أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (22) یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ (23) وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ (26) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحیمُ (28) فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ (31)﴾
سوره مبارکه «طور» همان طوری که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد و عناصر محوری آن هم اصول دین است. آنچه بیش از سایر اصول، در مکه مورد نیاز بود، گذشته از توحید، مسئله معاد بود، زیرا مسئله معاد در پرورش انسانِ کامل سهم تعیینکنندهای دارد. در سوره مبارکه «ص» گذشت کسانی که بیراهه رفتند منشأ آن، فراموشی معاد است: ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾.[1] اگر روز معاد یادِ کسی باشد، نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد.
فرمود مؤمنانی که در راه صحیح قدم بر داشتند، ما برای تکمیل لذّت آنها، ذرّیه آنها را به اینها ملحق میکنیم، به این شرط که ذرّیه اینها «فی الجمله» اهل ایمان باشند و هیچ چیزی از عمل اینها کم نمیکنیم. این مسئله ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾،[2] چند وجه درباره آن گفته شده است؛ اگر ناظر به این باشد که انسان برابر سوره مبارکه «اعراف» به خدا تعهّدی سپرده است، وقتی ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾[3] و بشر گفت: ﴿بَلَی﴾، این متعهّد است که این دَین را ادا کند؛ چه اصحاب یمین، چه اصحاب مشئمه. بنابراین ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾ است، مگر اینکه آن شخص، پاسخ مثبتی به ﴿بَلَی﴾ بدهد. این راه را مرحوم شیخ طوسی طی کرده است در تبیان،[4] جناب زمخشری طی کرده است در کشّاف[5] و سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) طی کرده است در المیزان.[6] برخیها بر آن هستند که این کلمه «رَهین» اگر معنای لغوی آن باشد، لغتاً «راهن»؛ یعنی لازم، «نعمةٌ راهنة»؛ یعنی «ثابتة». وقتی میگویند «راهن»؛ یعنی ثابت، این اختصاصی به مؤمن و غیر مؤمن ندارد.
اما به لحاظ روایاتی که وارد شده است که شما به وسیله گناهانی که کردید مرهون هستید و نفوس شما مرهون است، فکّ رهن کنید، مثل همان خطبه نورانی آخرین جمعه ماه شعبان که «إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ»،[7] این مربوط به نشئه ﴿قَالُوا بَلَی﴾ نیست، این مربوط به نشئه همین دنیا و همین مرحله است که انسانِ گناهکار بدهکار است و چون گناه کرد، باید رهن بدهد، گِرو بدهد و در دَین الهی گرویی غیر از جان خود آدم قبول نیست. پس «إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ». اگر این باشد، باید با سوره مبارکه «مدّثّر» که دارد: ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ﴾[8] تقیید بشود، اینها مطلق و مقیَّد هستند و این آیه به دو شاهد، رهنِ منفی را نشان میدهد، چون اصولاً رهن در اصطلاح روایی، یک بار منفی دارد. کسی که مرهون است؛ یعنی آزاد نیست و انسان آزاد، گرو نیست. اگر به آن معنای سوره مبارکه «اعراف» باشد، مقرّبین هم همین طور هستند، مرهون هستند؛ لکن استدلال آیه این است که نه چون ﴿قَالُوا بَلَی﴾ گفته یا چون بنده خداست مرهون است، بلکه در اثر کاری که کرده است مرهون است. ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾؛ یعنی «مرهونٌ». پس معلوم میشود کاری کرده، باید گرو بسپارد. اگر این کار، ایمان باشد که ادای دَین است. اگر آن مرحله کاملِ ایمان باشد که مقرّبان دارند، اینها ادای دَین است. اگر بفرماید: «کلُّ نفسٍ رهینٌ»، این مطلق است درست است؛ اما وقتی دلیل ذکر میکند، میگوید چون این کار را کرده است رهین است، معلوم میشود که بد کرده است. اگر کار خوبی کرده باشد که بدهکار نیست تا گرو بسپارد. این است که بخشی از تفسیرها را آنکه واحدی گفته، یک؛ بنا بر نقل فخر رازی. دوّم قرطبی در تفسیرش گفته، دو؛ که این برگشت کرده به حکم تبهکاران. قبلاً حکم تبهکاران را فرمود، بعد حکم متّقیان را؛ دوباره بر میگردد حکم تبهکاران را میگوید، این تلفیق هست؛ البته چنان تناسبی هم بین قبل و بعد نمیشود احراز کرد.
پرسش: ...
پاسخ: اگر به معنای لغوی باشد، رهن به معنای لازم «نعمةٌ راهنة»؛ یعنی «نعمةٌ ثابتة، نعمةٌ لازمة»؛ اما این نباید معلَّل بشود به «بِما کَسَبَ». هر کسی مرهون است، برای اینکه گفته ﴿بَلَی﴾، باید از عهده ﴿بَلَی﴾ به در بیاید. اما وقتی دارد که هر کسی در اثر کاری که کرده است در رهن است، مؤمن کار خوبی کرده است چرا در رهن است؟ مقرّبان کار خوبی کردند که قرب الهی را به دست آوردند، چرا در رهن هستند؟
پرسش: ... به معنای ملازم و همراه؛ یعنی کارِ خوب همراهِ اوست.
پاسخ: پس معنای اصطلاحی نیست، در حالی که در روایات ما که فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ»، این است. اگر فقط میخواهیم برابر لغت منهای روایات معنا کنیم، که کار آسانی نیست، این یکی؛ ثانیاً تعلیل آیه میفرماید هر کسی در گروِ رهن آنچه کرده است هست، کسی که کار خوبی کرده که بدهکار نیست تا گرو بدهد!
بنابراین اصولاً رهن یک بار منفی دارد. اگر آن نظر عام باشد که مرحوم شیخ طوسی در تبیان گفته، زمخشری در کشّاف گفته، سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان فرموده، این برابر آیه سوره مبارکه «اعراف» و مانند آن که هر کسی به هر حال بدهکار است به آن معنای عام؛ اما وقتی معلَّل شد میگوید در اثر کاری که کرده است در رهن است، معلوم میشود این کار دَین آورده است بدهکاری به بار آورده است، چون بدهکاری به بار آورده است باید گرو بدهد. آن وقت مطابق با آیه سوره مبارکه «مدّثّر» میشود. در سوره «مدّثّر» هم نفرمود که اینها از شفاعت بهره میبرند، تا آخر فرمود اینها هیچ بهرهای ندارند؛ یعنی کسانی که گرویشان عمل نشده، ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ﴾، مگر اصحاب یمین که اینها ﴿فی جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمینَ﴾،[9] از مجرمین سؤال میکنند که ﴿ما سَلَکَکُمْ فی سَقَرَ﴾،[10] آن وقت تا پایان درباره همین مجرمین است: ﴿قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ٭وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ ٭وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ ٭وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ ٭حَتَّی أَتانَا الْیَقینُ﴾،[11] یعنی معاد آمده است. ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعینَ﴾،[12] این راجع به مجرمین است، نه راجع به کسانی که رهایی پیدا کردند. معلوم میشود در قیامت شفاعت هست، یک؛ شافعین فراواناند، مثل ائمه و اهل بیت(علیهم السلام)، دو؛ هیچ یک از آن بزرگواران از اینها شفاعت نمیکنند، سه؛ بنابراین این باید با آن باشد. اگر این ﴿بِما کَسَبَتْ﴾ نبود، میتوانستیم بگوییم: «کُلُّ امْرِئٍ رَهینٌ» به هر حال بنده هستند و هر بندهای رهن مولای خودش است.
مطلب دیگری که جناب فخر رازی[13] احتمال دادند گفتند این رهین به معنای مرهون نباشد «فعیل» به معنای فاعل باشد نه به معنی مفعول. «راهن»؛ یعنی کسی که لازم میکند و شخص با عمل در تلازم هست؛ هم مؤمنین ملازم عمل خودشان هستند در بهشت، هم کفّار ملازم عمل خود هستند در جهنّم، دیگر استثنایی ندارد. ایشان این احتمال را هم میدهد که ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾، این «فعیل» به معنی راهن باشد، نه به معنی مرهون.
پرسش: ...
پاسخ: غرض این است این که واحدی طبق نقل فخر رازی[14] و قرطبی در تفسیر خودش که اعمال نظر خودش را میکند، میگوید این ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾، برگشتِ از متّقین است به اعمال کفّار و منافقین که آنها این هستند، آن وقت با سوره مبارکه «مدّثّر» هماهنگ است؛[15] البته این تفکیک گاهی ممکن است; اما در یک آیه صدرش مربوط به مؤمنین باشد، ذیلش مربوط به کفّار باشد آسان نیست؛ اما این مشکل داخلی که قرینه داخلی است نمیگذارد انسان این رهن را به معنی عام بگیرد، برای اینکه فرمود: ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾، چون به هر حال «رَهین» بارِ منفی دارد، گرو است. این که در بحث دیروز هم خوانده شد روایات دارد که انسان «رَهَائِنُ الْقُبُور» است[16] و این اختصاصی به حضرت صدیقه کبری(سلام الله علیها) ندارد که «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ»[17] هر کسی رهن قبر است؛ چه در نهج البلاغه چه در صحیفه چه در سایر جوامع روایی ما میفرمایند انسانها «رَهَائِنُ الْقُبُور» هستند؛ یعنی این زمین مالک این بدنِ ماست، یک چند روزی به عنوان گرو به ما داده، بعد فَکّ رهن میکند ما را در قبر میبرد. فرمود شما «رَهَائِنُ الْقُبُور» هستید، انسانها رهائن قبر هستند، اختصاصی به حضرت صدیقه کبری(سلام الله علیها) ندارد، هر کسی میمیرد «رهین القبر» است و فکّ قبر شده است؛ یعنی این خاک به عنوان گرو، یک رهن داده به ما هفتاد ساله، هشتاد ساله کمتر یا بیشتر، حالا فکّ رهن کرده است. این طور نیست که ما متعلّق به خودمان باشیم. ما متعلّق به این زمین هستیم، این بدن وچون برای زمین هستیم و به عنوان گرو در اختیار ما گذاشته، هنگام مرگ فکّ رهن میکند؛ لذا از اموات به عنوان «رَهَائِنُ الْقُبُور» یاد شده است و اگر وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) درباره صدیقه کبری(سلام الله علیها) فرمود: «أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ»؛ یعنی به هر حال هر شخصی رهن قبر خودش است. اگر به این معنا باشد بار منفی است، چون بار منفی دارد با سوره مبارکه «مدّثّر» میتواند هماهنگ باشد.
مطلب دیگر این است که رابطه بهشتیها و جهنّمیها یکجانبه است؛ یعنی بهشتیها میتوانند با جهنّمیها تماس بگیرند و اطلاع داشته باشند وضعشان را از بالا، ولی جهنمیها این طور نیست؛ گاهی از پایین استغاثه میکنند که مقداری آب و غذا به ما بدهید، تعبیر سوره مبارکه «اعراف» و اینهاست که ما گرسنهایم ما تشنهایم، آنها در پاسخ میفرمایند: ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ﴾،[18] که این حرمت، حرمت تکوینی است، نه حرمت تشریعی؛ نه یعنی این برای شما حرام است، مثل مال غصبی. آن حکم دنیاست که حرام و حلال اعتباری و فقهی دارد، ولی در معاد حلال و حرام تکوینی دارد؛ یعنی اصلاً اینجا به شما نمیرسد.
مطلب دیگر این است که ما اگر بخواهیم این ﴿کُلُّ نَفْسٍ﴾ و امثال آن را به لحاظ صحنه معاد معنا کنیم بگوییم در قیامت قبل از تطایر کُتب، همه نگران هستند، ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾، اما وقتی که نامه اعمال مؤمنین را به دست آنها دادند، آنها رهین نیستند. این اختصاص دادنِ این آیه به خصوص آن دلیل میخواهد، یک؛ و ثانیاً اگر با روایات است که روایت فکّ رهن را در اثر گناه میداند. اگر لغت باشد که لغت هم در دنیا درست است هم در آخرت درست است و انسان دائماً با عمل خودش است، در گرو عمل نیست، چون به معنای منفی نیست، به معنای فقهی نیست، به معنی لغوی است.
پرسش: استثنای ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ﴾ منقطع است یا متّصل؟
پاسخ: متّصل. ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ﴾، الا این! مثل اینکه «أکرم العلماء الا الفساق» این استثنای منقطع نیست، این در اصل میتواند شامل همه باشد؛ منتها این وصف برای آنها نیست. اگر گفتند: «أکرم العلماء الا الفساق» که استثنا منقطع نیست؛ البته این مستثنا از مستثنامنه جداست، ولی آن کلمه به طور عام شامل این میشود.
پرسش: کلّ آیه راجع به مؤمنین است ... .
پاسخ: بله؛ اما قرینه داخلی را چه کنیم؟ اینکه واحدی میگوید دوباره برگشت به حکم منافقین، اینکه قرطبی میگوید، اینها مشکلی دارند. اگر این کلمه ﴿بِما کَسَبَ﴾ نبود، میگفتیم هر کسی که بنده خداست در رهن عبودیت است؛ اما این قرینه داخلی نمیگذارد ما بگوییم که این راجع به آیه سوره مبارکه «اعراف» و اینهاست. فرمود کاری که کرده بدهکار است. کاری که کرده، معلوم میشود کار بدی کرده است. بعد میفرماید نه، آنهایی که کار بد نکردند آنها مستثنا هستند. غرض این است که اگر این ﴿بِما کَسَبَ﴾، نبود، میفرمود: «کُلُّ امْرِئٍ رَهینٌ»، این مطلق است و درست هم است. «کلّ إنسانٍ رهین»، «کلّ عبدٍ رهینٌ لمولاه»، این درست است، استثناپذیر هم نیست.
مطلب بعدی آن است که آیا این لذّت عقلی فقط برای علماست که مطالب عقلی را درک میکنند، یا برای شهدا و جانبازان و اینها هم هست؟ مستحضرید که دو تا راه دارد برای رسیدن به آن لذائذ و اینها «مانعة الخُلوّ» است که جمع را شاید: یکی «علم الدراسة» است که انسان صحیحاً درس بخواند و او باور کند و به علم خودش عمل کند؛ یکی هم «علم الوراثة» که به درس و بحث نیست، میگوید: ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ﴾،[19] کسی حالا جانباز انقلاب شد، شهید در راه دین شد، شهید انقلاب شد، این برابر سوره مبارکه «انفال» که فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾،[20] چه در سوره «آل عمران»، چه در سوره «بقره»، فرمود شهید «عند الله» است. اگر در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» آمده است که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[21] بدون حرف «واو»؛ یعنی اینها در حضور خدا نشستهاند، درباره شهدا هم همین تعبیر را دارد که فرمود: ﴿لاَ تَقُولُوا﴾،[22] همچنین ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون﴾،[23] این هم لذّت عقلی دارد، هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[24] را دارد. آنکه ﴿فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ است ممکن است لذّت عقلی نداشته باشد، «عنداللّهی» نصیبش نشود؛ اما آنکه «عنداللّهی» است یقیناً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را دارد.
بنابراین شهید به کسی که به منزله شهید است و برخیها هم شهید نشدند، ولی فاتحاند، اگر اینها بیشتر از شهید نباشند کمتر از شهید نیستند. اینها «عنداللّهی» هستند. مستحضرید در همان جریان «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ»[25] وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود این «تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن». این به مراتب از شهادت خود حضرت امیر بالاتر است، برای اینکه اگر ـ معاذالله ـ آن صحنه نبود، این عمرو بن عبدود اسم یکی از بتها بود که در زمان نوح هم بود، همین طور مانده دست به دست وَدّ و یعوق و یغوث و نسر بود، یکی از اسامی بتهای آنها وَدّ بود، یعوق بود، نسر بود که در زمان نوح این اسما رواج داشت، تا جاهلیت که اینها به جای اینکه بگویند بنده خدا، میگفتند عبدِ وَدّ. این «وَدّ» اسم آن بت بود، آن ملعون وارد شد و تاخت و تاز کرد و از خندق عبور کرد. اگر ـ معاذالله ـ آن روز حضرت امیر را شهید میکرد دیگر اسلامی نمیماند، میتاختند کلّ مدینه را غارت میکردند و کلّ اسلام بساطش برچیده میشد. دیگر اسلامی نبود تا حضرت امیر در راه دین شهید بشود، سید الشهداء(سلام الله علیه) در راه دین شهید بشود. آن فتح و پیروزی را وجود مبارک رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود معادل عبادت ثقلین است. بنابراین در فتح و پیروزی امام فاتح شد بعضی از عزیزان و سرداران ما هم فاتح شدند، اجر این فاتحان کمتر از اجر شهدا نیست. الآن هم ما واقع در کنار سفره آنها نشستهایم، قبلاً دین در گوشه جامعه بود، اصلاً صریحاً آمدند این تاریخ شاهنشاهی را در برابر تاریخ هجرت قرار دادند؛ یعنی گفتند آنچه در این کشور هست 2500 سال و امثال آن است، فرهنگ را عوض کردند. من روزی رفتم در قبرستان برای فاتحه، واقعاً قلبم شکست، چون آن روزها وقتی تاریخ را عوض کردند اسناد و بانکها و چِکها و اینها موظف بودند تاریخ شاهنشاهی را بنویسند؛ اما بر مردم عادی واجب نبود. اگر تاریخ هجری را مینوشتند کسی اینها را به زندان نمیبرد؛ اما من دیدم در لوح قبرستان بر قبر مُردهها هم دارند همین را مینویسند اصلاً فرهنگ عوض شد، این یک غصه داشت! اثری از دین نمیماند.
بنابراین اگر کسی واقعاً فاتح باشد، اجرش کمتر از شهید نیست. وجود مبارک حضرت امیر فخر همه شهداست؛ اما آن کارش فخر کارهای دیگر است، چون وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این جمله را درباره شهادت آن حضرت که نفرمود، درباره فتح آن حضرت فرمود. فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن». غرض این است که اینها با «علم الوراثة» میشوند «عنداللّهی». اگر «عنداللّهی» شدند بعد از موت لذّتهای عقلی نصیب آنها میشود که شاید نصیب دیگران نشود. غرض این است که ممکن است کسی درس و بحثی نکرده باشد، نخوانده باشد؛ اما جان و بدنش را در راه دین داده، اوّلین ثوابی که در این بحثهای ما همه انجام میگیرد، در نامه عمل شهدا و امام مینویسند بعد اگر چیزی بود به نام ما هم ـ إنشاءالله ـ ثبت میکنند. ما به حق در کنار سفره اینها نشستهایم. حالا پسفردا که 22 بهمن است حداقل وظیفه ما شرکت در این راهپیمایی است؛ منتها مواظب باشیم! در راهپیماییهای قبل از انقلاب ما این کار را میکردیم دوستان ما هم این کار را میکردند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در فلان غزوه چه ذکری داشت؟ این را ما در تاریخ کشف میکردیم، در غزوات کشف میکردیم، خودمان همان را ذکرها را میگفتیم، دوستان ما همان ذکرها را میگفتند، «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ»[26] را در کجا میگفتند؟ در کدام غزوه میگفتند: «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ»؟ با این حرفها همه ما در راهپیمایی شرکت میکردیم، الآن هم همان طور باشد، اینها یک سنّت الهی است این یک عبادت است. تمام خدماتی که الآن در این مملکت هست به برکت همین راه امام و شهدا و جانبازان و این بزرگوارانی که بیش از بیست سال با قطع نخاعی دارند به سر میبرند و حجت هستند بر ما. این را ما مطمئن هستیم هر بحثی که ما داریم, هر خدمتی که دولتمردان دارند، اوّلین ثواب را در نامه شهدا مینویسند, در نامه جانبازان مینویسند, در نامه ایثارگران مینویسند, بعد مختصری هم در نامه ما مینویسند; ما مدیون اینها هستیم. غرض این است که اگر کسی سؤال بکند آیا شهدا, آیا جانبازان، با اینکه تحصیلی نکردند، به لذّت عقلی میرسند؟ پاسخ آن مثبت است، برای اینکه در سوره مبارکه «انفال» فرمود اگر اهل تقوا بودید: ﴿یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾؛ فرق بین حق و باطل، صدق و کذب، خیر و شرّ، زشت و زیبا، روا و ناروا را خدا به شما عطا میکند; او یقیناً «عنداللّهی» است، وقتی «عند الله» بود برابر آخر سوره مبارکه «قمر»، یقیناً آن لذّت عقلی را دارد. اینطور نیست که لذّت عقلی فقط مختصّ علما و مخترعان و کاشفان باشد، اینها هم دارند. فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾;[27] این در سوره مبارکه «انفال» است. چه سوره مبارکه «بقره»، چه سوره مبارکه «آل عمران», فرمود شهید «عند الله» است. اگر «عند الله» بود بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» مصداق کامل خود را پیدا میکند; دیگر ما چه میخواهیم؟ اگر کسی «عند الله» بود, لذّت «عنداللّهی» تجلّی اسمای الهی، صفات الهی، ملاقات اسمای الهی، ملاقات صفات الهی، از آن لذتها برتر که فرض نمیشود; بنابراین اینها برای آن بزرگواران هم هست.
مطلب دیگر این است که فرمود این بهشتیها، ما به اینها جامِ شرابی میدهیم که اینها با این لذّت میبرند و بازی میکنند. خمر را خمر میگویند، برای اینکه میپوشاند. این مِقْنعه را میگویند «خِمار»، چون میپوشاند. خمر کار آن پوشاندن است. خمرِ مادّی که حرام و نجس است، عقل را میپوشاند; مثل اینکه عقل را ظل گرفته است. در حال خسوف و کسوف; ماه میدانید نوری ندارد؛ به وسیله شهوت، خسوف و کسوف دامنگیرش عقل میشود، دیگر نور ندارد. در بعضی از روایات ما هست که به زنها و محارم گفتند: اگر خدایی ناکرده در خانواده شما مردی شراب نوشید و مَست شد، شما در اتاق او نروید، چون او به مَحرم و غیر مَحرم ـ حیوان است ـ فرق نمیگذارد.[28] یک وقت است که عقل نور ندارد، چون ظل گرفته است; مثل اینکه ماه نور ندارد، چون مبتلا به خسوف شد؛ یعنی سایه زمین به چهره ماه خورده، نمیگذارد نور آفتاب به ماه برسد، چون ماه نورش را از آفتاب میگیرد. اگر زمین بین آفتاب و ماه فاصله شد، سایه زمین روی ماه میافتد، میگوییم ماه را ظل گرفته است. یک وقت است که ماه در اثر قُرب به شمس، در جوار شمس است, فاصله شمس است نور ندارد. این دیگر خسوف نیست، این «تحت الشعاع» است. ماه را، ماه دوبار نمیتواند از خود نور نشان بدهد؛ یعنی ما از نور او استفاده نمیکنیم: یک وقت در حال ظلّ گرفتنِ آن است، یک وقت «تحت الشعاع» شمس قرار گرفتنِ آن است. عقل هم دو وقت کار نمیکند: یک وقت ـ معاذالله ـ با شراب دنیا مَست بشود، یک وقت با شراب بهشت مَست میشود; آن وقت عقل حرفی ندارد برای گفتن، متحیر است. ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها﴾،[29] ما چندین نَهر داریم؛ چهار نَهر را اینجا ذکر میکرد: ﴿أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ﴾ که اصلاً این آبها بو نمیآید. ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾; نَهرهایی از شیر است که هرگز رنگ و طعم و مزه آن عوض نمیشود. ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾; ما نَهرهای شراب داریم. این خَمر، خمری است که نمیگذارد نور عقل به جایی برسد; مثل اینکه قمر در کنار آفتاب قرار گرفته است. آن وقت انسان متحیر است. این که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: «رَبِّ زِدْنِی تَحَیُّراً فیکَ».[30] یک وقت انسان متحیر راه گم کرده است، یک وقت که چندین راه دارد; مثل انسان تشنهای که در بیابان است، راه چشمه را گُم کرده و متحیر است; این یک حیرت مذمومی است. یک وقت به دامنه رسید، دهها چشمه جوشان زلال و خنک و گواراست این متحیر است که از کدام بنوشد! این «رَبِّ زِدْنِی تَحَیُّراً فیکَ» برای آن مرحله است. «رَبِّ زِدْنِی، رَبِّ زِدْنِی»، این وقتی نَهر شراب هست، این نَهر دیگر نمیگذارد عقل فعّال باشد؛ لذا انسان متحیر است. فرمود ما چنین شرابی را آماده کردیم، تنها در خُمره نیست، نَهر روان است. عقل را مدهوش میکند، نه بیهوش. آن نور الهی که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[31] است, طوری ظهور میکند که انسان متحیّر است, حتّی عقل کلّ عرض میکند: «رَبِّ زِدْنِی تَحَیُّراً فیکَ». فرمود آن مرحله اینها نشاطی دارند، لذّتی بهشتیها با هم دارند، این جام شراب را از دست یکدیگر برای تفکّه و نشاط و لذّت بیشتر «تنازع» میکنند. این کَندَنِ محمود است، نه مذموم: ﴿یَتَنازَعُونَ فیها﴾; آن لذّت تنازع است. گفت: «ضرب الحبیب ذبیب».
طبیب اگر دوا دهد در آن دوا شفا بُوَد ٭٭٭ حبیب اگر جفا کند در آن جفا وفا بُوَد
مخصوصاً آن حبیبی که دارد وفا میکند و جفایی هم در کار نیست؛ برای تأمین نکته فرمود: ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ که «لا» «لا»ی نفی جنس است و این باید مَبنی باشد نه مرفوع; این برای تکرار، رفع به آن رسیده است، ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾; جامگردانانِ آنها، مهمانداران آنها هم غلمانی هستند که گویا لؤلؤ مکنون هستند. در بعضی از جوامع تفسیری ما آمده که سؤال کردند که اگر این جامگردانان، مهماندارها لؤلؤ مکنون هستند، خود بهشتیها چه هستند؟ فرمود آنها وصفی و صفتی دارند که قابل بیان نیست، بهشتی به صورتی در میآید که قابل بیان نیست. اینها مهمانداران آنها هستند که ﴿کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ﴾. آن وقت در این حال میخواهند ببینند نتیجه اعمالشان چیست! چه در سوره مبارکه «مدّثّر»، چه در این سوره، فرمود اینها گاهی میگویند که ما در دنیا که بودیم عدّهای اعتراض میکردند, ما را مرتجع میدانستند, عقبمانده میدانستند, کهنهپرست میدانستند، از آنها خبر دارید یا نه؟ ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ﴾؛[32] با یکدیگر گفتگو میکنند. بعضیها درباره کسانی که اینها را مورد نقد قرار میدادند سؤال میکردند. در سوره مبارکه «مدّثّر» دارد که ﴿فی جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمینَ﴾؛[33] این تسائل میکنند ﴿عَنِ الْمُجْرِمینَ﴾؛ یعنی نه با مجرم سؤال و جواب دارند، با خودشان سؤال و جواب دارند، «مسئول عنه» مجرمین هستند، نه مسئول. ما در فارسی این کلمه «از» را روی شخص میآوریم، میگوییم «از آقا بپرس»، «از فلان شخص بپرس»! یعنی مطلب را این شخص باید بگوید; ولی اینطور فارسی حرف زدن، فارسی است عربی نیست. در عربی این کلمه «از» روی مطلب در میآید, نه روی شخص. میگویند: ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[34] ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾،[35] ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾،[36] از حیض سؤال میکنند، از روح سؤال میکنند، از ماه سؤال میکنند. در بهشت، بهشتیها ﴿یَتَساءَلُونَ﴾، با یکدیگر سؤال و جواب دارند، اما درباره چه چیزی؟ درباره مجرمین: ﴿یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمینَ﴾، نه اینکه مجرم مسئول باشد، مجرم «مسئول عنه» است. با یکدیگر گفتگو میکنند و میگویند فلان مجرم از او خبر دارید یا نه؟ فلان گروه از آنها خبر دارید یا نه؟ مثل اینکه ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾،[37] از ما سؤال میکنند که گوش را چه کردید؟ چشم را چه کردید؟ اینها قابل فهم است؛ آن که هنوز و هنوز برای ما حل نشد و ظاهراً حل شدنی نیست، این است که از ما سؤال میکنند دل را چه کردید؟ ما غیر از دل چیزی دیگر نیستیم. این «مسئول و مسئول عنه» در اینجا یکی شد. از ما سؤال میکنند قلب را چه کردید؟ ما غیر از قلب چیزی دیگر نیستیم.
پرسش: ...
پاسخ: بله، آنها از بالا اشراف دارند، میگویند: ﴿ما سَلَکَکُمْ﴾.[38] اوّل ﴿یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمینَ﴾، اینها میگویند ما حالا تحقیق میکنیم ببینیم اینها چه کار میکنند، بعد میگویند: ﴿ما سَلَکَکُمْ فی سَقَرَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اصلاً خوشحال میشوند. این مجرم «بما انه مجرم» سؤال میکنند، نه از ولد. این نیازش نیست که ولد اوست. آن که در روایات هست که وجود مبارک نوح اصلاً یادش نیست که چنین پسری داشت. از مجرم «بما انه مجرم» سؤال میکنند که چرا در جهنم آمدید؟ او میگوید: ﴿کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّین﴾.[39] غرض این است که اوّل با یکدیگر سؤال میکنند که از مجرمین خبر دارید؟ او اگر سابقه اطلاع داشته باشد, جواب میدهد؛ اگر سابقه اطلاع نداشته باشد, از بالا اشراف به جهنّم دارد، از بالا سؤال میکند: ﴿ما سَلَکَکُمْ فی سَقَرَ﴾.
بارها به عرض شما رسید اگر در بهشت یاد کسی باشد که چه خلافی کرد، وجود مبارک حُر(سلام الله علیه) اگر ـ معاذالله ـ یادش باشد که با حسین بن علی چه کرد; برای او بدترین جهنم است, اصلاً یادش نیست; این خداست! کاری که خدا میکند او مقلِّب قلب است. ما اگر کسی نسبت به ما بد کرد، دو سه تا کار میتوانیم بکنیم: یکی اینکه به روی او نیاوریم، یکی اینکه در غیاب او هم چیزی نگوییم، یکی اینکه نسبت به او محبّت بکنیم، همین! اما هر چه محبت میکنیم، او پیش خودش شرمنده است. ما کاری بکنیم که این شَرم از او گرفته بشود، این دیگر مقدور ما نیست. ما باید در درون او تصرّف بکنیم و این مطلب را از خاطره او بگیریم، ما که «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»[40] نیستیم؛ لذا از این قبیل کار از ما ساخته نیست; اما از خدا ساخته است. وقتی او از یاد کسی میبرد که بد کرده است، اصلاً یادش نیست. حُر(سلام الله علیه) خودش را با سایر شهدا یکسان میبیند، اصلاً یعنی اصلاً! هیچ یادش نیست که نسبت به وجود مبارک سید الشهداء بد کرده است; این خداست! تنها کسی که میتواند دل را زیر و رو بکند و خاطرهای را از دل بکَند و به هیچ وجه, به نحو سالبه کلیه یادش نباشد، خداست. اما اینها وقتی ﴿یَتَساءَلُونَ﴾، با یکدیگر گفتگو میکنند، این یکی میگوید که الآن من میپرسم; ﴿یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمینَ﴾، آن وقت او از بالا که اشراف دارد، خطاب میکند به مجرمین که ﴿ما سَلَکَکُمْ فی سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ٭ وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾[41] که بحث دیگری است. امیدواریم که ـ إنشاءالله ـ همه ما در راهپیمایی با اخلاص شرکت کنیم با حضور شرکت کنیم با دعا و سلام به شهدا شرکت کنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره ص، آیه26.
[2] . سوره طور، آیه21.
[3] . سوره اعراف، آیه172.
[4] . التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص 409.
[5] . الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص411.
[6] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج20, ص96.
[7]. عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص296.
[8] . سوره مدّثّر، آیات38 و39.
[9] . سوره مدّثّر، آیات40 و41.
[10] . سوره مدّثّر، آیات42.
[11] . سوره مدّثّر، آیات43 ـ 47.
[12] . سوره مدّثّر، آیات48.
[13] . التفسیر الکبیر، ج28، ص 210.
[14] . التفسیر الکبیر، ج28، ص 210.
[15] . الجامع لأحکام القرآن، ج19, ص86 و 87.
[16] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), نامه45.
[17] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه202.
[18] . سوره اعراف، آیه50.
[19] . سوره جمعه، آیه4.
[20] . سوره فرقان، آیه29.
[21]. سوره قمر, آیات54 و 55.
[22]. سوره بقره, آیه154.
[23]. سوره آل عمران, آیه169.
[24]. سوره آل عمران، آیه15.
[25]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص86.
[26]. ر.ک: بحار الأنوار (ط ـ بیروت) ؛ ج32 ؛ ص460؛ «کَانَ عَلِیٌّ(عَلَیْهِ السَّلَام) إِذَا سَارَ إِلَی قِتَالٍ ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ تَعَالَی ... اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ یَا اللَّهُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا رَبَ مُحَمَّدٍ اکْفُفْ عَنَّا شَرَّ الظَّالِمِین...».
[27]. سوره انفال، آیه29.
[28]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج6، ص243; «فَلَا یُؤْمَنُ إِذَا سَکِرَ أَنْ یَثِبَ عَلَی حَرَمِهِ وَ هُوَ لَا یَعْقِلُ ذَلِکَ».
[29]. سوره احقاف، آیه15.
[30]. ر. ک: علم الیقین(ملا فیض کاشانی), ص101 و منظومه سبزواری, ج5, ص176.
[31]. سوره نور، آیه35.
[32]. سوره صافات، آیه27.
[33]. سوره مدّثّر، آیات40 و41.
[34]. سوره إسراء، آیه85.
[35]. سوره بقره، آیه189.
[36]. سوره بقره، آیه222.
[37]. سوره اسراء، آیه36.
[38]. سوره مدثّر، آیه42.
[39]. سوره مدثّر، آیه46.
[40]. تهذیب الأحکام، ج2، ص74.
[41]. سوره مدثّر، آیات42 ـ 44.