أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ (22) وَ قالَ قَرینُهُ هذا ما لَدَیَّ عَتیدٌ (23) أَلْقِیا فی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنیدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ مُریبٍ (25) الَّذی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدیدِ (26) قالَ قَرینُهُ رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ وَ لکِنْ کانَ فی ضَلالٍ بَعیدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعیدِ (28) ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ (29) یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ (30)﴾
سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد و عناصر محوری آن هم اصول دین است، به بخش معاد بیش از بخشهای دیگر عنایت فرمود. غفلت عبارت از آن است که شیئی موجود باشد و انسان به آن توجه نداشته باشد. اگر موجود نبود, غفلت صادق نیست. معلوم میشود جریان وعد و وعید الهی، جریان اطاعت و عصیان، پاداشِ اطاعت و کیفرِ عصیان اینها همه مقرّر هست، برخیها غافل و برخیها متذکر هستند. فرمود آنچه را که شما الآن در قیامت میبینید این در دنیا موجود بود; منتها مورد غفلت شما بود. این غفلت هم عامل درونی دارد نه عامل بیرونی، شما عمداً روی بصیرت خود پرده گناه و حبّ دنیا گذاشتید و نگذاشتید این واقعه را ببینید و اکنون که این پرده برداشته شد, شما میبینید با چیزهایی همراه بودید: ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ﴾. شما در دنیا مأمور بودید, هم به دفع و هم به رفع؛ هم مأمور بودید که پردهای پیش نیاید و هم مأمور بودید که اگر پردهای پیش آمد؛ یعنی عصیانی رخ داد، با توبه این پرده را بردارید. نه دفعِ غطاء کردید و نه رفعِ غطاء؛ لذا خودتان مستور بودید و هم اکنون ما این پرده را برداشتیم. الآن ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ اگر «دفعاً أو رفعاً» بیغطاء میبودید در دنیا هم بصر شما حدید بود، نه فقط میدیدید و بصیر بودید، بلکه بصرتان حدید بود، برای اینکه تنها چیزی که جلوی دید را میگیرد کفر, فسوق و عصیان است که در سوره مبارکه «حجرات» گذشت که ﴿کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان﴾[1] و اگر هیچ کدام از این اغطیه نبود نه تنها انسان بصیر است, بلکه «بَصرُهُ حدید»؛ تیز هم هست. وقتی در قیامت این پرده برداشته شد, بصر میشود حدید. وقتی پرده برداشته شد میبیند که یک همراه بسیاری بدی هم او را همراهی میکند، انسان تا در پرده است نه جلوی خود را میبیند و نه همراه خود را. بعد دشمن را هم میبیند و میخواهد از او تبرّی کند. از اینجا دیگر جنگ داخلی دوباره شروع میشود. وقتی که این میخواهد گناه را به گردن شیطان بیندازد: ﴿وَ قالَ قَرینُهُ هذا ما لَدَیَّ عَتید﴾ این پیش من هر چه بود حاضر هست و من هیچ جرمی نسبت به او نداشتم, من فقط دعوت کردم, میخواست نیاید; انبیا دعوت کردند, اولیا دعوت کردند, میخواست دعوت آنها را اجابت کند. این سؤال و جواب و تخاصم در سوره مبارکه «ابراهیم» مبسوطاً گذشت که شیطان صریحاً گفت: ﴿ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ﴾؛[2] من سلطهای بر شما نداشتم, شما خودتان تحت سلطه من قرار گرفتید: ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُم﴾[3] من دعوت کردم, میخواستید نیایید; انبیا دعوت کردند, میخواستید بروید. این مخاصمه در آنجا گذشت؛ لذا اینجا بهطور اجمال از آن مخاصمه سخن به میان میآید که ذات اقدس الهی میفرماید: اینجا جای دعوا نیست, فقط اینجا جای روشن شدن حق است; حق روشن شد که شما غیر از دعوت و غیر از وسوسه که دعوت است, کاری دیگر نکردید. ما هم فوراً به شما گفتیم: ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه﴾[4] ما به شما هشدار دادیم که اگر وسوسه شدید, فوراً پناهنده بشوید. قبلاً که این جنگ تحمیلی بود میگفتند اگر آژیر خطر را شنیدید به پناهگاه بروید. این در پناهگاه بروید، معنای آن این است که در خیابان بایستید بگویید که من میخواهم به پناهگاه بروم; این استعاذه نیست و این پناهگاه رفتن نیست؛ اگر آژیر خطر را شنید فوراً باید پناهگاه برود. اگر کسی گرفتار وسوسه شد, نباید بگوید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این البته ذکر است و ثواب دارد; ولی این پناهگاه رفتن نیست, این مثل آن است که وقتی آژیر خطر را شنید, در خیابان ایستاده میگوید من میخواهم به پناهگاه بروم; این مشکل را حلّ نمیکند. با ناله به طرف انابه بدوید: ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ﴾ نه «قل اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»; «استعاذه» یعنی پناه برد، نه گفت من میخواهم پناهگاه بروم. وقتی آژیر خطر را میشنیدیم به پناهگاه میرفتیم. این هم فرمود: وقتی وسوسه شروع شد, فوراً پناهگاه بروید، نه اینکه بگویید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» بر شیطان لعنت; این مشکل را حلّ نمیکند. فرمود من این آیه را به شما گفتم که پناهگاه بروید، پناهگاه هم دم دست شما بود، بگویید «یا الله» او «سَرِیعَ الْإِجَابَة»[5] است, او ﴿سَمیعُ الدُّعاء﴾[6] است. قبلاً هم گذشت که ﴿سَمیعُ﴾در قرآن به دو معناست; در اعتبارات عقلایی و در محاورات هم همینطور است: ما یک سمع فیزیکی داریم که انسان آهنگها و صداها را میشنود «و الله بکلّ شیء سمیع»; یک وقت است ﴿سَمیعُ الدُّعاء﴾; یعنی گوش به حرف داعی میدهد. ما هم در محاورات همین حرف را میزنیم، میگوییم فلان کس حرف ما را گوش میدهد, فلان آقا حرف ما را گوش نمیدهد، نه اینکه از نظر فیزیکی نمیشنود، بلکه یعنی ترتیب اثر نمیدهد. خدا ﴿سَمیعُ الدُّعاء﴾ است, نه یعنی دعای ما را میشنود; یعنی در دعا ترتیب اثر میدهد وگرنه خدا «سمیع الغیبة و الکذب» هم هست. میگوییم: ﴿إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ﴾[7] خدایا! تو دعای داعی را میشنوی و ترتیب اثر میدهی. وقتی انسان بگوید «یا الله»! همانجا پناهگاه اوست, این «التجاء» پناهگاه اوست. فرمود اینجا جای مخاصمه نیست: ﴿أَلْقِیا فی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنیدٍ﴾ این کَفّار بودن یا پیشه است یا صیغه مبالغه است یا حرفه یا صیغه مبالغه است، به هر دو معنا درست است، چون ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾،[8] این یک؛ او هم منکر همه اینهاست میشود کَفّار. یک وقت است نعمت یکی است, این میشود کفران نعمت؛ یک وقت ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾ او هم زیر همه را زده و منکر شده، پس میشود کَفّار. نه تنها از نظر اعتقادی کفر ورزید, عناد هم دارد و در راه باطل هم صَرف میکند; میگوید مال من است, خودم فراهم کردم, چهار دیواری و اختیاری. خطر گناه این نیست که معصیت است، خطر گناه این است که شرک است; انسان از شرک نمیتواند نجات پیدا کند. هیچ گناهی نیست مگر اینکه یک گوشه شرک در کنار آن هست. این آیه نورانی که فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾[9] میگوید اکثر مؤمنین مشرک هستند، چگونه مشرک هستند؟ برای اینکه انسان دو خطر او را تهدید میکند، یا مقابله یا معادله؛ یا در برابر خداست یا همتای خداست؛ چه بخواهد چه نخواهد، یا مقابل یا معادل است; در هر گناهی اینطور است.
بیان مطلب این است که اگر کسی معصیت و خلافی کرده، اگر نسبت به حکم، جهل قصوری داشت، یا نسبت به معصیت جهل قصوری داشت؛ یا غفلت داشت یا سهو داشت یا نسیان داشت یا اکراه داشت یا اجبار داشت یا الجاء داشت, همه اینها با «حدیث رفع»[10] برطرف میشود, اینکه معصیت نیست; تنها جایی معصیت است که شخص «عالماً عامداً» دارد خلاف میکند. پس اگر به یکی از علل و عوامل باشد که با «حدیث رفع» برداشته شده و معصیت نیست. اگر «عالماً عامداًٰٰ» دارد گناه میکند، وقتی شما این را تحلیل میکنید معنای آن این است که خدایا! شما این را گفتید، من هم شنیدم، هیچ عذری هم ندارم; ولی به نظر من باید عمل بکنم. این است که صدر الدین قونوی میگوید: هر گناهی که شما تحلیل بکنید, بازگشت آن به شرک است;[11] تا انسان مشرک نباشد گناه نمیکند: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾; اینکه خطر هست و گناه را کمکم اضافه میکند و میشود کَفّار عنید. شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای ـ را خدا رحمت کند ـ فرمود:
جرمش این بود که در آینه عکس تو ندید ٭٭٭ ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست[12]
حالا یک سجده نکرده شیطان، اینکه از ازل تا ابد ملعون باشد, یعنی چه؟ گناه ابلیس این نبود که سجده نکرد، خیلیها نماز نمیخوانند; اما ملعون ازل و ابد نمیشوند. گناه او این بود که شما نظرتان این است; ولی من نظرم این است. گناه ابلیس, شرک و استکبار بود: ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرین﴾[13] بود، نه صِرف ترک سجود و این صریحاً در کار او بود که او شده مشرک. در لابهلای هر معصیتی، تنیده و ذخیره شده است; درباره هر معصیتی. هر معصیتی وقتی انسان آن را تحلیل میکند, وقتی که مشمول «حدیث رفع» نشد یعنی خدایا! تو این را گفتی; ولی من نظرم این است. این است که انسان از این خطرِ گناه نمیداند که چه وقت میرهد; این در صورت مقابل قرار گرفتن است.
معادل قرار گرفتن هم همین است; یک وقت است که انسان برابر ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾، یک؛ ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[14] دو؛ میگوید خدا را شکر که توفیقی پیدا کردیم یا راه دانشگاه یا راه مدرسه، چهار تا کلمه یاد گرفتیم و عالِم شدیم. خدا را شکر که به ما علم داد، یا کارهای دیگر انجام میدهد, خدا را شکر که به ما مال داد, عزت داد, آبرو داد, این خدا را شکر! اما یک وقت حرف قارونی میزند که این حرف قارونی کم نیست, میگوید: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾[15] من خودم سی چهل سال حوزه یا دانشگاه زحمت کشیدم و به اینجا رسیدم. این را شما بررسی کنید میبینید که سر از معادله در میآورد, دیگر نمیگوییم تمام این راهها را او به ما نشان داد, قدم به قدم او ما را بُرد، میگوییم خودمان چهل سال زحمت کشیدیم و به اینجا رسیدیم. مگر آن قارون بدبخت غیر از این گفت؟ گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾; من خودم زحمت کشیدم و مال پیدا کردم; همین! این معادل قرار دادنِ حوزوی و دانشگاهی کار خود را در برابر خداست; مثل مقابل قرار دادن آن معصیت کار است در برابر خدا. خطر ما همین معادله یا مقابله است؛ لذا این آیه فرمود اکثر مؤمنین مشرک هستند; منتها نمیدانند: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾ ما تا از این نجات پیدا کنیم سخت است, این عقبه کئود است, وگرنه صِرف گناه عملی را ذات اقدس به این شدّت نمیگیرد. اینکه میگویند اهل مراقبه باشید, اهل محاسبه باشید, همین است.
در ذیل همان آیه نورانی ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾ از وجود مبارک حضرت سؤال میکنند که چه طوری مؤمن مشرک هستند؟ فرمود همین که میگویند: «لولا فلان لهلکت»[16] یا اوّل خدا, دوم فلان شخص! خدا اوّلی نیست که دومی داشته باشد خدا کسی نیست که اگر دیگری نبود مشکل شما حلّ نمیشد. باید بگوییم خدا را شکر که از آن راه مشکل ما را حلّ کرد، خدا را شکر به وسیله فلان شخص مشکل ما را حلّ کرد.
همه هرچه هستند ازان کمترند ٭٭٭ که با هستیش نام هستی برند [17]
میشود وسیله. خدا را شکر که به وسیله آفتاب, فضای ما را گرم کرد; ما ـ معاذالله ـ آفتابپرست که نیستیم, ماهپرست که نیستیم، از آفتاب بهرههای فراوان میبریم, از قمر بهرههای فراوان میبریم, خدا را شکر که این وسیله را قرار داد که مشکل ما حلّ بشود. این ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾ برای بیان کثرت محض نیست, به شهادت ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ برای بیان حصر است. این که در نماز و در تعقیبات نماز به ما گفتند این جملهها را بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»[18] این درس توحید است. دیگر هیچ کس نمیگوید من خودم زحمت کشیدم و عالم شدم. خیلیها خواستند بیایند; اما نشد، خیلیها خواستند بیایند; اما در راه برگشتند. «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک».
پرسش: در این آیه ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا﴾[19] هم به شرک بر میگردد؟
پاسخ: همین است, این شقوت به شرک بر میگردد؛ یعنی آن شقاوت نگذاشت که من خود را در برابر شما قرار ندهم. یک وقت است شقوت به معنای دشواری، عسر, حرج, الجاء و اضطرار است که با «حدیث رفع» برداشته میشود، این شقاوت است نه دشواری. آن دشواری اگر عسر شد, هرج شد, مشمول «حدیث رفع» است, «لا ضرر» است, «لا حرج» است, «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی»[20] است; اما این شقاوت است نه دشواری؛ این دشواری با آن سه بیان نفی حرج, نفی ضرر, «حدیث رفع» برداشته است; اما شقاوت یعنی شما گفتی حرام است; ولی نظر من این است که باید انجام بدهم. طغیان را چرا میگویند طغیان؟ به خاطر همین است.
پرسش: ...
پاسخ: بله, باید زیر مجموعه یکی از آن سه عنوان باشد: یا نفی ضرر، یا نفی حرج، یا «حدیث رفع», وگرنه انسانِ تنپرور که در برابر فرمان خدا قرار میگیرد, بازگشت آن به شرک است. البته این شرک رقیق و ضعیف هم درجاتی دارد یا درکاتی دارد; ولی روح آن به شرک بر میگردد؛ لذا نه تنها نعمتهای خدا قابل شمارش نیست: ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾, بلکه «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»; «بر سر هر سفره بنشستی خدا رزاق بود»; سفره علم عالم نشستی، سفره نعمت منعِم نشستی, سفره مدیریت مدیر نشستی، «بر سر هر سفره بنشستی خدا رزاق بود». خدا را شکر که به وسیله فلان شیء یا فلان شخص یا فلان دستگاه, مشکل ما را حلّ کرد; اما «لولا فلان لهلکت» اوّل خدا دوم فلان شخص, این میشود شرک.
پرسش: ...
پاسخ: همه اینها میشود وسایل؛ لذا این دعاهایی که میگویند برای همین است. دعا نسبت به پدر, نسبت به مادر، این دعای صحیفه سجادیه همین است; همه این دعاها نور است, درس توحید میدهد, اینها وسیله را فراهم میکند; خدا را شکر که به وسیله پدر ما را تربیت کرد, خدا را شکر که آنها را وسیله قرار داد یا دعا میکنیم خدایا قلب اینها را نسبت به ما مهربان کن! اگر قلب اینها نسبت به ما مهربان بودند, میگوییم خدا را شکر که قلب اینها را نسبت به ما عطوف قرار داد! و اگر قلب کسی نسبت به ما مهربان نبود بگوییم خدایا قلب او را نسبت به من عطوف گردان! حدوثاً و بقائاً این دعاها دعای توحید است.
پرسش: ...
پاسخ: اما حداقل ایمان برای هر کسی هست; فرمود ما هیچ کسی را بدون سرمایه خلق نکردیم.
پرسش: ...
پاسخ: بله مسئولیت آنها هم بیشتر است; آنهایی که اسب زینکرده را سوار شدند, مسئولیت آنها بیشتر است, لذا ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾;[21] گرچه بالاترین نعمت، نعمت ولایت است, ذیل همین آیه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾ از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که «نَحْنُ النَّعِیم»;[22] اما البته این حصر نیست, نعمتهای دیگری که ذات اقدس الهی داد, انسان در برابر آنها مسئول است. آن نعمت ولایت به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) هر جا قرآن «عند الاطلاق» کلمه نعمت را به کار برد میشود نعمت ولایت; مثل ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾;[23] اما نعمت أرض و نعمت سما و نعمت شمس و نعمت قمر اینها نعمتهای مقیّده هستند. این آیه ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَة﴾ چه نعمت مطلقه, چه نعمت مقیّده; ﴿فَمِنَ اللَّه﴾, لذا گاهی انسان در قنوت نماز, گاهی در تعقیبات نماز: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک», همه این دعاها را شما که بررسی میکنید میبینید آن رشته توحید در آن هست که ما را از آن خطر باز بدارد وگرنه اگر آن ـ خدای ناکرده ـ گسسته بشود, کار بسیار دشوار است. پس اگر کسی بیراهه رفت, تنها کافر نیست, بلکه میشود کَفّار، برای اینکه همه نعمتها که از خداست همه اینها را به غیر خدا اسناد میدهد; حیات خود, زندگی داخلی خود, زندگی خارجی خود را به غیر خدا نسبت میدهد و میشود کَفّار. فرمود: ﴿أَلْقِیا فی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنید﴾ حالا یا صیغه مبالغه است که درست است، یا حرفه و پیشه است, باز هم درست است که این معاند است و با خدا حرب دارد; منتها بعضی از گناهان رسمیتر است که درباره ربا فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ﴾[24] یا ﴿الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّه﴾[25] وگرنه بقیه آنها هم حرب است.
این ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْر﴾ است، حالا این ﴿مَنَّاعٍ﴾ هم مثل ﴿کَفَّارٍ﴾ میتواند صیغه مبالغه باشد و میتواند حرفه باشد, برای اینکه تمام خیرات را از مسیر آن برمیگرداند. او تعدّی کرده, معتدی و متعدّی است. «إرابة» به هر دو قِسم آمده: هم شککننده و هم شکانداز. این کسی که «ضالّ فی نفسه» است و «مُضلّ لغیره» است. این «مُریب» است; هم خودش در «رِیب» است, این ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُون﴾;[26] هم «مُریب» دیگران است و «رِیبه» در دیگران ایجاد میکند, شک در دیگران ایجاد میکند. یک انسان شکاک راه خروج ندارد و عمداً راه خروج را بسته است. ببینید یک انسان کور وقتی درب خروج و ورود را نداند به دیوارهای دو طرف مراجعه میکند که هر دو طرف بسته است. این تردید آن ردّ مکرّر است; این باب «تفعیل» این خصیصه را دارد. وقتی انسان میرود جایی بر میگردد, این میشود ردّ؛ وقتی چندین بار رفت و آمد میکند, این میشود تردید. تردید آن رد مکرّر است; یک انسان نابینا وقتی درِ خروج را نداند, از دو طرف به دیوارها بر میگردد و میرود آن طرف دیوار میبیند راهی نیست, بر میگردد دیوار این طرف، میبیند باز راه نیست. فرمود: ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُون﴾ این کار را میکند, اینجا هم «مُریب» است به همین معنا میباشد. منشأ همه این حرفها چیست؟ ﴿الَّذی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَر﴾ مشکل او توحید است, که توحید نداشت و گرفتار شرک بود. حالا همه اینها که بتپرست نبودند همه اینها ستاره پرست و امثال آن نبودند, به هر حال فرمود: ﴿لا تَطْغَوْا﴾ این به صورت شکل اوّل منطقی درآمده، ﴿وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی﴾[27] این به صورت قیاس شکل اوّل است: ﴿وَ لا تَطْغَوْا﴾؛ طغیان نکنید! معصیت از آن جهت که طغیان است, پایان او دوزخ است; ﴿وَ لا تَطْغَوْا﴾ چرا؟ برای اینکه هر کسی طغیان کرد ﴿فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی﴾ و هر کسی ﴿یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی﴾; یعنی در جهنم سقوط میکند. غالب این تعقیبات, ذکرهایی که میگویند, دستور میدهند, مستقیماً از قرآن است یا غیر مستقیم از قرآن است, در همه اینها رگههای توحیدی است. این دعاهایی که میگویند این دعا را بخوانید, در نماز بخوانید, در تعقیبات بخوانید, برای اینکه عمده اساسِ توحید است. آن وقت این مشکل آدم را حلّ میکند; واقعاً اگر کسی موحّد باشد, اگر هم وقتی ـ خدای ناکرده ـ لغزید, آن اصل، او حفظ را میکند.
بعد فرمود: ﴿فَأَلْقِیاهُ﴾ که در بحث دیروز گذشت این تثنیه یا به همان «سائق» و «شهید» است یا به دو فرشته مأمور است: ﴿فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدیدِ﴾. بعد باز برای اینکه اتمام حجت بشود و تا آخرین لحظه شیطان که در سوره مبارکه «زخرف» در بحث دیروز گذشت که ﴿نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرین﴾[28]و مانند آن. ﴿قالَ قَرینُهُ رَبَّنا ما أَطْغَیْتُه﴾ من این را وادار به طغیان نکردم, تا آخرین لحظه این حجت را میخواهد بر او تمام کند. ﴿وَ لکِنْ کانَ فی ضَلالٍ بَعیدٍ﴾; خودش خیلی دور بود. یک وقت است کسی بیراهه میرود, در جاده خاکی است اما نزدیک است و صدا به او میرسد و بر میگردد; یک وقت ﴿فی ضَلالٍ بَعیدٍ﴾ میرود بیابانها و گُم میشود, صدا را نمیشنود; اگر آن شد دیگر صدای شما را نشنید و نمیشِنود: ﴿وَ لکِنْ کانَ فی ضَلالٍ بَعیدٍ﴾. ذات اقدس الهی فرمود اینجا جای دعوا نیست, اینجا چرا مخاصمه میکنید؟ حق روشن شد, شما حرفهای خود را برابر سوره مبارکه «ابراهیم» زدید، گفتید خدایا! نه او به داد من میرسد نه من به داد او میرسم: ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُم ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ ﴾; چرا مرا ملامت میکنید, خودتان را ملامت بکنید: ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی﴾. این مخاصمه و اختلافها و اینها در سوره مبارکه «ابراهیم» مبسوطاً گذشت که به نحو سالبه کلیه, شیطان گفت من هیچ سلطهای بر شما ندارم، من دعوت کردم میخواستید نیایید!
چندین برابر ذات اقدس الهی انسان را تأیید کرد; این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است که فرمود: «وَیْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه»؛[29] فرمود یک گناه یک کیفر دارد, یک ثواب دَه پاداش دارد; وای به حال کسی که این یکیهای آن بر آن دَهتاهای آن بیشتر بشود! این بیان نورانی حضرت است: «وَیْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه», ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾,[30] این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[31] یک جای قرآن است; آن هم مخصوص سیّئه است. این ﴿وِفاقاً﴾ تحدید است نسبت به نفی مازاد، نه نفی مادون. مستحضرید که گاهی تحدید دو جانبه است; مثل دماء ثلاث; درباره دم عادت که کمتر آن این است, بیشتر آن این است, نباید کمتر باشد, نباید بیشتر باشد. یک وقت تحدید یکجانبه است; مثل مسافت، کُر؛ در مسافت معنای آن این نیست که بیش از هشت فرسخ نباشد; یعنی کمتر از هشت فرسخ نباشد. اگر کمتر از هشت فرسخ نباشد, نماز قصر است; حالا هر چه شد شد. در جریان کُر معنای آن این است که اگر وزن باشد وزن، حجم باشد حجم از این کمتر نباشد از آن بیشتر شد شد. این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾; یعنی بیشتر از او ما نداریم، کیفری بیشتر از خود گناه نداریم; ممکن است کمتر باشد, اینطور نیست که دو طرف بسته باشد. در جریان اطاعت فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ بیشتر از هشت تا هم هست, حداقل آن این دَهتاست. حضرت فرمود: ««وَیْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه»؛ وای به حال کسی که یکیهای او بیشتر از دَهتاهای او باشد. پس جز دعوت چیزی دیگر نیست. هیچ اجباری نیست, اگر وقتی اجباری شد در اثر اضطرار و علل و عوامل بیرونی, همان سه عنوان نفی ضرر و نفی حرج و «حدیث رفع» بر میدارد و دیگر معصیت نیست. اینجا فرمود: ﴿قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعیدِ﴾; ما همه حرفها را گفتیم, وعدهها را گفتیم, وعیدها را گفتیم, اینجا جای دعوا نیست. ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ﴾;[32]جهنم را از تو و پیروان تو پُر میشود. حالا آنجا جای دعواست; میخواهد در محکمه من سر و صدا راه بیندازید; در جهنم رفتید, فحش آنجا فراوان است: ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾.[33] که چند روز قبل به عرض شما رسید ـ معاذالله ـ ممکن است عدهای بخواهند در کشور, زندگی را جهنّمی کنند; این به او بد بگوید, آن به این بد میگوید. این اثرِ جهنم بودنِ یک فرهنگ و تمدن است: ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾. در بهشت همه خیر یکدیگر را میخواهند: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾[34] هیچ بهشتی بد بهشتی را نمیخواهد, مردان الهی در دنیا هم چنین چیزی را از خدا آرزو میکنند. در سوره «حشر» دعای مردان بهشتی ذکر شده است: ﴿وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾[35] اینها کسانی هستند که سعی میکنند جامعه خود را جامعه بهشتی کنند, تمدن بهشتی, فرهنگ بهشتی, کسی بدِ کسی را نخواهد, اگر کسی مشکل دارد از باب امر به معروف و نهی از منکر با خود او در میان بگذارد, نه اینکه مرتّب بنویسد و بد بگوید. بین بدگویی با امر به معروف و نهی از منکر میبینید که خیلی اشتباه میشود.
غرض این است که خدا بهشت را برای ما معرفی کرده, جهنم را معرفی کرده فرمود شما که در دنیا هستید هم میتوانید بهشتی زندگی کنید, میتوانید جهنمی زندگی کنید; اینجا هم به شیطان و آن شخص تبهکار میفرماید اینجا جای دعوا نیست: ﴿لَا تخَْتَصِمُواْ لَدَیَّ﴾ بروید در جهنم و در سوخت و سوز آنجا که رفتید: ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾; فرمود: ﴿لَا تخَْتَصِمُواْ لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکمُ بِالْوَعِیدِ ٭ مَا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ مَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِید﴾. ما حرفها را از اوّل گفتیم، نه ما پشیمان میشویم نه «بداء» به این معنا که ـ معاذالله ـ ظهور بعد از «خفاء» برای ما راه دارد; نه علم ما با جهل قرین است, با غفلت قرین است, یا ما با تصمیمات دیگر پشیمان بشویم, اینها نیست. ما قبلاً همه حرفها را به شما گفتیم; این که میگویند قرآن «یفسر بعضه بعضا»[36] برای اینکه ذات اقدس الهی در طی این 23 سال از طلیعه بحث میداند که تا آخر چه میخواهد بگوید، در آخر میداند که در طی این 23 سال چه فرموده است. یک وقت نویسندهای, متکلّمی, کتابنویسی در طیّ این حالا ممکن است یک سال یا دو سال یا کمتر و یا بیشتر طول بکشد, یادش میرود که قبلاً چه گفته! این را نمیشود گفت که «یفسر بعضه بعضا»; این ممکن است که بعضی از کلمات، ناقضِ بعضی کلمات دیگر باشد و نقد بر آن باشد; اما قرآن که در طی این 23 سال نازل شد, منسجم است, گویا یک جمله است، برای اینکه ﴿ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ﴾; ما در طی این 23 سال, هم در آغاز میدانستیم که در طی این 23 سال چه خواهیم گفت, به تدریج، هم در پایان این 23 سال میدانیم چه چیزی گفتیم به تدریج؛ لذا تمام حرفهای ما یکدست است و میتوانید با یکدیگر تطبیق کنید. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه که فرمود قرآن «یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض»;[37] همین است. ما در مکه چه گفتیم, در مدینه چه گفتیم, در جنگ چه میگوییم, در صلح چه میگوییم, در مسائل شخصی چه میگوییم, همه یکدست است. ممکن است بعضی از موضوعات و احکام با هم مناسب نباشد; ولی شما از چینش آن میفهمید آنجا که این موضوع را گفتیم, این حکمِ معادل و مناسب با آن را گفتیم; اینجا هم که این موضوع را گفتیم, حکم مناسب و معادل آن را هم خواهیم گفت; این هم یک نحوه تفسیر قرآن به قرآن است. فرمود حرفهای ما عوض شدنی نیست; ما از اوّل میدانیم تا آخر چه میخواهیم بگوییم، در آخر هم میدانیم که چه چیزهایی گفتیم: ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾;[38] ما که فراموش نمیکنیم, ﴿وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة﴾[39] نه کوچکی مانع دیدن ماست, نه تاریکی مانع دیدن ماست, نه دوری مانع دیدن ماست، نه پوشش چیزی؛ چقدر این کتاب شیرین است! فرمود ﴿إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْض﴾ باشد ﴿یَأْتِ بِهَا اللَّهُ﴾;[40] خیلی ریز باشد ما میدانیم, خیلی دور باشد میدانیم, شب و تاریک باشد میدانیم, زیر زمین و مستور و محجوب باشد میبینیم; به هر حال مانع، یا ریزی است یا دوری است یا ظلمت است یا حجاب، هیچ کدام از این عناوین چهارگانه برای منِ خدا حجاب نیست، همه را میدانم.
بنابراین نه حرفهای ما ـ خدای ناکرده ـ ناهماهنگ است که حالا اینجا شما بیایید حرفی بزنید و ما پشیمان بشویم و عوض بشود، حرفهای ما همان است که قبلاً گفتیم و قبلاً هم میدانستیم که چنین صحنهای پیش میآید و در پیش است, هم این را پیشبینی کردیم هم آن قبل را؛ لذا فرمود: ﴿ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ که ـ إنشاءالله ـ درباره ﴿ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ فردا بحث خواهد شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره حجرات، آیه7.
[2]. سوره ابراهیم، آیه22.
[3]. سوره ابراهیم، آیه22.
[4]. سوره اعراف، آیه200؛ سوره فصلت، آیه36.
[5]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص460.
[6]. سوره آلعمران، آیه38.
[7]. سوره آلعمران، آیه38.
[8]. سوره ابراهیم، آیه34؛ سوره نحل، آیه18.
[9]. سوره یوسف، آیه106.
[10]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص462.
[11]. شرح الاربعین حدیثا، ص87.
[12]. دیوان حکیم الهی قمشهای، ص516.
[13]. سوره بقره، آیه34؛ سوره ص، آیه74.
[14]. سوره نحل، آیه53.
[15]. سوره قصص، آیه78.
[16]. تفسیر نور الثقلین ، ج2، ص476.
[17]. بوستان سعدی، باب سوم.
[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[19]. سوره مؤمنون، آیه106.
[20]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص462.
[21]. سوره تکاثر، آیه8.
[22]. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج2، ص476.
[23]. سوره مائده، آیه3.
[24]. سوره بقره، آیه279.
[25]. سوره مائده، آیه33.
[26]. سوره توبه، آیه45.
[27]. سوره طه، آیه81.
[28]. سوره زخرف، آیه36.
[29]. معانی الأخبار، النص، ص248.
[30]. سوره شوری، آیه40.
[31]. سوره نبأ، آیه26.
[32]. سوره ص، آیه85.
[33]. سوره اعراف، آیه38.
[34]. سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.
[35]. سوره حشر، آیه10.
[36]. تفسیر الصافی، ج1، ص75.
[37]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه133.
[38]. سوره مریم، آیه64.
[39]. سوره یونس، آیه61.
[40]. سوره نساء، آیه40.