اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَعْلَمُ خَائنَةَ الْأَعْینِ وَ مَا تخُْفِی الصُّدُورُ (19) وَ اللَّهُ یَقْضی بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَقْضُونَ بِشیْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر (20) أَ وَ لَمْ یَسِیرُواْ فیِ الْأَرْضِ فَیَنظُرُواْ کَیْفَ کاَنَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ کاَنُواْ مِن قَبْلِهِمْ کاَنُواْ هُمْ أَشَدَّ مِنهُْمْ قُوَّةً وَ ءَاثَارًا فیِ الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبهِِمْ وَ مَا کاَنَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ (21) ذَالِکَ بِأَنَّهُمْ کاَنَت تَّأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَکَفَرُواْ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِی شَدِیدُ الْعِقَابِ (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسی بِآیَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُّبِینٍ (23) إِلیَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُونَ فَقَالُواْ سَاحِرٌ کَذَّاب (24) فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ اقْتُلُواْ أَبْنَاءَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُ وَ اسْتَحْیُواْ نِسَاءَهُمْ وَ مَا کَیْدُ الْکَافِرِینَ إِلَّا فیِ ضَلاَلٍ (25) وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونیِ أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنیِّ أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فیِ الْأَرْضِ الْفَسَاد (26)﴾
بعد از بیان مسائل توحید که از عناصر محوری سُوَر مکّی است، در یک عبارتهای کوتاه و جامعی شش بار کلمهٴ ﴿الْیَوْمِ﴾ ذکر شد که منظور روز قیامت است، زیرا تذکرهٴ قیامت و یاد قیامت مهمترین و بهترین عامل بازدارندهٴ از معاصی است.
مقصود از آگاهی خداوند به خیانت چشم و دل
بعد فرمود: ممکن است کسی خیال کند که گناههای ظاهر را خدا میبیند و از گناهان باطن ـ معاذ الله ـ غافل است. در آن آیات قبلی فرمود که ﴿هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْل﴾؛[1] در شبنشینیها و در پشت درهای بسته هر کاری که اینها انجام دهند خدا میداند، چون ناظر است! اینجا هم فرمود: خیانتِ چشم و کارهایی را که در دل مخفی نگه میدارند، خدا میداند؛ این ﴿خَائنَةَ﴾ مثل «عافیة» و مانند آن مصدر است و ﴿خَائنَةَ الْأَعْینُِ﴾؛ یعنی «خیانة الْأَعْین» که مشابه سوره مبارکه «آل عمران» آیه 29 است که فرمود: ﴿قُلْ إِن تُخْفُواْ مَا فیِ صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ یَعْلَمُ مَا فیِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فیِ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلیَ کُلِّ شیَْءٍ قَدِیر﴾ که در اینجا هم همین ظاهر و باطن را بازگو کرد. ذیل آن آیه دارد که آنچه در آسمان و زمین است را خدا میداند؛ یعنی آنچه دور و مستور است و آنچه نزدیک و مشهور است را خدا میداند. صدر آیه فرمود: آنچه در دلهاست را خدا میداند و آنچه در زبان و بدن شماست را خدا میداند؛ این چهار عنصر، هماهنگ با هم هستند؛ ظاهر و باطن را و همچنین دور و نزدیک را خدا میداند؛ آنچه در درون شماست و مستور است را خدا میداند و آنچه در بیرون شماست و مشهور است را خدا میداند؛ آنچه در آسمانهاست و مستور است را خدا میداند و آنچه در زمین است و مشهور است را خدا میداند. اینجا هم فرمود: ﴿یَعْلَمُ خَائنَةَ الْأَعْینُِ﴾؛ منتها بخش مستورها را ذکر کرد، فرمود: بعضی از امور مشهور و به حسب ظاهر طرزی انجام میگیرند که مستور هستند و خیلیها متوجه نمیشوند؛ خیانت چشم از همین قبیل است، تعبیرات کنایی و قلمزدن کنایی هم همینطور است؛ این موارد تمثیل هستند نه تعیین! گاهی انسان طرزی نگاه میکند که معلوم نیست دارد خیانت میکند، فقط خودش میفهمد. در همان روایت نورانی که حضرت فرمود: طرزی نگاه میکند که گویا نگاه نمیکند![2] قلمزدن، گفتن، رفتار و مانند آن هم همینطور است؛ طرزی سخن میگوید یا چیزی مینویسد که گویا قصد خلاف ندارد؛ ﴿وَ مَا تخُْفِی الصُّدُورُ﴾ هم از همین باب است.
عادلانه بودن داوری خدای سبحان در قیامت و دلیل آن
بعد در جریان داوریِ به حق فرمود: از این داوری به حقتر در عالَم ممکن نیست، برای اینکه کیفر، عین عمل است، شاهد فرشتهها و انبیا و اولیا هستند، قاضی خود خدای سبحان است و در محضر خدا که قضا انجام میگیرد، همان خدا شاهد هم بود. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِم»،[3] امروز خدا شاهد است و فردا همین شاهد حاکم است، پس دیگر فرض ندارد که ظلم راه پیدا کند؛ کیفر متن عمل است، یک؛ شاهد، انبیا و اولیا هستند، دو؛ شاهد فرشتهها میباشند، سه؛ شاهد اعضا و جوارح هستند، چهار؛ شاهد همان قاضی است، پنج. بنابراین به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْم﴾؛ لذا فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَقْضی بِالْحَقّ﴾ و هر کسی که «بالقول المطلق» قاضی «بالحقّ» است، چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع او «اله» است، این صغرا و کبرای قضیه بود؛ امّا ﴿وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَقْضُونَ بِشیْءٍ﴾؛ کسی که نه قضای تکوینی دارد و نه قضای تشریعی؛ نه در دنیا قاضی است و نه در آخرت، کاری از او ساخته نیست؛ او «اله» نیست، «ربّ» نیست، پس شرک ورزیدن و داعیهٴ الوهیت دربارهٴ «صنم» و «وثن» داشتن، یک امر باطلی خواهد بود؛ این دو حدّ وسط، دو صغرا، دو کبرا، دو قیاس و دو نتیجه است؛ «الله»، «ربّ» است، چون قاضی «بالحقّ» است و آنها «ربّ» نیستند، چون کاری از آنها ساخته نیست. در مسئله قضا هم علم لازم است و هم قدرت لازم است؛ قدرت را در آیه بعد میفرماید که خدای سبحان ﴿شَدیدُ الْعِقابِ﴾ است و در مورد علم هم فرمود: ﴿وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیر﴾ است؛ هر گفتاری را او میشنود و هر کرداری را هم او میبیند. بنابراین او علیم و شاهد مطلق است و قدرت هم که دارد، پس قوی و ﴿شَدیدُ الْعِقابِ﴾ است.
دعوت قرآن به مسافرت برای پندپذیری از سرانجام کار ظالمان در دنیا
چون کتاب ـ در سوره مبارکه «نحل» ملاحظه فرمودید ـ تنها برهان محض نیست، حکمت و موعظه هم در کنار آن هست: ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن﴾،[4] قرآن کریم آن مسائل معرفتی و توحید و اصول علمی و اعتقادی را با مسائل اخلاقی هماهنگ میکند و بعضیها را با برهان، موعظه میکند و میفرماید شما یک بررسی کنید، ببینید پایان ستمکاران چگونه است؟ یک وقت انسان زاهدانه بررسی میکند که پایان انسان مرگ است و چون مرگ معبر است، بدون رهتوشه ممکن نیست که در اینجا زاد و راحلهٴ خودش را فراهم میکند، این یک نوع از بررسی نظام دنیاست. یک نوع آن برای کسانی است که آخرت را معتقد نیستند و منکر میباشند و فکر میکنند مرگ پوسیدن است و نه از پوست به درآمدن، میفرماید شما که آن طرف مرگ را قبول ندارید، بالاخره میخواهید به طور آبرومندانه بمیرید! یعنی اینکه مرگ، همگانی است و ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾،[5] این دیگر فکر نمیخواهد و این برای شما روشن است. شما آن طرف مرگ را باور ندارید تا رهتوشه تهیه کنید؛ ولی هر کس میخواهد آبرومندانه بمیرد، شما ببینید پایانِ کارِ ستمکاران آبروریزی است یا آبرومندانه مردن است؟! شما براساس این جهت فکر کنید؛ آن فکر زاهدانه و عابدانه مطلب دیگری است که بدانید ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ است و ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْد﴾[6] است، ﴿بَعْدِ الْمَوْت﴾ برزخ هست و در برزخ زندگی هست؛ ولی «خلّه» و «بیع» نیست،[7] انسان باید زاد و توشه را از اینجا تهیه کند ﴿وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی﴾[8] که این یک راه تربیتی است؛ امّا اگر کسی بگوید: ﴿وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾؛[9] بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ هیچ خبری نیست! ـ البته قرآن با آنها جدال دارد؛ بر فرض قبول کنیم که بعد از مرگ خبری نیست ـ؛ ولی شما میخواهید آبرومندانه بمیرید یا نه؟! یا میخواهید با رسوایی و ذلّت جان دهید؟! برای اینکه روشن شود پایان کار تبهکاران ذلّت و خسّت و فرومایگی است، این آثار را بروید و بررسی کنید. پس قرآن کریم برای دو هدف دستور به ﴿سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا﴾[10] میدهد: یکی برای اینکه انسان، زهد و عبادت و تقوا را پیشه کند و دیگر اینکه ظلم نکند.
عبرت از ناکارآمدی قدرت مالی و بدنی گذشتگان هنگام عذاب
فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾،[11] این الآن مقطع سوم است. در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که این صنادید قریش که مقداری به قدرت مالی خود میبالند، به اینها بگو که ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾؛[12]شما یک دهم ثروت گذشتگان را ندارید. ﴿مِعْشارَ﴾؛ یعنی یک «عُشر» و وقتی هم که به جریان قارون میرسیم، آنجا هم در ذیل بحث قارون که فرمود: ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾،[13] فرمود: قبل از قارون هم کسانی بودند که «أشد» و «أکثر»[14] بودند. پس اکثر از قاورن بودند و قارون مقطع دوم بود. قارون اکثر از صنادید قریش است که اینها در مقطع سوم هستند. فرمود: شما از هر مرحلهای که بگذرید، بالاخره به آن افرادی که ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾[15] نمیرسید، جریان عاد و ثمود هم اینطور بودند! قرآن میفرماید اینها کاخها و ویلاهایی داشتند که در کلّ کره زمین مثل آنها نبود. یک وقت است که انسان در دامنهٴ کوه یا کنار دریا ویلا میسازد، این یک قدرت محدودی میخواهد؛ امّا یک وقت است که کوه را به صورت کاخ درمیآورد، چقدر باید سنگتراشی کند! چقدر باید ماهرانه بتواند مهندسی کند که کوه را به صورت خانهای بزرگ دربیاورد! ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾؛[16] لذا درباره اینها فرمود: ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِماد ٭ الَّتیِ لَمْ یخُْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾،[17] اگر ذات اقدس الهی فرمود که در تمام روی زمین مثل کار قوم عاد کسی نکرد، همینطور بود! صنعت پیشرفته کوهشکافی آن روز طوری بود که از کوه کاخ میساختند؛ یعنی تمام اتاقهای آنها هال و پذیرایی آنها، ورودی و خروجی آنها و اتاق استراحت آنها از همین کوه بود! این قدر کوه را میتراشیدند که بتوانند همهٴ نیازهای خود را رفع کنند ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾ درباره این گروه فرمود: ﴿لَمْ یخُْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾، آنها به مراتب از قارون سرمایهدارتر هستند! این سه مقطع که فرمود: صنادید قریش ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾ که مرحله سوم است و قبل از اینها جریان قارون بود که ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة﴾ در ذیل قصه قارون فرمود: ما هلاک کردیم کسانی را که «أشدّ أو أکثر مالاً» از قارون بودند، بنابراین اینها به چه قدرتی دارند مینازند؟! فرمود: شما درباره هر کدام از اینها که بررسی کنید با ننگینترین وضع مُردند، چون ما بساط اینها را جمع کردیم. پس برای اینکه زاهدانه و عابدانه زندگی کنید، لازم نیست که مسافرت کنید، فحص کنید و بررسی کنید، چون به ماورای مرگ معتقد نیستید؛ ولی بالاخره هر کسی ـ ولو کافر هم باشد ـ دل او میخواهد آبرومندانه بمیرد؛ ما شما را «مسلوب الحیثیة» میمیرانیم، حواستان جمع باشد! ﴿أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ کَانُوا مِنْ قَبْلِهِم﴾، اینها ﴿کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّة وَ آثَاراً فِی الْأَرْض﴾؛ بناییها داشتند، باغهایی داشتند، بستانهایی داشتند و مانند آن.
انکار رسالت انبیا علّت بیپناهی منکران هنگام عذاب
﴿فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِم﴾؛ خدا اینها را با ذنوبشان مؤاخذه کرده است، ﴿وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واق﴾؛ هیچکسی «واقی» و حافظ از طرف خدا نبود که اینها را نجات دهد، چون خود اینها که قدرتی نداشتند، دوستان آنها هم که توانا نبودند، از طرف خدا فقط مدبّرات امر هستند که آنها بدون اذن خدا کار نمیکنند، پس هیچکسی از خدا اینها را حفظ نمیکرد، چه اینکه از طرف خدا هم کسی نبود که اینها را حفظ کند؛ اینها را از قدرت خدا کسی نجات نداد، چه اینکه از طرف خدا هم هیچکسی اینها را حفظ نکرد، چرا؟ برای اینکه اینها رسالت را انکار کرده بودند و مرگ را پایان کار و پوسیدن میدانستند، ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانَتْ تَأْتیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنات﴾؛ انبیای اینها که میآمدند عموماً و جریان قصه حضرت موسای کلیم خصوصاً، با این سه عنصر محوری ما اینها را میفرستادیم؛ خودشان آدمهای خوبی بودند، طیّب و طاهر و معصوم بودند و کار آنها هم معجزه بود و هدف اینها هم اصلاح مردم بود و ما هم حافظ اینها بودیم! ما با همه این تشکیلات اینها را فرستادیم، همین تبهکاران و مرفهان بیدرد دست به کشتن اینها زدند، ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانَتْ تَأْتیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنات﴾؛ رسل و انسانهای معصوم بودند، یک؛ با معجزه آمدند، دو؛ خواستند جامعه آنها را اصلاح کنند، سه؛ ﴿فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدیدُ الْعِقاب﴾. پس از یک سو در محکمه «سمیع» و «بصیر» است و در اجرا، قوی «شدید العقاب» است؛ اوّل عدل است و علم، بعد اجرا، چون داوری باید شود، وقتی کسی محکوم شد، آن وقت بخش اجرایی باید قوی و «شدید العقاب» باشد.
علّت تقیید رسالت موسی(سلام الله علیه) به نام سه نفر با توجه به عام بودن آن
این اصل کلّی بود که در آن اصل کلّی نام کسی را نبردند؛ امّا در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) اسم بعضی از افراد را بردند که اینها عناصر سوء و تبهکار آن روز بودند. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا﴾؛ نُه معجزه، برای وجود مبارک موسای کلیم بود، البته اوّل با همان «عصا» و «ید بیضاء» اعزام شدند، بعد معجزات دیگر هم در اختیار آن حضرت قرار گرفت. ﴿وَ سُلْطانٍ مُبین﴾، برهان و معجزه را سلطان میگویند؛ برهان سلطان است، برای اینکه برهان بر وَهم و خیال مسلّط میشود و سلطهٴ فکری و علمی برای برهان است؛ معجزه سلطان است، برای اینکه بر سحر و شعبده و جادو مسلط میشود و تنها اصلی که در جهان میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد، معجزه است. در جریان مسابقه مار ملاحظه فرمودید که وقتی وجود مبارک موسای کلیم عصا را انداخت، همهٴ اینها به صورت اوّلی خودشان درآمدند و تنها یک مار واقعی بود که در میدان حرکت میکرد؛ این میشود سلطان، سلطان روشن! بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبین﴾ دیگر نفرمود: به افراد مردم مصر، بلکه فرمود: ﴿إِلی فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ﴾، برای همه فرستاد؛ امّا منشأ فساد همینها بودند؛ یا قدرت بود یا اجرای سوء بود یا سرمایهداری کلان بود.
تلاش فرعون و هامان و قارون در انحراف عامه مردم از اقبال به موسی(سلام الله علیه)
قارون با اینکه از قوم خود موسای کلیم بود، چنان که در سوره مبارکه «قصص» گذشت: ﴿إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحین﴾،[18] بعد ذات اقدس الهی در آیه 78 میفرماید که حرف قارون این بود که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾، بعد پاسخ الهی هم این است که ﴿أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعا﴾؛[19] این قارون نمیداند که قبل از او سرمایهدارتر از او هم بودند و ما همه آنها را به هلاکت رساندیم. وقتی وجود مبارک موسای کلیم آمد، آنها از نظر قدرتهای سیاسی و اجرایی نیرومند بودند و قارون هم از نظر مسائل مالی که ﴿فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فی زینَتِه﴾[20] فرمود: این گروهها مخالف وحی وجود مبارک موسای کلیم بودند، با همه این عناصر فضل و کمال موسای کلیم اینها مبارزه کردند؛ خود موسای کلیم نبی معصوم بود که گفتند این «کذّاب» است؛ معجزه آورد، گفتند این سِحر است؛ غرض او اصلاح فرد و جامعه بود، گفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾ که همهٴ عناصر را از او گرفتند.
وجود مبارک موسای کلیم که معصوم بود، گفتند این «کذّاب» است؛ حالا «کذّاب» اگر صیغه مبالغه بود و حرفه و پیشه باشد به این معناست که او پُردروغ است و تاکنون از وجود مبارک موسای کلیم دروغی نشنیدند! گاهی این کلمه «فعّال» این صیغه مبالغه یا حرفه، بر کسی که هیچ سابقهٴ سوء نداشت، ولی اولین بار است که دارد یک حرف مهم میزند و مردم این حرف را باور ندارند، این پُردروغ نیست؛ یک حرف سنگین زد و چون مورد باور مردم نیست میگویند «افّاک» و «کذّاب» است؛ در جریان جعفر «کذّاب» هم همینطور بود! غرض این است که «افّاک» «کذّاب» و مانند آن، یا حرفه و مبالغه است، برای انسان پُر«إفک» و «کذب» یا نه، انسانی که هیچ دروغ نگفته بود و الآن یک حرف مهمی دارد میزند، آنها چون این حرف خیلی مهم است و بر ذائقه اینها تحمیل میشود و تلخ است و نمیپذیرند، این صادق و صدوق امین را میگویند «کذّاب» است، نه اینکه پُردروغ بود و سابقه دروغگویی و مانند آن دارد. گفتند «کذّاب» است و کار او هم که ـ معاذ الله ـ سحر است و غرض او هم که غرض سوء است، ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾، پس تمام این عناصر پاک و فضیلت را از وجود مبارک موسای کلیم گرفتند.
ضرورت تبلیغ عامه مردم به جهت استفاده سوء نکردن دشمنان
در بحثهای قبل گذشت، اینکه دین به ما فرمود حداقل سواد بر همه مردم واجب است، برای این است که کسی باربری نکند! الآن ما یک حوزه داریم و یک دانشگاه داریم و مردم جامعهای هم که توفیق درسخواندن حوزه و دانشگاه را ندارند. در حوزه دو عنصر محوری طیّب و طاهر هست، در دانشگاه هم دو عنصر محوری طیّب و طاهر است؛ آنهایی که نه با حوزه رابطه دارند، نه با دانشگاه و درسی هم نخواندند، اینها هم دو مشکل جدی دارند. خروجی حوزه مجتهد شدن و در دانشگاه استاد شدن است؛ در جامعه آنها که با حوزه مرتبط هستند و بالاخره متدینِ راهیاب میباشند و آنها هم که با دانشگاه مرتبط هستند، مسلمانِ راهیاب میباشند و کسانی هم که نه با حوزه و نه با دانشگاه رابطه دارند، شناور و سرگردان هستند، اینها آسیبپذیر میباشند. خروجی حوزه که اجتهاد است، برای این است که اینها اول با تعلیم کار دارند و بعد با تعلیل کار دارند؛ یعنی در سالهای اول بعد از عبور از مقدمات، احکام فقه و اصول را یاد میگیرند که چه چیزی حلال است، چه چیزی حرام است، چه چیزی واجب است، چه چیزی مستحب است، چه چیزی مکروه است، چه چیزی مباح است، چه چیزی صحیح است، چه چیزی باطل است، چه چیزی «قضا» دارد و چه چیزی «أدا» دارد که اینها را مثلاً در شرح لمعه و مانند آن میخوانند، بعد وقتی به دوران درس خارج رسیدند، مرحله تعلیم آنها با تعلیل همراه است؛ مثلاً میگویند اگر گفتند فلان شیء این حکم را دارد، برای این است که فلان آیه یا فلان روایت یا فلان اصل یا فلان برهان عقلی آن را ثابت میکند و اگر گفتند فلان شیء از نظر حکم وضعی صحیح است، برای اینکه فلان آیه یا فلان روایت یا فلان برهان یا فلان اجماع این را میرساند؛ بعد از اینکه سالیان متمادی با این تعلیل آشنا شدند، آن تعلیم آنها پشتوانه پیدا میکند که این آقا میشود مجتهد، چون هم تعلیم را گذرانده و هم تعلیل را؛ یعنی دستیابی به علت احکام را گذرانده است. در دانشگاه هم همینطور است؛ کسی بخواهد مهندس شود یا طبیب شود، اول راه مثلاً سدسازی را به او نشان میدهند که اگر بخواهی سد بسازی، این مقدار میلهگرد میخواهد، این مقدار بتون میخواهد، این مقدار تسطیح کردن میخواهد، این مقدار زمینشناسی میخواهد که از این طریق او سدساز خوبی درمیآید؛ این سالهای اول است که دوران تعلیم اوست. بعد که بالاتر آمد، علت آن را ذکر میکنند؛ قدرت مقاومت این زمین اینقدر است، فشار آب اینقدر است، این میلهگرد اینقدر توان دارد، آن بتون این مقدار توان دارد، پس علت این کار را میفهمند که در اواخر، تعلیم آن با تعلیل همراه است که علت استقامت این سدها را یا راهها یا این ماهوارهها را یا هر چه که در آن رشته کار کردند را میفهمد که میشود استاد دانشگاه! این تعلیم و آن تعلیل نور هستند و جامعه را نورانی میکنند و کسانی که با حوزه یا با دانشگاه مرتبط هستند، از این فیض برخوردارند.
امّا آنها که شناور و سرگردان هستند، تعلیم اینها از راه تبلیغ است و تعلیل آنها تکرار است؛ غذایی را، کالایی را، پارچهای را، پفکنمکی را یا شخصی را بخواهند به خورد اینها دهند، اول تبلیغ میکنند، بعد دوبار، دهبار یا صدبار تکرار میکنند، آن تبلیغ کار تعلیم را میکند و این تکرار صدبارهٴ رسانهها کار تعلیل را میکند که در این صورت این آقا باور میکند که فلان شیء خوب است، فلان چیز خوب است، فلان مطلب خوب است یا فلان شخص خوب است. این است که به ما گفتند تا نفس میکشی عالِم باش، برای این است که بار بر دیگران نباشید باربری برای جامعه بدترین وضع است. اگر انسان نتواند باری از دوش دیگران بردارد، لااقل خودش طرزی زندگی کند که باربر دیگری نشود. اگر حداقل علم در جامعه باشد کسی زیربار نمیرود. فرمودند تعلیم و تعلیل واجب است و کار حوزه این است!
استفاده از تبلیغ و بهرهوری سوء از عامه مردم بر علیه موسی(سلام الله علیه)
وجود مبارک موسی با دست پُر آمده است و خودش معصوم است، گفتند «کذّاب» است؛ معجزه آورد، گفتند سِحر است؛ هدف او اصلاح جامعه بود، گفتند: ﴿یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾، این را گفتند و گفتند تا جامعه فریب خورد؛ امّا کسانی که به موسای کلیم ایمان آوردند، آنها تعلیم موسوی را با تعلیل کلیمی همراه کردند و جزء وارستگان آن عصر شدند. آنها که این را رها کردند به دنبال دربار مصر افتادند، این تبلیغ کار تعلیم را کرد و آن تکرار کار تعلیل را کرد که به این صورت درآمدند و همه چیز را از دست موسای کلیم گرفتند. به او که میگفتند «کذّاب»، یعنی چه؟ به او که گفتند ساحر، یعنی چه؟ به او که گفتند ﴿یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾، یعنی چه؟
رسالت موسای کلیم با پشتوانه الهی و مقابله فرعون با او
ذات اقدس الهی فرمود: من شما را با این چند عنصر کمالی اعزام کردم و خودم هم پشتوانه شما هستم؛ در برابر خدا، فرعون ـ معاذ الله ـ همه این کمالات را از حضرت گرفته و خلع سلاح تبلیغی کرده، بعد گفته که من خودم پشتوانه این ملت هستم! خدا فرمود: من حافظ تو هستم و فرعون در برابر «الله» گفت من کمرشکن هستم و به تنهایی مشکل را حل میکنم ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ﴾[21] که خدا درباره بعضیها فرمود، خود همین فرعون دربارهٴ وجود مبارک موسای کلیم دارد که ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّه﴾.
خدای سبحان در سوره مبارکه «قلم» آیه44 فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون﴾؛ فرمود که شما لازم نیست دخالت کنید، من خودم به تنهایی بساط این کسی که مکذّب است را جمع میکنم. کسی که داعیه الوهیت هم دارد میگوید شما دخالت نکنید، من به تنهایی کار موسای کلیم را بالاخره انجام میدهم که این همان اومانیسم است؛ نه یعنی انسان باید خلیفه خدا باشد، اینها خودشان را جایگزین «الله» کردند و حرفی را که خدا میزند، اینها میزنند! خدا فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ﴾؛ من به تنهایی بساط او را جمع میکنم و فرعون هم گفت که من هم به تنهایی بساط موسای کلیم را جمع میکنم، البته نه اینکه اول خدای سبحان آن حرف را گفته باشد و بعد فرعون این حرف را! حرفی که برای «اله» است طاغی آن حرف را میزند. ملاحظه بفرمایید که تبلیغ و تکرار چه کاری کردند و درباره موسای کلیم چه کاری که نکردند؟ فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبین﴾؛ با دست پُر ما آنها را فرستادیم، ﴿إِلَی فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُونَ﴾ آنها گفتند: ﴿فَقالُوا ساحِرٌ﴾، یک؛ ﴿کَذَّابٌ﴾، دو؛ این سِحر است و کار او معجزه نیست و دروغ میگوید؛ میگوید من از طرف خدا آمدم که این دروغ است؛ میگوید این عصا را خدای سبحان به صورت اژدها و مار «دمان» درمیآورد که ـ معاذ الله ـ این دروغ است. ﴿فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ ٭ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا﴾؛ ما فرستادیم،﴿قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾، برای اینکه پیروان او را تضعیف کنند گفتند که دودمان مؤمنانِ به موسای کلیم را از بین ببرید؛ قبلاً ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذاب﴾، ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ﴾ و ﴿یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُم﴾ بود که مبادا کودکی به این نشانه به دنیا بیاید؛ حالا که موسای کلیم به دنیا آمد و فهمیدند که از دست اینها گذشت، برای اینکه به بستگان و مؤمنان او آسیب برسانند، گفتند بکُشید کسانی را که ﴿آمَنُوا مَعَه﴾، نه همه مردم را! پس قبلاً ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذاب﴾ بود، ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ﴾بود، ﴿یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُم﴾ بود که درباره مطلق بنیاسرائیل بود؛ نبطیها و اختصاصی به گروه خاص نداشت، امّا الآن که فهمیدند موسای کلیم به دنیا آمد و به این صورت درآمد، گفتند: ﴿اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُم﴾ همان عذاب را که سابقه داشت ادامه دهید که بعد خدا فرمود: ﴿وَ ما کَیْدُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلال﴾؛ اینها نقشه شوم کشیدند. ما آن خونهای پاک شهدا ـ هر کسی بالاخره در دین خودش که مظلومانه کشته شود، خدا حافظ خون اوست ـ آن خونهای کودکان بنیاسرائیل که به دست فرعون کشته شدند، آن را ذات اقدس الهی ذخیره قرار داد که موسویان و کلیمیان قیام کنند ـ نه اسرائیلیها و صهیونیستها ـ قیام کنند و بساط فرعون را بردارند.
تفکر استقلالی فرعون در مقابله با موسی(سلام الله علیه) برخاسته از داعیه الوهیت او
فرمود: ﴿وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّه﴾؛ من را تنها بگذارید! این جمله «مرا تنها بگذارید»، تنها به این نیست که شما شفاعت نکنید و دخالت نکنید، کسی آنجا دخالت نمیکرد! هامان بود که دخالت نمیکرد؛ قارون قدرت مالی داشت که دخالت نمیکرد؛ درباریان فرعون هم بودند که دخالت نمیکردند؛ آنها خودشان پیشنهاد میدادند، به فرعون میگفتند که اگر شما دیر بجنبی ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛[22] موسای کلیم پیش میبرد و تو و خدایان تو را منزوی میکند. اینها بُتپرست رسمی بودند و بُتپرستی آنجا رواج داشت؛ گاوپرستی برای آنها قداست داشت، خود فرعون هم بُتپرست بود، درباریان فرعون گفتند: ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛ اگر دیر بجنبی بساط تو و خدایان تو را جمع میکنند.
بنابراین ظاهراً کسی در دربار فرعون نبود که به او بگوید دست از ایذای موسای کلیم بردار و موسای کلیم را نکش یا شفاعت کند یا اگر هم بود خیلی روشن نیست و این حرف امانیسمی فرعون این است: خدای سبحان در سوره «قلم» این تعبیر را دارد فرمود: آیه 44 سوره مبارکه «قلم» این است که ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾؛ شما دخالت نکنید، من تنها کار این شخص را جمع میکنم. این تفکر استقلالی که برای «الله» هست، همین فرعون که داعیهٴ الوهیت داشت ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[23] و داعیهٴ ربوبیت داشت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾،[24] همین حرف را میزند، البته این محال نیست یا اگر دلیلی دلالت کند که در دستگاه فرعون کسی بود که خواست شفاعت کند این ﴿فَذَرْنی﴾ میتواند ناظر به آن هم باشد. ﴿وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّه﴾ ببینیم خدا چه کار میکند، او یک خدای دیگری غیر از ما دارد. ﴿إِنِّی أَخاف﴾؛ من میترسم دین شما را عوض کند! یعنی هدف آن مثلاً هدف تخریب دینی است، چون دین او بُتپرستی بود و دین رسمی مردم مصر که فرعون رهبری آنها را بر عهده داشت، بُتپرستی بود که خود فرعون هم که بتپرست بود که گفتند: ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾. ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُم﴾ این مسائل دینی، ﴿أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾ یا اینکه جامعه را تباه کند که یا مسائل اعتقادی است یا مسائل سیاسی و اجتماعی است یا به نظر آنها هر دو غرض را داشتند، پس این سه، چهار کار را کردند؛ یعنی موسای کلیم که به طهارت و عصمت معروف بود، او را گفتند «کذّاب» و معجزهٴ او را گفتند سِحر، نیت پاکی که او داشت را به پلیدی متهم کردند، این را تبلیغ کردند، بعد تکرار کردند و بعد هم جامعه این را پذیرفت. برهانی هم که اقامه نکردند!
پناه موسی(سلام الله علیه) به قدرت لایزال الهی در مقابله با فرعون
یک عدّه در آن روزِ مسابقه که کارشناسان سِحر بودند، آنها دعوت موسی(سلام الله علیه) را پذیرفتند و ایمان آوردند و شربت شهادت نوشیدند. ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾، آنگاه ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ﴾؛ تو حالا هر قدرتی داری داشته باش! من از طرف ذات اقدس الهی آمدم به او پناه بردم و پناه میبرم، تمام کار در دست اوست، او میتوان مرا حفظ کند، دین مرا حفظ کند، معجزه مرا حفظ کند و بساط همه شما را برچیند ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾[25] شود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره نساء, آیه108.
[2]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج11، ص375؛ «فَقَالَ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الرَّجُلِ یَنْظُرُ إِلَی الشَّیْءِ وَ کَأَنَّهُ لَا یَنْظُرُ إِلَیْهِ فَذَلِکَ ﴿خَائِنَةُ الْأَعْیُن﴾».
[3]. نهج البلاغه, حکمت324.
[4]. سوره نحل, آیه125.
[5]. سوره آل عمران, آیه185.
[6]. سوره انبیاء, آیه34.
[7]. سوره بقره, آیه254؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاَ خُلَّةٌ وَ لاَ شَفَاعَةٌ وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾.
[8]. سوره بقره, آیه197.
[9]. سوره جاثیه, آیه24.
[10]. سوره نمل, آیه69.
[11]. سوره روم, آیه9.
[12]. سوره سبأ, آیه45.
[13]. سوره قصص, آیه76؛ ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحین﴾.
[14]. سوره قصص, آیه78؛ ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِنْدِی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لاَ یُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ﴾.
[15]. سوره فجر, آیه48.
[16]. سوره شعراء, آیه149.
[17]. سوره فجر, آیات7 و 8.
[18]. سوره قصص, آیه76.
[19]. سوره قصص, آیه78.
[20]. سوره قصص, آیه79.
[21]. سوره قلم, آیه44.
[22]. سوره اعراف, آیه127.
[23]. سوره قصص, آیه38.
[24] . سوره نازعات، آیه 24.
[25]. سوره قصص, آیه40؛ سوره ذاریات، آیه40.