13 02 2015 448918 شناسه:

تفسیر سوره غافر جلسه 18 (1393/11/25)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَال فِرعَونُ مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ (29) وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فیِ شَکٍ‏ّ مِّمَّا جَاءَکُم بِهِ حَتیَّ إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ (34) الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فیِ ءَایَاتِ اللَّهِ بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَئهُمْ کَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی‏ کُلّ‏ِ قَلْبِ مُتَکَبّرٍ جَبَّار (35)

    نقل جریان موسی(سلام الله علیه) برای آگاهی جامعه از عواقب سرپیچی از توحید

سوره مبارکه «غافر» که در مکه نازل شد، بعد از بیان عناصر محوری آن و استدلال بر توحید و وحی و نبوّت، برای توجه دادن مردم به اینکه نپذیرفتن حقایق توحیدی پایان تلخی دارد، از قصص انبیا هم بهره می‌گیرد. در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) از آغاز تا انجام بالاخره یک سلسله مأموران الهی بودند که او را حفظ می‌کردند؛ در دوران کودکی که او را از صندوقچه درآوردند، همسر فرعون گفته بود او را بگیرید، ممکن است که ما او را فرزند خود قرار دهیم تا برای ما «قرّةُ العین» باشد. در دوران قبل از نبوّت هم وقتی ﴿فَوَکَزَهُ مُوسی﴾،[1] عدّه‌ای تصمیم گرفتند که موسای کلیم را اعدام کنند، قصاص کنند و مانند آن، کسی از ﴿أَقْصَی الْمَدِینَةِ﴾ آمد و گفت: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ﴾[2] که زمینهٴ مسافرت و هجرت موسای کلیم از مصر به «مَدین» شروع شد و بعد از اینکه از «مَدین» به مصر آمدند و بین راه در جریان «طور» نبوّت نصیب ایشان شد و هدایت مردم مصر به عهده آن حضرت قرار گرفت و وارد مصر شد و رسالت الهی را ابلاغ کرد، فرعون گفت که ﴿ذَرُونی‏ أَقْتُلْ مُوسی‏ وَ لْیَدْعُ رَبَّه﴾،[3] آن‌گاه ﴿قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرعَونَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً﴾،[4] اینجا هم خدای سبحان کسی را مأمور کرده که جلوی قتل وجود مبارک موسای کلیم را بگیرد.

   مذاکره موسی با فرعون و نفی مطلق توحید ربوبی در کلام او

مطلب بعدی آن است که در برابر حرف فرعون که گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾،[5] این در مقابل سخنان نورانی وجود مبارک موسای کلیم بود. موسای کلیم ـ در سوره مبارکه «طه» و همچنین در سوره «قصص» ـ فرمود من از طرف «ربُّ العالمین» آمدم؛ فرعون گفت که ربّ شما کیست؟ آیه 49 به بعد سوره مبارکه «طه» این است، فرعون گفت: ﴿قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی﴾، حضرت فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾؛[6] «ربّ» ما «ربُّ العالمین» است، در چنین فضایی فرعون می‌گوید: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾؛ ما ـ معاذ الله ـ «ربُّ العالمین» نمی‌شناسیم، «ربِّ کلّ شیء» نمی‌شناسیم، ربی که ﴿أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ را نمی‌شناسیم، ما خودمان را به عنوان «ربّ» می‌شناسیم؛ این نظیر آن نیست که کسی بگوید من استادی بهتر از فلان شخص ندیدم! این یک حصر نسبی است؛ امّا حرف فرعون یک حصر مطلق است؛ یعنی هیچکسی غیر از من «ربّ» نیست که بتواند مصر را اداره کند؛ مشابه این تعبیر در سوره مبارکه «قصص» هم هست که در آنجا سخن از «اله» است؛ وقتی که موسای کلیم آمد، در آیه 36 به بعد به این صورت ذکر شده است: ﴿وَ قالَ مُوسی‏ رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدی‏ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُون﴾،[7] فرعون گفت: ﴿ قَال فِرعَونُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾.[8] بنابراین این ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ﴾؛ یعنی عدم وجدان من، «یدلّ علی عدم الوجود»، اینچنین نیست که حالا من اگر ندانم خدای دیگری هست، ممکن است باشد ولی من ندانم! این‌طور نیست! همان حرفی که ذات اقدس الهی می‌زند و می‌فرماید که شما دربارهٴ بتها نظر شرک دارید و می‌گویید اینها سِمَتی دارند، اینها مُقَرّب «الی الله» ‌هستند، اینها شفعای «عند الله» ‌میباشند، ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْض[9] شما حرفی زدی که خدا نمی‌داند و خدا نمی‌داند؛ یعنی نیست! این «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود»، اگر آن شخص محدود باشد، عدم وجدان او «لا یدلّ علی عدم الوجود»؛ ولی اگر مثل خدا نامحدود باشد که ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیط﴾[10] است، عدم وجدان او دلیل قطعی بر عدم وجود است. همان بیانی که ذات اقدس الهی «ربّ» است و حق دارد بگوید: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ﴾، مشابه آن حرف را فرعون می‌گوید: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾؛ یعنی «عدم الوجدان» من، «یدلّ علی عدم الوجود». بنابراین داعیه او ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[11]و ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ و مانند آن بود.

 

    چگونگی جمع سخن مؤمن آل فرعون در واگذاری موسی با مدیریت جامعه

در جریان سخن فرعون که در آیه 26 گفت من می‌ترسم دین شما را دگرگون کند: ﴿أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد﴾، حالا اگر کسی مدّعی شد و تفرقه‌ای دارد ایجاد می‌کند و دین تازه‌ای دارد ایجاد می‌کند، آدم او را رها کند؟! این مؤمن «آل فرعون» گفت او را رها کنید: ﴿وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْض﴾،[12] هر کسی آمد و دین تازه‌ای آورد، انسان بگوید او را رها کنید؟ اگر دروغ گفت که ﴿فَعَلَیْهِ کَذِبُه﴾ و اگر صادق است که ﴿وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْض﴾، چرا یک چنین حرفی زد؟ جواب این است که مؤمن «آل فرعون» جلوی مناظره، مذاکره، مباحثه، محاجّه و مانند اینها را نگرفت، بلکه گفت چرا می‌کُشید؟! خواستید تحدّی کنید و «سحره» را دعوت کنید، راه باز است؛ ایشان نگفت که با او مناظره نکنید، با او مباحثه نکنید با او محاجّه نکنید و در برابر تحدّی او اقدام نکنید، گفت جلوی قتل او را بگیرید و او را نکُشید؛ البته به خودش حق می‌داد که بگوید که او حق دارد، برای اینکه جریان انبیای قبلی را شنیده بود، آثار نبوّت را دیده بود،آن آثار را در وجود مبارک موسای کلیم مشاهده کرد و این حرف‌ها را زد.

غرض این است که آنها دیگر در پاسخ مؤمن «آل فرعون» نگفتند ما که نمی‌توانیم کشور را آزاد بگذاریم تا هر کسی هر حرفی را که خواست بزند! این شخص می‌گوید فوراً دست به قتل او نزنید! خواستید مناظره کنید، محاجّه کنید، چه اینکه بعضی‌ها گفتند: ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرین﴾،[13] این کار خوبی است که با آنها تحدّی کرد؛ شما مدّعی هستید که ـ معاذ الله ـ این سِحر است، شما هم «سحره» را دعوت کنید تا مناظره کنند، این راه ممکن است! ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرین﴾ کار معقولی است؛ امّا اقدام به قتل نامعقول است! به این جهت بود که مؤمن «آل فرعون» آن حرف را زد و بعد گفت که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾؛[14] ذات اقدس الهی کسی را که تعدّی کرده است، پُردروغ است، حرفهٴ او دروغ است، یا دروغ‌باف است، یا دروغ مهم جعل می‌کند، کذّاب به هر معنایی که باشد، او مورد عنایت الهی نیست.

    اقسام سه گانه هدایت الهی و مقصود از عدم شمول آن بر مسرف کذّاب

اینجا سه مطلب است: مطلب اول آن که هدایت الهی عام است، بارها ملاحظه فرمودید که خدا بی‌دریغ ﴿هُدیً لِلنَّاس﴾ را نصیب همه کرده است؛ به وسیله انبیا، اولیا، ائمه(علیهم السلام)، عقل و قرآن کتاب آسمانی، مردم را هدایت کرده است: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاس﴾[15] و مانند آن، پس خدا همه را هدایت کرده است! این ﴿یا أَیُّهَا النَّاس﴾ در کتاب‌های الهی فراوان است.

امّا مطلب دوم این است که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾، آن هدایت پاداشی و آن هدایت ثانوی است که گرایشی را در قلب کسی ایجاد کند. شما می‌بینید این آیات الهی بر همه خوانده می‌شود؛ ولی قلب بعضی‌ها به نام و یاد خدا می‌تپد! اصلاً وقتی مؤذن دارد اذان می‌گوید، اینها مثل این است که چیزی را گم کرده دارند! مرتّب و با شتاب میروند تا این «حَیَّ عَلَی الصَّلَاة» و «حَیَّ عَلَی الْفَلَاح»[16] را پاسخ دهند! و از آن طرف هم مرتّب می‌بینید که بعضی‌ها در همین اطراف صحن، از مأذنه حرم صدای اذان بلند است و اینها مشغول خرید و فروش و امثال آن ‌هستند! آن هدایت ثانی است که کسی گرایش دارد و قلب او به نام و یاد خدا می‌تپد! این هدایت نصیب هر کس نیست، این هدایت پاداشی است! این هدایت را خدا نصیب همه نمی‌کند؛ کسی که اهل اسراف باشد، اهل کذب باشد و گناه را بی‌مبالات انجام دهد، از آن هدایت برخوردار نیست؛ امّا ﴿هُدیً لِلنَّاس﴾ شامل او هست.

اینکه فرمود: ﴿لا یَهْدِی﴾؛ یعنی آن گرایش خاص و آن علاقه مخصوص را نمی‌دهد؛ این می‌تواند با آیه بعد که فرمود: ﴿وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد﴾ و در آیه 34 همین سوره که فرمود: ﴿یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾ که مطلب سوم است را خوب تبیین کند؛ یعنی ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾ با ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾ تفسیر میشود.

    مقصود از اضلال الهی در آیه ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ ... ﴾

بارها ملاحظه کردید که «إضلال» خدا ابتدایی نیست، یک؛ «إضلال» خدا امر عدمی است، دو؛ خدا اصلاً  «إضلال» ابتدایی ندارد و محال است؛ بله، «إضلال» کیفری دارد، سه و «إضلال» کیفری امر وجودی نیست. علم یک امر وجودی است، ایمان یک امر وجودی است، توفیق یک امر وجودی و نوری است: «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»؛[17] امّا «إضلال» یک امر وجودی نیست که خدا چیزی به نام «إضلال» به کسی دهد. «إضلال» همان است که درب رحمت را باز نمی‌کند، آن توفیق را نمی‌دهد و شخص را به حال خود رها می‌کند؛ این «اللَّهُمَّ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی‏»[18] همین است! «وَ لا تَکِلْنِی الی‏ غَیْرِک‏»[19] همین است!

این ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾ که آیه 28 است، مبیّن و مفسّر خوبی ، برای آیه34 است که فرمود: ﴿یُضِلُّ اللَّهُ﴾، ﴿یُضِلُّ اللَّهُ﴾؛ یعنی ﴿لا یَهْدی﴾، وگرنه «إضلال» یک امر وجودی باشد که خدا چیزی به نام ضلالت دهد ، نیست. بنابراین «إضلال» ابتدایی نیست، یک؛ حتماً به عنوان کیفرِ گناهان افراد است که خدای سبحان کسی را «إضلال» می‌کند، دو؛ پس امر ابتدایی نیست، امر ثانوی است و امر وجودی نیست، امر عدمی است.

خدا «إضلال» می‌کند یعنی چه؟ یعنی آن لطف را دیگر نمی‌دهد، در همان آغاز سوره مبارکه «فاطر» که ﴿ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِل﴾[20] بیان شد که ـ بحث آن گذشت ـ درب رحمت خود را نسبت به عدّه‌ای باز می‌کند، آن وقت علم، فروغ، هدایت، گرایش قلبی، بی‌تابی، شب‌زنده‌داری و مانند اینها هست؛ امّا یک وقت است که این درب رحمت را به روی بعضی باز نمی‌کند، همین! ﴿ما یُمْسِکْ﴾؛ نمی‌دهد! این می‌شود «إضلال»، وگرنه چیزی به نام ضلالت و گمراهی باشد و خدا در قلب کسی ایجاد کند که نیست! این ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی﴾ مفسّر خوبی برای ﴿یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾ است. خدا «إضلال» میکند یعنی چه؟ یعنی آن هدایت پاداشی و آن گرایش را نمی‌دهد و شخص را به حال خودش رها می‌کند؛ وقتی شخص را که به حال خودش رها کرد، او در بخش‌های اندیشه با وَهم و خیال و در بخش‌های انگیزه با شهوت و غضب کار میکند، در نتیجه چنین آدمی قهراً سقوط می‌کند، چون کسی که در اثر تبهکاری راه علمی را بَست و در اثر انتخاب سیئات راه عملی را مسدود کرد، او فقط وَهّام و خَیّال است و همچنین شهوی و غضبی است، همین! یک چنین آدمی قهراً سقوط می‌کند. بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾ این برای آیه‌ای که خدا سبحان در آیه34 همین سوره فرمود: ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾ یک مفسّر خوبی است. بعد ذات اقدس الهی فرمود که اینها، در هر لحظه‌ای که بخواهند توبه کنند، می‌توانند راه پیدا کنند.

    سقوط انسان در اثر فقدان یا عدم ارتباط عقل نظری و عملی

این علم‌های عادی و علم حصولی، یعنی استدلالی و علم‌های حوزه و دانشگاه، یعنی علم‌های برهانی، اینها کار عقل نظری است؛ امّا آن «عین الیقین» برای عقل نظر نیست، آن برای حوزهٴ استدلال و برهان نیست، آن متعلق به عقل عملی است؛ یعنی عقل عملی در اثر کارکرد و ایمان و باور است. باور عمل است، نه علم و از سنخ کار است، نه از سنخ ادراک، چون عقل عملی موجودی است مجرّد و کار او مجرّد است، با کار مجرّد به علم شهودی می‌رسد؛ طلیعه آن «عین الیقین» است و پایان آن «حق الیقین» میباشد، وگرنه «عین الیقین» و «حق الیقین» که برای عقل نظر نیست، عقل نظر برهان دارد؛ حالا یا از مراحل ضعیف می‌گذرد یا نمی‌گذرد یا از مراحل میانی می‌گذرد یا نمی‌گذرد، تا آنجا سخن از استدلال و برهان است؛ امّا باور اصلاً از سنخ درک نیست، باور کردن، کار است و برای عقل عملی است. در درون ما نیرویی است که متولّی اندیشه و فهم است و نیرویی است که متولّی کار و کوشش است، نه فهم! آن وقتی که کار خود را راه‌اندازی کرد، به علم شهودی می‌رسد، نه به علم مفهومی! چون خودش و کارش مجرّد است با ملکوت کار دارد، اینکه فرمود: ﴿کلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَترََوُنَّ الجَْحِیم﴾؛[21] اینجا که نشستی جهنم را می‌بینی، نه اینکه جهنم را می‌فهمید! جهنم را با برهان و عقل نظر می‌شود فهمید؛ امّا دیدن جهنم و شنیدن «عواء» و زوزهٴ سگان جهنم که در بیانات نورانی حضرت امیر هست که «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا ... وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[22] همین است و این برای عقل عملی است.

    ثمردهی محصول عقل نظری مشروط به ارتباط آن با عقل عملی و جان

بارها ملاحظه کردید ما یک علم و اندیشه داریم که حوزه و دانشگاه متولّی آن هستند، اینها به موضوع و محمول کار دارند، رابطه موضوعات و محمولات را ارزیابی می‌کنند و نسبت موضوع و محمول را بررسی می‌کنند. این است و نیست، یا بود و نبود، که گره‌ای بین موضوع و محمول است را با عقل نظر می‌بندد، وقتی گفت «الف»، «باء» است و این گره را که بست ـ در کتاب‌های منطق شنیده‌اید که «و تسمی القضیة عقداً» گره خورد ـ این شده عالِم، این شده دانشمند، این شده مجتهد حوزوی یا استاد دانشگاه، این را می‌گویند عقد! این سرانگشت اندیشه است که بین موضوع و محمول گره می‌زند؛ فلان چیز حلال است، فلان چیز صحیح است، فلان چیز باطل است، نه هست! است! پس این کار اوست، وقتی عقد و گره بین موضوع و محمول خورد، این شخص مجتهد یا استاد می‌شود؛ حالا یا باور کند یا نکند. اگر انگشتان و سرانگشت سالمی داشت، عصارهٴ این عقد را با جان خود گره زد و باور کرد، این می‌شود عقیده؛ گاهی انسان ممکن است مطلبی را صد درصد بفهمد و به جان خود گره نزند. الآن شما میبینید که در کشورهای دیگر در کُرسی شیعه‌شناسی و اسلام‌شناسی یک یهودی دارد درس می‌گوید یا یک بهایی دارد درس می‌گوید و آن دانشجویان هم درس می‌خوانند، رساله می‌نویسند، دکتر می‌شوند و نمره هم می‌گیرند، اینها هیچکدام این حرف‌ها را که باور ندارند! کار مدرسه همان عقد و گره زدن بین موضوع و محمول است، چه باور کنند و چه باور نکنند.

پرسش: فکر میکنند یکسری عمل است، نه باور!

پاسخ: باور عمل است! هیچ ارتباطی بین عقل عمل و عقل نظر نیست؛ وقتی می‌گوییم هیچ، با اینکه صدها پیوند بین اینها هست، باید در آن بحث‌های دقیق بی‌ملاحظه گفت هیچ! شما میبینید که چندین پردهٴ رقیق در چشم هست که ده‌ها تعامل باهم دارند؛ ولی یک پزشک معالج که می‌بیند این آبِ مروارید، دارد وارد این چشم می‌شود یا نمیشود، او می‌فهمد که برای کدام پرده است، می‌گوید برای فلان پرده است و هیچ ارتباطی به پردهٴ دیگر ندارد، با اینکه ده‌ها پیوند بینایی بین این پرده‌ها هست. یک حکیم وقتی ‌می‌گوید هیچ، یعنی هیچِ حِکمی. با اینکه بین عقل نظر و عقل عمل رابطه‌های فراوان و تعامل فراوان است؛ امّا در بحث‌های عقلی جای هیچ گفتن است؛ هیچ ارتباطی بین عقل عمل و عقل نظر نیست؛ این مسئول و متولّی کار است نه علم و آن مسئول اندیشه است نه کار؛ آن مسئول «است و نیست» است که می‌شود عقد که موضوع و محمول گره خوردند و «تسمی القضیة عقدا».

پرسش: اگر هیچ سنخیتی با هم ندارند ارتباط آنها با هم .

پاسخ: بله، این کار هست؛ لذا آدم می‌تواند چیزی را بفهمد و باور نکند. الآن شما ببینید کرسی تدریس شیعه‌شناسی و اسلام‌شناسی در غرب هست که یک یهودی یا یک بهایی دارد این را تدریس می‌کند، نه او باور دارد، نه این دانشجویان باور دارد، فقط می‌خواهند بفهمند که این چه هست؟

    استدلال موسای کلیم به عدم ارتباط بین عقل نظری و عملی فرعون

همین استدلال وجود مبارک موسای کلیم به فرعون آن هم همین است، فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاء﴾،[23] برای تو صد درصد روشن شد که من پیغمبر هستم! برای تو صد درصد شد که عصا و «ید» من معجزه است! ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ﴾ چرا؟ برای اینکه متولّی کار دیگری است، آن عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏».[24] اگر سرانگشت و سر پنجه‌ او باز باشد، فلج نباشد، ویلچری نباشد و زخمی نباشد، عصارهٴ این علم و قضیه را به جان خود گره می‌زند که می‌شود عقیده؛ این شخص در بخش عقل نظر، عقدهای موضوع و محمول را بست که شده مجتهد و در بخش عقل عمل عصارهٴ علم را به جان خود گِره زد و باور کرد که شده عادل؛ اگر باور کرد، این گره زدن کار دست و پایی نیست که مادی باشد.

    مقام شهود ثمره ارتباط عقل نظری و عملی و علی(علیه السلام) مصداق آن

چون عقل عملی مثل عقل نظری مجرّد است ـ اراده مجرّد است، نیّت مجرّد است، اخلاص مجرّد است، تصمیم مجرّد است ـ همین گره زدن،  که کار مجرّد است کم‌کم به شهود می‌رسد نه به مفهوم؛ این شخص اینجا که نشسته است بهشت را می‌بیند، وقتی از این قوی‌تر شد اینجا که نشسته است می‌شود بهشت! این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که به حضرت امیر فرمود: یا علی! «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا»[25] این تقریباً سی روایت است که مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله علیه) نقل کرده است و 27 الی 28 روایت آن معروف است که «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا»[26] و یکی، دو روایت هم از این سنخ است: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا».

آن خطبه نورانی حضرت امیر که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، این برای مقام «کأنّ» است و آنها که به اوج رسیدند، مقام «أنّ» است. فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، خود حضرت امیر دیگر مقام «کأنّ» نبود، مقام «أنّ» بود؛ فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[27] این برای توحید؛ «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناًً»،[28] این برای معاد؛ این «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ» ناظر به این نیست که اگر پرده از چشم من کنار برود یقین من افزوده نمی‌شود، این ارشاد به نفی موضوع است؛ یقیناً وقتی پرده کنار رفت شفاف‌تر می‌شود، پس این ارشاد است به اینکه پرده‌ای جلوی چشم من نیست؛ پرده‌ای که جلوی چشم دیگران باشد اگر کنار برود که ﴿فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾،[29] امروز من بی‌پرده می‌بینم! آن مبدأ و این هم معاد حضرت، آن وحی و نبوّت ایشان هم همین‌طور است! این اصول ثلاثه را وجود مبارک حضرت امیر مشاهده کرد. در این خطبهٴ «قاصعه» دارد، وقتی به وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیهما) عرض کرد یا رسول الله! این ناله چیست که من می‌شنوم؟ فرود این نالهٴ و «رَنَّة» شیطان است، او آه می‌کشد که دیگر در این سرزمین جای او نیست، بعد فرمود یا علی! هر چه من می‌شنوم تو می‌شنوی و هر چه من می‌بینم تو میبینی! «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی»؛[30] این را زمخشری و امثال ایشان باید ببینند، آن جریان تیر را از پای حضرت درآوردند یا نیاوردند و آن تاریخ درست است یا درست نیست، اینها وقت تلف کردن آدم است! خود حضرت امیر در خطبه صریح نهجالبلاغه که هشتاد درصد از شرح نهجالبلاغه متعلق به اهل سنت است، احدی این بیان نورانی حضرت امیر را انکار نکرده است! فرمود پیغمبر به من گفت یا علی! هر چه من می‌بینم تو هم می‌بینی، هر چه من می‌شنوم تو هم می‌شنوی «إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی‏»، علی را باید اینجاها شناخت؛ حالا آن تیر را کشیدند یا نکشیدند. زمخشری یا فخر رازی یا امثال آنها اگر دنبال بهانه نمی‌گردند، این بیان نورانی است! پیغمبر به امیر المؤمنین(علیهما آلاف التحیة و الثناء) فرمود یا علی! «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی»، احدی نتوانست این خطبه را انکار کند! هشتاد درصد از شرحهای نهجالبلاغه هم از علمای اهل سنت است، علی یعنی این! بنابراین وجود مبارک حضرت امیر آن قلّه است و «کأنّ» نیست، «أنّ» است! برای دیگران «کانّ» است، برای یک عدّه «عین الیقین» است و برای آنها که در قلّه‌ هستند «حق الیقین» است، اینها کار عقل عملی است؛ یعنی کسی که به میدان عمل رفته است و با عقل عملی می‌بیند و با عقل عملی «حق الیقین» می‌شود، عقل نظری تابع او خواهد بود.

غرض آن است که برای فرعون مسلّم شد و حرف مؤمن «آل فرعون» این بود که چرا می‌کُشید؟ ما که جلوی مناظره‌ و محاجّه شما را که نگرفتیم! این ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ﴾ را هم خیلی‌ها گفتند. بنابراین این دو حرف برای نجات وجود مبارک موسای کلیم کافی بود. عمده آن است که این آیه 28 مبیّن آیه 34 است که خدا گمراه می‌کند ﴿مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ را، گمراه می‌کند؛ یعنی آن گرایش را به او نمی‌دهد.

پرسش: اینکه فرمودید: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی»، یعنی بین پیامبر و حضرت هیچ فرقی نیست؟

پاسخ: چرا! آن «کما بذلک فرقا»، فرمود: «إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی‏»، تو تابع هستی و ایشان هم که می‌پذیرد. فرمود دیدن فرشته‌ها و شنیدن صدای فرشته‌ها این متعلق به ولایت است که داری؛ امّا وقتی که می‌آیند با من حرف می‌زنند تو می‌شنوی تو می‌بینی؛ ولی با من حرف می‌زنند، به من ابلاغ می‌کنند، من مخاطب و رسول هستم «إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیر» این هر دو بیان در آن خطبه قاصعه آمده است.

پرسش: آن چیزی را که پیامبر در معراج شنیدند، آقا امیرالمومنین هم میشنیدند؟

پاسخ: مرحوم سید علی خان شارح صحیفه سجادیه که خود ایشان یک شجره طیّبه‌ای دارد و با 28 واسطه خود را به اهل بیت(علیهم السلام) می‌رساند، ایشان نقل می‌کند که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از معراج برگشت به حضرت عرض کردند که شما که کلام را شنیدید این صدا شبیه صدای چه کسی بود؟ بالاخره صدایی شنیدید، از این صداهایی که در زمین بود شبیه صدای چه کسی بود؟ گفت چون ذات اقدس الهی می‌دانست که علی محبوب من است، به لهجهٴ علی با من سخن گفت![31] اگر کسی بخواهد بداند این مقام چیست؟ آن قلّه را باید ببیند! گفت چون خدا می‌دانست علی محبوب من است، حرفی که من می‌شنیدم با آهنگ صدای علی بود، با اینکه خدای سبحان منزّه از آهنگ است، این علی است! حالا آن تیر را درآوردند یا نه؟ شبهه در آن است! این چیست؟!

    استفاده مؤمن آل فرعون از عواقب تلخ انبیا در نجات موسی(سلام الله علیه)

بنابراین این ﴿قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْم﴾ برهان است، بعد موعظه کرد و گفت شما چه اصراری به کشتن او دارید؟ اگر راست بگوید کسی از شما نمی‌ماند! این آدم عادی نیست که شما او را بکشید! اگر آدم عادی نیست و پیغمبر است، کشتن او بساط شما را جمع می‌کند! اگر استدلال دارید، مناظره دارید، تحدّی دارید و سحره را می‌خواهید جمع کنید همه این کارها آزاد است؛ امّا وقتی بخواهید پیغمبرکُشی کنید کسی از شما نمی‌ماند!

﴿وَ قَالَ الَّذِی ءَامَنَ یَا قَوْمِ إِنیّ‏ِ أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَاب﴾، چون آثار انبیای ابراهیمی در خاورمیانه فراوان بود؛ یعقوب بود اسحاق بود، اسماعیل بود، وجود مبارک یوسف هم سالیان متمادی در مصر و کنعان و همین منطقه خاورمیانه حکومت، سلطنت، نبوّت و رسالت داشت. ﴿وَ قَالَ الَّذِی ءَامَنَ یَا قَوْمِ إِنیّ‏ِ أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَاب﴾، این یک آدم معمولی نیست که شما می‌خواهید او را بکشید! ﴿مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ و خدای سبحان ظالم نیست که شما بگویید حالا ما یک نفر را کشتیم چگونه ملتی را از بین می‌برد!؟ شما پیغمبری را می‌خواهید بکُشید و این ظلم نیست که اگر چنین کردید بساط همه شما را جمع کند ﴿وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَاد﴾، این عذاب برای دنیا بود.

از طرفی حالا بر فرض کُشتید و عذاب الهی آمد، اینطور نیست که درقیامت راحت باشید! ﴿وَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ﴾؛ روزی که همه ندا می‌دهند یکدیگر را ناله می‌کنند استغاثه می‌کنند، ﴿یا وَیْلَتی﴾[32] می‌گویند؛ قیامت را ﴿یَوْمَ التَّلاق﴾[33] و ﴿یَوْمَ التَّناد﴾ هم می‌گویند؛ یعنی ندای یکدیگر. ﴿یَوْمَ التَّناد﴾ چه یومی است؟ ﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ﴾؛ می‌خواهید فرار کنید از عذاب، امّا عذاب دامن‌گیرتان می‌شود. در سوره مبارکه «حج» مشابه این هست که اینها هر وقت می‌خواهند از آتش خارج شوند، مقدورشان نیست؛ آیه 22سوره مبارکه «حج» این است ﴿کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعیدُوا فیها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ﴾؛ کجا می‌توانی فرار کنی؟ هیچ راهی برای فرار نیست! پس اگر اقدام کردید به قتل موسای کلیم، هم عذاب دنیا دامن‌گیرتان می‌شود و هم عذاب آخرت، اینکه قتل فرد عادی یا قتل فرد شخصی که نیست. آنگاه این می‌شود ﴿یَوْمَ التَّناد﴾، ﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد﴾ این «إضلال» کیفری است، یک؛ «إضلال» امر وجودی نیست، دو؛ فیض را می‌گیرد و امساک می‌کند، سه؛ انسان که به حال خود رها شد سقوط می‌کند، چهار؛ ﴿وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد﴾.

بعد می‌فرماید یوسف در این سرزمین بود، آثار یوسف در مصر بود و آثار رسالت او نبوّت او به همه ما رسیده است، خیلی از نیاکان شما یوسف را دیدند و باور نکردند، بعد از او گفتند بر فرض هم اگر او پیغمبر بود، همین یکی بود! ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فیِ شَکٍ‏ّ مِّمَّا جَاءَکُم بِهِ﴾؛ انبیای قبلی مخصوصاً وجود مبارک یوسف که قدرتی داشت، شهامتی و شهرتی داشت، حرف‌های او در این سرزمین بود، از کنعان به مصر و از مصر به کنعان، این سرزمین، سرزمینِ «آل یعقوب» بود، شما نپذیرفتید ﴿حَتیَّ إِذَا هَلَک﴾؛ این ﴿هَلَک﴾؛ یعنی «مات» ﴿کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِک﴾،[34] این هلاکت در قرآن از این جهت بار منفی ندارد، چون فرمود: ﴿کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَه﴾، ﴿حَتیَّ إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولا﴾؛ خیلی از نیاکانتان باور نداشتند و می‌گفتند بر فرض او پیامبر باشد دیگر پیامبری نخواهد آمد، امروز که برای شما وجود مبارک موسای کلیم آمد! ﴿کَذَالِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَاب﴾ کسی که تعدّی می‌کند، اهل «ریب» است، اهل برهان نیست و برهان‌پذیر نیست؛ شکی ندارد، امّا «ریب» دارد؛ این تردید، آن ردّ مکرّر است. در دستگاه قلب اگر چنانچه عقل نظر یک چیزی را مردّد باشد و نداند، می‌گویند شک دارد؛ ولی در عقل عمل اگر چیزی بین عزم و عدم عزم سرگردان باشد، می‌گویند حیرت دارد و مردّد است. این «ردّد»، تردید که باب «تفعیل» است، آن ردّ مکرر است. یک وقت انسان یک بار بین دو طرف بر می‌گردد این ردّ است که همان ثلاثی مجرد است؛ امّا گاهی چند بار بین نفی و اثبات می‌گردد که این ردّ مکرر را تردید می‌گویند؛ یعنی کسی که نمی‌تواند تصمیم بگیرد. فرمود: ﴿فَهُمْ فی‏ رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ که کار نفاق از همین قبیل است.

پرسش: ﴿یُضِلُّ اللَّهُ﴾ با ﴿لا یَهْدِی﴾ تساوی دارند؟

پاسخ: نه، بازگشت «یضل» با ﴿لا یَهْدِی﴾ است، این امر عدمی است. خدا «إضلال» می‌کند؛ یعنی فیض خود را نمی‌دهد، همین! نه اینکه «إضلال» یک امر وجودی باشد و ضلالت یک چیزی باشد که در قلب کسی القاء کند، مثل هدایت، مثل علم و مثل نور که «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»، بلکه برابر همان اول سوره مبارکه «فاطر» ﴿وَ ما یُمْسِک فَلا مُرْسِلَ لَه﴾،[35] این درب رحمت را می‌بندد و وقتی این درب رحمت را بست انسان است و خواسته‌های وهمی و خیالی او در بخش نظر و شهوت و غضب او در بخش عمل. ﴿ کَذَالِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَاب ٭ الَّذِینَ یجَُدِلُونَ فیِ ءَایَاتِ الله﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 



[1]. سوره قصص, آیه15.

[2]. سوره قصص, آیه20.

[3]. سوره غافر, آیه26.

[4]. سوره غافر, آیه28.

[5]. سوره قصص, آیه38.

[6]. سوره طه, آیه50.

[7]. سوره قصص, آیه37.

[8]. سوره قصص, آیه38.

[9]. سوره یونس, آیه18.

[10]. سوره نساء, آیه126.

[11]. سوره نازعات, آیه24.

[12]. سوره غافر, آیه28.

[13]. سوره شعراء, آیه36.

[14]. سوره غافر, آیه28.

[15]. سوره بقره, آیه185.

[16]. من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص290.

[17]. مصباح الشریعة، ص16.

[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص603.

[19]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج‏2، ص230.

[20]. سوره فاطر, آیه2.

[21]. سوره تکاثر, آیات5 و 6.

[22]. نهج البلاغه, خطبه193.

[23]. سوره اسراء, آیه102.

[24]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص11.

[25]. الأمالی( للصدوق)، ص388.

[26]. الأمالی( للصدوق)، ص345.

[27]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص98.

[28]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)،ج‏2، ص38.

[29]. سوره ق, آیه22.

[30]. نهج البلاغه, خطبه192.

[31]. ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏1، ص32؛ «و قد سئل بأیّ لغة خاطبک ربّک لیلة المعراج؟ قال: خاطبنی بلسان علی(علیه السّلام) فألهمنی أن قلت: یا ربّ خاطبتنی أم علی، فقال: یا أحمد أنا شی‏ء لیس کالأشیاء، لا اقاس بالناس و لا أوصف بالشبهات، خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک، اطّلعت علی سرائر قلبک فلم أجد فی قلبک أحبّ من علی بن أبی طالب(علیه السّلام) فخاطبتک‏ بلسانه‏ کیما یطمئنّ قلبک‏».

[32]. سوره فرقان, آیه28.

[33]. سوره غافر, آیه15.

[34]. سوره قصص, آیه88.

[35]. سوره فاطر, آیه2.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق