اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ (38) یَا قَوْمِ إِنَّمَا هٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلاَ یُجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ (40) وَ یَا قَوْمِ مَا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجَاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَی النَّارِ (41) تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (42) لاَ جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیَا وَ لاَ فِی الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنَا إِلَی اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ مَا أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (44) فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا وَ حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ (45)﴾
شباهت غالب مطالب مؤمن آل فرعون با سخنان انبیای ابراهیمی
سوره «غافر» که در مکّه نازل شد ـ همانطوری که ملاحظه فرمودید ـ اول عناصری محوری دین، یعنی اصول دین کاملاً مطرح شد و برای اثرگذاری این مطالب جریان حضرت موسی و به طور اجمال جریان حضرت یوسف ذکر شد، زیرا در مصر مسئله دستورهای انبیای الهی کاملاً مطرح بود؛ یعقوب(سلام الله علیه) بیارتباط با مصر نبود، وجود مبارک یوسف سالیان متمادی در مصر به سر برد، انبیای ابراهیمی در آن منطقه آثار پربرکتی داشتند و مؤمن «آل فرعون» هم غالب مطالب او همانند عبارتهایی است که از انبیای گذشته به دست رسیده است.
محورهای جهاد فرهنگی مؤمن آل فرعون
مؤمن «آل فرعون» در چند بخش جهاد فرهنگی کرد؛ در بخش اول وقتی خواستند موسای کلیم(سلام الله علیه) را شهید کنند او به مبارزه فرهنگی برخاست و از راه این جهاد فرهنگی سعی کرد آنها را از قتل موسای کلیم(سلام الله علیه) منصرف کند که آیه 28 به بعد در همین زمینه است: ﴿وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّه﴾، اوایل خیلی روشن نبود که این شخص با کدام عقیده دارد از موسای کلیم دفاع میکند؛ او با تعبیر ﴿یَا قَوْمِ﴾ که تعبیری عاطفی است شروع کرده، تعبیر منصفانهای هم به کار برده و خود را هم شریک آنها دانسته و گفته اگر موسی را شما شهید کردید و کشتید، چه کسی ما را یاری میکند؟! ﴿فَمَنْ یَنْصُرُنَا﴾،[1] نفرمود «مَن یَنصُرُکُم»، گرچه در آیه قبل فرمود: ﴿یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی﴾،[2] امّا در آیه 29 فرمود: ﴿فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّه﴾. این تعبیر ﴿یَا قَوْمِ﴾ که عاطفه برانگیز است، منصفانه سخن گفتن و خود را با آنها شریک دانستن، هم جاذبه داشت و هم اینکه مشخص نبود که او از نظر فکری چگونه میاندیشد؛ تلاش و کوشش او برای حفظ وجود مبارک موسای کلیم بود.
بعد از اینکه فرعون گفت: ﴿مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾[3] او آمده ﴿سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ و هدایت را معنا کرد، یک؛ حرفهای خود را به مصداق رشاد و هدایت دانست، دو؛ بعد به قوم خود گفت من و شما باید به دنبال همین «هدایت» و «رَشاد» حرکت کنیم، سه؛ نه اینکه ﴿اتَّبِعُونِ﴾؛ تقلید کنید از من! بلکه من یک راه صحیحی را پیدا کردم، آن راه صحیح را تبیین میکنم و بعد از اینکه آن راه روشن شد، هم من راهیِ این راه میشوم و هم شما! در آیه سی فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ﴾ این صحنه را که گذراند، بعدها فرمود که یوسف(سلام الله علیه) در این سرزمین آمد و احکام نبوت را برای شما گفتند، بعدها فرمود: ﴿یَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ که در آیه 38 است؛ یعنی نه اینکه از من تقلید کنید، من و شما با هم یک راه رشدی را که پیدا کردیم طی میکنیم.
مقصود از یوسف در جریان انبیای قبل از موسی و پیامبر بودن او
در جریان یوسف همانطوری که مرحوم طبرسی در مجمع[4] نقل کرد و در کنزالدقائق[5] هم آمده است، از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا یوسف جزء انبیا بود یا نه؟ چون در سوره مبارکه «یوسف» از نبوّت آن حضرت خبری نیست، فقط یکجا دارد ما ـ وقتی خواستند او را به چاه بیندازند ـ وحی فرستادیم که تو روزی این صحنه را برای اینها خواهی گفت؛ امّا به صراحت بفرماید که تو پیامبر و رسول هستی، اینها در سوره مبارکه «یوسف» نیست؛ وقتی خواستند حضرت را در چاه بیندازند، فرمود آنجا خدا وحی فرستاد که تو روزی این صحنه را برای آنها خواهی گفت؛ امّا وقتی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سوال کردند که آیا یوسف جزء انبیا بود یا نه؟ فرمود مگر آیه 34 سوره مبارکه «غافر» را ندیدی که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ﴾؛ او نبیّ و رسول بود. آنچه زمخشری در کشّاف[6] نقل کرد و فخر رازی[7] هم از ایشان نقل میکند که این یوسف ثانی است، نوهٴ آن یوسف است و نه خود یوسف، اگر ثابت شود که از فرزندان یوسف کسی به مقام نبوّت نرسید ـ البته آن روایات نیاز به تحقیق دارد ـ اگر ثابت شده باشد، با آنچه زمخشری در کشّاف و فخر رازی هم از ایشان نقل کرده منافات دارد.
پرسش: خداوند میدانست که... .
پاسخ: چرا! در اینجا خیلیها مؤمن شدند؛ همین مؤمن «آل فرعون» چنین است! در بعضی از موارد ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُم﴾[8] است یا ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة﴾[9] است، برای اینکه حجّت تمام شود و ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُم﴾ شود، انبیا باید حجت الهی را برسانند.
پرسش: خداوند فرمود، امّا میدانست که فرعون ... .
پاسخ: درست است؛ ولی این شخص حجّت ندارد و ممکن است بگوید که اگر احکام الهی میآمد ﴿لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتَابُ لَکُنَّا أَهْدَی مِنْهُمْ﴾،[10] در بعضی آیات دارد که ما انبیا را برای هدایت فرستادیم تا شما مشرکین نگویید که اگر ما پیامبر میداشتیم از مسیحیها یا یهودیها بهتر بودیم ما ﴿أَهْدی مِنْ إِحْدَی الْأُمَم﴾[11] بودیم، پس ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُم﴾ و ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة﴾ هست. بنابراین درست است ذات اقدس الهی میداند که چه کسی میپذیرد و چه کسی نمیپذیرد؛ ولی اگر کسی در قیامت بخواهد استدلال کند که اگر پیامبری میآمد و ما را هدایت میکرد ما میپذیرفتیم، حجّتی در کار نبود.
پرسش: ... در همان سوره «یوسف» دارد که ﴿آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً﴾ منظور از﴿حُکْماً وَ عِلْماً﴾ ... .
پاسخ: آن حکم معلوم نیست که حکم نبوت است؛ در پایان دارد که ﴿وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ﴾، وگرنه کجا برو، نزد چه کسی برو، کتاب و دین تو چیست، از این خبرها نیست!
پرسش: آیه 22سوره مبارکه «یوسف» میفرماید: ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً﴾ که این ﴿حُکْماً﴾ را ... .
پاسخ: این ﴿حُکْماً﴾ معلوم نیست که نبوّت باشد! مثلاً ﴿آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا﴾او که در آن وقت نبیّ نشده بود! وجود مبارک یحیی طبق حکمی که داشت، مأموریتی نداشت، رسالتی نداشت، تبلیغ و کتابی نداشت، این حکم به آن معنایی که نبیّ باشد و رسول باشد و ابلاغ کند، به مردم بفهماند و جامعه باخبر شود نبود، وگرنه اگر او نبیّ بود که نمیآمد حرفهای عزیز مصر را عمل کند و بگوید که در این دین جزای سارق آن است که خود سارق را گرو میگیرند؛ اگر پیغمبر بود برابر دین خود عمل میکرد. آنجا که گفتند: «صُواعِ مَلک» گم شده است که ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُه﴾،[12] بعدها این سارق یا دست او قطع میشد، چه اینکه در شریعت ماست یا به کیفرهای دیگر محکوم میشد؛ ولی در حکومت مصر برابر آن حکومت و قانون رسمی سلطان مصر، ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُه﴾ در رحل هر کسی مال «مسروق» را میگرفتند، همان شخص را به عنوان کیفر میگرفتند؛ لذا برادر یوسف را گرفتند، این کیفر سارق بود. اگر وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) پیغمبر بود و شریعت داشت و دینی داشت دیگر اینطور عمل نمیکرد! امّا در سوره مبارکه «غافر» وجود مبارک امام باقر استدلال میکند، وقتی سؤال کردند که آیا وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) پیغمبر بود یا نه؟ فرمود: مگر در سوره «غافر» آیه ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ﴾ را نمیبینید؟! این یوسف هم نبیّ و هم رسول بود. اگر آن آیه بر نبوت دلالت میکرد، آنکه اُولیٰ به استدلال بود!
پس در یک مقطع وجود مبارک موسی در معرض خطر بود، مؤمن «آل فرعون» جهاد فرهنگی کرد و از راه فرهنگ مبارزه سیاسی کرد و بالاخره به حسب ظاهر جلوی کشتن او را گرفت؛ در مقطع دیگر که فرعون آمده استدلال کرده و گفته که ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾، او آمده هدایت را معنا کرده، «رَشاد» را معنا کرده و گفت: هدایت و «رَشاد» متعلق به ماست و انبیا هم این را آوردند؛ در مقطع سوم فرعون از آن به بعد که گفت من شاید به «اله» موسی دسترسی پیدا کنم، شروع کرد به «تمویه» و عوامفریبی و مغالطه و دستور داد که یک «صَرح» بلند و شفاف و روشنی بنا کنند، آیه 38 به بعد دارد که ﴿وَ قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشاد﴾، آنگاه دنیا را معنا کرده، آخرت را معنا کرده، فریب بودن دنیا را معنا کرده، عظمت توحید را معنا کرده، عظمت قیامت و معاد را معنا کرده که اینها کارهای این بزرگوار بود.
عوامفریبی، هدف فرعون از دستور به ساختن برج و دیدن خدای موسی(سلام الله علیه)
در سوره مبارکه «قصص» همین جریان «تمویه» و عوامفریبی فرعون مطرح شده است؛ آیه 38 به بعد سوره مبارکه «قصص»، آنجا فرعون دارد که به «مَلَأ» خود گفت: ﴿یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، بعد ﴿فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلی إِلهِ مُوسی وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبین﴾، در این آیه 38 سوره مبارکه «قصص» که در حضور «مَلَأ» به هامان دستور داد که «صَرح» و برجی بساز تا من بالا بروم و از «اله» موسی باخبر شوم، این همان «تمویه» بود! گفتند: اول کسی که خشت را پخت و آن را به صورت آجر درآورد، هامان بود که فرعون به او گفت: ﴿فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَی الطِّینِ﴾؛[13] یعنی افروخته کن و آتش روشن کن، این طین را که خشت است آجر درست کن! این خشت اگر بخواهد آجر شود، آتش میخواهد؛ حالا قبلاً چه گروهی آجر داشتند و در کدام کشور و در کدام فلات آجر درست میکردند، این تاریخ قطعی نیست؛ حالا بعضیها خواستند در ذیل همان آیه بگویند که اول کسی که آجر را درست کرد؛ یعنی خشت را آجر کرد هامان بود، برای اینکه در قرآن دارد که به هامان دستور داده شد که آتشی افروخته کن تا این خشت خام را آجر کنی؛ حالا کشورهای دیگر هم شاید داشتند و قبل از او هم بودند، به هر تقدیر این کار بود.
برخیها خواستند بگویند فرعون میخواست مانند «کَهنهٴ» آن عصر خلوتی تهیه کند تا ببیند که میشود راز و رمز توحید را درک کند یا نه؟! اگر این بود که نیازی به «صَرح» بلند و چنین سرمایهگذاری نداشت، یک جای خلوت و آرامی مینشست؛ او اصلاً این را دسیسه قرار داد و قرآن کریم این را دارد که او ﴿زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِه﴾،[14] این تزیین شیطان و سوء عمل بود، نه اینکه غرض خیر داشت یا غرض تحقیق و پژوهش داشت که جای خلوتی به سر ببرد تا ببیند میتواند از این اسرار آگاه شود یا نه! اصل اینکه نردبانی باشد و انسان به آسمان برود، حالا «تحقیق» بود نزد عدّهای که به صورت رصدخانه دربیاید یا اینکه «تمثیل» بود. در موارد فراوانی قرآن کریم از این ﴿سُلَّم﴾ یاد میکند؛ در آیه 35 سوره مبارکه «انعام» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) میفرماید که ﴿إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماء﴾، این به «تمثیل» شبیهتر است تا به «تحقیق»؛ یعنی تو اگر راهی پیدا کنی که درون زمین بروی و بخواهی چیزی پیدا کنی تا اینها باور کنند؛ بالای آسمان بروی و چیزی بیاوری که اینها باور کنند! «نَفَق» در زمین؛ فرورفتن در زمین ﴿أَوْ سُلَّماً فِی السَّماء﴾، نردبانی که به طرف آسمان نصب کنی؛ اینکه در سوره مبارکه «انعام»، «نَفَق» در زیر و «سُلَّم» در بالاست، این تمثیلی است، چه اینکه در سوره مبارکه «طور» هم جریان «سُلَّم» مطرح شد؛ آیه 38 سوره مبارکه «طور» این است که ﴿أَمْ لَهُمْ سُلَّم﴾؛ آیا اینها نردبانی دارند که ﴿یَسْتَمِعُونَ فیه﴾؛ با آسمان تماس بگیرند و ببینند که چه وحیای از آسمان میآید! این به تمثیل شبیهتر است تا تحقیق؛ یعنی چه بالا بروید و چه پایین بروید ﴿هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾،[15] راه همین است که انبیا(علیهم السلام) از طرف خدای سبحان آوردند؛ این حرفها کم و بیش در حدّ «تمثیل» رواج داشت، شاید فرعون خواست با آن «تمویه» و عوامفریبی که داشت: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾[16] چنین کاری کند، وگرنه غرض حُسن داشته باشد و بخواهد یک جای خلوتی تهیه کند؛ یعنی کاری که به زغم اینها امثال «کَهَنه» میکردند کند و از اسرار باخبر شود، چنین چیزی نبود، گرچه آن هم بالاخره نظر سوء است.
موعظه مجدد مؤمن آل فرعون با استفاده از ناپایداری دنیا
بنابراین در بخش سوم که جریان کار هامان بود، آنگاه مؤمن «آل فرعون» میگوید: ﴿وَ قالَ الَّذی آمَن﴾، مجدد ﴿یا قَوْم﴾، این کلمه ﴿یا قَوْم﴾ را تکرار میکند که عاطفهانگیز است، ﴿اتَّبِعُون﴾ که فوراً این ﴿اتَّبِعُون﴾ را معنا میکند، نه یعنی تقلید کنید از من، بلکه ﴿أَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشاد﴾؛ خودم و شما هر دو راه هدایت و راه «رَشاد» را طی میکنیم؛ آن راه رشاد چیست؟ این است که ﴿یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ﴾ ؛ آنچه شما فعلاً گرفتار آن هستید، همین زرق و برق دنیاست!
مقصود از دنیای مذموم و دوری مؤمنان از آن
در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که گاهی قرآن کریم در سوره مبارکه «حدید» دنیا را به پنج قسمت تقسیم کرد که تمام اقسام پنجگانه آن مذموم و زشت و پلشت و مانند اینهاست، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد﴾؛[17] این مضمون آن آیه سوره مبارکه «حدید» است که تمام این پنج مقطع زشتی و قبح و پلیدی است. در بعضی از آیات دیگر این پنج مقطع را به دو مقطع تقسیم کرده است؛ فرمود: ﴿أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾.[18] دنیا را قرآن غیر از بازیچه چیز دیگر نمیداند؛ دنیا آسمان نیست، زمین نیست و بین آسمان و زمین نیست، دریا و صحرا نیست، اینها موجودات خارجی هستند و بازیچه نیستند، یک؛ آیات الهی و مخلوق خدا هستند، دو؛ خیر و رحمت و برکت در همه اینهاست، سه؛ اگر انسان نبود، دنیا هم نبود؛ نه اینکه آسمان نبود یا زمین نبود، چون زمین و آسمان قبل از انسان هم بودند. دنیا «لهو» و «لعب» است که این میشود عناوین اعتباری؛ من این مقام را دارم، من باید جلو بروم، من آن سمَِت را دارم، من آن برجستگی را دارم یا این مال برای من است؛ این عناوین اوهام و اعتباراتی را ساخته است، اگر بشر نباشد دیگر عناوین اعتباری نیست و اگر بشر نباشد «لهو» و «لعب» و «زینت» و «تفاخر» و «تکاثر» نیست و اگر بشر نباشد دنیا نیست؛ آسمان و زمین هست، بله اینها موجودات تکوینی میباشند، پس دنیا جز قرارداد و اعتبارات چیز دیگری نیست و این هم مذموم است؛ نه اینکه آسمان و زمین بد است! اینها آیات الهی هستند!
اصلاح تفکّر مذمّتکننده دنیا توسط علی(علیه السلام)
آن کسی که دنیا را مذمت میکرد، در خطبه نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) دارد که «أَیُّهَا الذَّامُ لِلدُّنْیَا»[19] ای کسی که داری دنیا را مذمت میکنی، باید مواظب باشی که این عناوین اعتباری، مذموم است، نه زندگی دنیا! یعنی این آسمان و زمین؛ این آسمان و زمین «مَتجَر» اولیای الهی است در همان سخنان نورانی فرمود: این روی زمین زندگی کردن زیر آسمان زندگی کردن این محل تجارت اولیای الهی است،[20] ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیم﴾؛[21] راه تجارت همین است و اینها هستند که ﴿یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُور﴾،[22] اینجا جای بدی نیست! پس دنیایی را که نام میبرد؛ یعنی خودت! انسان اگر نباشد ما دنیایی نداریم، چون بازی و «لهو» و «لعب» و «تفاخر» و «تکاثر» و «زینت» در حدود زندگی انسانی است و اگر کسی اهل اینها نباشد، همیشه در آخرت است. این بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در همان نامهای که نوشته بود فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل»؛[23] یعنی همین! یعنی ما اصلاً در دنیا نیستیم، ما همیشه در آخرت هستیم؛ اگر دنیا جز بازیچه چیز دیگر نیست و اگر کسی اهل بازیچه نیست، نه به دنبال بازی و بازیگری و بازیگران میرود و نه دست بازیگران به او میرسد. یک عدّه از آیاتی است که میفرماید اینها ﴿وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾؛[24] اینها به طرف بازی نمیروند و بخش دیگر هم آیاتی است که اینها آنقدر بزرگ هستند که نه بازی به طرف آنها میرود و نه بازیگران سیاسی و غیر سیاسی میتوانند به آنها دسترسی پیدا کنند و آنها را بازی دهند؛ این آیه سوره مبارکه «نور» همین است که ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه﴾.[25] یک «لهو» و یک «لغو» داریم که اینها از «لهو» و «لغو» اعراض میکنند: ﴿الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾، اینها به طرف بازی نمیروند؛ یک «الهاء» داریم که بازیگران میخواهند اینها را سرگرم کنند که توان این کار را ندارند، این ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه﴾؛ یعنی بازیگران سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، بخواهند به وسیله این ابزار بازی، آنها را بازی دهند نمیتوانند، پس این منزّه از هر دو جهت است؛ نه خودش به طرف بازی میرود و نه بازیگران سیاسی میتوانند او را به بازی دعوت کنند؛ هم از «لهو» منزّه است و هم از «الهاء» منزّه است. فاصله آیه «نور» با سوره «مؤمنون» خیلی است! در سوره «مؤمنون» دارد که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون﴾[26] و در ادامه ﴿وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾؛ امّا آیه سوره «نور» دارد که نه تنها اینها به طرف بازی نمیروند، دست بازیگران هم به اینها نمیرسد: ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه﴾.
استفاده مؤمن آل فرعون از آخرت در مواعظ خود
مؤمن «آل فرعون» فرمود: اینها بازی است. اگر ـ معاذالله ـ مرگ یک چاله بود، گودال بود، پوسیدن بود و انسان که میمیرد یعنی در گودال میرود، در چاله میرود، بله! هر چه میخواستید بگویید، بگویید! ولی مرگ مَعبر است! این بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشوراست که فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛[27] فرمود فرزندان کرامت صبر کنید، مرگ جز پل چیز دیگری نیست، بالاخره آن طرف آب خبری است!«مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة». مؤمن «آل فرعون» میگوید مرگ چاله نیست، پوسیدن نیست، آخر خط نیست، هر خبری که هست برای بعد از مرگ است! شما چرا به دنبال فرعون راه افتادید؟ این همه انبیا آمدند! نوح آمده، ابراهیم آمده، اسحاق آمده، اسماعیل آمده، یوسف آمده، یعقوب آمده و الآن هم موسی(علیهم السلام) آمده است! مثل ﴿دَأْبِ قَوْمِ نُوح﴾[28] و همه اینها را همین مؤمن «آل فرعون» برای مردم مصر شرح داد و الآن هم میفرماید که ﴿یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرار﴾؛ یعنی این دنیا مجاز است. این «الف» مجاز تبدیل شده از «واو» است، در اصل «مَجوَز» است، «جاز یَجُوزُ»؛ یعنی عبور کرده، این معبر است. این دنیا مجاز است، مَعبر است، مَفرّ است؛ نه آخر خط است، نه «دار القرار»، پس از «مَمرّ» باید برای «مقرّ» توشه گرفت و مجاز بودن آن هم همین است! فرمود: ﴿إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرار﴾. اگر کسی عمل زشت انجام دهد، حداکثر کیفری که میبیند مثل آن است، البته ممکن است خدا عفو کند و تخفیف دهد که این ﴿فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها﴾ حصر نسبی است؛ نه یعنی فقط به «مثل» آن کیفر میبیند؛ یعنی بیش از «مثل» نمیبیند، نه اینکه کمتر از «مثل» نمیبیند؛ ممکن است عفو شود و ممکن است کمتر از «مثل» شود؛ امّا بیش از «مثل» نیست.
عدم اشاره به تساوی زن و مرد از عبارت مؤمن آل فرعون
﴿وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی﴾، معنای آن این نیست که ما زنی و مردی داریم که اینها با هم مساوی هستند. آنها که میگویند زن و مرد باهم مساوی هستند، چون انسان را در این هیکل خلاصه میکنند و میگویند: در این هیکل چه زن و چه مرد با هم مساوی میباشند؛ امّا دین که میگوید چه زن و چه مرد، یعنی من با یک نقطهٴ مرکزی کار دارم که آنجا نه زن است و نه مرد! خیلی فرق است بین اینکه قرآن بگوید چه زن و چه مرد یا دیگران بگویند چه زن و چه مرد، آنها انسان را در همین هیکل خلاصه میکنند، یک؛ میگویند «هیکل» این بدن یا زن است یا مرد که مساوی هم هستند، دو؛ ولی قرآن میگوید انسان ﴿إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طین﴾[29] است که اینجا برای ما هیچ مهم نیست، ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[30] است که همه حیثیت برای اوست که این کرامت دارد و «خلیفة الله» است و آنجا که ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ است، آنجا نه زن است نه مرد، برای اینکه روح مجرد است و مجرد نه زن است و نه مرد! این بدن یا این گونه ساخته شده است یا آن گونه، بین این دو حرف مثل آسمان و زمین فرق است! آنکه میگوید زن و مرد با هم مساوی هستند، میگوید انسان همین هیکل است و این هیکل یا زن است یا مرد؛ امّا قرآن میگوید این هیکل از «طین» است و من با این هیکل کار ندارم، این ابزار کار است، من با آن ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ کار دارم! آن روح مجرد است، نه زن است و نه مرد؛ یعنی بدن چه زن باشد و چه مرد، برای او بیتفاوت است؛ این قلم، چه اینچنین باشد و چه آنچنان؛ این کاغذ چه اینچنین باشد و چه آنچنان، اینها ابزار کار هستند و آنکه اساس کار است روح است که روح نه زن است و نه مرد! این دید با آن دید که زن و مرد با هم مساوی میباشند خیلی فرق میکند.
مشروط بودن پذیرش و پاداش عمل صالح به ایمان
فرمود: ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِن﴾، این ﴿وَ هُوَ مُؤْمِن﴾ برای این است که در «سیّئه» همین «سوء» و «قبح» فعلی برای عِقاب کافی است؛ اگر کسی کار بد کرد، چه مؤمن باشد یا کافر کیفر میبیند؛ ولی اگر کار خوب انجام داد، اینچنین نیست، هر کسی که کار خوب انجام دهد بهشت برود! حُسن فعلی اگر در کنار حُسن فاعلی بود؛ یعنی شخص مؤمن بود، آن وقت به بهشت او را راه میدهند، پس صاحب کار چه مسلمان چه کافر، کار بد کیفر دارد؛ امّا کار خوب را باعث بهشت رفتن بدانند درست نیست، اگر صاحب کار مؤمن باشد بهشت میرود.
پرسش: آخرت نتیجه دنیاست؛ دنیا نداشته باشی آخرت هم نداری.
پاسخ: بله، به ما گفتند دنیا همین ایمان و عمل صالح است، پس اگر دنیا هست؛ یعنی با ایمان و عمل صالح، کار صالح در عالَم فراوان است.
غرض این است در جریان حُسن فعلی به تنهایی انسان را به بهشت نمیبرد، الّا و لابدّ باید حُسن فاعلی ضمیمه آن شود. در سوره مبارکه «مائده» آیه پنج به این صورت آمده است که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین﴾؛ اگر کسی کافر بود، حالا حُسن فعلی دارد؛ امّا این چنین نیست که اگر کافر بود، چون حُسن فاعلی ندارد و قبح فاعلی دارد او را به بهشت ببرند. در «سیّئه» هر کس کار بد کرد، به اندازه کار بد کیفر میبیند؛ چه مسلمان چه کافر؛ ولی در «حسنه» اگر کار خوب کرد، صِرف اینکه کار او خوب بود بهشت نمیرود؛ البته تخفیف در عذاب هست، در دنیا برکاتی نصیب او میشود، در اعراف ممکن است برکاتی نصیب او شود، در برزخ ممکن است برکاتی نصیب او شود؛ ولی اینکه بهشتی باشد، اینچنین نیست؛ لذا مؤمن آل فرعون گفت: اگر کسی کار خوب کرد ﴿وَ هُوَ مُؤْمِن﴾، اینها ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِساب﴾.
مقصود از بدون حساب بودن رزق مؤمنین در بهشت
یک بخش در این است که ﴿یَدْخُلُونَ ... فیها بِغَیْرِ حِساب﴾، چون رسیدگی به حساب آنها سریع انجام شده است ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِساب﴾،[31] آن برای دخول است؛ هیچکسی بیحساب وارد نمیشود، همه حساب میشوند؛ منتها بعضیها را خدای سبحان نسبت به آنها سریع الحساب است که زود میگذرند؛ ولی وقتی وارد بهشت شدند ﴿یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِساب﴾. ﴿بِغَیْرِ حِساب﴾ نه یعنی حساب شده نیست، چون خدای سبحان هیچکاری را بدون حساب انجام نمیدهد ﴿کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾[32] است، ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر﴾،[33] همهٴ کارها طبق محاسبات ریاضی است؛ منتها فیض خدا آنقدر زیاد است که به حساب درنمیآید! واقعاً در جریان بهشت چه کسی میتواند آن را به حساب دربیاورد؟! چون ابدی است و وقتی ابد شد دیگر به حساب درنمیآید؛ لذا فرمود که در بهشت ﴿یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِحِساب﴾؛ امّا درجات و روزیهای بهشتیها همه حسابشده و مهندسیشده است.
اعتراض مؤمن آل فرعون به عدم پذیرش راه نجات و دعوت او به آتش
﴿وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾ کمکم در این بخش و مقطع سوم برای اینها روشن شد که این شخص تابع وحی و تابع انبیاست و وجود مبارک موسی را به عنوان نبیّ قبول کرده و حرفهای او را دارد میزند و موحّد است و تابع شریعت آن حضرت است. قوم او هم او را دعوت کردند به همان مرام و مکتب فرعونی که این مؤمن «آل فرعون» میگوید: ﴿وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾. در بعضی از آیات دارد که ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾[34] که بعضی از اهل تفسیر، ظاهر این آیه را در نظر گرفته و میگویند این هیچ تأویلی ندارد، نه مضاف محذوف است و نه چیزی در تقدیر است، گناه آتش است! ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ گناه آتش است؛ منتها حالا روکشی دارد که آدم احساس نمیکند، بعد از مرگ کاملاً احساس میکند؛ ولی معروف بین اهل تفسیر این است که جملهای مقدّر است، مضافی مقدر است یا کلمهای حذف شده است؛ مانند «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی المعاصِی الَّتی تُوجِبُ الدُخول فی النَّارِ» که معروف اینطور است؛ ولی آن آقایان میگویند: نه! اصلاً گناه آتش است؛ منتها انسانِ «تخدیر» شده وقتی حسّ ندارد، آتش را احساس نمیکند. در هر صورت اگر این ظاهر باشد ﴿ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾ نه «إِلَی الهَلاک»!
آنجا که دربارهٴ خود فرعون فرمود: ﴿وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فی تَباب﴾،[35] برای اینکه اینها در هر عصری «ابولهب» همان عصر هستند ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾.[36] در زمان اسلام «ابولهب» بود و در زمان وجود مبارک موسای کلیم فرعون بود، در آیه 101 سوره مبارکه «هود» دارد که اینها گرفتار ﴿تَتْبیب﴾ شدند: ﴿وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبیبٍ﴾ این ﴿تَتْبیب﴾ که از باب «تفعیل» است، مبالغه همان﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾ است و مبالغه همان ﴿تَباب﴾ است که درباره فرعون گفته شده است. این ﴿تَباب﴾ فرعون، این﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾ و این ﴿تَتْبیب﴾ سوره «هود»، همه از یک باب است؛ منتها ﴿تَتْبیب﴾ چون از باب «تفعیل» است یک ﴿تَباب﴾ و هلاکت بیشتری را میرساند.
مؤمن آل فرعون گفت: ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّه﴾ که اجمال را به صورت تفصیل گفت؛ گفت: ﴿ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَی النَّارِ﴾ آن وقت نجات و «نار» را که به طور اجمال بیان کرده بود، الان دارد به صورت تفصیل بیان میکند، فرمود: ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ﴾ که میشود دعوت ﴿إِلَی النَّارِ﴾، ﴿وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْم﴾ که میشود دعوت ﴿إِلَی النَّارِ﴾، ﴿وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزیزِ الْغَفَّار﴾ که میشود دعوت ﴿إِلَی النَّجاةِ﴾، ﴿لا جَرَمَ﴾؛ یعنی حتمی، ﴿لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ﴾ که «أنّ مَا» متأسفانه به صورت متصل نوشته شده است، ﴿أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ﴾؛ شما ما را به بت دعوت میکنید که نه اثری در دنیا دارد و نه اثری در آخرت! دنیا که آخر خط و آخر راه نیست؛ ما نیاز داریم به یک مبدأ و پروردگاری که هم در دنیا ما را اداره کند و هم بعد از مرگ؛ این بتها نه در دنیا کاری از آنها ساخته است و نه در آخرت! ﴿لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَة﴾؛ امّا رد و رجوع بازگشت ما به «الله» است که ما را آفرید، نظام را آفرید، رابطه ما با نظام را آفرید. ﴿وَ أَنَّ الْمُسْرِفینَ هُمْ أَصْحابُ النَّار﴾ دیگر اینجا نگفت که شما «مُسرِف» هستید، بلکه این را به صورت اصل کلّی بیان نمود؛ فرمود: آنکه بیراهه میرود «مَمَرّ» را «مَقَرّ» میداند و آن کسی را که هیچ دعوتی نه در دنیا دارد و نه درآخرت، او را مرجع خود میشمارد؛ آن که «مَرَدّ»[37] ما و مرجع ماست؛ یعنی «الله» او را به حساب نمیآورد، این جزء «مُسرِفین» است که اصحاب «نار» است؛ بعد فرمود که بعداً برای شما روشن میشود!
پناه بردن مؤمن آل فرعون به خدا از تهدیدات قوم
وقتی خود مؤمن «آل فرعون» احساس خطر کرد، همانطوری که موسای کلیم(سلام الله علیه) احساس خطر کرد که در آیه 27 همین سوره آمده است: ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ﴾ که بعد از اینکه تهدید به قتل شد، فرمود: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ﴾، اینجا هم مؤمن آل فرعون تقریباً تهدید به قتل شد که گفت: ﴿أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ﴾ که تفویض بعد از تمکّن و قبل از تسلیم است؛ اوّل انسان خدا را وکیل خود قرار میدهد، بعد تفویض میکند و میگوید اینچنین نیست که من نظری دارم! من موکّلم و شما وکیل من هستید، برای من این کار را انجام دهید، بلکه من همه کارها را به شما واگذار کردم! که بعد هم مراحل تسلیم است، خواستهای ندارد تا کار را به خدا تفویض کند، این تسلیم آخرین مرحله است. ﴿وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ﴾، برای اینکه خدا ﴿بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾ است.
چگونگی جمع حفاظت الهی از مؤمن آل فرعون و شهادت او
از این به بعد دارد که خدای سبحان، برابر تفویض او، او را حفظ کرد، برخی خواستند بگویند که او از مرگ نجات پیدا کرد که در برخی از نقلها آمده است که شربت شهادت نصیب او شد و خواستند بگویند با اینکه شهید شد، قرآن دارد که خدا او را حفظ کرده است؛[38] معلوم میشود که هر کسی شهید شود و به دنیا آلوده نشود و به شرک آلوده نشود این تحت صیانت و «وقایت» الهی است که خدا ـ ان شاءالله ـ همگان را حفظ کند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره غافر, آیه29.
[2]. سوره غافر, آیه28.
[3]. سوره غافر, آیه29.
[4]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص407.
[5]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج11، ص383.
[6]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص166؛ «هو یوسف بن یعقوب(علیهما السلام) و قیل: هو یوسف بن إبراهیم بن یوسف بن یعقوب: أقام فیهم نبیا عشرین سنة».
[7]. مفاتیح الغیب، ج27، ص،513؛ « و نقل صاحب «الکشاف» أنه یوسف بن أفراییم بن یوسف بن یعقوب أقام فیهم نیفا و عشرین سنة».
[8]. سوره اعراف, آیه164.
[9]. سوره انفال, آیه42.
[10]. سوره انعام, آیه157.
[11]. سوره فاطر, آیه42.
[12]. سوره یوسف, آیه75.
[13]. سوره قصص, آیه38.
[14]. سوره فاطر, آیه8؛ سوره محمد، آیه14.
[15]. سوره زخرف, آیه84.
[16]. سوره زخرف, آیه54.
[17]. سوره حدید, آیه20.
[18]. سوره محمد, آیه36.
[19]. نهج البلاغه, حکمت131.
[20]. نهج البلاغه, حکمت131؛ «... وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّة...».
[21]. سوره صف, آیه10.
[22]. سوره فاطر, آیه29.
[23]. کامل الزیارات، ص75؛ بحارالانوار، ج45، ص87.
[24]. سوره مؤمنون, آیه3.
[25]. سوره نور, آیه37.
[26]. سوره مؤمنون, آیه1.
[27]. معانی الأخبار، ص289.
[28]. سوره غافر, آیه31.
[29]. سوره ص, آیه71.
[30]. سوره حجر, آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[31]. سوره غافر, آیه17.
[32]. سوره رعد, آیه8.
[33]. سوره قمر, آیه49.
[34]. سوره قصص, آیه41.
[35]. سوره غافر, آیه37.
[36]. سوره مسد, آیه1.
[37]. فرهنگ فارسی معین؛ (مَ رَ دّ): 1. بازگردانیدن. 2. رد، بازگشت.
[38]. تفسیر قمی، ج2، ص258؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) ... وَ قَوْلُهُ: ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾ یَعْنِی مُؤْمِنَ آلِ فِرْعَوْنَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) وَ اللَّهِ لَقَدْ قَطَعُوهُ إِرْباً إِرْباً وَ لَکِنْ وَقَاهُ اللَّهُ أَنْ یَفْتِنُوهُ فِی دِینِه».