اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ (26) وَ قَالَ مُوسَی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاَ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ (27) وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (28) یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ (29) وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30)﴾
رسیدگی به اعمال همه انسانها در قیامت
یکی از سؤالهایی که مربوط به مسائل قبل هست این است، کسانی که در برزخ هستند و از آنها به عنوان «فَیُلْهَی عَنْهُم»؛[1] یعنی فعلاً مورد سؤال قرار نمیگیرند، معنای آن این نیست که آنها تحتِ مراقبت نیستند یا به حساب آنها اصلاً رسیدگی نمیشود، چون حساب اساسی مهم در قیامت است و همهٴ اینها در قیامت برابر اعمال خود محاسبه خواهند شد. بنابراین اینطور نیست که اگر در برزخ برخی از افراد مورد محاسبه شدند و بعضی از آنها «فَیُلْهَی عَنْهُم» ـ به تعبیر مرحوم مفید[2] و دیگران ـ فعلاً رَها هستند، به اعمال آنها رسیدگی نمیشود، بلکه به اعمال همه در «حشرِ اکبر» رسیدگی خواهد شد که ﴿لاَ ظُلْمَ الیَوْمَ﴾[3] و در این ﴿لاَ ظُلْمَ الیَوْمَ﴾، «لا» نفی جنس است، اصلاً ستمی در آن روز نیست.
حقیقی بودن تعبیر قرآن از حالت انسان با دیدن حوادث قیامت
مطلب دوم تعبیرات قرآن کریم است که دارد ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ﴾[4] و مانند آنها، گرچه ممکن است به صورت تشبیه و امثال آن باشد؛ ولی حادثههای هولناک و دردناک، گاهی سکته مغزی میآورد، گاهی سکته قلبی میآورد، گاهی رَعشه میآورد، گاهی زبان بند میآید و گاهی هم فشار خون میآورد؛ اینطور نیست که همه اینها به صورت تشبیه باشد، بلکه بسیاری از اینها حقیقت خارجی است؛ اگر تعبیر «کَأنَّ» باشد، حمل بر تشبیه میشود؛ امّا وقتی تعبیر این است: ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ﴾ و مانند آن، این بر حقیقت حمل میشود.
اثبات توحید، نبوت و معاد با برهان و تجربههای خارجی مؤید آن
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی برهان را اقامه فرمود، این تجربه خارجی مؤیّد آن برهان است؛ با برهان ثابت شد که کلّ نظام را خدا آفرید، کلّ نظام را خدا اداره میکند، برای هدایت و پرورش جامعه بشری انبیا را میفرستد، اعمال همه اینها را ضبط میکند در «یوم المعاد» بررسی میکند و مانند آن. کسانی که در مسیر دعوا و دعوت انبیا قرار گرفتند، از سعادت برخوردارند و کسانی که در برابر اینها انکار کردند و به فساد پرداختند، هم در دنیا گرفتار میشوند و هم در آخرت؛ اینها خطوط کلّی است که وحی از آنها خبر داد.
بعد در ادامه برهان، جریان انبیای گذشته را به صورت اجمال ذکر کرده است؛ در آیه 21 سوره «غافر» فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَسِیرُواْ فیِ الْأَرْضِ فَیَنظُرُواْ کَیْفَ کاَن﴾ و بعد از آن اصل کلّی جریان وجود مبارک موسای کلیم را ذکر فرمود؛ در جریان موسای کلیم دعوت و دعوای آن حضرت را ذکر کرد؛ دعوای آن حضرت؛ یعنی ادعای آن حضرت که رسالت بود و دعوت آن حضرت هم به توحید و معاد بود. آلفرعون هم با دعوای او و هم با دعوت او مبارزه کردند؛ دربارهٴ دعوای او گفتند: آنچه تو آوردی شعبده و سِحر است و تو ـ معاذ الله ـ ساحر و کذّاب هستی، پس دعوای تو یعنی ادعای تو که پیامبر هستی ـ معاذ الله ـ باطل است. دعوت تو هم که توحید و معاد باشد هم باطل است، برای اینکه الهی غیر از فرعون و مانند آن نیست.
استهزا بودن تعبیر فرعون به ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾
بعد فرعون دست به تهدید زد و گفت مرا رها کنید تا من به تنهایی کار او را برسم. او به عنوان استهزا گفت: ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾، چون ـ معاذ الله ـ منکر پروردگار بود، گفت که ـ معاذ الله ـ خدایی نیست! اگر موسای کلیم به ربّی معتقد است، از ربّ خود کمک بگیرد، ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾. گاهی این تعبیرات که مثلاً میبینید آدم گاهی میگوید «عُمر شریف فرعون»! این از باب «تَهَکُّم» است و «تَهَکُّم» با «هاء» هوّز، یعنی از باب استهزا است؛ مثل اینکه خدا در قرآن کریم نسبت به عدّهای دارد که ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾؛[5] اینها را به جهنم بشارت دهید، چون یکی از دو وجهی که در ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ هست، این است که «تَهَکُّم» و استهزا است و وجه دیگر آن این است که هر خبری که در «بَشَره» اثر بگذارد ـ چه تلخ و چه شیرین ـ آن بشارت است؛ به هر تقدیر فرعون گفت مرا تنها بگذارید تا من به قتل موسای کلیم(سلام الله علیه) مبادرت کنم. شبیه این آیه در سورهٴ مبارکه «قلم» است که خداوند فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ﴾؛[6] شما کنار بروید و من خودم به تنهایی این کار را حلّ میکنم!
احتمال دوم از تعبیر فرعون به ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾ از دیدگاه شیخ طوسی(ره)
احتمال دیگری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمود و دیگران هم پذیرفتند، این است که در دستگاه فرعون و قوم فرعون کسانی بودند که به موسای کلیم(سلام الله علیه) ایمان آوردند و با کشتن او موافق نبودند؛ لذا میگفتند موسی(سلام الله علیه) را به قتل نرسانید که همین ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ﴾[7] از همین قبیل است[8] و ﴿قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبیَِّ الله﴾ نیز از همین قبیل است! پس ﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونیِ﴾ این دو معنا را تحمل میکند.
پرسش: احتمال اول چیست؟
پاسخ: احتمال اول، نظیر همان آیهٴ سورهٴ مبارکه «قلم» است که خدا فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ﴾؛ شما دخالت نکنید! من خودم مشکل را حلّ میکنم. احتمال دوم این است که در دستگاه فرعون کسانی بودند که شفاعت میکردند که به قتل موسی اقدام نکنید که میگفتند: ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ﴾ از این قبیل بود و همین آیهٴ 28 به بعدی که دارد: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ﴾ از همین قبیل است.
﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونیِ أَقْتُلْ مُوسیَ وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾؛ یعنی ـ معاذ الله ـ اگر هم باشد، خدای اوست و خدای عالَم و خدای ما نیست. وجود مبارک موسای کلیم وقتی که از خدا نام میبرد میفرماید: ﴿بِرَبیِّ وَ رَبِّکُم﴾ و مؤمن آل فرعون هم وقتی از خدا نام میبرد و میگوید: ﴿رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾؛ او «ربُ العالمین» است و دیگر تنها ربّ موسای کلیم نیست؛ ولی کسی که خود را ربّ میداند و میگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[9] این به ربوبیت ذات اقدس الهی ایمان نخواهد آورد.
مقصود از دین مورد ادّعای فرعون و خوف از تبدیل آن توسط موسی(سلام الله علیه)
﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنیِّ أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾، دین آنها دو قسم است: یک قسم این بود که فرعون برابر﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ ربّ است، فرعون برابر ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِله﴾[10] ربّ است و داعیه فرعون هم همان داعیه ربوبیت مطلق خداست. ذات اقدس الهی با ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[11] بیان کرد که الهی غیر از «الله» نیست و با توحید ربوبیت هم ثابت کرد که غیر از خدا کسی دیگر ربّ نیست و گاهی هم میفرماید حرفی میزنید که خدا نمیداند! این خدا نمیداند؛ یعنی نیست، زیرا «عدم الوجدان» که «لا یدلّ علی عدم الوجود»؛[12] یعنی برای موجودهای محدود است؛ یعنی اگر یک موجود محدودی چیزی را نیافت، دلیل نیست که آن شیء موجود نیست و معدوم است، زیرا اسرار عالم زیاد است. اگر کسی خیلی کوشش و تلاش کرد ـ ولو از علوم تجربی ـ و به چیزی دست پیدا نکرد، نباید بگوید نیست! چون اسرار عالم، جزئیات عالم و ذرّات عالم فراوان است؛ لذا «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود»؛ ولی اگر متکلّم محیط «بِکُلِّ شَیْء» بود و علم او هم نامتناهی بود، او اگر گفت من نمییابم یا نمیدانم؛ یعنی نیست! تعبیر قرآن کریم در قضایای «موجبه» این است که ﴿وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم﴾،[13] ﴿وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهید﴾،[14] ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیط﴾[15] که اینها قضایای «موجبهٴ کلیه» هستند. گاهی تعبیر قرآن کریم به نحو قضیه «سالبه» است، میفرماید: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ﴾[16] حرفی میزنید که خداوند نمیداند و چیزهایی را گزارش میدهید که خدا نمیداند؛ یعنی نیست! ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ﴾؛ یعنی نیست! زیرا اگر یک حقیقت نامتناهی مثل خدا که علم او نامتناهی است و بفرماید من نمییابم؛ یعنی نیست! نه اینکه ـ معاذ الله ـ هست و من نمییابم! فرعون هم چنین حرفی را زد، گفت شما چیزهایی را میگویید که ما نمیدانیم؛ یعنی نیست! این تعبیر دیگری از ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ است و تعبیر دیگری از ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِله غیری﴾ است؛ گفت حرفی میزنید که من نمیدانم؛ یعنی نیست! زیرا اگر بود من میدانستم! یک چنین آدمی هم متکبّر میشود که نه معاد را قبول دارد و نه مبدأ را قبول دارد، بلکه گرفتار یک کبریاطلبی است. وجود مبارک موسای کلیم در پاسخ او گفت: خدا ربّ من هم است و ربّ شما هم است. فرعون گفته بود که ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾، لکن در ابتدا گفته بود که ﴿اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ﴾؛ کسانی که ایمان آوردند با او هستند؛ امّا برخی از افراد ایمان به او آورده بودند، ولی با او نبودند؛ مثل همین مؤمنِ آل فرعون که از ترس در تقیّه بود و اینکه دیگر جزء همراهان او باشد، کمک او باشد و عملاً جزء پیروان او باشد نبود، برای اینکه شناخته میشد! اینها جزء کسانی بودند که ﴿آمَنُوا﴾ به موسای کلیم؛ بنابراین اینها مشمول قتل نبودند؛ امّا آنهایی که مشمول قتل بودند این بود که ﴿قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ﴾؛ با او هستند و گروهی را تشکیل دادند، نه صِرف «آمَنُوا به»، ولو در حالت تقیّه باشند؛ بعد از آن مقطع نوبت به تهدید قتل خود موسای کلیم رسید که ﴿وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾و دیگر نگفت «وَ لْیَدْعُ رَبَّنا» یا «رَبُّهُ وَ رَبُّنا» و مانند اینها. گفت من میترسم که دین شما را عوض کنند! دینی که در مصر حاکم بود، دو قسم بود: یک قسم همان بُتپرستی بود که خود فرعون گرفتار آن بود که میگفتند: ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾[17] و دین دیگر هم دینِ قانونی بود؛ یعنی قانون مملکت، ادارهٴ مملکت، حلال و حرام مملکت، امر و نهی مملکت، صحت و فساد مملکت و همهٴ شئون و قوانین را من باید اداره کنم! نمیگفت که بیایید مرا بپرستید! میگفت قانونی که من میگویم، آن باید اجرا شود! بیش از این که نمیگفت، نمیگفت که به من سجده کنید! میگفت من باید کشور را اداره کنم؛ با نظر، رأی و فکر خودم! اینکه گفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾، به هر دو نظر دارد؛ یعنی هم دین عبادی و هم دین سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که قانون مملکت، برابر اندیشه فرعون باید باشد؛ حدود و قصاص و دیات مملکت، باید برابر اندیشه فرعون باشد؛ حلال و حرام و امور مالی مملکت، باید برابر اندیشه فرعون باشد؛ این دین رسمی سیاسی مملکت بود و دین عبادی آنها هم که همهشان بُتپرست بودند و خود فرعون هم بُتپرست بود. گفت موسای کلیم اینها را میخواهد از شما بگیرد! ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾ که این امر جامع است و آنچه در بحثهای دیگر به طور تفصیل آمده است، شرح همین است که گفت: ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾؛ یعنی تو را که منشأ دین سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مردم هستی و آلهه و بُتهای تو را که بخش عبادی یک کشور را تعیین میکند، بساط همه اینها را موسی برمیچیند ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾! آن تفصیل با این اجمالی که گفت: ﴿یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾ همراه است؛ تبدیل دین در آن دو بخشی است که بعدها به صورت ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾ ظهور کرده است. ﴿أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾ یا اگر نتوانست تبدیل کند، بالاخره اختلاف و دودستگی و تفرقه و زد و خورد داخلی ایجاد میکند و هر دو برای ما ضرر دارد؛ این حرف فرعون و درباریان فرعون بود.
پناهنده شدن موسی(سلام الله علیه) از تهدید فرعون به قلعه محکم توحید
وجود مبارک موسای کلیم گفت: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ﴾؛ در برابر تهدید شما من به کسی پناه بردم که تنها ربّ من نیست تا شما بگویید که ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾، بلکه هم ربّ من است و هم ربّ شماست! ﴿إِنِّی عُذْتُ﴾؛ پناهنده شدم به ﴿بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ﴾. این «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»؛[18] یعنی وارد «حصن» و قلعه شوید، این دِژ خوبی است و من هم دژبان شما هستم! پس اگر کسی موحّد بود، وارد این «حصن» میشود! ﴿إِنِّی عُذْتُ﴾؛ یعنی پناهنده شدم و اینکه میگویند داخل پناهگاه بروید، همین است! توحید پناهگاه خوبی است! در کنار «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»، آن «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی»[19] هم آمده است؛ منتها اینها دو قلعه نیست، دو دِژ نیست،بلکه یکی ورودی دیگری است که هر دو را ذات اقدس الهی حفظ میکند! حالا یا با واسطه یا «مع الواسطه» هر دو در ورودی و خروجی مراحل یک مقطع است که حافظ اینها «الله» است. اینجا که گفت پناه میبرم و پناهنده میشوم به پناهگاهی، آن «الله» است؛ آن پناهگاه که «الله» است هم ربّ من است و هم ربّ شماست! دیگر نگویید ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾، بلکه بگویید: «و لیدع ربنا» یا «و لیدع رب العالمین».
﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّر﴾؛ نه تنها از تو، بلکه از هر متکبّری به او پناهنده میشوم که به روز قیامت ایمان ندارند. بعضیها هستند که مسئله معاد، برای آنها حلّ نشد؛ امّا نه بیراهه میروند، نه راه کسی را میبندند، زندگی بیدردسری دارند و یک حیات حیوانی را میگذرانند؛ امّا برخیها متکبّرند، چون میگویند حساب و کتابی بعد از مرگ نیست، از هیچ طغیانی صَرف نظر نمیکنند؛ گفت از هر متکبّری که به روز حساب ایمان ندارد! بارها قرآن کریم اشاره کرد که مهمترین عامل نزاهت و تزکیه انسان همان اعتقاد به معاد است.
پرسش: فرعون خود را هم «اله» و هم خود را «ربّ» میدانست.
پاسخ: بله، هم میگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِله غیری﴾[20] و هم میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾؛ امّا حالا از نظر عبادت خودش بُتپرست بود؛ لذا قوم او و درباریان به او گفتند که اگر جلوی موسای کلیم را نگیری ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛ بساط خدایان تو را! اینها که از اشرافیت برخوردار بودند، چند تا «اله» داشتند؛ در جاهلیت هم همینطور بود. در جاهلیت یک عدّه که متوسط و ضعیف بودند بُتِ عمومی داشتند که در کعبه آویزان بود و آنها که جزء اشراف بودند؛ مثل دودمان ابوسفیان و مانند اینها، اینها گذشته از آن بُتهای عمومی که در کعبه آویزان بود، در خانههای خود هم بُتهای خصوصی داشتند و وقتی که میخواستند به جنگ بروند، گذشته از اینکه کنار کعبه میرفتند و از بُتها کمک میگرفتند، از همان بُتهای اختصاصی منزل خود هم استمداد میکردند؛ اینها در درون خانه خود هم بُتهای خصوصی داشتند؛ لذا جمع گفتن «آله» برای فرعون، این تعجبآور نیست ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛ یعنی موسای کلیم(سلام الله علیه) بساط همه این بتها را برمیچیند.
نصیحت پیرو موسای کلیم به فرعون در به قتل نرساندن او
این گفتگو بین وجود مبارک موسای کلیم و فرعون بود، ولو به صورت مناظره و حضوری نبود! برخی از پیروان موسای کلیم هم نصیحت کردند؛ منتها در قالب تقیّه بود. ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ﴾ که این رجل ﴿مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ بود؛ ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ که مؤمن بود، ﴿یَکْتُمُ إیمانَهُ﴾، این شخص که در حال تقیّه بود، گفت چرا موسای کلیم را میخواهید بکُشید؟ اگر ـ معاذ الله ـ دروغ گفت که دروغ او دامنگیر او میشود.
حرمت دروغ از قوانین بینالمللی همه ادیان و آبروبری از آثار آن
اینکه دروغ دامنگیر میشود، یک امرِ بینالمللی اسلام است؛ اینها جزء منهاج و شریعت نیست، اینها جزء اسلام است. در منهاج و شریعت میفرماید: ﴿جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾؛[21] مثل این است که انسان در اسلام چند رکعت نماز بخواند؟ چند روز روزه بگیرد؟ چگونه حج به جا بیاورد؟ چگونه عمره به جا بیاورد؟ که اینها جزء شریعت و منهاج است؛ امّا اصل عبادت و خطوط کلّی عبادتهای فقهی و خطوط کلّی اخلاق، اینها جزء اسلام است نه جزء منهاج و شریعت، در همه شرایع اینها هست؛ وجوب عدل، حرمت ظلم، وجوب حق، حرمت باطل، وجوب خیر، حرمت شرّ، وجوب حَسَن، حرمت قَبیح، وجوب صِدق و حرمت کذب، اینها جزء اسلام است و اینچنین نیست که در شریعتی باشد و در شریعتی نباشد، پس داخل ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾ نیست، بلکه داخل دین است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾. کذب آبروبَر است! آبروی نظام را میبرد، آبروی یک جامعه میبرد، آبروی گروهی را میبرد، آبروی شخصی را میبرد و اصلاً با کذب نمیشود از کسی حمایت کرد، با کذب نمیشود خود را معرفی کرد، با کذب نمیشود مرام خود را ذکر کرد، چرا با کذب نمیشود؟ حالا گذشته از آن تحلیلهای عقلی، آیات و روایتهای فراوانی دارد که «کِذب لا یُفلح»[22] یا «کاذِب لا یُفلح»،[23] کذب بالاخره آبروبَر است! ما اگر بخواهیم از خودمان، از زیدمان و جناحمان حمایت کنیم، با دروغ زودتر آبروی آدم ریخته میشود، چرا؟ برای اینکه اگر حادثهای واقع شد به نام «الف» که آدم این را به دروغ انکار کند و بگوید که واقع نشده است، این «الف» که وقتی واقع شد، میافتد در خط تولید! مگر میشود چیزی در عالَم موجود باشد و معطل بماند؟! «عطله» که در عالم نیست! این «الف» موجود شد، این حرف را این آقا زد، این کار را این آقا انجام داد و این حرف را این آقا نوشت! اگر این کار را کرد یا نوشت یا گفت، این شده موجود، این اصل اول و اصل دوم هم اینکه هیچ معطلی در عالَم نیست که موجودی در جهان خارج تافته جدابافته باشد و با هیچ چیز رابطه نداشته باشد! این محال است! علتی دارد، معلولی دارد، لازمی دارد، ملزومی دارد، ملازم و مقارنی دارد، این یک مجموعه و قافله است، چون یک چنین چیزی به نام «الف» وقتی موجود شد، میافتد در خط تولید، وقتی افتاد در خط تولید یکجا خودش را نشان میدهد. هیچ ممکن نیست کسی با دروغ بتواند آبروی خودش یا جناح خودش را حفظ کند.
رسوایی بنیامیة و بنیمروان ثمره دروغ بودن ادعای آنان
پرسش: قاتلین امیرالمومنین چطور توانستند کارهای خودشان را پیش ببرند؟
پاسخ: هیچ پیش نبردند، بلکه رسوا شدند! اموی اینطور بود! مروانی اینطور بود! همه اینها چنین بودند؛ امّا وجود مبارک زینب کبری(سلام الله علیها) فرمود قسم به خدا ما زندهایم[24] و بود! شما در این جنگ جهانی اول و دوم که بارها به عرضتان رسید حداقل هفتاد میلیون در جنگ جهانی اول و دوم کشته شدند و خیلی از دانشمندان رقم کشته شدههای اینها را نمیدانند که چند میلیون کشته شدند! امّا 72 ذات مقدس در 1400 سال قبل رحلت کردند میلیونها نفر امسال پیاده و غیر پیاده در اربعین حضور داشتند، آن هم با همه مخالفتهایی که شده بود؛ یک چیز «بیّن الرشد»ی است! همه آنها به دیار عدم رفتند! بالاخره کافر هم میخواهد با آبرو زندگی کند، ولو کافر! اگر کسی بخواهد «مسلوب الحیثیة» نشود، دروغ نگوید! تا آن دیگری تکذیب کند و این یکی بگوید آره! و آن یکی بگوید نه! اگر کاری را انجام دادیم و حرفی را زدیم، الاّ و لابدّ در خط تولید میافتد و وقتی هم که در خط تولید افتاد، یک جا خودش را نشان میدهد، آن وقت انسان «مسلوب الحیثیة» میشود. این است که فرمودند: «انّ الکِذب لایُفلح»؛ دروغ به ثمر نمیرسد!
تعلیل پیرو موسای کلیم به آبروبَری دروغ برای هر دو طرف
اینجا هم این مؤمن آل فرعون فرمود که اگر دروغ گفت خودش رسوا میشود، ﴿فَعَلَیْهِ کَذِبُه﴾؛ اگر راست گفت شما چه میگویید؟! قصه انبیا را این میدانست، قصه وجود مبارک نوح را میدانست، قصه ابراهیم را میدانست، قصه انبیای ابراهیمی را میدانست تا برسد به وجود مبارک موسای کلیم؛ این شخص، چون مؤمن بود و از قصص انبیا خبر داشت، گفت جریان نوح حق است، جریان ابراهیم حق است، جریان انبیای بعد از ابراهیم حق است، جریان یعقوب حق است، جریان اسحاق حق است، جریان یوسف حق است، چون آثار آنها به شما میرسد و اینطور نیست که اخبار انبیا به اینها نرسیده باشد، همین مؤمن آل فرعون میگوید اگر بیراهه رفتید و او درست گفته باشد، اخبار انبیای قبلی درباره شما هم جاری میشود.
از باب تزاحم بودن استثنای دروغ مصلحتی از حرمت آن
پرسش: دروغ مصلحتی بر اساس قانون، تخصص است یا تخصیص است؟
پاسخ: آن تزاحم است، چون میدانید دروغ مثل عدل و ظلم نیست. ظلم تخصیصپذیر نیست، حرمت ظلم مطلق است، هر جا که عنوان ظلم صادق باشد، حرمت هم هست؛ عَدل هم تخصیصپذیر نیست، برای اینکه آنها علت تامهٴ فساد هستند؛ امّا مسئله صدق علت نیست، بلکه مقتضی است؛ کذب علت نیست، بلکه مقتضی است و چون مقتضی است، در بخش تزاحم میافتد، هیچ ارتباطی بین تعارض و تزاحم نیست؛ تعارض برای نشئهٴ اثبات و ادلّه و تعارض ادلّه است و تزاحم برای ملاکات است. در این دروغ مصلحتآمیز، یک وقت خون مردم، مال مردم و عِرض مردم در خطر است؛ مثلاً اگر راست بگوید که زراره از این راه گذشت، او را میکشتند که در این حال شخص دروغ گفت، دروغ مصلحت آمیز! دروغ اقتضای فساد در آن هست و نجات یک صحابی اقتضای برتر است، این مقتضی بر آن مقتضی مقدّم است، اَهم و مهم میشود، چون اَهم و مهم میشود، آن ملاک خودش را از دست میدهد و وقتی ملاک خود را از دست داد، سخن از تخصیص و تخصص و تقیید و تقیّد نیست، چون باب تعارض نیست، باب تزاحم و ملاکات است که آن وقت ترجیح راجح بر مرجوح میشود. غرض این است که اگر کسی دروغ گفت که زیر پوشش مصلحت اَهمّ نبود، چون این در خط تولید میافتد، یک وقت رسوا میشود! حرف این شخص هم این بود که این دروغ جزء شریعت و شرعه و منهاج نیست که مخصوص یک پیغمبر باشد ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾، بلکه جزء ارکان دین است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾،[25] ﴿وَ مَن یَبْتَغِ غَیرَْ الْاسْلَامِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْه﴾[26] همه انبیا حرمت کذب را آوردند.
پرسش: شما قبلاً در بعضی از فرمایشاتتان فرمودید که هر طاعتی به توحید بر میگردد و هر معصیتی به شرک و تمام گناهان اینطوری است؛ ولی خداوند فقط اعلان جنگ رسمی را فقط به کذب داده .
پاسخ: نه، تنها آن نیست، ﴿الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه﴾[27] همین است.
پرسش: سرّش چیست که دیروز فرمودید مادر تمام فتنهها دروغ است چون هر جنایتی که در ذیل آن مثل... .
پاسخ: چیزهای اخلاقی بله؛ امّا منشأ دروغ چیست؟ انکار معاد است.
پرسش: هر جنایتی زیر پوشش دروغ انجام میشود؟
پاسخ: میشود!
پرسش: صداقت مایه همه خوبیهاست و دروغ مایه همه بدیها؟
پاسخ: بله، امّا این مایه بودن و مبدأ بودن نسبی است، نه نفسی! خود دروغ از چه چیزی نشأت میگیرد؟ از انکار مبدأ و معاد و از انکار قیامت؛ درست است که «أُمُّ الفساد» است شراب و مستی را گفتند «أُمُّ الفساد» است کذب را گفتند «أُمُّ الفساد» است؛ این اُمومت و «أُمُّ» بودن اینها نسبی است، وگرنه «أُمُّ» فجایع همان معصیت کبرا است که شرک به ذات اقدس الهی است.
تبیین سخن مؤمن آل فرعون در تبرئه موسی(سلام الله علیه)
فرمود این شخص که از آل فرعون بود و به موسای کلیم(سلام الله علیه) مؤمن بود و ایمان خود را کتمان میکرد، او چنین حرفی را زده است: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْن﴾، چون ایمان مهم بود آن را قبلاً ذکر کرد، وگرنه «وَ قالَ رَجُلٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْن» که مؤمن بود و ایمان خود را کتمان میکرد، این حرف را زد:﴿أَ تَقْتُلُونَ﴾؛ یعنی «تریدون ان تقتلوا» ﴿رَجُلاً﴾ که میگوید: ﴿أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ﴾ و هر ارباب دروغینی را نفی میکند. پس دعوت او به توحید است که حق است و دعوای او که مدعی رسالت است حق است، چون ﴿جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ﴾، پس دعوا و دعوتی حق دارد؛ دعوت او به توحید است که حق است و دعوای او، یعنی ادعای او نبوت است که حق است، چون با بینات آمده است که عصا هست، «ید بیضاء» و معجزات دیگر هست. ﴿أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾؛ اینها که ربّ را قبول داشتند از نظر اینکه بُتها را میپرستیدند تا مقرّب «الی الربّ» باشند، اینطور نیست که بتها را مستقل بدانند؛ یعنی «رب العالمین» بدانند، گرچه شفاعت را و تأثیرگذاری جزئی را به نحو استقلال به بتها اسناد میدادند و بتها را به عنوان اینکه شفاعت مستقل دارند میپرستیدند؛ ولی بالاخره آنکه «رب الارباب» است، خدای سبحان است و این بتها را میپرستیدند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾.[28] ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾[29] اگر ـ معاذ الله ـ دروغ گفت، ﴿فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ﴾ دروغ دامنگیر او میشود.
تهدید مؤمن آل فرعون به عواقب صادق بودن ادعای موسی(سلام الله علیه)
مطلب مهم دیگر این است که عمل وقتی به خط تولید افتاد، اینطور نیست که ارتباط خود را از عامل قطع کند؛ الاّ و لابدّ به عامل وابسته است، چون ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾[30] و این عمل هم رها نیست که به هر کسی بچسبد خودش میافتد در خط تولید که لوازمی دارد؛ امّا زمام او به آن عامل وابسته است. همه لوازم و تالی فاسدها را بر سرِ عامل خود خراب میکند، پس ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾، این عمل زنده است، میافتد در خط تولید و یک وقت خودش را نشان میدهد. بنابراین همه این فجایع دامنگیر فاعل میشود. ﴿وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقا﴾؛ اگر همه تهدیدهای موسای کلیم(سلام الله علیه) دامنگیر شما نشود، لااقل بعضی از اینها که دامنگیر شما میشود ﴿وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُم﴾. این «وَعَدَ» که باب ثلاثی مجرد است، هم درباره وعد است هم درباره وعید، یعنی تهدید، این ﴿یَعِدُکُم﴾؛ یعنی «یوعدکم»؛ یعنی شما را تهدید میکند؛ امّا شما یک مشکل جدّی دارید؛ هم اهل اسراف هستید و هم کذّاب هستید؛ هم از دعوت فاصله گرفتید و هم از ادعا فاصله گرفتید و هم مرتب دروغ میگویید، برای اینکه آنکه «اله» نیست، آن را «اله» کردید؛ آنکه ربّ نیست، ربّ کردید؛ آنکه اثر ندارد، منشأ اثر دانستید، پس میشوید کذّاب که کذّاب هم به دو معناست: یا پُردروغ است یا یک دروغ مهم است؛ یک وقت کسی خبر مهمی را جعل میکند، ولو یک بار گفته و قبلاً هم دروغ نمیگفت این میشود «افّاک»، این میشود کذّاب و مانند آن. یک وقت است که در بحثهای قبل هم داشتیم که این کذّاب یا حرفه یا صیغه مبالغه است که از کثرت کذب به کسی میگویند کذّاب یا یک وقت است که در اثر مهم بودن آن دروغ و حادثه جعلی به او میگویند افّاک یا به او کذّاب میگویند. فرمود شما هم مسرف هستید و هم از حق معرفتی و مانند آن تجاوز کردید و هم کذّاب هستید.
موعظه مؤمن آل فرعون به روز سلب قدرت از قدرتمندان
بعد مؤمن آل فرعون میگوید: ﴿یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فیِ الْأَرْضِ فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِن جَاءَنَا﴾، این موعظهٴ آل فرعون است! امروز این قدرتهای مصر در اختیار شماست! حرف خود فرعون هم این بود که ﴿أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی﴾،[31] این مؤمن آل فرعون هم میگوید امروز قدرت دست شماست، بعد چه خواهید کرد؟ انسان که با مُردن نمیپوسد مشکل اساسی شما این است که شما مرگ را نمیدانید چیست؟ مرگ چاله نیست، چاه نیست، گودال نیست، همان بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) است که فرمود «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[32] مرگ گودال نیست، چاه نیست، چاله نیست، بلکه مرگ معبر و پل است، انسان از این پل میگذرد و بالاخره تمام خبرها آن طرف آب است. فرمود شما چون به معاد معتقد نیستید و الاّ امکانات فراوانی در عالَم دارید! ﴿یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْضِ﴾؛ امروز چشمگیر هستید، به چشم میآیید و درخشان هستید؛ امّا اگر من شما را همراهی کنم و دست از دین خود بردارم: ﴿فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا﴾؛ ما گروهی هستیم که به موسای کلیم ایمان آوردیم. آن وقت آل فرعون گفت: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾.
شباهت تفکر اومانیستی فرعون با فراعنه زمان
بنابراین قانون مملکت، اداره مملکت و شئون مملکت به دست ماست. امروز هم همین حرفها را استکبار چه آمریکا چه غیر آمریکا میزنند؛ منتها حالا اصطلاح اومانیسم و اینها در قرآن کریم نبود، وگرنه اصل آن که بود! اینها به جای اینکه بفهمند انسان میتواند خلیفهٴ خدا باشد، آمدند گفتند انسان جایگزین «الله» است؛ اگر خلیفهٴ «الله» بود باید بفهمد که «مستخلف عنه» او کیست؟ دستور او چیست؟ امر و نهی او چیست؟ اطاعت کند تا «خلیفة الله» شود و همه کرامتها از آن به بعد به اوست ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾[33] هم برای اوست؛ ولی اگر جایگزین «الله» شود، نه اینکه «خلیفة الله» شود، به جای ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾، آیه ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[34] دامنگیر او میشود. همین قرآن کریم که فرمود ما بنی آدم را گرامی داشتیم، درباره عدهای فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعَامِ﴾، برای اینکه خیلی فرق است بین خلیفه خدا که حرفِ خدا را بفهمد و عمل کند و بین جایگزین خدا که ـ معاذ الله ـ «الله» را کنار بزند و خودش به جای او بنشیند. الان اومانیسم هم همین حرف را میزند! الان شما نگاه کنید، قوانینی که در سازمان ملل و امثال سازمان ملل هست، فقط و فقط بر اساس تفکر اومانیسمی است، برای اینکه مواد حقوقی را از مبانی میگیرند، مبانی حقوقی را از چه میگیرند؟ ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری﴾، تمام مبانی، چه استقلال، چه امنیت، چه امانت، چه آزادی، چه محیط زیست، چه عدم دخالت در شئون داخلی کشورها، چه کار آزاد و مانند آن، همه اینها که مبانی استخراج مواد حقوقی است، اینها به عدل تکیه می کند و عدل به اصطلاح کلید همه اینهاست. عدل هم که بارها ملاحظه فرمودید، معنای آن خیلی روشن است: «وضع کل شیء فی موضعه»؛[35] هر چیزی را جای آن قرار دادن است. جای اشیا را فقط اشیاآفرین میداند، جای اشخاص را فقط اشخاصآفرین میداند، اینها دارند عدل را تفسیر می کنند، جای اشیا را اینها میگیرند، برای اینها شراب و سرکه فرقی ندارد، برای اینها گوسفند و خوک فرقی ندارد، شما اشیا را آفریدید؟ نه! شما جای اشیا را میدانید؟ نه! پس چطور با نظر شما مبانی حقوق تعیین میشود؟ این همان تفکر اومانیسمی است؛ یعنی به جای اینکه جانشین خدا باشند و ببینند ذات اقدس الهی چه فرمود، جایگزین او هستند؛ فکر، فکرِ فرعونی است و فرعون بیچاره هم غیر از این نمیگفت! میگفت: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری﴾، همین!
سقوط بشر از درجه انسانیت محصول تفکر اومانیستی
الان شما غرب را که نگاه میکنید، قوانین غربی غیر از اینکه محصول فکر دانشمندانِ بشری اینهاست، فکر دیگری است؟ این کاری که ذات اقدس الهی فرمود این کار در جهان بیسابقه بود: ﴿ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ﴾؛[36] به قوم لوط فرموده بود، اینها دارند میگویند قانونی است؟! شما این را چطور توجیح میکنید؟! چه بخواهند و چه نخواهند عالم الآن گرفتار اومانیسم است! این صریح قرآن است که فرمود قتل و آدمکُشی و اینها بالاخره قبل از شما هم بود؛ امّا این کار اصلاً قبل از شما نبود! خیلیها تجربه کردند که «کلب» نر، با «کلب» نر در تمام مدت عمر جمع نشد، «کلاب» این کار را نکردند! خنازیر این کار را نکردند! این است که خدا میفرماید: ﴿ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ﴾ همین است! در حالی که اینها می خواهند بگویند که این کار حلال و طیّب و طاهر است؛ این غیر از اومانیسم چیز دیگری نیست! همین حرف فرعون است! البته فرعون گمراهِ ضالِّ مضلّ به این جایگاه نرسید که چنین حرفی را بزند؛ ولی بالاخره در حیوانشناسی، جانورشناسی و اینها کم نیست، از همه جانورشناسان سؤال کنید، آیا در تمام کره زمین کلب نر با کلب نر جمع میشود؟ خوک این کار را میکند؟ چنین نیست، این میشود وضع بشر!
پرسش: میگوید اگر موسی صادق باشد، بعضی از وعدههای او مورد اجابت واقع میشود، چرا همه آنهابه واقع اصابت نمیکند؟
پاسخ: برای اینکه حداقل است. اگر صادق باشد، برای پرهیز میگویند: اگر چه احتمال ضعیف است محتمل قوی و همچنین در این تهدیدها که اگر بعضی از اینها هم دامنگیر شما شود نمیتوانید تحمل کنید.
پرسش: چرا ایشان استدلال بر حقانیتِ خود نمیکند؟
پاسخ: آخر این در حال تقیّه است! این چون استدلال کرده و فرمود که بیّنات آورد، معجزه آورد ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّنات﴾ و تعبیر هم کرد که خدای من و خدای شما! این «عصا» آورده «ید بیضاء» آورده است.
مشکلات جامعه و عدم استجابت دعاها محصول سقوط انسانیّت
خدای سبحان به هم موسی و به همهٴ افراد معتقد به موسای کلیم و به همه معتقدان به انبیا فرمود: دست به بغل بزنید، نه دست به جیبتان! ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فی جَیْبِک﴾؛[37] ما دلمان می خواهد که تمام داراییهایمان از جِیبمان در بیاید؛ ولی اگر به جَیبمان دست بزنیم هیچ تحریمی کارساز نیست. این همه نعمتها در این مملکت هست! خدا هست! پیغمبر هست! ماها مبتلا به این هستیم که اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم. ما مدام دستمان به جیب است، او گفت کمی به جَیب، به عقل و به قلبِ خود دست بزنید و ببینید که آن جا چه خبر است؟ آنجا اگر از ما بخواهید ما باران رحمت را می فرستیم، چرا این همه نالهها میکنیم و باران نمیفرستد؟ این دعاهای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است[38] و این روایتی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) نقل کرد که فرمود گاهی ذات اقدس الهی به این ابرها دستور میدهد که ببر اینها را در این دریاها بریز! اینجا لایق نیستند! چنین است! ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُز﴾.[39] روایات و این دعاهای باران ملاحظه بفرمایید که چه کسی اینها را میآورد؟ چه کسی اینها را میبرد؟ چرا اینجا که شهر و روستاست و جای کشاورزی است و لازم است، نمیبارد و در منطقههای دوردستی که خبری از کشاورزی نیست، در سنگلاخها میبارد؟! فرمود ما دستور میدهیم ببرد بالا، چون اینجا لایق نیستند.
روایتی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) دارد که در مسافرتی شتری بود خواستند آن شتر را «ذَبح» کنند، کسی همراه ایشان بود، عرض کرد اینجا که رسیدیم، این روستا، اگر اینجا بالاخره این شتر را «ذَبح» کنیم، اینها استفاده میکنند. فرمود اینجا جایش نیست! رفتند بیابان، فرمود حالا اینجا «ذَبح» کن! عرض کرد اینجا بالاخره بیابان است! فرمود: این حیوانات بیابان بخورند بهتر از آنهاست! این حیوانات بیابان میخورند، و بهتر از داعشیها هستند! حتماً این روایت وجود مبارک امام صادق و جریان «ذَبح» این شتر را نگاه کنید! اینها معدن کرامت هستند، اینها خلیفهٴ خدا هستند، میگوید این حیوان بخورد بهتر از این است! آدم اگر خواست شتری که در حال آسیب دیدن است، این را «ذَبح» کند که هدر نرود، این را حیوانات بخورند بهتر است یا داعشیها؟! پس میشود که انسان اینطور شود! این همه دعاها، این همه نالهها که باران بیاید! ماه آخر هر فصلی تقریباً جزء فصل بعدی است اسفند را نباید توقع داشت باران بیاید؛ ولی خدا، خداست و هر چه بخواهد!
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی[40]
هر وقت بخواهد باران میدهد؛ ولی بالاخره ناله هم باید اثر کند! این ناله، این دعا، این استغاثه، این شبها شبزندهداری و این بیداری، یک گوشه باید اثر کند! بیگانه بر ما حمله نکند و ما توقع هم نداشته باشیم که مدام دست به جیب کنیم، فرمود درست است که تو موسای کلیم هستی من بخواهم؛ ولی یک گوشهٴ کار این است که تو هم دست به «جَیب» خود بزن ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فی جَیْبِک﴾، از آنجا مشکل حلّ میشود، نه جِیب! از دعا حلّ میشود، از توسل حلّ میشود، از نیایش حلّ میشود، از طهارت و از صداقت حلّ میشود!
بنابراین اینها بیّناتی بود که مؤمن آل فرعون آورد و برهان اقامه کرد، ﴿وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب ٭ یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج5، ص170؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: إِنَّمَا یُسْأَلُ فِی قَبْرِهِ مَنْ مَحَضَ الْإِیمَانَ مَحْضاً وَ الْکُفْرَ مَحْضاً وَ أَمَّا مَا سِوَی ذَلِکَ فَیُلْهَی عَنْهُم».
[2]. المسائل السرویة، ص63.
[3]. سوره غافر, آیه17.
[4]. سوره غافر, آیه18.
[5]. سوره آل عمران, آیه21.
[6]. سوره قلم, آیه44.
[7]. سوره اعراف, آیه111.
[8]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص71؛ «حکی اللَّه تعالی عن فرعون انه قال لقومه «ذرونی» و معناه اترکونی اقتل موسی و ذلک یدل علی أن فی خاصة فرعون کان قوم یمنعونه من قتل موسی و من معه و یخوفونه ان یدعو ربه فیهلک، فلذلک قال ذرونی اقتله و لیدع ربه، کما تقولون و قال قوم: ذلک حین قالوا له هو ساحر فان قتلته قویت الشبهة بمکانه بل ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ﴾، ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾ فی دفع القتل عنه، فانه لا یخشی من دعائه شیء و هذا عنف من فرعون و تمرد و جرأة علی اللَّه و إیهام لقومه بأن ما یدعو به موسی لا حقیقة له».
[9]. سوره نازعات, آیه24.
[10]. سوره قصص, آیه38.
[11]. سوره صافات, آیه35؛ سوره محمد، آیه19.
[12]. مفاتیحالأصول، ص65؛ «اشتهر بین العقلاء أنّ عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود».
[13]. سوره بقره, آیه282.
[14]. سوره مجادله, آیه6.
[15]. سوره نساء, آیه126.
[16]. سوره یونس, آیه18.
[17]. سوره اعراف, آیه127.
[18]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)،ج2، ص308.
[19]. الأمالی( للصدوق)، ص235.
[20]. سوره قصص, آیه38.
[21]. سوره مائده, آیه48.
[22]. سوره یونس، آیه69؛ سوره نحل، آیه116؛ ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ لاَ یُفْلِحُونَ﴾.
[23]. ر.ک: تاریخ بغداد, ج7، ص 388؛ «سَمِعْتُ مَالِکَ بْنَ أَنَسٍ، یَقُولُ: لا یُفْلِحُ کَذَّابٌ أَبَدًا وَ لا یَأْتِی بِخَیْرٍ».
[24]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص185؛ «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْیَنَا وَ لَا تُدْرِکُ أَمَدَنَا و...».
[25]. سوره آل عمران, آیه19.
[26]. سوره آل عمران, آیه85.
[27]. سوره مائده, آیه33.
[28]. سوره مائده, آیه1.
[29]. سوره مائده, آیه1.
[30]. سوره نجم, آیه39.
[31]. سوره زخرف, آیه51.
[32]. معانی الأخبار، ص289.
[33]. سوره اسراء, آیه70.
[34]. سوره فرقان, آیه44.
[35]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».
[36]. سوره اعراف, آیه80؛ سوره عنکبوت، آیه28.
[37]. سوره قصص, آیه32.
[38]. صحیفه سجادیه، دعای19؛ «اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَیْثَ وَ انْشُرْ عَلَیْنَا رَحْمَتَکَ بِغَیْثِکَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِکَ الْمُونِقِ فِی جَمِیعِ الْآفَاق».
[39]. سوره سجده, آیه27.
[40]. دیوان حافظ، غزل493.