اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ (15) یَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا یخَْفَی عَلی اللَّهِ مِنهُمْ شیْءٌ لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (16) الْیَوْمَ تجُزَی کلُُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الحِْسَاب (17) وَ أَنذِرْهُمْ یَوْمَ الاَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الحَْنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لَا شَفِیعٍ یُطَاعُ (18) یَعْلَمُ خَائنَةَ الْأَعْینُ وَ مَا تخُْفِی الصُّدُورُ (19) وَ اللَّهُ یَقْضی بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَقْضُونَ بِشیْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر(20)﴾
فراگیر بودن قانون مرگ در دنیا و عدم آن در برزخ
نتیجه این آیات اخیر این شد که انسان در دنیا به نحو «موجبهٴ کلیه» محکوم به مرگ است و از آن طرف هم به نحو «سالبهٴ کلیه» کسی از این اصل مستثنا نیست، چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾[1] است، ﴿ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُون﴾[2] است، ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون﴾[3] و مانند آن است که در دنیا این اصل، اصل کلی است؛ وقتی این مرگ فرا رسید همه وارد برزخ میشوند.
مطلب دوم این است که جریان ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْن﴾[4] حق است؛ امّا این «موجبه کلیه» نیست که هر انسانی دو «إماته» و دو «إحیاء» دارد. کفّار میگویند: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْن﴾؛ آیا همه اهل برزخ میمیرند و بعد از مرگ وارد صحنه معاد میشوند یا نه؟ این از این آیه برنمیآید، چه اینکه از آیه «نفخ صور» و «صعقه» یک عدّه استثنا شدند.
حشر انسانهای کامل در قیامت با بدن دنیوی و برزخی
مطلب سوم این است که اگر کسی مثل انبیا و اولیا زنده از برزخ وارد قیامت شد، معنای آن این نیست که در قیامت با همان بدن برزخی فقط محشور میشوند، بلکه در قیامت با حفظ بدن برزخی، با بدن دنیایی محشور میشوند؛ یعنی دیگران آن خصوصیت برزخ را ندارند، فقط بدن دنیایی نصیبشان میشوند و در قیامت با همان بدن دنیایی محشور میشوند؛ ولی اولیای الهی و انبیا(علیهم السلام) که مستثنای از «صعقه» هستند با حفظ بدن برزخی، بدن دنیایی را هم دارند.
پرسش: مگر انسان مادّه است که بدن دنیایی را در مادّه ... است؟!
پاسخ: چرا! همان دنیایی است؛ مادّه است و با حفظ بدن برزخی، بدن دنیایی پیدا میکنند و نمونه آن در همین دنیا هم همینطور است. الآن برابر آن حدیث معروف:
یَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یَمُتْ یَرَنِی ٭٭٭ مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلا[5]
هر کس که میمیرد ـ منافق یا مؤمن ـ وجود مبارک حضرت امیر را میبیند. حضرت که زنده بود این اصل جاری بود و الآن هم که رحلت کرده است، این اصل جاری است. الآن ممکن است کسی بگوید که با بدن برزخی است؛ امّا آن وقت که زنده بود ـ چه مؤمن و چه غیر مؤمن ـ حضرت را با بدن برزخی میدیدند، با اینکه حضرت در مدینه بودند یا در کوفه تشریف داشتند، بدن مادی داشتند و در دنیا بودند؛ امّا هر مؤمنی یا هر کافر یا منافقی وجود مبارک حضرت را میدید؛ البته واقعیت حضرت را میدید! بنابراین انسانهای کامل در قیامت هم دارای بدن دنیایی و مادی هستند و هم دارای بدن برزخی و آن روح مجرد میباشند؛ لازم نیست که اینها با مرگ برزخی وارد معاد شوند، با حفظ همان بدن برزخی وارد قیامت کبرا میشوند، بدن دنیایی و مادی را آنجا پیدا میکنند و بدن برزخی هم دارند که این با مستثنا هم سازگار است.
پرسش: بدن برزخی را در برزخ میگذارند؟
پاسخ: بالاخره برزخ حکمی دارد و قیامت کبرا حکم دیگری دارد، برای تودهٴ مردم این گونه است؛ ولی برای انسان کامل همانطوری که در دنیا هم بدن مادی داشتند و هم بدن برزخی داشتند، در آن مرحلهٴ عالیه و در قیامت هم همینطور است. اینکه فرمود: «مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلا»، وجود مبارک حضرت در دنیا بودند، بدن دنیایی و مادی داشتند؛ ولی هر مؤمنی یا هر کافر یا منافقی که میمُرد، وجود مبارک حضرت را با بدن برزخی میدید؛ غرض این است که اینها را نمیشود با افراد عادی قیاس کرد.
پرسش: اینها ممکن است حیات دنیایی هم نداشته باشند، چون هم حیات برزخی دارند، هم حیات قیامتی و هم دنیا!
پاسخ: نه، غرض این است که اگر از برزخ وارد قیامت میخواهند شوند، لازم نیست که مثل خیلیها بدن برزخی را رها کنند و وارد قیامت شوند، بلکه با حفظ همان بدن برزخی وارد معاد میشوند و بدن دنیایی و مادی را پیدا میکنند.
پرسش: آن بدن برزخی مؤمن که نتیجه عمل خودش است وقتی با عمل خودش آن بدن را ساخته چگونه میشود که در برزخ رها باشد ولی در قیامت بدن او ... .
پاسخ: آن شخص نتیجه عمل خود را در برزخ میبیند؛ ولی در معاد نتیجه را به صورت دیگر میبیند.
چگونگی جمع بین چراغ بودن عقل و عبادت خدا با آن
امّا در جریان عقل که عقل کار اندیشه دارد و چراغ تشخیص است ـ سراج است، نه صراط ـ از آن طرف گفته میشود که عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»،[6]برای اینکه در دستگاه درونی ما واقعاً دو عقل است: یک عقل مسئول و متولّی اندیشه و ادراک است و عقل دیگر هم مسئول و متولّی حرکت و کار؛ همانطوری که در بیرون ما قوایی هست که کار درک را به عهده دارد، قوایی هم هست که کار را به عهده دارد؛ ما یک چشم و گوش داریم که میفهمند و یک دست و پا داریم که کار میکنند و دو قوّه کاملاً جداست، هر قوّه هم مسئول کار خودش است، در درون ما هم این چنین است؛ یک عقل است که تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و این امور را درک میکند که این سراج است و چراغ خداست که در درون ماست و قوه دیگر، عقل دیگری است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن»؛ اگر هر دو قوی بود، این شخص میشود عالمِ عادل و اگر هر دو ضعیف بود، این فاقد «طهورین» است که نه میفهمد و نه میداند که چه کار کند؛ اگر آن عقل اندیشه قوی بود و عقل عمل «راجل» بود، این عالِم فاسق است و اگر آن یکی قوی بود و عقل نظری ضعیف بود، این مقدسِ بیدرک است؛ بین دو قوه کاملاً مانند بین «أرض و سماء» فاصله هست؛ مثل اینکه بین چشم و گوش و دست و پا به اندازه آسمان و زمین فاصله است. کسی چشم و گوش او سالم است، مار و عقرب را خوب میبیند، امّا دست و پای او فلج است؛ او مشکل علمی ندارد، او مشکل عملی دارد.
پرسش: مراتب آن فرق میکند! بالاخره درک قویتر از عقل است و عقل ضعیف است.
پاسخ: وقتی جهاد شد، انسان موظف است در جهاد از قدرت الهی و از وحی و نبوت کمک بگیرد و جهل را سرکوب کند، ما موظف هستیم به جهاد اوسط! در جهاد اوسط حضرت فرمود: «جَاهِدُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَکُم»؛[7] همانطوری که در جهاد اصغر با دشمن بیرون میجنگید، در جهاد اوسط هم با دشمن درون بجنگید. اگر کسی به خاطر جهل در این جهاد شکست خورد، این طبق همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: « کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیرٍ»[8] همین است! این عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» به اسارت شهوت و غضب درآمد و زنجیری است، این چه عملی انجام دهد؟ مثل کسی که مار و عقرب را میبیند؛ ولی دست و پای او فلج است، شما مدام به او میکروسکوپ بده، تلسکوپ بده، دوربین و ذرّهبین بده، او مشکل علمی ندارد! شما مدام برای او آیه و روایت بخوان، او مشکل علمی ندارد، بلکه از نظر علمی صد درصد برای او مسلّم است که این کار حرام است، امّا آن کسی که باید تصمیم بگیرد ـ «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» ـ در جبهه داخلی فلج شد و به اسارت نفس امّاره درآمد، امیر او امیر «بالسّوء» است؛ وقتی امیر «بالسّوء» است، این دیگر «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» ندارد. بنابراین دو قوه کاملاً از هم جدا هستند؛ در معرفت نفس، در تهذیب نفس و در کسب اخلاق الّا و لابد آدم باید نفس را بشناسد، شئون آن را بشناسد، کارها را بشناسد و در مرحله چهارم و پنجم به فکر اصلاح آن باشد.
مقصود از القای روح برای هدایت مردم و تفاوت تجلّی و تجافی آن
فرمود که خدای سبحان برای هدایت مردم، روح خودش را «القاء» میکند که این «القاء» از قبیل همان «القاء»ی «حبل متین» است که «تجلّی» است، نه «تجافی». این بیان نورانی حضرت امیر که در نهج البلاغه فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجلّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»[9] همین است! «تجلّی» خدای سبحان است، نه «تجافی»! اگر خدای سبحان قرآن را «القاء» کرد، به نحو «تجلّی» «القاء» کرد و نه به نحو «تجافی»؛ باران به نحو «تجافی» از بالا به پایین میآید؛ یعنی وقتی بالا هست پایین نیست، وقتی پایین آمد دیگر بالا نیست؛ امّا «تجلّی» آن است که در بالا هست، در میانی هست، در مراحل قُرب هست و در مادون هم هست، چون «حبل متین» است و این «حبل» را باید «اعتصام» کرد؛ قرآن را خدا آویخت نه انداخت، وحی را آویخت نه انداخت؛ لذا فرمودند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾.[10] در همان حدیث شریف «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» است که این «حبل متین»، «سَبَبٌ طَرَفُهُ بِیَدِ اللَّهِ وَ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِأَیْدِیکُمْ».[11]
روشن شدن تفاوت انزال قرآن و حدید با تبیین تجلّی و تجافی
پرسش: در مسئله باران و حقیقتی که در باران است ... .
پاسخ: آن دیگر باران نیست! آن مخزن الهی است، آنجا چیز دیگری است که ریشه پیدایش باران است، وگرنه آنجا که آهن نیست! ﴿أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدید﴾،[12] آنجا که «حدید» نیست! ﴿أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواج﴾،[13] آنجا که دامداری نیست! چون به نحو «تجافی» است، آنجا دیگر چنین نیست! امّا قرآن حقیقتاً آنجاست! حقیقتاً در مراحل میانی است! حقیقتاً در مراحل پایینی است! فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾،[14] همین کتاب «بعینه» ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیم﴾؛[15] امّا اینکه فرمود ما ﴿أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ﴾، درست است که در سوره «حجر» فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم﴾؛[16] امّا در مخزن الهی که این آهن نیست! ﴿أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواج﴾، آنجا که دامداری نیست! آنجا حقیقتی است که وقتی پایین بیاید میشود دام؛ امّا در مسئله قرآن حقیقتی است که آنجا هم قرآن است و در مراحل میانی که ﴿بِأَیْدی سَفَرَة ٭ کِرامٍ بَرَرَة﴾[17] قرآن است و وقتی به قلب مطهر حضرت هم رسید قرآن است! اینطور نیست که اینجا قرآن باشد و آنجا چیز دیگری باشد، اینجا و مراحل میانی که ﴿بِأَیْدی سَفَرَة﴾ است، قرآن است و در مراحل بالا هم قرآن است؛ امّا ﴿أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواج﴾ که اینطور نیست!
سازنده بودن مباحث جریان قیامت علت تکرار طرح آن
در کنار این قسمت از آیات مورد بحث، ما را به تفکر در عظمت قیامت دعوت کرد و در فاصلهٴ کمی شش مرتبه نام قیامت را ذکر نمود. اکثر کلمات ﴿یَوْمِ﴾ و ﴿یَوْمَئِذ﴾ در قرآن کریم راجع به ﴿یَوْمَ الْقِیامَة﴾ است و در موارد خاص راجع به مسائل دیگر است. در کوتاهترین فاصله شش مرتبه مسئله قیامت را ذکر میکند، چون اوست که تعیینکننده است! بارها به عرضتان رسید که اعتقاد به توحید را مشرکین هم داشتند، آن سازنده نیست، اعتقاد به معاد است که سازنده است؛ یعنی هر کس بداند که در برابر عمل خود مسئول است و روزی رسوا میشود و قطعی هم است، خودش را کنترل میکند! فرمود: ﴿لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ﴾، ﴿یَوْمَ التَّلَاقِ﴾ چیست؟ ﴿یَوْمَ هُم بَارِزُونَ﴾ دیگر همه چیز رو میشود، هم ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾[18] است و هم آنچه را در دنیا میپنداشتند ﴿یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ﴾ که آنها همه رخت برمیبندد. در سوره مبارکه «نساء» آیه 108 فرمود: ﴿یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاس﴾؛ اینها بیتوته میکنند، خانههای تیمی دارند، جلسات سرّی دارند و از مردم مخفی هستند؛ امّا ﴿وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ﴾، از خدا که مخفی نیستند؛ ولی نمیفهمند که از خدا مخفی نیستند، ﴿ِوَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْل﴾؛ خدای سبحان در بیتوته اینها که اینها «تبییت» میکنند، مخفیانه در خانه تیمی و غیرتیمی جلسات سرّی در پشت درهای بسته اسراری دارند، خدا با اینهاست؛ پس اینها در هیچ مرحلهای مستور نیستند، ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْل ِوَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحیطاً﴾ که در همین آیه 108 سوره مبارکه «نساء» است.
در سوره مبارکه «فصلت» هم فرمود: اینها خیال میکنند که خدای سبحان برخی از اعمال اینها را نمیبیند؛ آیه 22 سوره مبارکه «فصلت» این است: ﴿وَ مَا کُنتُمْ تَسْتَترُِونَ أَن یَشهَْدَ عَلَیْکُمْ سمَْعُکمُْ وَ لَا أَبْصَارُکُمْ وَ لَا جُلُودُکُمْ وَ لَکِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لَا یَعْلَمُ کَثِیرًا مِّمَّا تَعْمَلُونَ ٭ وَ ذَلِکمُْ ظَنُّکمُُ الَّذِی ظَنَنتُم بِرَبِّکمُْ أَرْدَئکمُْ فَأَصْبَحْتُم مِّنَ الخَْاسِرِینَ﴾؛[19] خیال کردید خدا نمیبیند که پشت درهای بسته حرف میزنید؟! امروز وضعی است که آن خیال را هم نمیتوانید کنید! گرچه برای ذات اقدس الهی دنیا و آخرت یکی است، چون ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیطٌ﴾[20] است؛ امّا فرق برای شماست، شما در دنیا خیال میکردید که اگر پشت درهای بسته هر تصمیمی بگیرید، فقط شما میدانید «و لاغیر» که ـ معاذ الله ـ خدا نمیداند، امروز دیگر آن خیال را نمیتوانید کنید، چون همه چیز «بیّن» است ﴿وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثا﴾.[21]پس آنچه در سوره مبارکه «نساء» آمده و آنچه در سوره مبارکه «فصلت» آمده این مربوط به زعم و گمان این تبهکاران در دنیاست که خیال میکنند که ﴿أَنَّ اللَّهَ لَا یَعْلَمُ کَثِیرًا مِّمَّا تَعْمَلُونَ﴾؛ ولی آن روز که شد همه بارز هستند شکوفا هستند و درون و بیرون همه علنی میشود.
دلیل بر پاسخگویی کلّ نظام هستی بر سؤال از مالکیّت مُلک در قیامت
فرمود: ﴿ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاق﴾، یک بار؛ ﴿ یَوْمَ هُمْ بارِزُون لا یَخْفی عَلَی اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْء﴾، دو بار؛ بار سوم: ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾، ﴿الْیَوْمَ﴾ این «سلام» برای کیست؟ این ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار﴾ را ملاحظه فرمودید که چند جواب دادند؛ گوینده کیست؟ قسمت مهمی از مفسّران گفتند که گوینده خود ذات اقدس الهی است که دارد جواب میدهد ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار﴾، برخیها گفتند انبیا و اولیا جواب میدهند برخیها گفتند مؤمنین هم جواب میدهند و برخیها گفتند فرشتهها جواب میدهند؛ ولی به نظر میرسد که کلّ نظام جواب میدهد! خود آن «مُلک» جواب میدهد! این «مُلک» طبق پنج، شش طایفه از آیات قرآن که فرمود اینها اهل «ادراک»، اهل «تسبیح»، اهل «تحمید»، اهل «سجود» و اهل «اطاعت» هستند، همه اینها میفهمند و خود اینها میگویند که ما برای «الله» هستیم.
یک طایفه در قرآن دارد ـ از اسلام به معنی انقیاد ـ از اسلام نظامِ هستی یاد میکند: ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[22] پس یکی به معنای انقیاد است.
طایفه دوم از «تسبیح» اینها یاد میکند که گاهی به صورت فعل ماضی است: ﴿سَبَّحَ لِلَّه﴾؛[23] گاهی به صورت فعل مضارع ﴿یُسَبِّحُ لِلَّه﴾؛[24] گاهی به صورت مصدر ﴿سُبْحانَ الَّذی﴾[25] و گاهی هم به صورت امر است: ﴿سَبِّحِ اسْم﴾؛[26] ماضی و مضارع و امر و مصدر، همه اینها با این صیغه بسته شدند، همه موجودات اهل «تسبیح» هستند، این دو طایفه. تسبیح اینها با «تحمید» آمیخته است که ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[27] این سه طایفه. سجده برای همه موجودات تکوینی نظام آسمان و زمین است ﴿وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض﴾،[28] این چهار طایفه.
اطاعت و پیروی فرمان الهی برای کلّ آسمان و زمین است، این پنج طایفه. ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾؛[29] فرمود خواه و ناخواه بیایید! عرض کردند خواهان آمدیم و نخواستن در ما نیست! اول تثنیه است؛ ولی جواب آنها جمع است. ﴿فَقالَ لَها﴾ به «سماوات»، ﴿وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا﴾ این تثنیه است، ﴿قالَتا﴾ تثنیه است، ﴿أَتَیْنا طائِعِین﴾ نه «طائِعَین»؛ یعنی ما ـ آسمان و زمین ـ با همهٴ موجودات، بردهوار آمدیم. پس چندین طایفه از آیات قرآن از خضوع و خشوع موجودات خبر میدهند و بعید نیست که آن روز همه یکصدا بگویند برای تو هستیم. ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾، کل نظام میگوید: ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار﴾ آن روز، روزِ حق است که ﴿ذٰلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾[30] و قهّار بودن آن هم در دعای نورانی «کمیل» هست: «وَ بِقُوَّتِکَ الَّتِی قَهَرْتَ بِهَا کُلَّ شَیْءٍ و خَضَعَ لَهَا کُلُ شَیْءٍ وَ ذَلَّ لَهَا کُلُّ شَیْءٍ»؛[31] این دعای نورانی «کمیل» تفسیر این آیات است؛ اگر «خضوع» هست، اگر «خشوع» هست و اگر «قهر» است که در دعای «کمیل» آمده است، تفسیر همین آیه ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار﴾میتواند باشد.
پس ﴿یَوْمَ التَّلاق﴾ یک بار، ﴿ یَوْمَ هُمْ بارِزُون﴾دو بار، ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾ سه بار، ﴿الْیَوْمَ تُجْزی﴾ مرتبه چهارم است؛ امروز هر کسی در برابر کار خود کیفر میبیند ﴿الْیَوْمَ تُجْزی کُلُّ نَفْسٍ﴾؛ اما این ﴿بِما کَسَبَت﴾؛ یعنی به همان چیزی که عمل کرد، نه به سبب آن چیزی که عمل کرد؛ به همان چیزی که عمل کرد جزا داده میشود.
پرسش: ظاهراً ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ﴾ بعد از صاعقه باشد که اصلاً کسی نمانده ولی انسان کامل در اینجا جوابگو است.
پاسخ: نه، وقتی که «مُلک» آمده است ﴿یَوْمَ هُمْ بارِزُون﴾، مرحلهای است که حالا همه در صحنه هستند و دیگر صاعقهای در کار نیست، ﴿یَوْمَ هُمْ بارِزُون﴾؛ اینها همه در صحنه هستند، در حالت و مقطعی که همه در صحنه میباشند، از همه سؤال میکند این دستگاه با عظمت برای کیست؟ این نظام جواب میدهد برای توست! که با آن چهار، پنج طایفه آیات سازگار باشد.
پرسش: در دنیا هم که دارند میگویند: ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار﴾.
پاسخ: در دنیا برای آن پنج طایفه از آیات، باطناً میگویند؛ امّا علناً که همه بشنوند، اینطور نیست. خیلیها الآن «تسبیح» موجودات را نمیشنوند؛ «تسبیح» موجودات یک گوش شنوای خاصی میخواهد؛ سجده آنها را، اسلام و انقیاد آنها را، تحمید آنها را همه نمیشنوند. آن روایتی که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نقل کرد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود سنگی در جاهلیت بود که من هر وقت عبور میکردم، به من سلام میکرد: «إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن»؛[32] الآن هم من آن سنگ را میشناسم؛ در «احجار» هم همه آنها اینطور نیستند، همهٴ انسانها هم اینطور نیستند، همهٴ موجودات هم اینطور نیستند.
مطابق بودن جزا با خود عمل و نفی جنس ظلم در قیامت
در بخشی از آیات فرمود که همان چیزی را که اینها خیال میکنند جزای اینهاست، عین همان کاری است که انجام دادند، نه اینکه بیگانه باشد. در سوره مبارکه «تحریم» آیه هفت به این صورت است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ کَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُون﴾، نه «بما کنتم تعملون». بنابراین این ﴿بِمَا کَسَبَتْ﴾ که در سوره مبارکه «غافر» محل بحث است که فرمود: ﴿الْیَوْمَ تجُْزَی کلُُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ﴾؛ یعنی به همان کار، نه به سبب آن کار؛ این «باء» بای سببیه نیست؛ یعنی به همان چیزی که عمل کردید به همان چیز کیفر میبینید تا با آن آیه سوره «تحریم» که فرمود: ﴿الْیَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ﴾[33] که دیگر «باء» در کار نیست هماهنگ باشد. پس تاکنون ﴿یَوْمَ التَّلَاقِ﴾ یک، ﴿یَوْمَ هُم بَارِزُون﴾ دو، ﴿لِّمَنِ الْمُلْک﴾ سه، ﴿الْیَوْمَ تجُْزَی﴾ چهار، ﴿لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ پنج؛ امروز جا برای ستم نیست، غیر خدا که توان آن را ندارد و خدا هم که ﴿لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾. پس به نحو نفی جنس، آن روز جا برای ظلم نیست. اگر کسی کاری نمیتواند کند غیر از خدا و خدا هم که عدل محض است، پس به نحو نفی جنس، ظلمی در آن روز نیست ﴿لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ و خدا هم که ﴿لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾.
علّت محال بودن ظلمِ سهوی و خطایی از خدا در قیامت
حالا «ان قلت»: درست است که ذات اقدس الهی عمداً ظلم نمیکند؛ ولی اولین و آخرین که جمع شدند، شاید یک اشتباه و غفلتی صورت پذیرد! فرمود این هم محال است، چرا؟ فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِساب﴾. درست است که اولین و آخرین و میلیاردها میلیارد که جمع شوند، برای ذات اقدس الهی مثل شیء واحد است، چون او نامتناهی است «أقرب» به «کلّ شیء» است و ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیطٌ﴾ است، سهو و خطا و نسیان برای ذات اقدس الهی محال است، چرا؟ چون علم و شهود و حضور عین ذات است، این یک؛ سهو و غفلت، یعنی زوال علم، این دو؛ اگر علم زائل شود و سهو و غفلت به معنای زوال علم باشد، چون علم عین ذات است ـ معاذ الله ـ مستلزم زوال ذات است که این «مستحیل» است؛ لذا با ﴿ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾[34] برهان آن همین است، چون خدا علم عین ذات اوست، اگر این علم زائل شود به نسیان و خطا به جای آن بنشیند؛ یعنی ذات زائل شده است و این هم که «مستحیل» است؛ لذا زوال علم الهی «مستحیل»، سهو و نسیانِ خدای سبحان هم «مستحیل» است ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾، زیرا ذات عین شهود است. پس هیچ احتمال ظلمی ـ نه عمدی، نه خطایی، نه سهوی ـ در آنجا نیست؛ عمدی که مسلّم است، خطا و سهو هم در آنجا مثل عمد «مستحیل» است، پس هیچ ستمی به هیچ بندهای در آن روز نخواهد شد ﴿لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ این بار پنجم. خدا «سریع الحساب» است! همین پنجاه هزار سال برای عدّهای پنج دقیقه است، کار هر کسی را میتواند یکجا انجام دهد، «لا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن»،[35] اینطور نیست که حالا حساب زید را دارد انجام میدهد، نتواند حساب عمرو را انجام دهد؛ به همان دلیل که همه را یکجا روزی میدهد، عدد «انفاس» همه را هم میداند. اگر یک حقیقت نامتناهی بود، برای او قلیل و کثیر فرقی نمیکند!
مأموریت پیامبر به انذار نزدیک بودن قیامت
بار ششم فرمود: ﴿وَ أَنذِرْهُمْ یَوْمَ الاَْزِفَةِ﴾، درباره قیامت گاهی از خطرات قیامت سخن به میان میآید و گاهی از قُرب قیامت؛ قیامت دمِ دست آدم است و آدم همین که مُرد، وارد قیامت میشود؛ حالا قیامت صغراست و زمینه برای قیامت کبراست، البته مطلب حق هم است؛ ولو روایتی هم به این صورت درنیامده باشد، این حق هست که «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُه».[36] اگر برزخ جزء قیامت باشد که «یوم آخرت» به حساب بیاید، چون بسیاری از احکام قیامت در برزخ هم هست، همین که انسان مُرد وارد برزخ میشود، البته در روایات ما هست؛ خدا مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه)را غریق رحمت کند! این روایت را ایشان در معاد بحار نقل کرده است. از حضرت سؤال کردند که برزخ چه زمانی است؟ فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ».[37] ما دیگر چهار عالَم که نداریم که دنیا، قبر، برزخ و قیامت باشد، بلکه قبر همان برزخ است! این بدن را در این چاله که گذاشتند، از همین امشب سؤال از او شروع میشود، همین مسئله برزخ است! وقتی از حضرت سؤال میکنند برزخ چه زمانی شروع میشود؟ فرمود «الْقَبْرُ مُنْذُ»، این «الْقَبْر» را شما در بحار جستجو کنید، این روایت را پیدا میکنید که همین لحظه که انسان مُرد در برزخ است. برزخ هم درست است که همهٴ احکام معاد در آن نیست؛ امّا قبر «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»،[38] بخشهای وسیعی از احکام قیامت در مسئله برزخ هست.
معنای ادبی «آزِفَة» و دلالت هیأت و ماده آن بر نزدیکی قیامت
پس «آزِفَة» و نزدیک است. «ازوف»؛ یعنی قُرب و «آزف»؛ یعنی نزدیک که یکی از اسمای قیامت «آزِفَة» است. در سوره مبارکه «نجم» هم مثل همین سوره، از جریان قیامت به عنوان «آزِفَة» یاد شده است ﴿هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی ٭ أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾[39] که قیامت نزدیک است؛ حالا که قیامت نزدیک است، نظیر ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾؛[40] حالا آن قیامت کبرا که هنوز روشن نیست چه زمانی قیام میکند؛ ولی هر روز یک عدّه وارد قیامت میشوند، هر روز از زایشگاه خبر میرسد که چندین کودک به دنیا آمدند و از بهشت زهرا و گورستانهای دیگر خبر میرسد که چند نفر رفتند؛ همین که این شخص رفت، وارد قیامت شد، البته قیامت صغرا هست که طلیعهٴ برزخ است. پس اگر ما قبر را که برزخ است و بعد از مرگ شروع میشود، این را آغاز قیامت بدانیم: ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾ و ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾، البته وضع آن قیامت کبرا روشن نیست و فقط ذات اقدس الهی میداند ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ ﴾ و آیه 57 سوره مبارکه «نجم»: ﴿لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ﴾؛ هیچکس هم نمیداند که چه زمانی ظهور میکند، این هم از برکات الهی است که آدم همیشه آماده باشد؛ همیشه منتظر باشد، همیشه آماده باشد و همیشه به حساب خود رسیده باشد.
پس در کوتاهترین و به اندازه یک خط ـ شما اینها را که بنویسید شاید یک خط دربیاید ـ شش بار کلمه «الیوم» مطرح شد، پس «یوم» هم مسئله قیامت است؛ ﴿یَوْمَ التَّلَاقِ﴾ هست، ﴿یَوْمَ هُم بَارِزُون﴾ هست، ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾ هست، ﴿الْیَوْمَ تُجْزی﴾ هست، ﴿لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ هست، ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾؛ امروز هست و مانند آن، این عظمت مسئله قیامت است! چون مهمترین عامل تربیتی ما مسئله معاد است، وگرنه اعتقاد به مبدأ را و اعتقاد به ربوبیت ذات اقدس الهی را مشرکین هم داشتند که آن خیلی کارساز نیست؛ آنچه اساس کار است، این است که انسان احساس مسئولیت کند و آن این است که مرگ چاله نیست، مرگ پل است. چقدر این بیان حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا شیرین و زنده است! فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[41] فرمود آقایان، شهدا، اصحاب و یاران من! مرگ چاله نیست، مرگ گودال نیست، مرگ این قبر نیست، مرگ پل است و آن طرف پل خبرهایی است! «مَا الْمَوْتُ» که به صورت حصر بیان فرمود، «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُم».اگر ما باور کردیم که مرگ یک قدم است ـ مگر پل است و حالا پل طولانی که نیست! یک قدم است! ـ یک پل کوتاه و یک قدمی، پس ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾. فرمود این نه تنها مادّه آن دلالت بر نزدیکی میکند، هیأت آن هم دلالت بر نزدیکی میکند؛ همه آنها فعل ماضی است: ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾، نه «یأزف»، سخن از «یقرب» نیست؛ مثل اینکه بفرماید «قَرُبَ القریب»، پس ماده آن که «اُزوف» است و قُرب را میرساند و هیأت آن هم که فعل ماضی است قُرب را میرساند ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾، ﴿وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَنَاجِرِ کَاظِمِین﴾. «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا»!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره آل عمران, آیه185.
[2]. سوره انبیاء, آیه34.
[3]. سوره زمر, آیه30.
[4]. سوره غافر، آیه11.
[5]. دیوان أمیرالمؤمنین (علیه السلام)، ص352.
[6]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص11.
[7]. مجموعة ورام، ج1، ص37.
[8]. نهج البلاغه, حکمت211.
[9]. نهج البلاغه, خطبه108.
[10]. سوره آل عمران, آیه103.
[11]. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ص)، ج1، ص414؛ «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ الثَّقَلَ الْأَکْبَرَ وَ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَبَدَّلُوا وَ إِنِّی سَأَلْتُ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ أَنْ لَا یَتَفَرَّقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ فَأُعْطِیتُ ذَلِکَ قَالُوا وَ مَا الثَّقَلُ الْأَکْبَرُ وَ مَا الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ قَالَ الثَّقَلُ الْأَکْبَرُ کِتَابُ اللَّهِ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِیَدِ اللَّهِ وَ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ عِتْرَتِی وَ أَهْلُ بَیْتِی».
[12]. سوره حدید, آیه25.
[13]. سوره زمر, آیه6.
[14]. سوره زخرف, آیه3.
[15]. سوره زخرف, آیه4.
[16]. سوره حجر, آیه21.
[17]. سوره عبس, آیات15 و 16.
[18]. سوره نساء, آیه42.
[19]. سوره فصلت, آیات22 و 23.
[20]. سوره نساء، آیه126؛ سوره فصلت، آیه54.
[21]. سوره نساء، آیه42.
[22]. سوره آل عمران, آیه83.
[23]. سوره حدید, آیه1.
[24]. سوره جمعه, آیه1؛ سوره تغابن، آیه1.
[25]. سوره اسراء, آیه1.
[26]. سوره اعلی, آیه1.
[27]. سوره اسراء, آیه44.
[28]. سوره نحل, آیه49.
[29]. سوره فصلت, آیه11.
[30]. سوره نبأ, آیه39.
[31]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص844.
[32]. الأمالی(للطوسی)، ص341؛ «إِنِّی لَأَعْرِفُ حَجَراً کَانَ یُسَلِّمُ عَلَیَّ بِمَکَّةَ قَبْلَ أَنْ أُبْعَثَ، إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن».
[33]. سوره تحریم, آیه7.
[34]. سوره مریم, آیه64.
[35]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج2، ص212.
[36]. بحارالانوار، ج58, ص7.
[37]. بحارالانوار، ج6, ص267؛ «وَ مَا الْبَرْزَخُ قَالَ: الْقَبْرُ مُنْذُ حِینِ مَوْتِهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة».
[38]. الأمالی (للطوسی)، النص، ص28.
[39]. سوره نجم, آیات56 و 57.
[40]. سوره قمر, آیه1.
[41]. معانی الأخبار، ص289.