أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ (35) ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (36) أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ (38) أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعیمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقینَ (41) یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43) فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ (48) لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ (50) وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ (52)﴾
بخش پایانی سوره مبارکه «قلم» به بحث معاد پرداخت، فرمود اینها که فکر میکردند و میگفتند و میگویند اگر معادی باشد ما هم با مسلمین یکسان هستیم؛ یعنی خطری ما را تهدید نمیکند، همانطوری که حرف اینها در نفی معاد باطل است، حرف اینها بر فرض اثبات معاد نزد آنها هم باطل است. آنها فکر میکردند انسان که میمیرد میپوسد، حالا چه یک گلابی زیر خاک بپوسد، چه یک حنظل زیر خاک بپوسد، دیگر هر دو تلخ و شیرین پوسیدهاند، چون به زعم اینها معادی نیست، موحّد و ملحد، مسلِم و کافر یکسان هستند که این بحث در آیات قبل گذشت که خدا فرمود: ﴿سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ﴾،[1] اگر انسان بعد از مرگ نابود شود؛ یعنی بین ظالم و عادل هیچ فرقی نیست، چون در حالی که هر دو معدوم شدند، نه به عادل پاداش میدهند نه ظالم را کیفر میکنند، هر دو یکسان هستند. آن را در بحثهای نفی معاد نقل کردند و ابطال کردند.
اینها که نظیر آیات سوره مبارکه «کهف» و امثال آن دارند، اگر قیامتی باشد ما با مسلمین یکسان هستیم، شش، هفت وجه برای ابطال این ذکر میکنند که دلیلتان یا باید عقلی باشد یا باید نقلی باشد، در آن قسمتهای نقلی خیلی گسترش میدهند، چون دلیل عقلی نداریم، فرمود: ﴿ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾، همینطور بیخود حرف میزنید، برهان بیاورید: ﴿هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾؛[2] چه در معاد، چه در مبدأ، چه در وحی و نبوت وقتی حرفی زدید، باید دلیل بیاورید. حالا که دلیل ندارید، حکمتان بدون دلیل است: ﴿ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾.
اگر دلیل عقلی ندارید، دلیل نقلی هم داشته باشید، کافی است؛ یعنی در کتابی از کتابهای آسمانی، آمده باشد ـ معاذالله ـ که مسلم و کافر در قیامت یکسان هستند: ﴿أَمْ لَکُمْ کِتابٌ﴾؛ یعنی کتاب آسمانی که در آن کتاب ﴿تَدْرُسُونَ ٭ إِنَّ لَکُمْ﴾ این ﴿إِنَّ لَکُمْ﴾ که گذشت این جمله در محل نصب است تا مفعول ﴿تَدْرُسُونَ﴾ باشد؛ یعنی این مطلب را در آنجا درس و بحث دارید، این هم که نیست. وعدهای از طرف خدا دریافت کردید، سوگندی از طرف خدا و فرشتهها و انبیای الهی دریافت کردید که هر چه شما حکم بکنید، عملی شود؟ ﴿أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ که ﴿إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ﴾ این هم که نیست. بعد میفرماید، مسئول این حرفهایتان کیست؟ شرکای شما کیست؟ شفعای شما کیست؟ هر باند یا گروهی این حرف را داشته باشد، این حرف نه توجیه عقلی دارد، نه توجیه نقلی دارد، نه از عهد و وعده الهی شما خبری دارید، نه غیبی نزد شماست. دو وجه اخیر را بعد ذکر میکند.
چهار آیه است که این وسط به عنوان جمله معترضه ذکر شد. فرمود: ﴿یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾؛ این کشف ساق همانطوری که از ابنعباس چند نفر نقل کردند، ابنعباس میگوید اگر کلمهای در قرآن برای شما آشنا نیست، به دواوین شعرای عرب مراجعه کنید، مأنوس میشود. [3]فلان شعری که فلان سراینده عرب گفت «فی سَنَةٍ قد کَشَفَتْ عن ساقِها»،[4] در آن دیوان آمده که سال سخت و خشکسالی را که همگان در رنج هستند، میگویند کشف ساق شد؛ مثل اینکه آدم میخواهد فرار کند، پارچههای پا را بالا میزند که راحت فرار کند. این کشف ساق حالت شدت را میگویند. میگویند جنگ کشف ساق کرد، گرانی و سختی کشف ساق کرد که در بعضی از اشعار عرب آمده است.
﴿یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾؛ این کنایه از روز سنگین است؛ چه اینکه در اوایل سوره مبارکه «قمر» آمده: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلی شَیْءٍ نُکُرٍ﴾؛[5] یعنی در قیامت همه را جمع میکنند به چیزی که ناشناخته است. این ﴿شَیْءٍ نُکُرٍ﴾؛ یعنی برای هیچ کسی شناخته شده نیست، آن وقت همه هراسان هستند و همه ترسناک هستند. این کنایه از شدت آن روز است.
بعد میفرماید برای آزمون که آیا اینها مطیع خدا هستند یا نه؟ ﴿وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ﴾؛ اما ﴿فَلا یَسْتَطیعُونَ﴾؛ آن روز میخواهند از ترس سجده کنند، میخواهند روی تظاهر سجده کنند؛ ولی نمیتوانند، چون تظاهر، خدعه، نیرنگ برای دنیاست. اینها میخواهند سجده کنند، نه به جهت طوع و رغبت، بلکه به جهت تظاهر که ما حالا داریم اطاعت میکنیم، جلوی تظاهر اینها هم گرفته میشود. در دنیاست که جای تظاهر و نفاق و نیرنگ و زهدورزی و اینها راه باز است؛ ولی آنها نمیتوانند. آنها ولو برای تظاهر هم باشد، نمیتوانند. اینکه فرمود نمیتوانند، معلوم میشود که میخواهند این کار را بکنند، نه اینکه نمیخواهند؛ منتها خواستنشان به جهت نفاق، هراس و ترس است و مانند آن.
﴿فَلا یَسْتَطیعُونَ﴾ که سجده بکنند. ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾؛ ترس تمام چهره آنها را گرفته و چشمانشان نشانه آدم ترسوست که اگر صورت سیاه میشود در اثر سیاهی اعمال است؛ چه اینکه صورت سفید میشود در اثر سفیدی اعمال است. مستحب است که انسان وقتی وضو میگیرد، این دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی یَوْمَ تَسْوَدُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ الْوُجُوه»،[6] این صورتشان نشانه ترس در آن هست و ذلیلانه محشور میشوند که در بحث قبلی گذشت.
پرسش: ...
پاسخ: البته وقتی که خود ولایت آن روز ظهور میکند، آنهایی که سَقَفی فکر میکردند، نتیجهاش همین میشود. آن حقیقت قیامت و حقیقت قرآن ظهور میکند، حقیقت امامت و نبوت ظهور میکند، در جریان عبور صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) دارد که وقتی حضرت میخواهد عبور کند از صحنه قیامت میگویند همه چشمانتان را ببندید. آن مربوط به قسمتهای اثباتی مسئله معاد است، «یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُم».[7]
فرمود: ﴿وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾؛ وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به هر حال اینها بشر هستند، وقتی ببینند علناً وحی را انکار میکنند، چه کار میکنند؟ اینها یک سلسله وظایف تبلیغی، تعلیمی، امر به معروف، نهی از منکر، تدریس، مبارزات فرهنگی و اینها را دارند. یک مقدار هم نگران هستند که اینها هنوز هم که هنوز است دارند با دین بازی میکنند. در آن بخشی که وظیفه خود روحانیت و انبیا و اولیاست، تعلیم، تدریس و مبارزه فرهنگی، تبیین اینها را فرمود کار شماست که باید انجام بدهید؛ اما حالا نگران باشید که اینها چگونه به دین آسیب برسانند، من خودم تنها مشکل را حلّ میکنم. ما که نمیگذاریم یک عده همیشه بمانند و با دین بازی کنند. اینکه فرمود: ﴿فَذَرْنی﴾؛ یعنی تو مرا تنها بگذار. این حالِ استکفاء است. یک وقت است که در بعضی از امور فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾،[8] این مربوط به تبلیغ است، تعلیم است، نشر معارف است، امر به معروف است، نهی از منکر است، اینها جای ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ است؛ اما حالا اگر کسی کمر بسته بر هدم دین ـ معاذالله ـ اصراری دارد بر وهن قرآن کریم، اینجا دیگر ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ﴾ لازم نیست. فرمود شما لازم نیست، من خودم به تنهایی مشکل را حلّ میکنم. این استکفاء غیر از استنصار است. استنصار در حقیقت وظیفه ما را خواست که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾؛ اگر کسی دین خدا را یاری کرد، خدا او را یاری میکند، ما موظّفیم که این کار را انجام بدهیم. این در حد تعلیم است، تبلیغ است، تدریس است، امر به معروف است، نهی از منکر است، جهاد است، شهادت است و اینهاست. اما حالا اگر کسی قد علم کرده که به دین آسیب برساند، فرمود شما نگران چه هستید؟ این تعقیبات نماز صبح «حَسْبِی مَنْ هُوَ حَسْبِی حَسْبِی مَنْ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی حَسْبِی مَنْ کَانَ مُنْذُ کُنْتُ حَسْبِی لَمْ یَزَلْ حَسْبِی»؛[9] اینها برای همین است. این «حَسْبِی حَسْبِی»ها برای همین است. انسان نگران نباشد که حالا دین در خطر است، چه میشود؟! ما تا آنجا که وظیفه ماست، باید انجام بدهیم؛ اما این چنین نیست که اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ فیلی بخواهد بیاید، ابرههای بخواهد بیاید، خدای سبحان همینطور نگاه بکند که کعبه را از بین ببرند، اینطور نیست! همیشه این طیر ابابیل هست، پس ما باید نگران وظیفه خود باشیم، تا آنجا که وظیفه ما هست، تدریس است، تعلیم است، امر به معروف است، نهی از منکر هست، جهاد و شهادت است، اینها را باید انجام بدهیم؛ اما حالا دین چه میشود، فرمود تو چه کار داری؟ به پیغمبر میفرماید. فرمود من خودم به تنهایی حلّ میکنم. آنطور نیست که حالا وقتی حجت خدا تمام شد، ما همینطور ساکت باشیم، اینطور نیست: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ﴾؛ تنها بگذار مرا! من خودم مشکل را حلّ میکنم؛ منتها این تعلیمات در تعقیبات نماز صبح هست، در خود قرآن کریم است: ﴿أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾،[10] آنجا یعنی کار شما تمام شد، شما هر چه میخواستید یاری بکنید، کردید؛ اما اینطور نیست که ما رها بکنیم. این ممکن نیست. ما هم شما را در روز خطر حفظ میکنیم، چه اینکه همیشه حفظ میکنیم؛ هم دینمان را حفظ میکنیم: ﴿أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾. نه تنها ما آن خطر را از راه برمیداریم، شما را هم حفظ میکنیم. آنجا دیگر از شما هیچ کاری ساخته نیست تا شما دین را یاری کنید.
پس سه بخش شد: یک بخش مربوط به کار ماست که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾. یک بخش مربوط به کفّاری است که کمر بستند بر هدم دین، فرمود من خودم تنهایی این کار را حلّ میکنم. یکی اینکه شما هم که ماندهاید شما را هم در مییابم: ﴿أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾.
این تعقیبات نماز صبح «حَسْبِی حَسْبِی» چندتا «حَسْبِی»؛ «حَسْبِیَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِینَ حَسْبِیَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ حَسْبِی مَنْ هُوَ حَسْبِی حَسْبِی مَنْ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی»، برای همین است که اگر یک وقت تمام شد، نگویید دیگر کار تمام شد؛ از شما تمام شد؛ ولی قدرت ازلی که تمام شدنی نیست ﴿فَذَرْنی﴾؛ مرا تنها بگذار؛ یعنی نیازی به کار شما نیست. توان شما هم محدود است: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ﴾.
پرسش: آیا بین آیه ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ﴾ و آیه ﴿ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً﴾[11] ارتباطی هست؟
پاسخ: بله، آنها از کفّار عنود مکه بودند. فرمود مگر در خلقت شما، شما شرکت داشتید؟ من خودم تنهایی خلقش کردم، من خودم تنهایی او را برمیدارم: ﴿ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً﴾؛ هم همین است. مگر دیگران در آفرینش این افراد که با دین درگیری سخت دارند، دخالت داشتند؟ ما آفریدیم، ما هم آن را برمیداریم. اینطور نباشد که حالا شما نگران باشید که حالا تکلیف دین چیست؟ شما کارتان را انجام بدهید، در آن منطقه ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾؛ اما خارج از قلمرو شما نگران نباشید، من خودم او را برمیدارم، چون خودم او را گذاشتم: ﴿ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً﴾، حالا هم آن را بر می دارم ﴿وَحِیداً﴾.
در اوّل سوره «حشر» فرمود: ﴿مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ﴾،[12] فرمود شما یک سلسله مسلمانهای کوخنشینی بودید، از این یهودیها وام میگرفتید، این وضع مسلمانها در مدینه بود. آنها کاخنشین بودند، قلعه داشتند، آن روزها که نظیر امروزه امکانات نبود. در قلعه را مگر کسی میتوانست باز کند؟! امیر میخواهد که حضرت فرمود: «مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدِیَّةٍ وَ لَا بِحَرَکَةٍ غِذَائِیَّة وَ لَکِنِّی أُیِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَکُوتِیَّةٍ»،[13] ما روی زور و بازو این در را باز نکردیم! وزنه برداری بکنیم اینطور نبود! این در با وزنه برداری و زور و بازو و غذا باز نمیشد، «مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدِیَّةٍ وَ لَا بِحَرَکَةٍ غِذَائِیَّة وَ لَکِنِّی أُیِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَکُوتِیَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِیئَة»؛ گفتند هفتاد نفر باید این در را به هر حال آن در را باز و بسته میکردند. اینها قلعهنشین بودند، شما هم که کوخنشین بودید، هیچ فکر نمیکردید که اینها فرار میکنند! نه شما که دوست هستید فکر میکردید اینها فرار میکنند، نه آنها که دشمن هستند فکر میکردند که باید فرار کنند: ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ﴾. انقلاب اسلامی هم همینطور بود، هیچ کسی فکر نمیکرد ارتشی که کاملاً در اختیار آمریکا بود با آن قدرت، اینها فرار بکنند. نه دوستان فکر میکردند که اینها فرار میکنند، نه دشمنان در هراس فرار بودند. فرمود: ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا﴾؛ دوست فکر نمیکرد. دشمن هم فکر نمیکرد: ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ﴾؛ این قلعههایی را که آنها دارند را چه کسی میتوانست فتح کند؟ فرمود ما بساط همه را جمع کردیم.
غرض این است که ما اگر تا آنجا که مقدور ماست دین را یاری کنیم، چون اگر ما آن مقداری که ـ خدای ناکرده ـ مقدور ما باشد، کوتاهی بکنیم، دین را ذات أقدس الهی به دست آدم نالایق بدهد که چه؟ فرمود ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾؛[14] شما را میبریم یک آدم خوب میآوریم. فرمود اینطور نیست که حالا این دین را این وحی را انبیا و مرسلین را فرستادیم، برای اینکه شما بیاعتنایی کنید. شما را هم میبریم و یک عده آدمهای خوب میآوریم. اگر شما آدمهای خوبی بودید، کارتان را انجام دادید، از آن به بعد ما به تنهایی دشمن را از پا درمیآوریم وگرنه شما اگر کوتاهی کنید: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ این تهدیدی برای ما هم هست؛ اما وجود مبارک حضرت که هیچ قصوری نداشتند، خدا میفرماید که من تنها خودم خلق کردم، تنها هم آن را برمیدارم، شما نگران نباشید.
اما این چند روزی که من دارم به اینها مهلت میدهم، برای این است که ببرم بالا، ببرم بالا، از همانجا بزنم پایین. این استدراج برای همین است. استدراج یعنی درجه درجه میبرد بالا که از همان جا پرت کند. اگر آدم جای پایین باشد و پرت بشود و بیفتد، خطرش زیاد نیست؛ اما وقتی از جای بلندی پرت بشود، چیزی از او نمیماند. فرمود: ﴿أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾،[15] اگر کسی را این کرکس ببرد بالا، از همانجا در درّه پرت کند چیزی از او باقی نمیماند. فرمود مشرک اینطور است. این کسی که شرک ورزید، ملحدانه به سر میبرد یا پرنده او را میرباید، کرکس او را در همان فضا میرباید. ﴿أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾؛ پَست، از همان بالا او را به تهِ درّه پرت میکند، چیزی از او نمیماند. فرمود ما الآن قصدمان این است که کمکم، درجه، درجه اینها را بالا ببریم، بعد از همانجا پرت کنیم چه اینکه کفّار مکه را همین کار را کردند.
پرسش: در استدراج که میفرماید آنها را بالا میبریم و از همان جا پرت میکنیم منظور ... .
پاسخ: بله، منظور بالای ظاهری هست، ملکوت که نمیبرند. این بالای ظاهری؛ مثل اینکه به طبقه سه و چهار و پنج میبریم؛ نه به مقامات عالیه میبریم. این کسی را که الآن کرکس برده بالا، که مقامش بالا نرفت. برای اینکه تهِ درّه بیفتد و سقوط کند، چیزی از او نماند، میگوییم بالا بردیم. این بالا بردنِ مکانی است نه مکانت. مکانت برای اولیای الهی است.
پرسش: این ﴿وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُود﴾ قائلش خداوند است؟
پاسخ: آن «قیل» است. بعضی را خود ذات أقدس الهی، بعضی را مدبّرات امر رد میکنند، بعضی را ملائکه عذاب عزل میکنند و مانند آن.
پرسش: ... درباره مسلمین هم هست که دعوت به سجده میشوند؟
پاسخ: یک عده که بله، آنها کاملاً انجام میدهند. کسانی که آزمونشان را مکرّر دادند، شاید مستثنا باشند.
پرسش: در روایت هم هست که دعوت به سجده، دعوت به ولایت است.
پاسخ: بله، اینها حقیقت قرآن، حقیقت ولایت، حقیقت اینها جایگاه خاص خودشان را دارند. آنها در درجه اوّل در برابر توحید، بعد در برابر ولایت و نبوت و امامت خاندان عصمت و طهارت.
﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ﴾، اینها نمیدانند که بالا میبریم، ما داریم بالا میبریم که از همانجا پرت کنیم، نمیفهمند. ﴿وَ أُمْلی لَهُمْ﴾؛ ما مهلت میدهیم، چون ﴿إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾. در بخشهایی هم آمده که مبادا کسانی که بالا میروند شما خیال کنید که این مقاماتشان بالاست، این برای اینکه آنها را از بالا پرت کنند، از همین قبیل است. آیه 178 سوره مبارکه «آلعمران» این است: ﴿وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ﴾، اینها که کافرند، حالا ما مال و زن و فرزند و اینها میدهیم، در سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود اینها خیال نکنند که ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ﴾،[16] اینها آزمون است. در آیه 178 سوره مبارکه «آلعمران» فرمود کفّار خیال نکنند این مهلتی که ما به اینها دادیم، الآن آلسعود مدتی در رفاه است، این خیال نکند که این نعمت است. این چنین نیست، بلکه چند روزی این را کاملاً بالا میآورد که از آن بالا پرت کند: ﴿أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً﴾؛ تا گناه اینها انباشته بشود در یمن و غیر یمن، تا ﴿لَهُمْ عَذابٌ أَلیم﴾،[17] دفعتاً سقوط کند.
در بحثهای قبلی هم داشتیم که ذات أقدس الهی این گونه از اقوام یا سلاطین یا حکمرانان را طوری از زمین برمیدارد ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛[18] فرمود اینها ریشههای فراوانی دارند، قبیله دارند، قوم دارند، در غالب شهرها مِلک و مُلک دارند؛ اما ما طرزی اینها را ریشهکَن کردیم که گویا دیروز در این مملکت نبودند: ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛ مثل اینکه دیروز اینجا نبودند. مثالش هم همین بود، الآن این علفهایی که کنار این نهرها روییده میشود، کلّ اندام و قدّش یک سانت است. نیم سانتش زیر خاک است، نیم سانتش بالاست. حالا یکی از این علفها را اگر کسی بکَند که جایش معلوم نمیشود که حالا دیروز اینجا یک علف بود، امروز نباشد! اما یک چنار کهنسال یک قرنه یا دو قرنه یا سه قرنه این ریشههای فراوانی دارد، این را اگر بکَنند، جایش خالی است. فرمود ما طرزی این چنار را میکَنیم که اصلاً دیروز اینجا چناری نبود؛ مثل دودمان پهلوی و قجر و امثال آنان. طرزی اینها را برگرداندند که اصلاً گویا کسی در این مملکت حکومت نمیکرد. این کار، کار خداست: ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛ یعنی مثل اینکه دیروز در اینجا نبود. ما اینطور برمیداریم، پس فعلاً مهلت میدهیم اینها خیال نکنند که این مهلت برای آنها خیر است. در سوره مبارکه «آلعمران» فرمود این مهلت دادن آلسعود و امثال آلسعود اینها خیال نکنند که ما به اینها نعمت میدهیم، خیر میدهیم، میخواهیم ببریم بالا و از همانجا پرت کنیم. ﴿وَ أُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾.
این چهار آیه تحقیقاً آیات معترضه است. از آیه 41 به بعد: ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ﴾، این چهار آیه یعنی آیه ﴿یُکْشَفُ﴾، آیه ﴿خاشِعَةً﴾، آیه ﴿فَذَرْنی﴾، آیه ﴿أُمْلی لَهُمْ﴾، اینها معترضه است. این ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ﴾، عطف است بر آن «أم»هایی که قبلاً گذشت. ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، حالا اینها که نمیآیند به مراکز مذهب و به مسجد، به حسینیه، به دستگاه قرآن و عترت نمیآیند، هزینهای دارد؟ شما چیزی از اینها میخواهید؟ این هم که نیست، پس برای چه نمیآیند؟ ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ﴾؛ یعنی آیا غرامتی در کار است؟ هزینهای در کار است که زیر بار هزینه بار سنگین و بار سنگین مثقَل میشوند و باید این بار را بردارند نمیتوانند؟ این هم که نیست.
﴿أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ﴾، لوح قضا و قدر در اختیار اینهاست که اینها در آنجا مینویسند که چه کسی بماند و چه کسی نماند، چه کسی مرفّه باشد، چه کسی مرفّه نباشد؟ این هم که نیست. سببی باید باشد. این میشود کتاب نور و کتاب احتجاج. ﴿أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ﴾، اینکه نیست.
حالا وظیفه شما چیست؟ چون بدترین اهانت به قرآن و به حضرت گاهی میگفتند ساحر است! شاعر است! کاهن است! دروغگوست! مفتری است! مزدور است! همه چیز را به حضرت گفتند. فرمود من تنها مشکل را حلّ میکنم. شما چه کار بکن؟ شما عصبانی بشوید؛ مثل یونس اینها را ترک بکنی؟ نه! ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ﴾، در قرآن کریم از انبیای گذشته(علیهم السلام) حتی از مریم(سلام الله علیها) نام میبرد: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ﴾،[19] «ادریس»، «موسیٰ»، «عیسیٰ»، کذا و کذا؛ ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾،[20] الآن این ایام، ایام رحلت کریمه اهلبیت(سلام الله علیها) است. مستحضر هستید که هر فضیلتی که برای حضرت ذکر بشود ما هم موظّفیم این راه را طی کنیم، نباید بگوییم این مخصوص زن است. در سوره مبارکه «تحریم» خواندیم که زنهای بزرگوار، نمونه مردم خوب هستند، نه نمونه زنان.
آن روز در بحث «تحریم» گذشت که «هاهنا امورٌ ثلاثة»؛ یک وقت میگوییم این زن نمونه زنان خوب است. این مرد نمونه مردان خوب است. یک وقت میگوییم این انسان نمونه مردم خوب است. مردم در قبال زن نیست، مردان در قبال زنان است. وقتی میگویند مردم انقلاب کردند، مردم رأی میدهند، مردم در نماز جمعه شرکت میکنند، مردم به حرم میروند، مردم اربعین میروند، این مردم یعنی اعم از زن و مرد. آن چهار نمونه سوره «تحریم» را ذات أقدس الهی فرمود که نمونه مردم خوب مریم است. نمونه مردم خوب آسیه است. نمونه مردم بد همسر نوح است. نمونه مردم بد همسر لوط است. ﴿لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾،[21] نمونه جامعه خوب مریم است.
اگر کریمه اهلبیت(سلام الله علیهم) به مقاماتی رسیدند، این نمونه مردم خوب است، نه نمونه زنان خوب، چون زن و مرد دو صنف از انسان هستند، دو نوع که نیستند. فرمود در اینجا ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾، در بعضی از آیات دارد که به یاد مریم باش، او همین بردباری را تحمل کرد. او تهمت را تحمل کرد و شد مادر عیسیٰ. شما این رنج و سختی را باید تحمّل بکنی! ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾، مبادا مثل یونس برنجی و فاصله بگیری و قهر کنی! ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾، «حوت»؛ یعنی ماهی که وجود مبارک یونس را ماهی بلعید که ﴿فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾[22] بود. شب بود یا در دریا بود، دریای تار بود، دل ماهی بود. ﴿إِذْ نادی﴾، در همان بطن حوت، در حالی که خشم و غضب او را فرا گرفته بود؛ منتها اینها را فرو بُرد کاظمِ غیظ شد: ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾، چون پیغمبر وظیفهاش این بود که جای خود را حفظ بکند، جامعه را ترک نکند. او موظّف بود صبر کند. تقیه برای امام هست؛ اما برای پیغمبر نیست. حضرت با همه خطرات روبهرو میشد و بیتقیه فرمایشات خود را میفرمود. آیاتی که مربوط به تحقیر بتان بود این بود. آیاتی که مربوط به نفرین عمویش بود: ﴿تَبَّتْ یَدا﴾،[23] این را صریحاً قرائت و اعلام کرد. جا برای تقیه نبود، با اینکه در کمال زحمت بود.
پرسش: ... با «قرب نوافل» چگونه میشود؟
پاسخ: با «قرب نوافل»[24] هم همینطور است، برای اینکه آنجا «یتکلم بکلام الله»، «کلام الله» در اینجا همین است که باید همان حرف خدا را بزند.
پرسش: حضرت یونس را عرض میکنم.
پاسخ: گاهی اینطور میشود، آنجا هم «قرب نوافل» داشت، کلامش تسبیح بود، کلامش تذکره الهی بود، در سوره مبارکه «صافات» دارد، اینجا هم دارد. به تعبیر سیدنا الاستاد کلمه نعمت هر جا مطلق ذکر شود، ولایت است، نعمت ولایت است؛ مثل ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾;[25] یک وقت نعمت باران است، یک وقت ارزاق است، یک وقت نعمت فرزند است، نعمت جاه است، اینها مقیّد ذکر میشود؛ اما این فرمایش را در ذیل آیه ﴿لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾;[26] که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است که «نَحْنُ النَّعِیم»;[27] آنجا دارند که اگر نعمت مقید ذکر شود، معلوم است که نعمت خاص است؛ اما وقتی مطلق ذکر شود نعمت ولایت است؛ چه اینکه در اوایل سوره مبارکه «مائده» دارد که ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾.
اینجا هم میفرمایند نعمت چون مطلق ذکر شده است، نعمت ولایت است. این اگر «ولی الله» نبود و اگر نعمت ولایت شامل حالش نبود، از مردم که به ستوه آمده، اینجا هم که بدترین خطر او را تهدید کرده، رفته دل ماهی، ولی همان جا هم به نام خدا و یاد خدا بود.
پرسش: اینکه پیامبر(ص) ده سال در مکه کتک خوردند و ... تقیه نبود؟
پاسخ: نه، تقیه نبود. کتک میخورد؛ ولی حرفش را میزد. کتکخوردن که تقیه نیست. حرف نزدن تقیه است. کتک خورد و حرفهایش را زد.
﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ﴾، اگر در دل ماهی آنطور خدا را شاکر نبود، ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾، از دل ماهی بیرون میآمد در حالی که استحقاق ذم داشت؛ ولی در سوره مبارکه «صافات» آمده، ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ ٭ فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ﴾،[28] این ﴿مُسَبِّحینَ﴾ ملکه است اینها صفت مشبهه هستند به وزن اسم فاعل، نه اینکه چون وزن اسم فاعل دارند، اسم فاعل هم باشند تا فقط معنای حدوثی را بفهماند؛ معنای ثبوتی را میفهماند. اینها جزء مسبّحین هستند. اگر آن نبود: ﴿لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾.[29]
این «احد الخطرین» هست: اگر اهل تسبیح نبود، میماند و اگر این ناله و فریاد و استغاثه او نبود، بیرون میآمد به حالت مذمت یا همانجا میماند برابر آیه «صافات» یا بیرون میآمد: ﴿وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾، برابر آیه سوره «قلم»، ولی چون جزء مسبّحین بود، یک؛ و «ولی الله» بود، دو؛ کاملاً و سالماً ما او را آنجا زنده نگه داشتیم، از بطن ماهی درآمد: ﴿أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾، او را نگهداری کردیم بعد دوباره به قوم خود برگشت و همان جریان نبوت را ادامه داد. هم آیه سوره مبارکه «صافات» تأمین میکند هم این قسمت. اگر این کار نبود، آن «احد الخطرین» او را تهدید میکرد. ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره جاثیه، آیه21.
[2]. سوره بقره، آیه111؛ سوره نمل، آیه64.
[3]. الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص390.
[4]. أساس البلاغة، ص314؛ «فی سنة قد کشفت عن ساقها ٭٭٭ حمراء تبری اللحم عن عراقها».
[5]. سوره قمر، آیه6.
[6]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص70 و 71.
[7]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص33.
[8]. سوره محمد، آیه7.
[9]. زاد المعاد ـ مفاتیح الجنان، ص382.
[10]. سوره زمر، آیه36.
[11]. سوره مدّثّر, آیه11.
[12]. سوره حشر, آیه2.
[13]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص240.
[14]. سوره محمّد، آیه38.
[15]. سوره حج، آیه31.
[16]. سوره مؤمنون، آیه56.
[17]. سوره آلعمران، آیات177 و 188.
[18]. سوره یونس، آیه24.
[19]. سوره مریم، آیات16 و 56 و 51 و ... .
[20]. سوره مریم، آیه16.
[21]. سوره تحریم، آیه11.
[22]. سوره زمر، آیه6.
[23]. سوره مسد، آیه1.
[24]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه».
[25]. سوره مائده، آیه3.
[26]. سوره تکاثر، آیه8.
[27]. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج2، ص476.
[28]. سوره صافات، آیات142 و 143.
[29]. سوره صافات، آیه144.