اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (28) یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ (29) وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33)﴾
در این سوره مبارکه «غافر»، برای اینکه برهان را با مسئلهٴ تاریخ انبیا تقویت کند و تجربهٴ دینی را مؤیّد آن برهان عقلی قرار دهد، قصه وجود مبارک موسای کلیم و جریان فرعون و قوم فرعون و مؤمن «آلِ فرعون» را ذکر میکند.
ادعاهای فرعون در گفتگویش با قوم خود
از فرعون چند کلمهٴ کفرآمیزِ معروف و بعضی از کلمات عادی در قرآن کریم نقل شده است؛ کلمات کفرآمیز و مبالغهآمیز فرعون در قرآن یک بخش آن مربوط به همان داعیه ربوبیّت است که میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾؛[1] بخش دیگر دعوای «الوهیت» است که میگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[2] و بخش سوم داعیهای دارد که میگفت چیزی را که من نمیدانم نیست؛ همانطوری که در قرآن کریم از خدای سبحان نقل شد که خدای سبحان، برای اثباتِ نبودن چیزی میفرماید خدا نمیداند؛ یعنی نیست! ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ﴾؛[3] شما گزارش میدهید و چیزی میگویید که خدا آن را نمیداند؛ یعنی نیست! درست است که برای افراد عادی «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود»؛[4] ولی نسبت به ذات اقدس الهی که نامتناهی است و ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیط﴾[5] است، اگر چیزی را نداند یعنی نیست ومعدوم محض است که قابل علم نیست! علم کشف و ظهور است، البته این معدوم اگر تصور ذهنی داشته باشد، مطلب دیگری است، زیرا آن معدوم که دارای تصور ذهنی است موجود است؛ ولی معدوم محض را بگوییم که آیا خدا این را میداند؟! چه چیزی را میداند؟ اگر شیئی معدوم مطلق باشد، تحت علم قرار نمیگیرد! همین ادعای بلند را هم فرعون داشت، گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ وقتی که من نمیدانم؛ یعنی نیست! این سه بخش از کلمات کفرآمیز فرعون بود.
اما آن طایفهای که به طور عادی مردم را دعوت میکند، همین است که میگوید: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَریٰ وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾؛ من آنچه را رأی خودم هست به شما میگویم و آنچه را خَیر شما هم هست، همین است که من میگویم! این عصارهٴ داعیهٴ فرعون و همچنین گفتگوی فرعون با قوم خودش است. گفتگوهای فرعون با وجود مبارک موسای کلیم و هارون هم در سوره مبارکه «طه» و مانند آن گذشت.
اهمیت مسائل دینی در جامعه علّت تقدّم آن در خوف فرعون
اینکه فرعون گفت من میترسم که دین شما را تبدیل کند یا فسادی در جامعه ایجاد کند، تقدیم اعتقاد دینی برای آن است که هر جامعهای به مکتب خودشان بیش از مسائل اجتماعی احترام میگذارند؛ مسائل دینی آنها مقدّم بر مسائل اجتماعی آنهاست؛ لذا جریان تبدیل دین را بر مسئلهٴ ﴿أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾[6] مقدّم داشت و هرگز سخن از قبول نداشتن «الله» نبود، میگفت که خدایی نیست، مگر من و اگر هم باشد به وسیلهٴ بُتهای ما باید یاوری ما را به عهده بگیرد.
علاقهمندان به موسی(سلام الله علیه) در دربار فرعون و گزارش آنها از دربار
در جامعه مصر، برخی از قبطیها علاوه بر اینکه از قوم «قبط»[7] ـ قوم فرعون ـ بودند، وابسته به فرعون هم بودند که «آلِ فرعون» محسوب میشدند؛ لذا از «قبط» به عنوان ﴿یا قَوْم﴾ یاد میکند، چه اینکه خداوند هم از آن به عنوان ﴿آلِ فِرْعَوْن﴾ یاد کرده است: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾. در دربار و دستگاههای فرعون کسانی بودند که به موسای کلیم علاقه داشتند و قبل از اینکه آن حضرت به مقام نبوت برسد، به او احترام میگذاشتند، به او علاقهمند بودند و خبرهای تلخی که درباره موسای کلیم قبل از نبوّت شنیده میشد را به آن حضرت ابلاغ میکردند؛ بعد از جریان ﴿فَوَکَزَهُ مُوسی﴾[8] که آن حادثه پیش آمد، به موسای کلیم خبر دادند که ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ﴾،[9] این جریان قبل از نبوّت وجود مبارک موسای کلیم و قبل از اینکه به مَدین بروند و آن کارها و خدمات هشتساله را انجام دهند، بود؛ این ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُج﴾ این قبلاً بود، الآن هم کسانی در دربار و قوم و «آلِ فرعون» هستند که به موسای کلیم گزارش میدهند که آنها قصد قتل شما را دارند. اینکه فرعون گفته بود که ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾،[10] این جمله را در حضور موسای کلیم که نگفت! ولی گزارشگرها به موسای کلیم اعلام کردند که او چنین تصمیمی دارد، آنگاه موسای کلیم فرمود: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾،[11] پس چنین گزارشهایی بود.
جمع وجود مقتضی فساد و نبود مانع آن در فرعون
مطلب بعدی آن است که برخی از انسانها منزّه از فساد و خونریزی هستند، چون در فطرت انسان، عدلطلبی و پرهیز از ظلم هست که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.[12] این گروه که فطرت خودشان را آلوده نکردهاند، حُسن فاعلی را دارا هستند؛ امّا برخیها در اثر ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[13] این فطرت را تَدسیس کردند، با دسیسههای فراوان آن را دفن کردند و اغراض و غرائز را روی این فطرت گذاشتند، در نتیجه «قسیُّ القلب» شدند؛ اینها کسانی هستند که مقتضی فساد و شرارت در آنها هست؛ اگر قیامت را باور داشتند، اعتقاد به معاد مانعی است که اینها یا دست به شرارت نزنند یا کم؛ ولی اگر کسی متعقد به معاد نباشد و آن فطرت را هم دفن کرده باشد که ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ و گرفتار این اصل «مشئوم» شود که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾،[14] این گونه از انسانها هم مقتضی فساد در آنها هست و هم مانع فساد در آن مفقود است؛ دربارهٴ فرعون هم گفتند که این دو مشکل را دارا بود: هم متکبّر بود و هم ﴿لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾ بود.
علت عام بودن پناهندگی موسی(سلام الله علیه) به خدا از صاحبان دو رذیلت
وجود مبارک موسای کلیم به خدا عرض کرد: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم﴾؛ نه تنها از فرعون، بلکه از هر کسی که این دو مشکل را دارد؛ یعنی هم مقتضی شرارت در او هست و هم مانع اِعمال شرارت را ندارد؛ هم متکبّر است و هم «قسیّ القلب» است؛ هم خودخواه و مغرور است و هم ﴿لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾ است. بنابراین بعضیها مقتضی فساد در آنها نیست و مانع فساد هم وجود دارد، آدمهای منزّهی هستند؛ بعضیها که مقتضی فساد در آنها هست و مانع دارند، سعی میکنند کمتر فساد کنند یا فساد نکنند؛ امّا کسی که مانع فساد در او نیست و مقتضی فساد در او هست؛ یعنی هم متکبّر است و هم به قیامت باور ندارد، این دیگر دست به هر شرارتی میزند. وجود مبارک موسای کلیم فرمود فرعون از این قبیل است؛ یعنی هم متکبّر است و هم ﴿لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾ است، من از یک چنین آدمی به تو پناه میبرم! نه تنها از شخص فرعون، بلکه هر کسی که گرفتار این دو رذیلت است، من از او به تو پناه میبرم!
کتمان مؤمن آل فرعون از ایمان خود، نه از علم
در ذیل این آیهٴ ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ﴾، بعضی از روایات در کتاب شریف کنز[15] آمده است؛ مستحضرید که کِتمانِ علم مَذموم است؛ ولی غیر از کِتمان ایمان است. در کتمان علم آمده است که اگر خدای سبحان به کسی علم نافع داد: «مَنْ کَتَمَ عِلْماً نَافِعاً» و او کتمان کند، «أَلْجَمَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ».[16] علم خوبی را خدا به او داد؛ ولی او حاضر نیست که جامعه از این علم استفاده کند، این شخص دهان خود را بست، در قیامت دهنهٴ آتش به دهان او میزنند که این علم نافع را خدا به شما داد، چرا تکثیر نکرده و به جامعه منتقل نکردی؟! امّا ایمان که خطر قتل را در بر دارد، مثل خیلی از مؤمنین و مسلمین صدر اسلام که در مکّه بوده و تقیّه میکردند، این کتمان ضرری ندارد؛ مؤمن «آلِ فرعون» هم همینطور بود، او علم به آن معنای مصطلح را کتمان نکرده، بلکه ایمان را کتمان کرده است؛ یعنی ایمان خودش را کتمان کرده و نگفت من مؤمن هستم؛ ولی اصل مطلب را منتقل کرده است؛ استدلالی که کرده، حمایتی که کرده، وعده و وعید الهی را که بازگو کرده، علم را کتمان نکرده، بلکه ایمان خودش را کتمان کرده است، وگرنه اینکه فرمود: ﴿کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُه﴾، این مطلب حق است! ﴿وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی﴾، حق است! ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّنات﴾، حق است! او این علوم حقّه را کتمان نکرده است، بلکه ایمان شخصی خودش را کتمان کرده که تقیّه هست و تقیّه برای هر «مسلوب الحرّیة»ای رواست. ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً﴾ از نام مبارک موسای کلیم به عنوان نبیّ و مانند آن هم اسم نبرده که مبادا بفهمند او ایمان آورده است، ﴿رَجُلاً﴾ که ﴿أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ﴾؛ ولی وجود مبارک موسای کلیم گفت: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم﴾؛ تنها خدا ربّ من نیست، ربّ شما هم است.
محورهای سه گانه کلام مؤمن آل فرعون در اثبات نبوّت موسی(سلام الله علیه)
مؤمن «آلِ فرعون» در جمله «اولیٰ» نگفت که موسای کلیم میگوید «الله» ربّ من و ربّ شماست، لکن در جمله دوم این حرف را زده است. ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ﴾ که دیگر ﴿اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُم﴾[17]نگفت، لکن در جمله بعد این مطلب را گفت. ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾؛ او از طرف خدای شما آمده، بیّنات و شواهد و معجزات هم دارد؛ حالا کسی که از طرف خدا آمده و معجزات الهی دست اوست، چنین انسانی با فرض این دو مقدمه؛ یعنی دعوای نبوّت دارد، یک؛ بیّنه هم در دست اوست که ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ﴾، این دو؛ پس خدای سبحان صحهٴ و علامت قبولی را در دست او گذاشت، این سه.
استدلال مؤمن آل فرعون به عواقب کتمان حقّ یا اسناد کذب برای انبیا
اگر کسی در این شرایط بخواهد چیزی به خدای سبحان اسناد دهد که خدا نفرمود یا چیزی را کتمان کند که خدا فرموده باشد، آنگاه ذات اقدس الهی به او مهلت نمیدهد که در سوره «حاقّه» دارد که ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل﴾؛[18] امّا خیلیها هستند که متنبّی هستند و آمار متنبّیان هم کمتر از انبیا نیست! این همه متنبّیان آمدند و خدا کاری با آنها نداشت! البته برخیها را به عذاب مبتلا کرد و تعذیب برخیها را هم به قیامت موکول کرد؛ اینطور نیست که هر کسی تهمتی ناروا یا «فِریه»ای به ذات اقدس الهی ببندد، خدا فوراً بساط او را جمع کند، بلکه این دنیا راه آزمونی است؛ ولی اگر کسی این دو اصل را داشت؛ یعنی دعوای نبوت داشت و مدعی پیامبری بود، یک؛ و خدا هم دعوای او را تثبیت کرد، معجزاتی هم به او داد و ثابت کرد که او پیامبر است، این دو؛ در ظرف نبوت اگر ـ معاذ الله ـ چیزی را به خدا اسناد دهد که خدا نفرمود، چنین کسی را خدا مهلت نمیدهد، چرا؟ برای اینکه او «مقبول القول» است و اگر «مقبول القول» را خدا مهلت دهد که هر چه دل او خواست بگوید که دیگر چیزی نمیماند! ولی یک متنبّی که تازه از راه رسیده و گفته که من پیامبر هستم، خدا به او مهلت میدهد. کم نبودند متنبّیانی که به طور عادی زندگی کردند و بعد به عذاب قیامت گرفتار شدند.
در سوره مبارکه «حاقّه» آیه43 به بعد این است که فرمود: ﴿تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمین ٭ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل﴾[19] که این مطلب سوم است؛ مطلب اول این است که دعوای نبوت دارد که این دیگر﴿تَقَوَّلَ﴾ نیست، این صحیح است. مطلب دوم این است که ذات اقدس الهی، برای تثبیت و تأیید نبوت او معجزاتی را هم در اختیار او قرار داد که این شخص با این دو عنصر، شده حجت خدا و «مقبول القول». مطلب سوم این است که در این شرایط اگر بعضی از حرفها را به دین اسناد دهد که خدا نگفته باشد ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل ٭ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمین﴾؛[20] ما قدرت او را میگیریم، توان او را میگیریم و به عذاب «الیم» او را گرفتار میکنیم، اینچنین است! هیچ پیامبری ـ معاذ الله ـ نیامده خلاف کند، مگر اینکه خدای سبحان او را به عذاب «الیم» گرفتار میکرد، البته چنین پیامبری نیامده و چنین چیزی هم اتفاق نیفتاد! بر فرض محال، اگر هم چنین اتفاقی بیفتد، خدا مهلت نمیدهد.
ناتمامی نقض کلام مؤمن آل فرعون به هلاک نشدن بعضی از مدّعیان نبوّت
البته متنبّیان کم نیستند، متنبّیان داعیه دارند و کسی دعوا و ادعای اینها را تثبیت نکرده است، اینها حجّت خدا نیستند؛ چه کسانی که مدّعی ربوبیّت باشند، چه کسانی که مدعی نبوّت باشند و چه کسانی که مدعی امامت باشند! سقیفهها و مانند آن همیشه بوده، اینطور نیست که حالا اگر کسی ادعا کند که حالا من امام یا پیغمبر یا خدا هستم فوراً خدا بساط او را جمع کند! این عالَم، عالَم آزمون است، البته سرانجام اینها ﴿فَعَلَیْهِ کَذِبُه﴾ خواهد بود. غرض این است که خیلی فرق است بین کسی که متنبّی است و «تقَوُّل» دارد، نسبتهای ناروا و باطلی را به ذات اقدس الهی اسناد میدهد، او را خدا مهلت میدهد تا در بعضی از فرصتهای مناسب او را به عذاب «الیم» گرفتار کند؛ امّا بر فرض محال، اگر کسی «مقبول القول» شد و «حجّة بالفعل» شد و حرفهای او مقبول جامعه است، در چنین فضایی ـ معاذ الله ـ اگر کسی خلاف کند، خدا مهلت نمیدهد.
سنّتِ الهی بودن تهدید مؤمن آل فرعون پیامد نافرمانی از انبیا
اینکه وجود مبارک موسای کلیم با آن ادعا و دعوا آمده است، حرف این مؤمن «آلِ فرعون» این است: اگر او دروغ بگوید که کذب او دامنگیر خودش خواهد شد و اگر راست بگوید، بعضی از آنچه شما را تهدید کرده است فرا میرسد، چون سنّت الهی تقریباً بر این است که ﴿وَ مَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُو عَنْ کَثِیر﴾؛[21] یعنی آن مصیبتهایی که دامنگیر شما شد، در اثر سیئات شما بود؛ ولی خداوند از بسیاری از لغزشهای شما میگذرد؛ این «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثِیرٍ»[22] از این آیه گرفته شده است. فرمود: ﴿وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾؛ امّا ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾؛ ذات اقدس الهی از بسیاری از لغزشهای شما میگذرد که از این آیه نورانی آن دعا گرفته شده است: «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ»، فرمود: ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾، این حرف همه انبیاست و جزء خطوط کلّی اسلام است، جزء شریعت و منهاج نیست که ما بگوییم در قرآن هست و در کتابهای دیگر نیست. خصوصیتی که مربوط به شریعت و منهاج است که مسلمانها چند رکعت نماز بخوانند؟ به کدام سمت نماز بخوانند؟ چه زمانی نماز بخوانند؟ دیگران چند رکعت نماز بخوانند؟ چه زمانی نماز بخوانند؟ به کدام سمت نماز بخوانند؟ اینها جزء شریعت و منهاج است که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾؛[23] امّا خطوط کلّی دین که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام﴾،[24] برای همه هست و اسمای حسنای الهی و سنت الهی که ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیر﴾ در همه ادیان آمده؛ یعنی در همه صُحُف الهی آمده است؛ لذا این شخصی که از صُحُف الهی با خبر بود و از اقوام و ملل دینی مستحضر بود، گفت: ﴿یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ﴾، شما دو مشکل دارید و فرعون هم همین دو مشکل را داشت؛ فرعون متکبّر بود، شما هم مثل او مسرف هستید؛ فرعون قیامت را قبول نداشت، شما هم کذّاب هستید و قیامت را قبول ندارید، تکذیب میکنید و میگویید قیامتی نیست. کذّاب میباشید؛ یعنی دروغ میگویید، چون شما میگویید قیامت نیست، در حالی که قیامت هست. این دو مشکلی که شما دارید باعث تباهی شماست و هرگز به مقصد نمیرسید؛ ولی وجود مبارک موسای کلیم یقیناً به مقصد میرسد، چون بیّنات آورده است.
ثابت شدن ادعای موسی(سلام الله علیه) با معجزه برای فرعون و علت آن
پرسش: این ﴿بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ مصادره به مطلوب نیست؟
پاسخ: نه، برای اینکه معجزه را دیدند، چون این معجزات نمیتواند «من غیر ربّ» باشد. معجزه آن است که همه را عاجز میکند و چیزی که همه را عاجز میکند، معلوم میشود از طرف خداست! الآن معجزات از اولین تا آخرین همینطور است و اینطور نیست که حالا با پیشرفت علم کسی بتواند کاری که یکی از انبیای قبلی کرده است را انجام دهد. کاری که وجود مبارک انبیای قبلی، مانند نوح(سلام الله علیه)، انبیای قبل از او یا انبیای بعد از او و وجود مبارک صالح(سلام الله علیه)، هر کاری که انبیا کردند «الی یوم القیامة» معجزه است؛ ولی الآن هم محال است کسی از «صخره صمّاء» شتر دربیاورد! الآن هم محال است کسی بدون اذن خدای سبحان در آتش برود و آتش گلستان شود! کاری که خلیل خدا کرد، کاری که حبیب الهی کرد، کاری که کلیم الهی کرد، کاری که مسیح الهی کرد محال است که دیگری انجام دهد! علم هر چه هم پیشرفت کند، به آن رموز ظاهری و علل آشنا و شناخته شده کار میکند و تجربه هم یکجانبه است؛ هرگز علوم تجربی، در کنار علوم تجریدی عقلی نمیتواند صفآرایی کند، چون تجربه یک دسته و یک سویه است. تجربه میگوید من این را آزمودم که درست است و عقل هم میگوید این درست است؛ امّا یک راه دیگری هم هست. هیچ وقت یک عالِم تجربی نمیتواند بگوید که دعا و حمد اثر ندارد یا دعا برای نزول باران اثر ندارد. اینکه جزء علوم تجربی نیست و شما هم که ابزار کارتان تجربه است! شما این را آزمودید که اگر یک وقت بادی پیدا شود، بعد ابر را تکثیر کند، ابر نر و ماده پیدا شود، ابرها ازدواج کنند، ابر باردار شود، میبارد که این حق است و خدا این را هم بیان کرده که ما چگونه ابرها را تولید میکنیم؛ امّا راه دیگری هست یا نیست، آن نیست را که شما تجربه نکردی! هیچ راهی برای تکذیب رهآورد عقل تجریدی در فضای علم تجربه نیست؛ تجربه آنها را که دیده کسب میکند، پس چیزهایی که در قلمرو تجربه نیست و تجربه نکرده را که نمیتواند درباره آن فتوا دهد! بنابراین او هرگز نمیتواند بگوید دعای استسقاء دعای باران و مانند آن اثر ندارد یا حمد برای شفای بیمار اثر ندارد، البته حداقل این دعاها آن است که فکر طبیب را به تشخیص بیماری و دارو هدایت میکند؛ حداقل آثار حمد یا هفت حمد این است که در پنج مرحله میتواند اثر کند. اینکه میگویند دعا کنید، برای شفای مریض یا بیمار یا حلّ فلان مشکل، یک وقت است که دعا، دعای مسیح است یا دعای اهل بیت است، خدای سبحان «سریع الاجابة» دعوت را اجابت میکند و یک وقت هم حداقل دعاهای معمولی ماهاست؛ به همه ماها گفتند نسبت به برادران ایمانی خود دعا کنید؛ دعایی که هر یک از برادران اسلامی میکنند، این حداقل در پنج مقطع اثر دارد! خیلیها میروند نزد طبیب، طبیب در تشخیص بیماری بعضی از بیماران گاهی اشتباه میکند و تنها عاملی که جلوی اشتباه طبیب را میگیرد، عنایت الهی است! این دعا باعث میشود که طبیب این بیماری را به خوبی تشخیص دهد، این یک مطلب. بعد از تشخیص بیماری، در تشخیص داروی درمانبخش در خیلی از موارد اشتباه میکنند، این دعا آن اثر را دارد که ذات اقدس الهی فکر طبیب را به داروی شفابخش هدایت میکند، این دو مطلب. بخش سوم هم این است که حالا این آقا نسخه را گرفته، احتمال آن است که به داروخانهای برود که داروی تاریخ مصرف گذشته را بگیرد، این فکر او را هدایت میکند که به داروخانهای برود که او اهل این کار نیست که داروهای تاریخ مصرف گذشته را بفروشد. بخش چهارم این است که آن نسخهپیچ خیلی از موارد اشتباه میکند و دارو را عوضی میپیچد، اگر بخواهیم که او مصون از اشتباه باشد، چه کسی عامل حفظ اوست؟ وقتی دارو را گرفته، خیلی از پرستاران در موقع دادن دارو اشتباه میکنند، کم میکنند یا زیاد میکنند یا یادشان میرود، آن کسی که حافظ این افکار و این ذهنهاست، ذات اقدس الهی است. حداقل در پنج مقطع این حمد یا دعاهای دیگر اثر دارد، اینها کار الهی است! غرض آن است که علم تجربی یک بُعد کار است، آنچه را آزمود حق است البته اگر در حدّ تجربه باشد نه استقرای ناقص، آن وقت چیزهای دیگری که تجربه نکرده در علوم تجربی او نیست، از قلمرو فتوای او بیرون است؛ اینجا هم این مؤمن «آلِ فرعون» گفت که او بیّنات آورده است! و وجود مبارک موسای کلیم هم به فرعون فرمود که برای تو ثابت شد، «بیّن الرشد» شد و تو هم میدانی که اینها معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾،[25] برای تو مثل دو دوتا چهارتا روشن شد که اینها معجزه است.
علت ایمان نیاوردن فرعون با توجه به ثابت شدن پیام موسی(علیه السلام)
منتها در بحثهای قبلی هم داشتیم که ممکن است مطلبی برای انسان صد درصد ثابت شود و عمل نکند، چون آن دستگاهی که باید عمل کند، اراده داشته باشد، نیّت داشته باشد و عزم داشته باشد دستگاه جدایی است که غیر از دستگاه اندیشه است؛ مثل دستگاه بیرون ما که اگر با چشم دیدیم مار و عقرب دارد میآید؛ امّا وقتی دست و پا فلج است، انسان قدرت حرکت ندارد! کار چشم و گوش دیدن است؛ امّا کار چشم فرار کردن نیست، آن چیزی که فرار میکند دست و پاست که فلج است. در درون ما دو قوّه، دو شأن و دو دستگاه کاملاً جداست؛ اینها را نفس باید تنظیم کند، تعدیل کند تا از دست نفس بیرون نرود که اگر چیزی را فهمید عمل کند. اگر در جریان جهاد درونی بین این دو نیرو اختلافی شد و این نیروی تصمیمگیرنده در جهاد درونی شکست خورد، به اسارت درآمد و زنجیری شد، انسان که مطلبی برابر آیه و روایت صد درصد برای او یقینی است؛ ولی معصیت میکند، چون کاری از اندیشه، عقل نظر و استدلال ساخته نیست، مگر فهمیدن! آن نیرویی که میفهمد مسئول کار نیست، آن نیرویی که مسئول کار است، در جهاد درونی شکست خورده است طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»[26] این همین عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[27] است، این عقل زنجیری است! حالا وقتی که زنجیری شد، آدم مدام آیه بخواند و مرتب روایت بخواند، مثل کسی است که پا یا دست او فلج است و ویلچری است او این مار و عقرب را که دید شما مدام به او دوربین میدهید، تلسکوپ میدهید، میکروسکوپ میدهید، ذرّهبین و عینک میدهید، او که مشکل دید ندارد او کاملاً مار و عقرب را میبیند؛ منتها چشم و گوش که فرار نمیکنند! یک نیروی دیگر فرار میکند! این است که میگویند تا نفس میکشید مراقبت داشته باشید؛ یعنی مراقب آن درونی باشید! آن چیزی که تصمیم میگیرد، ببینید درست تصمیم میگیرد یا نه؟! این معنی مراقبت است. اگر آدم یک لحظه غفلت کند و سری به درون و دل نزند، بالاخره در آن جنگ داخلی هر کسی پیروز شد، پیروز شد؛ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ اینطور است!
استدلال مؤمن آل فرعون به بیّنه موسی بر صادق بودن او
در اینجا مؤمن «آلِ فرعون» که هم از قوم «قِبط» بود و از آنها به عنوان «قومِ» یاد کرد و هم به تعبیر قرآن کریم «آلِ فرعون» بود، گفت چون این قضیه شرطیه محقق هست، احتمال خطر دارد، چون بیّنات آورده است، اگر کسی بیّنه آورد یقیناً صادق است، چون ممکن نیست ذات اقدس الهی حجّت خود را به دست یک آدم غیر صادق دهد.
﴿یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾[28] که در پایان سوره مبارکه «رعد» آمده است، کفّار میگویند تو پیامبر نیستی! فرمود: خدا شهادت داد که من پیامبر هستم، برای اینکه امضای او دست من است! کتاب او دست من است! چرا «الله» شاهد است؟! نه اینکه «الله» علیم است، بلکه «الله» شهادت داد که من پیامبر هستم! برای اینکه نامهٴ او به دست من است! امضای او دست من است! ﴿کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب﴾، نه ﴿کَفی بِاللَّهِ شَهیداً﴾؛ یعنی خدا میداند، این خدا میداند مثل پیشنهاد کفایت مذاکرات است، این مشکل را حلّ نمیکند، بلکه این استدلال پیغمبر است، این حجّت قاطع است، نه پیشنهاد کفایت مذاکرات! یک وقت کسی با دیگری در مسائل مالی دعوا دارد و دست او از شواهد خالی است و میگوید خدا میداند و در قیامت حلّ میشود، این درست است؛ ولی الآن دیگر مذاکره تمام شد؛ امّا وجود مبارک پیغمبر به عنوان پیشنهاد کفایت مذاکرات این را نمیگوید، میگوید شما میگویید من از طرف خدا پیامبر نیستم، در حالی که خدا خودش امضا کرده و نامه خود را به دست من فرستاده است! اگر میگویید نامه او نیست، مثل این بیاورید! وجود مبارک موسای کلیم هم همین حرف را زد، به فرعون گفت: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾؛[29] برای تو مسلّم شد که اینها معجزه است و «آلِ فرعون» هم گفته بود: ﴿قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُم﴾؛ شما هیچ چارهای ندارید، مگر اینکه بگویید این سِحر است.
پرسش: آیات اشارهای به ایمان جناب ابوطالب دارد؟
پاسخ: اینها در تطبیق بر وجود مبارک این خاندان به عنوان تطبیق مصداقی هست و بر تفسیر مفهومی نیست، چون این مربوط به عصر موسای کلیم است و جریان فرعون است و مربوط به آن عصر است، پس به عنوان تطبیق مصداقی ـ نه تفسیر مفهومی ـ البته قابل تطبیق است.
فرمود: ﴿إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی﴾، چون ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیر﴾، ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ﴾؛ شما این دو مشکل را دارید، چه اینکه فرعون هم این دو مشکل را دارد؛ شما طبعاً خشن هستید و به قیامت هم که معتقد نیستید. اگر گروهی طبعاً خشن بودند و مقتضی فساد در آنها هست و به قیامت هم ایمان نداشتند؛ یعنی مانع فساد هم ندارند، پس دیگر مثل خود فرعون رها خواهند بود. ﴿یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْض﴾؛ نعمت را خداوند به شما داد، همانطوری که فرعون گفت: ﴿أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی﴾،[30] شما همه از این مُلک برخوردارید؛ ولی اگر ذات اقدس الهی در برابر کفر بخواهد انتقام بگیرد ﴿فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا﴾، چه کسی ما را از دست خدا نجات میدهد؟!
استفاده فراعنه از جهل مردم بر علیه معارف دین
فرعون به مردم خود این حرف را میزد: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾؛ قبلاً هم به عرضتان رسید، بزرگترین کاری که وجود مبارک پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از مسئله توحید و وحی و نبوت انجام دادند، این است که عالِم شدن را بر جامعه واجب کردند؛ فرمود شما باید عالم باشید، وگرنه اگر جامعهای عالم نباشد همینطور است که هر کسی او را به یک سمتی میبرد، فرمود: «أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ»،[31] این «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَة»[32] هم به همین علّت است! الان برکات حوزه و دانشگاه و مسائل فرهیختگان این است که اینها با برهان دارند زندگی میکنند، غالباً اینطور است! حالا ممکن است یکی کجراهه برود؛ ولی غالباً دانشمندان و فرهیختگان و عالِمان، نه بیراهه میروند و نه راه کسی را میبندند، اگر نتوانستند دیگران را هدایت کنند، لااقل «گلیم خود به در میبرند ز موج»؛[33] امّا آن کسانی که نه حوزوی هستند و نه با حوزوی رابطه دارند، نه دانشگاهی هستند و نه با دانشگاهی رابطه دارند، سرگردانند، اینها را به هر سمتی میتوانند ببرند که به جای تعلیم تبلیغ تحویل آنها دهند و به جای تعلیل تکرار تحویل آنها دهند که در بحثهای قبل گذشت؛ این آقایان در یک دست آنها تبلیغ است و در دست دیگرشان تکرار است، بر خلاف حوزوی و دانشگاهی و کسانی که به این دو نهاد وابسته هستند، چون در یک دست آنها تعلیم است و در یک دست دیگر آنها تعلیل که عالِم میشوند و راز و رمز را هم میدانند. امّا اگر کسی سرگردان باشد، همین است که فرعون میگوید: ﴿مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ که شما الآن هم میبینید که غرب اینطور است، صهیونیست اینطور است، این گرفتاریِ اومانیسم هم الآن همینطور است.
موعظه مؤمن آل فرعون به پیامد دنیوی و اخروی مخالفت با انبیا
﴿وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ﴾؛ حالا شروع به موعظه کرده است. جریان انبیای ابراهیمی برای مردم مصر روشن بود؛ احکام وجود مبارک ابراهیم خلیل، وجود مبارک یعقوب و اسحاق و یوسف و اینها در همان کنعان و مصر رواج داشت؛ سالیان متمادی وجود مبارک یوسف صدیق فرزند ابراهیم خلیل و یعقوب و اسحاق در آن سرزمین حکومت کرد، وزارت کرد، معارف الهی را منتقل کرد و مردم با آن احکام آشنا بودند. این مومن «آلِ فرعون» میگوید اگر بیراهه رفتید، خطر مخالفان انبیای گذشته دامنگیر شما میشود؛ اگر بیراهه رفتید من خطر مخالفان انبیای گذشته و گروههایی که در برابر وحی و نبوت میایستادند، برای شما همانها را رقم زده مییابم! مثل «دأب» قوم نوح و عاد و ثمود ﴿وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِم﴾ تا به عصر یعقوب و اسحاق و اسماعیل و امثال آنها و خدای سبحان هرگز نسبت به بندگان خود ظلم روا نمیدارد. ﴿وَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ﴾؛ من هم از عذاب دنیا و هم عذاب آخرت میترسم. در روز قیامت هر کدام ندا میدهند «یَا وَیْلَتَا»،[34] آن را میگویند روز «تَنادی» که یکدیگر را ندا میدهند «هَلْ مِنْ مُغِیث»،[35] «یَا وَیْلَتَا»؛ کسی هست به داد ما برسد؟! این روز، روز «تَنادی» است، ﴿یَوْمَ التَّلاَقِ﴾[36] است که قبلاً گذشت و ﴿یَوْمَ التَّنَادِ﴾ است که الآن آمده است، آنگاه در آن روز کجا فرار میکنید؟ از عذاب الهی میخواهیم فرار کنم؛ امّا راه فرار نیست! ﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ﴾ شما که الآن از وحی نبوت رو برگرداندید، آن روز از عذاب الهی میخواهید رو برگردانید و فرار کنید؛ امّا مفرّی نیست! «أینَ المفرّ»؟ امروز به شما گفتند: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾؛[37] از معصیت، از تجاوز، از خطا و خطیئه به طرف «الله» فرار کنید؛ ولی آن روز مفرّی نیست.
ناتوانی انسان از جلوگیری ارادهٴ الهی بر عقاب
﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ﴾؛ هیچ کسی شما را از خدا حفظ نمیکند، چون خود خدا دارد از شما میگیرد! فرض ندارد که خدا بخواهد کسی را بگیرد و چیزی در عالَم جلوی اراده الهی را بگیرد، چون سراسرِ جهان هستی ستاد الهی است: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض﴾؛[38] یعنی تمام موجودات آسمانی و زمینی ستاد حق میباشند. اگر ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض﴾ شد، چگونه فرض دارد که خدای سبحان اراده کرده است که کسی را مؤاخذه کند و چیزی جلوی او را بگیرد؟! این صحیح نیست! مهمتر از همه بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: مواظب باشید اگر ـ خدایی نکرده ـ خدا خواست کسی را به مؤاخذه بگیرد، با اعضا و جوارح خودش او را میگیرد، از جای دیگر لازم نیست که لشکرکشی کند؛ آدم حرفی میزند، رسوا میشود! یکجا را امضا میکند، رسوا میشود! جایی را با پای خود میرود، رسوا میشود! فرمود: «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»؛[39] اگر اعضا و جوارح ما و چشم و گوش ما سربازان الهی باشند و اگر ـ خدایی نکرده ـ خدای سبحان خواست ما را به مؤاخذه بگیرد که از جای دیگر لشکرکشی نمی کند، همین! اگر دست ما و پای ما سربازان و ستاد الهی میباشند که هستند، آن وقت هیچ ممکن نیست کسی از فرمان الهی بتواند فرار کند، فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»، این هم همین است! فرمود که فرض ندارد که خدای سبحان بخواهد کسی را کیفر دهد و کسی مانع کیفر الهی شود.
﴿وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ﴾؛ این اضلال الهی، اضلال کیفری است و قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ضلالت یک امر وجودی نیست که ذات اقدس الهی به کسی دهد و «اضلال» کردن هم یک امر وجودی نیست که ذات اقدس الهی، «اضلال» را نسبت به کسی روا بدارد. برابر اول سوره مبارکه «فاطر» فرمود: رحمت الهی درب آن باز است؛ نسبت به مؤمنین فرمود: ﴿مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا﴾؛[40] کسی که خدا درب رحمت را به روی او باز کرد، کسی نمیتواند آن را ببندد؛ امّا اگر خدای سبحان رحمت را چندین بار داد و دید او بیراهه میرود، کجراهه میرود و راه دیگران را هم میبندد، این درب رحمت را میبندد ﴿وَ مَا یُمْسِکْ﴾،[41] رحمت به او نمیدهد، وقتی نداد او به حال خود رها میشود و میافتد؛ این «اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی» هم برای همین است! وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از دعاهایی که خیلی آن را تکرار میکرد همین است که میفرمود: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا».[42] اگر خدا فیض را یک لحظه نداد، انسان سقوط میکند؛ این معنای «اضلال» کیفری است، «اضلال» ابتدایی را خدا ندارد که ـ معاذ الله ـ ابتدائاً کسی را گمراه کند؛ «اضلال» کیفری دارد که «اضلال» کیفری همان «امساک» فیض است؛ وقتی چندین مرتبه خدا فیض خود را به کسی دهد و ببیند که او بیراهه میرود، بعد درب این فیض را میبندد ﴿وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَه﴾، رحمت الهی اگر بسته شد اینطور است و کسی نمیتواند از رحمت الهی استفاده کند.
پرسش: بعد از این «اضلال» امکان توبه و هدایت هست؟
پاسخ: بله، چون آن سرمایه اولیه را که داده است؛ آن هدایت اولی که ﴿هُدًی لِلنَّاسِ﴾ میباشد، هست؛ آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[43] هست، پس آن سرمایه را دارد، این فیض جدید و افاضههای مکرر، اینها را برداشت وگرنه آن دعوت الهی که هست، عقل که هست، این ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنَّاسِ﴾[44] این «الی یوم القیامة» هست، پس این هدایت عام همیشه هست؛ عقل هم که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ هست و راه توبه هم که همیشه باز است، لکن آن فیض جدید که انسان با علاقه و گرایش و به خوبی به طرف فضیلت برود، بعد از اینکه چندین مرتبه خدا انسان را از آن فیض برخوردار کرد و انسان استفاده نکرد، آن فیض دیگر گرفته میشود. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا»!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره نازعات, آیه24.
[2]. سوره قصص, آیه38.
[3]. سوره یونس, آیه18.
[4]. مفاتیحالأصول، ص65؛ «اشتهر بین العقلاء أنّ عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود».
[5]. سوره نساء, آیه126.
[6]. سوره غافر, آیه26.
[7]. لغتنامه دهخدا؛ «قبط [ق ِ] گروهی از مردم مصر که آباء و اجدادشان در مصر بوده، به خلاف سبط که از اولاد یعقوب در آنجا نشو و نما یافتند».
[8]. سوره قصص, آیه15.
[9]. سوره قصص, آیه20.
[10]. سوره غافر, آیه26.
[11]. سوره غافر, آیه27.
[12]. سوره شمس, آیه8.
[13]. سوره شمس, آیه10.
[14]. سوره طه, آیه64.
[15]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج11، ص 379 و 380؛ «... أنّ رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، قَالَ: مَنْ کَتَمَ عِلْماً جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُلْجَماً بِلِجَامٍ مِنَ النَّار ...».
[16]. بحارالانوار، ج2, ص78.
[17]. سوره آل عمران, آیه51.
[18]. سوره حاقّه, آیه44.
[19]. سوره حاقّه, آیات43 و 44.
[20]. سوره حاقّه, آیات44 و 45.
[21]. سوره شوری, آیه30.
[22]. من لا یحضره الفقیه, ج1, ص132.
[23]. سوره مائده, آیه48.
[24]. سوره آل عمران, آیه19.
[25]. سوره اسراء, آیه102.
[26]. نهج البلاغه, حکمت211.
[27]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص11.
[28]. سوره رعد, آیه43.
[29]. سوره اسراء, آیه102.
[30]. سوره زخرف, آیه51.
[31]. نهج البلاغه, حکمت147؛ «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ...».
[32]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص30.
[33]. گلستان سعدی، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت37؛ «گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود ٭٭٭ تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج ٭٭٭ وین جهد میکند که بگیرد غریق را».
[34]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص104.
[35]. تفسیر الکاشف، ج7، ص470.
[36]. سوره غافر, آیه15.
[37]. سوره ذاریات, آیه50.
[38]. سوره فتح, آیات4 و 7.
[39]. نهج البلاغه, خطبه199.
[40]. سوره فاطر, آیه2.
[41]. سوره فاطر, آیه2.
[42]. تفسیر القمی، ج2، ص75.
[43]. سوره شمس, آیه8.
[44]. سوره بقره, آیه185.