أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿ وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ (2) إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (3)﴾.
سوره مبارکه «عصر» که «علم بالغلبة» آن «العصر» است. این سوره مبارکه که میتواند مدنی و مکی باشد و ظاهراً مکی است با سوگند شروع میشود، سوگند به عصر که همه انسانها در خسارتاند مگر آن گروهی که دارای این ارکان اربعه و عناصر محوری چهارگانه باشند. سوگند به عصر که روشن خواهد شد ـ به خواست خدا ـ که این چه عصری است! با ﴿إِنَّ﴾ و جمله اسمیه و با «لام»، اینها همه نشانه تأکید و اهتمام به پیام این جمله اُولا است که حتماً قافله انسانیت، همه انسانها در خسارتاند سرمایه را باختند ﴿فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾[1] طرفی نبستند سودی نبردند سرمایه هم که حفظ شدنی نیست؛ چون سرمایه عمر است که از بین میرود. گفتند یخ فروشی در تابستان فریاد میزد که به دادم برسید سرمایهام در شرُف آب شدن است.
انسان در تابستانی زندگی میکند که مرتّب این یخ عمرش دارد آب میشود اینکه برنمیگردد. یقیناً از این ﴿إِنَّ﴾ و جمله اسمیه و «لام» ﴿لَفی﴾ و مانند آن تأکید است به خوبی برمیآید که همه انسانها در خسارتاند مگر کسانی که این عناصر چهارگانه را حفظ بکنند. از استثنا معلوم میشود که مستثنی منه کلّ جوامع بشریاند.
﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ﴾ مگر کسی که ایمان بیاورد، یک؛ و عمل صالح داشته باشد، دو؛ و تواصی به حق داشته باشند نسبت به یکدیگر، سه؛ و تواصی به صبر داشته باشند، چهار. منظور از این عصر وجوه فراوانی گفته شد، عصر یعنی روزگار، چون روزگار به هر حال آموزنده است عبرتآموز است و مانند آن. یا منظور عصر است وقت نماز عصر است که از آن به صلات وُسطی یاد شده است؛ یا عصر هر روز است مقابل ضحی که ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾[2] این هم پایان روز است آن هم تقریباً در اوایل روز است؛ یا عصر به معنای فشار و شتاب و تلاش و کوشش است؛ یا نه، مناسبتر از همه عصر وحی و نبوت است، عصری که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به بعثت رسیده است و عصری که وجود مبارک خاتم اوصیاء(ارواح مَن سواه فداه) ظهور میکند که ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾[3] خواهد شد و مانند آن.
به هر تقدیر یا به روزگار یا به عصر صلات عصر یا به عصر وحی و نبوت سوگند یاد شد. برخی از مفسران نظری فخر رازی[4] میگویند ذات اقدس الهی نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حرمتی ویژه قائل است به مکانی سوگند یاد کرد که حضرت در آن مکان باشد، فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾؛[5] به عمر و حیات و زندگی آن حضرت سوگند یاد کرد فرمود: ﴿لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾؛[6] قسم به حیات و مدت زندگی شما، قسم به عمر شما! مناسب است که این عصر هم عصر بعثت آن حضرت باشد؛ اینکه میفرماید ﴿لَعَمْرُکَ﴾؛ به عمر شما، برای اینکه این عمر وحی و نبوت، عمر تعلیم کتاب و حکمت است از یک سو؛ تزکیه نفوس است از سوی دیگر که جامعه را از جاهلیت به تمدن آورد.
مستحضرید که در پایان سوره مبارکه «بیّنه» فرمود: شما بهترین مردم عالم هستید ﴿هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾.[7] اگر جامعه اسلامی بهترین جوامع بشری است و اگر مکتب اسلام ﴿وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾[8] و اگر رهآورد وحی و نبوت طوری است که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾[9] که ﴿وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾،[10] ﴿وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾[11] در سه سوره این تعبیر بلند ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ آمده است نشانه آن است که عصر وحی و نبوت عصری است زرّین و انسانپرور و انسانساز. درست است که خبر داد، ولی این خبر به داعی انشاء است که فرمود شما میتوانید بهترین جامعه روی زمین باشید بکوشید تا بشوید؛ راهش چیست؟ راهش این است که این مکتب بالاترین و برجستهترین مکتب در کنگرههای جهانی باشد، افکار حکمای دیگر، فلاسفه دیگر، متکلمان دیگر، دگراندیش دیگر، همه اینها را ارزیابی کنید، پاسخ مثبت ارائه کنید طرح نو در اندازید آنگاه:
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش ٭٭٭ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد[12]
غبار آخِر شد از بین رفت؛ اگر اینها را بالصراحه فرمود شما بهترین مردم روی زمین هستید، آن راهها را مشخص کرد که مکتب را طرزی تعلیم بدهید و ارائه کنید از آن دفاع کنید که این ﴿وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾ باشد ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ باشد، آن بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»[13] که بارها به عرض شما رسید؛ این گونه از جملههای خبری به داعی انشا القاء شدند یعنی بکوشید مکتب دین را بر فراز همه مکتبها قرار بدهید. مگر این قراردادی است؟ مگر به دست کسی است؟ تا حرف فلاسفه دیگر، حکمای دیگر و دیگراندیشان دیگر را انسان خوب ارزیابی نکند، مکتب را تحلیل نکند تعلیل نکند عقلانی نکند ارائه ندهد که ﴿وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾ نمیشود، ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ نمیشود؛ آنگاه ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ نخواهیم شد، وقتی ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ میشویم که مکتب ما ﴿وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾ در مقام اثبات نه ثبوت، ثبوت که سرجایش محفوظ است؛ «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» در مقام اثبات نه ثبوت، ثبوتش که محفوظ است؛ ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ در مقام اثبات نه ثبوت، ثبوتش که محفوظ است.
بنابراین این کار را باید انجام بدهید وگرنه نه تنها ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ نخواهید بود؛ هم مغبون خواهید شد ﴿یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ﴾[14] هم بالاتر از غبن، خسارت میبینید که کل سرمایه را میبازید. یک وقت انسان سرمایهاش محفوظ است تلاش و کوشش کرده بهرهای نبرده این مغبون است، یک وقت کل سرمایه را باخته است که راهی برای تدارک نیست، این میشود خسارت و این سوگند هم درباره تمام جوامع بشری است به دلیل استثنا. یک گروه خاصی مستثنا هستند، این گروه خاص کسانی هستند که عناصر محوری چهارگانه را خوب از نظر معرفت بشناسند و از نظر عمل بپذیرند و کوشا باشند؛ یکی اینکه ایمان بیاورند یعنی به جمیع اصول دین بعد از معرفت کامل معتقد باشند یعنی محقق علمی باشند که کار عقل نظری است، متحقق عملی باشند که کار عقل عملی است که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»[15] و دل را با این گره بزند و مؤمن باشد.
قبلاً هم روشن شد که «آمَنَ» به معنای «إعتقد» نیست، «آمَنَ» یعنی «دخل فی المأمن». دخول در مأمن به این عناصر چهارگانه است که اعتقاد به جمیع آنچه مربوط به قرآن و عترت و ولایت و امامت اهل بیت(علیهم السلام) است داشته باشد؛ آنچه به امامت برمیگردد که بعضیها خواستند بگویند این عصر، عصر ظهور وجود مبارک ولیّ عصر است، عصر رجعت آن ذوات قدسی است؛ آن عصر ظهور بقیت الله(ارواح من سواه فداه) عصر رجعت ائمه(علیهم السلام) زرّینترین عصر خواهد بود آن هم درست است آن هم در حقیقت همین شکوفایی عصر بعثت و نبوت و نزول قرآن کریم است.
پس اولین عنصر از این عناصر چهارگانه ایمان است که «آمَنَ» یعنی «دخل فی المأمن»؛ مأمن همین عقیده داشتن به «جمیع ما جاء به النبی» از اصول دین است و این ایمان صائب رکن اول است آن عمل صالح رکن دوم است، انجام واجبات ترک محرّمات تا آنجا که ممکن است توفیقیابی به نوافل، پرهیز از مکروهات و مانند آن. این عنصر دوم است؛ ﴿إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا﴾، یک؛ ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، دو؛ و چون انسان جمعی زندگی میکند مسئولیت دیگران هم به عهده اوست «لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل»، تعلّم وقتی واجب است که تعلیم قبلاً واجب شده برهانی که آوردند «لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل».[16] خدای سبحان از طبقه تحصیل نکرده هیچ توقعی ندارد اینها را مؤاخذه نمیکند که چرا یاد نگرفتی مگر اینکه قبلاً از علما تعهّد بگیرد که چرا یاد ندادی یا بر شما واجب است؛ کتاب بنویسید کتیبه بنگارید سخنرانی کنید ارشاد کنید تبلیغ کنید موعظه کنید، تعلیم قبل از جهل است «لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل» تعلیم قبل از تعلّم است.
پس عنصر اولی تحکیم عقاید اسلام بر اساس برهان؛ عنصر و رکن دومی انجام واجبات و ترک محرّمات به عنوان عمل صالح؛ سوم تواصی به حق، حق همان اصول دین است قواعد عقلانی دین است مسئله توحید است وحی است معاد است نبوت است امامت است ولایت است حقیقت قرآن کریم است و عظمت حدیث قدسی است عظمت روایاتی که بر ذوات قدسی اهل بیت(علیهم السلام) فروغافکنی کرده و مانند آن. این تواصی به حق است.
رکن چهارم که تواصی به صبر است عبارت است از آن است که جامعه را و افراد دیگر را به صبری که سه ضلعی است و در بحث صبر که ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾[17] گذشت یکدیگر را به صبر توصیه کنند. مستحضرید که صبر در اسلام به سه قسم تقسیم شده است «صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ» است، «صَبْرٌ عِنْدَ المَعْصِیَة» است، «صَبَرَ عَلَی الْمُصِیبَةِ» است؛[18] بیش از این سه صبر هم نیست تواصی به صبر هم لازم است. اگر جامعه بخواهد ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ بشود، اگر مکتب بشود ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾، اگر دین بشود ﴿وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾ و اگر اسلام بشود «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه» جامعه برین اسلامی باید این ارکان اربعه را به این صورت داشته باشند؛ چهارمی هم تواصی به صبر است، یکدیگر را به صبر توصیه کردن. صبر هم سه قسم است: انجام کارهای شرعی یک مقدار ممکن است دشوار باشد دیگران را به «صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ» وادار کنیم بگوییم، این طاعت، این روزه گرفتن، این تنظیم امور مالی، این پرهیز از ربا و ریا و مانند آن اگر دشوار است باید صبر کرد «صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ» و در هنگام معصیت «صَبَرَ عَلَی المَعْصِیَة» است، یکدیگر را وادار کنیم که هنگام تصمیم بر گناه از این تصمیم صرف نظر کنیم توفیق توبه فراهم کنیم توفیق انابه فراهم کنیم، توفیق ادراک مشهد و محضر ذات اقدس الهی را فراهم کنیم و مانند آن.
«صَبَرَ عَلَی الْمُصِیبَةِ» است یعنی وقتی مصیبت وارد شد ـ خدای ناکرده ـ کسی آسیبی دید روی این انسان بتواند پرده صبر بپوشاند پردهدری نکند و نه بر خود نه بر دیگران تحمیل نکند، بردبار باشد؛ بردبار یعنی این بار را بتواند به مقصد برساند چون یک آزمون الهی است. پس «صَبَرَ عَلَی الْمُصِیبَةِ» وقتی که مصیبت وارد شد صبر کنید. این تعبیر «علی» و «عند» درباره طاعت و معصیت هم میتواند گوناگون باشد که «صبر عند الطاعة» یا «صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ»، چه اینکه صبر «عِنْدَ المَعْصِیَة» یا «صَبَرَ عَلَی المَعْصِیَة»، به هر تقدیر این سه وصف را صبر داراست.
پس این صبر جزء «جوامع الکلم» است که انجام واجبات را با صبر میشود تحمل کرد، ترک محرّمات را با صبر میشود، بردباری و استقامت زمان آزمون و مصیبت را با صبر میشود به مقصد رساند و پیمود. اگر کسی این ارکان چهارگانه را داشته باشد او خسارت نمیبیند بهره میبرد ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم﴾[19] آن تجارت نجاتبخش را مشخص کرده است، اینجا هم پرهیز از خسارت را، سوره «تغابن» هم رهایی از غبن را مشخص کردند؛ آن وقت پاداش دنیایی آن این است که ﴿هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾، پاداش اخرویاش این است که از خسارت مصون از غبن مصون از هر گونه کاستی مصون، چون این عناصر چهارگانه را دارا هستید.
نتیجه اینکه ذات اقدس الهی ما را اجتماعی بار آورد که این دو رکنی که خود داریم در دیگران زنده کنیم با دیگران در این دو رکن زندگی کنیم، یکی تواصی به حق و یکی تواصی به صبر است. آنکه کتاب عقلی مینویسد در اصول دین تواصی به حق دارد؛ آنکه کتاب کلامی مینگارد در اصول دین و در ولایت و در امامت و در ظهور حضرت و در رجعت و سایر مسائل کلامی این تواصی به حق دارد؛ آنکه تبلیغ میکند امر به معروف میکند نهی از منکر میکند این تواصی به صبر دارد. اگر جامعهای این چنین بود و هر کدام از این افراد در این امور چهارگانه نسبت به امکانات خود تلاش و کوشش داشته باشند آن وقت این ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ بودن درست است. وقتی این سوره مبارکه نازل شد جامعه صدر اسلام، آن مؤمنین یکدیگر را که مصافحه میکردند دست از یکدیگر برنمیداشتند مگر اینکه این سوره مبارکه ﴿وَ الْعَصْرِ﴾ را بخوانند؛ البته در سابق و لاحق و سالف و آنف، تبهکاران بودند ولی مردان الهی که دستپرورده این گونه سور و آیات قرآن کریماند حرمت این آیات را نگه داشتند، بعد از نزول این سوره مبارکه ﴿وَ الْعَصْرِ﴾ غالب مؤمنان صدر اسلام هنگام برخورد این سوره را میخواندند. [20]
مسئله «وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ»[21] آن روز شکوفا شد. نصیحت هم مستحضرید درست است گفتن نصیحت است نوشتن نصیحت است، اما آن طوری که محققان ادبپرور ما درباره نصیحت گفتند که «نصیحت» لغةً آن خیاطی را میگویند، نصاح آن ساختن و بریدن و پوشیدن و آن جامه دوخته شده را میگویند «نصاح». آن سوزن خیاطی را میگویند «منصحه». خود خیاط را میگویند «ناصح». آنکه لباس میدوزد بر پیکر جامعه میافکند تا آبروی جامعه را حفظ کند او «النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ» دارد، چه نسبت به رهبران و مسئولین چه نسبت به توده مردم «وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ». این معنی نصیحت است؛ البته آن در غالب گفتن یا نوشتن یا تعبیرات فعلی و مانند آن میگنجد، ولی اصل نصیحت این است. به خیاط میگویند ناصح به سوزن خیاطی میگویند منصحه، به نخ خیاطی میگویند نصاح و به آن لباس دوخته شده هم احیاناً میگویند نصاح.
وقتی این سوره نازل شد خیاطی به راه افتاد؛ یعنی جامهدوختن، بر پیکر جامعه پوشاندن آبروی، جامعه را حفظ کردن که از نظر دفع یا رفع آلوده نشوند و نشدن، این میشود «وَ النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ». آن وقت چنین جامعهای میشود ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾. غرض این طور نیست که فقط ادعای قرآن این باشد که شما بعد از مرگ در بهشت میآرمید و ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ هستید آن سرجایش محفوظ و «مما لا ریب فیه» است. آنکه محور تربیتی قرآن کریم است و ذات اقدس الهی به عصر نبوت و ولایت سوگند یاد میکند، به عمر پیغمبر سوگند یاد میکند، به شهری که پیغمبر در آن شهر است سوگند یاد میکند تا روشن شود حرمت زمان، حرمت زمین، حرمت عمر به آن متزمّن و متمکّن و صاحب عمر است، فرمود در این شرایط شما ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ هستید.
پس وظیفه چهارگانه ما این است: یکی ایمان ﴿آمَنُوا﴾ یعنی به مسائل اعتقادی. دوم عمل صالح که مربوط به فروع است. سوم توصیه به همان اصول دین که حق است. چهارم توصیه به همان فروع دین که صبر است. اگر کسی ملکه صبر را داشته باشد، هم طاعتهای الهی را انجام میدهد هم از معصیتهای الهی نجات پیدا میکند هم هنگام مصیبت این بار را میبرد بردبار است و آسیبی به کسی نمیرساند و آسیبی هم به خودش نمیرساند.
غرض این است که این سوره در عین حالی که کوچک است محتوای چهارگانه و ارکان چهارگانه عمیقی دارد و وقتی که نازل شد وضع مردم صدر اسلام کاملاً برگشت و یکدیگر را که میدیدند این سوره نورانی را میخواندند و روایاتی هم آمده است که دو تا برادر مؤمن وقتی به یکدیگر میرسند و مصافحه میکنند مثل آن است که «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیَا مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»[22] اگر این هر دو دست گرد و غباری داشته باشند وقتی زیر آب یک شیر یعنی قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام) رسیدند و باهم دست میدهند و مصافحه میکنند و دستی به دست دیگر دارند، این مثل «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیَا مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی» دو تا برادر مؤمن وقتی به یکدیگر میرسند مثل آن است که دو تا دست به یکدیگر رسیدند که از برخورد اینها و تماس اینها زیر شیر واحد، هر دو تطهیر و پاک میشوند و بیغبار میشوند که امیدواریم ذات اقدس الهی آن توفیق را به ما بدهد که هم این آیات را به خوبی ادراک کنیم و هم معارف اینها را به عنوان تواصی به حق منتشر کنیم و هم احکام و حکَم فرعی و فقهی اینها را به عنوان تواصی به صبر در جامعه منتقل کنیم.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره بقره، آیه16.
[2]. سوره شمس، آیه1.
[3]. سوره زمر، آیه69.
[4]. مفاتیح الغیب، ج31، ص164 و 165.
[5]. سوره بلد، آیات1 و 2.
[6]. سوره حجر، آیه72.
[7]. سوره بیّنة، آیه9.
[8]. سوره توبه، آیه40.
[9]. سوره توبه، آیه33؛ سوره فتح، آیه28؛ سوره صف، آیه9.
[10]. سوره توبه، آیه33؛ سوره صف، آیه9.
[11]. سوره فتح، آیه28.
[12]. دیوان حافظ، غزل166.
[13]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص334.
[14]. سوره تغابن، آیه9.
[15]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.
[16]. الأمالی (للمفید)، النص، ص66.
[17]. سوره بقره، آیه45.
[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص91.
[19]. سوره صف، آیه10.
[20]. الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج6، ص 392
[21]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص403.
[22]. شرح أصول کافی(صدرا)، ج1، ص457.