01 02 2015 449030 شناسه:

تفسیر سوره غافر جلسه 11 (1393/11/13)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ ءَایَاتِهِ وَ یُنزَِّلُ لَکُم مِّنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَ مَا یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَن یُنِیبُ (13) فَادْعُواْ اللَّهَ مخُلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (14) رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی‏ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ (15) یَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا یخَْفَی عَلی اللَّهِ مِنهُْمْ شی‏ْءٌ لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (16) الْیَوْمَ تجُزَی‏ کلُ‏ُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الحِْسَاب (17)

   تفاوت مرگ دنیوی و برزخی

بعضی از مطالبی که مربوط به سؤالات قبل بود، این است که شاید دربارهٴ مرگ، نسبت به دنیا و برزخ تفاوتی باشد؛ در مورد دنیا چند اصل کلّی وجود دارد: یکی اینکه فرمود: ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾؛[1] یعنی ما اصلاً به نحو «سالبهٴ کلیه»، برای هیچ کسی خلود و جاودانی را در دنیا قرار ندادیم؛ هم توی پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) و هم دیگران، می‌میرید که این یک اصل کلّی است. اصل دیگر اینکه نحوه مرگ را هم فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذََائِقَةُ اَلْمَوْتِ﴾؛[2] مرگ به این است انسان او را می‌چشد، نه اینکه او انسان را بچشد؛ ولی درباره برزخ و بعد از برزخ اگر سخن از مرگ است، تعبیر به «ذُق» نیامده که برزخیان مرگ را می‌چشند، فقط نفخه صور است که فرمود: با آن نفخه عدّه‌ای «صعقه» می‌زنند و گروهی مستثنا هستند ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِی اَلسَّمََاوََاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾،[3] این «صعقه» همان مدهوشی و مانند آن است. درباره موت برزخ که برزخیان می‌میرند و دوباره در معاد زنده می‌شوند، تعبیر به «ذُق» به کار نرفته که در برزخ، کسانی که وارد برزخ شدند مرگ را می‌چشند و بعد وارد قیامت میشوند تا ما بگوییم هر ذائقی «مذوق» را هضم می‌کند و اینها که در برزخ می‌میرند و در حقیقت زنده می‌شوند، چنین استفاده‌ای آسان نیست، بلکه همه «صعقه» دارند و مدهوش می‌شوند، مگر گروه خاص!

بنابراین بین این دو اصل در دنیا و آخرت از دو منظر فرق است: یکی اینکه در دنیا همه می‌میرند، یک؛ و مرگ اینها هم به «ذُق» که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذََائِقَةُ اَلْمَوْتِ﴾ است، این دو؛ امّا در برزخ همه می‌میرند و مرگ آنها هم به نحو «ذُق» باشد، نیست! چون در هر دو مورد نفخه صور که شد، فرمود: ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾؛[4] ولی درباره دنیا اینچنین نیست که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذََائِقَةُ اَلْمَوْتِ﴾ و ﴿ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾، بلکه همه می‌میرند؛ ولی در برزخ همه «صعقه» می‌زنند، نیست! این یک فرق بود. فرق دیگر این است که وقتی نفخ صور شد، همه می‌میرند و ﴿ ِإلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ «ذُق» می‌کنند یا همه ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ به «صعقه» و مدهوشی می‌افتند؟ پس این دو عنصر محوری عمیق، فرقِ بین دنیا و برزخ خواهد بود و اگر درباره بهشتی‌ها آمده است که ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی﴾،[5] شاید همین را تأیید کند که اینها فقط یک بار مرگ را چشیدند و دیگر مرگی در کار نیست؛ امّا حالا کفّار چگونه در «صعقه» گرفتار می‌شوند و چگونه مدهوش می‌شوند یا برای اینها بیهوشی است، این بحث خاصی است که مربوط به برزخ است؛ در هر حال قیاس موت دنیا به موت برزخ از دو نظر «مع الفارق» است: یکی اینکه در دنیا به نحو «سالبه کلیه» هیچ کسی زنده نیست، ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْد﴾، ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾[6] و مانند آن. دوم اینکه مرگ دنیا به صورت «ذُق» است که ذائق «مذوق» را هضم می‌کند که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذََائِقَةُ اَلْمَوْتِ﴾؛ ولی در برزخ سخن از «ذُق» موت نیست، سخن از نفخه صور و «صعقه» ﴿مَنْ فِی اَلسَّمََاوََاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ ﴾ است.

پرسش: تنها «ذُق» ندارد، ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ﴾[7] هم که هست!

پاسخ: بله، چون عمده در «ذُق» هست و عمده این است که ذائق «مذوق» را هضم می‌کند، آن توفّی هم همین را تأیید می‌کند؛ توفّی که فوت نیست، بلکه همانطور که ملاحظه فرمودید وفات است؛ در فوت که «تاء» جزء کلمه است؛ یعنی زوال؛ امّا در وفات که «تاء» جزء کلمه نیست؛ یعنی «وفی» و «استیفا» و «متوفِّی» و «متوفّی» و «مستوفا» که همه اینها نشان از «أخذ» تام است و معنای زوال و عدم و نابودی برخلاف فوت در وفات نیست.

   چگونگی مرگ نفس و روح با توجه به مجرد بودن آن

مطلب دیگر اینکه نفس مثل عقل نیست؛ البته آن عقل مجرد است که گفتند، نمی‌میرد؛ امّا نفس از آن جهت که ذاتاً مجرد است و فعلاً مادی؛ یعنی در مقام فعل مادی است، مرگ او به این است که بدن را رها کند و مرگ بدن به این است که می‌پوسد و بعد دوباره در معاد ذات اقدس الهی آن را احیا می‌کند؛ ولی مرگ روح به مفارقت از بدن است، نه اینکه او مثلاً بپوسد و از بین برود، چون با «توفّی» سازگار نیست ﴿یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُم﴾.[8]

پرسش: آیا فرشتگان الهی مرگ ندارند؟

پاسخ: مرگ آنها مثل خود «موت»، مرگِ مرگ است؛ حتی عزرائیل(سلام الله علیه) مرگ دارد و خود مرگ هم مرگ دارد. در آن روایتی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار و دیگران نقل کردند، خود مرگ به صورت «کَبْش‏ أَمْلَح‏»[9] درمی‌آید و مرگ را می‌میرانند تا معلوم شود که دیگر تحوّل و دگرگونی و زوالی نیست: «یقال للموت مُت»؛ یعنی به مرگ گفته می‌شود که بمیر! ـ مرگ یعنی دگرگونی و زوال ـ آن وقت تغیّر رخت برمی‌بندد و همه ثابت می‌شوند.

    فرق بین بدعت و سنّتگذاری

مطلب دیگر، فرق بین بدعت و تشریع از یک سو و سنت‌گذاری از سوی دیگر ـ قبلاً هم بحث شد ـ این است که در بدعت و تشریع، انسان چیزی را که می‌داند در دین نیست، این را ـ معاذ الله ـ به دین اسناد دهد و بگوید خدا اینچنین فرموده یا پیغمبر اینچنین فرموده که این می‌شود بدعت؛ امّا سنت این است که یک سلسله اصول و مطالب کلّی، عمومات و اطلاقات هست که انسان می‌خواهد آنها را اجرا کند، نحوه اجرا را به شارع اسناد نمی‌دهد و نحوه اجرا را به امام و پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اسناد نمی‌دهد، یک روش خاصی را در نحوه اجرا انتخاب می‌کند؛ مثلاً گفتند که اگر حدیث «کساء» در مجلسی خوانده شود، این برکات را دارد که این اصل ثابتی است! حالا هیئتی در یک روز مشخصی جمع می‌شوند و این را به عنوان سنّت قرار می‌دهند و حدیث «کساء» را در آن روز می‌خوانند؛ این سنّت است و هیچکدام از این اعضای هیئت نمی‌گویند که دین ما گفته فلان روز بخوانید! دین به ما گفته که اگر کسی در مجلسی حدیث «کساء» را بخواند، این برکات را دارد. جریان وحدت این‌طور است! جریان استکبارستیزی این‌طور است! جریان حمایت از مظلومان اینچنین است! هیچکس نگفته که مثلاً آخرین جمعه ماه مبارک رمضان که راهپیمایی روز قدس است، این را خدا فرموده یا پیغمبر فرموده یا امام فرموده، این را کسی به دین نسبت نمی‌دهد که مثلاً وارد شده است؛ امّا دین گفته که از مظلومین حمایت کنید[10] و ما این روز را برای آن قرار دادیم؛ هفته وحدت این‌طور است! کرامت این‌طور است! ولایت این‌طور است! مثلاً از اول ذیالقعده تا یازده ذیالقعده دهه کرامت است و از دهه ذیالحجّه تا هیجده ذیالحجّه دهه ولایت است، اینها سنّت است و هیچکس اینها را به دین اسناد نمی‌دهد که مثلاً امام فرموده باشد که شما این ده روز را جشن بگیرید، این کار را به این علت معلل نمی‌کند و کسی چنین نمی‌گوید، بلکه این کارها، کارهای خیری است و همیشه این کارها را می‌شود انجام داد؛ ولی برای اینکه سامان بپذیرد، سازمان بپذیرد و اثر بیشتری داشته باشد، هیئتی و جمعیتی جمع می‌شوند و یک راهپیمایی می‌شود یا یک روز خاص و هفته خاصی را برنامه دارند.

پرسش: چیزی که منشأ اسلامی ندارد، چگونه میتوانیم توجیه کنیم؟

پاسخ: بله، اگر چیزی منشأ اسلامی ندارد، سنّت آن «سیئه» می‌شود: «مَنْ‏ سَنَ‏ سُنَّةً سَیِّئَةً کَانَ عَلَیْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة»[11] برای آن است؛ مثل چهارشنبهسوری که یک سنّت «سیئه» است؛ امّا راهپیمایی روز قدس، هفته وحدت، دهه کرامت، دهه ولایت و مانند اینها، همه ریشه دینی دارد.

پرسش: بعضی از مراسمهای مذهبی داریم که توجیه میکنیم!

پاسخ: نه، اگر اطلاقات و عمومات داریم که صحیح است؛ حالا نگفتند که فلان روز انجام دهید، بلکه برابر اطلاقات گفتند که این عزاداری سیدالشهداء این‌طور یا عزاداری اهل بیت این‌طور است یا در نشاط اینها فَرَح داشته باشید که اینها مطلقات است؛ امّا هیئتی جمع می‌شود و می‌گویند حالا فلان روز برای ما مناسب‌تر است که این هیئت را در فلان روز قرار می‌دهند. همین جریان حدیث «کساء» و امثال آن همین‌طور است! هیچکس نمی‌گوید که روایت داریم یا دین گفته و چون دین گفته شما فلان روز جمع شوید و دعای «کمیل» یا دعای «توسل» بخوانید و ما هم جمع می‌شویم! این را هیچکس نمی‌گوید؛ دهه کرامت این‌طور است! هفته وحدت این‌طور است! دهه ولایت این‌طور است! این معنای فرق جوهری بین بدعت و سنّت «حسنه» است که اگر دین اصل آن را نگفته باشد؛ مثل چهارشنبه سوری و مانند اینها، سنّت «سیئه» است.

پرسش: اگر حرفی درست باشد که میشود بدعت ... .

پاسخ: : اگر چیزی جزء سنّت «حسنه» است که بدعت نیست، باید کلیات، قواعد و اطلاقات آن، شرع را در بر بگیرد؛ منتها یک روز خاص یا در یک مکان خاصی جمع می‌شوند و آن مراسم را انجام می‌دهند، البته بدون اینکه این خصوصیات را به شرع اسناد دهند؛ الآن این هفته وحدت و این دهه کرامت را کسی به دین، به عنوان پیغمبر و به عنوان امام(علیهم السلام) که اسناد نمی‌دهد.

پرسش: پس لااقل میگوییم دینی نیست که قسمت دومِ بدعت میشود!

پاسخ: نه، می‌خواهیم بگوییم دین خصوص این را نگفته، ما نمی‌توانیم بگوییم دینی نیست! چون اطلاق وارده این را در بر می‌گیرد. فرمود: شیعیان ما در حزن ما محزون هستند که اطلاق آن این مراسم خاص را در بر می‌گیرد یا شیعیان ما در نشاط و فَرَح ما خوشحال‌ هستند[12] که اطلاق آن این مراسم خاص را در بر می‌گیرد، چون اطلاق اینها را در بر می‌گیرد، پس دینی است؛ امّا خصوصیت این زمان و زمین را هیچکس به پیغمبر و امام اسناد نمی‌دهد که مثلاً به ما گفتند که فلان روز این کارها را انجام دهید. اطلاق اینکه کسی حدیث «کساء» بخواند، این اثر را دارد که این هر روز را، هر زمان را و هر زمین را در بر می‌گیرد؛ حالا هیئتی یک روز خاصی را در هفته انتخاب کردند که دعای «توسّل» بخوانند یا مثلاً حدیث «کساء» بخوانند، اینکه بدعت نیست! چون خصوصیت زمان، مکان و اعضا را به هیچ وجه به دین اسناد نمی‌دهند.

مقصود از بین «أصابع رحمان» بودن قلب مؤمن

مطلب بعدی آن است که در روایات دارد قلب مؤمن بین «إِصْبَعَیْنِ‏ مِنْ‏ أَصَابِعِ‏ الرَّحْمَن‏»[13] است. ذات اقدس الهی «مقلّب» امور، «مُقَلِّبِ الْأَحْوَال‏»،[14] «مقلّب» حالات و «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار‏»[15] است و این کارها را می‌کند؛ منتها درباره قلب مؤمن، روایت وارد شده است که قلب مؤمن بین «إِصْبَعَیْنِ‏ مِنْ‏ أَصَابِعِ‏ الرَّحْمَان‏» است، برای همین است! اگرچه خدای سبحان منزّه از دست است، منزّه از «إِصْبَع» است، منزّه از کَف است و مانند آن، لکن وقتی بخواهند کاری را به خدای سبحان اسناد دهند یا کاری را به یک خلیفهٴ خدا اسناد دهند یا به افراد دیگر اسناد دهند، آن کار اگر یک کار حجیم باشد، می‌گویند این با «ساعد» خود انجام داد و «مساعدت» کرده است؛ اگر قدری نیازمند به قدرت بیشتری باشد، می‌گویند این را «معاضدت» کرده است که این «معاضدت» یا «مساعدت» یا همدستی، برابر آن درجات کار هست؛ کاری است که «ساعد» لازم است؛ یعنی بین آرنج و مچ که این را می‌گویند «ساعد» و اگر کار را انسان با این مقدار از دست باید انجام دهد، می‌گویند با «ساعد» انجام داد و اگر چند نفر در این کار سهیم باشند، می‌گویند «مساعدت» کردند و بعضی از کارها که قوی است «عَضُد» و بازو می‌خواهد و چند نفر که جمع می‌شوند، می‌گویند اینها «مُعاضدت» کردند که از همان «عَضُد» گرفته شده است؛ کارهایی که مثلاً آهنگری است، بنّایی و کارهای سنگین است، در این کارها از «عَضُد» یا از «ساعد» کمک گرفته می‌شود؛ امّا کارهای ظریف، مثل ورّاق‌ها که می‌خواهند خط بنویسند یا آن زرگرها که کارهای ظریفی دارند، اینها از بازو و «ساعد» کمک نمی‌گیرند، اینها از سرانگشت کمک می‌گیرند.

انسان وقتی می‌خواهد کتابی را وَرَق بزند از سرانگشت کمک می‌گیرد از بازو و «ساعد» که کمک نمی‌گیرد؛ در این بحث، قلب مؤمن چون ظریف است، سخن از بازو و «ساعد» نیست، بلکه سخن از انگشت است؛ لذا با اینکه نه انگشت در کار است نه «عَضُد» در کار است و نه ساعد در کار است، در روایت آمده است که «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَان‏»؛ یعنی خیلی ظریف است! این قلب اگر بخواهد زیرورو شود، به اندک اشاره ذات اقدس الهی زیرورو خواهد شد، چون خیلی ظریف است! این قلب را خدا می‌خواهد احیا کند، احیای این قلب برابر آنچه که در سوره مبارکه «انفال» گذشت این است که ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾.[16]

در سوره مبارکه «حج» گذشت به اینکه چشمِ دل یک عدّه کور است: ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُور﴾؛[17] اگر ذات اقدس الهی بخواهد چشم دل را باز کند، با دو انگشتِ بی‌انگشتی از آثار غیبی خود فیض می‌رساند؛ با اینکه ذات اقدس الهی دست ندارد با این حال وارد شده است که «وَ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین‏»[18] و همین مطلب درباره وجود مبارک ابی ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) است که «صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ کِلْتَا یَدَیْهِ‏ یَمِین‏»؛[19] مؤمن از اصحاب یمین است و با دست چپ کارهای خیر می‌کند، همان‌طوری که با دست راست کار خیر می‌کند. کافر و تبهکار اصحاب «مشئمه»، «شمال»، «شئوم» و زشتی است که با دست راست «مشئمه» و زشتی انجام می‌دهد، همان‌طوری که با دست چپ کار زشت می‌کند؛ آن شخص «کِلْتَا یَدَیْهِ شِمال» و مؤمن طبق روایت «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، چون خلیفهٴ «الله» است که «الله» «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین‏»، با آنکه «ید»ی در کار نیست و قلب مؤمن این خصیصه را دارد که «عَرش» الهی ‌شود! آن وقت این قلب اگر «مُنیب» باشد، آثار فراوانی دارد و بهشت منتظر اوست و اگر کمتر از این باشد، او منتظر بهشت است.

    عروج و نزول فرشتهها از درجات الهی و امکان رسیدن مؤمن به آن

فرمود: خدای سبحان درجاتی دارد که از آن درجات فرشته‌ها تنزّل می‌کنند و وحی را می‌آورند؛ وقتی اعمال مردم را می‌خواهند گزارش بدهند، از این درجات عبور می‌کنند و همین درجات می‌شود «معارج» و «مراقی» که در قوس صعود اینها عروج دارند و به همین جهت از این درجات به «معارج» یاد شده است که در سوره «معارج» که سوره‌ای به این نام است، فرمود: خدا ﴿ذِی الْمَعَارِجِ﴾[20] است؛ اگر «صلات» معراج مؤمن است، هر صلاتی تا اندازهٴ خاصی عروج دارد، لکن «صلات» اولیای الهی همه این «معارج» را طی می‌کند؛ فرشتگان هم درجاتی دارند و هر فرشته‌ای به اوج عروج این «معارج» نمی‌رسد و اگر پایین بخواهند بیایند، به درجه تنزل می‌کنند و اگر بالا بخواهند بروند، درجهٴ عروج دارند؛ هم خدای سبحان «معارج» دارد، هم درجات دارد و همه اینها به «عَرش» منتهی هستند.  

   تبدیل شدن قلب مؤمن به عرش رحمان و اهمیت آن

اگر کسی از این «معارج» که «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‏»[21]است قدم به قدم بالا رفت ـ اینکه گفتند «قُرْبَةٌ إِلَی اللَّه‏» همین است که قدم به قدم انسان بالا می‌رود ـ ترقّی می‌کند تا این «معارج» را یکی پس از دیگری طی می‌کند و به عرش الهی نزدیک می‌شود که از آن به بعد بعضی از قلوب هستند که «قَلْب الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَان‏».[22] در روایات دارد که اگر کسی مؤمنی را برنجاند و آبروی او را ببرد عرش خدا به لرزه در می‌آید؟! آن عَرش ﴿الرَّحْمانُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی﴾[23] که نیست، بلکه همین عرشی است که خدای سبحان از آن به عنوان «عَرش» الهی یاد کرده است که قلب مؤمن «عَرْشُ الرَّحْمَان‏» است و این شخص با «عَرش» الهی رابطه پیدا کرد، این اگر آسیب ببیند می‌لرزد! خیلی‌ها هستند که به همین «عَرش» وابسته‌ هستند! گاهی یک انسان می‌تواند عذاب را از یک مملکت به دور بدارد! همین زکریای بزرگواری که در همین شیخان دفن است، ایشان از شاگردان وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) بود، به حضرت عرض کرد که حالا سنّ من بالاست، قدمای اصحاب، دوستان ما و رفقای ما رحلت کردند و جوان‌ها روی کار آمدند، اجازه می‌دهید من از قم بیایم بیرون؟ فرمود: نه! در قم باش که خدا به برکت تو عذاب را از آن منطقه برمی‌دارد، همان‌طوری که به برکت پدرم موسی بن جعفر عذاب را از بغداد بر‌داشت؛[24] این می‌شود «عَرشِ» خدا! هر کسی که این‌طور نیست! اگر کسی به اینجا برسد، ممکن است توجه به او مثل توجه به «عَرش» خدا و بی‌اعتنایی به او بی‌اعتنایی به «عَرش» خدا باشد. این در بعضی از روایات است ـ نه همه ـ که اگر قلب فلان مؤمن را کسی به درد بیاورد «عَرش» خدا می‌لرزد؛ آن عَرشی که ﴿اسْتَوی‏ عَلَی الْعَرْش﴾ ظاهراً منظور آن نیست، مگر حالا انسان حجّت الهی باشد، ولیّ عصر باشد، پیغمبر باشد، امام زمان باشد که آن حساب دیگری دارد؛ امّا افراد عادی و مؤمنان همین‌هایی هستند که قلب اینها «عَرْشُ الرَّحْمَان‏» است.

بنابراین اگر «صلات» معراج مؤمن است و انسان ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی‏ صَلاتِهِمْ دائِمُون﴾،[25] دائماً این «معارج» را یکی پس از دیگری دارند بالا می‌روند و وقتی بالا رفتند، به آن «عرش» الهی نزدیک‌تر می‌شوند که از این جهت قلب مؤمن می‌تواند به صورت «عَرْشُ الرَّحْمَان‏» دربیاید.

    دعوت قرآن به خواندن با اخلاص خدای سبحان در پیمودن درجات

مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُریکُمْ آیاتِه﴾ برابر بخش‌های قبلی است که فرمود: ما آیات الهی را نازل کردیم، بعضی‌ها پذیرفتند و بعضی‌ها نپذیرفتند؛ آنهایی که نپذیرفتند درصدد جدال هستند تا دین را باطل کنند ﴿لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ﴾[26] و آنهایی که پذیرفتند، حاملان «عَرش»، یک؛ فرشته‌هایی که اطراف «عَرش» میباشند، دو؛ برای اینها طلب مغفرت می‌کنند؛ آن‌گاه خدای سبحان بحث این دو گروه را جداگانه مطرح کرد و فرمود که ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَر مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمَانِ فَتَکْفُرُونَ﴾،[27] بعد از این فرمود که ما آیات الهی نازل کردیم که یک عدّه کفر ورزیدند و یک عدّه هم اهل «إنابه» هستند ـ «إنابه» به همان دو تفسیری که در جلسه قبل ذکر شد ـ به این افراد «إنابه» حالا یا اهل «نٰابَ یَنُوبُ» هستند که گروه میانی‌ میباشند یا «نٰابَ یَنیبُ» هستند که اوحدی هستند و برتر میباشند به این دو گروه می‌فرماید: ﴿فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾، ولو آن گروه خوششان نیاید ﴿وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون﴾، این گروهی که ﴿لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُم﴾ و این گروهی ﴿وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا﴾، ولو اینها کراهت داشته باشند؛ ولی شما راه خود را انجام دهید.

    عقل، نشاندهنده راه پیمودن درجات، نه سازنده آن

مستحضرید که عقل چراغ است و از چراغ ـ به نحو سالبه کلیه ـ هیچ کاری ساخته نیست، ولو چراغ در حد آفتاب هم باشد! از آفتاب هیچ چیزی ساخته نیست، آفتاب فقط نشان می‌دهد. راه و صراط برای شارع است، عقل چراغ است و هیچ قاعده‌ای ندارد. این «کلُّما» ـ نه «کلَّما» ـ «کلُّما حَکَمَ بِه العَقل»[28] هم هیچ اصلی ندارد، چون عقل حکم مولوی ندارد، عقل مهندس نیست، عقل راه‌ساز نیست، عقل راه‌بین است و صراط برای شارع است و عقل مثل «نقل» که «زراره» و امثال «زراره» نقل می‌کنند، این راه را می‌بینند، نه اینکه راه‌ساز هستند. مهندس ذات اقدس الهی هست که به وسیله انبیا ابلاغ می‌کند؛ صراط شریعت است که خدا ابلاغ می‌کند، «و لاغیر»! هیچ ذرّه‌ای از این راه را عقل مشخص نمی‌سازد، عقل فقط راه را نشان می‌دهد که این حلال است، این حرام است، این بد است، این خوب است، شارع این‌طور گفته، قرینه عقلی داریم، قرینه نقلی داریم، دلیل مخصّص لبّی یا مقیّد لبّی داریم که در همین محدوده است. عاقل چراغ دست اوست و شارع صراط در دست اوست؛ شارع مهندس و راه‌ساز است، البته می‌بیند و راه می‌سازد، امّا عقل راه‌بین است و نه راه‌ساز، مهندس نیست؛ لذا شرع در قبال عقل و عقل در قبال شرع نیست، عقل در مقابل نقل است و نه در قبال شرع، چون شرع، وحی، دین، صراط و مهندس مقابل ندارند، چون همه اینها کار خدای سبحان است! عقل می‌فهمد که این راه است و آن چاه است، نقل به ما نشان می‌دهد که این راه است و آن چاه است. حالا فرمود: حالا که شما با عقل اینها را می‌فهمید، یکی پس از دیگری طی کنید و حالا که طی کردید، اگر فرشته‌ها بالا می‌روند، شماها واقعاً بالا می‌روید! این بیان نورانی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف من لایحضر نقل کردند این است که «الْمُصَلِّی‏ مَنْ یُنَاجِی‏»؛[29] نجوا می‌کند که نجوا غیر از نداست. انسان اوایل می‌گوید: «اللهم ربنا، یا ربنا، یا ربنا» که این نداست؛ امّا تا آخر که ندا نیست، البته کسانی که اهل قُرب نیستند و جزء مقربین نیستند، همیشه در ندا گرفتار هستند؛ امّا وقتی کسی که اهل «صلات» باشد ﴿الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُون﴾[30] یا ﴿إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾،[31] اینها از ندا می‌گذرند و مادامی که دور هستند می‌گویند: «یا ربنا»! این روایت نورانی که شما اول ده بار بگویید: «یا رب یا رب» وقتی این ده بار تمام شد بگویید: «رب رب»[32] نه؛ یعنی «یا» محذوف است جای «یا» نیست! انسان وقتی نزدیک شد و به حضور رسید دیگر ندا ندارد، اینجا جای نجواست! «الْمُصَلِّی‏ مَنْ یُنَاجِی‏»، این روایت نورانی نشان می‌دهد که بعضی‌ها نزدیک می‌شوند و حالا که نزدیک می‌شوند، به عرش الهی نزدیک می‌شوند، چون این «معارج» را یکی پس از دیگری طی می‌کنند؛ اگر «معارج» را یکی پس از دیگری طی کردند، آن وقت ذات اقدس الهی با اینها نجوا دارد که در همان «مناجات شعبانیه» مشخص شد.[33]

   ذکر اسمای الهی در ادعیه دال بر درجه بودن آنها تا رسیدن به عرش

فرمود: او خدای سبحان است و با اخلاص او را بخوانید و اینکه اوصاف الهی را ذکر می‌کند؛ یعنی این وصف الهی برای این نیست که شما اسمای الهی را بشمارید، خیر! خدا این اسما را دارد و شما برابر این اسما حرکت کنید وبه آن برسید! او ﴿رَفیعُ الدَّرَجاتِ﴾ است، شما سعی کنید یکی پس از دیگری این درجات را طی کنید که در بحث دیروز آیه سوره مبارکه «مجادله» گذشت که در آنجا فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾[34] در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که این آیه دو جمله است: یکی «محذوف التمییز» است و جمله دوم هم «مذکور التمییز». ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ تمییز ندارد؛ امّا ﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ که این «درجاتٍ» تمییز جمله دوم است و تمییز جمله اول به اعتماد تمییز دوم حذف شده است؛ یعنی «﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ دَرَجةً» که مؤمن عادی درجه دارد؛ امّا مؤمن عالِم درجات دارد؛ اگر این مؤمن عالِم علم خود را افزوده کند و ﴿رَبِّ زِدْنی‏ عِلْماً﴾[35] بگوید و همچنین عمل خود را افزوده کند، این درجات بالا می‌رود و دیگر به ﴿ذُو الْعَرْش﴾ میرسد؛ یعنی به مقامی می‌رسد که قلب او می‌تواند عرش الهی باشد که خدا ﴿رَفیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْش﴾ است. حالا همین خدایی که ﴿رَفیعُ الدَّرَجاتِ﴾ و ﴿ذُو الْعَرْش﴾ است، پس این درجات در حقیقت مسیر است، این را برای چه چیزی خدا خلق کرده است؟ برای اینکه بالایی‌ها از همین راه بیایند پایین و پایینی‌ها از همین راه بروند بالا؟! یک مهندس که اینجا راه می‌سازد، یعنی چه؟ این «درجه درجه»، این «معارج معارج» و این نردبان را برای چه چیزی نصب می‌کنند؟ برای اینکه این از بالا بیاید پایین و مشکل پایینی‌ها را حل کند؟! یا اینکه پایینی‌ها هم این نردبان را میگیرند و میروند بالا و مشکل خودشان را حل میکنند؟! وگرنه نصب نردبان برای چیست؟ «مَعرج مَعرج» درست کردن، «درجه درجه» درست کردن، درجات ساختن، نردبان ساختن و «معارج» ساختن برای چیست؟ برای اینکه فرشته‌ها از همین راه بیایند و پیام الهی را برسانند و مؤمنان از این راه به عنوان «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‏» استفاده کنند.

    عبادات وسیله عروج قلب انسان به طرف خدای سبحان

نه تنها «الصلاة»، «الصوم معراج المؤمن» و «الحج معراج المؤمن»؛ حالا فرق نمی‌کند نماز عمود دین[36] است، بقیه هم همین‌طور است! حج این‌طور است! عمره این‌طور است! درس و بحث این‌طور است! زیارت این‌طور است! همه اینها البته با یک تفاوتی معراج مؤمن است، کدام عمل است که به طرف «الله» صعود کند ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾[37] و معراج نباشد؟! اگر عمل و نیت صعود می‌کنند، یعنی از قلب آدم یک چیز پَر می‌کشد و می‌رود بیرون؟! نیت که از قلب جدا نیست، عقیده که از قلب جدا نیست، علم که از قلب جدا نیست؛ یعنی این ارواح طیّب و طاهر یکی پس از دیگری بالا می‌روند؛ لذا در همین ذیل آیه نورانی ارواح طیّبه معنا شده است، کلمه طیّب یعنی ارواح پاک، وگرنه این‌طور نیست که مثلاً عمل را بنویسند؛ بنویسند که فلان شخص این مقدار دین دارد، این مقدار اخلاص دارد و این مقدار این را ببرند بالا! خود این اخلاص بالا می‌رود؛ این اخلاص چون وصف مخلص است با هم بالا می‌روند. اصلاً نصب نردبان برای این است که یک عدّه از بالا بیایند و مشکل ما را حل کنند و یک عدّه هم از پایین توفیق پیدا کنند و بالا بروند که «معارج» بودن آن همین‌طور است! در سوره مبارکه «معارج» در آن اوایل سوره مبارکه «معارج» است که فرمود: خدای سبحان ﴿ذِی الْمَعارِج﴾ است؛ آیه سوم سوره مبارکه «معارج» این است که ﴿مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِج ٭ تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی‏ یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَة﴾. بنابراین چون خدا معرفی می‌کند و فرمود من نردبان دارم؛ یعنی یک عدّه را از راه نردبان پایین می‌آورم که حرف‌های مرا به شما برسانند و شما هم همین نردبان را بگیرید بالا بیایید! این نردبان هم همین حرف‌هاست و همین حرف‌ها نردبان الهی است! یعنی هر آیه‌ای یک نردبان است و هر سوره‌ای یک نردبان است؛ یک نردبان خارجی که در اینجا نیست، اینجا راه و رونده یکی است. ما راه‌های خارجی داریم که مثلاً می‌خواهیم حج برویم، عمره برویم راه مکه مشخص است؛ امّا می‌گویند نماز «سبیل الله» است، «سبیل الله» است یعنی چه؟ یعنی چیزی در خارج به نام نماز است؟! آن چیزی که می‌نویسند به نام «الصلاة» یا ما فارسی می‌گوییم نماز، اینکه وجود لفظی است، این چیزی را که می‌خوانیم راه است.

بنابراین راه و رونده یکی است و این‌طور نیست که ما چیزی خارج از جانمان به نام نماز داشته باشیم که از آنجا عبور کنیم، خود «صلات» راه است، صوم راه است، تمام اعمال عبادی ما راه هستند؛ منتها راه عین رونده است و سالک عین مسلک است تا به «مسلک الیه» خود بار یابد. فرمود ما «معارج» و درجات داریم، اینها را بگیرید و بالا بروید؛ عدّه‌ای از بالا می‌آیند و حرف‌ها را به شما می‌رسانند، شما هم اگر به همین حرف‌ها عمل کنید و دریابید، همین حرف‌ها شما را به ما می‌رساند ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ﴾، پس معارج داشتن ذات اقدس الهی به همین است که ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ﴾ و درجات داشتن آن هم به این است که فرشتگان از همین درجات نردبان پایین می‌آیند ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی‏ مَنْ یَشاءُ﴾.

    مقصود از القای روح در آیه و شرط آن

روح اگر به معنای فرشته‌ای از فرشتگان الهی باشد، این را می‌گویند که این مَلَک را «انزال» کرده است یا این مَلَک را «ارسال» کرده است؛ امّا اگر روح به معنای وحی باشد، مقام نبوت و عصمت و ولایت و امثال اینها باشد، این با «القاء» هم به معنای تجلّی ـ نه تجافی ـ سازگار است. وحی الهی را ذات اقدس الهی به هر کسی که صلاح بداند «القاء» می‌کند ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه﴾،[38] چون شرط اولی آن عصمت است و غیر از خدای سبحان احدی از عصمت افراد باخبر نیست؛ لذا احدی مقام رسالت و ولایت را دریافت نمی‌کند و احدی هم این کار به دست او نیست ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی‏ مَنْ یَشاء مِنْ عِبَادِهِ﴾.

    انذار از روز قیامت یکی از علّتهای القای روحِ الهی

 چرا القا می‌کند؟ ﴿لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ﴾، البته این روح و وحی الهی که می‌آید برای ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ﴾ هست، ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾ هست، ﴿وَ یُزَکِّیهِم﴾[39] هست؛ ﴿یُبَشِّرُهُم﴾؛[40] امّا برابر سیاق این آیات، یک؛ و آنچه در غالب ما اثربخش‌تر است، دو؛ همان هراس از «یَوْمُ الْقِیَامَةِ» است؛ یعنی آن است که بالاخره جامعه را تأمین می‌کند. مهم‌ترین عاملی که جامعه را می‌سازد، احساس مسئولیت است؛ یعنی انسان بداند دربرابر این عمل، بالاخره روزی رسوا می‌شود و رسوایی او هم قطعی است؛ این خیلی کارساز است!

     فراموشی قیامت ریشه همه معصیتها

در سوره مبارکه «ص» گذشت که فرمود: اینها ﴿بمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾،[41] چون قیام فراموش شده اینها هر کاری می‌کنند؛ اگر اختلاس است، اگر کم‌فروشی است، اگر گران‌فروشی است و اگر بدخوری است ﴿یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ فراموش شده است. اعتقاد به معاد آنقدر مؤثر است که اثربخشی‌ آن از اثربخشی اعتقادِ به توحید اگر قوی‌تر نباشد، کمتر نیست! مشرکین معتقد به خدا بودند که خالق آسمان و زمین هست، «رب الارباب» هم هست، لکن ربوبیت جزئی را به ارباب متفرقه می‌سپردند و عمدهٴ مشکل جاهلیت هم همان انکار معاد بود، پس آن چیزی که جامعه را می‌سازد یاد معاد است؛ یعنی عمل زنده است! و تعبیر آیه هم این است که جامعه به روزی می‌رسد که ـ این «لا» لای نفی جنس است ـ ﴿لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ اصلاً ظلم نیست، چرا؟ چون آن روز تنها کسی که کار به دست اوست خداست و خدا هم که ظالم نیست، ﴿وَ لاَ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾؛[42] دیگری هم که قدرت کار ندارد. ظلم فرض ندارد، نه اینکه ظلم در قیامت بد است؛ ظلم در قیامت محال است و هیچ ممکن نیست ﴿لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾، پس چنین روزی هست! و جزا هم عین عمل است که فرمود عین عمل را به صورت مار و عقرب درمی‌آورند و به شما نشان می‌دهند و شما هم می‌شناسید که این فلان کار شماست که به صورت مار درآمده است؛ این ظاهرش فلان کار بود و باطن آن مار بود. الان هم همین‌طور است! اگر کسی چنین عذابی را باور داشته باشد، خزی هست، یک؛ بر فرض او را تنها عذاب کنند، مگر می‌شود آن عذاب را تحمل کرد؟! وجود مبارک امام سجاد در آن بیان نورانی خودشان فرمود: به اندازه‌ای که شما بتوانی آتش را در کفِ دست نگه بدارید، به همان اندازه معصیت کنید![43] انسان یک ثانیه هم نمی‌تواند آتش را در کفِ دست نگه بدارد! این بیان نورانی حضرت است که فرمود مگر انسان چقدر می‌تواند آتش را تحمل کند! این عقیده جامعه را می‌سازد. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی به این عقیده معتقد نباشد و بگوید: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾[44] حساب دیگری دارد.

    معراج مؤمن بودن هر عمل عبادی

فرمود: هم راه برای بالا رفتن هست و هم راه برای پایین آمدن هست و ما اصلاً نردبان را برای همین بحث وضع کردیم؛ این نماز برای شما نردبان است، البته همهٴ اعمال برای شما نردبان است؛ منتها «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‏» به عنوان تمثیل است و نه تعیین که مثلاً صوم معراج مؤمن نباشد یا درس و بحث معراج مؤمن نباشد، این‌طور نیست! هر عمل عبادی که «قُرْبَةٌ إِلَی اللَّه‏» انجام گیرد، معراج مؤمن است. ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ﴾، به نحو تجلّی و نه به نحو تجافی، ﴿مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾. درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بود که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِی﴾[45] که این تلقی است، «القاء» به نحو آویختن است و نه به نحو انداختن «کما تقدم و غیر مرة». خدای سبحان باران را نازل کرد؛ یعنی به زمین انداخت و قرآن را نازل کرده است؛ یعنی به زمین آویخت؛ اگر به زمین آویخت، یک طرف آن به دست ماست و یک طرف آن هم به دست اوست، اصلاً معنای آویختن همین است! اصلاً معنای اینکه گفتند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً﴾،[46] این «حبل» از بالا به دست انسان رسیده است؛ یعنی این را بگیرید بالا می‌روید، وگرنه «حبل» و آن طنابی که کنار مغازه افتاده است که مشکل خودش را حل نمی‌کند، چگونه اعتصام به او سودآور است؟! «حبل» وقتی «اعتصام» به او سودآور است که به جای بلندی بسته باشد که اگر انسان آن را گرفت نیفتد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً﴾؛ قرآن «حبل الله» است، ولایت و اهل بیت «حبل الله» هستند.

    آشکار شدن معصیتها در قیامت و فراهم بودن زمینه آن

فرمود این کار را ما کردیم ﴿لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاَقِ﴾ که ﴿یَوْمَ التَّلاَقِ﴾ در حقیقت «لقاء الله» است، یک؛ به تبع آن افراد یکدیگر را هم ملاقات می‌کنند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ﴾[47] دو؛ ﴿یَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ﴾. در صحنهٴ دنیا اگر کسی خلافی کرده است، ممکن است غیبت کند و پشت دیواری، در شهر دیگری، کوی و برزنی، در کنار درختی، زیرِ زمینی و مانند اینها خودش را پنهان کند؛ امّا وقتی که همه فراز و نشیب‌ها تپه‌ها و چاله‌ها هموار شد و «قاع صفصف» شد ﴿فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾،[48] کجا انسان می‌تواند خودش را پنهان کند؟! چشم افراد هم که در قیامت تیز است و تیزبین، ﴿فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾؛[49] حدّت و تیزبینی دارد، پس چشم تیزبین است و هیچ مانعی هم نیست، کجا آدم می‌تواند فرار کند؟! لذا فرمود: همه بارز و علنی هستند ﴿هُمْ بَارِزُونَ﴾ و بعد گفته می‌شود که ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾، «الیوم» گرچه دنیا و آخرت در اختیار خدای سبحان است؛ امّا در دنیا خیلی‌ها نمی‌دانند که مُلک به دست الهی است ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾؛[50] امّا آن روز که «بیّن الرشد» می‌شود، از آنها سؤال کنید که ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾ که می‌گویند خدایی است که واحد است، یک؛ وحدت او هر کثرتی را «تحت» قهر می‌آورد، دو؛ درست است ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ﴾ حضور دارند؛ امّا وحدت الهی وحدت قاهره است و وقتی وحدت قاهره شد، وحدت قاهره جا برای کثرت نمی‌گذارد، آن وقت جا برای اینکه زید مالک باشد یا عمرو مالک باشد و مانند آن نیست؛ امروز احیاناً گفته می‌شود: ﴿وَ هٰذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی﴾؛[51] امّا آن روز نمی‌تواند بگوید! فرمود: چنین روزی ﴿الْیَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ﴾، در خیلی از آیات مانند ﴿سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا﴾[52] دیگر «با» ندارد؛ ﴿لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾؛ ـ این «لا» لای نفی جنس است ـ هیچ ستمی امروز نیست، کسی نمی‌تواند به دیگری ستم کند، یک؛ تنها کسی که کار به دست اوست «الله» است، دو؛ «الله» هم که «یمتنع منه الظلم»، سه؛ ﴿إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 

 

 

 



[1]. سوره انبیاء, آیه34.

[2]. سوره آل عمران, آیه185.

[3]. سوره زمر, آیه68.

[4]. سوره نمل, آیه87؛ سوره زمر، آیه68.

[5]. سوره دخان, آیه56.

[6]. سوره زمر, آیه30.

[7]. سوره زمر, آیه42.

[8]. سوره سجده, آیه11.

[9]. بحارالانوار، ج8, ص344 و 345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و اله و سلّم)‏ إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِیلَ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ وَ قِیلَ یَا أَهْلَ النَّارِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ فَیُجَاءُ بِالْمَوْتِ کَأَنَّهُ کَبْشٌ‏ أَمْلَحُ‏ فَیُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَیَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ کُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَیُقَدَّمُ وَ یُذْبَحُ ثُمَّ یُقَالُ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ یَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ‏ وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ الْآیَةَ».

[10]. سوره انفال, آیه72؛ ﴿انِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ﴾؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص147: «« مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یُعِینُ مُؤْمِناً مَظْلُوماً إِلَّا کَانَ أَفْضَلَ مِنْ صِیَامِ شَهْرٍ وَ اعْتِکَافِهِ فِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَنْصُرُ أَخَاهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَی نُصْرَتِهِ إِلَّا نَصَرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَه».

[11]. الفصول المختارة، ص136؛ «قَوْلِ النَّبِیِّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)‏ مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً کَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ‏ سَنَ‏ سُنَّةً سَیِّئَةً کَانَ عَلَیْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة».

[12]. تحف العقول، ص123؛ «..شِیعَتَنَا یَنْصُرُونَنَا وَ یَفْرَحُونَ بِفَرَحِنَا وَ یَحْزَنُونَ بِحُزْنِنَا و...».

[13]. بحار الأنوار، ج‏67، ص40.

[14]. بحارالانوار، ج97, ص287.

[15]. کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص352.

[16]. سوره انفال, آیه24.

[17]. سوره حج, آیه46.

[18]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص126.

[19]. قرب الإسناد (ط ـ الحدیثة)، ص309.

[20]. سوره معارج, آیه3.

[21]. مفاتیح الغیب، ج‏1، ص، 226.

[22]. بحارالانوار، ج55, ص39.

[23]. سوره طه, آیه5.

[24]. الإختصاص، ص87؛ «عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ آدَمَ قَالَ‏ قُلْتُ لِلرِّضَا(علیه السلام) إِنِّی أُرِیدُ الْخُرُوجَ عَنْ أَهْلِ بَیْتِی فَقَدْ کَثُرَ السُّفَهَاءُ فَقَالَ لَا تَفْعَلْ فَإِنَ‏ أَهْلَ‏ قُمَ‏ یُدْفَعُ‏ عَنْهُمْ بِکَ کَمَا یُدْفَعُ عَنْ أَهْلِ بَغْدَادَ بِأَبِی الْحَسَنِ(علیه السلام)‏».

[25]. سوره معارج, آیه23.

[26]. سوره کهف, آیه56؛ سوره غافر، آیه5.

[27]. سوره غافر، آیه10.

[28]. فوائدالأصول(‏للآخوند)،ص 129؛ «کلّما حکم به العقل حکم به الشّرع».

[29]. من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص210.

[30]. سوره مؤمنون, آیه2.

[31]. سوره فاطر, آیه28.

[32]. ر.ک: زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص322؛ «رَأَیْتُ الْإِمَامَ الصَّادِقَ(عَلَیْهِ السَّلَامُ) یَوْماً یُؤَدِّی صَلَاةَ جَعْفَرٍ ثُمَّ قَرَأَ هَذَا الدُّعَاءَ: یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِّ حَتَّی یَنْقَطِعَ النَّفَسُ، یَا رَبَّاهْ یَا رَبَّاهْ یَا رَبَّاهْ حَتَّی یَنْقَطِعَ النَّفَسُ، رَبِّ رَبِّ یَا رَبِّ کَذَلِکَ حَتَّی یَنْقَطِعَ النَّفَسُ، یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ کَذَلِکَ حَتَّی یَنْقَطِعَ النَّفَسُ، یَا رَحِیمُ یَا رَحِیمُ یَا رَحِیمُ حَتَّی یَنْقَطِعَ النَّفَسُ، یَا رَحْمَنُ یَا رَحْمَنُ یَا رَحْمَنُ سَبْعاً، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ سَبْعاً، ثُمَّ قَرَأَ هَذَا الدُّعَاء...».

[33] . الاقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثه)، ج3، ص295؛ «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعائِی إِذا دَعَوْتُکَ وَ اسْمَعْ ‏ِندائِی إِذا نادَیْتُکَ وَ اقْبِلْ عَلَیَّ إِذا ناجَیْتُک‏...».

[34]. سوره مجادله, آیه275.

[35]. سوره طه, آیه114.

[36]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44؛ «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ».

[37]. سوره فاطر, آیه10.

[38]. سوره انعام, آیه124.

[39]. سوره بقره, آیه129.

[40]. سوره توبه آیه21.

[41]. سوره ص, آیه26.

[42]. سوره کهف, آیه49.

[43] . ر. ک: مجموعه ورّام، ج2، ص37.

[44]. سوره انعام, آیه29؛ سوره مومنون، آیه37.

[45]. سوره نمل, آیه6.

[46]. سوره آل عمران, آیه103.

[47]. سوره واقعه, آیه49.

[48]. سوره طه, آیات106 و 107

[49]. سوره ق, آیه22.

[50]. سوره ملک, آیه1.

[51]. سوره زخرف, آیه51.

[52]. سوره اعراف, آیه180.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق