أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿هذِهِ النَّارُ الَّتی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (14) أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (15) اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَیْکُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16) إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَعیمٍ (17) فاکِهینَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحیمِ (18) کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّکِئینَ عَلی سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عینٍ (20)﴾
چند مطلب مربوط به مسائل قبلی بود که بحث آن در سوره مبارکه «طور» نیست، در سوره دیگر است; یکی اینکه بین مؤمنین و کفار، که مؤمنین در بهشت هستند و کفار در جهنم هستند, رابطهای نیست; ممکن است مؤمنانی که در بهشت هستند، إشراف داشته باشند و کفار را در جهنم ببینند که فرمود: ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فی سَواءِ الْجَحیمِ﴾;[1] اما کفار دسترسی به مؤمنین در بهشت ندارند، گاهی گفته میشود به این که منافقین به مؤمنین میگویند، نگاه کنید یا منتظر ما باشید, ما از نور شما استفاده کنیم; یعنی سوره مبارکه «حدید» که در آنجا فرمود: آنها منتظر هستند; یعنی انتظار بکشید یا به ما نگاه کنید که ما از نور شما استفاده کنیم; این چگونه است؟ سوره مبارکه «حدید» این است: ﴿یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ﴾ تا اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُواْ وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا فَضُرِبَ بَیْنهَُم بِسُورٍ لَّهُ بَابُ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب﴾; اگر منافقین و مؤمنان رابطه ندارند، چگونه اینها به آنها میگویند که یک مقدار منتظر ما باشید یا به ما نگاه کنید که ما از نور شما استفاده کنیم; این در صحنه قیامت است که هنوز وارد بهشت نشدند. دیواری است بین اینها و آنها که ظاهر آن از عذاب است و باطن آن رحمت است و اینها در همان ساهره قیامت از یکدیگر جدا میشود: ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُون﴾؛[2] این قبل از ورود در بهشت است, وقتی وارد بهشت شدند، دیگر رابطه آنها قطع است. در صحنه معاد قبل از ورود در بهشت و جهنم، از این صحنه برخوردار میشوند.
مطلب دیگر درباره اینکه «نفس لوامه»، چگونه از بین میرود، این حرف که مثلاً چگونه «تخم مرغ دزد شتر دزد میشود»، یک مثلی معروف است، این را میخواهند با مسئله مادی بودن نفْس و سپردن همه کارها به اعصاب مغز حل کنند. اینطور نیست; «نفس لوامه» در درجه اول در نهان انسان ذخیره شده بود. انسان اول با «نفس ملهمه» خلق شد و لاغیر; این «نفس ملهمه» که فجور و تقوا را میداند و این ودیعه الهی است، اگر به این پیام الهی توجه کند، هرگز «نفس لوامه»ای پدید نمیآید, «نفس اماره»ای پدید نمیآید و مستقیماً رشد میکند و به «نفس مطمئنه» میرسد و ندای الهی را دریافت میکنند: ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾،[3] اینها انبیا هستند، اولیا هستند، صلحای مؤمن هستند که شاگردان انبیا هستند، اینها بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[4] از همین نفوس الهی که خدا به این مُلهَم کرد، کمک میگیرند، در مسیر انبیا و اهل بیت قرار دارند، خلاف نمیکنند تا از درون «نفس لوامه»ای پیدا بشود، اینها از «نفس ملهمه» به «نفس مطمئنه» منتقل میشوند، اگر هم به آن بارگاه نرسیدند، لااقل در همان مسیر حرکت میکنند و اهل بهشت هستند; اما آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئا﴾،[5] اینها که در عین حال که «نفس ملهمه» را دارند، گاهی مبتلا به گناه میشوند، آن وقت همان «نفس ملهمه» ساکت نیست، وقتی ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ این سخن میگوید، این پیام الهی را میرساند، به انسانی که شهوت یا غضب را بر عقل ترجیح داده است، سرزنش میکنند که چرا این کار را کردیم؟ خداوند این نفس را نیاموخت که فقط یک ذخیره به او بدهد، او را عالم کرد، او را شاگرد خود قرار داد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ آن وقت همین «نفس ملهمه» چون میداند که چه چیزی بد است، میداند که چه چیزی خوب است، میداند که پایان بدی چیست، میداند که پایان اطاعت چیست، اگر کسی گرفتار شهوت و غضب شد، او را سرزنش میکند، میگوید چرا این کار را کردی؟ اگر این شخص در جهاد درون که جهاد اوسط است؛ منتها به جهاد اکبر معروف شد، چون جهاد اکبر جای دیگر است، جهاد بین نفْس و عقل جهاد اوسط است، جهاد بین عقل و قلب است که جهاد اکبر است، در میدان جهاد اکبر هر دو در راه هستند، هر دو اهل بهشت هستند؛ منتها یکی میگوید من میخواهم بهشت را بفهمم، یکی میگوید من میخواهم بهشت را ببینم، آن بین عقل و قلب است، آن بین برهان و عرفان است، بین فهمیدن و دیدن است، بین دانستن و دیدن است که جهاد اکبر است و برای اولیای الهی است؛ اما برای ما که جزء متوسطین هستیم، جهاد ما جهاد بین بدی و خوبی است؛ یعنی شهوت و غضب میخواهند کار خلافی بکنند، عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[6] است، جلوی آنها را میگیرد، اگر ـ إنشاءالله ـ این عقل عملی پیروز شد، این شهوت و غضب را کنترل میکند، میگوید من جلوی شهوت را نمیگیرم، خدای سبحان به ما شهوت داد، غضب داد؛ اما حلال هم دارد، حرام هم دارد، ما مجبور هستیم غذا بخوریم؛ اما مجبور نیستیم که حرام بخوریم، ما را خدا طوری آفرید که باید نفَس بکشیم، باید غذا بخوریم، باید همسر داشته باشیم، ما مجبور هستیم که نفَس بکشیم، مجبور هستیم که غذا بخوریم؛ اما مجبور نیستیم که حرام بخوریم، حلال هم هست، حرام هم هست، اگر ـ خدای ناکرده ـ جایی راه بسته شد، انسان مضطر شد، تکلیف هم برداشته میشود، «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی ... وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْه»[7] میآید، غرض این است که ما به حرام مجبور نیستیم، ما به اصل غذا خوردن مجبور هستیم، غذا خوردن هم دو قسم دارد، نگاه هم دو قسم دارد، نکاح هم دو قسمت دارد و مانند آن.
همواره در درون ما بین شهوت و غضب از یک سو و عقل عملی از سوی دیگر، این جنگ است به نام جهاد اوسط است، اگر ـ خدای ناکرده ـ این عقل عملی در این صحنه جنگ شکست بخورد، این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»;[8] این شکست خورده است، این عقل است; ولی اسیر است. از عقل اسیر کاری ساخته نیست، از آن به بعد این شهوت و غضب این فرمان را به عهده میگیرند، هم آن «نفس ملهمه» را خاموش میکند، نمیگذارند که ملامت بکند، هم خودشان میداندار میشوند، میشود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾،[9] همه این کارها، کارهای ادراکی است، تصور است، تصدیق است، اعتقاد به خلاف است، هیچ کدام از اینها کارها کار عصب و مغز نیست، همه اینها کار نفس است؛ منتها ما نفس داریم و عقل عقل در عالم بیرون عقل کلی؛ مثل فرشته ها کار خود را انجام میدهند؛ اما نفس با اعصاب و اعضا و ابزار کار میکنند، آن وقت این نفس اگر بخواهد کار بکند، با اعصاب و مغز و با ذرات مغز کار میکند، آن وقت مغز یا فرسوده میشود یا فربه میشود یا مانند آن. وگرنه از عصب و مغز اینگونه از امور درکی ندارند، کسی که میخواهد ملامت بکند، این عصب نیست، این شخصی که میخواهد ملامت کند، آن عضوی که ملامت بکند، مرحلهای از مراحل نفس است، این گناه سابق را با گناه دو روز را، ده روز قبل را یا ده ماه قبل را در ذهن دارد دستورات الهی را بررسی میکند، اینها را با هم میسنجند، میبینند کاری که این شخص در ده روز قبل کرد با فلان آیه قرآن هماهنگ نیست، آن را ملامت میکنند که چرا این کار را کردی، همه اینها کارهای روح است، کارهای نفس است که موجودی مجرد است؛ منتها نفس عامل اجرایی احکام و حکم الهی است در حوزه بدن، قهراً اعصاب عوض میشوند، ذرات مغز عوض میشود، دگرگون میشوند، فرسوده میشوند و اگر این نفس در اثر این جهاد درون شکست بخورد، چون چندین قوه در درون هست، شهوت هست، غضب هست، عقل عملی هست، اگر یکی از اینها شکست بخورد، دیگری فرمانروا میشود، پس گاهی «انّ العقل لأمارة» این «تاء», «تاء» مبالغه است، تای تأنیث نیست، «انّ العقل لأمارة بالحسن و الخیر»، «انّ نفس لأمارة بسوء و شر» تا چه کسی امیر باشد، تا در درون انسان، در این جهاد متوسط چه کسی پیروز بشود، چه کسی امیر بشود، آن وقت عقل، فرمانروایی دارد، اگر نفس شکست بخورد، نفس فرمانروایی دارد، اگر عقل شکست بخورد.
پرسش: ...
پاسخ: این تجرد ذاتی دارد، تجرد فعلی ندارد، ما یک عقل داریم که از آن به فرشته یاد میشود یا «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل»;[10] که ذات اقدس الهی در روایاتی که مرحوم کلینی نقل کرد، او موجودی است مجرد، کاری به ما ندارد، در درون ما نفس است، نفس موجودی است مجرد، ذاتاً مادی است، فعلاً یعنی با ابزار کار میکند، آن که ذاتاً مجرد است و فعلاً هم مجرد است با ابزار کار نمیکند، آن موجود مجرد عقلی است که کاری به ما ندارد، «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل» و مانند آن، ناظر به آن است؛ امّا نفس یک موجودی است مجرد ذاتاً، مادی فعلاً با ابزار کار میکند، چون میخواهد ببیند، چشم و گوش میخواهد. بخواهد در درون تصمیماتی بگیرد، اعصاب را بکار میبرد؛ امّا او میفهمد، او کار میکند، او دستور میدهد، او امّاره به سوء است یا او امّاره بالحسنی است، اگر در جبهه درون، عقل شکست بخورد، عقل اسیر بشود، نفس میشود امیر، آن وقت امّاره به سوء است، اگر نفس شکست بخورد، عقل یعنی بخش عقلانی پیروز بشود، میشود «انّ العقل لِأمّارة بالحسن»، امیر زیبایی میشود، امیر تقوا میشود، و مانند آن. بنابراین هرگز این تخم مرغ دزدی که شتر دزد شد، در اثر تغییر عصب نیست، در تغییر جنگ داخلی بین شهوت و غضب و عقل عملی است، آن وقت اعصاب و ذرات مغز و امثال آن، به طبع اینها عوض میشوند، کار ادراک است، تصور امور قبلی است، تصور امور بعدی است، بررسی گناهی که شخص چند روز قبل کرده، بررسی آیاتی است که خدا در قرآن فرموده، روایاتی است که ائمه فرمودند، اینها همه کارهای نفس است، تصمیمگیری بر عهده اوست.
پرسش: ...
پاسخ: یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که مرحوم شیخ بهایی در کشکول از صفدی نقل میکند که بهترین تشبیه، تشبیه وجود مبارک حضرت امیر است. چهل قول، چهل یعنی چهل، چهل قول در مسئله ارتباط نفس و بدن است، چون سرّش این است که اینها در حوزهها مطرح نیست، فلسفه مطرح نیست، نفسشناسی مطرح نیست، تجرّد روح، ارتباط روح و بدن مطرح نیست، برای ما اینها ناآشناست، وگرنه چهل قول در مطرح است که رابطه نفس و بدن چگونه است؟ برخی ها خیال کردند، نفس در بدن مثل گلاب در گل است، خیال کردند نفس یک امر مادّی است؛ امّا مرحوم شیخ بهایی دارد که صفدی میگوید که بهترین تشبیه، تشبیه حضرت امیر است، برهان نیست، تشبیه است، میفرماید وجود نفس در بدن که اگر در بدن باشد، این بدن زنده و فعال است و اگر نباشد، مرده است؛ مثل وجود معنا در کلمه و لفظ است، ما میگوییم این لفظ معنا دارد، فنون لفظ مهمل است، این لفظ معنا دارد؛ یعنی وقتی شما این لفظ را تکه پاره بکنید، آن معنا را پیدا میکنید، یا نه ارزش این کلمه به این است که یک معنایی آن را هدایت میکند و بکار میگیرد، این کلمه در مُهملش مرح است، این در مرح میگوییم، آب ماب میگوییم، این آب یک معنایی دارد که این کلمه را جلوه میدهد، ماب که مهمل آب است، جان ندارد، این معنا که در کلمه است؛ یعنی اگر شما این کلمه را ببرید در تالار تشریح، آن معنای آب را در این لفظ پیدا میکنید یا فقط یک ارتباطی بین این لفظ و آن معناست، گرچه این ارتباط، ارتباط قراردادی است؛ ولی این ارتباط باعث میشود که این کلمه زنده است، ماب که مهمل آب است، با هیچ کجا رابطه ندارد، این مرده است، آب چون با آن معنا رابطه دارد، زنده است و میشود مستعمل، بدن مادامی که با آن روح مرتبط است، زنده است و فعال، وقتی ارتباطش از آن روح گرفته بشود، میشود مهمل؛ مثل اینکه یک کلمه مهجور بشود و کمکم از استعمال بیفتد، دیگر این کلمه آن معنای خودش را ندارد، چهل یعنی چهل چهل، قول در مسئله ارتباط روح با بدن است، اگر ذات اقدس در پاسخ یک عدهای گفت که ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا﴾؛[11] یعنی ادراک مسئله روح کار آسانی نیست، آنها که سرگرم این حدیث هستند، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»،[12] یک توفیقی پیدا بکنند که نفس را بشناسند که نفس چیست؟ تا در ترقی او بکوشند، در صیانت او بکوشند «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِه»;[13] این فقیهی که مجتهد است و مسلماً اهل تقوا است، نفس خود را شناخته او را حفظ کرده، از آسیب حفظ کرده، ما اگر نفس مان را مشغول نکنیم، چیز دیگر او را مشغول میکند، غرض آن است که نفس در بدن نیست، به بدن متعلق است، تشبیهات فروانی کردند، گفتند تعلق نفس به بدن که تعلق سلطان به مدینه، «أو ربّان بالسّفینه»، این ربّان؛ یعنی ناو خدا، نه ناخدا، ناوخدا یعنی مدبّر این ناو، مدبّر این کشتی، این ربّان کشتی تدبیر کننده کشتی است؛ امّا نظیر آن چوب کشتی نیست؛ نظیر لایههای کشتی نیست؛ نظیر در کشتی نیست؛ نظیر صندلی کشتی نیست؛ امّا مدبّر کشتی است، سلطان در مدینه هم همینطور است، ربّان در سفینه همینطور است، روح در بدن چنین است، اینها تشبیهات و تمثیلاتی است که آن حقیقت را یک مقدار نزدیک میکند، غرض این است که ما ادراک داریم، ادراک کار عصب نیست، یک شئ معدومی را عصب ادراک نمیکند، یک حادثهای که یک سال قبل اتفاق افتاده و حادثه ای که در قیامت باید اتفاق بیفتد، هیچ کدام الآن موجود نیستند؛ امّا نفس هردو را درک میکند، داوری میکند میگوید فلان کار بد است، این شخص را سرزنش میکند، یا اگر کسی کار خوبی را کرده است، آن کار خوب را در نظر میگیرد، آیات بهشت را در نظر میگیرد، خیلی خوشحال است، فرحان است به عنایت الهی، خدا را شکر میکنیم که این اطاعت را انجام دادیم، توفیق نصیب ما شده است! یا زیارت کردیم یا توفیقی انجام شد، خدمتی کردیم و مانند آن! غرض این است که اعصاب و ذرّات مغز اینها بالعرض تحت تأثیر قرار میگیرند نه بالذات.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اینها فقط نمیبینند، درخواست میکنند، میگویند چیزی به ما بدهید، شما سیراب هستید، چیزی را به ما بدهید، آنها از بالا جواب میدهند که ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ﴾؛ بعد دیگر ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ﴾؛[14] دیگر خبری نیست، هیچ رابطهای ندارند، بهشتیها اشراف دارند، بعضی از بهشتیها به یکدیگر میگویند که ﴿کانَ لی قَرینٌ﴾؛[15] من یک رفیقی داشتم، میگفت این حرفها چیست که شما میگویید و مسخره میکرد ما را، من الآن میخواهم ببینم که جایش کجاست؟ ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فی سَواءِ الْجَحیمِ﴾؛ از همان بالا سر کشید او را در وسط جهنم دید. بهشتیها به جهنمیها اشراف دارند؛ ولی جهنمیها دستشان کوتاه است، به بهشتیها اشراف ندارند، فقط فریاد میزنند که ما تشنهایم و گرسنهایم، با کسی رابطه داشته باشند، از آنها چیزی بخواهند، بتوانند چیزی از آنها دریافت بکنند، یا چیزی به آنها برسانند، این نیست! این ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُون﴾؛ دیگر حرف آخر را زده است؛ اما آنها بر اینها اشراف دارند، در خود بهشت هم همین طور است، در بهشت آنها که ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾؛[16] بالاییها با پایینیها ارتباط دارند؛ اما پایینیها با بالاییها ارتباط ندارند، چون درجات غرف مبنیه است، این غرف مبنیه کسی که در غرفه دَه زیست دارد، میتواند بیاید در غرفه پنج و چهار سری به اینها بزند؛ اما اینها نمیتوانند بروند بالا. این کسی که در دنیا میگفت من نمیتوانم نماز شب بخوانم باید بخوابم، این نمیتواند برود طبقه بالا آن نماز شب خوان را ببیند؛ اما او میتواند بیاید، آن بالایی که دارای غرف مبنیه است، او اشراف دارد، میتواند بیاید پایین سری به اینها بزند؛ اما این پایینیها که غرفه اول و دوم را دارند نمیتوانند بروند بالا، سری به آنها بزنند، به همان دلیل که در دنیا نتوانستند کارهای آنها را انجام بدهند.
بنابراین این تقسیمی که در این قسمت شده است که ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ﴾؛ این مربوط به مسئله صحنه قیامت است، نه صحنه بهشت.
پرسش: ...
پاسخ: یعنی ابزار را؛ مثل چشم را کور میکنند؛ انسان مثل عقل نیست؛ مثل فرشته نیست که بدون چشم ببیند، بدون گوش بشنود، بدون اعصاب درون لذّت ببرد، با ابزار لذّت میبرد. وقتی ابزار را از او گرفتند، درک نمیکند؛ اما وقتی که به مرحله عقل رسید، نیازی به بدن نداشت، آن وقت بدن را هم اربا اربا بکند، او لذّت خودش را دارد؛ مادامی که نفس است، میتوان در ذرّات مغز او، اعصاب دیگر او، اثر کرد و این عصب را که از او بگیرند، این عضو را که از او بگیرند، این ابزار را که از او بگیرند، او دیگر کاری نمیتواند بکند. مگر اینکه مرحله عقل تام برسد که ادراکاتش دیگر نیازی به حس و تجربه ندارد.
مطلب بعدی آن است که در این قسمت که فرمود ما جهنم را عرضه میکنیم، این چندین قسمت است، این معلوم میشود که اینها بینا هستند، وگرنه عرضه جهنم برای چیست؟ با اینکه فرمود: ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾؛[17] ما اینها را در قیامت کور محشور میکنیم، در بحثهای روز قبل ملاحظه فرمودید اینها کور نیستند حقیقتاً؛ منتها از دیدن بهشت محروماند، از دیدن انبیا و اولیا و بهشتیها محروماند، واقعاً جهنم را میبینند، کفار را میبینند: ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾؛ اگر اینها کور باشند، طبق آیاتی که الآن همین جا خواندیم، به اینها نشان بدهند که مکذِّب هستند، اینها مکذّبیناند، کافر رسمیاند، بعد بگویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛ آنها هم میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[18] اگر اینها کور باشند، این عرض جهنم بر اینها عرض اینها بر جهنم که در چند جای قرآن کریم آمده، فایدهاش چیست؟ حالا این کورها را میآورند، جهنم را بر اینها عرضه میکنند، نشان آنها میدهند، او که نمیبیند تا بترسد!؟ چندین جای قرآن است که ما جهنم را عرضه میکنیم یا اینها را کنار جهنم میبریم، در سوره مبارکه «احقاف» که بحثش گذشت، آیه 34 این است: ﴿وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذینَ کَفَرُوا عَلَی النَّار﴾؛ ما اینها را میآوریم لبه جهنم، اگر نبینند، چه عذابی است برای اینها؟ در همان سوره مبارکه «احقاف» آیه بیست هم همین است، فرمود که ﴿وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا﴾؛ در سوره مبارکه «کهف» هم باز همین مسئله است، آیه صد سوره مبارکه «کهف» این است: ﴿وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ﴾؛ چندین آیه است که فرمود میبریم اینها را نشانشان میدهیم، برای اینکه بترسند اگر کسی نبیند، چه هراسی دارد؟ چه ترسی دارد؟ این معنایش این نیست که ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾؛ ما اینها را کور میکنیم، این ﴿کَذلِکَ﴾ خیلی حرف داخل آن است، این ﴿کَذلِکَ﴾؛ یعنی ﴿کَذلِکَ﴾ این شخص در دنیا چه طور بود؟ این مسجد و حسینیه و حرم را نمیدید، وگرنه زیر زمینها را که میدید، آن مراکز فساد را که میدید، در قیامت هم همین است اینطور نیست که ما او را کور بکنیم، کور بکنیم که عذابی ندارد! این بهشت را نمیبیند، واقعاً مؤمنون را نمیبیند، لذایذ بهشت را احساس نمیکند، با اینکه بوی بهشت از پانصد فرسخی میآید، این نمیبیند! اما کاملاً جهنم را میبیند، شعله را میبیند، هم جهنم را میبیند، هم جهنم: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیراً﴾؛[19] نعره میزند وقتی جهنم اینها را میبیند، این رؤیت را به آتش نسبت داد در آن آیات، فرمود: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ﴾؛ یعنی جهنم آنها را ببیند، بنابراین اینکه فرمود ما اینها را کور محشور میکنیم، یعنی این ﴿کَذلِکَ﴾؛ یعنی هر طوری که بودید: ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾؛[20] هر طوری که در دنیا بودی، ما همان طور محشورت کردیم. نه اینکه در دنیا چشم داشتی، بهشت و حرم و مسجد و اینها را میدیدی، ما تو را کور محشور کردیم، آنها را نمیدیدی، الآن هم آنها را میبینی، مراکز فساد را میدیدی، الآن هم همین طور است و خیلیها ممکن است اصلاً نسبت به مؤمنین هم همین طور باشند، مؤمنین هم ممکن است کور محشور بشوند؛ یعنی فقط بهشت و انبیا و اولیا را ببینند، جهنم را اصلاً نبینند. در دنیا این نامحرم را نمیدید، الآن هم جهنم را نمیبیند. این بعضی از کوریها نعمت است؛ بعضی از کَریها نعمت است، که آدم حرفهای بد را نمیشنود، این نعمت خوبی است. آنجا هم صحنه بد را نمیبیند، این هم یک نعمت خوبی است، حالا این را قرآن تعبیر نکرده که ما مؤمنین را کور محشور میکنیم؛ ولی مؤمن که او را نمیبیند. اگر خواست ببیند میتواند، چون اشراف دارد برای اتمام حجت. در آن بخش هم فرمود روزی است که مؤمنین خوشحالاند، در دنیا یک عده ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾؛[21] آن روز هم ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ این یک نحوه تشفّی است. گاهی به همین است. غرض این است که اینکه عرضه میکنیم برای آن است که آنها واقعاً کور هستند نسبت به بهشت و معارف دینی؛ اما نسبت به مسائل دنیایی کور نیستند؛ لذا در قیامت همین جهنم را هم میبینند و رنج هم میبرند، حالا در این قسمت فرمود که ما به اینها میگوییم: ﴿اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَیْکُمْ﴾ که قبلاً معنا شده، شما گفتید که ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾؛ چه بگویید چه نگویید، برای ما بیتفاوت است، ما هم میگوییم چه صبر بکنید چه نکنید بیتفاوت است، همینهاست که آنجا ظهور میکند، چیز اضافهای نیست، فرمود آنچه که در آنجا گفتید همین است. آنجا صریحاً به پیغمبرتا میگفتید: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾؛ بنابراین ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
مطلب بعدی درباره متقیان است، چون تبشیر و إنذار قرآن در کنار هم هستند، فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فیِ جَنَّاتٍ وَ نَعِیم﴾؛ این «نعیم» مبالغه است، غرق بهشت هستند، غرق نعمت هستند، هرجا بخواهند هست. خدا غریق رحمت کند مرحوم امین الاسلام را! در ذیل آن آیه ﴿یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً﴾؛[22]خوب معنا کرده! ظاهر آیه این که چشمه را اینها میجوشانند؛ مثل دنیا نیست، در دنیا انسان تابع چشمه است، هرجا چشمه هست یا چادر میزند یا خانه میسازد؛ اما در قیامت، چشمه تابع بهشتی است، اینها مفجرند، ﴿یُفَجِّرُونَهَا﴾ این عیون را، این چشمه ها را، اینها میجوشانند. نگویید چشمه میجوشد، اینها تابع چشمهاند: ﴿یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً﴾؛ هر جا که بخواهند این چشمه میجوشد، دیگر چه نعمتی از این بهتر! ﴿فاکِهینَ﴾؛ متفکهاند، لذت میبرند: ﴿بِما آتاهُمْ رَبُّهُم﴾؛چقدر نسبت به اینها ذات اقدس الهی مهربان است! مدام میگوید رب اینها! مدام میگوید رب اینها! یک آیه هست، فاصله چیزی نشده تا کلمه رب تکرار بشود، ملاحظه بفرمایید: ﴿فاکِهینَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ﴾؛ این ذکر رب، این پروردگاری اینها، ربوبیت اینها پشتسر هم همهٴ اینها است.
یک مطلب دیگر اینکه در بحث های قبل اشاره شد به اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، چون در کلمات قصار حضرت هست، الآن هم که مجموعه فرمایشات یک جا جمع شده، چاپ شد. به خدا عرض بکنم شما اعمال امت مرا به من واگذار کنید که من پیش انبیای دیگر خجل نشوم، ذات اقدس الهی که به آن نقل میفرماید به اینکه اعمال امت تو را من خودم به عهده میگیرم که حتی پیش تو خجل نشوند،[23] گاهی ممکن است سؤال شود به اینکه این با آیات سوره مبارکه «توبه» که سازگار نیست، چون خدا در قرآن فرمود که ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُه﴾؛[24] این سین، سین تحقیق است، این سین تسفیف نیست که «ربنا بالسوف»؛ یعنی حتماً خدا میبیند، حتماً پیغمبر میداند، اگر این دو آیه در سوره «توبه» دارد که انبیا و وجود مبارک پیغمبر کار آدم میبیند، آن وقت جا برای کتمان نیست، پاسخ آن این است اینجا، جا برای رسوایی نیست، فقط میبیند که دارند خلاف میکند. آنجا، جای رسوایی است، آنجا که جای رسوایی و محاکمه است، اینجا نمیگذارد ببیند. این یک، ثانیاً این آیه مطلق است، فرمود هر کاری که شما میکنید خدا و پیغمبر و اهل بیت میبینند، چون مؤمنون؛ یعنی اهل بیت، میبیند؛ اما قابل تقیید است یا نه، اگر کسی، مؤمنی تا آنجایی که ممکن است، سعی کند آبروی کسی را نبرد، حالا یک بار لغزید، ما چه دلیل داریم که خدای سبحان اجازه میدهد که پیغمبر ببیند؟ این دعای «کمیل»، پس برای چه گذاشتند؟ دعای «کمیل» معنایش این که خدایا! تو یک سلسله فرشتههایی داری، اصلاً مأمور این کار هستند، اصلاً فرستادی برای اینکه اعمال ما را بنویسند، خدایا! این اصلاً کارشان این است، وظیفهشان این است: ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لحََفِظِینَ ٭ کِرَامًا کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُون﴾؛[25] اصلاً فرستادی برای همین؛ اما «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَه»،[26] حتی تو نمیگذاری، اینهایی که فرستادی، اینها ببینند، اگر ما آبروی کسی را حفظ کردیم، یک پای ما لغزید، او نمیگذارد حتی پیغمبر ببیند که ما خجل بشویم، مگر پیغمبر بالذات میبیند یا به ارائه اراده الهی میبینند، میبیند اهل بیت(علیهم السلام) بالذات میبینند یا به ارائه اراده الهی میبینند، میبینند ملائکه بالذات میبینند یا به ارائه اراده الهی میبینند میبینند. فرمود اینها را تو دادی، فرمود اینها مأموران من هستند، من فرستادم که یادداشت بکنند، وقتی میبینم آبروی تو در خطر است، نمیگذارم ببینند. این دعای«کمیل» همین است، آن گریهها و آن ثوابها سرجای خود محفوظ؛ اما یک بحث کلامی عمیقی این دعا دارد «وَ کُنْتَ» این «وَ کُنْتَ أَنْتَ»، لسان در مفید حصر است، «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ» اینجا دیگر هیچ کسی مراقب نیست، «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ»; اینها چیزی اشتباه نمیکنند یا تو نگذاشتی بفهمند، «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَه»; این خدا است! ممکن است در دنیا هم نگذارد که آبروی ما پیش اینها برود، به هر حال آدم وقتی که بفهمد، مولای او دید، خجل میشود، اگر آنهایی که اهل ناله هستند، اهل ضجه هستند، اگر بفهمند یک خلافی کردهاند، حضرت دید، دردشان میآید، این ناله برای همین بود، دیگر این خدا است، ما فقط به امید زندهایم، ما فتوا بدهیم که الا و لابد جمیع کارهای ما را اینها میبینند، نه، ما در معرض خطریم، ممکن است ببینند، ممکن ذات اقدس الهی جلوی آن را بگیرد؛ اما خدا که میبیند، در سوره مبارکه علق که اولین بخش قرآن کریم است طبق نقل مشهور که نازل شده، این شش آیه که اول نازل شد، در بخش پایانی همین سوره، قبل از اینکه ما را از جهنم بترساند، ما را به حیا دعوت کردند، اول که سخن از بگیر و ببند نبود، این اولین سورهای که نازل شد، در بخش پایانی سوره «علق»؛ «اقرا» که همان «علق» هست: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری﴾؛[27] ما را به حیا دعوت کردند، اگر کسی آن حرمت انسانی را نگه نداشت، اهل حیا نبود، آن گاه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾،[28] مطرح است.
غرض این است که ذات اقدس الهی نسبت به مؤمنین عنایت کامل دارد، پشتسر هم خدای اینها، خدای اینها، آخر دوتا جمله نباید، فاصلهای نبود، مدام کلمه «رب» را تکرار میکند، فرمود: ﴿بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحیمِ﴾؛ اینها حفظ کرده، تقوا همین است، اصل تقوا برای الهی است، این «تاء» جزء کلمه نیست، اصلش «وقی» بود، «وقی»؛ یعنی «حَفَظ»؛ واقی یعنی حافظ، خدا واقی است، هم ما تقوا داریم، هم ذات اقدس الهی تقوا دارد، هم ما باید سعی کنیم حریم دستور خدا را حفظ بکنیم، هم ذات اقدس الهی تقوا دارد، ما را از عذاب الهی حفظ میکند: ﴿وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحیمِ﴾؛ آن وقت میگویند: ﴿کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُون﴾؛[29] این لذتهای جسمانی است، اینجا دارد که ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾؛ یک جنت آن این است که ﴿کُلُوا وَ اشْرَبُوا﴾؛ در همین جنت، ﴿مُتَّکِئینَ عَلی سُرُرٍ مَصْفُوفَة﴾؛[30] روی سریرهای و تختهایی که سقف بسته است ردیف، اینها تکیه میدهند، این برای ﴿رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾؛ این یک بخش آن است، در همین بخش ﴿وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عین﴾؛ این ﴿زَوَّجْناهُمْ﴾؛ یعنی جفت کردیم؛ لذا با «باء» استعمال شده، نه تزویج کردیم، آنجا سخن از تزویج و عقد امثال آن نیست، آن که در سوره «احزاب» است: ﴿زَوَّجْناکَها﴾؛ دیگر «واو» ندارد، «زوجتک نفسی»، دیگر حرف ندارد؛ اما اینجا ﴿وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عین﴾؛ یعنی «إرتبتناهم وصلناهم»; لذا «باء» آمده، آن تزویج معنی عقد است که «باء» ندارد، اینجا که تزویج عقد نیست، اینها برای این ﴿جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[31] است؛ اما روح انسان که در جنت هست، آنجا که دارد: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾؛[32] آنجا چیست؟ آنجا یک سلسله تختهای ملکوتی هست: ﴿عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلین﴾؛[33] در آنجا وصف کسانی که روی این سریرها نشستهاند، ذکر شده. در اینجا وصف خود سریرها و تختها ذکر شده، ﴿مُتَّکِئینَ عَلی سُرُرٍ مَصْفُوفَة﴾؛ یعنی سریرهای صف بسته شده، منظم؛ اما اینجا دارد: ﴿عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلین﴾، این همه روبهروی هم هستند، این برای کسانی که روی این تختها نشستهاند، ما یک همچین چیزی در دنیا نداریم، حالا میلیونها نفر رو تختها نشستهاند، همه رو در روی هم هستند، ما آن چرا که در دنیا داریم، این که تختها که رو به روی میزها که رو به روی هم است، هر دو سه نفری رو به روی هم هست؛ اما ما طرف راست مان نمیبینیم، طرف چپ نمیبینیم؛ اما در آنجا دارد، همه رو در روی هم هستند، برخی از اهل تفسیر که به این نکته توجه کردند، میگویند این وقتی است که به لقای الهی رسیدهاند، آنجا دیگر حجابی در کار نیست، همه رو به روی هم هستند، یکدیگر را میبینند؛ یعنی سخن از زمان و زمین نیست، اگر سخن از مکان باشد، همین ﴿مُتَّکِئینَ عَلی سُرُرٍ مَصْفُوفَة﴾ است، هر کسی جای خودش را دارد؛ اما وقتی به بارگاه الهی رسیدند، از این کارگاه بالا رفتند، آنجا دیگر مکان ندارد، زمان ندارد، تا بگوییم هر کدام روی به روی خود را میبیند، آنجا مشهد صرف است.
پرسش:...
پاسخ: بله. «سرور کل شیء»، «سریر کل شیء بحسبه»؛ مثل ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی﴾؛[34] ذات اقدس الهی هم تختی دارد، از این طرف به ما گفتند: «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»;[35] از آن طرف گفتند به اینکه، معراج کنید، از آن طرف گفتند: «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ»;[36] ما چند گونه بالا پایین داریم، یک بالا پایین حسی داریم که معلوم است، یک بالا پایین معنوی داریم، میگوییم: «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»; این «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن» که بالا پایین مکانی نیست، این مکانت است: «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»; از این قبیل است، آنها که گفتند که ﴿کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماء﴾،[37] گفتند، این قلب مؤمن که «عَرْشُ الرَّحْمَن» است، بر آب اشک است، بر آب چشم است، آنها دیگر معنوی است، بنابراین وقتی آنجا رفتیم، خود خدا روی تخت است؛ یعنی عرش مدیریت، مقام مدیریت که آن مکان ظاهری نیست، و ﴿عَلی سُرُرٍ﴾ که نظیر عرش رحمان است که مقام قرب الهی است که آن وقت همه رو در روی هم هستند، امیدواریم نصیب همه بشود!
«و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[6]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)،ج1،ص11.
[7]. تحف العقول، ص50.
[8]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[9]. سوره یوسف، آیه53.
[10] . عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص99.
[11]. سوره اسراء، آیه85.
[12]. مصباح الشریعة، ص13.
[13]. التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص300.
[14]. سوره حدید، آیه13.
[15]. سوره صافات، آیه51.
[16]. سوره مجادله، آیه11.
[17]. سوره طه، آیه124.
[18]. سوره سجده، آیه12.
[19]. سوره فرقان، آیه12.
[20]. سوره طه، آیه126.
[21]. سوره مطففین، آیه29.
[22]. سوره انسان، آیه6.
[23]. نهج الفصاحة، ص517؛ «سَأَلْتُ اللَّهَ أنْ یَجْعَلَ حِسابَ أُمَّتِی اِلَیَّ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَ الأُمَمِ فَأَوْحَی اللَّهُ(عزَّ وَجَلَّ) اِلَی یا مُحَمَّدُ بَلْ أنَا أُحاسِبُهُمْ فَإِنْ کانَ مِنْهُمْ زَلَّةٌ سَتَرْتُها عَنْکَ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَکَ».
[24]. سوره توبه، آیه105.
[25]. سوره انفطار، آیات10ـ12.
[26]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص849.
[27]. سوره علق، آیه14.
[28]. سوره الحاقه، آیه30.
[29]. سوره طور، آیه19؛ سوره مرسلات، آیه43.
[30]. سوره طور، آیه20.
[31]. سوره بقره، آیه25؛ سوره آلعمران، آیات15و136.
[32]. سوره قمر، آیه54.
[33]. سوره واقعه، آیه15.
[34]. سوره طه، آیه5.
[35]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج55، ص39.
[36]. سفینة البحار، ج2، ص268.
[37]. سوره هود، آیه7.