أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فیهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلی شَیْءٍ نُکُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعینَ إِلَی الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ (8)﴾
سوره مبارکه «قمر» در مکه نازل شد و دلیل نزول این سوره، بخشی از آن خارجی و بخشی از آن داخلی است؛ بخش خارجی آن هم روایات و تاریخ تعیینکننده نزول سُور است، بخش داخلی آن هم سیاق آن است که درباره اصول دین است و خطوط کلّی اخلاق و فقه. سورههایی که در مکه نازل شد، منحصراً درباره اصول دین؛ یعنی معارف توحیدی، وحی و نبوت و معاد و امثال آن است و خطوط کلّی اخلاق و حقوق و قصص برخی از انبیا که برای مردم عبرتآمیز باشد. این عنصر داخلی، آن هم روایتهای دلیل خارجی؛ لذا سوره مبارکه «قمر» که مضامین آن تبیین عناصر اصول دین است و درباره فروع دین سخنی ندارد مگر گذرا، لذا در مکه نازل شد.
مطلب دوم آن است که این ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ از این آیه، مسئله «شقّ القمر» را هم خود آیه ظهور دارد، هم روایات فریقین دلالت دارد که چنین چیزی واقع شده است. اقتراب قویتر از قُرب است، یک وقت میگوییم: «قَرُبَ» یک وقت میگوییم: «إقتَرَبَ». اقتراب نسبت به قُرب همانند اقتدار نسبت به قدرت است؛ اگر گفتیم فلان شخص قادر است، بعد گفتیم دیگری مقتدر است، این اقتدار، قدرت کاملتری را بیان میکند. اقتراب قُرب بیشتری را فراهم میکند، اگر بگوییم «قَرُبَ» تا بگوییم «إقتَرَبَ»، «إقتَرَبَ» نزدیکی بیشتری را میفهماند. منظور از ساعت هم قیامت است، نه ظرفی که قیامت در آن واقع میشود، قیامت نزدیک است. تصوّر قیامت و قُرب قیامت آسان نیست، زیرا قیامت در طول تاریخی دنیا نیست که ما به دنبال تاریخ هجری شمسی یا هجری قمری یا تاریخ میلادی باشیم که بگوییم این دنیا امتداد پیدا میکند تا فلان تاریخ، از آن به بعد قیامت است، این طور نیست. اگر قیامت هماکنون موجود است و اگر باطن این عالم است و اگر محیط به این عالم است، این عالم به تدریج منتهی میشود و اما آنکه بود ظاهر میشود، نه اینکه قیامت حادث میشود تا تاریخ داشته باشد. در بخش ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها﴾[1] گذشت که این قیامت وجود دارد، مثل کشتی است که در حرکت است، یک وقت لنگر میاندازد. اگر بساط دنیا برچیده شد، قیامتی که موجود است برای ما روشن است. این روایاتی که قبلاً ملاحظه فرمودید وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) فرمود: از ما نیست کسی که باور نداشته باشد بهشت و جهنم الآن موجودند،[2] بهشت الآن موجود است جهنم موجود است؛ عدهای گرفتار جهنم هستند و عدهای متنعّم در بهشت هستند. آن بیان نورانی حضرت امیر در خطبه وصف متّقیان که فرمود: «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[3] نشان میدهد که برخی هماکنون بهشت را و تنعّم بهشتیها را میبینند، برخی جهنّم و عذاب جهنّمیها را میبینند. اگر مسئله معاد این طور ترسیم شد، دیگر در طول تاریخی دنیا نیست تا ما قرب و بُعد را به حسب تاریخ یا جغرافیا زمانی یا زمینی معنا کنیم. «علی أیّ حال» فرمود نزدیک است. اگر منظور قیامت صغریٰ باشد که هر کس مُرد نزدیک است و این اختصاصی به امت مرحومه ندارد؛ اما اگر قیامت کبریٰ باشد ـ چه اینکه ظاهر همین است ـ نشانه اقتراب قیامت، ظهور پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است. در بعضی از روایات این ساعت به وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) تطبیق شده، چون بسیاری از احکام قیامت در زمان ظهور آن حضرت علنی و عملی میشود؛ لذا در عین حال که خود ظهور حضرت از «اشراط السّاعه» است، برخی از احکام قیامت را هم در زمان ظهور حضرت احساس میکنند؛ البته برخی از روایاتی که شیعه یا سنّی نقل کردند در خلال، بحث آن خواهد آمد.
مسئله انشقاق قمر غیر از اشتقاق قمر است، «اشتقاق»؛ یعنی چیزی از چیزی جدا بشود، «انشقاق»؛ یعنی خود آن شیء منشق بشود، دونیم بشود. الآن شما ببینید مسئله تولّد ستارهها از یکدیگر به تعبیر دیگران یا معنا کردنِ ﴿وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾[4] که وسعت این سیاهچالهها، وسعت پیدایش اقمار، وسعت پیدایش منظومههای شمسی، وسعت پیدایش راههای شیری، اینها یکی پس از دیگری ستارهای از ستاره دیگر، یا منظومهای از منظومه دیگر، مشتق میشود. اما انشقاق آن است که خود شیء واحد دونیم بشود. مسئله اشتقاق غیر از مسئله انشقاق است. این آیه، انشقاق قمر را که همان «شقّ القمر» است یاد میکند. عدّهای از مشرکان حجاز گفتند که اگر این معجزه را بیاوری ما باور میکنیم و آن این است که شما این ماه را منشق کنید.
مستحضرید که این کرات اگر برخی از برخی دیگر جدا بشوند، یک؛ یا خودشان دونیم بشوند، دو؛ این برخلاف عادت است نه برخلاف عقل؛ محال عادی است نه محال عقلی. در بعضی از موارد اتفاق افتاده و میافتد. بنابراین این محال عقلی نیست که معجزه در آن اثر نکند، یک محال عادی است. اینها وقتی به حضرت عرض کردند در شب چهارده یا پانزده یا سیزده، همین شبهایی که ماه بدر است؛ یعنی زمین هیچ فاصلهای بین آفتاب و ماه نیست مستقیماً نور آفتاب میخورد به چهره قمر و کلّ آن نور را قمر جذب میکند، تحویل ما میدهد که هیچ سایهای روی قمر نیست. اینکه در حاشیه ملا عبدالله و امثال آن خواندید که «لا شیء من القمر بمنخسف وقت التربیع»،[5] ناظر به همین بحث است؛ یعنی این بروج و این دایره که 360 درجه است، این را تربیع میکنند به چهار قسم تقسیم میکنند که همان فصول چهارگانه است این فصول چهارگانه چهار تا نود درجه است، اگر فاصله شمس و قمر نود درجه باشد، هرگز این قمر منخسف نمیشود، ولی اگر 180 درجه باشد منخسف میشود، چون اگر نود درجه باشد زمین بین آفتاب و ماه قرار نمیگیرد؛ اما وقتی 180 درجه بود، زمین بین قمر و شمس قرار میگیرد، آن طرف زمین آفتاب است که رو به ماست که روز ماست و کاملاً نور آفتاب به ما که در زمین هستیم میخورد. سایه زمین میخورد روی قمر، قمر میشود منخسف؛ یعنی در سایه زمین قرار میگیرد. این وقت 180 درجه فاصله است؛ اما اگر تربیع باشد نود درجه باشد فاصله نود درجهای بین شمس و قمر باشد، این دیگر منخسف نمیشود: «لا شیء من القمر بمنخسف وقت التربیع»، این راه را هم در حکمت و فلسفه از مرحوم بوعلی یاد گرفتند، در فقه هم جزء متأخرین مرحوم آقای نائینی(رضوان الله علیه) اینها که دستشان در فقه پُر است و قویاند، وقتی مثال عام و خاص میخواهند بزنند، دیگر «اکرم العلماء الا الفساق» را مثال نمیزنند، مثالی میزنند که در عین حال که اصولی است شاگردپرور باشد، یک مثال فقهی میزنند که فلان آیه عام است، فلان آیه خاص است، اینها مقید هستند؛ فلان آیه مطلق است فلان آیه مقید است، تقیید میزنند؛ اما آنکه دستش خالی است، وقتی میخواهد اصول تدریس کند «اکرم العلماء الا الفساق» این دستش خالی است؛ اما آنکه دستش پُر است مجتهدپرور است؛ یعنی مثالی میزند که عامش آیه، خاصش آیه، تخصیص آن مشخص؛ یا عامش روایت، خاصش روایت، تخصیص آن مشخص؛ عام و خاص آن این است. مرحوم بوعلی در این کتاب برهان شفا آن قسمتهای ریاضی و هندسی را مثال میزنند و این گونه از منطقیین هم این مثال را میزنند، آنها که دستشان خالی است، وقتی میخواهند قضیه حملیه را خبر بدهند به «زید قائم» و «بکر جالس» مثال میزنند. این «لا شیء من القمر بمنخسف وقت التربیع» مثالی بود که سابقیها آن منطقیهایی که دستشان پُر بود به مسائل نجومی و ریاضی، این مثال را میزدند. این طلبه ضمن اینکه منطق میخواند، قضیه حملیه را میخواند یا سالبه را میخواند، یک حکم ریاضی هم یاد میگرفت. الآن شما اینهایی که حاشیه را میخوانند سؤال بکنید که این «وقت التربیع» چیست؟ میگوید ما چه میدانیم. سرّش این است که در بحثهای منطق این مثال ریاضی و نجومی نیامده.
به هر تقدیر، این انشقاق قمر یعنی خود این ماه دونیم بشود. اشتقاقی که حالا رایج است و نجومیها مرتّب مشاهده میکنند، این است که کرهای از کره دیگر جدا بشود. وجود مبارک حضرت فرمود بسیار خب! این یک محال عادی است محال عقلی که نیست، این کار را کردند به اذن خدا، چون «کلّ امرٍ مستقر» فرمود: «إشهدوا إشهدوا إشهدوا» ابن مسعود گفت من کوه حرا را بین «شِقّی القمر» دیدم.[6] وقتی قمر منشق شد، کوه حرا گویا این وسط قرار گرفت، آن طرفش یک تکه ماه، این طرفش یک تکه ماه، بعد هم به هم مرتبط شدند. این یک محال عادی است، محال عقلی نیست که مستحیل باشد. بعد عدّهای اشکال کردند گفتند اگر ماه منشق شد باید همه ببینند. هر کس در فضای باز بود دید؛ اوّلاً شب هست عدهای خواب هستند، یک؛ بعضی از منطقهها منطقههای ابری است نمیبینند، دو؛ بعضی هم آن طرف زمین هستند مکه که روز بود، پشتش یعنی آن طرف زمین شب است، سه. عده زیادی هم دیدند، خیلی از مسافرها که از شهرهای دور آمدند، گفتند که ما فلان شب این صحنه را دیدیم.
بنابراین طوری نیست که در اجماعی بودنِ مسئله انشقاق قمر تردیدی حاصل بشود. افرادی مثل ابن مسعود گفتند که ما کوه حرا را بین «شِقّی القمر» دیدیم. پس «اشتقاق» مطلبی است، «انشقاق» چیزی دیگر است، این یک؛ محور بحث هم انشقاق قمر است نه اشتقاق قمر، این دو؛ انشقاق قمر هم یک امر ممکنی است عقلاً گرچه ممتنع است عادتاً، این سه؛ گزارش وقتی چیزی ممکن باشد و همه کلاً أو جُلّاً بگویند ما دیدیم ثابت میشود، چهار؛ عمده هم ظاهر خبر است این طور نیست که ما این فعل ماضی را حمل بر فعل مضارع بکنیم و بگوییم در قیامت این طور میشود. درست است که فعل ماضی گاهی بیانگر حکم مستقبل است؛ یعنی مستقبل را به صورت ماضی بیان میکنند، چون در حکم قطعی است، مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است؛ اما معنایش این نیست که ما به این قرینه ماضی را مستقبل بکنیم. اصالت ماضی همان گذشته را نشان میدهد، اگر ما قرینهای داشته باشیم که این امر مستقبل است و چرا از آن به ماضی یاد شد، آن وقت جوابش این است که مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است؛ اما نه اینکه ما بیاییم ماضی را به مستقبل معنا کنیم. «إنشقّ» یعنی «إنشقّ»، نه اینکه «سَیَنْشَقُّ».
بنابراین نه برهان عقلی بر منع آن است، نه برهان نقلی، برای اینکه برهان عقلی بر امکان است، برهان نقلی بر وقوع است، ظاهر آیه هم بر وقوع است. این اقتراب، شدّت قرب است. حالا با اینکه فاصله بین نزول این آیه و قیامت هنوز طی نشده است، چطور به اقتراب که کمال قرب را میرساند یاد کرده است؟ برای اینکه انسان وقتی نسبت به ابد میسنجد، این مقدار زمان نسبت به ابد «کحلقةٍ فی فلاتٍ» خواهد بود. نسبت به ابد آنچه را که انسان در این مدت مثلاً هزار سال، دو هزار سال کمتر یا بیشتر بررسی میکند همان اقتراب، مصحح آن است. ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾، تأیید این مطلب که این معجزه واقع شده است این است که ﴿وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ﴾؛ اینها هر آیهای را ببینند میگویند این سِحری است مستمِر یعنی پشت سر هم مرور میکند. امرار دارد، استمرار دارد؛ یعنی متّصل است. این یعنی هر از چند گاهی ایشان معجزهای میآورد؛ یعنی ـ معاذالله ـ سِحر میکند. پس معلوم میشود که این امر واقع شده، این امر را هم برابر امور دیگر، اینها سِحر دانستند، چرا؟ چون سوره مبارکه «نجم» مشخص کرده که در معرفتشناسی سرمایه اینها مظنّه است، نه علم و برهان؛ در مقام داوری هم هوسگرا هستند، نه عقل و عدلمحور: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،[7]یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[8] این دو؛ یعنی «إن یتبعون الا هوی». اینجا هم فرمود اینها گفتند سِحر است: ﴿وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾؛ برهانی ندارند، چون با اینکه مشاهده کردند، چون میلشان همان بتپرستی و انکار وحی و نبوت بود این را انکار کردند. در نظام جاهلی سوء ظن و حُسن ظن حرف اوّل را میزند، یک؛ هوس و هویٰ داور مطلق است، این دو: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، دو؛ یعنی «إن یتبعون الا» هوای نفس را. آنچه را که دلشان میخواهد برابر آن عمل میکنند. اینجا هم فرمود: ﴿وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾؛ اما ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾؛ هر چیزی در جای خودش است.
پرسش: ... آیا منخسف شدن ماه در جای دیگر اثر نداشت؟
پاسخ: بله، یقیناً اثر داشت، اثرش هم مشخص است. الآن این همه ستارهها که مشتق میشوند، سیاهچالههایی پدید میآید. وجود مبارک ابراهیم خلیل ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ﴾،[9] برخیها خواستند بگویند که این وضع ستارهها نشان میدهد که در آینده نزدیک وجود مبارک حضرت ابراهیم بیمار میشود. این بیاثر نیست، شاید آن اثرش را هم داشته باشد؛ منتها همان طوری که آثارش هم عادی است و ضروری نیست، رفع آن هم ترمیم آن هم ضروری نیست، بلکه ممکن است به نحو معجزه حلّ بشود. آثار آن یقیناً دگرگون میشود، همان طوری که اصل آن پدید آمده و محذوری نداشت، آثار آن هم بدون محذور میآید.
در پایان این سوره مبارکه به تعبیر سیدنا الاستاد جزء غرر آیات است که فرمود: ﴿وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ ٭ وَ کُلُّ صَغیرٍ وَ کَبیرٍ مُسْتَطَرٌ﴾، قبلش آیه 49: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ هر چیزی نزد ما به اندازه ریاضی و حساب شده است، ﴿وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ﴾، ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، هر چیزی اندازه دارد، ما به اندازه خلق میکنیم و امثال آن. اگر چیزی محال عادی بود نه محال عقلی، حدوث، بقا و پیامدش با معجزه ترمیم میشود.
فرمود: ﴿وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا﴾، از آن آیه ﴿وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ﴾، نه تنها اعراض میکنند، بلکه دهنکجی میکنند، میگویند ـ معاذالله ـ این هر روز سِحری میآورد. ﴿وَ کَذَّبُوا﴾؛ این را تکذیب کردند، گفتند این معجزه نیست. ﴿وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾، اینکه در سوره «نجم» فرمود: ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، آثار نظام جاهلی این است که به میل حکم میکنند، هر چه را میل ندارند نمیپذیرند، هر چه را میل دارند میپذیرند. معیار تصدیق و تکذیب اینها، وجود و عدم واقع نیست؛ بلکه معیار تصدیق و تکذیب اینها میل و عدم میل شخصی اینهاست، ﴿وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾. بعد میفرماید که برهانی خواستند اقامه کردیم، معجزه پیشنهادی دادند اقامه کردیم: ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فیهِ مُزْدَجَرٌ﴾، یکی از خصوصیاتهای سُور مکّی این است که انذار در آنها بیش از تبشیر است. گرچه وجود مبارک پیغمبر و انبیا(علیهم الصّلاة و علیهم السلام) عموماً و خصوصاً اینها هم بشیر هستند هم نذیر، ﴿مُبَشِّراً وَ نَذیراً﴾، لکن صبغه انذار آنها بیش از تبشیر آنهاست، برای اینکه اکثری مردم بر اساس «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[10] عبادت میکنند نه بر اساس «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[11] وگرنه این همه فضایلی که برای اعتکاف بود، برای روزه ایام ماه رجب بود، برای دعا و امثال آن و نماز شب بود کمتر موفق هستند؛ اما نماز صبح را همه میخوانند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است. اگر مسئله «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» باشد آنها را هم انجام میدهند، ولی اکثری مردم برای آنها «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» مهم نیست، «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» مهم است؛ لذا مسئله انذار بیش از مسئله تبشیر در قرآن مطرح است، گرچه ﴿بَشیراً وَ نَذیراً﴾[12] کنار هم آمده؛ اما در هیچ جای قرآن شما نمیبینید که ذات اقدس الهی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را منحصراً به عنوان بشیر یا مبشّر معرفی کرده باشد. «إن أنت الا بشیر» ما نداریم؛ اما ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ﴾,[13] ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾،[14] ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾،[15] به صورت حصر در قرآن کریم کم نیست. به صورت حصر فرمود فقط کار تو انذار است. علما هم که موظف شدند بیایند در مراکز علمی و عالم و فقیه بشوند برگردند، در عین حال که هم مبشّر هستند هم منذر، فرمود به سوی قومشان برگردند، ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾.[16] «و لِیُبَشّروا» هم هست؛ اما ﴿لِیُنْذِرُوا﴾ ذکر شده است. این سوره مبارکه «قمر» مانند سایر سُور مکّی، انذارش بیش از تبشیر هست. اگر تبشیر داشته باشد، انذار بیش از تبشیر است. اگر نداشته باشد که هیچ! انذار هم چند بخش است: بخشی از انذار مربوط به معاد است، بخشی از انذار مربوط به دنیا. برخیها عذابشان در قیامت است، برخیها هم در دنیاست هم در قیامت؛ چه اینکه از عدهای یاد کرده است که خزی دنیا و آخرت دامنگیر عدهای خواهد بود.
اینجا قسمت اوّل عذاب اخروی را ذکر میکند، بعد هم سایر آیات، عذاب اخروی را مطرح میکند؛ اما در اثنا جریان قوم هود را اقوام دیگر را ذکر میکند که آنها به عذاب تلخ دنیایی در اثر انکار وحی و نبوت مبتلا شدند. برخی از آنها قصص آنها در دسترس نبود؛ اما بعضی از اینها فرمود: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾؛[17] فرمود این قصهها را یا نظیر آنچه در سر راهتان در سفر شام هست، مثل قوم لوط و امثال آن فرمود: ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾، این دو تا قریهای که ما هلاک کردیم سر راهتان است. امام یعنی آن بزرگراه، آن بزرگراه را که انسان وقتی وارد آن شد، دیگر لازم نیست از کسی بپرسد، مستقیماً به مقصد میرساند این را قرآن میگوید امام و امامان ما هم این گونه هستند اگر کسی با اینها رابطه پیدا کرد مستقیماً به مقصد میرسد. این راههای فرعی را نمیگویند امام، فرمود این دو تا قریهای که خدا هلاک کرده در سوره مبارکه «حجر» فرمود: ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾، یعنی سر راهتان است؛ مثل اینکه بگویند فلان جا کنار این بزرگراه تهران و قم است. این بزرگراههای مستقیم که اعوجاجی در آنها نیست فرعی نیست، به آن میگویند امام. فرمود شما که از مکه به شام برای نقل و انتقال کالای تجاری میروید این سر راهتان است، این دو تا قریه را میتوانید ببینید و اگر کسی متوسّم باشد، «متوسّم»؛ یعنی وسمهشناس، سیماشناس، سِمهشناس، سیما یعنی علامت نه صورت؛ اگر میراث فرهنگی را بخواهد بشناسد، میراث اقوام را بخواهد بشناسد، آثار فراوانی در این زمین هست، ﴿لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾؛[18] اما اصل اینکه ما به حیات ظالمان خاتمه میدهیم آن دیگر مفرد ذکر کرده: ﴿لَآیَةً لِلْمُؤْمِنینَ﴾.[19] این دو قسمت در سوره مبارکه «حجر» است، فرمود اگر باستانشناس میراث شناس آثار باستانی بشناسید علامتهایی فراوانی زیر خاکی هست: ﴿لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ﴾. اگر موحّدانه و مبتکرانه و عاقلانه بخواهید قدم بردارید: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾. این یک معجزه الهی است آیه الهی است. بعضی از قسمتها در مسیر تحقیق اینها بود، بعضی از اینها هم در کتابهای انبیای قبلی شنیده بودند، در تورات موسای کلیم مخصوصاً شنیده بودند. فرمود اینها انبائی است که ما درباره گذشتهها بود درباره شما هم اینها رخ میدهد. ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فیهِ مُزْدَجَرٌ﴾؛ آنچه شما را زجر میدهد و باعث انزجار شماست ما گفتیم. ذات اقدس الهی وعید خودش را نقل کرده، آنجاهایی را که وعید خودش را اجرا کرده مثل امتهای پیشین، آن را هم برایشان گفته؛ هم تهدیدهای آینده را بیان کرده، هم عمل به تهدیدهای گذشته را به شما نشان داده؛ لذا هم مسئله عذاب قیامت را ذکر میکند، هم مسئله کیفر تلخ اقوام گذشته را یادآور میشود. ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ﴾؛ «أنباء» همان خبرهای مهم است. ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ ٭ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ﴾؛[20] هم درباره معاد است هم درباره ولایت وجود مبارک حضرت امیر. آن خبرهای مهم را میگویند نبأ. «أنباء» هم این چنین است. ﴿حِکْمَةٌ بالِغَةٌ﴾؛ این دعوت ما و ادّعای ما، ما دو تا مطلب داریم: یکی دعوت به توحید و معاد و معارف، یک؛ دیگری ادّعا که آورنده این پیغمبر است. فرمود این هم دعوت دارد هم دعوا؛ دعوت او به معارف دین است «من المبدأ و المعاد»، دعوای او ادّعا میکند که من پیغمبر هستم. هر دو حکیمانه است، چون با برهان همراه است. ﴿حِکْمَةٌ بالِغَةٌ﴾؛ کمبود در آن نیست، اگر مظنّه باشد حکمت بالغه نیست، اصلاً حکمت نیست. جای شبهه و اشکال و نقد و نقض باشد، حکمت نیست، مخصوصاً که حکمت بالغه نیست. این حکمت بالغه است، یک؛ اما ﴿فَما تُغْنِ النُّذُرُ﴾؛ نه نذیرها؛ یعنی انبیا و اینها درباره اینها اثر میکنند، نه انذارها درباره اینها اثر میکند. کسی که محور کار او یا گمان است یا میل: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾، که در سوره مبارکه «نجم» گذشت، معیار جاهلیت یک ملّت است. کدام ملّت جاهلیت دارد؟ آن که در بخش اندیشه با گمان حرکت کند، در بخش عمل با میل حرکت کند و اگر کسی در بخش اندیشه با علم حرکت کرد، در بخش انگیزه با عقل و عدل حرکت کرد، معیار، معیار عقلانیت است. فرمود: ﴿حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ﴾، اما در بین اینها مردان الهی هستند، اباذرها تربیت میشوند، مقدادها تربیت میشوند. عدهای که قبول نکردند شما از اینها اعراض کن، ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾؛ منتها این تولّی و اعراض تو به صورت هجر و هجران جمیل باشد، فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾،[21] هجر جمیل این است که در مردم بودن و از اینها فاصله نگرفتن و نرنجیدن و قهر نکردن و اینها را رها نکردن و صابر بودن، این میشود هجر جمیل. درباره انبیای دیگر که این کار را میکردند، ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «و اذکر، واذکر»؛ اما در جریان یونس که میرسد فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾،[22] صاحب حوت همان «ذو النون» است، یونس است. فرمود مثل او نباش! اما درباره انبیا فرمود: «و اذکر فی الکتاب کذا» «و اذکر فی الکتاب کذا»؛ حتی ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾،[23] این طور باش! اما در بین انبیای گذشته ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛ مثل یونس نباش که قوم را رها کنی. هجر جمیل هم کار آسانی نیست، هجر جمیل از بسیار مصائب توانفرسا است، اینکه قرآن کریم به ما فرمود: ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[24] ما صلات را میفهمیم، چون صلات عمود دین است؛ اگر جایی تکیه میکند آدم وقتی بچسبد به ستون نمیافتد. این را میفهمیم؛ اما صبر چیست؟ معلوم میشود که صبر هم ستون دین است، اگر کسی دو رکعت را «لله» بخواند به نماز پناهند بشود، خدا یقیناً به او پناه میدهد، فرمود: ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾، چون «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»،[25] بسیار خب! اما صبر چه کاره است؟ صبر اگر ستون جامعه نباشد، ستون زندگی نباشد، پناه بردن به این صبر چه نقشی دارد؟ خانواده را صبر حفظ میکند. آنهایی که این بساط طلاق را راهاندازی کردند اگر توبه نکنند، خدا با اینها چه خواهد کرد، روشن نیست، جامعه را متزلزل کردن، خانوادهها را ویران کردن، طرفین را افسرده کردن، طرفین را بیسرپرست کردن. این بیان نورانی امام(سلام الله علیه) است که خانهای که با طلاق ویران شده به این آسانی بازسازی نمیشود.[26] این نظیر بافت فرسوده شهر نیست که شهرداری بعد از مدتی بازسازی کند. فرمود این خانه به این آسانی خراب بشود، به این آسانی ساخته نمیشود. اینها نمیدانند که چه بلایی بر سر جامعه دارند میآورند. هر تبلیغ سوئی که باشد همین طور است.
غرض است که صبر ستون دین است، ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ﴾. آدم زود عصبانی نشود، زود نرنجد، زود تصمیم نگیرد، در امتحان استوار باشد، فرمود اعراض بکن؛ اما هجر جمیل! تمام این تولّی تولّیهایی که قرآن دارد، فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾ از آنها رو برگردان؛ اما همه اینها با آیه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾ تفسیر میشود. لذا وجود مبارک پیغمبر تا آخرین لحظه بود. او دیگر شرف کلّ جهان است، آن آخرین کاری که منافقین کردند با آبروی او با ناموس او داشتند بدرفتاری میکردند، این جریان إفک و تهمت زدن همین بود. ممکن نیست ـ معاذالله ـ ناموس پیامبر آلوده باشد، ممکن است کافر باشد، این کفر ننگ نیست. این امرأه لوط این جور بود، امرأه نوح این طور بود، ﴿کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ﴾؛ این طور است؛ اما ـ خدایی نکرده ـ آلوده باشد این ننگی است برای آن پیغمبر. اینها آن کار را کردند، این آیات سوره مبارکه «نور» که آیه إفک است، اینها این کار را کردند. آن وقتی که میخواستند حضرت را ترور بکنند در قصه تبوک که موفق نشدند، این میشود صبر! فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾، هجر جمیل یعنی بین مردم باشد؛ اما تحمّل بکن؛ لذا این «تولّ، تولّ، تولّ»ای که همه جا در چند جای قرآن آمده و یا اعراض آیه 29 سوره مبارکه «نجم» که گذشت، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی﴾؛ نه یعنی اینها را بپذیر، تا آخرین لحظه هم با اینها بود. حتی تا آن لحظه که گفتند: «ان الرّجل کذا» و کذا ـ معاذالله ـ. این کار آسانی نیست البته. استعانت به صبر کار آسانی نیست، ولی ممکن هست به عنایت الهی انسان این امر را توفیق پیدا کند. فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، یعنی بیاعتنا باش! نه اینکه اینها را رها بکن؛ لذا تا آخرین لحظه حضرت با اینها بود. هجر جمیل کار هر کسی نیست. ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، بعد بدان به اینکه تمام نشد دنیا. روزی میرسد که نه تنها ملائکه اینها را احضار میکنند، خودم اینها را احضار میکنم. ﴿یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ﴾؛ آن داعی کیست؟ در بخشی از آیات قرآن مشخص کرد که «یدع الله»،«ندعوا»، «یدعوا»، هم به «الله» اسناد داده شد فعل غایب، هم با فعل متکلم مع الغیر، ما دعوت میکنیم. ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾،[27] درباره فراعنه که اینها ائمه کفر بودند، به نام این ائمه کفر آنها را میخوانند، پیروانشان حاضر میشوند؛ اما ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾؛ به امام مؤمنان میخوانیم، میگوییم علویها و حسنیها و حسینیها(علیهم السلام) بیایند، اینها حاضر میشوند. نمرود و فرعون و اموی و مروانی را هم میخوانیم، آنها هم حاضر میشوند. ما میخوانیم. در اینجا هم مشخص نفرمود که آن داعی کیست؟ اما در بخشهای دیگر فرمود ما میخوانیم: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾، به چیزی میخوانیم که برای اینها شناخته شده نیست؛ هم ناخوشایند است، هم ناشناخته؛ هم برای اینها تلخ است، بعد همه اینها هم میبینند محصول کار خودشان است نمیتوانند اعتراض بکنند، به جایی ناآشنا نمیروند، قدری بررسی میکنند میبینند کار خودشان است. ﴿خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ﴾؛ اینها با خضوع میآیند، دیگر نمیتوانند اعراض بکنند. در دنیا اعراض کردند؛ اما آن روز خاشعانه و خاضعانه وارد صحنه قیامت میشوند، از کجا تا کجا؟ از قبر تا صحنه قیامت. ﴿یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ﴾؛ یعنی از قبرها، مثل ملخ پراکنده منتشر میشوند. همه میآیند به طرف ساهره قیامت که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الاَْخِرِین ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾،[28] چشمهایشان علامت ترس و خضوع دارد، چون هم چهره برای انسان ترسناک علامت است و هم چشم؛ چشم بیش از چهره، قبل از اینکه چهره زرد بشود، این چشم نشان میدهد که این شخص ترسیده است. ﴿مُهْطِعینَ إِلَی الدَّاعِ﴾ که چشمهای آنها نشانه خضوع و هراس دارد، به طرف دعوتکننده با سرعت میآیند و کفار میگویند امروز روز سخت است. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره اعراف، آیه187؛ سوره نازعات، آیه42.
[2]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص116. «فَقَالَ علیه السلام لَا هُمْ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْکَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ کَذَّبَ النَّبِیَّ صلّی الله و علیه و آله و سلّم».
[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.
[4]. سوره ذاریات، آیه47.
[5] . الحاشیة علی تهذیب المنطق، ص80.
[6] . بحار الأنوار(ط - بیروت)، ج17، ص347.
[7]. سوره نجم، آیه23.
[8]. سوره نجم، آیه23.
[9]. سوره صافات، آیات88و89.
[10] . علل الشرائع، ج1، ص57.
[11] . علل الشرائع، ج1، ص57.
[12] . سوره بقره، آیه119؛ سوره سبأ، آیه28؛ سوره فاطر، آیه24.
[13]. سوره فاطر، آیه23.
[14]. سوره ص، آیه65.
[15]. سوره رعد، آیه7؛ سوره نازعات، آیه45.
[16]. سوره توبه، آیه122.
[17]. سوره آل عمران، آیه137؛ سوره نحل، آیه36.
[18]. سوره حجر، آیه75.
[19]. سوره حجر، آیه77.
[20]. سوره نبأ، آیات1-3.
[21]. سوره مزمل، آیه10.
[22]. سوره قلم، آیه48.
[23]. سوره مریم، آیه16.
[24]. سوره بقره، آیه45.
[25]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
[26]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُّ الْبَیْتَ الَّذِی فِیهِ الْعُرْسُ وَ یُبْغِضُ الْبَیْتَ الَّذِی فِیهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشیعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِیمَةِ أَیِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُعْمَرُ بِالنِّکَاحِ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُخْرَبُ فِی الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ یَعْنِی الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَکَّدَ فِی الطَّلَاقِ وَ کَرَّرَ الْقَوْلَ فِیهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».
[27]. سوره اسراء، آیه71.
[28]. سوره واقعه، آیات49و50.