اعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً (1) فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً (2) فَالْمُغیراتِ صُبْحاً (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (4) فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (5) إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلی ذلِکَ لَشَهیدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ (8) أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ (9) وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبیرٌ (11)﴾.
این سوره مبارکه «العادیات» که ظاهراً در مدینه نازل شد سوگند به وسایل نظامی است که در دفاع از اسلام کارآمد هستند و سوگند به این وسایل نظامی به این اسبها در حالتهای گوناگون؛ چه آن حالتی که نفس نفسزنان میدوند و چه آن حالتی که سُم آنها در اثر برخورد با سنگ جرقّه تولید میکند و چه آن اسبهای تندرویی که قدرت غارت کردن دشمنان مهاجم را و حمله و شبیخون بر اینها را البته در بامداد فراهم میکنند و گرد و غباری در میدان نبرد تولید میکنند بازگشت این سوگند به جهاد مجاهدان است وگرنه اسب و سایر انعام و چهارپاها برای باربری است که در سوره مبارکه «نحل» اوضاعشان گذشت: ﴿وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمیرَ لِتَرْکَبُوها﴾[1] و اینها هم برای سواری مسافران خلق شدند هم برای حمل بار مسافران[2] که در سوره مبارکه «نحل» اینها را به عنوان نعمتهای الهی یادآور میشود نه به عنوان سوگند. چه اینکه در جریان گوسفندها و امثال اینها هم فرمود: ﴿وَ لَکُمْ فیها جَمالٌ حینَ تُریحُونَ وَ حینَ تَسْرَحُونَ﴾[3] بامداد که به چراگاه میروند شامگاه که از چراگاه برمیگردند این رمهها هر مادری کودکش را و هر کودکی مادرش را اشتباه نمیکند به دنبال او میرود این جمال دامداری است. آن هم قدرت باربری این خیل و بغال و حمیر است که در آن صحنه جریان حمیر هم دخالت دارد جریان بغال هم دخالت دارد.
اما در تاخت و تاز نظامی نه حمیر دخالت دارد و نه بغال، نه قاطر دخالت دارد و نه حمار. آنچه با آن میتوان مبارزه کرد و حمله کرد اسب است؛ لذا بازگشتش در حقیقت به جهاد مجاهدان است که سوگند به جهاد مجاهدانی که دوندگی دارند در میدان نبرد، نفس نفسزنان حمله میکنند و اسبهای اینها در اثر سرعت سیر آن سُمشان که نعلی و آهنی است به سنگ برخورد میکند و جرقّهای تولید میکند قدحی تولید میکند که شما در حقیقت در میدان جنگ به وسیله این یک آتش روشن میکنید و بامداد که شد آن حمله شما در صبح شروع میشود و غارت کردن کفاری که خون و جان و مالشان از حرام تشکیل شده است صورت میپذیرد و در این حمله کردن و دویدن و نفس نفس زدن راکب و نفس نفس زدن مَرکَب و امثال اینها، نقعی و گَرد و غباری به راه میاندازند و به وسط جمعیت دشمن حمله میکنند و در وسط اینها حضور پیدا میکنند و اینها را خلع سلاح میکنند.
این سوگندها مناسب با مسئله جهاد است. گرچه درباره شترهایی که بار مسافران مکه را از مکه تا عرفات و از آن جا تا مشعر و از مشعر تا منا و از منا در برگشت به مکه نقل و انتقال میدهند بر آنها هم نقل شده است آنچه که ابن عباس برابر نقلی که از طبری شده و بعد در کشاف زمخشری آمده بر او هم نقل شده؛ لکن مناسب با خود متن این سوگندها همان جریان اسبهای مجاهدان است که ذات اقدس الهی به اینها سوگند یاد میکند وگرنه در جریان حج آن شترهای تندرویی که گَرد و خاک به پا کنند و موریات قدح باشند و وسط جمع باشند و اینها نیست. درباره حج آمده است که ضامرات شترهای لاغری ﴿مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ﴾[4] حرکت میکنند آنجا تهِ درّه است فجّ عمیق است آنجا شترهای لاغر است از آنها سخن به میان میآید نه دوندگی. دوندگی و سرعت سیر و ایجاد برق کردن و سُم مَرکبشان به سنگ خوردن و جرقّه و آتش تولید کردن و اینها با فجّ عمیق و ضامرات و لاغرها و اینها هماهنگ نیست. گرچه در جریان حج و عمره و مانند آن شترهای قدرتمندی و توانمندی از راه دور میآیند، ولی آنچه قرآن نقل کرده است بخشی به ضامرات و شترهای لاغر برمیگردد و بخشی هم به فجّ عمیق برمیگردد.
«علی أی حالٍ» آنچه هست مَرکبهایی که ولو غیر شتر هم باشد به هر حال «من فجّ عمیق» است و ضامر است؛ اما آنچه در صحنه نبرد است اینها است. غرض این است که این دو قول هر دو نقل شده؛ ولی مناسب با مسئله جهاد است که در مدینه صورت پذیرفته است و آن جهاد است که توانست اسلام را مستقر کند. این «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»[5] که جمله خبریه است به داعی انشاء القاء شده است این ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾[6] که در سه سوره قرآن آمده گرچه به حسب ظاهر خبر است اما به داعی انشاء القا شده است و اگر در بخش پایانی سوره مبارکه «بیّنه» آمده است که مؤمنان و متقیان و مردان الهی بهترین مردم روی زمیناند یعنی بهترین تمدن، برترین تمدن، وارستهترین تمدن، علمیترین تمدن از آنِ مؤمنین است اینها درست است که به حسب ظاهر جمله خبریه است و اما به داعی انشاء القا شده است. فرمود که اینها «خَیْرُ الْبَرِیَّةِ»[7] هستند. «بَرَئَ» یعنی «خلق»، خدا بارئ است یعنی خالق است. ما یک بَر داریم یعنی بیابان وسیع که ابرار کسانی نیستند که کارهای خوب میکنند، آن کسی که کار خوب میکند جزء ابرار نیست، آنکه دست و دلش مثل صحراهای وسیع باز است و مثل بَرّ است که محدود نیست قلمرو مشخصی ندارد او جزء ابرار است وگرنه کسی که کارهای خوبی را برای خودش میکند و به قوم و قبیله خودش میکند او اهل بَر نیست او اهل بِرّ نیست این بِرّ به همان ریشه لغویاش با بَرّ است که بیابان وسیع و گسترده را میگویند آنکه أهل شرح صدر است. آنکه میگوید: «اغْفِرْ لِمَنْ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ»؛[8] آنکه میگوید من سر به بالین بگذارم در دورترین قلمرو حکومت من یتیمی باشد گرسنهای باشد مشکلداری باشد بر من گوارا نیست او اهل بَرّ است و بِرّ. این را میگویند جزء أبرار. «بَرِیَّةِ» یعنی مخلوق، شما مسلمانها بهترین مخلوقان عالم هستید این در صورتی است که انسان با کفر مبارزه کند با استعمار مبارزه کند با استحمار مبارزه کند با استبداد مبارزه کند؛ اینها یا مبارزه قلمی یا قدمی اینهاست. این گونه از جملههای خبریه به داعی انشاء القا شده است، فرمود شما «خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» هستید این یک اصل کلی را میخواهد ذکر کند بدون رهبری و اصرار و امر و ایجاب، بدون «عادیات ضبح» و «موریات قدح» و «مغیرات صبح» و «أثرن نقع» و «وسطن به جمع»، بدون مبارزه و بدون جهاد یا با اینها؟
اگر با اینها شد میشود «خَیْرُ الْبَرِیَّةِ»، بهترین تمدن برای شما، بهترین فرهنگ برای شما، بهترین زندگی برای شما است؛ اگر نشد، این وعده الهی محقق نمیشود. غرض آن است که اگر در بخش پایانی سوره مبارکه «بینة» آمده است که ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾[9] این گونه از بیانات درست است وعده است اما امر حتمی را به همراه دارد؛ شما بهترین تمدن، بهترین کشور، بهترین ملت، بهترین قانون، بهترین رهبر، بهترین امام و بهترین امت را باید داشته باشید که تعیین کرده است و آن معیارش قرآن و عترت طاهرین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است.
بنابراین آنجا که سخن از باربری است سخن از خیل است و حمیر است و بغال. آنجا که مبارزه است فقط سخن از خیل است و خیل است و خیل است و خیل، دیگر بغال و حمیر در آن دخیل نیستند چه رسد به إبل. بعد از سوگندها ذات اقدس الهی درباره انسان بیش از پنجاه بار او را مذمّت کرد! آن بخشهای مدح و ثنا و اجلال و اکرامی که خدا درباره انسان دارد آن به بخش فطرت او برمیگردد که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[10] آن به آن کنگره جهانی برمیگردد که خدای سبحان ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾،[11] تمام فضایل علمی و فواضل عملی به آن بخش برمیگردد و تمام نقدها و نقصها به این ﴿خُلقَ الْإِنسَانِ﴾،[12] ﴿خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ﴾،[13] ﴿مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[14] از این لجن برمیگردد. فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[15] اگر کسی آن فطرت الهی را که در کنگره عظیم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ داشت، اگر آن را دفن کند جلوی دهن آن را ببندد و نگذارد این فطرت سخن بگوید: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، آنگاه سخنگوی انسان میشود هوی و هوس. او بر اساس گمان حرکت میکند بر اساس میل عمل میکند کارهای فرهنگی او بر اساس خیال است و کارهای عملی او بر اساس هوی است، چنین انسانی هم منکر مبدأ میشود ـ معاذالله ـ یا بیارتباط با مبدأ میشود و در درون خود شاهد است؛ چون فطرت از بین رفتنی نیست فطرت زنده است منتها دسیسه شده دهن آن را بست و نمیگذارد فطرت سخن بگوید وگرنه او شاهد است، او هم عالم است هم آگاه است هم میبیند هم میداند هم میتواند سخن بگوید و در قیامت هم خود انسان علیه خودش شهادت میدهد ﴿شاهِدینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ﴾.[16] همان طوری که اعضا و جوارح شهادت میدهند فطرت هم علیه خود همین انسان شهادت میدهد. این انسانی که در جهاد نفس فطرت را خفه کرد و طبیعت را شکوفا کرد این انسان که ﴿لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ﴾ است و خودش ﴿إِنَّهُ عَلی ذلِکَ لَشَهیدٌ﴾ است ﴿وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ﴾ خیر تنها مال نیست که در سوره «بقره» آمد ﴿إِن تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ﴾[17] لکذا و کذا. مال هست و آنچه به مال برمیگردد مقام هست حبّ جاه است حبّ ریاست است و مانند آن.
انسان تا میتواند از آنچه در بستر زمین هست به عنوان ابزار کار استفاده میکند، آنچه در بستر زمین است چهار تا است جماد است و نبات است و حیوان است و انسان، همه این چهار قسم را این بشر عادی که ﴿لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ﴾ است به زر و زیور خود تبدیل میکند. اینکه در اوایل سوره مبارکه «آل عمران» گذشت ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ﴾، این شهوات که جمع مُحلّی به «الف و لام» است در همین چهار تا خلاصه شده است ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأنْعَامِ وَ الْحَرْثِ﴾[18] که کشاورزی است خیل مسوّمه و انعام که دامداری است و قناطیر مقنطره که ذهب و فضه و اشیاء عتیقه و اجرام جرمها و اجسام بهادار باشد که جماد است، بنین و نساء که انسان است ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ﴾ این درباره انسان ﴿وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ﴾ برای جماد ﴿وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأنْعَامِ﴾ برای حیوان و امور دامی ﴿وَ الْحَرْثِ﴾ درباره امور کشاورزی است. کشاورزی درباره نباتات است، دامداری درباره حیوانات است، قناطیر مقنطره درباره جمادات است، نساء و بنین هم مربوط به انسان است. انسان و نبات و جماد و حیوان همه را به عنوان شهوت افراد استخدام میکنند.
این شخص وقتی وارد قیامت شد اولین شاهد او فطرت اوست که ﴿شاهِدینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ﴾. مستحضرید که شاهد غیر از متّهم است. این نفس وقتی فطرت خود را ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ دسیسه کرد و مدسوس کرد و در بین أغراض و غرائز دفن کرد او میرود کنار، ولی در درون اوست، خود اوست. همین فطرت در کنگره ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ حضور داشت گفت ﴿بَلَی﴾؛ الآن که به این بستر آمدند، این انسانی که روی طبیعت دارد حرکت میکند این فطرت خودش را زنده به گور کرده است، این فطرت خود را محصور کرده در خانه خود. آنگاه خودش میداندار شد، این انسانی که میداندار است بیش از پنجاه مورد خدا در قرآن کریم قطور است، کنود است، شهید است، ﴿لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ﴾ است مزاحم است مشکلات عقیده پیدا میکند، مشکلات ظلمی پیدا میکند این ﴿إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[19] درباره این گروه از همین باب است، این بیش از پنجاه مورد که انسان هلوع است، انسان جزوع است، منوع است[20] و مانند آن.
او بیش از پنجاه مورد که مذمت شده است مربوط به این نیمه خالی انسان است، آن نیمه پُر را دفن کرده است. وقتی صحنه قیامت شد اولین کسی که علیه خود انسان فریب خوردهِ بخش بدنی گواهی میدهد که ﴿شاهِدینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ﴾ همین جنبه فطرت اوست. گرچه این را بعضی از بزرگان معنا کردند انسانی که به صورت حیوان درآمده کل محدوده او علیه خودش شهادت میدهد که این غارتگر است و قتّال. این شهادت عملی است آن یک معنای لطیفی دارد. این اولین شاهد، شاهد خانوادگی است که ﴿شاهِدینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ﴾ بعد به اعضا و جوارح که میرسد ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾.[21] مستحضرید که شهادت غیر از اقرار است، اگر مجرِم خودش حرف میزند که اقرار است اگر بیگانه علیه او سخن میگوید شهادت است؛ معلوم میشود که در بحثهای ﴿وَ جُلُودُهُمْ﴾[22] مبسوطاً گذشت که ما غیر از دست هستیم ما غیر از پا هستیم ما غیر از پوست هستیم ما غیر از گوشت هستیم. اگر این دستی که رومیزی گرفت و زیرمیزی گرفت و رومیزی داد و زیرمیزی داد این دست گناه بکند وقتی حرف میزند باید بگوییم اقرار کرده است؛ اما دستی که رومیزی و زیرمیزی میدهد یا میگیرد این دست ابزار کار است؛ لذا این دست شهادت میدهد که این شخص گرفته و یا داده. اگر اعضا و جوارح گناه بکنند وقتی سخن میگویند باید بگوییم اقرار کردند، در حالی که قرآن نمیگوید این دست اقرار کرده است میگوید دست شهادت داد. معلوم میشود خود انسان است که رومیزی میدهد یا میگیرد زیرمیزی میدهد یا میگیرد. این گناه برای انسان است آن هم این نیمه خالی انسان است، این نیمهای که به صلصال و حمأ مسنون و تین و تراب و اینها برمیگردد و اما آن نیمهای که به ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[23] برمیگردد که این مظلوم خانوادگی است، این در اثر ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ دسیسه شده است. پس شهادت یک وقت از بیرون است حالا یا مسجد شهادت میدهد یا مکانهای دیگر شهادت میدهند یا افراد دیگر شهادت میدهند این شهادت بیرون است. شهادت درونی یا برای فطرت است علیه طبیعت، یا برایاعضا و جوارح طبیعت است علیه خود طبیعت؛ یعنی انسان طبیعتزده که ﴿وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ﴾ است به جای اینکه ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾[24] محبوبی بپذیرد که ازلی و ابدی است و آن خداست و حلقه وسطی و مدار و محور محبت هم حبیب الهی است که در دور مطاف حبیب الهی گشتن، انسان محب را محبوب میکند و خدای سبحان هم به حبیب خود فرمود بگو ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾؛ او با اینکه میتواند حبیبِ «الله» بشود حبیب این چهار تا است خیل مسوّمه است و نساء و بنین است و قناطیر مقنطره است و حرث. جماد است و نبات است و حیوان است و انسان، به اینها دل میبندد.
فرمود چنین انسانی نسبت به ذات اقدس الهی بعد از اینکه فطرت خود را خفه کرد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، این بیمهری میکند بدادبی میکند بیاخلافی میکند و خودش هم میداند که در درون او علیه او شهادت میدهند. این فطرت که مردنی نیست این فطرت هست منتها حبس شده است ﴿وَ إِنَّهُ عَلی ذلِکَ لَشَهیدٌ﴾ و این مال را هم شدیداً دوست دارد؛ البته مردان الهی کسانیاند که همه خواستهها و بستهها و وابستهها را رها کردند «لحبّ الله» سر دادند، بدن دادند، پیکر دادند قطعه قطعه شدند جگر دادند مثل سیدالشهداء در جنگ أُحد(علیهم صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین)؛ اینها آن راه را دارند. اینها کسانیاند که در جهاد داخلی حبّ حبیب را نه حبّ مال را، حبّ خالق را نه حبّ مخلوقات چهارگانه «بنین و نساء» از یک طرف، «قناطیر مقنطره» از طرف دیگر، «خیل مسومه» از طرف دیگر، «حرث» از طرف چهارم، نه! آنها «لحب الله» هستند.
بعد فرمود دو تا کار میکنیم هم نبش قبر میکنیم از این صحنه دلتان همه خاطرات و خواطر را، همه سیئات را، همه انگیزهها را، همه رباخواریها و ریاکاریها را بیرون میآوریم؛ هم آنچه در خاک هست آنها را احیا میکنیم صحنه قیامت به پا میکنیم خود انسان میداند که وقتی ما نبش قبر بکنیم از درون او اینها را بیرون بیاوریم و آنچه در صدر است به روی میز بیاید آنگاه خود انسان که باخبر بود میگوید: ﴿ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها﴾[25] هیچ نمیتواند انکار بکند الآن آگاه است شاهد درونی هست منتها دهن آن شاهد درونی را او بسته است ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ و در صحنه قیامت میگوید: ﴿ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها﴾. دفترهای بزرگ و کلان نزد خدا و مدبرات الهی است؛ اما آن دفتر روزانه و رسمی که فراموش شدنی نیست ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾؛[26] انسان با خودش دارد، این طور نیست که دیگری ضبط کرده باشد فقط، نه! ﴿کِراماً کاتِبینَ﴾[27] آنها هم ضبط کردند؛ اما ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ از جاهایی که نکره در ردیف موجبه مفید عموم است یکی این جاهاست؛ معمولاً نکره در سیاق نفی مفید عموم است «ما جائنی أحد» یعنی این! اما نکره در سیاق اثبات همه جا مفید عموم نیست. اینجا طبق شواهد و قرائنی که هست ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ یعنی «کل نفسٍ» ﴿ما أَحْضَرَتْ﴾ خود انسان حاضر میکند.
بنابراین گرچه در باب حج و ابل حج و اینها وارد شده است، ولی أُولی این است که مربوط به مسائل جهاد باشد و انسان را آگاه میکند که تو صاحبخانهای داری که او شاهد اعمال و سیئات تو است و آن را محصور کردهای. خودت شاهدی یعنی آن فطرت تو شاهد است، خودت مجرم هستی یعنی طبیعت تو مجرم است، وگرنه اتحاد شاهد و مشهود که معنا ندارد مگر شهادت عملی باشد که آنها به صورت گرگ در میآیند یا کلب در میآیند این شهادت عملی است وگرنه آن شهادتهای قولی حتماً تعدد میطلبد. این عصاره سوره مبارکهای است که به نام «عادیات» گفته شده است.
البته بسیاری از لطایف این گونه از سور در طی سور و آیات قبلی مطرح شد و اقوالی هم که هست به همین مطالب عرض شده برمیگردد که امیدواریم ذات اقدس الهی آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت امت اسلامی است خوب ادراک بکنند و بدانند که بسیاری از این دستورها، جمله خبریهای است که به داعی انشاء القاء شده است و به ما میفرماید که بهترین روزگار مؤمنان هستند یعنی «أیها المؤمنون» بکوشید بهترین مردان عالم باشید.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره نحل، آیه8.
[2]. سوره نحل، آیه7؛ ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ إِلی بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ﴾.
[3]. سوره نحل، آیه6.
[4]. سوره حج، آیه27.
[5]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص334.
[6]. سوره توبه، آیه33؛ سوره فتح، آیه28؛ سوره صف، آیه9.
[7]. سوره بیّنة، آیه7.
[8]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج49، ص117.
[9]. سوره بیّنة، آیه7.
[10]. سوره شمس، آیه8.
[11]. سوره اعراف، آیه172.
[12]. سوره نساء، آیه28؛ سوره أنبیاء، آیه37.
[13]. سوره سجده، آیه7.
[14]. سوره حجر، آیه26.
[15]. سوره شمس، آیه10.
[16]. سوره توبه، آیه17.
[17]. سوره بقره، آیه180.
[18]. سوره آلعمران، آیه14.
[19]. سوره نمل، آیه34.
[20]. سوره معارج، آیات 19ـ 21.
[21]. سوره نور، آیه24.
[22]. سوره فصلت، آیه20.
[23]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[24]. سوره آلعمران، آیه31.
[25]. سوره کهف، آیه49.
[26]. سوره تکویر، آیه14.
[27]. سوره انفطار، آیه11.