أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (17) کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ (18) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی یَوْمِ نَحْتفسیر سوره قمر جلسه 07 (1396/02/06)سٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (22)﴾
سوره مبارکه «قمر» که در مکه نازل شد، محور اصلی آن هم اصول دین است، مخاطبان مستقیم آن مشرکان و ملحدان بودند که اینها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾ بودند. تعبیر قرآن کریم درباره این گونه از مشرکان این بود که ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾، این «لُدّ» جمع «ألَدّ» است، اینها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾ بودند، هیچ چارهای نبود مگر اینکه این عذابهای سختی که بر امتهای قبل واقع شد، بخشی از اینها به وسیله انبیای ابراهیمی به اینها رسید، بخشی هم در تورات و انجیل مطرح شده بود و اینها شنیده بودند اینها را بازگو بکند؛ لذا در این قصّهها هم مسبوق به انذار است هم ملحوق به انذار؛ هم در صدر این قصه میفرماید: ﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ﴾، هم در ذیل این قصّه میفرماید: ﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ﴾.
مطلب دیگر آن است که چون انذار با تبشیر همراه است، اگر مسئله انذار ذکر میشود، مسئله تبشیر با آن اوصاف چهارگانه هم مطرح است. این مسئله ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾،[1] قبلاً اشاره شد که دو صفت ثبوتی قرآن در آن هست و دو صفت سلبی قرآن؛ مجموعه این چهار صفت، قرآن را با آن عظمت و جلال معرفی میکند. دو صفت ثبوتی قرآن این است که قرآن یک کتاب ثقیل؛ یعنی وزین، بامغز و برهانی است، این یک؛ و چون فطرت و دلپذیر است بر انسان آسان است، این دو. هم ﴿إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾[2] ناظر به عظمت محتوای قرآن کریم است، هم ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾ ناظر به دلپذیری، فطرتپذیری، مطابق با سعادت و تمدن بشر بودن است. فرمود این وزین است، یک؛ آسان است، دو.
اما آن دو صفت سلبی: بیمحتوا و تهیمغز نیست، یک؛ سخت نیست، دو؛ دشوار نیست و سست نیست. آن خفیف بودن جزء اوصاف سلبی قرآن است، عسیر و دشوار بودن جزء اوصاف سلبی قرآن است. این چهار محور را به صورت ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾، مکرّر بازگو میکند.
مطلب بعدی آن است که درست است که در اوّل سوره مبارکه «زخرف» فرمود قرآن که «حبل متین» است، ما آن را از آسمان و از عرش به زمین آویختیم نه انداختیم، مثل باران نیست که نازل کرده باشیم، مثل حبل آویخته است که به دست شما گذاشتیم، فرمود بالای آن «علی حکیم» است، پایین آن «عربی مبین» است؛ یعنی همان «علی حکیم» وقتی تنزّل میکند، میشود «عربی مبین». گرچه در قرآن آیاتی است که فهم آن برای خواص مشکل است فضلاً از توده مردم؛ اما محتوا و مطلب همان آیه در ضمن قصص، امثله، حکایتها، مسائل اخلاقی، تبشیر و تنذیر، همان مطلب عمیق به صورت روان در اختیار همه قرار گرفت؛ لذا این دو مطلب هم در کنار مطالب قبلی باید اضافه بشود: یکی اینکه در قرآن آیاتی است که فهم آن برای خواص مشکل است، فضلاً از توده مردم. دوم اینکه در قرآن هیچ مطلبی نیست که برای توده مردم قابل فهم نباشد، چرا؟ چون همان مطلب عمیقی که در آیات پرمحتوا هست، به صورت قصّه، به صورت مَثل، به صورت تکرار کردنها بیان میکند؛ مثلاً همان برهان تمانع که جزء دقیقترین مطالب سوره مبارکه «انبیاء» است، آن را به صورت یک داستان ذکر میکند، میفرماید خدمتگزاری که یک مولا و فرمانروای عادل و صادق دارد کار او منظّم است یا خدمتگزاری که دو مولای متشاکس بداخلاق و ناسازگار دارد، ﴿رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾ که بحث هر دو قبلاً گذشت؛ یعنی آیه سوره مبارکه «انبیاء» که برهان تمانع است: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[3] که بسیاری از خواص در آن ماندند فضلاً از دیگری و خیلیها خیال میکردند این برهان به برهان توارد علّتین برمیگردد، مشکلی برایشان بود، همان مطلب را قرآن کریم در ضمن یک مَثل حلّ کرد. آن روایتی که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است که ذات اقدس الهی میدانست که در آخر الزمان اقوام متعمّقی میآیند؛ لذا سوره مبارکه ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ را نازل کرده است،[4] همان سوره مبارکه ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ و آیات «حشر» به وسیله قصّهها و مَثلها به خوبی تشریح شده است؛ لذا هیچ کس نمیتواند بگوید که در قرآن مطلبی است که من نمیفهمم؛ البته درجات فهم هم فرق میکند، مراتب علم هم فرق میکند؛ آنها که عالم هستند بهتر میفهمند، آنها که درس نخواندهاند کمتر میفهمند، ولی اصل مطلب را میفهمند.
پرسش: ... در مسئله قصص، بعضی از اوقات قصص قرآن تحریف شده.
پاسخ: خود قرآن میفرماید مفسّر ما داریم به نام اهل بیت، خود قرآن میفرماید: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾.[5] بحث در این نیست که ـ معاذالله ـ قرآن «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»[6] بحث در این است که قرآن کریم مطالب عمیقی دارد عمومات آن به وسیله اهل بیت تخصیص میخورد، مطلقات آن تقیید میخورد، ذی القرینه آن قرینه میخواهد، شأن نزول شأن نزول میخواهد. خود قرآن میفرماید: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ﴾؛[7] خود قرآن میفرماید: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ رسول هم فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن».[8]
غرض این است که قرآن در اینکه معجزه باشد به هیچ چیزی احتیاج ندارد، قرآن برای اینکه ثابت کند که آورنده آن پیغمبر است به هیچ چیزی احتیاج ندارد، قرآن برای اینکه ثابت کند که کلام خداست متکلّمِ این فقط خداست به هیچ چیزی احتیاج ندارد. اما همین قرآنی که المیزان شد و در اینکه معجزه است، مستقل است، نبوت پیغمبر را بالاستقلال ثابت میکند، میفرماید تفصیل این، تفسیر این، تخصیص این، تقیید این به برکت اهل بیت است.
«فهاهنا امران»: یکی اینکه خود قرآن برای اینکه ثابت کند که کلام خداست به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون هنوز پیغمبری ثابت نشده، هنوز امامتی ثابت نشده است. این مستقل است، ثابت میکند که من کلام خدا هستم. دوم برای اینکه ثابت کند آورنده آن پیغمبر است، به هیچ کس احتیاجی ندارد و ثابت میکند. بعد از اینکه ثابت کرد کلام خداست، بعد از اینکه ثابت کرد که آورنده آن پیغمبر است، میفرماید خیلی از مطالب است که خدا به پیغمبر گفته بروید از او و اهل بیت او یاد بگیرید، همه اینها باید مرزهایش از هم جدا بشود.
پرسش: برای اینکه در کلّ قرآن تدبّر کنیم و ببینیم در آن یک مورد اختلاف هم نیست؛ یعنی به انضمام توضیحات اهل بیت(علیهم السلام) باید باشد؟
پاسخ: نه، ما که نمیخواهیم بحث فقهی داشته باشیم، بحث اخلاقی داشته باشیم، میخواهیم بحث کلامی داشته باشیم، ما میخواهیم بگوییم این شش هزار و اندی آیه با هم اختلاف دارند یا نه؟ به هیچ کس احتیاج نداریم، برای اینکه این باید معجزه بشود. وقتی معجزه است که برابر سوره مبارکه «نساء» این استدلال تام باشد: ﴿وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً﴾[9] استدلال قرآن این است که اگر این کلام خدا نباشد در طی این 23 سالی که آمده در زمان جنگ و صلح آمده، فقر و غنا آمده، هجرت و غیر هجرت آمده، سختی و شیرینی آمده باید یک گوشه آن با گوشه دیگر اختلاف داشته باشد، این ادّعای قرآن کریم است. ما برای اینکه ثابت کنیم اوّل تا آخر، آخر تا اوّل هیچ آیهای با آیه دیگر مخالف نیست، به احدی احتیاج نداریم، چون هنوز نبوت پیغمبر ثابت نشده است. در این گونه از مسائل که بحثهای کلامی است، ما نیازی به روایت نداریم؛ اما در بحثهای فقهی قدم به قدم ما محتاج هستیم، در بحثهای اخلاقی قدم به قدم محتاج هستیم. در خیلی از فروعات مسئله توحید، وحی، نبوت، معاد، برزخ، سؤال قبر، قدم به قدم به روایت محتاج هستیم، چون خودش در این بخشها فرمود مفسّر، اینها هستند، خدای سبحان معارف این و حقایق این را نزد این خاندان گذاشته، باید به آنها مراجعه کنید. پس مرزها باید مشخص بشود، آنجا که مسئله معجزه است، قرآن برای ثابت کردن اینکه کلام خداست، آیت خداست، معجزه است، به هیچ چیزی محتاج نیست؛ اما این بحث، بحث فقهی نیست، بحث اخلاقی نیست. برای اینکه ثابت کند آورنده آن پیغمبر است، به هیچ چیزی احتیاج ندارد. بعد از اینکه ثابت کرد که آورنده آن پیغمبر است، فرمود بسیاری از مطالب است که خدا این معارف، خصوصیّات و رمز و رموز را نزد این خاندان گذاشته است؛ هم ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾، ما را هدایت میکند، هم ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾[10] ما را هدایت میکند، ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ﴾ ما را هدایت میکند و مانند آن. این روایات عرض هم که قبلاً معلوم شد، ائمه(علیهم السلام) فرمودند به نام ما دروغ جعل میکنند، ولی به نام قرآن که نمیتوانند دروغ جعل کنند.[11] این دو طایفه از نصوص را هم در جوامع روایی ما، هم مرحوم کلینی هم دیگران نقل کردند. یکی آن نصوص علاجیه است که در کتابهای اصول مطرح است،[12] یکی هم غیر علاجیه. روایت چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد، الا و لابد باید بر قرآن کریم عرضه بشود. فرمودند به نام دروغ زیاد جعل میکنند؛ اما به نام قرآن که دروغ جعل نمیکنند. شما اوّل باید روایات ما را بر خطوط کلّی قرآن عرضه کنید، اگر مباین با قرآن نبود، آن وقت میشود حجت. وقتی حجت شد، عمومات آن را تخصیص بزنید، مطلقات آن را تقیید بزنید، قرینه بشود برای ذی القرینه و مانند آن. همه این مباحث مرزهایشان باید از هم جدا بشود.
غرض این است که هیچ مطلبی در قرآن کریم نیست که برای توده مردم قابل فهم نباشد؛ منتها حجت بر او تمام است، به اندازه خودش هم میفهمد؛ منتها او را با مَثل میفهماند: ﴿یَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ﴾،[13] ﴿تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾،[14] این مَثلها برای این است که دامنه مطلب را تنزّل بدهد، این مَثل دو تا کار میکند: یکی آن ممثّل را پایین میآورد؛ دیگر اینکه دستِ فکر مخاطب را بالا میبرد. اگر دستِ فکر مخاطب بالا رفت و دامنه ممثّل پایین آمد، اینها همسطح هم میشوند و میفهمند؛ لذا هیچ مطلبی در قرآن کریم نیست که برای توده مردم حلّ نشود و پیام قرآن هم ﴿یا أَیُّهَا النَّاس﴾[15] است. اگر ناس سراسر جهان، هر که هست، در هر حدّی از درس خواندن باشد، آشنا نباشد، دیگر خطاب ﴿یا أَیُّهَا النَّاس﴾ مخاطب نخواهد داشت.
غرض این است که این چهار صفت در کنار آنها همیشه مطرح است که تبشیر با انذار، انذار با تبشیر همراه است و این ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾، که تبیین آن با آن چهار عنصر محوری است روشن میکند. حالا بعد از اینکه آن صدر را ذکر کرد، این قصّهها دو قسم است: یک وقت قصّهها را متّصل به هم ذکر میکند؛ نظیر آنچه در بخش پایانی سوره «نجم» گذشت. در سوره «نجم» آیه پنجاه به بعد این بود که ﴿وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولی ٭ وَ ثَمُودَ فَما أَبْقی ٭ وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی ٭ وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی﴾ که همه را با «واو» عطف میکند، چون قصّه آنها را مبسوطاً بیان نمیکند؛ اما در اینجا که جریان حضرت نوح را نقل کرد، بدون عطف میفرماید: ﴿کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ﴾، بعد از چند آیه دارد که ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ﴾، دیگر سخن از عطف کردنِ یک قصّه بر قصّه دیگر نیست، آنجا که هدف، متّصل آوردن است؛ مثل بخش پایانی سوره «نجم» آنجا با «واو» است؛ نوح و عاد و ثمود و اینها. اما آنجا که نه، هر کدام را جداگانه میخواهد مطرح کند، بدون حرف عطف ذکر میکند، ﴿کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ﴾. حالا چون بحث در این نیست که ما آنها را عذاب کردیم، بحث در این است که چگونه عذاب کردیم؟ این چگونه عذاب را در چند بخش مشخص کرد؛ گاهی میفرماید: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً﴾، «صَرْصَرْ»؛ یعنی تُندباد. الآن میگویند با سرعت مثلاً صد کیلومتر 150 کیلومتر کمتر یا بیشتر، با این تعبیرات میگویند، «صَرْصَرْ»؛ یعنی تُندباد، این یک؛ سرعت باد را با آن «صرصری» ذکر میکنند. آثار تلخ آن را به عنوان «ریح عقیم» ذکر میکنند؛ یعنی به هر جا که رسید؛ به گیاه رسید، به درخت رسید، به سرزمین رسید، این را نازا میکند، دیگر نمیگذارد این درخت میوه بدهد یا این علف سبز بشود یا این انسان حیات خود را ادامه بدهد، عقیم میکند.
در بخش دیگر دارد که این تندباد اینها «عاتیة» است با «عتوّ» و سختی و پیافکنی همراه است، زمان آن هم ﴿فی یَوْمِ نَحْسٍ﴾، و دوام آن هم ﴿مُسْتَمِرٍّ﴾ است. این کلمه ﴿مُسْتَمِرٍّ﴾ قبلاً هم گذشت که یا از مرور است؛ یعنی مرتّب ادامه دارد، یا از مرارة است؛ یعنی خیلی تلخ است، یا از مِرّة است که ﴿ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی﴾؛[16] یعنی شدید است. ولی معمولاً همان ﴿مُسْتَمِرٍّ﴾ یعنی ادامهدار و چند شبانهروز هم بود ﴿فی أَیَّامٍ نَحِساتٍ﴾، چند روز بود و این چند روز را هم در سوره «حاقّه» شرح داد: ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ﴾،[17] هشت روز و هفت شب مرتّب این «صرصر» وزید و اینها هم ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، یا در محل بحث ما فرمود: ﴿تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ﴾، اگر درختی در اثر تندباد ریشهکَن بشود، چه خواهد بود؟ اینها هم نخلی بودند مثل درخت خرمایی که از ریشه کَنده بشود؛ هم نشانه این است که اینها جثههایشان خیلی قوی و بلند بود، مثل درختی بود که افتادند هم اینکه ریشهکَن شدند. پس کلمه «عقیم»، کلمه «عاتی»، کلمه «صَرصرَ» اینها وصف خود باد است، ایام هم روز نحسی است که این روز استمرار داشت، استمرار آن هم به هشت روز و هفت شب بود، اینها را مشخص بیان کردند. در سوره مبارکه «فصّلت» آیه شانزده به این صورت آمد: ﴿فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی أَیَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ﴾، بعد جریان قوم ثمود را ذکر میکند. در سوره مبارکه «ذاریات» تعبیر به چیزِ عقیم شده است که فرمود: ﴿ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ﴾، اینها را مثل خاکستر میکنند، یا نازا میکنند، یا خاکستر میکنند. در سوره مبارکه «حاقّه» بخشی از این عذابها آمده است؛ آیه شش به بعد فرمود: ﴿وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ ٭ سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ حُسُوماً﴾؛ قطع کننده است، شمشیر را که میگویند حسام به همین مناسبت است. ﴿فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، مثل اینکه یک درخت خرمایی را ریشهکَن بکنند. «نخل منقعر» که در آیه سوره مبارکه «قمر» محل بحث است، مطابق با آیه هفت سوره «حاقّه» است که فرمود: ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِر﴾. پس آنچه در سوره مبارکه «ذاریات» آمده آن هم همین معنا را تایید میکند. ﴿تَنْزِعُ النَّاسَ﴾ که محل بحث است، در سوره «قمر»: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾، درباره «نحس و سعد» سیدنا الاستاد یک بحث مفصّلی کرده حتماً دیدید و حتماً هم ملاحظه میکنید. سه، چهار فصل برای همین مسئله نُحوست ذکر کردند.[18]یک بحث در این است که خود زمان ذاتاً نحس میشود؛ مثل اینکه سَمّ ذاتاً بد است، عسل ذاتاً نافع است: ﴿فیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ﴾،[19] آیا یک روزِ مشخص ذاتاً این چنین است؟ اثبات این کار آسانی نیست. در همین ایامی که برای قوم عاد یوم نحس بود، برای حضرت هود و مؤمنانِ به حضرت هود یوم سعد بود، برای اینکه اینها پیروز شدند، پیغمبر پیروز شد، حقانیت او روشن شد، مؤمنان پیروز شدند که در بخشهایی از قرآن کریم دارد که وقتی آیهای از آیات الهی ظهور پیدا میکند: ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾، «بفتح الله»، «بفوز الله». پس همان روزی که برای قوم عاد نحس مستمِر بود، برای حضرت هود و مؤمنان او سعد مستمِر بود. ثابت بشود که زمان ذاتاً شرّ است اثبات آن آسان نیست. آن متزمّن است که به این زمان خصوصیت میدهد یا آن متمکّن است که به این مکان خصوصیت میدهد. همین کربلایی که «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»[20] قبور نحس همان قتله کربلا که کنار آنهاست «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»[21] است. در جریان قبر مؤمن که «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة» است، این روایات روضه قبر را که ملاحظه بفرمایید، دارد: «مَدَّ الْبَصَر»؛[22] یعنی قبر مؤمن تا آنجا که چشم میبیند «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة» است، به ویژه جریان کربلا.
پرسش: مراد همان قبر خاکی است؟
پاسخ: به هر حال هر چه هست این سرزمین، این گونه است. قبر وجود مبارک امام رضا با هارون کنار هماند، در کربلا کنار هماند، اما به اندازه «مَدَّ الْبَصَر»، قبر مؤمن «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»، کنارش قبر کفار است که «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان». غرض این است که زمان، مکان این طور باشد که ذاتاً یکی مثل سَمّ باشد، یکی مثل عسل باشد این چنین نیست.
مطلب دوم در لیالی متبرکه و مبارکه مثل لیله قدر و اینهاست؛ اینها به وسیله آن نزول قرآن به وسیله آن متزمّن است که برکت پیدا کردند؛ وگرنه مستحضرید خود این زمان یعنی لیله قدر، شب قدر، ماه مبارک رمضان، رجب، شعبان، اینها بر اساس شهور قمریاند، بر اساس شهور شمسی که نیستند، اینها گاهی زمستاناند گاهی تابستاناند گاهی پاییزند گاهی بهارند، زمانها فرق میکنند. این طور نیست که یک زمان مشخصی باشد تا ما بگوییم این زمان ذاتاً بد است یا این زمان ذاتاً خوب است. پس اثبات اینکه فلان زمان، فلان روز، سهشنبه یا دوشنبه ذاتاً بد است کار آسانی نیست؛ البته محال عقلی نیست به تعبیر ایشان که فرمودند محال عقلی نیست؛ اما اثبات آن هم آسان نیست. اگر روایات، معتبر بود مرسل نبود، ضعیف نبود، سند داشت، معتبر بود برابر آن عمل میشود؛ اما در جریان سعد و نحس کواکب، آن نه تنها برهانپذیر نیست، بلکه قابل اقامه برهان است، برای اینکه موجودات، این آسمانها، این ستارهها یقیناً در زمان اثر میگذارند، اگر گفته شد که عقد نکاح یا سفر در حال قمر در عقرب مشکل دارد، انسان هیچ راهی ندارد برای نپذیرفتن؛ منتها سند باید صحیح باشد، هیچ راهی ندارد. این قمر که حرکت میکند مستحضرید قمر از غرب به شرق حرکت میکند، برای اینکه شما یا همه ما اوّل ماه که شد این هلال را در غرب میبینیم مغرب میبینیم، هفتم ماه که شد در آن ربع میبینیم، چهاردهِ ماه که شد در وسط آسمان میبینیم، بیست و پنجم که شد در نزدیکیهای شرق میبینیم، آخرهای ماه که شد در مشرق میبینیم. این سیر زمین به ماه و ماه به زمین طوری است که ما این حرکت هر شبانهروزی دَه، دوازده درجه را از غرب به شرق احساس میکنیم. این که میگویند قمر در عقرب هست، برج عقرب در همین فلک قمر یا مدار قمر نیست، در «منطقة البروج» آنجا طبق هیأتهای پیشین دوازده برج تنظیم کردند و از اوّل فروردین تا آخر اسفند این 360 درجه را بر دوازده تقسیم کردند؛ یعنی دوازده ماه، چند تا ستارهاند که به صورت گوسفند هستند این در تقویمهای سابق مینوشتند که این در برج حَمَل است، برج حَمل همان برج فروردین است. چند تا گوسفند هستند ستاره هستند که به صورت گاو هستند، میگویند برج ثور، چند تا ستارهاند که به صورت ماهیاند، چند تا ستارهاند که به صورت خروساند، چند تا ستارهاند که به صورت خرچنگاند. خرچنگ همان است که در عربی به آن میگویند سرطان. این بیماری شفاپذیر ـ إنشاءالله ـ چون مثل خرچنگ از هر طرف ریشه میدواند به آن سرطان میگفتند. چند تا ستاره است که به صورت خرچنگ است که میشود سرطان. وقتی میگویند قمر در برج عقرب است، نه یعنی خود این قمر در برج خودش در آسمان اوّل اینجا خبری از عقرب و اینها باشد؛ یعنی این برابر است با آن بخشی از «منطقة البروج» که چند ستاره به صورت عقرب هستند، قمر که بخواهد عبور بکند فعلاً محاذی با آن چند ستارهای است که به صورت عقرب است که میگویند قمر در عقرب است. بعد از دو روز مثلاً کمتر یا بیشتر از این مدار خارج میشود. این یقیناً ممکن است اثر بکند، برای اینکه موجودات آسمانی، ستارهها در کره زمین یقیناً اثر دارد هیچ راهی برای نفی آن نیست؛ منتها وقتی که دلیلِ معتبر باشد، انسان به آن عمل میکند؛ منتها در همین روایات قمر در عقرب دارد که «سِیرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ»[23] صدقه بدهید، با نماز و دعا محذوری ندارد آن مشکلاتش حلّ میشود، این طور نیست که جلوی کار آدم را بگیرد، همان «سِیرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ»؛ صدقه بدهید، مشکلاتتان را حل کنید و آن روایت لطیفی که در شرح حال امام هادی(سلام الله علیه) است یک روایت بسیار خوبی است که سیدنا الاستاد آن را هم نقل کرده که کسی آمده روزی خدمت امام هادی(سلام الله علیه) گفت امروز یک روز نحسی بود، لباسم پاره شده، بدن من آسیب دیده. فرمود تو گناه خودت را به حساب ایام میگذاری، تو اینجا نزد ما رفت و آمد میکنی، تو ایام را نحس میدانی، امروز چه تقصیری کرده؟ مشکلی پیدا کردی این حادثه برای تو پیش آمد.[24]
غرض این است که خود زمان نحس باشد اثبات آن آسان نیست، همین زمانی که برای قوم عاد نحس بود برای حضرت هود و مؤمنان به او سعد بود، پیروزی آنها را نشان داد. وقتی پیروزی دین را نشان بدهد برای پیغمبر آن عصر و برای مؤمنان آن عصر میشود سعد؛ البته این سه چهار فصلی که سیدنا الاستاد مطرح کردند ـ إنشاءالله ـ یکی پس از دیگری بازگو میشود.
پرسش: آن حدیثی که از امام حسین(علیه السلام) نقل کردند که در کربلا فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاء».[25]
پاسخ: بله، چون آنجا، آن سرزمین مقدّر بود به اینکه به این صورت حادثه پیش بیاید. خود وجود مبارک امیرالمؤمنین بیست سال قبل از جریان کربلا وقتی از صفّین میگذشتند بیایند به کوفه، به این سرزمین که رسیدند از اسب و مَرکب پیاده شدند با دست مبارک اشاره کردند «هاهنا هاهنا»؛ همین جاست همین جاست! پیاده شدند دو رکعت نماز خواندند، این خاک را بو کردند. عرض کردند اینجا چیست؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ»، این را مرحوم محدّث قمی در همان سفینه نقل کرده: «مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ»؛[26] عاشقانی در این سرزمین میمیرند «هاهنا هاهنا» همین جاست همین جاست! بیست سال قبل از جریان کربلا. بعد از جریان وجود مبارک سیّدالشهداء در دوم محرّم که وارد شد او هم فرمود «هاهنا هاهنا»؛ همین جاست همین جاست! این به مناسبت آن حادثهای که اتفاق میافتد این است؛ وگرنه همان سرزمین الآن خاک، خود آن خاک چندین حجاب از حجابهای آسمان را خرق میکند. همین تربت است.
پرسش: ...
پاسخ: همین تربت است همین خاک است که خوردن همه خاکها حرام است؛ مگر این خاک برای شفا. همین خاک است که اگر انسان سجده کند، خیلی از حجب را خرق میکند. این به وسیله متمکّن است، در کنار او هم کفار در آنجا دفن هستند، گودالی از گودالهای جهنم است.
غرض این است که درباره زمان و مکان اثبات اینکه ذاتاً این زمان بد است، ذاتاً این زمان خوب است، اثبات آن آسان نیست؛ اما درباره سعد و نحسِ ستارهها، تأثیر ستارهها این چنین است. عمل ما در نظام اثر دارد، حوادث نظام در اعمال ما اثر دارد. نگفتند اگر فلان گناه زیاد بشود مرگ نابهنگام یعنی سکته زیاد میشود؟ «کثر الفجعة»! این طور نیست که ما در یک خلأ زندگی بکنیم، ما در همین عالم زندگی میکنیم، اعمال ما در این حوادث اثر دارد این طور نیست که اگر گفتند فلان گناه زیاد بشود، زلزله میآید یا فلان گناه زیاد بشود عمر کوتاه میشود یا فلان گناه زیاد بشود مرگ نابهنگام یعنی سکته زیاد میشود، اینها کاملاً قابل قبول است، امکان آن را عقل ثابت میکند، خصوصیات آن را نقل بیان میکند؛ اما اثبات اینکه فلان زمان ذاتاً نحس است، این خیلی مشکل است.
فرمود: ﴿ریحاً صَرْصَراً فی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ ٭ تَنْزِعُ النَّاسَ﴾؛ اینها را از جا میکَند، این تندباد این مردم ـ یعنی قوم عاد ـ را از جا میکَند و اینها را ریشهکَن میکند، ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ﴾؛ مثل دنباله درخت خرمایی هستند که ریشهکَن شدند. این ﴿مُنْقَعِرٍ﴾ همان ﴿أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾ است که در سوره «حاقّه» بود. ﴿فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ ٭ وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾.
«و الحمد الله رب العالمین»
[1]. سوره قمر، آیات17و22و32و40.
[2] . سوره مزمّل، آیه5.
[4] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص91.
[7]. سوره نحل، آیه44.
[8]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص647.
[9] . سوره نساء، آیه82.
[10]. سوره نحل، آیه43؛ سوره انبیاء، آیه7.
[11]. المعتبر فی شرح المختصر، ج1، ص29؛ ر.ک: الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج2، ص447؛ « قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُرُ بَعْدِی فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِذَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ عَنِّی فَاعْرِضُوهُ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَلَا تَأْخُذُوا بِهِ وَ ...».
[12]. حاشیة السلطان، ص301.
[13] . سوره محمد، آیه3.
[14] . سوره عنکبوت، آیه43.
[15]. سوره بقره، آیات21و168؛ سوره نساء، آیه1.
[16]. سوره نجم، آیه19.
[17]. سوره حاقه، آیه7.
[18]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص71ـ79.
[19]. سوره نحل، آیه69.
[20]. الغارات(ط ـ القدیمة)، ج1، ص150.
[21]. تفسیر القمی، ج2، ص94.
[22] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص241.
[23] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه79.
[24]. تحف العقول، النص، ص482.
[25] . اللهوف علی قتلی الطفوف(ترجمه فهری)، النص، ص 81.
[26] . سفینة البحار، ج6، ص691.