13 02 2017 457090 شناسه:

تفسیر سوره طور جلسه 8 (1395/11/26)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (22) یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ (23) وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی‏ أَهْلِنا مُشْفِقینَ (26) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحیمُ (28) فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یُؤْمِنُونَ (33) فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ (34)﴾

سوره مبارکه «طور» که در مکه نازل شد و بخش‌هایی از آن مربوط به مسئله معاد بود، در این بخش فرمود ما برای تتمیم نشاط مؤمنان، ذریه اینها را که اهل ایمان بودند به اینها ملحق می‌کنیم و چیزی از عمل این «ملحوقٌ إلیهم» کم نمی‌کنیم، ما یک بساط خانوادگی بانشاطی تأمین می‌کنیم. برای اینکه روشن بشود این اختصاصی به افراد عادی ندارد، بلکه درباره انبیا و اولیا هم این چنین است و اهل بیت(علیهم السلام) هم ذراری آنها به خودشان ملحق می‌شود، این بخش از آیات را دوباره خواندیم. حالا روایاتی هست که اگر توضیحِ تفسیری اینها حلّ شود، آن روایات را هم به برکت ایام فاطمیه می‌خوانیم که ذراری پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به خود آن حضرت ملحق می‌شوند که فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ﴾، لازم نیست که ما تنوین ایمان را تنوین تحقیر بدانیم یا تعظیم بدانیم؛ گاهی ممکن است این ذراری به ایمان کامل مؤمن باشند، مثل خود اهل بیت، یا ایمان متوسط، یا ایمان ضعیف، «أیّ ایمان کان»، ولی در هر صورت باید مؤمن باشند. ذرّیه‌ای که باایمان است با نیاکانشان محشور می‌شوند.

پرسش: ...

پاسخ: بله؛ منتها درجاتش را در آنجا بیان نکرده، درجاتش را فرمود: ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً﴾؛[1] این درجات فرق می‌کند؛ بعضی‌ها مؤمن‌اند، بعضی‌ها مؤمن ولیّ‌اند، بعضی مؤمن ولیّ و رسول‌اند، بعضی مؤمن به نبیّ هستند، اینها فرق می‌کند. ببینید در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» این است: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ﴾;[2] اما خیلی فرق است. ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ کجا، ایمان توده مردم کجا؟ ﴿کُلٌّ﴾ در اصل ایمان سهیم‌اند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ﴾؛ اما رسولش کجا و افراد عادی کجا؟ اینجا که فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾، برابر روایاتی که وارد شده است، ذراری پیغمبر و ائمه معصومین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به وجود مبارک پیغمبر ملحق می‌شوند، حالا آن روایت را به مناسبت همین تبرک ایام فاطمیه می‌خوانیم.

در این قسمت فرمود: ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾،[3] این ﴿بِما کَسَبَ﴾ را باید جامع بگیریم، هر کسی در گرو عمل خودش است؛ منتها این رهین بودن یک بارِ منفی دارد، یک انسان آزاد در رهن نیست، بدهکار نیست تا گرو بسپارد، گرو دادن برای آدم مدیون است، مگر اینکه برابر سوره مبارکه «اعراف» که همه انسان‌ها تعهّد الهی سپردند و خدا فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾[4] همه گفتند: ﴿بَلَی﴾، به استناد آن ﴿بَلَی﴾ گفتن مرهون هستند، وگرنه انبیا و اولیا دینی ندارند تا رهنی بسپارند و جانشان مرهون باشد. به هر حال به این معنا در برابر تعهّد مسئول هستند. خود رهن یک بارِ منفی دارد که انسان گرو باشد وقتی بدهکار نیست چه گرویی است؟ حالا اینجا فرمود: ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾، آن سوره مبارکه «مدّثّر» اصحاب یمین را استثنا کرد. وقتی اصحاب یمین مستثنا باشند مقرّبین به طریق اُولیٰ مستثنا هستند.

پرسش: چون ذریه اینها ملحق میشوند، مشکل آنها این است که ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾ یعنی در واقع مشکل برای ذرّیه آنهاست.

پاسخ: ﴿کُلُّ امْرِئٍ﴾ موجبه کلیه است، اگر اختصاصِ به ذرّیه بدهیم، قرینه می‌خواهد. فرمود: ﴿یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً﴾، «کأس» آن کاسه پُر است، وقتی ظرف خالی باشد دیگر آن را «کأس» نمی‌گویند، وقتی خیلی پُر و لبریز باشد می‌گویند: «کأسِ دهاق»، «دِهاق» آن کاسه پُر و لبریز است و اگر خالی باشد «کأس» نمی‌گویند. ما چه ظرف خالی باشد چه نباشد می‌گوییم کاسه؛ اما «کأس» آن ظرفی است که پُر باشد. عربی این خصوصیت را دارد که «مبین» است، می‌تواند معارف را خوب تبیین کند. فارسی با همه وسعت و غنایی که دارد ابزار کم دارد لغت کم دارد که بارها به عرض شما رسید که ما در فارسی اصلاً تثنیه نداریم، بین مذکر و مؤنث فرق نمی‌گذاریم. ما به یک نفر می‌گوییم تو، به دو نفر به بعد می‌گوییم شما؛ اما عربی که این طور نیست، می‌گوید: «أنت، أنتما، أنتم» ما اصلاً در فارسی تثنیه نداریم، ما مذکر و مؤنث نداریم، چه مخاطب چه مغایب، یا ضمیرِ یکسان می‌آوریم، می‌گوییم تو، یا ضمیر یکسان می‌آوریم می‌گوییم او. ولی به هر حال در عربی بین «هو» و «هی» فرق است، بین «أنتَ» و «أنتِ» فرق است، در بسیاری از کلمات، دست فارسی کوتاه است؛ لذا در واقع آن قدرت را با همه وسعتی که در فرهنگ فارسی هست، عربی نمی‌تواند ترجمه کند؛ یعنی نمیشود که انسان مطمئن باشد همه حروف را که در آیه آمده است ادا کرده است، مگر اینکه چند تا کلمه را ضمیمه بکند تا به زحمت آن آیه را بفهماند. فرمود کاسه است و ما اگر بخواهیم این را ترجمه بکنیم، بگوییم کاسه پُر، دیگر نمی‌توانیم بگوییم ظرف یا کاسه! کاسه ترجمه «کأس» نیست، «کأس» آن ظرف پر است، ناچاریم یک کلمه «پُر» را هم کنار کاسه بگذاریم، بگوییم «کاسه پُر». ﴿لا لَغْوٌ﴾ که ملاحظه فرمودید این چون «لا» تکرار شده است این مرفوع است وگرنه باید مفتوح یعنی «لا لغوَ و لا تأثیمَ» باشد، چون «لا» لای نفی جنس است. وقتی فرمود: ﴿وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ﴾ نفرمود: «غلمانُهُم». این غلمان برای آن عالَم است، نه اینکه غِلمانِ دنیا و خدمتگزاران دنیا آنجا آمده باشند، ﴿غِلْمانٌ﴾ در اختیار آنهاست، نه «غلمانُهُم». اگر این غلمان ﴿لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ﴾ باشند، خود اینها به طریق اُولیٰ. اگر خدمتگزاران اینها ﴿کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ﴾ باشند، خود آنها با جمال برتری محشور خواهند شد. آن وقت اینها که در بهشت با هم هستند، خانوادگی که حسابشان روشن است. دیگران که یکدیگر را زیارت می‌کنند، تزاور دارند و ملاقات می‌کنند، گفتگو می‌کنند سؤال و جواب دارند. گاهی در این گفتگو و سؤال و جواب، احوال اینها و گذشته‌های خود اینها را از اینها می‌پرسند، گاهی احوال مجرمین را از اینها می‌پرسند. در سوره مبارکه «مدّثّر» آنجا فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ ٭ فی‏ جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمینَ﴾؛[5] تسائل و گفتگوی آنها درباره مجرمین است. از یکدیگر سؤال می‌کنند که مجرمین چه حالتی دارند؟ بعد می‌گویند از خودشان می‌پرسیم، چون اهل بهشت اِشراف بر اهل جهنم دارند، آن وقت می‌گویند: ﴿ما سَلَکَکُمْ فی‏ سَقَر﴾[6] در اینجا سؤال یکدیگر از احوال خود یکدیگر است که ﴿یَتَساءَلُونَ﴾؛ با یکدیگر سؤال و جواب دارند، می‌گویند سوابق شما چه بود؟ شما در دنیا چه کار می‌کردید؟ چه راهی داشتید که به اینجا رسیدید؟ مهم‌ترین پاسخی که آنها می‌دهند: ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ﴾، از جواب معلوم می‌شود که محور سؤال چه بود، چون گاهی از اصل سؤال به صورت تفصیل، سائل می‌گذرد، چون از جوابِ مجیب معلوم می‌شود که محور سؤال چیست؟ اینجا هم سؤال از چه هست، مسئول عنه چیست، در کلام سائل نیامده است. ﴿یَتَساءَلُونَ﴾، آن وقت از جواب معلوم می‌شود که محور سؤال این است که شما وضعتان چه بود؟ در دنیا چه کار می‌کردید؟ از چه راه به بهشت رسیدید؟ اینهاست. ﴿قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی‏ أَهْلِنا مُشْفِقینَ﴾؛ ما در خانواده خیلی باشفقت رفتار می‌کردیم؛ یعنی این راه بهشت از خانواده صحیح و تربیت شده می‌گذرد، این راهش است. وقتی بهشتی‌ها از یکدیگر سؤال می‌کنند چگونه شد شما اینجا آمدید؟ می‌گویند راه بهشت از تربیت صحیح خانوادگی می‌گذرد، ما با شفقت در خانه با همسرمان، با بچه‌هایمان، با دخترمان، با پسرمان زندگی می‌کردیم. اگر خدا فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾[7] ما با «شفقت» این آیه را عمل می‌کردیم. درباره خود صدیقه کبری(سلام الله علیها) آمده که در شب‌های قدر این صورت بچه‌ها را آب می‌پاشید که خوابشان نبرد و بیدار باشند و قرآن به سر کنند، این درباره حضرت هست. اینها گفتند بهشتی شدن از خانواده صحیح می‌گذرد، ما مسئول تربیت بچه‌هایمان بودیم. خدا فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ﴾، ما هم سعی کردیم خودمان را حفظ بکنیم. ﴿وَ أَهْلیکُمْ﴾؛ سعی کردیم بچه‌هایمان را خوب تربیت کنیم. جامعه را خانواده می‌سازد، هیچ دانشگاهی به اندازه دانشگاهِ هفت ساله پدر و مادر نیست، چون عاطفه سفارشی نیست، محبت سفارشی نیست که دوست یکدیگر باشید، مهربان باشید، اینها با سفارش حلّ نمی‌شود، اینها یک امر چشیدنی است. آن کسی که اهل مهد کودک است و محبت آغوش مادر را نچشید، همین که خودش سِمَتی پیدا کرد شغلی پیدا کرد، پدر و مادر یک مقدار پیر شدند فوراً خانه سالمندان؛ اما دیگر این نحوه که آیه فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما﴾،[8] این طور نیست.

من بارها این قصه را به عرض شما رساندم که چند سال قبل من در دماوند دیدم پیرمردی که تقریباً بین پنجاه و شصت سال بود.  این یک ظرف آب دستش است، از یک شهر خیلی دور آمده با شتاب هم آمده که حاج آقا این را دَم بزنید برای اینکه مادرم مریض است! وقتی که خودش نزدیک شصت سال است مادرش نزدیک هشتاد، نود سال است، این دیگر حاضر نیست مادرش را در خانه سالمندان ببرد. با چه ولعی با چه اصراری از شهر دوری آمده که این را دم بزن، برای اینکه مادرم مریض است. اگر کسی اهل مهد کودک شد، همین که پدرش بزرگ و مادرش بزرگ شد فوراً خانه سالمندان، برای اینکه این اصلاً عاطفه نچشیده، این محبت نچشیده است. محبت سفارشی نیست، محبت تزریقی نیست، این هفت سال، هفت سال شفقت است، بهشت از راه خانواده می‌گذرد. اینها سؤال کردند از چه راهی وارد بهشت شدید؟ گفتند از راه خانواده صحیح.

پرسش: «مشفقین» به معنای «خائفین» نیست، چون مؤمن بین خوف و رجا زندگی میکند.

پاسخ: بله، این شفقت آمیخته خوف محمود و ممدوح است. انسان نمی‌گوید ما از مار شفقت داریم، این خوف است. یک خشیت داریم که محمود و ممدوح است، ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ،[9] یک شفقت داریم که اینها «مشفقونٌ من الله». اینها یک خوف محمود و ممدوح و لطیف است که با رحمت و عاطفه و ایمان و عقل همراه است، وگرنه کسی نمی‌گوید ما از مار و عقرب شفقت داریم، خشیت داریم، می‌گویند خوف داریم؛ لذا ذات اقدس الهی خشیت را به علما اسناد داد: ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ و در بخش‌های دیگر فرمود: ﴿مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها﴾،[10] از این قبیل است. وقتی اینها جواب می‌دهند، می‌گویند ما از یک خانواده صحیح و سالم گذشتیم، خلاصه راه بهشت از خانواده می‌گذرد، ما نسبت به اهلمان این طور بودیم و اختصاصی به بچه‌ها ندارد، نسبت به پدر و مادر این طور بودیم، نسبت به برادر و خواهر این طور بودیم، نسبت به بچه‌ها این طور بودیم، نسبت به نوه‌ها این طور بودیم، با شفقت در خانه زندگی می‌کردیم. خدا به ما فرمود اعضای خانواده را مثل خودت از آتش حفظ کن: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾، ما هم این کار را کردیم. به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) ایشان می‌فرماید که این آیه می‌خواهد بگوید که سوره مبارکه «عصر» را ما عمل کردیم. در سوره «عصر» چهار عنصر محوری دارد که دو تا اصل است و دو تا فرع؛ فرمود قَسَم به عصر؛ حالا یا عصر حضرت است عصر ظهور است عصر نبوت است رسالت است ولایت است به هر حال خدا به این عصر سوگند یاد کرد، ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ﴾ مگر کسی که این چهار اصل را داشته باشد؛ خودش معتقد خوب باشد، یک؛ در کنار عقیده خوب، عمل صالح داشته باشد، دو؛ همین دو عنصر محوری را به دیگران منتقل کند، سه و چهار. ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا﴾، یک؛ برای عقیده است، ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، چون صِرفِ عقیده کافی نیست، عمل بی‌عقیده هم که اثر ندارد. ﴿إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، این دو اصل و عنصر محوری. ﴿وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ﴾، که اصل سوم است که به اصل اوّل بر می‌گردد. حق یعنی اعتقاد به خدا و قیامت و مبدأ و معاد و توحید و نبوت و رسالت و ولایت و اصول دین. ﴿ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ﴾، صبر هم که مستحضرید، فرمودند صبر سه قسم است، همه عبادات و دستورهای دین را این صبر شامل می‌شود: «صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة»[11] صبر همین است اگر کسی صابر باشد بالقول المطلق، یقیناً عادل است، برای اینکه هم صبر بر طاعت دارد، رنجش را تحمل می‌کند؛ صبر «عَنِ الْمَعْصِیَة» دارد، خودش را حفظ می‌کند؛ صبر «عِنْدَ الْمُصِیبَةِ» دارد، جزع نمی‌کند بگوید ﴿إِنَّا لِلَّهِ﴾.[12] ممکن نیست کسی به معنایی که در سوره مبارکه «عصر» است صابر باشد، مگر اینکه محقّقاً عادل است. بنابراین اگر کسی به حق توصیه کرد؛ یعنی به عقاید صحیح و اصول دین و به صبر توصیه کرد؛ یعنی همه اعمال صالح؛ فعل واجب و ترک محرَّم، این یقیناً اهل بهشت است. سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) می‌فرمایند که این ﴿وَ کُنّا فی‏ أَهْلِنا مُشْفِقینَ﴾، برابر آیه سوره مبارکه «عصر» عمل کردند، آن هم درست است، ولی «علی أی حال» اساس کار این است که حالا یا به استناد ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾ اینها اهل شفقت بودند یا به سوره مبارکه «عصر» عمل می‌کردند، راه بهشت از تربیت صحیح خانواده می‌گذرد ﴿فی‏ أَهْلِنا مُشْفِقینَ﴾.

پرسش: حالا اگر از چند فرزند یکی از آنها ناخلف درآمد، چه میشود؟

پاسخ: به هر حال آدم اجرا می‌کند، نشد به وجود مبارک نوح گفت: ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾، ما موظّف هستیم باید اوّلاً مادر صحیح باشد، مشکل آن همین مادر ناصحیح داشتن بود، چون إمرئه نوح کافر بود، همسر حساب نشده اگر کسی داشته باشد این مشکل هست. «علی أیّ حال» تا آنجا که انسان موظف است باید که تربیت کند، نشد دیگر ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾. در قیامت اصلاً به یاد چنین فرزندی انسان نیست تا متأثّر بشود. فرمود: ﴿إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ﴾، «کنّا»؛ یعنی سیره ما این بود، یعنی راه بهشت از خانواده صحیح می‌گذرد.

پرسش: دقیقاً معادل فارسی آن چه میشود؟

پاسخ: بله، چون معادل فارسی یک کلمه نیست، ما باید بگوییم هراسناکِ با رحمت و عاطفه عقلی، این گونه باید معنا بکنیم، دو سه تا کلمه را باید ضمیمه بکنیم تا شفقت را بیاوریم، وگرنه ترس که به معنای اشفاق نیست و چون با محبت، این بچه‌ها را اداره می‌کنند، می‌ترسیم اینها منحرف بشوند، می‌ترسیم معتاد بشوند، می‌ترسیم اینها به فساد راه پیدا کنند، می‌ترسیم هر جایی بروند، می‌ترسیم با هر کسی آشنا بشوند، این طور است. اینها می‌گویند ما خانوادگی صحیح عمل کردیم، آن وقت ﴿فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا﴾، خدای سبحان بر ما منّت نهاد، منّت فعلی نه منّت قولی. خدا بر ما منّت قولی ننهاد، منّت یعنی نعمت، آن نعمت مهم را می‌گویند منّت. ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾[13] هر نعمتی را منّت نمی‌گویند، آن نعمت عظیم و سنگین را منّت می‌گویند، ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾. باران هست، روزی هست، شمس و قمر هست؛ اما اینها منت نیستند، رسالت منت است، وگرنه شمس و قمر را آفرید، نفرمود «لقد منَّ الله علی النّاس إذْ خلق لهم شمسا و قمرا»! آن نیست. نعمت رسالت است که عظمت ابدی خواهد داشت، منّت آن نعمت عُظمی است. فرمود: ﴿فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ﴾، «سَموم» آن تندباد و گرم‌بادی است که در منافذ بدنی نفوذ می‌کند. جهنم حرارتش از این قبیل است؛ لذا از عذاب جهنم به عذاب سَموم یاد شده است. ﴿إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ﴾، ما قبلاً خدا را می‌خواندیم، خدا ﴿هُوَ الْبَرُّ الرَّحیمُ﴾ است.

مستحضرید ما یک خیر داریم که اگر کسی یک کار خِیری کرد، مدرسه‌ای ساخت، حوزه‌ای ساخت، می‌گوییم جزء خیّرین است، کار خیر کرد؛ اما قرآن کریم گذشته از اینکه خِیر دارد تعبیر می‌کند بِرّ است این بِرّ است این شخص بارّ است و صفت مشبهه آن هم بَرّ است. یک وقت است می‌گویند کار خیری کرده است. یک وقت می‌خواهیم بگوییم که خیر فراوانی کرده است، وقتی خیر فراوانی کرده ما ناچاریم که دو تا کلمه را کنار هم بیاوریم و بگوییم این خیر فراوان کرده، خِیر بی‌شمار کرده است؛ اما قرآن کریم با یک کلمه این مطلب را می‌رساند «بِرّ» نه یعنی خیر؛ یعنی مثل صحرا خیر کردن. ما به چه چیزی بَرّ می‌گوییم؟ به یک کوچه و خیابان و یک هکتار زمین که بَرّ نمی‌گوییم! بَرّ آن بیابان وسیع است. بِرّ همان است؛ منتها کسره دارد. کسی که دریادل است، صحرادل است، خیرش مثل صحراست که حالا صحرای وسیع حدّ و مرز ندارد، چنین خیری را می‌گویند بِرّ، بارّ. اگر خیر محدود باشد آن را بِرّ نمی‌گویند، اگر خیرِ وسیع باشد مثل صحرا باشد می‌گویند بِرّ است، خدا بارّ است؛ یعنی خیرش کثیر است و امثال آن. رحمت هم دارد، حالا لغزش‌ها را می‌بخشد و این با رحمت رحمانیه خیلی فرق دارد، آن رحمت رحمانیه بهره همه است؛ اما رحمت رحیمیه معنویت است، علم است، آن نماز شب خواندن است، آن کرامت‌ها هست، اینها  جزء رحمت‌های رحیمیه می‌شود.

پرسش: درباره مشفقین میخواهد بگوید که «کنّا فی أهلنا مشفقین لأنفسنا» یا «کنا مشفقین ...»؟

پاسخ: نه، در خانواده ما این گونه بودیم، درباره اینها. ما می‌گوییم «فیه»؛ یعنی درباره اینها؛ منتها در فارسی ما ناچاریم «باره» را اضافه بکنیم و بگوییم «درباره اینها»، ولی در عربی می‌گویند «فیه»؛ یعنی درباره اینها. ما چه نسبت به پدر و مادر و اجداد و جدّ، چه نسبت به همسر، چه نسبت به برادر و خواهر، چه نسبت به فرزندان و نوه‌ها و اینها در دودمان ما و در خاندان ما با شفقت به سر می‌بردیم.

﴿فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ ٭ إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحیمُ﴾، ما اصلاً خدای بَرّ و رحیم او را می‌خواندیم ما غیر خدا را که نمی‌خواندیم. در هر جایی او را می‌خواندیم. مشکلی داشتیم او را می‌خواندیم، نعمتی از او دریافت می‌کردیم او را شکر می‌کردیم، ما غیر او را نمی‌خواندیم، ما فقط او را می‌خواندیم ما موحّدانه زندگی می‌کردیم. دیگران را مجاری فیض او می‌دانستیم، می‌گفتیم خدا را شکر می‌کنیم که به وسیله فلان شخص مشکل ما را حلّ کرد، فلان شخص را نمی‌خواندیم، از فلان شخص تشکر نمی‌کردیم. این حدیث لطیف که مرحوم صاحب وسائل در بحث جهاد نفس نقل کرد، «من لم یشکر المخلوق» حدیث بسیار خوبی است،[14] ادب اجتماعی ماست؛ اما مخلوق «بما انه مخلوق» این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است. نفرمود: «من لم یشکر زیدا أو عمروا»، فرمود: «من لم یشکر المخلوق»، مخلوق «بما أنه مخلوق» هر چه دارد از خالق دارد. «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق». این به ما گفته اگر کسی به ما محبتی کرد ما او را به عنوان مخلوق، یعنی پیام خدا را به ما رسانده است، دست او پیام الهی را، نعمت الهی را به ما رسانده، ما از مخلوق «بما أنه مخلوق» که سپاسگزاریم؛ یعنی از دستی که پیام الهی را، نعمت الهی را به ما رسانده داریم شکرگزاری می‌کنیم. این «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» است، این درست هم هست، هم ادب اجتماعی درست است هم به توحید آسیب نرسانده است.

بارها به عرض شما رسید که افرادی مثل مرحوم آقای قاضی و اینها، اینها مثل ما حرف نمی‌زدند. ما اگر یک سبد میوه‌ای به ما برسد، می‌گوییم که چیست؟ او می‌گوید میوه است. می‌گوییم چه کسی داد؟ می‌گوید فلان باغبان. این ادبِ نارسا در گفتار ما هست؛ اما آن بزرگواران سه تا سؤال داشتند می‌گفتند چیست؟ می‌گفتند میوه است. می‌گفتند چه کسی آورد؟ هرگز نمی‌گفتند چه کسی داد؟ چه کسی آورد؟ می‌گفتند فلان باغبان. چه کسی داد را که معلوم است چه کسی داد. از چه کسی داد که سؤال نمی‌کنند. اما ما سؤال می‌کنیم چه کسی داد؟ فرق یک انسان موحّدی که توحید در او اِشراب شده است با ما که مواظب زبانمان باشیم این است که ما می‌گوییم چه کسی داد؟ او می‌گوید چه کسی آورد؟ این «من لم یشکر المخلوق» یعنی چه کسی آورد؟ نه چه کسی داد؟ مخلوق «بما انه مخلوق» می‌آورد نه می‌دهد. بنابراین هم توحید محفوظ است، هم ادب اجتماعی محفوظ است آنها همیشه مواظب بودند که بگویند چه کسی آورد؟ ما مواظب نیستیم، می‌گوییم چه کسی داد؟ ﴿إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحیمُ ٭ فَذَکِّرْ﴾، حالا که این طور شد، یادآوری بکن هم «یُعَلِّم» است هم «یُذَکِّر» است، در درون انسان‌ها این نور الهی هست: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[15] ما هیچ کس را بدون سرمایه خلق نکردیم، هیچ کسی را بدون الهام فجور و تقوا نیافریدیم، شما که یادآوری بکنید به یاد اینها می‌آید. قَسم به نعمت خدا که او به تو داده، نه تو کاهنی نه مجنون، این «باء» بای قَسم است. مثلاً انسان بگوید که صاحب جواهر؛ قَسم به جواهری که نوشته است صاحب جواهر دیوانه نیست! این قسم به برهان است. قَسم به مکاسب شیخ که شیخ عاقل است! قسم به کفایه آخوند که آخوند عالم است! این قسم به دلیل است، قسم به چیز دیگر نیست. قسم به نعمت توحید، به نعمت وحی، به نعمت نبوت، به نعمت رسالت، به نعمت ولایتی که خدا به تو داد تو دیوانه نیستی. آنها می‌گویند ـ معاذالله ـ حضرت یا مجنون است یا شاعر است، قَسم به این! پس مثلاً اگر کسی بگوید که قسم به قرآن که شیخ انصاری عالم است! این حرف صحیحی است؛ اما به دلیل قسم نخورده است؛ اما اگر بگوید به مکاسب شیخ قسم که شیخ عالم است! این به خودِ دلیل قسم خورده است به کفایه آخوند قسم که آخوند محقق است! این به دلیل قسم خورده است. قسم به نبوت، قسم به نعمت رسالت، قسم به نعمت ولایت که تو عاقل هستی. این نعمت حق این است. در بحث‌های دیگر در سوره «قلم»[16] هم همین طور است، ﴿فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ﴾؛ قسم به نعمتی که خدا به تو داد، نه کاهن هستی نه مجنون! بعد تعبیر می‌کند ببیند که عقل اینها چگونه حلّ می‌کند؟ آیا می‌شود آدم هم کاهن باشد هم مجنون؟! این بحث‌های دروغ، خود زمخشری متوجه این نکته شده است. ﴿أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ﴾، کاهن و مجنون و شاعر؛ البته بعضی‌ها می‌گفتند کاهن، بعضی می‌گفتند شاعر، بعضی می‌گفتند مجنون، یا در اوقات گوناگون می‌گفتند. اینها قابل جمع است. اما یکجا در یک زمان یک شخص بگوید این یا کاهن است یا مجنون، این را قرآن می‌فرماید عقلشان چه می‌گوید؟ اینها بین متناقضان جمع می‌کنند. مگر می‌شود که آدم هم کاهن باشد هم مجنون؟ یا کاهن باشد یا مجنون؟! کِهانت جزء فنون دقیق و عریق فنّی است، سِحر جزء فنون دقیق است. مگر می‌شود بگوییم این یا مجنون است یا ساحر؟ یا مجنون است؛ مثل اینکه بگوییم یا بالا است یا پایین! بالا و پایین جمع نمی‌شود؛ لذا قرآن می‌فرماید: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ﴾، عقلشان چنین حرفی را می‌زند که بگویند این یا کاهن است یا مجنون! یا ساحر است یا مجنون! ﴿أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾، «مَنون» یعنی مرگ! فرمود این مرگ را می‌گویند مَنون، برای اینکه زندگی را تمام می‌کند. ما منتظر مرگ او هستیم در حال ریب و تردید و تردّد و شک و امثال آن هستیم که ـ معاذالله ـ او رخت بر بندد. ذات اقدس الهی می‌فرماید می‌خواهید منتظر باشید باشید، من هم جزء متربّصین هستم که شما از بین بروید. آن‌گاه ذات اقدس الهی می‌فرماید این حرف‌هایی که در جمع می‌زنند عقل آنها این طور می‌گوید؟ ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ﴾؛ یعنی «عُقُولُهُمْ». حرف زمخشری این است که اینها بین نقیضین جمع کردند، گفتند: «شاعرٌ أو مجنون» اگر شاعر هست، لطایف ادبی دارد، دیگر نمی‌تواند دیوانه باشد! اگر کاهن است یک فنّ دقیق علمی دارد، نمی‌تواند دیوانه باشد! اگر ساحر است فنّ دقیق علمی دارد، نمی‌تواند دیوانه باشد. عقل آنها یک چنین حرف متناقضی را می‌زند ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾.

گرچه این بحث ادامه دارد، ولی به مناسبت فاطمیه ما این چند روایت را هنوز وقت نگذشته بخوانیم. ذیل این آیه که فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، در تفسیر روایی کنز الدقائق[17] از أمالی مرحوم شیخ طوسی هست و از توحید مرحوم صدوق. توحید مرحوم صدوق را که مراجعه کردیم دیدیم که درست است؛ یعنی همین توحید صفحه 394 توحید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این حدیث را که می‌خوانیم دارد. أمالی مرحوم شیخ طوسی با اسنادش از محمد بن مسلم می‌گوید که من هم از وجود مبارک امام باقر شنیدم هم از وجود مبارک امام صادق که ذات اقدس الهی «عَوَّضَ الْحُسَیْنَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) مِنْ قَتْلِهِ أَنْ جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِی ذُرِّیَّتِهِ وَ الشِّفَاءَ فِی تُرْبَتِهِ وَ إِجَابَةَ الدُّعَاءِ عِنْدَ قَبْرِهِ وَ لَا تُعَدُّ أَیَّامُ زَائِرِیهِ جَائِیاً وَ رَاجِعاً مِنْ عُمُرِه»؛ من از وجود مبارک امام باقر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیهما) از هر دو امام این مطالب را شنیدم که عوض شهادت سید الشهداء(سلام الله علیه) این است که امامت در ذریه اوست، در تربت او شفاء است، دعا نزد قبرش مستجاب است و زائری که به کربلا مشرّف می‌شود و بر می‌گردد، رفتن و برگشتن او از عمر او حساب نمی‌شود. محمد بن مسلم می‌گوید که من به عرض امام صادق رساندم که اینها برکاتی است که از شهادت سیّدالشهداء نصیب دیگران می‌‌شود، بهره خود سیّدالشهداء از شهادت چیست؟ دیگران بخواهند دعا کنند، بروند کنار قبّه‌اش، رفت و آمد زیارت زائران از عمرشان حساب نمی‌شود، اینها برکاتی است که نصیب دیگران می‌شود، از شهادت آن حضرت بهره خود آن حضرت چیست؟ محمد بن مسلم می‌گوید من به عرض امام صادق رساندم که «هَذَا الْجَلَالُ یُنَالُ بِالْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فَمَا لَهُ فِی نَفْسِهِ»؛ خود حضرت به چه فیضی می‌رسد؟ «قَالَ»؛ وجود مبارک امام صادق فرمود: «إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَی) أَلْحَقَهُ بِالنَّبِیِّ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَکَانَ مَعَهُ فِی دَرَجَتِهِ وَ مَنْزِلَتِهِ، ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ» این آیه را: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾. می‌دانید منزلت پیغمبر منزلتی نیست که حالا انبیای دیگر برسند! این طور نیست که حالا انبیای دیگر را به منزله پیغمبر برسانند. رسیدن وجود مبارک سیّدالشهداء به منزله پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این عالی‌ترین درجه‌ای است که نصیب او می‌شود. از این آیه‌ای که حضرت استدلال کردند معلوم می‌شود که این ﴿بِإِیمانٍ﴾، لازم نیست که ما بگوییم این تنوین، تنوین مثلاً تحقیر است که ذراری که یک مختصر ایمان داشته باشند به آبای خود ملحق می‌شوند. نه، همه این مراحل را شامل می‌شود.

در توحید مرحوم صدوق، کسی که کتاب توحید را دارد در صفحه 394 این حدیث هست. از وجود مبارک امام صادق نقل می‌کند که ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، دارد که «قَصُرَتِ الْأَبْنَاءُ عَنْ عَمَلِ الْآبَاءِ فَأَلْحَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَبْنَاءَ» را «بِالْآبَاءِ» برای اینکه «لِیُقِرَّ بِذَلِکَ أَعْیُنَهُم‏»؛ «قرة العین» بشود، «قرة العین» یعنی نور چشم آنها اضافه بشود. تا به اینجا می‌رسند که وجود مبارک امام صادق فرمود: «إِذَا مَاتَ طِفْلٌ مِنْ أَطْفَالِ الْمُؤْمِنِینَ نَادَی مُنَادٍ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ قَدْ مَاتَ»؛ این کودک مُرد! «فَإِنْ کَانَ قَدْ مَاتَ وَالِدَاهُ أَوْ أَحَدُهُمَا أَوْ بَعْضُ أَهْلِ بَیْتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ دُفِعَ إِلَیْهِ یَغْذُوهُ»؛ اگر از بستگان و اعضای خانواده او کسی باشند، این بچه را به او بسپارند تا این بچه را تغذیه کند، «غذّاه»؛ یعنی تغذیه کرد، غذایش را داد، و اگر از اعضای خانواده او کسی پیدا نشد قبلاً نمرد، قبل از این کودک کسی از اعضای خانواده‌اش نمرد «دُفِعَ إِلَی فَاطِمَةَ (صلوات الله علیها) تَغْذُوهُ»؛ این مادری می‌کند، مادری می‌کند. «دُفِعَ إِلَی فَاطِمَةَ(صلوات الله علیها) تَغْذُوهُ حَتَّی یَقْدَمَ أَبَوَاهُ أَوْ أَحَدُهُمَا أَوْ بَعْضُ أَهْلِ بَیْتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَتَدْفَعُهُ إِلَیْه»؛ حضرت مادری می‌کند تا یکی از بستگان آنها وارد برزخ بشوند، تحویل آنها می‌دهد.

 باز این مطلب را نقل می‌کند مرحوم صاحب کنز الدقائق[18] تا می‌رسد به اینجا که در شرح آیات باهره دارد که محمد بن عباس روایتی را «عن داود بن مجیر، عن الولید بن محمّد، عن زید بن جدعان عن عمّه، علیّ بن زید، قال: قال»؛ ما داشتیم در صدر اسلام تفاضل می‌کردیم، که چه کسی بهتر است چه کسی بالاتر است و اینها؟ «فقال له رجل: یا [أبا] عبد الرّحمن، فعلیٌّ(علیه السّلام»؛ نام علی را ببرید. ببینید که علی در چه حدّی است؟ «قال: علیّ علیه السّلام من أهل بیت لا یقاس بهم أحد من النّاس»؛ این حدیث پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود هیچ کسی را با ما نمی‌شود مقایسه کرد «نَحْنُ أَهْلُ بَیْتٍ لَا یُقَاسُ بِنَا أَحَد»؛[19] این نکره در سیاق نفی است. در بیانات نورانی حضرت امیر هست که اهل بیت کسانی‌اند که اینجا اسم ظاهر دارد آنجا ضمیر؛ «لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَدا»؛[20] هیچ کس را با اینها مقایسه نمی‌کنند. ایشان برابر همان حدیث گفت: «لا یقاس بهم أحد من النّاس علیّ(علیه السّلام) مع النّبیّ(صلّی اللَّه علیه و آله)» حالا استدلال او چیست؟ علی که ذرّیه پیغمبر نیست، ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ را از چه مناسبت شما می‌خواهید استفاده کنید؟ «علیّ(علیه السّلام) مع النّبیّ(صلّی اللَّه علیه و آله) فی درجته»، چرا؟ «إنّ اللَّه یقول: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، این چه استدلالی است؟ حضرت علی که ذرّیه او نیست! آن‌گاه آن شخص استدلال می‌کند، می‌فرماید: «ففاطمة(علیها السّلام) ذرّیة النّبیّ(صلّی اللَّه علیه و آله) و هی معه فی درجته و علیّ(علیه السّلام) مع فاطمة(علیها السّلام)» اینها هم‌درجه پیغمبر هستند. آدم چیزی می‌شنود درجه پیغمبر را! موسای کلیم، عیسای مسیح، اینها از انبیای اولوا العزم هستند، اینها را به درجه پیغمبر راه نمی‌دهند. «و قال أیضا حدّثنا عبد العزیز بن یحیی، عن إبراهیم بن محمّد، عن علیّ بن نصیر، عن الحکم بن ظهیر» تا برسد به ابن عباس که می‌گوید: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، قال: نزلت فی النّبیّ(صلّی اللَّه علیه و آله) و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین(علیهم السّلام)»؛ مصداق کاملش اینها هستند. آن‌گاه دارد که وقتی وجود مبارک حضرت زهرا دارد عبور می‌کند، «عن الإمام جعفر ابن محمّد الصّادق، عن أبیه(علیهما السّلام) قال: إذا کان یوم القیامة نادی مناد من لدن العرش: یا معشر الخلائق، غضّوا أبصارکم»، این یک ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾،[21] در دنیا داریم، این حکم تکلیفی است شریعت است؛ اما آنجا که سخن از شریعت نیست، محرم و نامحرم نیست، آنجا یک نظام تکوینی است؛ یعنی نمی‌توانید ببینید، نه اینکه بر شما واجب است که چشم را ببندید؟ این نور نمی‌گذارد شما ببینید! این چه مقامی است؟! «غُضّوا أبصارکم»، چرا؟ «غُضّوا أبصارکم حتّی تمرّ فاطمة(علیها السّلام) بنت محمّد(صلّی اللَّه علیه و آله) فتکون أوّل من تکسی و یستقبلها من الفردوس»؛ اول کسی که به استقبال حضرت زهرا می‌آیند، «اثنتا عشرة ألف حوراء، معهنّ خمسون ألف ملک علی نجائب من یاقوت، أجنحتها و أزمّتها اللّؤلؤ الرّطب و الزبرجد علیها رحائل من درّ، علی کلّ رحل نمرقة من سندس حتّی تجوز بها الصّراط»؛ تا از صراط بگذرند. «و یأتون الفردوس، فیتباشر بها أهل الجنّة»؛ اهل بهشت خوشحال می‌شوند که حضرت رسیده است. «و تجلس علی عرش من نور و یجلسون حولها»؛ این هزارها، هزارها اطراف او نشسته‌اند «و أنّ فی القصر الأبیض سبعین ألف دار مساکن محمّد و آل محمّد(صلّی اللَّه علیه و آله) و أنّ فی القصر الأصفر سبعین ألف دار مساکن إبراهیم و یبعث اللَّه إلیها ملکا لم یبعث إلی أحد قبلها و لا یبعث إلی أحد بعدها، فیقول لها: إن ربّک ـ عزّ و جلّ ـ یقرأ علیک السلام و یقول لک: سلینی أعطک، فتقول: قد أتمّ علیّ نعمته و أباحنی جنّته و هنّأنی کرامته و فضّلنی علی نساء خلقه، أسأله أن یشفّعنی فی ولدی و ذرّیّتی و من ودّهم بعدی و حفظهم بعدی، قال: فیوحی اللَّه إلی ذلک الملک من غیر أن یتحوّل من مکانه: أن خبّرها، أنّی قد شفّعتها فی ولدها و ذرّیّتها و من ودّهم و أحبّهم و حفظهم بعدها»؛ شفاعت مطلقه را من تقدیم او کردم. بعد وجود مبارک حضرت می‌فرماید که «الحمد للَّه الّذی أذهب عنّی الحزن، و أقرّ عینی» تتمه روایت هم این است که بعد وجود مبارک امام باقر دارد که این آیه را: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ که ـ إنشاءالله ـ نصیب همه بشود.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره انفال، آیه2.

[2]. سوره بقره، آیه285.

[3] . سوره طور، آیه21.

[4] . سوره اعراف، آیه172.

[5] . سوره مدّثّر، آیات38 ـ 41.

[6]. سوره مدثر، آیه42.

[7]. سوره تحریم، آیه6.

[8]. سوره اسراء ، آیه24.

[9]. سوره فاطر، آیه28.

[10]. سوره نازعات، آیه45.

[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص91.

[12]. سوره بقره، آیه156.

[13] . سوره آلعمران، آیه164.

[14] . ر.ک: وسائل الشیعة، ج‏16، ص313.

[15]. سوره شمس, آیه8.

[16]. سوره قلم, آیه2.

[17]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏12، ص452.

[18]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏12، ص454.

[19]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏65، ص45.

[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه2.

[21]. سوره نور، آیه30.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق