أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (22) یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ (23) وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ (26) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحیمُ (28)﴾
در سوره مبارکه «طور» بعد از آن سوگندهایی که ارائه شد، مسئله معاد با این سوگند و برهانهای قبلی تثبیت شد و کیفر تبهکاران ذکر شد و پاداش متنعّمان و بهشتیها ذکر شد و حصر کیفر تبهکاران بیان شد و عدم حصر پاداش بهشتیها بیان شد و لذّتهایی که برای اینها هست ذکر شد. مستحضرید همانطوری که روح در دنیا با بدن موجود است و رشد بدن به وسیله روح است و بدن ذاتاً نه درد دارد و نه لذّت، لذّتها و دردها مختص روح است، در بهشت هم این چنین است. بدن از آن جهت که یک موجود مادّی است، نه لذّت دارد و نه درد؛ این لذّت و درد برای لامسه است که لامسه شأنی از شئون نفس است. نفس در مرحله پایین، لمس دارد؛ در مرحله میانی وهم و خیال دارد؛ در مرحله اوج و برترش عقل دارد و اگر لذّتی هست برای نفس است در یکی از مراحل سهگانه و اگر دردی هست برای نفس است در یکی از مراحل سهگانه و چون نفس و بدن با هم هستند چه در دنیا چه در آخرت، چهار قِسم فرض دارد: یکی اینکه هم لذّت مرحله بالا باشد هم مرحله پایین که از مرحله پایین به عنوان لذّت بدنی یاد میشود. گاهی ممکن است لذّت مرحله نازل باشد که از آن به لذّت بدنی یاد میشود و لذّت مرحله بالا؛ یعنی لذّت عقلی نباشد. گاهی به عکس است و گاهی هیچ قِسمی از دو قِسم حاصل نیست، حالت عادی است. این اقسام چهارگانه را ما در دنیا داریم، در آخرت هم اینچنین است. در دنیا آنجا که لذّت بدنی هست؛ یعنی لذّت مرحله نازله نفس است و لذّت مرحله عالیه نفس؛ یعنی عقل نیست، مثل لذّت پوشیدن و نوشیدن و خوردن و امثال آن. این مرحله نازله نفس؛ یعنی مرحله لامسه لذّت میبرد، اما عاقله لذّت نمیبرد. گاهی به عکس است؛ یعنی لذّت عقلی هست، ولی لذّت نفسی مراحلِ نازله نیست; مثل اینکه فقیهی یک مطلب دقیق فقهی را کشف کرد یا حکیمی مطلب فلسفی را کشف کرد یا طبیبی یک مطلب دقیق طبّی را، داروی غدّهای را کشف کرد، این عقل لذّت میبرد، نه حس و خیال و نه لامسه. در حالی که بدنِ عادی است غذای خوبی نخورده، شربت خوبی ننوشیده است. درست است که لذّت کیف است؛ اما کیف است از بالا تا پایین، از پایین تا بالا؛ هم مرحله لمس لذّت دارد، هم مرحله وهم و خیال لذّت دارد، هم مرحله عقل. از کسی تعریف میکنند و بَنِری به نام او میزنند این یک لذّت خیالی است; اما اگر یک مطلب علمی را کشف کرد، یک دقّت اصولی یا فقهی را کشف کرد، اینجا لذّت عقلی دارد، نه لذّت وهمی و خیالی و نه لذّت حسّی که لذّت بدنی باشد. گاهی هر دو را دارد; مثل اینکه هم شربت خوبی در کنار او هست هم یک مطلب دقیق قرآنی را فهمیده است، نهج البلاغه را خوب فهمیده، صحیفه سجادیه را خوب فهمیده است، این یک لذّت عقلی است. ادراک کردن، حرف دیگری است؛ اگر کسی مطلبی را کشف بکند او لذّت میبرد; اما اگر به دیگران منتقل بکند آنها فقط میفهمند، چون کشف آن برای دیگری است، ممکن است ادراک علمی باشد; ولی لذّت نباشد، چون او از دیگری دارد نقل میکند. ببینید یک وقت است که کسی تولید میکند; مثل آن کشاورز کوشا و زحمتکشی که با ابتکارات خودش میوه تولید میکند. یک وقت کسی دلّال است این دلّال میدان لذّتی نمیبرد او کاری نکرده است، میوه را آن کشاورز با ابتکار خودش یا گلخانهای یا غیر گلخانهای با تلاش و کوشش و ابتکار خودش یک میوه خوبی را عرضه کرده، این فقط دلّال میدان است. در علوم هم همینطور است یک وقت در فقه، اصول، فلسفه، کلام، تفسیر کسی حرفی برای گفتن دارد او لذّت میبرد. کسی وقتی حرف دیگران را دلّالی میکند او لذّتی نمیبرد، او میداندار است. بحثها هم همینطور است اگر کسی از خودش حرفی داشته باشد، گذشته از ادراک علمی لذّت عقلی دارد. اگر یک عبادت خالصانهای، شبزندهداری داشته باشد لذّت عقلی میبرد. «مَنْ ذَا الَّذِی ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلا»[1] همین است «وَ أَذِقْنِی فِیهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِک»[2] همین است، این لذّتها لذّت عقلی یا فوق عقل است. لذّت را اگر هم گفتند کِیْف است، یک درجات برتری دارد که فوق کیف است. در کتابهای عقلی درباره ذات اقدس الهی میگویند: «الذّ مبتهجٍ» خداست؛ بهترین بهجت و لذّت مختص خداست، زیرا ادراکِ ملایم لذّتآور است و خدای سبحان تمام حقیقت را ادراک میکند. گاهی لذّت بدنی هست و لذّت عقلی نیست; مثل اینکه کسی شربت خوبی میخورد; ولی چیزی نفهمیده است. گاهی لذّت عقلی است و لذّت بدنی نیست; مثل اینکه کسی چیزی را کشف کرده; اما شربتی ننوشیده است. گاهی در کنار نوشیدن شربت گوارا، یک مطلب علمی را کشف میکند. گاهی مثل فاقد «طهوریَن»، هیچ خبری از او نیست. در دنیا اینطور است. در آخرت چون نفس و بدن مثل دنیا کنار هم هستند، در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» فرمود اینها دو تا لذّت را کنار هم دارند: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[3] مثل اینکه انسان، یک شربت گوارا کنار اوست یک مطلب عمیق قرآنی را فهمیده است که دیگران تا به حال نگفتهاند یا مطلب فقهی را فهمیده است که دیگران تا حال نگفتند. این لذّت عقلی در کنار لذّت بدنی است، اینطور نیست که فقط عقل بفهمد؛ عقل هم میفهمد، هم ذوق دارد. «وَ أَذِقْنِی فِیهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِک»، «أذقنی مناجاته»، «أذقنی، أذقنی» در روایات ما فراوان است، لذّت مناجات حق «مَنْ ذَا الَّذِی ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلا» از همین قبیل است. این آیه 55 سوره مبارکه «قمر» که پایان سوره «قمر» است این است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، «عند الله» بودن لذّت عقلی است، در جنت و نَهَر بودن لذّت حسّی و بدنی و لمسی و مانند آن است.
بنابراین همانطوری که روح در دنیا با بدن هست، مرحله نازله روح به نام لمس که در بدن ظهور میکند وجود دارد، لذایذ گاهی هم در مرحله بالاست هم در پایین، گاهی در پایین است در بالا نیست، گاهی در بالا هست گاهی در پایین نیست، گاهی در هیچ مرتبه نیست، این مراحل در قیامت هم ممکن است فرض داشته باشد.
پرسش: منبعی که از آن خداوند متعال حقیقت را درک میکند تام است، چون خودِ خداوند همه ذات حقیقت است.
پاسخ: بله، چون خودش را درک میکند؛ هم خودش را درک میکند هم آثار خودش را که به بهترین وجه آفریده درک میکند که خلقت از این زیباتر نیست او را خودش خلق کرده و لذّت میبرد؛ منتها لذّت الهی لذّت کیفی و امثال آن نیست، اصلاً لذّت، مقوله کیف نیست. پایینِ پایینِ پایین که دست ما میرسد یک لذّت کیفی است، چون بالا دسترسی نداریم خیال میکنیم لذّت، کیف نفسانی است. ادراک ملایم، لذّتبخش است. وقتی کسی مطلب دقیق فقهی را درک میکند که دیگر آن اوج عقل است، این دیگر سخن از مرحله نازله نفس نیست؛ اما غالب مردم از لذّت خیالی همین القاب و نام و به چه کسی میگویند اعظم و به چه کسی میگویند عظما و چه کسی شهریه میدهد، اینها واقعاً خیال است. گرچه تخیّل در قرآن کریم به کار نرفته؛ اما باب «افتعال» در قرآن فراوان است. میفرماید اینها برای مختال است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾، آدم خیالزده که قدرت عقلی ندارد نه حرف علمی دارد, نه لذّت علمی در محدوده بَنِر و لقب کار میکند. فرمود خدا اینها را دوست ندارد، چون اینها را دوست ندارد مطالب علمیاش را هم در اختیار اینها نمیگذارد، ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾. «مختال»؛ یعنی آدم خیالزده. از خیال و وهم بالا نرفته که ببیند چه خبر است! آن که لذّت مناجات را میچشد عاقل است، اینکه لذّت تعریف و تمجید و بَنِر و نام و اینها را میبرد مختال است. «مختال» محبوب خدا نیست؛ یعنی خیالزده، در حدّ خیال فکر میکند. لذّتهای قرآنی سعی میکند ما را از اختیال به عقل بالا ببرد. این ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾[4]ها، ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾،[5] ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾، برای همین است که از «اختیال» ما را بالا ببرد، به چیزی بیندیشیم که اندیشه ما رهبری کلّ آن نظام را به عهده دارد. ما در دنیا هر کاری که میخواهیم بکنیم عمل ما متوقّف بر موجود خارجی است. ما اگر بخواهیم چیزی بسازیم باید مصالح ساختمانی داشته باشیم، اگر بخواهیم مطالعه درسی و بحثی داشته باشیم باید این اعیان موجود باشد؛ یعنی کتاب باشد، مکان باشد زمان و اینها باشد تا درس و بحث داشته باشیم. در دنیا اعمال ما متوقّف بر اعیان است; ولی در آخرت اعیان، متوقف بر اعمال است؛ یعنی اصل درخت اصل بهشت، اصل عیون جاریه، چون اعمال بهشتی جاودانه است، آنها جاودانه هستند، وگرنه اینطور نیست که آنجا مرتّب ساخت و ساز باشد. چه عالمی است که گردانندههای عالم مؤمنین هستند؟! اینطور نیست که یک مصالح ساختمانی باشد، بعد ساخته بشود، بعد بهشتی تابع آن باشد، تمام نِعَم بهشت، به عقاید و اخلاق و اعمال بهشتی میگردد؛ یعنی صحنه هستی تابع عقیده و ایمان بهشتی است، تا این درخت هست او لذّت میبرد، این برای دنیاست; اما تا این لذّت میبرد این درخت باید باشد، خیلی فرق است. انسان تشنه در دنیا تا این چشمه است سیراب میشود، بله! تا چشمه هست لذّت میبرد. تا چشمه هست احتیاج برآورده میشود; ولی در آخرت تا نیاز هست چشمه هست. خیلی فرق است بین دنیا و آخرت! آخرت را اعمال انسان میسازد، ما با چنین عالمی روبهرو هستیم. این عالَم یعنی کلّ آسمان و زمین آخرت به عقیده و اعمال وابسته است، اینطور نیست که چشمه یک وقت خشک بشود یک وقت خشک نشود. فرمود: ﴿أُکُلُها دائِمٌ﴾؛[6] «اُکُل» نه یعنی «أکل». «اُکُل» یعنی خوراکی، نه خوردن. به هر حال میوههای دنیا یک فصل است یا دو فصل یا بعضیها به نام چهار فصل است، ولی گاهی هست گاهی نیست؛ اما در بهشت ﴿أُکُلُها دائِمٌ﴾، نه «أکل»؛ یعنی میوهاش دائمی است، چون انسان دائماً غذا میخواهد دائماً میوه میخواهد. تابستان باشد و زمستان نباشد، زمستان باشد و تابستان نباشد که نیست. پس درختِ بهشت، میوه بهشت تابع عقیده و ایمان و عمل مؤمنین است.
پرسش: پس آیه ﴿دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ﴾ ... .
پاسخ: موقع خواستن، یک وقت میخواهند میوه بچینند، دیگر لازم نیست خودشان بروند بچینند یا به دیگری بگویند آقا برای ما یک سبد میوه بیاور! همین که احساس میکنند میوه دارند به نزاهت و سبّوحیّت ذات اقدس الهی پی میبرند، میگویند ما محتاجیم، خدا محتاج نیست، ﴿سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ﴾؛ یعنی من نیازمند هستم، مولای من بینیاز است، فوراً میوه حاصل میشود. ﴿دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ﴾، یکدیگر را که میبینند ﴿تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ﴾، یکدیگر را که میبینند این طور نیست که مثل دنیا از کنار هم ردّ بشوند و به یکدیگر سلام نکنند، اینکه نیست، این سبک زندگی اسلامی نیست. ما که به دنبال سبک زندگی اسلامی میگردیم اوّل از خودمان باید شروع بکنیم. حالا ببینید همه این مؤمنین از کنار هم ردّ میشوند و کسی به کسی سلام نمیکند. ﴿دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ﴾، حالا میوه را خوردند چه کار کنند؟ ﴿وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾، غرض این است که کلّ این صحنه به بهشتی تکیه میکند، مثل دنیا نیست که مؤمن به لوازم و موجودات مادی تکیه کند، کلّ صحنه بهشتی است. حالا که این است، پس چهار قسم است. در بهشت ما بیش از سه قسم نداریم، بعضیها لذّتهای مادّی دارند آنها که کارهای عقلی نکردند عبادت داشتند؛ اما حالا آن گونه لذّت ببرند آن طور نبود، تکلیفی بود برای رفع تکلیف انجام میدادند، اینها در بهشت همین لذّتهای بدنی دارند؛ اما ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نیستند. آنها که ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ هستند ممکن است توجّهی به این نعمتهای مادّی نداشته باشند. اوساط آنها در عین حال که ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ هستند، از این نعمتهای بهشتی هم لذّت میبرند. هر دو هست، مثل اینکه برای حضرت امیر در همه مراحل هر دو مرحله بود، وقتی حکومت مطلق را داشت. آن همه قدرت را داشت هم لذّت ظاهری داشت هم لذّت باطنی. ببینید این جریان ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾[7] یک امر محیّرالعقولی است. غالب ما این ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾ را گفتیم شنیدیم، اما میدانید چه اوجی دارد این ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾، این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ هم به «الله» بر میگردد، نه به طعام. آن ذوات قدسی، این حسنین، این ذوات قدسی و این حسنین و اینها روزه گرفتند، گرسنهاند آن هم فضای عربستان، آن هم شب سوم، چه کسی آمده دمِ در؟ شب اوّل و دوّم ﴿مِسْکیناً وَ یَتیماً﴾، شب سوم ﴿أَسیراً﴾، اسیر یعنی کافر. جنگهایی که میکردند هم از طرف ما اسیر میدادیم هم اسیر میگرفتیم. آن کسی که در مدینه اسیر است که دیگر مسلمان نیست، کافر است. حالا کافری آمده شب هنگام افطار، آن هم آن ذوات قدسی، آن هم شب سوّم، آن هم حسنین. آدم چیزی میشنود! اینها در دنیا این گونه هستند در بهشت هم همین طور است. اینها غرق لذّت عقلیاند، اصلاً احساس نمیکنند، ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾. حالا به هر حال کافر است و مملکت اسلامی است این نباید گرسنه است، این علی است! این حسنین هستند! اینها در دنیا این طور هستند در بهشت هم همین طور هستند. غرض این است که عطف هم نکرده است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، مثل کسی که سرگرم کشف یک داروی بیماری صعب العلاج است، یک لیوان شربت هم کنار اوست. از نوشیدن این شربت لذّت میبرد، اما از کشف آن دارو لذّت عقلی میبرد، اینها با هم هستند. در اینجا ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ بودن یک لذّت عقلی است، در کنارش هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[8] است.
بنابراین روح چون در بدن اثر میگذارد، ممکن است آثار روح تا مدّتی در بدن باشد، هم اثر فقهی هست هم اثرهای طبّی. اثر فقهی این است که این اگر باطن باشد که حکم دیگری دارد اگر دست کسی قطع شد، مسلمانی دستش در تصادف قطع شد، دست کافری را که مرگ مغزی شد به این دست پیوند زدند؛ البته اهل کتاب نبود او، او ملحد بود کمونیست بود. تا این دست به این بدن نچسبید؛ یعنی نفس این را قبول نکرد دست خود قرار نداد، حکم فقهیاش این است که نجس است. این فاقد طهورین است؛ نمیتواند وضو بگیرد نمیتواند تیمم کند، این نجس است. اما وقتی نفس این را قبول کرد این چسبید، بدن او شد و ید او شد، میشود پاک. در جریان برخورد اعضا چه قلب چه قلب به قلب؛ اگر قلبی قلب منافق بود، ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾[9] بود، این مرض، مرض روح است، نه مرض بدن. اما روح بیمار در بدن هم اثر میگذارد تا مدّتی ممکن است این قلب، قبل از اینکه نفْس این شخص این قلب را بپذیرد و قلب خود قرار بدهد، آثار آن بیماری باشد؛ یعنی نفاق باشد، چون درست است روح منافق است، ولی به هر حال با همین ابزار قلبی کار میکند. ممکن است تا مدّتی این اثر باشد. اگر یک پزشک تجربی گفت ما آثارش را میبینیم این محدود است؛ اما وقتی که مؤمن کامل خالص، نفسش این قلب را پذیرفته و خاشع شد، ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[10] شد، دیگر اثری از آن نفاق در این قلبها نیست.
بنابراین در بهشت وقتی اینها متّقیان کنار هم هستند این احکام را هم به همراه دارند، ولی خدای سبحان که فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، آن کرامت را حفظ کرده است. فرمود ما این چنین نیست که یک عدّه را به عائله عدّهای بیافزاییم؛ اما سفره ما همان سفره قبلی باشد. ما اگر ذرّیه گروهی را به آنها ملحق کردیم کمک هم میفرستیم سهمیه بیشتری هم میدهیم، ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ اما ﴿وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ﴾، ما اگر چند تا مهمان برای شما فرستادیم، غذای زائد هم میدهیم، این طور نیست که با همان غذای قبلی، مهمانان را پذیرایی کنیم، چون به هر حال هر کسی سهمیهای در بهشت دارد. درست است که ﴿مِمَّا یَشْتَهُونَ﴾، اما اشتهای اینها به هر اندازه که در دنیا عبادت کردند به همان اندازه اشتها دارند. اشتهای آنها محدود به اعمال سابق آنهاست. حالا برابر آن موازین قبلی سهیمه داشتند، ﴿رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾، حالا که ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، کمک هم میکنیم که مهمانان را بتوانند خوب پذیرایی کنند، ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، یک؛ ﴿وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ﴾ که در آیات بعدی است و چیزی از اینها کم نمیشود؛ نه عملشان را کم میکنیم نه سهمیهشان را کم میکنیم، برای نشاط بیشتر، ذراری اینها را به اینها ملحق میکنیم و امداد هم میکنیم، کمک مستمر و مدد و مدتدار و ممتد هم به اینها میدهیم هر چه بخواهند که نیاز اینها برطرف بشود.
پرسش: اگر این الحاق، الحاق دائمی باشد، اصلاً درجه در بهشت معنا پیدا نمیکند.
پاسخ: الحاق دائمی درجه ندارد.
پرسش: نه، اگر قرار باشد همه با آبائشان ... .
پاسخ: نه، همه که به نحو موجبه جزئیه است. در جاهای دیگر چنین وعدهای نداده است، برای بعضیهاست البته. ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ﴾ باید باشد. خیلی از ذراریاند که راه آبائشان را نمیروند. آن ذراری که راه آبائشان را میروند این وعده اجمالی است؛ اما چنین اطلاقی ندارد در صدد بیان اطلاق باشد که ما هر کسی که ذرّیه او خوب بود به او ملحق میکنیم، اینها «فی الجمله» است نه «بالجمله»؛ البته هر جایی که ذات اقدس الهی عنایت بکند و ذراری اینها را به آنها ملحق بکند، امداد هم در کنار آنها هست و از عمل آنها هم چیزی کم نمیشود؛ یعنی سه اصل با هم است: هم الحاق هست، هم امداد هست، هم عدم نقص عمل.
پرسش: ...
پاسخ: حالا گاهی ممکن است پسری بتواند از پدرش شفاعت کند، این عالِم بود، مؤمن بود، شهید بود، چون در بحثها دارد که شهدا ﴿لَهُمْ فیها﴾؛ یعنی بخشی از بهشت برای اینهاست، اگر بخشی از بهشت برای اینهاست ممکن است از ذات اقدس الهی درخواست بکنند که پدران و مادرانشان به آنها ملحق بشوند. نفرمود که ما این شهدا را وارد بهشت میکنیم، در بخشی از آیات دارد که ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ﴾، این ﴿لَهُمْ﴾ یعنی ذات اقدس الهی مِلک اینها کرده است، اینها میتوانند از خدا بخواهند که پدرشان، مادرشان و بستگانشان به اینها ملحق بشوند، این فضل خداست.
پرسش: ...
پاسخ: وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[11] کسانی که این راه را طی کردهاند ممکن است ذراری یک عدّه حساب بیایند. این مسئله ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾، یک بارِ منفی دارد، آن طوری که در کتاب شریف المیزان آمده که هر کسی گروِ عمل خودش است[12] این فرمایش درست است، هر کسی برابر عمل خودش یا پاداش میبیند یا کیفر؛ اما تعبیر گرو، این رهن یک بارِ منفی و اثر منفی دارد، اثر مثبت ندارد. اینکه در سوره مبارکه «مدّثّر» که در بحث دیروز اشاره شد که اصحاب یمین را استثنا کردند آن میشود اصل، آنجا فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ﴾، آیه 38 و 39 سوره مبارکه «مدّثّر» این روال عادی است؛ اما این آیه محل بحث ما بگوییم هیچ قیدی ندارد هر کسی چه خوب چه بد، رهین عمل خودش است، این کلمه رهن بار منفی دارد و آدم را میبندد، گرو است. در غالب تعبیراتی که چه در نهج البلاغه آمده چه در صحیفه آمده، غالب این فرمایشاتی که ائمه فرمودند یک بار منفی دارد. در جریان خانه غصبی، دیوار غصبی یک بیان نورانی حضرت در کلمات قصارشان هست که «الْحَجَرُ [الْغَصْبُ] الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا»؛[13] یعنی کسی دیواری ساخته یا خانهای ساخته، ولی آجر مردم را، سنگ مردم را، تیرآهن مردم را گرفته خانه ساخته است! از نظر فقهی این شخص میتواند بگوید من تیرِ آهن خود را میخواهم، حالا خانه شما خراب میشود بشود. این صاحبخانه حق ندارد که بگوید من نمیدهم و بدلش را میدهم! تا عین موجود است صاحب این عین، عینش را میخواهد، سنگ هم همین طور است، آجر هم همین طور است. «الْحَجَرُ [الْغَصْبُ] الْغَصِیبُ»؛ یعنی سنگ غصبی و مغصوب، این «فعیل» به معنی مفعول است؛ این «رَهْنٌ عَلَی خَرَابِ» آن دار، این نمیتواند بگوید آقا من عوض آن را میدهم. حالا صاحبش میتواند عوض را بگیرد؛ اما این نمیتواند بگوید من الا و لابد عوض آن را میدهم، قیمتش را میدهم، همان روز اوّل میخواستی قیمتش را بدهی! حالا یک وقت اشتباه کرده، ممکن است این اطلاق نداشته باشد؛ اما اگر کسی عالماً عامداً غصب کرده، با سنگ مردم دیوار ساخته، با تیر حرام خانه غصبی ساخته است، فرمود تیر غصبی، سنگ غصبی گرو ویرانی آن است، صاحب سنگ میتواند بگوید که آقا من عین سنگ خودم را میخواهم، حالا دیوار شما خراب بشود بشود! اگر یک هیأت امنایی داشته باشیم که یک نفرش منافق باشد، این مثل سنگ غصبی است که رهن است بر ویرانی این. شرکت این طور است، بانک این طور است، کارگاه این طور است، اختلاسات این طور است، حقوقهای نجومی این طور است، یک نفر غصبی «رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا». هر جا کلمه رهن به کار رفت، بار منفی دارد. در جریان قبور هم همین طور است، در نامه حضرت امیر این است که ابدان ما « رَهَائِنُ الْقُبُور» هستند،[14] ما بدهکار هستیم، به هر حال همه از این زمین کمک گرفتیم، این بدنِ ما رهن قبر است باید تحویلش بدهیم این «رهائن القبور» در نامههای حضرت امیر نسبت به ابدان هست، این که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در دفن صدیقه کبری(سلام الله علیهما) فرمود: «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ»[15] برای اینکه بدن، رهن قبر است. حالا آن ودیعه را معنا کردند که از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گرفته باید برگرداند؛ اما رهینه، رهنِ قبر است. «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ» انسان چه امام چه غیر امام، چه معصوم چه غیر معصوم بدن، رهن قبر است، قبر از ما بدن میخواهد. این «رهائن القبور» چه در فرمایشات حضرت امام سجاد چه فرمایشات حضرت امیر، این هست. رهن یک بارِ منفی دارد. این بدن ما برای قبر است باید بدهیم. در بخشهای دیگر فرمود که نفوس شما به وسیله ذنوب در گرو است پس آزاد نیست. قبل از اینکه نوبت برسد آن طلبکار، شما را بگیرد خودتان را آزاد کنید، «ففکّوا»؛ تلاش کنید، «فُکّوا» این ارواحتان را «مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا»[16] اگر ما بدهکار بودیم و دین خود را ندادیم، چه کار بکنیم؟ بدهکار هم در بحثهای قبل هم عنایت فرمودید که خود ما را گرو میگیرند، خانه را که گرو نمیگیرند. اگر خانه را گرو نمیگیرند فرش را گرو نمیگیرند، خود ما را گرو میگیرند، دیگر ما میشویم برده. آنکه ما را برده کرد دیگر اختیار ما در دست اوست. فرمود قبل از اینکه این نوبت آزادی تمام بشود، بیایید فکّ رهن کنید. آن خطبه نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در آخرین جمعه ماه شعبان خواند همین بود، فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ»؛ به هر حال شما بدهکار هستید! حالا کسی عادل است معصوم است «طوبیٰ له و حسن مأب» او بدهکار نیست؛ اما اگر کسی گرفتار ذنب است مثل ماها، گرو باید بدهد، بدهکار گرو باید بدهد. فرش و خانه را که از ما گرو قبول نمیکنند، فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ»، فرمود ماه مبارک رمضان دارد میآید، ماه استغفار است، بیایید خودتان را فکّ رهن کنید. غرض این است که چه در آیه چه در کلمات حضرت امیر چه در صحیفه، هر جا کلمه رهن هست یک بارِ منفی دارد. نمیشود گفت که هر کسی گرو کار خودش است؛ چه خوب چه بد! آدم طیّب و طاهر دیگر گرو ندارد، در گروِ چیست؟ اعمال او در اختیار اوست نِعَم او در اختیار اوست. یک وقت است که حرف جناب حکیم فردوسی(رضوان الله علیه) این از بزرگترین حکمای شیعه است، آن روزی که نام مبارک حضرت امیر مساوی بود با اِعدام قطعی، آن روز این فردوسی گفته است:
که من شهر علمم علیّم دَر ست ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست[17]
فردوسی برای رستم و اسفندیار نمانده است، به نام مبارک حضرت امیر و آن شعرهای توحیدی مانده است خود رستم و اسفندیار اثری از آنها نیست، آن اشعار بلند توحیدی! مرحوم صدرالمتألهین شعر کم نقل میکند، ولی در کتاب مبدأ و معاد یک بیت نقل میکند از مرحوم فردوسی. میگوید فردوسی این را گفته:
خداوند بالا و پَستی تویی ٭٭٭ ندانم که ای هر چه هستی تویی[18]
مرحوم صدر المتألهین در این شعر خیلی اعجاب میکند، میگوید این «یاء» یای خطاب نیست، یای ضمیر نیست، یای مصدری است. یک وقت است که میگوید من نمیشناسم شما هر چه هستی هستی. این که کمال نیست؛ اما یک وقت میگوید نه، من میشناسم. تمامْحقیقتِ هستی تویی،
خداوند بالا و پَستی تویی ٭٭٭ ندانم که ای هر چه هستی تویی
«یاء» یای ضمیر نیست، «یاء» یای مصدری است «هر چه هستی تویی»؛ یعنی تمامْحقیقتِ هستی تویی. میدانید ملاصدرا کسی نیست که حرف کسی را نقل بکند، این را با احترام از فردوسی نقل میکند. خدا شیخناالاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای را غریق رحمت کند! ایشان میفرمود برای اینکه نام مبارک حضرت امیر زنده است. درست است که فرهنگ ما، زبان ما، اینها را زنده کرده است ما همه اینها را محترم میشماریم؛ اما آن روزی که نام حضرت امیر اِعدام داشت، آن روز مرحوم فردوسی گفت:
که من شهر علمم علیّم دَر است ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست
او را به احترام مقام حکمتی که داشت ادبیات سرشاری که داشت اعدام نکردند، وگرنه آن روز مگر ممکن بود کسی نام مبارک حضرت امیر را ببرد. ایشان میگوید:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای[19]
یک حرف بلندی است؛ اما عنوان رهن در آن نیست. میگوید هر کسی با عمل خودش است، انسان یا مشغول آبیاری درخت پُرتیغ است، یا مشغول بافندگی لباس حریر و پرنیان و اطلس است. این قتاد، یک درخت جنگلی است که هیچ چیزی ندارد مگر تیغ تیز، مثل همین سیم خاردار. این درخت جنگلی که اسمش قتاد است، این هیچ میوهای، هیچ اثری ندارد فقط تیغ میرویاند، که به آن قتاد میگویند. این درختها که شاخهای، خوشهای دارد برگ دارد، مثل درخت توت و اینها، انسان بخواهد این برگ را از بالا به پایین بکشد به این گوسفندانش بدهد آسان است، اصلاً برگ درخت توت را این کار میکنند یا درختهای دیگری که تیغ ندارد، یک؛ برگهایش هم برگ نرمی است، دو؛ دست میگذارد بالا، از بالا تا پایین این برگها را میکِشد، این را میگویند خَرط. اگر کسی بخواهد این درخت قتاد را که برگی ندارد، تیغ تیز مجروحکننده دارد اگر دست بیاورد بالا، از بالا تا پایین بخواهد این تیغ را بکشد چیزی از دستش نمیماند. اینکه در مَثلها میگویند: «أهون من خرط القتاد» این است. اینکه مرحوم شیخ انصاری در مکاسب در بحث ولایت فقیه گفت اثبات این «اثباته دون خرط القتاد»[20] این است! قتاد یک چنین تیغی است. مرحوم فردوسی میگوید بعضیها در مدت عمر فقط ظرف آب دستشان است، دارند این درخت قتاد را مدام آب میدهند، به این بد بگویند به آن بد بگویند به این زشتی بگویند، نزد این غیبت آن را بکنند و اختلاف بیندازند، در نوشتن و در گفتار کارشان همین است. برخیها تمام تلاش و کوشش آنها این است که جامعه را نرم بکنند، حرف فردوسی این است که:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای
این بیان نورانی برخی از انبیا(علیهم السلام) که فرمود: ﴿وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحین﴾؛[21] فرمود من ناصح ملّت هستم، «ناصح» نه یعنی سخنران، نه یعنی موعظهکننده، نه یعنی کسی که درس اخلاق میدهد، نصیحت چیزی دیگر است. «نَصاح» آن نخ بادوام را میگویند «نصاح». سوزن را میگویند «مِنْصِحَة». خیاط را میگویند «ناصح». «نصیحت لأئمة المسلمین» برای کسی است که بتواند جامه تقوا را در بدن مسئولین، بدن مردم، بدن همه این جامه تقوا را خیاطی کند. با سخنرانی خیاطی نمیشود، با حرف زدن با مقاله نوشتن، خیاطی یعنی خیاطی! یک سوزن میخواهد، یک نخ میخواهد، یک قلب پاک میخواهد، به خیاط میگویند ناصح. آن کسی که جامه تقوا را بُرِش میکند و به بدن مسئولین میزند به بدن مردم میزند که جامعه بشود ﴿وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْر﴾،[22] او میشود ناصح. حالا معلوم میشود که قرآن، پیغمبر را ناصح میداند، مکتب را نصیحت میداند، دین را نصیحت میداند. حرف فردوسی این است که:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر این پرنیان است خود رشتهای
این پرنیان را باید جامه کنی. غزالی میگوید که خلاصه تلاش و کوشش چهل ساله مرا فردوسی در این بیت خلاصه کرده است. تا ما خیاط نباشیم جامعه عریان است، این ﴿لِباسُ التَّقْوی﴾ را ما باید بپوشیم، حوزه باید خیاطی کند، سخنرانی کار آسانی است یا سخنخوانی است یک چیزی آدم مینویسد میخواند؛ یا سخنرانی است. با سخنرانی و سخنخوانی جامعه برهنه بدنش جامه تقوا در بر نمیکند. این پیغمبر که فرمود شعیب و اینها که من نصیحت میکنم ﴿وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ﴾ من خیاط هستم امیدواریم ـ إنشاءالله ـ همه ما این چنین باشیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج91، ص148.
[2]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص275.
[3]. سوره قمر, آیات54 و 55.
[4]. سوره زخرف، آیه3؛ ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾.
[5]. سوره بقره، آیه219.
[6]. سوره رعد، آیه35.
[7] . سوره انسان، آیه8.
[8]. سوره آل عمران، آیه15.
[9]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.
[10]. سوره صافات، آیه84.
[11]. علل الشرائع, ج1, ص127.
[12] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص 13 و 14.
[14] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), نامه45.
[15] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه202.
[16] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه183.
[18]. شاهنامه فردوسی.
[19]. شاهنامه فردوسی, فریدون, بخش20.
[20]. کتاب المکاسب(للشیخ الأنصاری، ط ـ الحدیثة)، ج3، ص553.
[21] . سوره اعراف، آیه79.
[22] . سوره اعراف، آیه26.