اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿هُوَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (68) أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ أَنَّی یُصْرَفُونَ (69) الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ (71) فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ (73) مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرینَ (74) ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) اُدْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرینَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ (77)﴾
برخی از مطالبی که مربوط به مسائل قبل بود این است که امکان دارد مشرکین در دنیا در بعضی از مقاطع توبه کنند و واقعاً موحّد شوند و از نجات الهی برخوردار شوند. در جریان سوار شدن اهل شرک به دریا فرمود: ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾،[1] در آن حال با اخلاص و واقعاً الله را میخواستند، برخلاف فرعون که در حالت غرق گفت: ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیل﴾[2] که یک ایمان واقعی نبود، یک اضطرار بود نه ایمان واقعی؛ اما در جریان کسانی که احساس خطر کردند، آن اضطرار زمینهٴ کشف واقع بود و حق را قبول کردند، به دلیل اینکه خدا میفرماید: ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾. بعد در ذیل همان آیه دارد که ما اینها را نجات میدهیم وقتی که نجات پیدا کردند و به ساحل رسیدند، دوباره ممکن است که شرک بورزند. غرض این است که اگر مشرکی در بعضی از مقاطع واقعاً توبه کند و با اخلاص خدا را بخواند، دعای او مستجاب میشود، به دلیل اینکه قرآن فرمود: ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾. در اینکه گفت: ﴿مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾؛ چه در آن آیه و چه در این آیهٴ محل بحث، کلمهٴ ﴿لَهُ﴾ باید بعد از ﴿الدِّین﴾ قرار بگیرد ولی قبل از ﴿الدِّین﴾ قرار گرفت، این نشانهٴ «حصر» است؛ «مخلصین الدین له» است، نه ﴿مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾، تقدیم ﴿لَهُ﴾ بر ﴿الدِّین﴾ برای افادهٴ «حصر» است.
مطلب دیگر اینکه در قرآن کریم مسائل عقائد، اخلاق، فقه، حقوق، سیرهٴ انبیا و اولیای الهی و جریان بهشت و جهنم مطرح است، در هیچ کدام از اینها مسامحه و تسامح و تساهل مطرح نیست، چون مسائل علمی است. در اسرار خلقت هم بدون تسامح ذکر میکنند؛ اما وقتی به امور جزئی میرسند و دیدگاههای افراد را که میخواهند مطرح کنند، با فرهنگ محاوره سخن میگویند؛ در فرهنگ محاوره تسامح، تساهل، مَجاز، کنایه و تشبیه هست. در جریان ذوالقرنین وقتی که به قسمت غرب در کنار اقیانوس رسیده، غروب که شد خیال کرد که این آفتاب در دریا فرو میرود! ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَة﴾؛[3] یعنی چشمهٴ جوشان. انسان که در کنار اقیانوس میایستد، وقتی غروب شد، این چنین میبیند که آفتاب در دریا فرو میرود! یا روز وقتی به کرانهٴ افق نگاه میکند، خیال میکند آفتاب طلوع کرده است. اگر تعبیر قرآن دربارهٴ حضرت خلیلِ حق این است که ﴿فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَة﴾،[4] از همین قبیل است؛ درباره ذوالقرنین که فرمود: ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَة﴾، از این قبیل است، وگرنه در مسائل اعتقادی و علمی و در مسائل فقهی فرمود که این ﴿لَقَوْلٌ فَصْل ٭ وَ مَا هُوَ بِالهَْزْل﴾،[5] یک کتاب جدّی است. بعد به رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمود: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون﴾؛[6] آنها دلشان میخواهد که تو با دُهن و وَهن و با روغنمالی با اینها زندگی کنی و یک اسلام روغنمالی شده و ماستمالی شده را به اینها نشان بدهی! دُهن یعنی روغن؛ یعنی در عقاید روغنمالی و نرمرفتاری کنی، ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون﴾، در حالیکه این چنین نیست. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن خطبه معروف این مضمون را دارد و سوگند یاد میکند که «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»؛[7] ما اهل روغنمالی و ماستمالی و اینها نیستیم، نه اهل ادهان هستیم و نه اهل ایهان؛ نه با دُهن حرف میزنیم و نه با وَهن؛ نه با روغنمالی حرف میزنیم و نه با سُستکاری، «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان». آنچه در سوره مبارکه «قلم» فرمود: ﴿فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبین﴾، آنها دلشان میخواهد که با روغنمالی با اینها معامله کنی، این کار را نکن! ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون﴾؛ آنها هم با روغنمالی با تو حرف میزنند. این ادهان، ایهان و تسامح در عقیده، اینها کلاً باطل و ممنوع است؛ اما در فرهنگ محاوره از اینها هست؛ مثل اینکه وجود مبارک خلیل قاطع است به اینکه آفتاب طلوع نمیکند، اما ﴿رَأَی الشَّمْسَ بازِغَة﴾، یا در جریان ذوالقرنینی که خدا با برکاتی از او یاد میکند و فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبا﴾،[8] یک چنین آدمی یقیناً اعتقاد او این نیست که غروب شد، آفتاب به درون آبی سوزان فرو میرود! ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَة﴾ این یک فرهنگ محاوره است. الآن هم اینها که منجّم و ریاضیدان هستند یا سپهر و هیئت و نجومشناس هستند، وقتی میخواهند حرف بزنند، میگویند: آفتاب طلوع کرده یا آفتاب غروب کرده، دیگر به اینها نمیگویند که شما استاد این فن هستید، آفتاب که طلوع یا غروب نمیکند، این زمین است که میگردد، اما آنجایی که در کلاس درسِ دانشگاه میخواهد تدریس کند، میگوید: زمین دور آفتاب میگردد و شب و روز پیدا میشود؛ ولی اینجا که میخواهد حرف بزند و با مردم قرارداد کند و وقت ملاقات برقرار کند، میگوید: آفتاب طلوع کرده یاغروب کرده و مانند آن. پس اینها جایگاهشان فرق میکند.
پرسش: ضابط فصل بین حکم و بیان چیست؟
پاسخ: امر عرفی است؛ آنجا که جای عقیده است، قول فصل است؛ آنجا که جای حکم فقهی است، قول فصل است، آنجا که جای اخلاق است، حکم فصل است؛ آنجا که جای حقوق است، حکم فصل است و آنجا که دید عادی است میفرماید: ﴿وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَت﴾،[9] این زبان محاوره است، با اینکه مکرّر بیان کرده که ما مشارق و مغارب داریم. پس اگر زمین مسطّح بود که مشارق و مغارب نداشت؛ یک مشرق داشت و یک مغرب، معلوم میشود این زمین کُروی است که مشارق و مغارب دارد. آنجا که جای مسائل علمی است، بدون تسامح سخن میگوید: ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾؛[10] اما وقتی به طور عادی و با مردمِ عادی میخواهد حرف بزند، میفرماید: ﴿أَ فَلَا یَنظُرُونَ إِلیَ الْابِلِ کَیْفَ خُلِقَت﴾، ﴿وَ إِلیَ الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَت﴾،[11] معنایش این نیست که زمین مسطح است، بلکه معنایش این است که زمین کُروی است، به دلیل ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾. بنابراین جاهای این تسامح فرق میکند.
کلمهٴ ﴿کُن﴾ هر جا به کار رفت و بدون خبر به کار رفت، این «کان»، «کان» تامّه است؛ آنجایی هم که دارد: ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾،[12] این ﴿شَیْئاً﴾ تمییز است نه خبر، برای اینکه «شیء» چیزی نیست که در کنار موضوع قرار گیرد که از هویّت موضوع بیگانه باشد و ما بگوییم: «زیدٌ شیءٌ» که این یک جملهٴ خبریه باشد. شیئیت شیء، همان وجود آن شیء است؛ لذا ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ باز هم با اینکه منصوبی در کنار ﴿لَمْ تَکُ﴾ است، این «کان»، «کان» تامه است.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَر﴾،[13] خدای سبحان اینها را نجات میدهد. اگر آن حالی که پیش آمد، فرمود: مشرکین ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾، این اخلاص است.
پرسش: ...
پاسخ: پس امکان دارد که مشرک توبه کند و توبهٴ او هم مقبول باشد؛ منتها مشکل اینها این است که دوباره به همان حالت شرک اوّلی برمیگردند، وگرنه فرمود: ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُون﴾، وگرنه آن وقتی که در دریا هستند، با اخلاص خدا را خواستند، نه نظیر درخواست فرعون که با اخلاص نبود.
پرسش: ...
پاسخ: «شیء» هویّت اوست و «خبر» چیزی است که از «مبتدا» خبر میدهد، بیگانهٴ از آن است؛ یا محمول بالضمیمه است یا خارج محمول.
پرسش: ...
پاسخ: بله، «مثل» که غیر از «شیء» است، «شیء» همان است؛ اگر گفتیم: «الحجر شیء»، وقت خودمان را تلف کردیم و وقت دیگران را هم گرفتیم، برای اینکه «خبر» باید مفید باشد و کلام آن است که مفید باشد؛ «حجر شیء است» یا «شجر شیء است»، اینجا آدم باید ساکت باشد، چون «شیء» نمیتواند خبر باشد.
در مجرّدات جا برای عصیان نیست؛ یعنی موجودِ مجرّدِ محض ﴿لا یَعْصُونَ اللَّه﴾؛[14] اما گناه در حوزهٴ طبیعت است و در عالم مادّه است. آنجا که نشئهٴ دنیا و امثال دنیاست، جای عصیان است و چون در نشئهٴ طبیعت جای عصیان است، جای تحوّل هم هست، جای حرکت هم هست، جای تغییر هم هست. این نشئه، نشئهٴ حرکت و تغیّر و تحوّل است و یکی از بهترین خوبیهای دنیا همین حرکت آن است که چیزی آرام و ثابت نیست؛ اگر تلخ است در هر صورت میگذرد و اگر شیرین است انسان باید بداند که آن سپری خواهد شد. از بهترین زیباییهای دنیا همین حرکت و تغیّر آن است که اگر دنیا هیچ خوبی نداشته باشد و فقط همین حرکت باشد، آدم را آرام میکند. در دنیا این زیبایی و حرکت و تغیّر هست و در هر حرکتی و تغیّری و تحوّلی یک اصل مشترکی هست که خوب بد میشود و بد خوب میشود، ﴿آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا﴾،[15] اینها امکان دارد؛ اگر عصیان است با توبه حلّ میشود و اگر توبه است دومرتبه ممکن است ـ معاذ الله ـ «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِی»[16] شود و مانند آن.
بنابراین در حوزهٴ مجرّداتِ تامّه جا برای عصیان نیست؛ ولی در حوزهٴ حرکت جا برای عصیان هست و تغییرپذیر هم است و ممکن است با توبه به حسنه و زیبایی تبدیل شود. اینکه فرمود: ﴿فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾[17] همین است. شما همه این فُضولات و ضایعات را میبینید که بازیافت میشود و به صورتهای خوبی درمیآید که حالا تازه این صنعتی است، آن طبیعیاش هم وقتی که کود را کنار گل یاس ریختند، مُعطّر درمیآید؛ این تغییر و تبدّل و دگرگونی در عالم طبیعت هست.
بنابراین ممکن است که معصیتی تبدیل شود، چون یک اصل مشترکی دارند؛ ما کاری نداریم که ذاتاً گناه باشد، شرک و ریا جزء معاصیِ کبیره است، همین را اگر شما برگردانید میشود توحید. کسی که کار را برای ارائهٴ به زید انجام داد، اگر همین کار را برای ارائهٴ به الله برگرداند، توحید میشود. چیزی در عالَم نیست که یک جانبه باشد و تغییرپذیر نباشد؛ کدام گناه است که نمیتواند ثواب باشد و کدام ثواب است که نمیتواند گناه باشد؟! همین عبادتِ خالص، اگر قدری پیچ آن را برگردانید و برای ارائهٴ به ناس باشد معصیت میشود؛ همان ریا را اگر پیچ آن را برگردانید و لله کنید اطاعت میشود؛ همهٴ کارها تغییر و تبدیلپذیر است؛ لذا فرمود: ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾، نه اینکه ما آنها را از بین میبریم و حسنات را در نامه عمل آنها مینویسیم! همانها را تبدیل میکنیم، به دلیل اینکه ما همهٴ این کودهای بدبو را به گلهای طیّب و طاهر مبدّل میکنیم.
پرسش: ظلم و عدل چطور؟
پاسخ: ظلم همینطور است؛ اگر آن حق را ببخشد عدل میشود؛ اگر کسی مالی را از دیگری گرفته است، همین که دیگری آن را ببخشد، این عدل میشود، چرا؟ چون مثل هبه است، چون دیگری راضی نبود و مال خود را غارت شده دید، این میشود ظلم و اگر راضی شود، عدل و احسان میشود؛ همین ظلم احسان میشود و همین حرام حلال میشود و امثال آن، بنابراین تبدّل در اینها هست.
عمده این است که این تفکّر اومانیسمی از سابق بود و امروز اصرار دارند که اسمی را برای آن کشف کردند. قرآن کریم دارد که شما جانشین الله هستید که این فضیلت است؛ اما اینها آمدند ﴿کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾،[18] الله را ـ معاذ الله ـ کنار گذاشتند و جایگزین الله شدند! ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾،[19] به جای اینکه بگوید من بنده و خلیفهٴ الله هستم و باید ببینم که «مستخلف عنه» من چه فرمود و هر چه «مستخلف عنه» من فرمود، من که خلیفهٴ او هستم همان را انجام دهم، آن «مستخلف عنه» را کنار گذاشت، خلافت را دور انداخت و جایگزینی را به جای جاینشینی قرار داد و ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ شد و به تعبیر امروزه، اومانیسم شد. این از دورترین و دیرترین خطری بود که قرآن کریم آن را مخصوصاً در این سوره خیلی مطرح میکند، مثل ﴿الْمُتَکَبِّرین﴾،[20] ﴿یَتَکَبَّرُون﴾،[21] ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیه﴾.[22] «کبر» معنایش تنها این نیست که نسبت به دیگری متکبّر باشد و در صدر مجلس بنشیند! «کبر» معنایش این است که از حدّ خودش بگذرد؛ اگر بنده از حدّ بندگی گذشت و داعیهٴ الوهیت داشت، این میشود تکبر. مشکل شیطان این نبود که معصیت کرد، بلکه:
جُرمش این بود که در آینه عکس تو ندید٭٭٭ ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست[23]
آدم یک گناه بکند و ملعون ابدی شود؟! شیطان فقط یک سجده نکرد! کم نیستند کسانی که نماز نمیخوانند، ولی بعد مشمول رحمت الهی میشوند. اینطور نیست که اگر کسی یک سجده نکرد، ملعون ابد شود. تمام مشکل و دشواریِ شیطان آن استکبار و اومانیسمی اوست که در برابر الله ایستاد و گفت: شما نظرتان این است و من نظرم این است! این دیگر قابل بخشش نیست؛ این نظیر ترک صلات، گناه نیست بلکه تفکر اومانیسمی است؛ یعنی من نظری دارم و شما نظرتان این است، ولی ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْه﴾؛[24] من نظرم چیز دیگری است! این که قابل بخشش نیست، چه چیزی را ببخشد؟ چون او در برابر الله ایستاده است؛ لذا میفرماید که اینها ﴿یَتَکَبَّرُون﴾، اینها متکبرند، ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیه﴾ همین است.
بنابراین یک وقت است که ـ معاذ الله ـ انسان در این وادی ضَلال گمراه میشود و دیگر به هیچ وجه قابل بخشش نیست؛ اما اگر خودش را خلیفه بداند و بگوید که بله! من جانشین او هستم ولی اشتباه کردم، این با توبه قابل بخشش است؛ اما آن را چگونه ببخشد؟ چه چیزی را ببخشد؟ چون او آن اصل مشترک را به هم زده است. مشکل اینها همین ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیه﴾ هست.
برخیها یک مقدار که سواد پیدا کردند، با اینکه ما آیات الهی و احکام گذشته و حال و آینده را از ابدیّت آنها خبر دادیم، ولی وقتی برای اینها آوردیم، اینها یک مقدار مختصری که درس عادی خواندند، ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾[25] و در بعضی از آیات فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾،[26] این یک مقدار پول خُرد است که شما دارید! حالا یک مقدار سواد زمینشناسی و زمانشناسی دارید و چهار تا صنعت هم اختراع کردید، این در برابر علوم ابدی قابل قیاس نیست، فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾. بعد در همین بخشهای پایانی سوره مبارکه «غافر» دارد که ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، انبیا آمدند و گفتند که شما یک موجود ابدی هستید، این موجود ابدی با آن متر و نیممتری که دست شما است قابل قیاس نیست، چه چیزی را میخواهید بفهمید؟ شما از آن طرفِ قبر اصلاً خبری ندارید، شما این هفتاد، هشتاد سال را ممکن است کم و بیش بفهمید که البته خیلی از اسرار در همین هفتاد، هشتاد سال برای شما کشف نمیشود؛ اما شما که از ازل آمدید، خبری از آنجا ندارید! به ابد میروید، خبری ندارید! شما چه میدانید که بعد از مرگ چه خبر است؟ یا قبر یعنی چه؟ برزخ یعنی چه؟ قیامت یعنی چه؟ لذا میفرماید تمام مشکل ابلیس همین تفکر اومانیسمی بود که گفت: من نظرم این است! این حرفِ «من نظرم این است» را در برابر دیگری میشود زد؛ اما در برابر دین و در برابر وحی و نبوت نمیشود گفت. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ در برابر دین، وحی، کتاب و سنت اهل بیت(علیهم السلام) گفت که من نظرم این است، او گرفتار اومانیسمی است، او باید بداند که خلافت از برترین فضایل انسانی است که ذات اقدس الهی به او بخشیده و اومانیسم از بدترین سموم مهلکهای است که دامنگیر انسان میشود که ـ خدای ناکرده ـ آن حق را نباید با این باطل اشتباه کند که همین میشود غل و زنجیر. فرمود: ﴿یَتَکَبَّرُون﴾، ﴿الْمُتَکَبِّرین﴾، ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ﴾، چندین بار این بحث «تکبر» در اینجا مطرح شد که منظور، تکبرِ در برابر دیگری نیست که بگوید: من صدر مجلس میخواهم بنشینم، بلکه تکبرِ در برابر وحی و کلام خداست، این درمان ندارد. آن تکبرهای معمولی، معصیت کبیره است که توقع دارد دیگران به او سلام کنند یا توقع دارد که حتماً جلو بیفتد یا توقع دارد که صدر باشد، اینها جزء معاصیای است که با توبه و اینها قابل بخشش است؛ اما اگر کسی در برابر حق بگوید که من نظرم این است، این قابل بخشش نیست.
فرمود: ﴿الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا﴾، اینها بعد میفهمند. این کلمهٴ ﴿یَعْلَمُون﴾ فعل مضارع است که ﴿سَوْفَ﴾ هم روی آن درآمده که تأکید فعل مضارع است؛ اما آن قدر با سرعت، این مضارع را تبدیل میکند که به جای «اذا»، ﴿إِذ﴾ تعبیر میکند: ﴿إِذِ الْأَغْلَال﴾ که برای ماضی است، چون این ماضیِ محقّق الوقوع در حکم مضارع است، وگرنه آن ﴿یَعْلَمُون﴾ مضارع و آن ﴿سَوْفَ﴾ی که روی آن آمده، با ﴿إِذ﴾ مضارع هماهنگ نیست؛ لذا فوراً میگوید که اینها گویا در غل و زنجیر هستند. ما معمولاً این گونه میفهمیم و این گونه هم تفسیر میکنیم؛ اما آنها که قدری جلوتر از ما هستند، طور دیگری معنا میکنند و میگویند که اینها الآن در غل و زنجیر هستند؛ منتها نمیفهمند، بعد وقتی مُردند میبینند که دست و پای آنها بسته است، الآن اینها در غل و زنجیر هستند: ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمیم﴾.[27] این ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِک﴾،[28] این مشتق را که ملاحظه فرمودید در «مَن یَتَلَبَّسُ بَعدُ» عند الکلّ مجاز است، یا «متلبس بالفعل» است یا «ما انقضی» است. این ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِک﴾ یعنی چه؟ یعنی «سَیَهلِکُ»؟ این قرینه میخواهد. او الآن هالک است؛ آن کسی که چشم دیگری دارد؛ نظیر اویس قرن، این شخص را هالک میبیند و ما که آن چشم را نداریم، میگوییم هالک است؛ یعنی محکوم به حکم هلاک است و «سیهلک» است و فانی میشود و ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان﴾[29] و ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِک﴾. اینها همه مشتقی است که استعمال اینها در «سیأتی عند الکلّ» مجاز است است و ما اینجا قرینه هم نداریم، یا برای گذشته است یا برای حال. ما قرآن را برابر فهم خودمان اینطوری میفهمیم که هالک است یعنی بعد هالک میشود و فانی است یعنی بعد فانی میشود؛ اما آنها که قدری جلوترند یا خیلی جلوترند، میبینند که اینها الآن و هم اکنون هم هالکاند. چطور بعضیها گفتند که ما میبینیم کسانی که حرفی دارند و این حرف آنها برای ایجاد اختلاف در امت اسلامی است، وقتی حرف میزنند ما میبینیم که از دهن آنها آتش در میآید! اینها جزء بزرگان این رشتهاند و میگویند وقتی میبینیم، میبینیم که دارد آتش از دهن آنها درمیآید.
بنابراین ما مجبوریم اینطور معنا کنیم، چون غیر از این نمیفهمیم که این ﴿إِذ﴾ ماضی با آن ﴿یَعْلَمُون﴾ مضارع با آن ﴿سَوْفَ﴾ مضارع، چگونه هماهنگ درمیآید؟ میگوییم: مستقبل محقق الوقوع چون در حکم ماضی است، آن ﴿یَعْلَمُون﴾ به منزله «علموا» است و آن ﴿سَوْفَ﴾ هم تأکید «علموا» است و مانند آن؛ لذا با ﴿إِذ﴾ هماهنگ هستند: ﴿إِذِ الْأَغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِل﴾ در پای آنها هست، اینها کشانکشان وارد جهنّم میشوند. در جهنّم هم جای اینها تنگ است: ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفاد﴾؛[30] اینها در جای تنگ در جهنّم دارند میسوزند، چون او کسی است که تنگ گرفته، تنگنظر بود، همه را برای خودش میخواست؛ نه اهل تولید بود و نه اهل ایجاد اشتغال بود، به فکر فقرا نبود، این تنگنظری و تنگگرفتنِ بر دیگران به همین صورت در میآید.
فرمود اینها ﴿یُسْحَبُون ٭ فیِ الحَْمِیمِ﴾؛ در آب داغ، بعد ﴿ثُمَّ فیِ النَّارِ یُسْجَرُون﴾؛ در این نار ﴿یُسْجَرُون﴾ گداخته میشوند. الآن شما ببینید که کارخانههای بزرگ فولاد یا ذوب آهن چه کار میکنند؟ اینها اول یک مواد خامی مثل ذغال سنگ یا ذغال یا گازوئیل یا یک موادّ سوخت و سوز دیگری میآورند که سابقاً هیزم بود و حالا موادّ دیگری است، این ذغال سنگها را جمع میکنند و بعد یک مادهٴ منفجرهای به عنوان تیانتی یا غیر تیانتی در آن میزنند که این گُر میگیرد، وقتی گُر گرفت این مواد را در آن میگذارند و این را داغ میکنند؛ در قرآن کریم فرمود ما هم همین سه کار را داریم: اول این هیزمها را جمع میکنیم که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾،[31] این هیزمها را جمع میکنیم، ﴿وَ یَجْعَلَ الْخَبیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ﴾؛[32] تراکم و انباشته و انبار میکنیم، اینها را روی هم جمع میکنیم و اینها ظالمین هستند. این ظالمین که جمع شدند، آن آتشزنه یا آتشگیره را که از آن به «وقود» یاد میشود: ﴿وَقُودُ النَّار﴾،[33] هر ظالم و کافری وقود نار نیست، «وقود»؛ یعنی «ما توقد به النار»، آن آتشزنه یا آتشگیرهای که به وسیلهٴ آن، هیزمهای دیگر را میگیرانند، به آن «وقود» میگویند. در قرآن کریم از فرعون و «آل فرعون» و امثال آن به «وَقود» یاد کرده است: ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْن﴾[34] که وقتی از «وقود» یاد میکند، نام فرعون و «آل فرعون» را میبرد که ائمهٴ کفر هستند: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾،[35] اینها هستند که ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾،[36] اینها که آمدند، دفعتاً این جمعیت گُر میگیرد و وقتی گُر گرفت، این طبقهٴ اوّلِ ظالم با رهبرانِ ظلم و بعد بقیهٴ معصیتکاران را در این جهنّم میسوزانند. این سه تا کار را که کارخانههای فولاد و کارخانههای ذوب آهن میکنند که موادّی را اول میآورند، بعد آن مادهٴ آتشزنه را میآورند، وقتی گُر گرفت، آن بخش سوم را انجام میدهند؛ اینها هم همینطورند. فرمود که ما این کار را کردیم؛ یک عده حطباند، یک عده وقوداند، وقتی که خوب گُر گرفت یک عده هم ﴿یُسْجَرُون﴾؛ در این آتش گداخته میشوند.
فرمود: از اینها سؤال میکنیم که شما چه کار کردید؟ اینها اول میگویند ما که میگفتیم: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾؛[37] اما الآن از آنها چیزی نمیبینیم! ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾،[38] آنها را نمیبینیم! اینها گم شدند. بعد مضطربانه و متحیرانه میگفتند که ما آنها را عبادت نمیکنیم! حالا اینها ظهور مَلکات دنیاست که در سوره مبارکه «انعام» بحث آن گذشت که خدای سبحان به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾؛[39] ترفند آنها را نگاه کن! میگویند ما اصلاً بتپرست نبودیم! ﴿کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾. بعد در مرحله سوم که کاملاً سوخت و سوز شدند: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾[40] و شفاف که شد، میگویند اینها هیچ نبودند و ما به دنبال باطل میگشتیم.
این قسمتهای سهگانه اینطور بود: ﴿ثُمَّ قیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُون﴾؛ کجا هستند آن بتهای شما که غیر از خدا بتی را داشتید و میپرستیدید؟ آنها میگویند: ﴿قالُوا ضَلُّوا عَنَّا﴾؛ ما میگردیم ولی پیدایشان نمیکنیم! این یک، بعد ترقّی میکنند: ﴿بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً﴾؛ ما قبلاً چیزی را عبادت نمیکردیم.
این دو مرحله دارد: یک مرحله از آن مربوط به آنچه در سوره «انعام» گذشت میباشد که خدا میفرماید: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ ببین چگونه دارند دروغ میگویند!؟ شما سالیان متمادی بتپرست بودید، اما الآن میگویید بتپرست نبودیم! در مرحله نهایی حق را میگویند که ما چیزی را عبادت نمیکردیم، آنچه ما عبادت میکردیم که چیزی نبود، بیخود میرفتیم به دنبال آنها. این ﴿لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً﴾؛ یعنی ما معدوم را داشتیم عبادت میکردیم، این همان است که ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّه﴾.[41] این الفاظ اسمی ندارند، زیرا شما این سنگ و چوب را گفتید اصنام شما هستند و اوثان را گفتید ارباب و آلههٴ شما هستند، این کلمهٴ «آلهه» لفظی است که با زبان گفتید و مفهومی است که در ذهن شماست؛ اما زیرش خالی است، شما نمیتوانید این آلهه را بر این چوبها حمل کنید! ارباب را که گفتید: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾، این کلمه «رب»: «راء» و «باء مضاعف»، این کلمهٴ سه حرفی، لفظی است که مفهومش در ذهن است؛ اما زیرش خالی است، این را به چه چیزی میخواهید تطبیق کنید؟ لذا قرآن میفرماید: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان﴾، این یک اسم بیمسمّا است. الآن شما بگویید: «آب»، این لفظِ «آب» کلمهای است که میگوییم و معنایش را هم میفهمیم؛ اما زیرش خالی است، چون اینجا که آب نیست. فرمود شما آنچه را که میگویید آلهه یا میگویید ارباب یا میگویید مقرّب الی الله یا میگویید شفعای الی الله، اینها الفاظ و اسامیِ بیمسما هستند. این معنا در جهنّم برای مشرکین روشن میشود که میگویند: ﴿لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً﴾، «لاشیء» بودند که در آخِر برای آنها روشن میشود.
پرسش: ...
پاسخ: اینجا که میگویند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله، شرک در آنجا بطلانش روشن میشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، با اینکه خدا ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید﴾ است، اما اینها کارهای نیستند؛ اگر شفاعتی باشد برای انبیا و اولیاست که با دو شرط شفاعت میکنند: یکی اینکه باید اذن داشته باشند و دیگر اینکه آن «مشفعوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد که ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾؛[42] ولی اینها نه مأذون بودند و نه «مشفوع له» آنها که مشرک است «مرتضی المذهب» بود. بعضی از اینها میگفتند که این بتها به قدری مؤثرند که حتّی در انبیا آثار سوء میگذارند! به بعضی از انبیا میگفتند که شما نسبت به این بتها بدرفتاری کردید و بتها نسبت به شما اثر سوء گذاشتند! بعد میفهمند که خبری نیست؛ یعنی ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان﴾ در قیامت برایشان روشن میشود، ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دینَهُمُ الْحَق﴾؛[43] حق روشن میشود. تمام دشواریها این است که حق از نظر علمی روشن میشود و کاملاً حق را میفهمند؛ اما نمیتوانند ایمان بیاورند؛ لذا فرمود: وقتی که این چنین شد، ﴿ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَق﴾. «فَرح» ممکن است به حق باشد و ممکن است به باطل باشد؛ اما گفتند که «مَرح» آن فرحِ بیجا و باطل است: ﴿وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُون﴾ که ﴿تَمْرَحُون﴾ را مقید نفرمود به ﴿غَیْرِ الْحَق﴾؛ لکن در جریان «فرح» فرمود: ﴿فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا﴾[44] که به هر سه قسم اشاره شده و فرمود اینها هم میتوانند از فضل الهی استفاده کنند و هم از رحمت الهی: ﴿بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِه﴾ که مؤمنان به فضل خدا از فرح الهی برخوردار باشند.
پرسش: واجب باید در دنیا روشن شود.
پاسخ: روشن شده؛ ولی با معجزه روشن شده، با برهان روشن شده؛ امّا کسی که گرفتار کبر است و تفکر اومانیسمی است، نمیپذیرد. وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت برای شما روشن شده دنبال چه چیزی میگردی؟ اگر کارشناسی است که همه کارشناسها قبول کردند که این سِحر نیست، شما دنبال چه چیزی میگردی؟
پرسش: آنها در آن سطح که نبودند.
پاسخ: غرض این است یک چیز شفاف و روشنی بود و یک معجزهٴ روشنی آورد، غیر از آن براهینی که وجود مبارک موسای کلیم اقامه کرده: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾،[45] آن برهان را اقامه کرد، یک برهان شفافی آورد، فرمود این همه کارشناسهایی را که شما قبول دارید، اینها آمدند و گفتند این سِحر نیست: ﴿ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ﴾،[46] تو فهمیدی که اینها بصیرتهای الهی هستند که «الله» نازل کرده، برای تو صد در صد روشن شد، تنها آن تفکر اومانیسمی است، آن کبر است، آن غرور است که نمیگذارد.
در «فرح» فرمود: ﴿یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُون﴾،[47] پس فرح میشود که گاهی«بالحق» باشد، گاهی به باطل؛ باطل باشد مثل اینکه ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾،[48] یک مقدار درس خوانده یا غربی یا شرقی، در برابر وحی میایستد! یا ـ خدای ناکرده ـ مشکل دیگری دارد؛ امّا «مرح» را گفتند که فقط آن نشاط باطل است، ﴿ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرین﴾،[49] باز به مسئله تکبر برگشت، که مشکل اصلی اینها این است. تکبر اینها در برابر حق است نه اینکه میخواهند بالا بنشینند، پایین بنشینند، اسم اینها را ببرند، اینها هم رذیلت است! اینها هم ممکن است ـ خدای ناکرده ـ سر از جهنم دربیاورد! یک وقت زید در برابر عمرو تکبر میکند، میگوید من از او بالاتر هستم، این یک رذیلت است، یک وقت در برابر «الله» و دین «الله» و شریعت اهل بیت قرار میگیرد، این علاجپذیر نیست، تکبّر و اینها همین بود، این ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ در برابر وحی بود.
﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾، ما به تو وعده پیروزی دادیم، نسبت به اینها وعید دادیم، حق است. این «وعد»؛ هم به معنی تهدید است و هم به معنی مژده.
﴿فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ﴾،[50] بالاخره یا در دنیا ما اینها را تنبیه میکنیم، یا صبر میکنیم، ما مانند کسی که عجله میکند نیستیم «إنمَّا یَعجَلُ مَن یَخافُ الفَوت»[51] اینها در دستگاه ما هستند: ﴿و مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِین﴾[52] اینها هرگز سابق نیستند؛ هرگز جلو نمیافتند، در دستگاه و چرخهٴ قضا و قَدر ما هستند، حالا یا مصلحت در این است که ما در زمان حیات شما اینها را تنبیه کنیم یا بعد از این. به هرحال این جای هیچ نگرانی نیست هم وعدهای که به شما دادیم حق است هم وعید.
در بعضی از تعبیرها هست که ابواب جهنم همان دَرَکات جهنم است،[53] این بعید است که حالا ابواب به معنی درکات باشد، از هر دری که وارد شدند، خود آن درب و آن مقطع درکات خاصّ خود را دارد، حالا یک جهنم باشد و درهای هفتگانه عبارت از درکات آن باشد، این هم ممکن است؛ امّا هر گناهی یک درب خاصّ خود را دارد، گناه علمی داریم، گناه خیال داریم، گناه وهم داریم، گناه شهوت داریم، گناه غضب داریم، ممکن است هر گناهی یک درب خاصّ داشته باشد؛ چه اینکه برای بهشت که گفتند ابواب هشتگانه است، درب صابران، درب خاشعان، درب شبزندهداران، درب قانعان، درب مجاهدان، اینها فرق میکند.
پرسش: ...
پاسخ: البته بعضی از اعداد، مثل اربعین، مثل هفت اینها خصوصیاتی دارند که ممکن است انسان از اسرار آنها به خوبی پی نبرده باشد؛ ولی هست. هشت هم خصوصیتی دارد که درهای بهشت هشت عدد است و خصوصیات دیگر. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُون﴾،[54] در پایان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود، جامعه بدون وحی نمیشود، برای اینکه ما بشر را خلق نکردیم که اینها را به گور بفرستیم و تمام شود؛ گور چاله نیست، گودال نیست؛ گور معبری است که انسان از این پُل رد میشود، تمام خبرها و خبر اساسی برای بعد از این پُل است. عقل، حسّ و علوم بشری خبری ندارد از آنجا! در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این است که اگر ما انبیا نمیفرستادیم، بشر در قیامت احتجاج میکرد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ﴾ ما انبیا فرستادیم، ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾؛[55]یعنی بعد از اینکه ما سلسله انبیا را فرستادیم، اینها هیچ حجتی ندارند؛ اگر ما انبیا را نمیفرستادیم، اینها در قیامت به خدا عرض میکردند، احتجاج میکردند و میگفتند: ای خدا! تو که میدانستی ما بعد از مرگ چنین جاهایی میآییم، اینجا هم هیچ خبری نیست! مگر اینکه کسی رهتوشهٴ خود را و زاد خود را از جایی دیگر آورده باشد، چرا راهنما نفرستادی برای ما؟ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 165 فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾ مستحضر هستید این «بعد» ظرف است، مفهوم ندارد، مگر در مقام تهدید، اینجا چون در مقام تهدید است، مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما انبیا نمیفرستادیم، این بشر در «یوم القیامة» احتجاج میکرد، حجت داشت و میگفت خدایا! ما که نمیدانستیم بعد از مرگ، چنین جاهایی میآییم که چرا راهنما نفرستادی؟ امّا بعد از اینکه ما انبیا فرستادیم، بشر هیچ حجتی ندارد، پس ضرورت وحی و نبوت که جامعه بشری را هدایت کند، که در دنیا چه کاری کند، تا اینکه در آخرت راحت باشد، انبیا فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾.
این برهان عقلی که آیه آن را امضا کرده است، یک اصل کلّی است که برای هر زمان و هر زمینی هست، اختصاصی به یک دوره، عصر و مصری ندارد؛ لذا در بخشهایی از آیات قرآن فرمود که هر ملّتی، یک پیامبر دارد. آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولا﴾، مگر میشود که جامعهای بدون پیغمبر باشد؟ آن پیامبر تا خودش هست، هست و بعد جانشینان او و امامان بعد از او هستند، بعد علما هستند که حرف او را نقل میکنند، تا به پیغمبر دیگر برسد: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر﴾؛[56]هیچ ملتی بدون راهنمای الهی نبود، بعد فرمود اینطور نبود که فاصله قطع شود: ﴿ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾،[57] این طایفه چهارم یا پنجم از آیات است. این «تترا» اصل آن «وترا» بود، این «تاء» اولی، تبدیل شدهٴ «واو» است، «وَترا»؛ یعنی متواتر؛ یعنی انبیای ما متواتر هستند، وسط قطع نشده، این سلسله قطع نشده: ﴿أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾ طایفه پنجم یا ششم این است که نه تنها انبیا متواتر هستند، حرفهای اینها هم متواصل است: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾،[58] ما هیچ زمانی نداشتیم که صدا و پیام انبیا قطع شود که این چهار، پنج طایفهٴ آیه میگوید از صدر خلقت تا الآن، وحی سر جای خود محفوظ است، حالا میماند که این همه انبیا آمدند، فقط 25 نفر از آنها اسم شریف ایشان در قرآن است! فرمود خیلی از اینها را ما نگفتیم؛ خیلی از اینها را نگفتیم نه یعنی در سوره مکی نگفتیم، در سوره مدنی میگوییم، هم در سوره مکی که محل بحث است؛ یعنی همین سوره «غافر» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُص﴾، نمیشود گفت این سوره در مکه بود، در سورهٴ مدنی بعد گفته، نه در سورهٴ مدنی هم فرمود که ما انبیایی را فرستادیم که قصه آن را برای شما نگفتیم.
در سورهٴ مدنی که سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است، در آیهٴ 164 این است: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْ﴾، اینکه برخیها خیال میکنند، انبیا فقط در خاورمیانه هستند، غرب جای حکما و فلاسفه و اینهاست، این یک اشتباهی است، چه شرق، چه غرب، چه آن طرف اقیانوس آرام، چه آن طرف اقیانوس اطلس، انبیا بودند، ائمه بودند، اولیای الهی بودند تا حجت الهی بالغ شود؛ منتهی دسترسی نیست، طوفان نوح بود، فاصله زیاد بود، راه نبود، هم عقل میگوید؛ هیچ ملتی را خدا بدون راهنما، رها نمیکند، هم این همه آیات چهار، پنج طایفه آیه فرمود در هر شهر و مصری وحی ما رسیده است، حالا یا خود پیغمبر بود یا امام بود یا شاگردان آنها بودند، مثل زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) مگر روستاهای اطراف مدینه را خود حضرت تشریف میبردند؟! یا روستاهای اطراف کوفه را خود حضرت امیر(سلام الله علیه) تشریف میبردند؟! شاگردان ایشان میرفتند، این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾،[59] بارها به عرض شما رسید، معنای این، آن نیست که وقتی جهنمیها وارد میشوند، فرشتهها میگویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾؛ یعنی مگر پیغمبر نیامد به شما بگوید؟! امام نیامد به شما بگوید؟! این معنای آن نیست. آنها که در مدینه و مکه بودند؛ بله، ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾، راجع به امام و پیغمبر است؛ امّا آنها که در شهرهای دوردست، روستاهای دوردست هستند، معنای آن، این است که مگر در فلان حسینیه نرفتی؟! در مسجد نرفتی؟ مگر آن عالِم در مسجد این حرف را نزد؟! در حسینیه این حرف را نزد؟ اینها حرفهای ما را گفتند. این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾، همین است، اگر در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا﴾،[60] همین است، اینها میروند انذار میکنند، در مسجدها، حسینیهها، منابر به مردم میگویند کسانی که گوش دادن «طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب» و اگر ـ خدای ناکرده ـ گوش ندادند، دوزخی شدند، فرشتهها میگویند مگر در حسینیه در آن مسجد فلان عالم این حرف را زد، گوش ندادی؟ این احتجاج است، انسان به جایی میرسد که فرشتهها به حرف او میتوانند استدلال کنند، این کم مقامی نیست، این حرمت را همه ما بالاخره باید حفظ کنیم.
پرسش: ...
پاسخ: اینها در زمان کنونی گفتند که ﴿ما سَمِعْنا بِهذا﴾؛[61]ولی سلسله وحی و اینها بود یا این «ما» مای نافیه است یا «ما» مای موصوله، ما چیزی آوردیم که همان چیزی که آبای آنها بودند، اینها را داده شد، یک مقدار زمان فترت و زمان غفلت است که «قَتَلُوا النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَق»[62] یا ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَق﴾،[63] ما انبیا را فرستادیم، اینها را شهید کردند، بعد از یک مدت هم یک پیغمبر دیگری فرستادیم، این ﴿النَّبِیِّینَ﴾ که جمع محلّا به الف و لام است، معلوم میشود که خیلی از اینها شربت شهادت نوشیدند، ﴿وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ﴾،[64] ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَق﴾، خیلیها را ما، فرستادیم، اینها را هم شهید کردند، آن وقت بعد از شهادت، دیگر حجت الهی تمام است. حالا اینها ممکن است بگویند که ما نشنیدهایم، بله نشنیدید؛ ولی پدر شما که اینها را شهید میکرد، باید قیام میکردید بعد از او، الآن هم باز رسالت جدید در آن هست، فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْ﴾، بعد میگفتند: یک معجزه بیاور! که پیغمبر فرمود: باید به اذن خدا باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره عنکبوت، آیه65.
[2] . سوره یونس، آیه90.
[3] . سوره کهف، آیه86.
[4] . سوره انعام، آیه78.
[5] . سوره طارق، آیات13و14.
[6] . سوره قلم، آیه9.
[7] . نهج البلاغه، خطبه24.
[8] . سوره کهف، آیه84.
[9] . سوره غاشیه، آیه20.
[10] . سوره اعراف، آیه137.
[11] . سوره غاشیه، آیات17و20.
[12] . سوره مریم، آیه9.
[13] . سوره عنکبوت، آیه65.
[14] . سوره تحریم، آیه6.
[15] . سوره نساء، آیه137.
[16] . الإختصاص، النص، ص6. «قَالَ ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِیِّ ص إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ عَرَفُوا وَ لَحِقُوا بَعْد».
[17] . سوره فرقان، آیه70.
[18] . سوره بقره، آیه101.
[19] . سوره جاثیه، آیه23.
[20] . سوره غافر، آیه76.
[21] . سوره اعراف، آیه146.
[22] . سوره غافر، ایه56.
[23] . دیوان الهی قمشهای، غزل شماره 67«موج دریای وجود»، ص516.
[24] . سوره اعراف، آیه12؛ سوره ص، آیه76.
[25] . سوره غافر، آیه83.
[26] . سوره نجم، آیه30.
[27] . سوره الرحمن، آیه44.
[28] . سوره قصص، آیه88.
[29] . سوره الرحمن، آیه26.
[30] . سوره ابراهیم، آیه49؛ سوره ص، آیه38.
[31] . سوره جن، آیه15.
[32] . سوره انفال، آیه37.
[33] . سوره آل عمران، آیه10.
[34] . سوره آل عمران، آیه11؛ سوره انفال، آیات52 و54.
[35] . سوره قصص، آیه41.
[36] . سوره هود، آیه98.
[37] . سوره زمر، آیه3.
[38] . سوره یونس، آیه18.
[39] . سوره انعام، آیه24.
[40] . سوره ق، آیه22.
[41] . سوره نجم، آیه23.
[42] . سوره انبیاء، آیه28.
[43] . سوره نور، آیه25.
[44] . سوره یونس، آیه58.
[45] . سوره طه، آیه50.
[46] . سوره اسراء، آیه102.
[47] . سوره روم، آیه4.
[48] . سوره غافر، آیه83.
[49] . سوره غافر، آیه76.
[50] . سوره غافر، آیه77.
[51] . من لا یحضره الفقیه، ج1، ص491.
[52] . سوره واقعه، آیه60.
[53] . بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج8، ص271.
[54] . سوره غافر، آیه78.
[55] . سوره نساء، آیه165.
[56] . سوره فاطر، آیه24.
[57] . سوره مؤمنون، آیه44.
[58] . سوره قصص، آیه51.
[59] . سوره ملک، آیه8.
[60] . سوره توبه، آیه122.
[61] . سوره مؤمنون، آیه24؛ سوره قصص، آیه36؛ سوره ص، آیه7.
[62] . بحارالانوار، ج44، ص272.
[63] . سوره بقره، آیه61.
[64] . سوره آل عمران، آیه181؛ سوره نساء آیه155.