31 01 2017 457655 شناسه:

تفسیر سوره طور جلسه 2 (1395/11/13)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ الطُّورِ (1) وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ (2) فی‏ رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ (4) وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (9) وَ تَسیرُ الْجِبالُ سَیْراً (10) فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ (11) الَّذِینَ هُمْ فیِ خَوْضٍ یَلْعَبُونَ (12)﴾

سوره مبارکه «طور» که در مکه نازل شد معمولاً درباره اصول دین بحث می‌شود؛ مثل سایر سُور مکی، گاهی مبدأ شروع میشود به معاد خط میشود، گاهی از معاد شروع می‌شود به وحی و نبوت ختم می‌شود و مانند آن. در بحث روز قبل روشن شد که سوگند قرآن برای آن جنبه ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ‏﴾[1]  نیست، برای آن جنبه ﴿یُزَکِّیهِم‏﴾ است. سوگند در مسائل علمی راهی ندارد، سوگند در مسائل ایمان و باور راه دارد، مسائل علمی باید با برهان ثابت بشود. وقتی چیزی با برهان ثابت شود آنگاه با اصول روانی، این مطلبِ علمی ثابت شده را شنونده باید به جان خود گره بزند؛ یعنی بعد از عقد، عقیده پیدا کند. این احتیاج به عوامل روانی دارد، گاهی نصیحت، موعظه، ارشاد و گاهی هم سوگند.

 در جریان سوگند خدای سبحان می‌تواند به هر مخلوقی از مخلوقات خود سوگند یاد کند، چون هر مخلوقی مجلای وصفی از اوصاف اوست. این بیان نورانی حضرت امیر دارد در نهج که فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛[2] یعنی حرف مخلوقی مجلای وصفی از اوصاف الهی است، در حقیقت به تجلّی وصف خود سوگند یاد کرده است؛ اما غیر خدا حق ندارد به غیر خدا سوگند یاد کند.

پرسش: ...

پاسخ: آن قَسمی که در محکمه شرع اثر دارد باید «الله» باشد. گاهی برای احترام به قرآن میگویند در محضر قرآن به ذات اقدس الهی سوگند یاد کنید و گرنه قَسم شرعی باید فقط به «الله» باشد.

 «طور» گاهی به معنی مطلق جبل و کوه است: ﴿رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّور﴾؛[3] یعنی کوه را بالای سر شما نگه داشتیم، گاهی هم آن کوه مخصوصی است که وجود مبارک موسای کلیم در آن مناجات کرده است، به هر کدام از اینها باشد درست است؛ هم خدا میتواند به کوه سوگند یاد کند چه اینکه به زمین قسم یاد میکند، به آسمان قسم یاد میکند، هم به آن «طور» مخصوص ﴿وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ ٭ فی‏ رَقٍّ مَنْشُورٍ﴾ اگر آن «طور»، «طور» موسای کلیم باشد، این کتاب می‌تواند تورات اصیل باشد که به مناسبت «طور» مورد قسم قرار گرفت و اگر منظور از «طور» مطلق کوه باشد این کتاب میتواند قرآن کریم باشد: ﴿إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ کَرِیمٌ ٭ فیِ کِتَابٍ مَّکْنُون‏﴾[4] می‌تواند نامه اعمال باشد که ﴿طائِرَهُ فی‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ﴾[5] از نامه اعمال انسان باشد و این نامه اعمال مؤمنان به دست راست آنها داده میشود، نامه اعمال غیر مؤمن به دست چپ او داده می‌شود و مانند آن، هر کدام از اینها باشد راه دارد؛ منتها این کتاب اگر نوشته شده باشد و در جایی پیچیده باشد این سوگند، خیلی شفاف نیست؛ اما اگر در صحیفها‌ی حالا یا پوستی است یا کاغذی است «رَقّ» همان صحیفه پوستی است، منشور و باز باشد محتوای آن روشن است؛ قهراً به کتاب و مضامین بلند او سوگند یاد کرده است، اگر مستور باشد معلوم نیست در این کتاب چه نوشته شده است، ولی اگر منشور باشد روشن است که مطالب حقّه در آن تدوین شده است ﴿وَ کِتَابٍ مَّسْطُورٍ٭ فیِ رَقٍ‏ّ﴾ در صحیفه پوستی یا غیر پوستی که منشور و باز است، مطالب آن روشن است. اگر منظور از بیت معمور کعبه باشد سوگند به آن درست است. بیتی که در آسمان چهارم یا آسمان هفتم «علی نَقلٍ» در آسمان چهارم قرار دارد که معمور به فرشتهها است، سوگند جا دارد. اگر منظور کعبه باشد مأمور به حجّاج و معتمران است. اگر منظور بیت معمور در سمای چهارم باشد، معمور به عبادت فرشتهها است. این بیت معمور را گاهی هم بر عرش تعبیر کردهاند. از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) سؤال کردند که چرا کعبه را کعبه میگویند؟ اصولاً کعبه، کعبه است برای اینکه مکعب شکل است، خانهای است شش سطحی و خانه شش سطحی هم مکعب است. سؤال سائل این است که چرا چهار دیوار دارد؟ وقتی چهار دیوار داشته باشد؛ قهراً مکعب میشود. فرمود چون بیت معمور چهار ضلع دارد. عرض کرد چرا بیت معمور چهار ضلع دارد؟ فرمود عرش چهار گوشه دارد. عرض کرد چرا عرش چهار گوشه دارد؟ فرمود: «لِأَنَّ الْکَلِمَاتِ الَّتِی بُنِیَ عَلَیْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِیَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَر»[6] این از غرر روایات ماست؛ یعنی چون مبنای دین این چهار کلمه است؛ توحید خداست، تکبیر خداست، نزاهت خداست، حمد خداست، عالم بر این عناصر چهارگانه وابسته است. اگر عرش چهار گوشه دارد، برای اینکه اوصاف کلّی ذات اقدس الهی چهار گوشه دارد، این روایت کجا روایتهای دیگر کجا! فرمود جهان بر توحید تکیه کرده است، بر تحمید تکیه کرده است، بر تسبیح تکیه کرده است، بر تهلیل تکیه کرده است. این تسبیحات اربعه این سهم را دارد، بنابراین نقشه و مهندسی چهار دیواری بودنِ کعبه، چهار دیواری بودنِ بیت معمور و چهار گوشه و ضلع داشتنِ عرش، برای آن اسمای چهارگانه و صفات چهارگانه ذات اقدس الهی است که مهندسیِ عالَم را آنها دارند تدوین می‌کنند، پس بیت معمور از این جهت قداست دارد، کعبه هم از آن جهت قداست دارد، عرش هم از آن جهت قداست دارد که اینها برابر چهار وصف از اوصاف ذات اقدس الهی هستند: ﴿وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ﴾ سقف بلند اگر منظور آسمان باشد این هم جای سوگند الهی است. گاهی خدای سبحان به مخلوقی از مخلوقات خود سوگند یاد میکند مثل به زمین، به آسمان و مانند آن. گاهی به یک مخلوق با وصف خاص خودش سوگند یاد می‌کند؛ مثل ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَئهَا﴾.[7] گاهی به یک مخلوق با خالق آن سوگند یاد می‌کند: ﴿وَ السَّمَاءِ وَ مَا بَنَئهَا ٭ وَ الْأَرْضِ وَ مَا طحََئهَا ٭ وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا﴾؛[8] یعنی به زمین و خالق زمین، به آسمان و خالق آسمان، به نفس و خالق نفس، اینها تطوّرات سوگند است، این موجوداتی که متقن و امثال آن هستند و جمعی در کار نیست به صورت مفرد قسم یاد میشود؛ مثل «طور». اما در سوره مبارکه «ذاریات» به جمع قسم یاد کرده است، فرمود: ﴿وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً﴾ قبلاً در همین سوره مبارکه «ذاریات» در جریان آیه ۴۲ این بود که ﴿مَا تَذَرُ مِن شیءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کاَلرَّمِیم﴾ این باد تند که میآید اگر به چیزی بوزد او را نرم می‌کند، اینجا نفرمود «و الذّاری» فرمود: ﴿وَ الذَّارِیاتِ﴾ «حاملات»، «جاریات»، «مُقسّمات» در جریان ذاریات و اینها گفتند این باد مادامی که متحرک است تحول و کثرتی ایجاد می‌کند می‌شود «ذاریات» و گرنه خود باد اگر از جایی باشد اثر سوئی یا اثر حُسنی ندارد، ولی درباره مقسّمات برای اینکه روشن کند آن کثرتی که در ذاریات است در ابرهایی که حامل بار سنگین است و اموری که جاری می شود به وسیله آن ابرها، اینها رهبری فرشتهها را به همراه دارد یا بالا سر دارند؛ لذا مقسّمات را به صورت جمع ذکر کرد؛ اما در این گونه از موارد به جبال سوگند یاد نکرد، به کتب سوگند یاد نکرد، به بیوت سوگند یاد نکرد، به سقوف سوگند یاد نکرد، به بهار سوگند یاد نکرد همه اینها مفرد هستند؛ البته میتوانند جنس باشند که شامل کثرت هم بشود و تنوینهایی که برای ﴿کِتابٍ﴾ و مَسْطُورٍ﴾ و ﴿رَقٍّ﴾ و ﴿مَنْشُورٍ﴾ و اینها هست، گفتند تنوین برای تفخیم و تعظیم و امثال آن است. بعد از سوگندی که اینها کردند، به دریایی که مسجور و افروخته و گداخته می‌شود: ﴿وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ﴾[9] هنگام قیامت دریاها به جوش میآیند، فرمود: ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ﴾ چون صدر آن؛ نظیر سوره مبارکه «ذاریات» درباره تهدید کفار است انذار در صدر است، بعد هم قصه تبشیر متقیان و مؤمنان. در همان سوره مبارکه «ذاریات» اینطور بود اوّل عذاب آنها را ذکر کرد، بعد در آیه پانزده فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾ اینجا هم اوّل عذاب خدا کفار را ذکر میکند، برای اینکه محل ابتلا آن بود و بعد هم نعمت بهشتیها را در آیه هفده ذکر میکند که ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَعیمٍ﴾; بخشی از اوّل این سوره درباره تعذیب مکذّبان و کافران و منافقان و امثال آن است. فرمود سوگند به اینها که عذاب پروردگار واقع می‌شود! طرزی سخن فرمود که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مؤمنان در امن باشند، نفرمود «انّ عذاب الله لواقع»، به هر حال «الله» اسم جامع است اختصاص به کسی ندارد؛ اما وقتی وجود مبارک حضرت را مخاطب قرار می‌دهد میفرماید: ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ﴾ یعنی کسانی که در تحت تدبیر آنها هستی، تحت ربوبیت آنها هستی رسالت او را به عهده داری ما یقیناً عذاب میکنیم؛ یعنی شما و پیروان شما از تعذیب الهی مصون هستید: ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ﴾ هیچ چیزی نمی‌تواند جلوی عذاب الهی را بگیرد ﴿ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾ نه موجودی خارج از حوزه خلقت میتواند، نه در داخل خلقت؛ خارج از حوزه خلقت چیزی نیست تا جلوی تعذیب الهی را بگیرد. داخل در حوزه خلقت که همه بَرده و بنده و مطیع هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾[10]  داخل در حوزه  خلقت هر چه هستند سپاه و ستاد الهی هستند که ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[11] ﴿ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ[12]  و مانند آن. پس فرض ندارد که ذات اقدس الهی چیزی را اراده کند و مانعی برای نفوذ اراده فرض بشود ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ ٭ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾  نه در حدوث نه در بقا مزاحمی ندارد، نه آنکه به عنوان عذاب باید واقع بشود تمرّد دارد، نه چیزی جلوی آن را می‌گیرد. حالا اگر بنا شود با صاعقه با شهابسنگ با سیل و مانند آن؛ نظیر طوفان نوح(سلام الله علیه) بنا شد با خود آب قومی را تعذیب کند، این آب، عصیان ندارد و اطاعت می‌کند. شیء دیگری که بخواهد جلوی تعذیب الهی را بگیرد و دفع کند آن هم نیست، نه در داخل نه در خارج! پس خود آن شیئی که باید به وسیله او عذاب حاصل شود این مطیع محض است؛ اگر آب است، اگر آتش است، اگر صاعقه است، اگر شهابسنگ است، اگر تندباد و مانند آن است، این اطاعت می‌کند. چیزی بخواهد جلوی این عذاب را بگیرد فرض ندارد، نه در خارج از حوزه خلقت نه در داخل؛ خارج از حوزه خلقت که چیزی وجود ندارد، داخل در حوزه خلقت هم ﴿وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرینَ﴾.[13]

﴿ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾ چه وقت این صحنه اتفاق میافتد، می‌فرماید روزی که شما این صحنههای با عظمت را میبینید همه اینها بساطش برچیده میشود. برچیده شدن اینها با چند طایفه است؛ بعضی از طوایف را انسان میتواند بفهمد برخی از تعبیرها و طوایف، فهم آن بسیار دشوار است؛ مثلاً سؤال کردند: ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ﴾؛ خدا این کوها را در قیامت چه میکند؟ فرمود: ﴿فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً ٭ فَیَذَرُهَا﴾[14] ذرات را پراکنده میکند که این را آدم میفهمد. در طایفه دیگر دارد که ﴿وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾[15] این را هم میفهمد؛ یعنی این کوه که الان ستبر و سنگین است و به منزله میخِ زمین است، زمین را از اضطراب نگه میدارد «رواسی» همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در همان خطبه اوّل نهج البلاغه که «وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ»، «مَیَدَانَ»؛ یعنی نوسان، یعنی اضطراب، یعنی حرکت، خدای سبحان با این صخره‌های عظیم جلوی مَیدان و نوسان و اضطراب زمین را گرفته، نمی‌گذارد زمین ناآرام باشد، این جبال ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾؛ مثل پنبه ندافیشده میشود؛ یعنی آن ستبری، استقامت و سنگینی خود را از دست می‌دهد، این هم تا حدودی قابل فهم است. اما اینکه فرمود: ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً﴾؛[16] حرکت میکند میرود میرود، بعد ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾ اگر ما دلیل قطعی داشتیم که این «کانت» به معنای خودش نیست، آن وقت میگوییم به معنی «صارت سرابا» که معروف این است ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾؛ یعنی «صارت سرابا». سرّ آن این است که این را ما نمی‌توانیم درک بکنیم که «کانت» یعنی از همان اوّل کوه سراب بود اگر این «کانت» به معنای خودش باشد، این ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾ برای ما قابل فهم نیست، این ﴿سَراباً﴾ یعنی چه؟ این کوه به این سنگینی سراب است، یعنی چه؟ سراب یعنی هیچ! لذا آمدند گفتند: ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾ یعنی «صارت سرابا» آن روز سراب میشود. به هر تقدیر چون دست ما خالی است قرآنی حرف می‌زنیم ولی مثل مغنی فکر می‌کنیم مثل سیوطی فکر می‌کنیم، راهی ندارد. عدهای هستند که این «کانت» را به معنای خودش می‌گیرند ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾؛ یعنی از همان اوّل چیزی در کار نبود سراب بود. پس ذرّات هست ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾ هست، ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾.

این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله و علیه و آله و سلّم) را ملاحظه بفرمایید، فرمود: «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»؛[17] آدم وقتی میخوابد، در عالم خواب چیزهایی می‌بیند، بعد وقتی بیدار شد می‌بیند خبری نیست، اگر غالب ماها خوابیم، هنگام مرگ بیدار میشویم، بعد میبینیم چیزی نیست، آن وقت ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾ معنای خودش را دارد. «کانَتْ» یعنی «کانَتْ»، نه یعنی «صارَتْ»، وقتی آدم بیدار شد، میبیند خبری نیست. چنین صحنهای اگر باشد، برخیها هم اکنون که بیدارند، عالم را این گونه میبینند.

پرسش: در بحث صحرای محشر هم به همین اطلاق میشود؟

پاسخ: نه، «حقٌ لاریب فیه» در آن روز ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾[18] آن روز نه انسان در آن خلاف میگوید، نه خلاف میبیند: ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِساب‏﴾[19] به صورت نفی جنس فرمود هیچ ستمی در آن روز نیست، دیگران که قدرت ندارند خدا هم که قدرت دارد عدل محض است؛ لذا به صورت لای نفی جنس فرمود آن روز هیچ ستمی نیست روز حق است روز واقعیت است، قسمت مهمِ استعمال روز در قیامت است، در قرآن برای قیامت است با اینکه شمس و قمری نیست، به هر حال روز است، شفاف و روشن است نه به وسیله برق و امثال آن روشن باشد، نه به وسیله شمس و قمر روشن باشد، اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَت‏﴾[20] شد، دیگر چیزی آن صحنه را روشن نمیکند؛ لذا هر کسی نور خودش را به همراه خودش میبرد، کسی که کافر است اصلاً نمیداند کجا برود، چون اصلاً نور ندارد، نور را انسان از همین جا میبرد. الان کافر در قیامت نمیتواند تکان بخورد، جایی را نمی‌بیند و چون جایی را نمیبیند، نمی‌تواند تکان بخورد، راه جهنم را هم بلد نیست، لذا متحیّر است و او را هُل میدهند: ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمینَ إِلی‏ جَهَنَّمَ وِرْداً﴾[21] اگر کسی نور را به همراه خودش نبرد، آنجا دیگر نور ندارد. اگر شمسی باشد، قمری باشد، برقی باشد، یک نور عمومی است، آن روز هر کسی نور خودش را میبرد، برای او میشود ﴿یَوْمُ الْقِیامَةِ﴾[22] برای کسی که نوری ندارد برای او میشود «لیل القیامة» چون او از خودش نوری ندارد که ببیند.

پرسش: ...

پاسخ: همان ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[23] آن صحنه را روشن می‌کند این را رسوا می‌کند، بعد دیگری خبری ندارد. اگر خدای سبحان بخواهد آبروی کسی را حفظ بکند، طرزی محاسبه او را به عهده می‌گیرد کسی که پهلوی ایستاده است با خبر نیست. این روایت را قبلاً هم خواندیم در کلمات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، قبلاً در نهج الفصاحه بود. الان در سیره حضرت این کتاب هم هست که وجود مبارک حضرت به خدا عرض کرد: پروردگارا بررسی اعمال امت مرا به خودم واگذار کن که من نزد انبیای دیگر شرمنده نشوم! فرمود من اعمال امت تو را خودم به عهده می‌گیرم که حتی آنها نزد تو شرمنده نشوند، این کار ذات اقدس الهی است. اگر بخواهد آبروی کسی را حفظ بکند او «ستّارالعیوب» است و طرزی آبرو را حفظ می‌کند کسی که کنار انسان ایستاده است، هیچ خبری ندارد، اگر مسئله رؤیا حلّ شود، تمثیلی که در بعضی از روایات مرحوم کلینی در جلد هشت کافی نقل کرد، توجیه شود، این رؤیا یک بیانگر خوبی است از صحنه بعد از مرگ؛ منتها در واقع عالمِ خارج این گونه است. مرحوم کلینی در همان جلد هشت کافی نقل میکند که بشر اوّلی میخوابید، ولی خواب نمیدید، بشر اوّلی خیلی ساده بود؛ مثل اینکه قابیل هابیل را کشت و این نعش برادر در دست او ماند، نمیدانست چه کار کند، این سادگی بشر اوّلی بود. خدای سبحان با حسّ و تجربه حسّی به این بشر فهماند که او را دفن کن: ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾[24] تا او فهمید بدن را باید در زمین دفن کرد، بشر اوّلی این گونه بود. مرحوم کلینی در جلد هشت کافی یعنی روضه کافی نقل میکند که بشر اوّلی میخوابید، ولی خواب نمیدید، رؤیا نداشت. در برابر حرفهای انبیا که میفرمودند بشارت و انذاری هست، آنها میگفتند اگر ما دستورهای شما را انجام دهیم چه میشود؟ نکنیم چه میشود؟ میگفتند بعد از مرگ حسابی است کتابی است اگر انجام دادید در روح و ریحان هستید، انجام ندادید در عذاب هستید، انکار اینها بیشتر میشد، تا این که ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب اینها کرد. در روضه کافی مرحوم کلینی آمده است که اینها به انبیای خود مراجعه می‌کردند، می‌گفتند اینها چه چیزی است که ما در عالم خواب میبینیم؟ انبیا می‌فرمودند اینها نمونه آن حرفهایی است که ما به شما می‌گوییم. شما توقع نداشته باشید که مردهها از قبرستان زنده بشوند یا روح و ریحان داشته باشند یا عذاب داشته باشند، این نمونه آن چیزهایی است که ما به شما می‌گویم؛ البته این تشبیه است تمثیل است تفسیر دارد، ولی منظور این است که اگر کسی مسئله رؤیا را خوب حلّ کند، کسی یک رویای وحشتناکی می‌بینند کس دیگری که در آن اتاق خوابیده است راحت است یا روح و ریحان میبیند هر کسی در درون خودش مشکلاتی دارد؛ منتها همین درون میآید بیرون، در خارج هست.

پرسش: در بعضی از روایات ذکر شده که برخی از اهل بهشت اهل جهنم را سرزنش میکنند.

پاسخ: بله، بهشتیها اشراف دارند، جهنمیها اشراف ندارند، در بهشت تنها روایت نیست آیات دارد که یکی از بهشتیها به دیگران میگوید: ﴿ کانَ لی‏ قَرینٌ﴾[25] ما را مسخره میکرد، آیا شما مطّلع هستید یا نه ﴿فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ فیِ سَوَاءِ الجَْحِیم‏﴾[26] این از بالا اشراف پیدا کرد دید که در وسط جهنم است، از این طرف اشراف هست، ولی از آن طرف خبری نیست.

پرسش: ...

   پاسخ: خدا اگر بخواهد آبروی کسی را ببرد، می‌برد. این در «مناجات شعبانیه» هم آمده که «عَلی‏ رُؤُوسِ‏ الأَشْهادِ»[27] آبرو را میبرد، آنهایی که آبروی دیگران را بردند. آنها که ستّاری کردند، ذات اقدس الهی ستّاری میکند، آنها که آبروی دیگران را بردند دروغ جعل کردند، ذات اقدس الهی «عَلی‏ رُؤُوسِ‏ الأَشْهادِ» هتّاکی میکند. غرض این است که بهشتیها اشراف بر جهنمیها دارند و میتوانند ببینند؛ اما جهنمیها فقط یک درخواست عاجزانه دارند که آبی به ما بدهید، غذایی به ما بدهید، ما گرسنه هستیم، ما تشنه هستیم، آنها پاسخ می‌دهند: ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرین‏﴾؛[28] آب و غذای بهشت به شما نمیرسد. از آن طرف اشراف هست، ولی از این طرف ناله و ضجّه.

     پرسش: ... ولی در موردِ کوهها درست است این چیزی که ظاهر است، حقیقت نیست، اما باطن آنها «وجه الله»، «نور الله» و ... است.

  پاسخ: «وجه الله» وقتی ظهور بکند، این «وجه الله»های جزء را منتفی میکند. آن که ما باید ببینیم «وجه الله» است که سراسر جهان را گرفته است: ﴿کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾[29] یا ﴿وَ یَبْقی‏ وَجْهُ رَبِّکَ﴾[30] قرآن کریم هرگز «الله» را استثنا نکرده است، او برتر از آن است که محل بحث باشد، همه جا سخن این است که ﴿کلُ‏ُّ مَنْ عَلَیهَْا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی‏ وَجْهُ رَبِّکَ﴾،[31] ﴿کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾؛ وجه خدا و فیض خاص خدا مصون است؛ منتها فیض خدا گاهی به صورتهای برتر در میآید که آن صورتهای برتر نشان می‌دهد این کوهی در کار نبود، آنچه ما میبینیم وجه خدا است و گرنه کوهی در کار نیست یا ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾ است یا ذرّات پراکنده است یا سراب است.

   پرسش: شما قبلاً فرمودید که خداوند عالَم را به حق آفریده ... .

   پاسخ: بله همین حق است؛ اما این حق را ما خیال می‌کنیم که برای ما است و در و دیوار است و برای آن است، آن که حق است آن را نمیبینیم ما سنگ و گِل را میبینیم.

  پرسش: سراب در عربی شاید به معنای سراب فارسی نباشد، شاید منظور از سراب؛ یعنی از بالا به پایین سرازیر شدن باشد.

  پاسخ: نه سراب؛ یعنی واقعنما که واقعیتی ندارد، سراب معنای آن همین است.

  پرسش: در فارسی به این معناست.

 پاسخ: نه، در عربی هم همین است. در سوره مبارکه «نور» وقتی سراب را معنا میکند میفرماید: ﴿الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَة﴾،[32] «قیعه»؛ یعنی بیابان باز، «قاعِ صَفْصَفْ»، ﴿الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَة﴾ اگر ما در بیابان باز بایستیم، پایانِ این بیابان را یک منطقه سرسبز و استخر آب میبینیم. سراب در اصطلاح قرآن همین است که ما میفهمیم ﴿کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَه‏﴾.

 پرسش: ...

 پاسخ: «سَرَبْ» غیر از سراب است. ﴿إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ ٭ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾، پس سه امر بود که تحلیل شد. این شیء که باید مثل تندباد یا زمینی که بخواهد قارون را حذف کند و هضم کند: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛[33]زمین اطاعت می‌کند؛ چیزی بخواهد جلوی این خَسْفِ زمین را بگیرد ﴿ما لَهُ مِنْ دافِعٍ﴾ در حوزه خلقت؛ سوم بیرون از حوزه خلقت هم که چیزی نیست، درون حوزه خلقت هم که سپاه و ستاد الهی هستند، خود آن مخلوق هم که مأمور است جز اطاعت کار دیگری ندارد، فرمود: ﴿یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً﴾ مثل دود یک تحوّل و تموّجی دارد، حرکتی دارد، مگر دود چگونه است؟ این دودی که از آتش برخاست اوّل سیاه است، بعد کم‌کم پراکنده می‌شود، بعد تبدیل به هوا میشود، دیگر خبری از آن نیست. آسمان فرمود اینطوری میشود، این مجموعه راه شیری و نظام شیری، ﴿یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً ٭ وَ تَسِیرُ الْجِبَالُ سَیرًْا﴾ کجا میشود را آن آیات دیگر مشخص کرد که ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾ در این روز وای به حال کسی ‌که آیات الهی را در دنیا تکذیب کرده است: ﴿فَوَیْلٌ یَوْمَئذٍ لِّلْمُکَذِّبِین‏﴾. «مکذّبین» چه کسانی هستند؟ ﴿الَّذِینَ هُمْ فیِ خَوْضٍ یَلْعَبُونَ﴾؛ اینها مشغول گفتن و خندیدن و مسخره کردن و حرفهای باطل و با آبروی این و آن بازی کردن، کار آنها لعب است. لعب و بازی هم هیچ وقت آدم را سِیر نمیکند، چون اصل آن از لَُعاب است، هیچ انسان تشنهای با لعاب دهن سیر نمیشود، بازی یعنی بازی! هیچ بازی انسان را سیر نمیکند، بعد خسته می‌شود، می‌بیند که اعضا و نیرو را از دست داده، ولی چیزی به دست نیاورد، بازی بازی است. اگر کسی بخواهد با بازی زندگی را بگذراند همیشه کم آورده است و میآورد، برای اینکه محققین گفتهاند لَعب از لُعاب است لُعاب دهن هیچ کسی را سیر نمیکند؛ آدم تشنه را با لعاب نمی‌شود سیر کرد. انسان با بازی تامین نمی‌شود، گمشده‌ای دارد، بعد میبیند خسته شده ولی کاری نکرده است، چیزی نیاورده است؛ اما وقتی یک دانشمند شد، دانشجو شد کمتر از آن بازیکننده ممکن است تلاش و کوشش بکند؛ اما «فی روح و ریحان» است، به هر حال رهآوردی دارد. اگر کسی دنیا را بازی گرفت او را به بازی گرفتند، او دیگران را به بازی گرفت همیشه کم میآورد. لعبِ لعب است فرمود: ﴿هُمْ فیِ خَوْضٍ یَلْعَبُونَ اینطور است.

   ﴿یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلیَ‏ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴾، «دع»؛ یعنی فشار، دفع؛ با فشار، اینها را میبرند. خداوند مرحوم آیت الله شاهآبادی استاد امام(رضوان الله علیهما) را غریق رحمت کند! این دو تا آیه را خوب و لطیف معنا کرده است. در دو جای قرآن ذات اقدس الهی فرمود که عدهای که با دست خالی میمیرند اینها کسانی هستند که ﴿الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾[34] هم به پشت آنها میزنند هم به صورت آنها میزنند، اینها که فشارِ جان کندن دارند، فشار جان کندن برای اینها است ﴿الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ کسی نمیبیند؛ اما اینها دارند کتک میخورند. این بزرگوار توجیهی که کرده است این است که این دو آیه را فرشتههایی که مأمور و مسئول دنیا هستند، می‌بینند این عمری را به بازی گذرانده است و کاری انجام نداده است و وقت تلف کرده است و جای دیگران را هم اشغال کرده است، محکم به پشت او میزنند که این را وارد برزخ کنند، مسئولان برزخ که می‌خواهند تحویل بگیرند میبینند با دست خالی و روی سیاه میآید محکم به صورت او میزنند که با دست خالی و روی سیاه کجا میآیی؟ عمرت را تلف کردی. هم اینها پشت او را میزنند هم آنها صورت او را میزنند ﴿الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ این دو بخش قرآن را ایشان به این لطافت معنا کرده است. به هر تقدیر یک عده هستند هنگام مرگ که ملائکه با جلال و شکوه از این‌ها قبضِ روح میکنند: ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾[35] فرشتهها با سلام جان او را قبض می‌کنند، بعد وقتی میخواهند تحویل بدهند درهای بهشت برزخی یا بهشت دیگر را باز میکنند: ﴿فَادْخُلُوها خالِدینَ﴾[36] هم سلام عرض میکنند هم به عنوان طیّب و طاهر از اینها یاد شده است، هم درهای بهشت به روی اینها باز است. پس یک عده هستند که ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ این ﴿طَیِّبینَ﴾ اختصاصی به انبیا و اولیا ندارد، این مراحل عالیه طهارت و طِیْب برای آنها است. بعضی از بزرگان درباره اهل بیت میگویند اینها «عین الطهارة» هستند، آن مقامی نیست که کسی توقع  آن را داشته باشد؛ اما مؤمنین عادی در همان مسجد قُبا بودند که ذات اقدس الهی امضا کرده است، فرمود: ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾[37] این در مسجد قُبا بود که نازل شد، این که مربوط به امام و پیغمبر(علیهم السلام) نیست، این برای مؤمنین است. مسجد جای طهارت است؛ اما حوزه و دانشگاه جای علم است، حرم جای طهارت است، مسجد و حسینیه جای طهارت است. اگر ما توانستیم حوزه را که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ‏﴾ است با ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾ تبدیل کنیم، کلّ حوزه حرم میشود و میتوانیم این کار را بکنیم بعید هم نیست، ولی به هر حال آنجا که ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا﴾ آنجا معبدِ الهی است. در قبال، این گروه بودند که مکذِّب بودند. عدهای با کوثر سیراب میشوند عدهای میخواهند با لعاب دهنِ خودشان، خودشان را سیراب کنند، این نمیشود. ﴿الَّذِینَ هُمْ فیِ خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ٭ یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلیَ‏ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴾؛ با فشار، اینها را به طرف جهنم میبرند، می‌گویند: ﴿هَذِهِ النَّارُ الَّتیِ کُنتُم بِهَا تُکَذِّبُون‏﴾ شما که می‌گفتید ـ معاذالله ـ ناری نیست، این هم نار! حرفهای انبیا را  ـ معاذالله ـ می‌گفتید سِحر است: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُون‏﴾؛ همینهایی که در قیامت کور محشور میشوند خدا میفرماید که نمیبینید؟! میگویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[38] به همین کورها میگوید، اینهایی که در دنیا کور بودند: ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾، ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾[39] این میگوید: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی‏ أَعْمی‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً﴾.[40] جواب این است که ﴿أَتَتْکَ ءَایَاتُنَا فَنَسِیتهََا﴾[41] این که میگویند کور است نه یعنی کور؛ یعنی بهشت را نمیبیند، مؤمنین را نمی‌بیند، انبیا را نمیبیند، اولیا را نمیبیند، جهنم را به خوبی میبیند، آتش را به خوبی میبیند. آن که مسجد و حسینیه و حرم و دین و نظام و انقلاب را نمیبیند، بیگانه را می‌بیند این که کور نیست، این حق را نمیبیند، باطل را میبیند. در قیامت هم همینطور خدا جواب او را میدهد، میفرماید ما که کاری نکردیم، این همه مراکز دین بود ندیدی، جاهای فساد را دیدی، زیرزمینها را دیدی، الان هم همینطور است. الان هم بهشت را نمیبینی، جهنم را میبینی، این که ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾ نه یعنی کور است و جهنم را نمیبیند، این بهشت را نمی‌بیند. پاسخ ذات اقدس الهی این است که ﴿کَذَلِکَ﴾ یعنی ﴿کَذَلِکَ‏﴾؛ هر گونه که در دنیا بودی ما همان گونه تو را محشور کردیم. این همه مراکز حق و دین بود ندیدی جاهای فساد و زیرزمینها را دیدی، الآن هم همین‌طور است! این بهشت را نمیبینند، همین کور میگوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ جهنم را نشان او میدهند، می‌گویند: ﴿أَ فَلا تُبْصِرُون‏﴾ به همین کورها میگویند، بنابراین ما کور به آن معنا که نه بهشت را ببیند، نه جهنم را ببیند نداریم. فرمود هر طوری که در دنیا بودهای همانطور محشور میشوید، این ﴿کَذَلِکَ﴾؛ یعنی همینطور! در دنیا نسبت به حق کور بودی، نسبت به باطل بینا بودی، الان هم نسبت به بهشت و مؤمنان کور هستی و نسبت به جهنم  و کافران بینا هستی ﴿أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُون ٭ اصْلَوْهَا فَاصْبرُِوا﴾ ما یک «صَلْی» داریم: ﴿یَصْلَی النَّارَ الْکُبْری﴾،[42] یک ﴿وَ تَصْلِیَةُ جَحیم‏﴾[43] داریم که «أعاذنا الله منهما»! این «یَصْلَی» یک وقت است که انسان چیزی را روی آتش روسوزی میکند، یک وقت است درون و بیرون او را میسوزاند: ﴿یَصْلَی النَّارَ الْکُبْری﴾ همان روسوزی است، چون ثلاثی مجرد استعمال شده است. ﴿تَصْلِیَةُ﴾ که باب تفعیل است مبالغه و کثرت و شدت را میرساند، درونسوزی و بیرونسوزی را نشان میدهد. اگر کسی مشکلات او کمتر باشد این ﴿یَصْلَی النَّارَ﴾ است، مشکلات او بیشتر باشد: ﴿وَ تَصْلِیَةُ جَحیم‏﴾ است. فرمود به هر حال سوخت و سوز است حالا یا درون و بیرون یا از بیرون.

    در سوره مبارکه «نساء» گذشت که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾[44] این فقط از سوخت و سوز پوست خبر میدهد؛ اما در آیات دیگر دارد: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتیِ تَطَّلِعُ عَلیَ الْأَفِْئدَة﴾[45] از درون سر می‌زند آن که از درون سر زد همه را میسوزاند، این میشود: ﴿وَ تَصْلِیَةُ جَحیم‏﴾. آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتیِ تَطَّلِعُ عَلیَ الْأَفِْئدَة﴾ اگر آن از درون گُر بگیرد همه را میسوزاند؛ لذا در بعضی از جاها ثلاثی مزید به کار برده است؛ مثلِ ﴿وَ تَصْلِیَةُ جَحیم‏﴾، در بعضی از جاها ثلاثی مجرد به کار برده، پس ﴿یَصْلَی النَّارَ﴾ داریم ﴿وَ تَصْلِیَةُ جَحیم‏﴾ داریم، اینجا همان ثلاثی مجرد را به کار برده است، فرمود: ﴿اصْلَوْهَا فَاصْبرُِوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَیْکُمْ﴾ شما به انبیا می‌گفتید که ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظین‏﴾[46] مگر این را نمی گفتید؟ شما صریحاً به رهبران الهی میگفتید چه بگویید چه نگویید برای ما بیتفاوت است. الان هم ما بگوییم چه صبر بکنید چه صبر نکنید برای ما بیتفاوت است، این است و ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظین‏﴾ امروز به این صورت درآمده است.

بعد ندارد «بما کنتم» فرمود ﴿ما کُنْتُم﴾؛ یعنی این متنِ حرف شماست، ما چیزی را اضافه نکردیم. دیگر «باء» اضافه ندارد «جزاءً بما کنتم تعملون». فرمود به انبیای و اولیای خود در برابر قرآن و عترت گفتید ما قبول نداریم، همان حرف شما را الآن ما اینجا تحویل شما میدهیم، همان حرف جزای شماست، میگوییم چه صبر کنید چه صبر نکنید، این آتش است: ﴿اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَیْکُم﴾ چرا؟ ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُون﴾،  نه «بما کنتم». آن روز گفتید برای ما بیتفاوت است چه بگویی چه نگویی، امروز میگوییم برای ما بیتفاوت است چه صبر بکنی چه صبر نکنی، این همان است. اگر کسی باطن گناه را مشاهده بکند؛ مثل خود ائمه(علیهم السلام) دیگر راحتِ راحت است. به ما گفتند یا خودت به آنجا برس که باطن گناه را مشاهده بکنی یا لااقل حرف اینها را قبول بکن! خود ذات اقدس الهی هم در برابر اینها فرمود تو هم در دنیا برای اینها مغفرت طلب بکنی نکنی، بیاثر است: ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم﴾[47] اینها به جایی رسیدند که صریحاً به انبیای خود این حرف را زدند، به تو هم همین حرف را زدند، میگویند چه بگویی چه نگویی برای ما بیتفاوت است. الآن هم ما به اینها میگوییم چه صبر بکنی چه صبر نکنی، کسی به داد شما نمیرسد و این کار تازهای نیست یک حرف جدیدی نیست، این عینِ حرف شماست.  الآن اگر کسی یک غذای سمّی بخورد پسفردا غده دربیاورد، این همان است، چیز دیگر که نیست، کسی که در قلب او یا در دستگاه گوارش او غدّه کار نگذاشت، این همین است! گفتند این غذای مسموم را نخور، پسفردا یک غدّه درآورد، این غدّه به خاطر خوردن همان غذا است، گناه همان است، یک امر اعتباری نیست، قراردادی نیست، این نظیر عبور از چراغ قرمز و اینها نیست که قرارداد باشد. این سمّ است، این گناه که از آن تعبیر به سمومات دارند ﴿جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾[48] یا ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَة﴾[49] دارد، اینها به این گناه بیماری دارد و پایان آن هم غدّه است. اگر در بعضی از جاها دارد: ﴿بِما﴾، معنای آن این نیست که عمل غیر از جزاء است، واقع عمل همان جزاء است و در قرآن هم بیش از یک جا ندارد ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[50] درباره جهنّمیها است و گرنه درباره بهشتیها ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾،[51] ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نیست، کرم خدا بیش از اینهاست، این درباره جهنّمیهاست و این هم یکطرفه حدّ دارد نه دو طرفه، این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ یعنی بیشتر از معصیتِ آنها ما کیفر نمیدهیم، نه کمتر نمیدهیم، گاهی ممکن است خدا عفو کند و تخفیف بدهد که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».

«و الحمدلله ربّ العالمین»

 


[1]. سوره بقره، آیه129.

[2]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه 108.

[3]. سوره بقره، آیات63و93.

[4]. سوره واقعه، آیات77و78.

[5]. سوره اسرا، آیه13.

[6]. علل الشرائع، ج‏2، ص398.

[7] . سوره شمس، آیات1و2.

[8] . سوره شمس، آیات5 ـ7.

[9] . سوره تکویر، آیه6.

[10] . سوره فصلت، آیه11.

[11] . سوره فتح، آیات4و7.

[12] . سوره مدثر، آیه31.

[13] . سوره نمل، آیه87.

[14] . سوره طه، آیات105و106.

[15] . سوره قارعه، آیه5.

[16] . سوره نبأ، آیه20.

[17] . مجموعة ورام، ج‏1، ص150.

[18] . سوره آلعمران، آیه9.

[19] . سوره غافر، آیه17.

[20] . سوره تکویر، آیات1و2.

[21] . سوره مریم، آیه86.

[22] . سوره قیامت، آیه6.

[23] . سوره نور، آیه35.

. سوره مائده، آیه31.[24]

. سوره صافات، آیه51.[25]

. سوره صافات، آیه55.[26]

[27]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج‏3، ص297.

[28]. سوره اعراف، آیه50.

[29]. سوره قصص، آیه88.

[30]. سوره الرحمان، آیه27.

[31]. سوره الرحمان، آیات26و27.

[32]. سوره نور، آیه13.

[33]. سوره قصص، آیه81.

[34]. سوره انفال، آیه50.

[35]. سوره نحل، آیه32.

[36]. سوره زمر، آیه73.

[37]. سوره توبه، آیه108.

[38]. سوره سجده، آیه12.

[39]. سوره طه، آیه124.

[40]. سوره طه، آیه125.

[41]. سوره طه، آیه126.

[42]. سوره أعلی، آیه12.

[43]. سوره واقعه، آیه94.

[44]. سوره نسا، آیه54.

[45]. سوره همزه، آیات6و7.

[46]. سوره شعرا، آیه136.

. سوره منافقون، آیه6.[47]

. سوره سجده، آیه17؛ سوره احقاف، آیه14؛ سوره واقعه، آیه24.[48]

. سوره اسرا، آیه82.[49]

. سوره نبأ، آیه26.[50]

. سوره انعام، آیه160.[51]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق