم به معنی «وعده»; ﴿لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظ﴾; کسی که دائماً دارد مراجعه میکند. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ»;[42] ما هر نفسی که میکشیم یک خطوه یک گام، نه یک قدم، یک گام به طرف مرگ نزدیک میشویم: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ» به قول حکیم سبزواری:
دم چو فرو رفت هاست, هوست چو بیرون رود ٭٭٭ یعنی از او در همه هر نفسی های و هوست[43]
حیف است که آدم نفس بکشد و «لا اله الا الله» نگوید و «سبحان الله» نگوید! حیف است! این نفس که میآید بگوییم «لا اله الا الله، لا اله الا الله» درود بر اهل بیت هم گفتند «تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ التَّسْبِیحَ» مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب أمالی شریفش دارد صلوات بر اهل بیت «تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ التَّسْبِیحَ وَ التَّهْلِیلَ وَ التَّکْبِیر»[44] حیف است! این را مرحوم صدوق در امالی خود نقل میکند که این معادل آنهاست. این نفس که میآید, آدم این ذکر را بگوید, خیر همه را بخواهد, بد کسی را نخواهد, برای اینکه هر نفسی که ما میکشیم, یک گام به قبر نزدیک هستیم.
فرمود: ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْب﴾ خشیت هم بالاتر از خوف است. آن تأثر قلبی را میگویند خشیت، ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیب﴾، «إنابه» قبلاً هم معنا شد که یا اجوف واوی است یا اجوف یایی است و غالباً اجوف واوی گرفتند و «ناب، ینوب» گرفتند؛ اما اگر اجوف یایی باشد; یعنی «ناب، ینیب»; یعنی «إنقطع». «ناب» هم به آن دندانی میگویند که قطع میکند; «ناب، ینیب»; یعنی «إنقطع الی الله», دقیقتر از «ناب، ینوب» است که «نوبت» گرفته است؛ ولی کسی که منقطع «الی الله» است به او میگویند به سلامت وارد شو! درباره حضرت مسیح هست, درباره حضرت یحیی است که با تعبیرات مختلف ﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾.[45] انسان که میمیرد به هر حال مریض میشود و میمیرد در حال سلامت که نمیمیرد; اما سلامتی است که با مرگ هم میسازد, پس معلوم میشود سلامت بدنی نیست. فرمود روزی که میمیرد سالم است; یعنی چه سالم است؟ تا مریض نشود, تا دستگاه بدن جواب نکند که انسان نمیمیرد! فرمود روزی که میمیرد سالم است و مریض نیست، آن مریضی که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾[46] آن را ندارد و سالم است؛ لذا درباره مسیح است. فرمود این همه صحنههایی که گفتیم، سالم هستید چون ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[47] شما سالم هستید، مگر سکرات موت را این فرد نگذراند؟ مگر سکرات موت برای آدم آسایش میگذارد؟ فرمود شما سالم هستید و هیچ مشکلی ندارید. پس این ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْب﴾ میتواند سکرات موت را به سلامت پشت سر بگذارد; اینطور است. آدم حیف است این مقام را از دست بدهد! این برای ائمه که نیست, برای انبیا که نیست, ایشان فوق اینها هستند.
پرسش: ...
پاسخ: هر روزگاری بود که بدتر از این بود; چطور این همه میروند و آرزو میکنند میگویند شربت شهادت بنوشید, اوّلین ثواب این آزادی حلب را این مدافعان حرم میبرند; همین الآن است. آدم را مدام میگویند که دعا کنید ما شهید بشویم! دعا کنید! پس این اصل میتواند این را بپروراند، حالا ما چهار تا خلاف را چرا میبینیم؟! چهار هزار تا وفاق را ببینیم! این همه جوانها اصرار میکنند, التماس میکنند که دعا بکنید ما شهید بشویم.
پرسش: ...
پاسخ: همین از اینجا هم پیداست. الآن شما ببینید تمام نشاطهایی که این مردم سوریه به برکت آزادی حلب پیدا کردند, ثواب آن چقدر است؟ اوّلین ثواب را این شهدا میبرند. غرض این است که اینطور نیست که ما فقط آن بدها و نقصها و اینها را ببینیم, دنیا همین است. آن که ما را آفرید فرمود: قَسم یاد میکنم که من انسان را در رنج خلق کردم, جای گنج نیست; گنج جای دیگر است: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَد﴾;[48] «کبد»; یعنی رنج. این «لام»، «لام» قسم است و حرف هم حرف خداست. فرمود: من سوگند یاد میکنم که انسان تا زنده است در رنج است. اگر کسی مسیر خودش را عوض بکند, همین رنج میشود گنج. کم ثواب میبرند الآن روح و ریحان میشود؟! قبرشان «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ»[49] میشود; این کم نیست!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. مصباح الشریعة، ص138.
[2]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج12، ص383.
[3]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص366.
[4]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص351.
[5]. سوره آلعمران، آیه133.
[6]. سوره انبیاء، آیه104.
[7]. سوره ابراهیم، آیه48.
[8]. سوره انعام، آیه112.
[9]. سوره اعراف، آیه38.
[10]. سوره احزاب، آیه68.
[11]. سوره اعراف، آیه38.
[12]. سوره انفال، آیه42.
[13]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص647.
[14]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج2، ص447.
[15]. سوره آلعمران، آیه7.
[16]. سوره هود، آیه1.
[17]. سوره إسراء، آیه13.
[18]. سوره محمد، آیه12.
[19]. سوره یس، آیه19.
[20]. سوره احزاب، آیه72.
[21]. سوره إسراء، آیه12.
[22]. سوره غافر، آیه57.
[23]. سوره احزاب، آیه72.
[24]. سوره بقره، آیه34.
[25]. سوره مائده، آیه3.
[26]. سوره انسان، آیه1.
[27]. سوره انسان، آیه1.
[28]. سوره فجر، آیه23.
[29]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص176.
[30]. سوره جن، آیه15.
[31]. سوره بقره، آیه24؛ سوره تحریم، آیه6.
[32]. سوره آلعمران، آیه11؛ سوره انفال، آیات52 و 54.
[33]. سوره آلعمران، آیه10.
[34]. سوره هود، آیه98.
[35]. سوره قصص، آیه41.
[36]. سوره غافر، آیه57.
[37]. سوره نسا، آیه145.
[38]. سوره زخرف، آیه54.
[39]. سوره ابراهیم، آیه49؛ سوره ص، آیه38.
[40]. سوره ق، آیه25.
[41]. سوره قمر، آیه1.
[42]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه74.
[43]. ملاهادی سبزواری، غزلیات، غزل36.
[44]. الأمالی( للصدوق)، النص، ص73.
[45]. سوره مریم، آیه33.
[46]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.
[47]. سوره صافات، آیه84.
[48]. سوره بلد، آیه4.
[49]. الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا(علیه السلام)، ص170.