أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41) کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزیزٍ مُقْتَدِرٍ (42) أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ فِی الزُّبُرِ (43) أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمیعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهی وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمینَ فی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلی وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49)﴾
در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» جریان فرعون را ذکر میکند؛ یعنی در بخش اوّل سوره مبارکه «قمر» کلّیات مسائل را بیان فرمودند، بعد همانند بخش پایانی سوره مبارکه «نجم» قصّه حضرت نوح، حضرت هود، حضرت صالح، اینها را ذکر کردند و ثابت کردند که این نظام عالم باطلپذیر نیست؛ هم به صورت موجبه، هم به صورت سالبه دو تا قضیه در قرآن کریم است که در ساختار خلقت، باطل راه ندارد و در ساختار خلقت جز حق چیزی حاکم نیست. هم فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[1] چون این چنین است، پس باطل در عالم راه ندارد. معنای باطل این است که کسی ادّعای الوهیت داشته باشد و بخواهد خودش را یا جهان را یا حوزه کاری خود را با فکر خودش اداره کند، این میشود باطل، زیرا آنکه این نظام را آفرید همان باید بپروراند. ربّ جهان غیر از خالق جهان کسی دیگر نیست. در جریان فرعون، لحن این آیات عوض شد؛ درباره قوم هود فرمود: ﴿کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ﴾،[2] درباره قوم صالح فرمود: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾،[3] درباره قوم لوط هم فرمود اینها ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾،[4] اما در جریان حضرت موسی نفرمود: «کذبت قوم موسی»، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾، برای اینکه موسای کلیم مدّتی در مصر به سر بردند، بعد مدین تشریف بردند و سالیانی در مدین بودند. در برگشت از مدین به مصر به کوه طور بار یافتند، به امید قبس رفتند، ولی نور نبوت نصیبش شد از کوهِ طور به طرف مصر رفتند که ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾.[5] نسبت به وجود مبارک موسی ذهاب است که فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ﴾، نسبت به مردم مصر که وجود مبارک موسی را تلقّی کردند مجیء است که فرمود: ﴿جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾. سرّ اینکه بیش از صد بار نام مبارک حضرت در قرآن ذکر شد و قصّه آن حضرت بیش از قصص سایر انبیا مطرح شد، برای اینکه مصر یک کشور پهناور و سابقهداری بود از یک طرف و حکومتش هم در اختیار شخص مقتدر قهّاری بود به نام فرعون که البته فراعنه متعدّد بودند از طرف دیگر، بخشهای اقتصادی او هم به کیاست قارون اداره میشد، از طرف دیگر؛ بخشهای سیاسی و نیرنگهای سیاسی هم به وسیله هامان رهبری میشد، از طرف دیگر. این کشور پهناور که دارای قدرت مرکزی است از یک طرف، قدرت اقتصادی است از طرف دیگر، قدرت سیاسی است از طرف ثالث، نیاز دارد به اینکه به همه جوانب او بپردازد؛ لذا گاهی از رسالت موسای کلیم(سلام الله علیه) به اینکه به طرف فرعون اعزام شد سخن به میان میآید ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾، گاهی سخن از این مثلث است: فرعون و قارون و هامان. با این ترتیب که در غالب موارد نام فرعون مقدم است بعد قارون و هامان، در بخشی نام فرعون در وسط قرار میگیرد محفوف به نام قارون و هامان است. این کشور با این قدرت با آن محفل مشورتی که داشتند نیازمند به یک رسول مقتدر و همه جانبهنگر هست؛ لذا وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد اداره این مسئولیت از من به تنهایی ساخته نیست: ﴿وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی ٭ هارُونَ أَخی﴾،[6] و خدای سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی﴾.[7]
در مصر دو خطر بود: یک خطر بتپرستی بود که اینها گوساله و گاو و اینها را میپرستیدند، خود فرعون هم داخل در این خطر بود که آل فرعون به فرعون میگفتند: ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛[8] اگر به موسی فرصت بدهی تو و آلههات را از بین میبرد. خطر دوم این بود که در اداره کشور سیاست آنها از دیانت آنها جدا بود؛ یعنی کسی که بتپرست است، الا و لابد سیاست او از دیانتش جداست، چون بت حرفی برای گفتن ندارد، قانونی برای نوشتن ندارد، حتماً مسائل سیاسی و قوانین جزائی و حقوقی و مدنیشان را خودشان باید تعیین کنند، یک شخص معیّنی باید تعیین کند. تنها کسی که قانون جزائی، مدنی، حقوقی و سایر قوانین را تدوین میکرد و تنظیم میکرد، خود فرعون بود که میگفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾،[9] و من هم هدفی ندارم الا هدایت شما و ارشاد شما. فرعون و امثال فرعون آنچه فعلاً هم در دیار غرب و امثال غرب مطرح است یک داعیه ربوبیت پنهان است، یک خداگویی مستور است.
بیان مطلب این است که به هر حال در اداره جوامع بشری سه عنصر اصلی لازم است: یکی مواد حقوقی؛ یکی مبانی حقوقی؛ یکی منابع حقوقی. الآن ما در کشورهای اسلامی هم مواد حقوقی داریم هم مبانی حقوقی، هم منابع حقوقی. مواد حقوقی همین است که فقهای ما، بزرگان ما در این رسالههای عملیه مینویسند و مجلس شورای اسلامی هم مطابق اینها موادی را در بخشهای اجرایی تصویب میکند، اینها موادّ اجرایی است که روزانه کاربرد عملی دارد و عملیاتی است. این موادّ فقهی و حقوقی را از یک مبانی میگیرند. در حوزهها در مراکز فقهی، مبانی فقه را اصول تأمین میکند؛ مثل استصحاب، حجیت خبر واحد، اصل برائت، اصل حلّیت، اصل طهارت، قاعده تجاوز، قواعد فقهی و قواعد اصولی؛ اینها مبانی این مواد هستند. در اداره مملکت هم یک سلسله مبانی لازم است که آن مواد را رهبری کند، مثل استقلال مملکت، امنیت مملکت، امانت مملکت، عزت مملکت، اقتصاد مملکت، عدم دخالت در سایر ممالک و اجازه عدم نفوذ و مانند آن است. رهبر همه این مبانیِ حقوقی عدل است؛ یعنی عدل کلید همه این مبانی حقوقی است. این مواسات، این مساوات، این عدم دخالت، این معاملات داخلی و خارجی همه باید بر مبنای عدل باشد تا اینجا مشترک بین ما و کشورهای غیر اسلامی است. آنها هم میگویند استقلال ما هم میگوییم استقلال؛ آنها هم میگویند مساوات، مواسات، عدم دخالت، محیط زیست، ما هم این حرفها را داریم. مبنای مشترک همه ما هم این عدل است، این کلمه سه حرفی است: «عین» و «دال» و «لام». معنای این عدل هم مورد قبول ما و آنهاست، عدل یعنی «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه»[10] این هم معنای عدل است همه ما هم قبول داریم. اما تمام اختلاف بین ما موحّدان و آن مشرکان این است که ما میگوییم عدل که «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه» است؛ یعنی هر چیزی را در جایش قرار بدهی، جای اشیا را اشیاآفرین مشخص میکند، جای اشخاص اشخاصآفرین مشخص میکند جای مال و ثروت را مالآفرین مشخص میکند؛ آنها میگویند جای اشیا را اشخاص را، اموال را ما معیّن میکنیم. این دعوای ربوبیت است، آنها میگویند آنچه از انگور به دست میآید چه شراب چه شیره هر دو حلال است؛ ما میگوییم انگورآفرین میگوید یکی حلال است یکی حرام. اینها اختلاف سیاسی با ما ندارند، ما اختلاف سیاسی با اینها ندرایم، ما اختلاف اعتقادی داریم، ما در اصل ربوبیت حرف داریم. همه اینها قائلاند و میگویند ما هم میپذیریم که تمام این قوانین باید بر محور عدل باشد، تا اینجا مرز مشترک ما و ایشان است؛ اما عدل یعنی «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه»، این هم معنایش مورد قبول ما و ایشان است؛ اما جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ آنها میگویند ما معین میکنیم، ما میگوییم جای اشیا را اشیاآفرین معین میکند. تمام نزاع موسای کلیم و فرعون این بود که فرعون میگفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾، دین آنها همان ﴿سَبیلَ الرَّشادِ﴾[11] بود؛ یعنی قانونی که من در مملکت مصر تدوین میکنم، جای اشیا را من مشخص میکنم، جای افعال را من مشخص میکنم، این دین مملکت است. کلیم حق میفرمود من از طرف «ربّ العالمین» آمدم، ﴿الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾[12] این جمله این هنوز یک سطر از آیه نیست، این کمتر از یک سطر است، چه عظمتی را همین یک جمله به همراه دارد، هم نظام فاعلی را بیان کرده، هم نظام داخلی را بیان کرده، هم نظام غائی را بیان کرده، ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾. همه چیز را او آفرید، یک؛ ساختار درونی همه چیز را او تنظیم کرده است، دو؛ رهبری همه چیز و اهداف را او بر عهده دارد، سه؛ مگر میشود درخت را خلق بکند او را هدایت نکند که کجا برود؟ مگر میشود لعل بدخشان را هدایت نکند کجا بخواهد برود؟ عقیق یمن را هدایت نکند؟ این اگر «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»،[13] با راهنمایی خاکآفرین است، این خاک را طرزی خلق میکند و آماده میکند و هدایت میکند که بعد از یک مدت بشود لعل بدخشان افغان، یا عقیق یمن ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، فاعل مطلق اوست، هادی مطلق اوست، رهبری به اهداف مطلق به دست اوست. فرعون آن اوّلی را منکر بود، دومی را گفت از بحث ما بیرون است، ما اشیا و اشخاص را به مقصدشان راهنمایی میکنیم همین! پس این دینی که فرعون میگفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾، نه یعنی دین الهی، این همان قانونی بود که خودش داعیه ربوبیت داشت. اینکه میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾،[14] یک؛ ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾،[15] دو؛ معنایش آن اوّلی و دومی که نبود، معنایش این نبود که من این جهان را خلق کردم یا انسان را خلق کردم، معنایش این نبود که ساختار درونی اشیا را من آفریدم این را که نمیگوید، میگوید این شیء برای چه چیزی یافت شده است را من باید بگویم همین! این داعیه ربوبی است، همین داعیه الآن شما ببینید در استکبار غرب هم هست، حالا نظام سوسیال شرق که ـ معاذالله ـ بالصّراحه منکر همه چیز است، این غرب که میگوید ما حقوق بشر تنظیم میکنیم، ما جریان هوای سالم را تنظیم میکنیم، ما نظام سرمایهداری را تنظیم میکنیم همین است. این داعیه ربوبیت داشتن است، اختلاف تنها در مسائل سیاسی و زمینی و خاکی و هوایی و اینها نیست، آن صریحاً میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، اینها صریحاً نمیگویند: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، میگویند قانون را ما باید تنظیم بکنیم، شما صدر و ساق این حقوق بشرِ غرب را ملاحظه کنید همین از آن در میآید؛ یعنی عدل به معنای «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه» هست، معنای عدل را قبول دارند؛ اما میگویند جای اشیا را ما باید مشخص بکنیم، جای اشخاص را ما باید معیّن بکنیم. این غیر از ادّعای ربوبیت ادّعای دیگری نیست؛ لذا وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد خدایا! من با چنین کشوری، با چنین مرامی، با چنین قدرتی، با چنین مدّعی ربوبیتی روبهرو هستم، تنها از من برنمیآید. اگر خدای سبحان فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ﴾، عرض کرد که پروردگارا! ﴿وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی ٭ هارُونَ أَخی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْری﴾، فرمود: ﴿قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی﴾، این است که بیش از صد بار نام مبارک موسی آمد، برای اینکه حرف موسای کلیم حرف روز است؛ یعنی فرعونها همین حرف را میزنند که فرعون موسای کلیم گفته بود. ما منبع داریم میگوییم منبع ما یعنی کتاب و سنّت که مبانی را از این منابع میگیریم، موادّ فقهیمان را از این مبانی میگیریم. یک فقیه که میخواهد استنباط کند دست او پر است، مبانی او را در کتاب اصول مشخص کرده، منابعش را در کلام مشخص کرده، آن وحی الهی است که منبع استنباط مبانی است، این مبانی است که ابزار استنباط مواد فقهی است، یک فقیه اسلامی دست او پر است؛ اما آنها منبع ندارند، منبع را خودشان میدانند؛ یعنی ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾؛ کسی یک کار بداخلاقی دارد میکند مثل قوم لوط، آن حرف دیگری است آن یک کار حیوانی هم نیست، چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که هیچ کلب مذکری با کلب مذکر آمیزش پیدا نکرد، نه خوکها این طورند، نه خرسها این طورند، نه کلاب این طورند، این است که فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[16] سرّش همین است. کسی آزمایش نکرد که این کلاب، این خنازیر مذکرها با مذکرها جمع بشوند. این فقط انسان است که «اضل من الحیوان» این کار را انجام میدهد. آنها یک سلسله رذایل اخلاقی بود؛ اما جریان فرعون این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ او نه یعنی در مسائل اعتقادی، در مسائل اعتقادی که خودش بتپرست بود. اینکه از طور باید موسای کلیم بیاید، با آن عصا بیاید، با آن ید بیضا بیاید، با آن معجزات فراوان بیاید، بگوید: ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾؛ لذا در این بخش فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾، پس اینکه سبک این «جاء» که مربوط به قصّه حضرت کلیم است، با قوم ثمود فرق کرد، با قوم عاد فرق کرد، با قوم نوح فرق کرد، برای اینکه گرفتار یک ربّ مجسّم بود، با او باید مبارزه بکند و الآن هم ما گرفتار ارباب مجسّم هستیم، آنها میگویند حقوق بشر را ما باید تنظیم بکنیم، اگر یمن این طور شد، حقوق بشر آسیب ندید، فلسطین اگر آن طور شد حقوق بشر آسیب دید. این معنای ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ است. ما گرفتار یک چنین وضع کنونی هستیم؛ یعنی گرفتار فرعون هستیم، البته لوازم سیّئه فراوانی هم به همراه دارد. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾، این «نُذر» که تکرار شد یا جمع نذیر است یا جمع انذار است که چند بار گذشت. در قصّههای دیگر فرمود اینها خیلی مجهّز بودند، اینکه به موسای کلیم میگفت: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُون بِکَ لِیَقْتُلُوکَ﴾[17] برای همین است، اینها مجلس شورا داشتند. «مُؤتَمَرْ»؛ یعنی مجلس مشورت. ﴿وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ﴾[18] که در قرآن آمده یعنی مشورت کنید. «مُؤتَمَرْ»؛ یعنی مجلس مشورتی. فرعون یک مجلس شورایی داشت که ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُون﴾ برای مرگ و کشتنِ تو ای موسای کلیم، از این شهر فرار بکن! او با داشتن قارون و هامان خودش هم که در قدرت مرکزی بود، مصر را اداره میکردند. در سوره مبارکه «غافر» به این صورت آمده: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ﴾، این گونه از معجزات را ذات اقدس الهی کمتر به مردم نشان داده است ﴿إِلی فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ﴾، در عین حال که خود فرعون قدرت مرکزی مسائل سیاسی اقتصادی بود، هامان را برای مسائل زیرکی و سیاسی و امثال آن میخواست، قارون را هم برای مسائل اقتصادی. در سوره مبارکه «عنکبوت» هم با یک تعبیر دیگری از این مثلث مشئوم نام میبرد؛ آیه 39 سوره مبارکه «عنکبوت» این است که ﴿وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسی بِالْبَیِّناتِ﴾، یعنی در سوره مبارکه «عنکبوت» نام نحس فرعون را در وسط ذکر کرد، سبق و لحوقش را با آن دو ضلع مثلث دیگر ذکر کردند: ﴿وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ﴾ که اینها کشور مصر را داشتند اداره میکردند، آن وقت برهان وجود مبارک موسای کلیم این است که برای شما مسلّم شد. ممکن است کسی حق برای او صددرصد روشن بشود؛ اما عمل نکند. این بارها به عرض شما رسید که این خطر همه ما را تهدید میکند؛ یعنی بحثهای فرهنگی، علمی و اعتقادی و دانشوری ما کاملاً از بحث اجرا جداست. همان طوری که ما چشم و گوشی داریم برای دیدن و شنیدن، دست و پایی داریم برای حرکت و کار، ممکن است چشم و گوش سالم باشد دست و پا ویلچری و بیمار، حوزه و دانشگاه هم ـ معاذالله ـ ممکن است همین طور باشد؛ یعنی خوب میفهمند، خوب سخنرانی میکنند، خوب درس میگویند، خوب کتاب مینویسند. اما این بخش اندیشه هیچ کاری به بخش انگیزه ندارد. این که میگوییم هیچ با اینکه صدها کار عمیق با هم پیوند خورده. یک چشم پزشک حاذق وقتی ببیند فلان پرده رقیق، گرفتار آب مروارید است میگوید هیچ ارتباطی با آن پرده کناری ندارد، با اینکه صدها کار را باهم انجام میدهند یا یک جرّاح ماهر قلب وقتی میخواهد آن رگ بسته را عمل کند میگوید هیچ ارتباطی با آن رگ بعدی ندارد با اینکه صدها کار را اینها مشترک انجام میدهند. اینکه میگوییم هیچ بین دانش و اندیشه و انگیزه ربط نیست صدها کار را باهم انجام میدهند اما در آن تحلیل نهایی و دقیق باید بگوییم هیچ ارتباطی بین عقل عملی و عقل نظری نیست؛ لذا ما عالمی داریم صد درصد مسئله برای او روشن است و صد درصد بیراهه میرود، چرا؟ برای اینکه علم عمل نمیکند، آنکه عمل میکند عقل عملی است که حضرت فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[19] همان طوری که در مَثل بین چشم و گوش که کار ادراکی دارند و دست و پا که کار تحریکی دارند هیچ رابطهای نیست، با اینکه صدها کار را با هم انجام میدهند، هر چه چشم و گوش میبیند و میفهمد دست و پا اطاعت میکنند؛ اما کسی که ویلچری است، دست و پای او فلج است، این شخص مار را میبیند، عقرب را میبیند؛ اما فرار نمیکند، برای اینکه چشم و گوش فرار نمیکند، دست و پا فرار میکند که فلج است. ما به این آدمی که چشم و گوش او سالم است دست و پای او ویلچری است، به او عینک بدهیم ذرّهبین بدهیم، دوربین بدهیم، تلسکوپ بدهیم، میکروسکوپ بدهیم فایده ندارد، مدام آیه بخوانیم، مدام روایت بخوانیم، او خودش اینها را خوانده کتاب هم نوشته، سرّش این است که عقل نظر فقط میفهمد با فهم که کار اصلی حوزه و دانشگاه است جامعه اصلاح نمیشود، با آن عقل عمل که بیان نورانی است «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، او فلج است، این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود عقل اگر از اسارت بیرون بیاید حرف مرا امضا میکند: «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی»؛[20] یعنی از اسارت هوی هم میرود. وجود مبارک موسای کلیم فرمود مشکل توی فرعون همین است، صد درصد برای تو روشن شد، ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا﴾،[21] این «الف» و «سین» و «تاء» برای تأکید مطلب است، نه برای تسویف. یعنی تو که صد درصد یقین داری، ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ در آیه دیگر فرمود فرعون! ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[22] برای تو مسلّم شد که این عصا معجزه است، سِحر نیست، این ید معجزه است، سِحر نیست چرا ایمان نمیآوری؟ این است که ذات اقدس الهی جریان موسای کلیم را با جریان انبیای دیگر فرق گذاشته، سرّش این است که قوم آنها یعنی قوم حضرت نوح، قوم حضرت هود، قوم حضرت صالح آنها اشراری بودند؛ اما داعیه ربوبیّت به این صورت داشته باشند نبود و معنای داعیه ربوبیّت فرعون همین است که غرب امروز میگوید، نه بیش از این. این حقوق بشر را مینویسند، موادی دارند، کمیسیونهای فرعی دارند این درست است، این مواد از این مبانی گرفته میشود درست است؛ اما این مبانی را از چه چیزی میگیرند؟ منبع ندارند که بگیرند، منبعشان همان خودشان هستند. همان مشکلی که موسای کلیم داشت، امروز ما گرفتار همین حقوق بشر غرب هستیم، آنها میگویند آنچه ما میفهمیم حق است همین! و آنچه ما میفهمیم دین است؛ لذا قرآن کریم در این بخشهای مکرّر فرمود این مثلثی که اینها تشکیل دادند قارون و فرعون و هامان چه در سوره مبارکه «عنکبوت»، چه در سوره مبارکه «غافر»، چه در سایر سور میفرماید خطرشان این گونه است اینها یک اجتماع کاذب خطرناک داخلی و خارجی تعبیه کردند برای از بین بردن جریان وحی موسای کلیم.
﴿وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ ٭ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها﴾؛ ما معجزات فراوانی فرستادیم، همه را تکذیب کردند، ید بیضاء تنها نبود عصا تنها نبود، آن خون شدن نیل از این قبیل بود، آن «ضفادع» از این قبیل بود آن نُه آیه همه از همین قبیل بود. ﴿کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزیزٍ مُقْتَدِرٍ﴾، اگر خدای سبحان میفرماید در سوره مبارکه «یس» که ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنَّا مُنْزِلینَ﴾،[23] معنای آن این است که سیره ما این نیست که ما عذاب عمومی نمیفرستیم یا مسئولین را برای تعذیب نمیفرستیم، برای اینها این کار را نکردیم؛ وگرنه عذابها را گاهی ذات اقدس الهی به صورت طوفان، گاهی به صورت هوا ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ﴾[24] گاهی به صورت شهابسنگ، حاصب و مانند آن، گاهی هم به وسیله طیر ابابیل. این اصل کلّی نیست که در آیه 28 سوره «یس» بفرماید: ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنَّا مُنْزِلینَ﴾، یعنی نسبت به هیچ کس نه، نسبت به این قوم ما این کار را نکردیم، وگرنه نسبت به اقوام دیگر و اشرار دیگر این کارها را ذات اقدس الهی انجام داده است. ﴿أَخْذَ عَزیزٍ مُقْتَدِرٍ﴾، بعد میفرماید: ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾، اینها را گرفتیم و ریختیم در دریا. به هر حال این دریا اگر روان است به اذن او روان است، چون چیزی که هستی او از غیر است، میعان او هم از غیر است؛ لذا فرمود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾؛ تو این عصا را بزن، ما این جاده خشک را تحویل تو میدهیم، همین کار را هم کرد. درست است که این آب است، این روان است، ولی یک بستر خشک شد، پای اسبان شما هم تَر نمیشود، «یبس» است، «یابس» است، خشک است. ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً﴾ اگر چیزی را ذات اقدس الهی آفرید، محدوده آن هم در تحت قدرت خداست، فرمود: ﴿فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزیزٍ مُقْتَدِرٍ﴾، این کار را کردیم. بعد میفرماید که ﴿أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ﴾، شما یا دلیل عقلی بیاورید که این افراد بتپرست بهتر از مؤمناند یا دلیل نقلی؛ در سوره مبارکه «احقاف» هم همین طور بود، فرمود: ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾، حرف باید یا به دلیل عقلی تکیه کند یا به دلیل نقلی، یا اَثارهای از علم بیاورید برهان عقلی بیاورید علمی بیاورید، یا یک وحی از آسمان، کتابی از کتابهای آسمانی، صحف انبیای قبلی بگویید این مطلب داخل آن نوشته است. ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾، حرفی که میزنید یا دلیل عقلی باید باشد، یا دلیل نقلی، هیچ کدام اگر شد دیگر باورکردنی نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره ص، آیه27.
[2] . سوره قمر، آیه18.
[3] . سوره قمر، آیه23.
[4] . سوره قمر، آیه33.
[5] . سوره طه، آیه24؛ سوره نازعات، آیه17.
[6] . سوره طه، آیات29و30.
[7] . سوره طه، آیه36.
[8]. سوره اعراف، آیه127.
[9]. سوره غافر، آیه26.
[10]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».
[11]. سوره غافر، آیات29و38.
[12]. سوره طه، آیه50.
[13]. دیوان سنایی، قصیده134؛ «سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن».
[14]. سوره نازعات، آیه24.
[15]. سوره قصص، آیه38.
[16]. سوره فرقان، آیه44.
[17]. سوره قصص، آیه20.
[18]. سوره طلاق، آیه6.
[19]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)،ج1،ص11.
[20]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه3.
[21]. سوره نمل، آیه14.
[22]. سوره اسراء، آیه102.
[23]. سوره یس، آیه28.
[24]. سوره حاقه، آیه7.