28 04 2017 446296 شناسه:

تفسیر سوره قمر جلسه 08 (1396/02/09)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿ کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفی‏ ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ (25) سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ (26) إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ  (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ  (28) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطی‏ فَعَقَرَ  (29) فَکَیْفَ کانَ عَذابی‏ وَ نُذُرِ  (30) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً فَکانُوا کَهَشیمِ الْمُحْتَظِرِ  (31) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ  (32)﴾

سوره مبارکه «قمر» که در مکه نازل شد و عناصر محوری این گونه از سُور، اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است، برهان را با علوم تجربی هماهنگ کرده است. بعد از اقامه برهان، تجربه انبیای گذشته و امّت‌های پیشین را هم ذکر می‌کند. همان طوری که در بخش پایانی سوره قبل یعنی سوره «نجم» فرمود خدای سبحان بسیاری از اقوام و امم گذشته را در اثر طغیان آنها هلاک کرد: ﴿أَهْلَکَ عاداً الْأُولی‏ ٭ وَ ثَمُودَ فَما أَبْقی‏ ٭ وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی‏ ٭ وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی‏﴾،[1] در سوره مبارکه «قمر» هم که محل بحث است بعد از بیان خطوط کلّی، جریان نوح را اوّلاً، جریان عاد را ثانیاً، جریان ثمود را ثالثاً دارد ذکر می‌کند. بخشی که مربوط به نحس بود که ﴿فی‏ یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾،[2] در جریان نحس، بعضی از روایت به دو، سه صورت که جمع بین حکم کلامی و حکم فقهی ذکر شده، یک سلسله بحث‌هاست که می‌گویند عطسه و صبر و جخد و امثال آن، اینها جزء اوهام و خرافات است، عدد سیزده، شانس و مانند آن اینها وهمی و خرافات است، حالا ممکن است برخی‌ها از گذشته یا حال مبتلا باشند به احترام به این خرافات. بعضی از امور است که خرافه نیست، واقعیت هست؛ منتها باید به مبدأ فاعلی و اصلی اسناد داد، نه به مبدأ قابلی. برخی از این امور هم احکام فقهی است؛ یعنی این سه قسمت در بعضی از روایات یا کلمات با هم آمده: یکی اینکه «طیَره»، فال بد، فال نیک، بدقدمی، خوش‌قدمی؛ نظیر عطسه واحد، عطسه اثنین، عدد سیزده، اینها خرافات و اوهام است که هیچ واقعیتی ندارد.

قسم دوم مسئله «لا عدوا» است. «لا عدوا»؛ یعنی فلان بیماری سرایت نمی‌کند. این مخالف با مسئله پزشکی نیست، اما آشنا کردنِ نظام توحیدی است که درست است که بعضی از بیماری‌ها واگیر است «عدوا»؛ یعنی تعدی می‌کند و این «لا عدوا»؛ یعنی تعدّی نمی‌کند. روایت نمی‌خواهد بگوید که این گونه از بیماری‌ها واگیر نیستند تا برخلاف طب و علم باشد، می‌خواهد بگوید که اینها اسباب مادّی‌اند، آنچه مؤثّر هست ﴿هُوَ یُطْعِمُنی‏ وَ یَسْقینِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾،[3] «أَمْرَضْتَ وَ شَفَیْتَ»[4] آن فاعل حقیقی را باید در نظر گرفت، آن مبدأ توحیدی است؛ وگرنه خود مرض خودبهخود سرایت نمی‌کند، یک مبدأ فاعلی لازم است که این مبدأ فاعلی این بیماری را از جایی به جای دیگر منتقل می‌کند. پس این «لا عدوا» که یعنی تعدّی و سرایت نیست، ناظر به نفی سرایت بیماری‌های واگیر نیست، ناظر به نفی استقلال اینهاست که این بیماری‌ها ذاتاً و مستقلاً عامل بیماری شخص دیگر باشد نیست، یک مبدأ فاعلی لازم است که «أَمْرَضْتَ وَ شَفَیْتَ» که در بعضی از این ادعیه‌های توحیدی هم هست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، گفتند با دعا احتیاط بکنید، از خدا بخواهید و با صدقه این کار را بکنید، اینها دستورات توحیدی است. معنی احتیاط این نیست که منفکّ از مبدأ فاعلی، اینها را مؤثر بدانیم، نزدیک اینها نروید، از خدا بخواهید که آن توفیق را به شما بدهد که فراموش هم نکنید، نسیان هم نکنید و امثال آن. هیچ وقت این دستورهای احتیاط مخالف توحید نیست، با حفظ توحید گفتند این کار را بکن، گفتند «اعْقِلْ وَ تَوَکَّل‏».[5] همان بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که عقال بکن؛ یعنی زانوی شتر را ببند؛ اما «متوکّلاً علی الله» این را تمام مؤثر ندان. عقال کردن؛ یعنی زانویِ شتر چموش و جموح را بستن. حضرت فرمود عقال بکن؛ اما این طور نیست که خود این کار «تمام التأثیر» باشد، همه کارها مبدأ قابلی است و مبدأ فاعلی‌ آن هم کسی است که «رب العالمین» است.

قسم سوم از این نصوص ناظر به حکم فقهی است که «لَا رَضَاعَ‏ بَعْدَ فِطَام‏»،[6] «لا رضاع بعد وصال»، «لا صوم بعد الافطار»؛ یعنی این رضاع که نشر حرمت می‌کند و یکی از اسباب تحریم هست، این در صورتی است که این کودک در ظرف دو سالگی شیر بخورد، اگر دوران فطام او فرا رسید، او را از شیر گرفتند ﴿حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ﴾[7] او تمام شد، بعداً اگر از زنی شیر بخورد، آن رضاع نشر حرمت نمی‌کند. یا «لا وصال» در صوم؛ یعنی وقتی که افطار شد انسان دیگر روزه‌دار نیست ولو چیزی نخورد و نمازش را بخواند، بخواهد بعداً افطار بکند؛ اما دیگر  روزه‌دار نیست و اگر بخواهد نیت روزه بکند این کار کاری حرام است و تشریع است «لا صیام بعد الافطار». اینها حکم فقهی است، «لَا رَضَاعَ‏ بَعْدَ فِطَام‏»، یا «لا صیام بعد الافطار» اینها حکم فقهی است. این سه قسم در بعضی از مجموعه روایات جمع شده که بعضی‌ها خرافات است که ناظر به نفی اصل است، بعضی خرافات نیست امر علمی است ناظر به این است که اینها مبدأ مادی هستند، مبدأ فاعلی خدای سبحان است، قسمت سوم هم بحث‌های فقهی است که هر کدام حکم خاص خودشان را دارند.

در این جریانِ قصص انبیا بعد از جریان حضرت نوح و جریان حضرت هود که قوم عاد هستند، جریان حضرت صالح را ذکر می‌کنند. قصصی که در قرآن کریم آمده، در هر بخشی گوشه‌ای از آن قصه‌ها آمده به صورت تفصیل نیست؛ لذا تکرار در قرآن کریم به این صورت نیست. جریان قوم ثمود قدری مبسوط‌تر در سوره مبارکه «شعراء» گذشت. برخی از سوره‌ها هستند که ترجیع‌بندگونه مطالبی دارند، مثل سوره «الرحمن» که ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾[8] را دارد، مثل همین سوره مبارکه «قمر» که ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾، ﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی‏ وَ نُذُرِ﴾،[9] این تقریباً ترجیع‌بندی است که در چند جا بازگو شده است. قسمت سوم سوره مبارکه «شعراء» است که در سوره «شعراء» این جمله به منزله ترجیع‌بند تکرار شده است: ﴿وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ ٭ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ﴾،[10] این ترجیع‌بندگونه است که بعد از قصّه هر پیغمبر و امّتی این جمله است: ﴿وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ ٭ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ﴾.

در جریان قوم ثمود در سوره مبارکه «شعراء» یک مقدار بازتر ذکر کرد. آیه 141 سوره مبارکه «شعراء» این است: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ﴾، قبلاً هم مشابه این گذشت. اینها یک منطقه بودند بیش از یک پیغمبر به نام حضرت صالح نداشتند؛ اما جمع محلّا به «الف» و «لام» بگوییم اینها همه مرسلین را تکذیب کرده‌اند این یک توجیه می‌خواهد، مثل منطقه حجر؛ حجر هم یک منطقه محدودی بود، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾، مگر آنها چند تا پیغمبر داشتند؟ ولی فرمود آنها همه انبیا را تکذیب کردند. سرّش این است که گاهی یک امر به منزله همه خواهد بود، گاهی به منزله همه است گاهی حقیقت همه است. در جریان منزله در مسئله حقوق بشر این طور است که «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً»،[11] یا «مَنْ أَحْیَا نَفْساً فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً»[12] است. اگر کسی بی‌گناهی را بکشد، گویا همه مردم را کشته است. اگر کسی یک نفر را زنده کند، هدایت کند، گویا همه را هدایت کرده است، این تا حدّی گویا است، برای اینکه حقوق بشر یکسان است اگر یک نفر را کسی نجات بدهد از آن جهت که بشر است گویا حق همه بشر را ادا کرده؛ در حدّ گویاست، «مَنْ أَحْیَا نَفْساً فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً» یا «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً»، این می‌شود حقوق بشر، برای اینکه کسی که یک نفر را دارد بی‌گناه می‌کشد، معلوم می‌شود باکی ندارد. یک نفر را تلاش و کوشش می‌کند که هدایت می‌کند، معلوم می‌شود در صدد رعایت حق بشر است. اما در جریان انبیا، اینها گویا نیست واقعیتی است؛ اگر کسی وجود مبارک هود را قبول نکرد، همه انبیا را تکذیب کرد چرا؟ چون هود هیچ حرفی ندارد مگر حرف همه انبیا. صالح هیچ حرفی ندارد مگر حرف همه انبیا، چون حرف همه انبیا یکی است؛ لذا وقتی قرآن کریم قصص انبیا را نقل می‌کند، می‌گوید: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[13] است، هر پیامبری که آمده فرموده انبیای قبل من درست گفتند، هیچ پیامبری نیامده ـ معاذالله ـ بگوید که فلان پیامبر مثلاً در فلان قسمت درست گفته، در فلان قسمت درست نگفته، همه‌ آنها ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هستند؛ البته وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) گذشته از آن تصدیق، هیمنه هم هست که ﴿وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾،[14] این مخصوص پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است، این «کأنّ» داخل آن نیست. ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ﴾، ﴿کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾، این «کذّب»، «کذّب» در غالب اینها هست، دیگر «کأنّ» نیست، چون همه انبیا یک حرف آوردند؛ خدا هست با اسما و صفاتش و قیامت هست با آن درجات و درکاتش، وحی و نبوت و رسالت هست با همه خصوصیاتش، این حرف همه انبیاست. اگر کسی پیامبری را تصدیق کرد، حرف همه را تصدیق کرد این هم هست که ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾،[15] این ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ یعنی در خطوط کلّی حرف‌های همه‌شان حق است؛ البته این دو تا آیه را هم می‌پذیریم که ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ،[16] یک؛ ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ،[17] دو؛ درجات اینها را، فضیلت اینها را، مراتب اینها را قبول داریم با حفظ این دو آیه می‌گوییم هیچ فرقی بین اینها نیست، این یعنی چه؟ یعنی اینها درباره توحید و وحی و نبوت و دین سخن گفتند، حرف همه‌ آنها حق است. پس ما یک ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ داریم، که بر اساس این ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾، اگر کسی یک نفر را ـ معاذالله ـ تکذیب کرد، همه را تکذیب کرد و اگر یک نفر را قبول کرد همه را قبول کرد و دیگر ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[18] فرض ندارد، چون حرف همه‌ آنها یکی است. معنای اینکه همه‌ آنها را ما قبول داریم و فرقی بین اینها نیست؛ یعنی «فی اصل الوحی و النبوة و التوحید و المعاد»، وگرنه اینها درجاتی دارند، مراتبی دارند.

پس چه در بخش اثبات باشد ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾، چه در بخش نفی باشد ـ معاذالله ـ ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ﴾، ﴿کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾، چون همه اینها یک چیز دارند می‌گویند، با اینکه اینها بیش از یک پیغمبر نداشتند. در مقام بحث، بحث این است که در سوره مبارکه «شعراء» هم همین است: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ ٭ إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ﴾، برادر نژادی و انسانیِ اینهاست. ﴿أَ لا تَتَّقُونَ ٭ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ﴾، قرآن درباره پیغمبر دارد: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ،[19] انبیای دیگر هم می‌گفتند: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ﴾، یعنی «أطیعوا الله و أطیعونی»، چون خلیفه حرف مستخلفٌ عنه را می‌زند، حرف خودش را که نمی‌زند. این ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾[20] که اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر ندارد، همه انبیا همین طور هستند. انبیا از آن جهت که انبیا هستند، مرسلین از آن جهت که مرسلین هستند، منطقه لبان مطهّر اینها منطقه عصمت است، از خودشان که نمی‌گویند؛ منتها درجات وحی البته فرق می‌کند؛ اما این ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی،[21] در مسائل دینی مختصّ به همه انبیاست؛ لذا ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ برای همه است؛ هم خدا درباره انبیا می‌فرماید، هم خود انبیا می‌فرمایند که ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ﴾. ﴿وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلی‏ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ که حرف همه انبیاست. بعد موعظه‌ای هم که می‌کند می‌فرماید که ﴿أَ تُتْرَکُونَ فی‏ ما هاهُنا آمِنینَ﴾، فکر می‌کنید همیشه با همین وضع هستید که مرفّه هستید، در دامنه کوه به سر می‌برید، ویلاها دارید، ویلاهای ییلاقی دارید، ویلاهای کوهستانی دارید، ویلاهای کوهی دارید، دیگران اگر ویلاهای ییلاقی دارند شما ویلاهای کوهی دارید؛ یعنی خود سنگ را می‌تراشید و اتاق درست می‌کنید ویلا درست می‌کنید، این طور است. ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ﴾، این کندوان، کندوان‌هایی که میبینید در آذربایجان هست، در بعضی از این قسمت‌ها هست، این طور است. نمونه‌هایی از همان زمان است؛ یعنی این کوه‌ها را کَندند؛ منتها اینها چون توده مردم بودند وضع آنها این است، ولی آنها قلعه ساختند، اتاق‌های وسیع ساختند مهمان‌سرا ساختند ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ﴾، الآن شده جزء آثار باستانی. فرمود شما این طور هستید، امکانات فراوانی دارید، ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ ٭ وَ لا تُطیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفینَ ٭ الَّذینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ﴾؛ این حرف وجود مبارک صالح بود.

آنها گفتند که ﴿إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرینَ ٭ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ﴾، آن وقت وجود مبارک صالح از طرف خدا فرمود: ﴿هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[22] که مسئله عذاب در آنها مطرح است. این یک مقدار بازتر ذکر شده؛ یعنی سوره مبارکه «شعراء» از آیه 141 به بعد در قصّه حضرت صالح. در سوره مبارکه «قمر» که محلّ بحث است به این وسعت نیامده است، فرمود: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾، این نُذُر همان مرسلین هستند این نُذُر اگر جمع نذیر باشد، همان مرسلین‌ هستند که در سوره مبارکه «شعراء» آمده: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ﴾، اینجا می‌فرماید: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾، اما اگر نُذُر مصدر باشد؛ مثل قُبُل که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلًا»[23] یعنی روبهرو. اگر نُذُر بر وزن قُبُل مفرد باشد؛ یعنی انذارِ منِ خدا، اینها ـ معاذالله ـ انذار من و تهدید مرا تکذیب کردند. چه چیزی گفتند؟ گفتند: ﴿أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً﴾، اوّلاً فردی است از جنس ما، با ما هیچ فرقی ندارد، اینها خیال کردند انبیا که هستند همان ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ را دیدند و ﴿إِلاَّ ما یُوحی‏ إِلَیَّ﴾ را که ندیدند، گفتند بشری است مثل ما، چون وقتی بشری مثل ما بودند، پس مزیتی ندارند، آنها فرمودند بله ما بشری هستیم: ﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾، اما ﴿یُوحی‏ إِلَیَّ﴾ دیگر او را ندیدند. فقط گفتند بشری است از نظر بدنی، این یک؛ بعد گفتند ما درست است از بشر اطاعت می‌کنیم، ولی آنها حکومت دارند قدرت دارند نیروی مرکزی دارند، نیروی نظامی دارند، نیروی مال دارند، شما یک آدم تنها هستی، پس دو مشکل هست: یکی اینکه بشر هستی فرشته نیستی؛ دیگر اینکه قدرت سلطنت و حکومت نداری؛ لذا گفتند: ﴿أَ بَشَراً مِنَّا﴾، یک؛ ﴿واحِداً﴾، این دو؛ اگر حاکم بودی سلطان بودی قدرت مرکزی داشتی، قدرت نظامی داشتی، ما از تو اطاعت می‌کردیم؛ اما حالا که می‌گویی: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ﴾، تو دو تا مشکل داری: یکی اینکه بشر هستی ما هم بشر هستیم؛ دیگر اینکه مثل ما تنهایی، مثل حکّام و اینها نیستی. پس نه مثل فرشته‌ای تا از تو اطاعت کنیم، نه مثل حکّام ما هستی تا از تو اطاعت کنیم، چرا می‌گویی: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ﴾؟ این دو برهان به زعم اینها ذکر شدند: ﴿أَ بَشَراً مِنَّا﴾، پس مثل فرشته نیستی. ﴿واحِداً﴾، پس مثل حکّام و سلاطین نیستی. ﴿أَ بَشَراً مِنَّا﴾، یک؛ ﴿واحِداً﴾، دو؛ دو مشکل دارید آن وقت: ﴿نَتَّبِعُهُ﴾، چرا می‌گویید: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ﴾؟ اگر این کار را بکنیم همان طوری که تو می‌گویی اگر ما دین تو را نپذیریم در جهنم و ضلالت هستیم، ما می‌گوییم اگر حرف تو را بپذیریم ـ معاذالله ـ در ضلالت هستیم در سعیر! این «سُعُرْ» یا جمع سعیر است به معنی شعله؛ یعنی به عکس آنچه تو می‌گویی ما در دنیا خود را در آتش بدبختی و محرومیت می‌اندازیم، یا نه به معنای جنون است که برخی‌ها همین را از جنون دانستند. ﴿إِنَّا إِذاً لَفی‏ ضَلالٍ وَ سُعُرٍ﴾، تو گفتی اگر ما حرف تو را نپذیریم در ضلالت و دوزخ هستیم، ما می‌گوییم اگر حرف تو را بپذیریم در ضلالت و دوزخ هستیم.

بعد حرفشان این است که شما مدّعی هستی که وحی بر تو نازل شده است، این دو تا مشکلی که ما گفتیم تو داری، در ما هم هست، ما هم بشر هستیم تو هم بشر؛ ما هم یک نفر هستیم تو هم یک نفر: ﴿أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا‌﴾؛ ما دو تا برهان اقامه کردیم؛ تو بشری، فرشته نیستی، ما هم بشریم فرشته نیستیم؛ تو یک فردی هستی بی‌حکومت و بدون نیروی نظامی ما هم یک فردی هستیم بدون حکومت نظامی؛ چه خصوصیتی است که وحی بر تو نازل شده بر ما نازل نشده؟ این تعبیر «القاء» به این معنا نیست که پرت کردن باشد تا گفته بشود که این تعبیر، تعبیر رَوایی نیست. خود ذات اقدس الهی از جریان وحی همان طوری که به انزال یاد کرد: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾،[24] همین ذات اقدس الهی درباره وحی فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا﴾؛[25] این به معنی انداختن نیست به معنی تلقّی است. اگر فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا﴾، با ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾،[26] هماهنگ است. این «القاء» از طرف خدا و تلقّی از طرف توست، نه انداختن تا ما بگوییم اینها قصد اهانت داشتند. خود انبیا گفتند که خدای سبحان وحی را نسبت به ما القاء می‌کند که می‌فرماید: ﴿إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا﴾؛ ما هم تلقّی می‌کنیم. اگر تعبیر به انزال بشود؛ مثل تعبیر به «القاء»، یکسان است؛ البته ممکن است برخی از آنها قصد اهانت هم داشته باشند.

﴿أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا‌﴾؛ این کلمه «عَلی» هم موهم توهین نیست آن ﴿إِنَّا سَنُلْقی﴾ هم با «علی» استعمال شده: ﴿إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا﴾. ﴿أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا‌﴾؛ پس تو بشر هستی و فرشته نیستی، یک؛ یک نفر هستی و حکومتی نداری، دو؛ چرا از تو اطاعت بکنیم؟ ﴿أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا‌﴾؛ حالا چون داعیه‌ای دارید دلیل ندارید ـ معاذالله ـ کذّاب هستید. کذّاب گاهی به معنی صیغه مبالغه است گاهی حرفه است؛ یعنی پُردروغ، کسی که حرفه او دروغگویی است، به او کذّاب می‌گویند. گاهی نه، یک امر مهم را بازگو می‌کند که خیلی دروغ او شدید است، این شخص می‌شود کذّاب که جعفر کذّاب همین طور است، او که سابقه دروغی نداشت حرفه او هم حرفه دروغ نبود، این صیغه فعّال در مواردی به کار می‌رود که دو مورد آن معروف است: یکی پُردروغ، کسی که حرفه او این است؛ یعنی مثل بقّال؛ این بقّال نه یعنی پُربَقْل‌فروش! کسی که حرفه‌اش این است حالا یا زیاد می‌فروشد یا کم می‌فروشد. بَقلْ‌فروش، سبزی‌فروش. پس یا حرفه است، یا کثرت و مبالغه است؛ یا مثل علامه و اینهاست یا نه، شغل و حرفه است. گاهی یک نفر یک دروغ مهمی می‌گوید می‌شود افّاک، می‌شود کذّاب. جریان إفک همین طور بود، یک گزارش جعلی بود، ولی خیلی مهم بود. در جریان جعفر کذّاب هم گفتند یک داعیه دروغ بود که داعیه امامت یا نیابت داشت، ولی خیلی مهم بود.

«علی أی حال» وجود مبارک صالح نه حرفه او کذب بود، نه پردروغ بود. اما یک خبر مهم داشت یک امر مهمی را ادّعا کرد که اینها می‌گفتند این کار مختصّ به فرشته‌هاست و مختصّ به بشر نیست. کاری که مخصوص فرشته است و برای بشر نیست تو که می‌گویی من نبیّ هستم، «إنّکَ لَکَذّابْ» و از آن جهت که از ما پیروی و اطاعت می‌خواهی، معلوم می‌شود شرّ‌طلب هستی، «أشِر» هستی. این «أشِر» را گفتند؛ نظیر أخْیَرْ بودن، چون «شرّ و خِیر» اینها اصلش «أشَرّ و أخْیَر» بود، افعل تفضیل هستند، آن «الف» گفتند حذف می‌شود، آن همزه حذف می‌شود می‌شود «خیر و شرّ». حالا این تشدیدش هم برای تخفیف حذف شده حرفی دیگر است. این بیانات نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) که فرمود: «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً»[27] ناظر به همین است. اگر کسی ـ معاذالله ـ بددروغ بود، نه پُردروغ، این به دنبال شرّ هست. گفتند ـ معاذالله ـ تو کذّاب هستی و أشِر هستی. آن‌گاه ذات اقدس الهی فرمود به آنها بگو: ﴿سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ﴾، حالا معلوم می‌شود که چه کسی بددروغ است چه کسی دروغ می‌گوید؟ شما ممکن است حرفه‌تان دروغ نباشد، یک؛ ممکن است پردروغ نباشید، دو؛ اما یک امر مهمی را تکذیب کردید، چیز مهمی که هست گفتید نیست، نبوت را گفتید نیست، وحی را گفتید نیست. شما هم لازم نیست که پردروغ یا حرفه‌تان دروغ باشد، شما همین که جریان صالح(سلام الله علیه) را نفی کردید می‌شوید کذّاب. این نه به قرینه تقابل باشد یا حرف آنها نقل کرده باشد، آنها هم اگر کسی یک کار مهمی را انکار بکند می‌شود کذّاب. یک کار مهمی را نفی بکند می‌شود أفّاک، ﴿سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ﴾؛ حالا ما آزمایش می‌کنیم. ﴿إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ﴾؛ اینها در دامنه کوه زندگی می‌کردند، از همین کوه ویلا می‌ساختند، از همین کوه کندوان داشتند؛ یعنی کَندوکاو می‌کردند و خانه می‌ساختند. این دو بخش کندوانی که در ایران است و جزء آثار باستانی است، همین است؛ یعنی خود کوه را می‌کَندند و خانه می‌ساختند. فرمود ما این کار را می‌کنیم از همین کوهی که شما گفتید باید ناقه در بیاید، ما ناقه در می‌آوریم. ﴿إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ﴾؛ این ناقه رسالت ما را به عهده دارد. کاری که ذات اقدس الهی به عهده یک موجود می‌سپارد، آن موجود اطاعت می‌کند. فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ؛[28] ما این بادها را فرستادیم برای تلقیح گیاهان، اینها کار تلقیح را انجام می‌دهند که مذکّر و مؤنّث جمع بشوند تا بارور بشوند این کار را این بادها انجام می‌دهند، اینها رسالت ما را به عهده دارند ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ. حالا این هم همین طور است، رسالت الهی را این ناقه به عهده داشت، ﴿فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ﴾، حالا شما مقداری مرتقب باشید و صابر باشید. مرتقب باشید که قبلاً هم مشابه آن گذشت؛ یعنی مراقب باشید. مراقب را مراقب می‌گویند برای اینکه رقبه می‌کشد. رقیب را چرا رقیب می‌گویند؟ برای اینکه سرکشی می‌کند. اینها که مراقب هستند در امتحانات ببینند چه کسی درست می‌نویسد چه کسی درست نمی‌نویسد، چه کسی تقلب می‌کند چه کسی تقلّب نمی‌کند، این اگر سرش را خم بکند راه برود که نمی‌بیند کدام دانشجو تقلّب می‌کند کدام دانشجو تقلّب نمی‌کند، این باید گردن بکشد، سرکشی بکند به اصطلاح، سرش را خم بکند جلوی پای خودش را ببیند مواظب دیگری نیست. این تا رقبه نکشد گردن نکشد سرکشی نکند نمی‌فهمد و نمی‌بیند از این جهت این مراقب را مراقب گفتند چون رقبه گردن و سر می‌کشد تا خوب ببیند. فرمود تو هم مراقب اینها باش، حالا این کنایه است یعنی خوب مواظب باش ببین که این ناقه چه کار می‌کند؟ آنها با این ناقه چه کار می‌کنند؟ بدرفتاری می‌کنند یا نه؟ و گفتیم آب شهر را هم آب این منطقه را هم تقسیم بکنند، بخشی از آن از نظر زمان یا از جهت مکان برای این ناقه، بخشی از آن هم برای شما یا یک روزش هم برای شما. ﴿فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ﴾؛ ببین که چه نتیجه می‌دهد! ﴿وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ‌﴾؛ به اینها بگو آب این منطقه تقسیم شده است، یک روز برای این ناقه است، چون شما می‌خواهید از شیر او استفاده کنید. یک روز هم سهم شماست؛ هم زمان‌بندی شده یا مکان‌بندی شده تقسیم می‌شود. آنها برای اینکه معجزه را از بین ببرند، معجزه مشابه نخواهد داشت «الی یوم القیامة» چه در گذشته چه در آینده. اما از بین رفتنی هست؛ یعنی معجزه کسی را ممکن است از بین ببرند، مگر اینکه ذات اقدس الهی بگوید این معجزه از بین رفتنی نیست؛ نظیر قرآن کریم یا نظیر کعبه و مانند آن که صیانت آن را به عهده بگیرد، وگرنه معجزه قابل این هست که از بین ببرند؛ یعنی ممکن است عصای موسی را بشکنند و از بین ببرند؛ اما ممکن نیست مثل عصای موسی عصا بیافرینند. از ازل تا ابد این طور است، ولو آن پیامبر نبوّتش جهانی نباشد، در یک منطقه خاص باشد؛ اما معجزه هر پیامبری جهانی است و جهانی بودنِ معجزه این است که نه در گذشته مثل این بود نه در آینده «الی یوم القیامة» خواهد بود، چون اگر در گذشته در اثر یک سلسله علوم و دانش این کار را بشر عادی انجام می‌داد، این دیگر می‌شد عادی، خرق عادت نبود، یا اگر در آینده در اثر پیشرفت علم بتوان مثل این آورد، این می‌شود امر علمی و دیگر خارق عادت نیست. پس معجزه هیچ پیامبری نه در گذشته نمونه داشت نه در آینده «الی یوم القیامة» ولو آن پیامبر نبوت  محدود بود جزء انبیای اولوالعزم نبود و مانند آن. ناقه حضرت صالح این طور است، عصای حضرت موسی این طور است، ید بیضای حضرت موسی این طور است و مانند آن؛ اما قابل از بین بردن است بله، مگر اینکه خدای سبحان آن معجزه را به عنوان ابد نگه بدارد مثل قرآن و امثال آن. فرمود اینها این معجزه را دیدند که چاره‌ای ندارند، به این فکر بودند که این را عقر کنند و ترور کنند به اصطلاح و از پا در بیاورند. ﴿فَنادَوْا﴾؛ تصمیم گرفتند که این ناقه را از پا در بیاورند، شقی‌ای را که گفتند «أشقی» بود و در روایات ما هم دارد که اگر می‌خواستند فلان کس خیلی شقیّ است می‌گفتند که مثل عاقر ناقه صالح است! شقی‌ای را انتخاب کردند در بین خودشان که این ناقه را عقر کند، پی کند. در سوره مبارکه «شمس» گوشه‌ای از این عقر آمده، در آیه سیزده به بعد سوره مبارکه «شمس» آمده که ﴿فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها﴾، که این منصوب به اغراء است؛ یعنی «إحْضَروا ناقة الله»، یک؛ «إحضروا سقیاها»، دو؛ از این ناقه فاصله بگیرید! از آب فاصله بگیرید! بگذارید این به اندازه کافی که می‌خواهد آب بنوشد بنوشد، کاری نداشته باشید. ﴿فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها﴾؛ همه اینها را یکسان کرد، چه گونه یکسان کرد؟ در سوره مبارکه «قمر» که محل بحث است آمده.

یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که بخشی از بیانات اینها به وسیله انقلاب تفسیر شد؛ یعنی به زحمت، انسان این روایت‌ها را معنا می‌کرد، ولی انقلاب خوب به صورت شفاف این را برای ما تفسیر کرد. این روایت را که بسیاری از ما یا همه ما گفتیم شنیدیم که در یکی از جبهه‌های جنگ وجود مبارک حضرت امیر دید که یکی از مجاهدان می‌گوید که ای کاش برادر من در این صحنه بود، چون صحنه، صحنه جهاد دینی است و پُرفضیلت است. حضرت به او فرمود: «أَ هَوَی‏ أَخِیکَ‏ مَعَنَا»؛[29] آیا خط فکری برادر تو با ما هست؟ عرض کرد بله یا امیرالمؤمنین. فرمود این در تمام ثواب ما شریک است. ما چند بار گفتیم، شنیدیم، دیگران هم گفتند، ما هم شنیدیم، می‌گفتیم؛ اما معنای آن را درست نمی‌فهمیدیم که حالا اینها در میدان جبهه هستند، در میدان رزم هستند، خط فکری او با اینها موافق است چطور در ثواب اینها شریک است! البته «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُم‏»[30] تاحدودی قابل فهم هست که در برخی از ثواب‌ها شریک باشد؛ اما در همه ثواب شریک باشد، یعنی چه؟ عرض کرد تمام ثواب‌هایی که ما می‌بریم او دارد؟ فرمود بله. این را واقعاً ما نمی‌فهمیدیم؛ اما انقلاب خوب برای ما تفسیر کرده است. ببینید دو تا روحانی یا دو تا دانشجو یا دو تا استاد دانشگاه یا یک روحانی و یک دانشگاهی اینها دوست هستند، باهم درس خواندند، با هم بحث کردند، حالا در یک شهر دارند زندگی می‌کنند، یکی سِمَتی پیدا کرده، این یکی اگر در خط فکری او باشد راضی باشد، در تمام ثواب او سهیم است؛ اما اولین اختلافی که هست همین است که چرا من نباشم او باشد؟ این چرا من نباشم او باشد، از بدترین غدّه‌هاست. به هر حال کار را یک نفر باید انجام بدهد، دو نفر که انجام نمی‌دهند، شما هم کاری دیگری که مانده است را انجام بدهید. اگر واقعاً ما راضی باشیم به اینکه این آقا دارد کار را انجام می‌دهد دعا می‌کنیم موافق هم هستیم. حالا او نباشد من باشم، این همان غدّه است و اگر انسان خودش را قانع کرد که کار، کار خیلی خوبی است، حالا دو تا روحانی یکی شده امام جمعه یکی نشد، دو تا دانشگاهی هستند یکی شده نماینده یکی نشد، این می‌گوید این کار خیری است که او دارد انجام می‌دهد، من هم او راتقویت می‌کنم، اگر ثواب این بیش از او نباشد کمتر از او نیست. واقع انقلاب این را معنا کرده است. فرمود آیا او در خط فکری ما هست یا نه؟ اگر در خط فکری ما هست در ثواب شریک است، دیگر اوضاع را به هم نمی‌زند. بدترین غدّه ما همین غدّه نفس است. این بیان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چقدر شیرین است! فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[31] ما یک دشمن بیرونی داریم این دشمن بیرونی از ما گاز و نفت و آب و خاک و اینها را می‌خواهد یا حداکثر بدن را می‌خواهد؛ اما این دشمن درونی این طور نیست. این دشمن درونی از ما ایمان می‌خواهد اوّلاً که ـ معاذالله ـ انسان را از ایمان خلع ید بکند. بعد از اینکه کافر شد، آبرو می‌خواهد. مگر این دشمن درونی آدم را رها می‌کند؟! تا انسان را مثل تفاله نکند رها نمی‌کند؛ اوّل کفر، بعد مسلوب الحیثیة. این است که حضرت فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ». اینجا در ذیل همین که فرمود استدلال حضرت این است که «إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ»[32] بعد به ذیل آیه سوره مبارکه «شمس» استدلال کردند. فرمودند آنکه ناقه صالح را ترور کرد یک نفر بود؛ اما قرآن به همه آنها اسناد می‌دهد، می‌فرماید: ﴿فَکَذَّبُوهُ﴾، حضرت صالح را، ﴿فَعَقَرُوها﴾ جمع آورد. در آیه محل بحث سوره مبارکه «قمر» داریم: ﴿فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطی‏ فَعَقَرَ﴾، ضمیر مفرد است و فعل هم مفرد. یک نفر ترور کرد؛ اما حضرت فرمود در پایان سوره مبارکه «شمس» این است که همه‌ آنها این شتر را کشتند. اگر مفرد است که مفرد هست و حق هم همین مفرد است، چگونه در بخش پایانی سوره مبارکه «شمس» فرمود همه‌ آنها کشتند؟ برای اینکه «إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ». حالا روشن شد که حضرت فرمود: «أَ هَوَی‏ أَخِیکَ‏ مَعَنَا» در تمام ثواب شریک است. اگر ـ خدای ناکرده ـ در آن طرف باشد در تمام عِقاب شریک است. فرمود: ﴿فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطی﴾؛ آمد و دست به تیر کرد و «عَقَرَ»؛ این شتر را عقر کرد آن وقت در سوره مبارکه «شمس» دارد که ﴿فَعَقَرُوها﴾. بعد فرمود: ﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی‏ وَ نُذُرِ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً﴾ عذاب ما این بود: ﴿صَیْحَةً واحِدَةً﴾.

 در جریان قوم عاد در چهار آیه فرمود: که ریح عقیم است،[33] یک؛ صرصر و تندباد و طوفانی است،[34] دو؛ ﴿سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[35] سه؛ ﴿أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِیَةٍ﴾[36] این چهار؛ اینها را مبسوطاً ذکر کرد. در اینجا هم به تدریج و ترتیب در سور گوناگون نحوه تعذیب قوم ثمود را ذکر فرمود. فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً﴾ و تندبادی، رعدی، برقی. ﴿فَکانُوا کَهَشیمِ الْمُحْتَظِرِ﴾، «محتظِر» آن رمه‌دار، آن باغداری است که دارای حظیره است. «حظیره»؛ یعنی انبار. این درخت‌ها و هیزم‌ها و چوب‌های خشک و علف‌های خشک را جمع می‌کند برای دام خود. «حظیره»؛ یعنی آن انباری که در باغ‌ها هست، برای دام‌ها این را ذخیره می‌کنند «هشیم»، این فعیل به معنی مفعول است، مثل قتیل به معنی مقتول. «مهشوم»؛ یعنی قطع شده، تکه‌تکه شده، بریده شده. «هاشم»؛ یعنی قاطع. این فعیل به معنی مفعول مثل آن چوب‌های خشک تکه‌تکه شده‌ای است که در انبار نگه می‌دارند برای دام‌ها، برای باغ‌ها، برای کارهای کشاورزی و دامداری. «محتظر»؛ یعنی صاحب حظیره، یعنی صاحب باغ. ﴿فَکانُوا کَهَشیمِ الْمُحْتَظِرِ ٭ وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره نجم، آیات50 ـ 53.

[2]. سوره قمر، آیه19.

[3]. سوره شعراء، آیات79و80.

[4] . المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص123.

[5]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص75.

[6]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏5، ص443.

[7]. سوره بقره، آیه233.

[8]. سوره الرحمن، آیات13 و 16 و 18 و ... .

[9] . سوره شعراء، آیات17 و 18.

[10] . سوره شعراء، آیات8 و 9.

[11]. تفسیر العیاشی، ج‏1، ص 313.

[12]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏4، ص 57.

[13]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه46.

[14]. سوره مائده، آیه48.

[15]. سوره بقره، آیه136؛ سوره آلعمران، آیه84.

[16]. سوره اسرا، آیه55.

[17]. سوره بقره، آیه253.

[18].سوره نساء، آیه150.

[19]. سوره نساء، آیه59.

[20]. سوره نجم, آیه3.

[21]. سوره نجم, آیات3 و 4.

[22]. شعراء، آیه155.

[23] . الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص812.

[24]. سوره شعراء, آیات193 و 194.

[25]. سوره مزمل، آیه5.

[26]. سوره نمل، آیه6.

[27]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص89.

[28]. سوره حجر، آیه22.

[29]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه12.

[30]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت154.

[31]. مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

[32]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه201.

[33]. سوره ذاریات، آیه41.

[34]. سوره حاقه، آیه6.

[35]. سوره حاقه، آیه7.

[36]. سوره حاقة، آیه7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق