أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ (17) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبیلَ یَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) کَلاَّ لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (23) فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28) وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْباً (30) وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (32)﴾
سوره مبارکه «عبس» که در اوایل بعثت نازل شد گرچه با همه سور مکی و مدنی در آن جامع مشترک سهیم است لکن خصوصیتی برای این سور مکی مطرح است که در کمتر سور آن خصوصیات مطرح است قرآن کریم مثل کتابهای عادی نظیر مکاسب، کفایه و مانند آن نیست در تفسیر باید طرزی مطالب را از قرآن به دست آورد که پیغمبر شاخص شناخته شود طوری که جای پیغمبر، غیر از علی غدیر کسی نمیتواند بنشیند. برخی از تفسیرها پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در حدّی میآورد که صاحب سقیفه هم میتواند جای او بنشیند. تفسیر یک کار عادی نیست شما ملاحظه کردید ما فکر آسمانها را کردیم فکر زمین را کردیم فکر مکتب را کردیم فکر غدیر را کردیم فکر سقیفه را کردیم اگر ـ معاذالله ـ این ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی﴾[1] که به معنی عبوس کردن و روبرگرداندن از یک اعمایی بود که پنج جهت در او بود این به حضرت برمیگشت؛ معنای آن این است که خدای سبحان آبروی پیغمبر را در تمام این طبقات آسمانها حفظ نکرد؛ حالا حادثهای در مکه در یک قسمتی واقع شد شما باید آبروی حضرت را نزد همه این فرشتهها ببرید؟ برای اینکه این را که مستقیماً خودت نفرمودی به پیغمبر در زیر گوش او که نگفتی ﴿فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ﴾[2] این را در یک نامه نوشتی و به دست همه فرشتههای مدبّرات امر دادی ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[3] دادی. اینها نظیر مأمور پُست نیستند که از درون پاکت باخبر نباشند اینها کاملاً میدانند درون این نامه چه نوشته است ﴿مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ﴾[4] است، ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ﴾ است، ﴿کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ است، از عرش تا فرش همه ملائکه را خبر کردی که او عبوس کرد؟ این چه طرز پیغمبر داشتن است؟ این چه طرز رهبر را معرفی کردن است؟ مفسّر باید به فکر آسمان هم باشد.
همه کلمات ائمه(علیهم السلام) نورانی است؛ ما در این زیارتها عرض میکنیم: «کَلامُکُم نُورٌ»[5] این نافلههایی که دستور میدهند فلان کار مستحب است این نور است واجبها هم نور است آن اسرار ادعیه هم نور است میگوییم: «کَلامُکُم نُورٌ» منتها نور درجاتی دارد؛ یک وقت نور شمع است یک وقت نور این چراغهاست یک وقت نور شمس است. به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردند که ما در عصر غیبت چه دعایی بخوانیم؟ فرمود این دعا را بخوانید: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»[6] خیلی از ادعیه است که از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند که ما در دعای آخرین سجده چه بخوانیم؟ فرمود فلان دعای مغفرتآور را بخوانید. در تعقیبات چه بخوانیم؟ فرمود فلان دعا.[7] ملاحظه فرمودید که دعاها فراوان است بسیاری از این ادعیه مربوط به طلب مغفرت است حُسن عاقبت است حُسن معیشت است شفای بیمار است و مانند آن، همه اینها نور است؛ اما همین سه خط یا سه جمله براهین عمیق فلسفی در آن است.
اولین جمله این است که خدایا من تو را به خوبی بشناسم چرا؟ برای اینکه من به پیغمبر نیازمند هستم پیغمبر خلیفه مستخلف عنه است من مستخلف عنه را نشناسم خلیفه را نمیشناسم پیغمبر که انتخابی نیست تا ما به او رأی بدهیم تو باید انتخاب کنی، ما هم که تو را نمیبینیم. ما طرزی باید خدا را بشناسیم که جانشین او را بشناسیم تا مستخلف عنه را نشناسیم خلیفه را نمیشناسیم. حالا کسی آمده معجزه آورده گفت که من جانشین الله هستم ما باید طرزی الله را «أَلدَّانِی فی عُلُوِّهِ وَ العَالِی فی دُنُوِّهِ»[8] بشناسیم که او بتواند جانشین داشته باشد اولاً؛ جانشین او هم فقط همین آقا میتواند باشد ثانیاً؛ این برهان یعنی برهان است؛ «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ» این را به زراره فرمود، فرمود عصر غیبت بگو توفیق خداشناسی را به من بده، من اگر خدا را به خوبی نشناسم پیغمبر را نمیشناسم برای اینکه پیغمبر جانشین اوست شناخت هر خلیفه فرع شناخت مستخلف عنه است، شناخت هر نائب فرع شناخت منوب عنه است.
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ»؛ خدایا من نبی را بشناسم نبوت را بشناسم تا گرفتار سقیفه نشوم برای اینکه کسی به جای پیغمبر مینشیند که پیغمبر را خوب بشناسد امام خلیفة الرسول است نه منتخب مردم. مردم که رأی ندادند امام، امام بشود. الله تعالی فرمود فلان شخص یعنی علی و اولاد علی جای پیغمبر نشستند ما اگر مستخلف عنه را نشناسیم خلیفه او را چگونه بشناسیم. برهان یعنی برهان مسئله است؛ شما در این دعاهای اول تا آخر مفاتیح را بررسی کنید برهان در آن نیست؛ خدایا! من نیازمندم خدایا من مشکل دارم خدایا خدایا خدایا خدایا! همین است کار ما هم همین است انسان هم که فقیر محض است.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم همین! در موارد ذات اقدس الهی به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ﴾ کذا، ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ﴾ کذا، ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ﴾ کذا حتی ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾[9] اما ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[10] مثل او نباش که قهر بکنی حضرت که قهر نکرد.
پرسش: ...
پاسخ: خلیفه بود اما فوراً گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ ٭ فَاسْتَجَبْنا لَهُ﴾[11] خلیفهای بود که ﴿فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾[12] در شب تار در دل ماهی آنجا گفت «یا الله»؛ طوری گفت «یا الله» که ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ﴾، این نشانه قُرب کامل یونس(سلام الله علیه) است. غرض این است که وجود مبارک پیغمبر آن طور نبود که قوم خودش را ترک کند با همه آن رنجها. حضرت فرمود به خدا عرض کن: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ» ولیّ عصر جای پیغمبر مینشیند منتخب مردم که ـ معاذلله ـ نیست من اگر مستخلف عنه را نشناسم نبی را نشناسم امام را نمیشناسم. شما تمام این مفاتیح را که بگردید اینگونه از دعاها کم است، این دعای معرفتی است، یک؛ راجع به اصول دین است، دو؛ برهان فلسفی است، سه؛ اما غالب این ادعیه دارد که خدایا مشکلات ما را حل کن.
غرض این است که در تفسیر، انسان نه فقط مواظب مرجع ضمیر باشد که ضمیر به چه کسی برمیگردد! باید طرزی پیغمبر را شناخت که قرآن این کاره است، دارد پیغمبر را معرفی میکند دین را معرفی میکند طرزی پیغمبر به دست مفسّرین بیاید که غیر از علی کسی نتواند جای او بنشیند. اگر ـ خدای ناکرده ـ او را مثل فردی از علمای معمولی معنا کنیم او این طور در میآید البته صاحب سقیفه هم انتظار هم دارد خیلیها هم همین طور عمل کردند، چون نتوانستند خودشان بالا بیایند حضرت را پایین آوردند، تا بتوانند جای او بنشینند در تفسیرهای اینها این رنگ هست این بو هست خیلی از این حرفها ثبت در تفسیرها دارد حالا اگر شاعری آمده از بزرگان ادب که بعضی از دوستان اشعاری از او نقل کردند او اگر یک وقت این تعبیراتی که در بعضی از روایات آمده مثلاً ضمیر به حضرت برمیگردد از آن طرف هم حضرت را معنا کرد که:
بنواخت نور مصطفی آن استن حنّانه را ٭٭٭ کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو حنّانه شو[13]
این شعرها را هم گفته است، وجود پیغمبر یک مرد آسمانی است به این ستون تکیه داده بود، ستون هم همان درختی بود که در آن اول مسجد مدینه سقف نداشت همان تیری بود که در آنجا کاشتند یا از چوبی بود کاشتند تتمه درخت خرما بود حضرت به این چوب تکیه میداد و سخنرانی میکرد به حضرت عرض کردند اجازه بدهید منبری درست کنیم منبری درست کردند حضرت وقتی که از این ستون حرکت کرد بیاید روی منبر بنشیند ناله این ستون بلند شد. همین شاعری که بعضی از دوستان نوشتند که در آنجا این ضمیر را به حضرت برگرداند همان شاعر است که میگوید این پیغمبر آن چنان در این چوب اثر کرد که این چوب ناله کرد. در روایات ما هم هست، حضرت این ستون را بغل کرد آرام شد.[14] الآن هم که الآن هست در همان مسجد النّبی جایی به عنوان استن حنّانه است.
بنواخت نور مصطفی آن استن حنّانه را ٭٭٭ کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو حنّانه شو
آن وقت فقط صاحب الغدیر جای این مینشیند نه صاحب السقیفة! باید طرزی قرآن را معنا کرد که عظمت پیغمبر محفوظ باشد، نه آسمانیها کوتاه بیایند نه زمینیها زبانشان دراز بشود. یا ضمیر به حضرت برنمیگردد یا اگر ضمیر به حضرت برگشت آن روایتی که ائمه فرمودند: «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِیعُهُ عَلَی مَعْنَی إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةِ»[15] به آن معنا کرد مواظب همه جهات هستند. فرمود تنها لفظ که نیست یک اصل حاکمی بر سایر آیات است. فرمود قرآن بر این «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةِ» نازل شد اگر ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾[16] است از همین قبیل است اگر ﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّی﴾ است از این قبیل است؛ یعنی به در میگویم تا دیوار گوش کند؛ چون مخاطب اصلی است فرمود «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِیعُهُ عَلَی مَعْنَی إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةِ» این همان مَثل معروف عربها است که ما هم در فارسی میگویم به در میگویم تا دیوار گوش کند.
غرض این است که این حواسها باید جمع باشد این قرآن مثل رسائل و مکاسب و کتاب عربی نیست که ما فقط ببینیم که این ضمیر به چه کسی برمیگردد به چه چیزی برمیگردد؛ طرزی باید قرآن را بشناسیم و بشناسانیم که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در اوج قرار بگیرد که جز غدیر کسی جای او ننشیند. اینها چون دیدند دسترسی ندارند به آن مقام، حضرت را پایین آوردند. یکی از مباحث سنگینی کلامی بین ما و آنها همین است، عصمت را شک دارند جبر را شک دارند در خیلی از موارد مثلاً غیب را شک دارند درباره عصمت حرف دارند؛ خدا غریق رحمت کند مرحوم علامه امینی را این بزرگواری که همشهری ایشان هم هست درباره الغدیر این حرفها را گفت.
پرسش: ...
پاسخ: بله همین است. یک مفید میخواهد؛ حالا ما که آن حدّ نیستیم یک طلبه سادهایم حق نداریم آن حرف را بزنیم ولی مفید به صدوق گفت تو حدیث خودت را بگو، تو چه کار به این حرفها داری؟ بخوانید یعنی بخوانید! این مفید است اگر غیر از مفید بود کسی مگر میتوانست به صدوق بگو، تو درباره «سهو النّبی» چرا حرف میزنی؟ او فحلی بود، او زبانش باز است، گفت تو محدّث هستی حرف خود را بزن، تو چه کار به این مسائل داری؟ این را چه کسی گفته؟ شیخ مفید گفته است علیه چه کسی گفته؟ علیه صدوق گفته است؛ گفت تو یک محدّث هستی تو که از علوم عقلی و کلامی خبر نداری. ما جرأت نمیکنیم اصلاً نقل بکنیم حق هم با ماست این جاها را رد میکنیم چون صدوق و عظمت صدوق و صاحب «من لا یحضره الفقیه» و آن مقام را دارد؛ ما جرأت هم نمیکنیم حق هم با ماست که جرأت نکنیم، اما شیخ مفید میخواهد. آن کتابش هم چاپ شده که صریح گفته، تو در این کارها نیستی تو یک محدّث هستی؛ این مفید است. این مفید است که در عالم رؤیا میبیند که فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آمده دست حسنین را گرفته، نزد او گفت «علمهما الفقه»؛ بعد دید که مادر سید رضی و سید مرتضی فردا آمده و گفت «علمهما الفقه»،[17] این مفید داست. ما یک طلبه کوچکی هستیم نسبت به صدوق بله، این وظیفه ماست؛ اما مفید ساکت نمینشیند، حریم پیغمبر باید محفوظ باشد آن اوج باید محفوظ باشد عظمت پیغمبر محفوظ باشد عرش رفتن پیغمبر باید محفوظ باشد، تا احدی جز غدیر نتواند جای او را پر کند. آنها تا توانستند پایین آوردند پایین آوردند که سقیفه هم بتواند جای او بنشیند. غرض این است که این کارها را مرحوم صاحب الغدیر و دیگران این کارها را انجام دادند. ما باید مواظب آسمان باشیم مواظب زمین باشیم مواظب صدر اسلام باشیم تا یک آیه را معنا کنیم، تفسیر تنها ضمیر و مرجع ضمیر و اینها نیست.
بعد ذات اقدس الهی وقتی این عظمتها را ذکر فرمود، فرمود مرگ بر انسان! ما او را طرزی آفریدیم که گفتیم کل این نظام را در بخش مادی مسخّر تو کردیم من هر وقت این برنامههای «آسمان شب» را میبینم بحثهای نجوم نگرانم. اینها وقتی ستاره باعظمت مشتری را که میبینند خیلی، نه کاملاً میشود مشتری را تسخیر کرد عمق، ظاهر و باطن آن را شناخت. فرمود من برای شما مسخّر کردم؛ منتها ما رفتیم به طرف ورزش و غیر ورزش و به جان هم افتادن و الآن عظمت ما در این است که المپیاد کجا پرچم ما را بالا میبرند؛ چقدر پایین آمدیم! اینها کمال نیست فرمود چرا آسمان نمیروید؟ چرا زمین نمیروید؟ من برای شما آفریدم مسخّر شما کردم برای چه دارید دعوا میکنید؟ از یک طرف فرمود: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾؛[18] هیچ ستارهای در آسمان و زمین نیست مگر اینکه تسخیرپذیر است؛ شما مسخِّر نیستید ولی من برای شما رام میکنم، چطور این اسبها را رام کردم؟ اینها یک حیوان وحشی بودند؛ این اسبهایی که تربیت نشدند سوار شدن آنها آسان نیست. فرمود من همه اینها را برای شما رام کردم، افسار این شتر باعظمت را گفتم یک بچه چهار پنج ساله میتواند بکشد ﴿سَخَّرَ لَکُم﴾ زمین را ذلول و نرم کردم برای شما، شما دنبال چه میگردید؟ دنبال کدام المپیاد میگردید؟ چرا خودتان را ارزان میفروشید؟ این خدا با این جلال و عظمت میفرماید: ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ﴾ مرگ بر او، این کجا دارد میرود؟ چرا میگوید خدا نیست؟ چرا میگوید قیامت نیست؟ چرا میگوید انسان میپوسد؟ چرا این حرفها را میزند؟ ما راه را صاف کردیم.
این ضمیر که مذکر آورده شد با اینکه سَبیل مؤنث است؛ منتها چون مؤنث مجازی است نه مؤنث حقیقی، یک؛ و برای اینکه تطابقی بین همه ضمایر حاصل شود چون همه ضمایر مذکر است، دو؛ لذا ضمیر را مؤنث نیاورد نفرمود «ثم السبیل یسرها»؛ فرمود: ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ ٭ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ او به چه چیزی میخواهد بنازد؟ اگر معارف است که اگر کسی اهل معارف باشد خاضع و خاشع است، اگر قسمتهای بدنی است که قبلاً هم گذشت به اینکه هر چه که نگاه بکنی از تو انسانِ یک متر و نیمی بالاتر است، ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾[19] آسمان از تو بزرگتر است،[20] کوه از تو سنگینتر است اگر تو همین قدّ و قواره مادی هستی اما اگر ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[21] باشی بله این ﴿وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾ آسمان بار امانت است، اما انسان این کار را میتواند بکند گرچه درباره امانت یک بیان نورانی از حضرت امیر در نهج هست.[22] فرمود: ﴿ثُمَّ أَماتَهُ﴾ چون ما فقط میبینیم چه چیزی مرفوع است بگوییم فاعل است بگوییم «مات زیدٌ»، «مات» فعل است و «زیدٌ» فاعل است همان آقا که اشعارش را بعضی از برادرها نوشتند همان شخص میگوید:
مات زیدٌ زید اگر فاعل بدی ٭٭٭ کی ز مرگ خویشتن غافل بدی[23]
شما فاعل نحوی را با فاعل فلسفی فرق بگذارید بله «مات» فعل است و «زید» فاعل است اما مرگ که فعل زید نیست حادثهای است که بر زید وارد میشود این مورد فعل است نه مصدر فعل. بله دنبال نحو و صرف و رفع و نصب میگردید بله «مات زید» زید فاعل است ولی:
مات زیدٌ زید اگر فاعل بدی ٭٭٭ کی ز مرگ خویشتن غافل بدی
فاعل آن است که فعل از آن صادر بشود موت که از آن صادر نمیشود. فرمود این در حقیقت إماته است؛ ﴿یُحْیی وَ یُمیتُ﴾[24] روح را از او گرفت و این شده مرده. ﴿فَأَقْبَرَهُ﴾؛ یعنی «جعله فی القبر»، این «جعله فی القبر» این است.
اما بحث اینکه ما یک بار میمیریم یا بیش از یک بار، این در بحثهای سور قبلی گذشت که ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾[25] کجاست؟ اگر موت قبل از حیات دنیا را حساب بکنیم اضافه میشود، حساب نکنیم کمتر میشود؛ به هر حال ما موتی داریم و برزخی داریم یک ساهره قیامتی داریم و بهشتی داریم ـ إنشاءالله ـ از هر مرحلهای میمیریم وارد مرحله بعد میشویم تا به جایی که روایات ما هست که خود مرگ را میمیرانند یعنی انتقال تمام شد. مرگ به صورت کبش املح در میآید مرگ را میمیرانند یعنی دیگر مرگی به معنای انتقال در کار نیست.[26] قبل از آن مرحله سخن ﴿أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ است، بعد ﴿ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ﴾ هر وقت، نه اینکه اگر بخواهد و اگر نخواهد منتشر نمیکند نه، یقیناً منتشر میکند؛ اما حالا چه وقت منتشر میکند؟ ﴿إِذا شاءَ﴾ نه اینکه اگر بخواهد البته در قدرت او هست ولی زمانی که بخواهد خودش منتشر میکند که میشود «یوم النشور».
﴿کَلاَّ لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ﴾ اینها که بهانه است او وسیلهای برای افتخار ندارد چرا حکم الهی را که خدا امر کرده است امتثال نمیکند؟ حالا برهان اقامه میکند ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ این مستحضرید یک روایت نورانی در ذیل همین ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ هست که حضرت فرمود منظور از این طعام نه یعنی حصر بکنیم نه، طعام ظاهری هم برهان عقلی است و قرآن هم بر این تکیه میکند و اما عمده حضرت فرمود: ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ «عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ مِمَّنْ یَأْخُذُهُ»؛[27] ببیند علم خودش را از غدیری میگیرد یا ـ خدای ناکرده ـ از سقفی میگیرد علمش را از چه میخواهد بگیرد. این روایت در ذیل همین آیه است که ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ یعنی طعام معنوی که علم است «عِلْمُهُ الَّذِی یَأْخُذُهُ مِمَّنْ یَأْخُذُهُ»؛ آن هم یکی از مصادیق این است ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ که ما چه کار کردیم؟ ما در پیدایش این طعام یعنی یک نان که بخواهد بیاید سر سفره باران میخواهد؛ البته درست است که از چاه و چشمه آب برمیآید، ولی اصل همه اینها از باران است اگر بارانی نباشد ما در درون زمین نه چشمهای داریم و نه آبی. ﴿أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا﴾؛ بعد ﴿ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا﴾ زمین را میشکافیم از دو نظر: یکی اینکه آب از پایین بیاید بالا، یکی اینکه ریشهها و شاخههای این حبّه گندم بعد از اینکه ما این حبّه را زنده کردیم، ریشهدار شد و شاخه و خوشهدار شد، خوشه آن باید بیاید بالا، ریشهاش باید برود پایین، ما از دو طرف زمین را باز کردیم و از طرفی هم زمین را برای رفتن باران باز کردیم زمین را برای جوشیدن آب از چاه و چشمه باز کردیم از هر نظر زمین را شکافتیم. ﴿أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ٭ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ٭ فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا﴾؛ ما این کار را کردیم چون کار زارع همین است؛ در سوره مبارکه «واقعه» گذشت که زارع میآید این بذرها را از انبار میآورد در این زمین شیار شده میپاشد، این یک کار مادی است او گندمها را از انبار به مزرعه منتقل کرد و ریخت؛ اما آنکه این زمین را میشکافد و این حبّهها را در دل زمین میبرد و این حبّههای مرده را زنده میکند و به او ریشه میدهد و زمین را میشکافد تا به درون برود و به او خوشه و شاخه میدهد و زمین را میشکافد تا بالا بیاید این کار خداست؛ لذا در سوره «واقعه» فرمود شما حرث کارتان است ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛[28] اینجا هم فرمود ما این کارها را کردیم این ﴿فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا ٭ وَ عِنَباً وَ قَضْباً﴾ درخت انگور و سبزیها و بغولات که بعضی از سبزیها خوراک انسان است بعضی از سبزیها خوراک غیر انسان و زیتون و درخت خرما و حدائق و بوستانها انبوه و پُر و میوه و مرتَع؛ هم میوه درست کردیم هم مرتَع برای چه کسی؟ میوهها و آن انگورها و آن خرماها و اینها را ﴿مَتاعاً لَکُمْ﴾ آن «أَبّ»؛ یعنی مرتَع و آن پوستها و اینها را ﴿وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾.
یک بیان نورانی از امام سجاد(سلام الله علیه) است که از این قِران به ما آموخت که چه یاد بگیریم. فرمود در فضل علم و دانشمندان الهی همین بس که خدای سبحان علما را با ملائکه یکجا ذکر کرده، در اوایل سوره مبارکه «آل عمران»: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[29] که فرمود: ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ را کنار ملائکه ذکر کرده است.[30] در آن حدیث این جمله نیست ولی از آنجا میشود فهمید از اینکه خدا میفرماید که ما این میوهها و این درختها و برگها و سبزیها و اینها را خلق کردیم ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾ یعنی به فکر اینها نباشید، اینها یک طعام مشترکی است، به فکر آن وجه مشترک باشید که با ملائکه شریک باشید وگرنه اینها ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾.
﴿فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ﴾ اینها هست تمام اینها آزمون است وسیله است، داشتن اینجا کمال و هنر نیست همه اینها امتحان است، وقتی آن روزی که ما یک دستور میدهیم یک تشر میزنیم و کل جهان میلرزد ﴿فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ﴾ آن روز هر کس گرفتار کار خودش است، بعد از ما جمع هستند ولی اجتماع نیست؛ اجتماع آن است که با روابط و ضوابط دارد زندگی میکند یا یکی از اینهاست یا هر دو. زندگی اجتماعی با روابط و ضوابط اداره میشود روابط ما خانوادگی ماست پدر و فرزند است برادر است خواهر است فامیل است ارحام است یک عده «واجب النّفقه» هستند یک عده برادرند یک عده هم دوست هستند که کارها با روابط حل میشود کارهای خانوادگی فامیلی قبیلگی و دوستی با روابط حل میشود. بخشی از کارها با ضوابط حل میشود خرید و فروش است و اجاره است و مانند آن. در صحنه قیامت نه روابط است نه ضوابط، ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾[31] چون بیع عبارت از مطلق داد و ستد است، نه جا برای ضوابط است که آدم چیزی بخرد و چیزی بفروشد نه جای دوستبازی است. اینجا برادری است پدری است خلّه هستند خلیل هستند دوست یکدیگرند بستهاند ارحام یکدیگرند، مشکل یکدیگر را حل میکنند؛ اما آنجا فرمود: ﴿لا بَیْعٌ فیهِ﴾ این «لا» «لا»ی نفی جنس است اسم آن مرفوع نیست، ولی چون تکرار شد اسمش مرفوع است ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾ نه روابط است و نه ضوابط، هر کسی بار خودش را دارد و مهمان خودش است؛ فرمود چنین عالمی است. از دیگری هم فرار میکند چون مشکل خودش را میخواهد حل کند کاری با دیگری ندارد؛ چون اصلاً برادری در کار نیست، چون همه باهم از خاک برمیخیزند و پدر و پسری در کار نیست اینها در دنیا پدر و پسر بودند اما اینجا همه از خاک برمیخیزند این طور نیست که یکی از دیگری متعدد باشد چون این طوری نیست هر کدام گرفتار کار خودش است مشکل کار خودشان هستند ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ ٭ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ ٭ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره عبس، آیه1.
[2] . سوره عبس، آیه13.
[3] . سوره عبس، آیات15 و 16.
[4] . سوره عبس، آیه14.
[6] . الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص337.
[7] . البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص14.
[9]. سوره مریم، آیه16.
[10]. سوره قلم، آیه48.
[11]. سوره أنبیاء، آیات87 و 88.
[12]. سوره زمر، آیه6.
[13] . مولوی، دیوان شمس، غزل شماره 2131.
[14] . کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط - القدیمة)، ج1، ص24.
[15]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص115.
[16] . سوره زمر، آیه65.
[17] . خصائص الأئمة علیهم السلام (خصائص أمیر المؤمنین علیه السلام)، ص29.
[18]. سوره لقمان، آیه20.
[19]. سوره إسراء، آیه12.
[20]. سوره غافر، آیه57؛ ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾.
[21] . سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[22]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.
[23]. ر .ک: مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش177؛ «مات زید زید اگر فاعل بود ٭٭٭ لیک فاعل نیست کو عاطل بود».
[24]. سوره بقره، آیه258؛ سوره آل عمران، آیه156؛ و .... .
[25]. سوره غافر، آیه11.
[26]. بحارالانوار، ج8, ص344 و 345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِیلَ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ وَ قِیلَ یَا أَهْلَ النَّارِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ فَیُجَاءُ بِالْمَوْتِ کَأَنَّهُ کَبْشٌ أَمْلَحُ فَیُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَیَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ کُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَیُقَدَّمُ وَ یُذْبَحُ ثُمَّ یُقَالُ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ یَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ الْآیَةَ».
[27]. المحاسن، ج1، ص220.
[28]. سوره واقعه، آیه63 و 64.
[29]. سوره آلعمران، آیه18.
[30]. التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص625.
[31]. سوره بقره، آیه254.