21 02 2017 455897 شناسه:

تفسیر سوره طور جلسه 14 (1395/12/04)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (43) وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی فیهِ یُصْعَقُونَ (45) یَوْمَ لا یُغْنی‏ عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (47) وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حینَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)﴾

بخش پایانی سوره مبارکه «طور» به همان صدرش بر می‌گردد که این هم جزء مُحسّنات ادبی است که «ردّ العَجُز إلی الصدر»[1] است که در حقیقت جمع‌بندی مطالب سوره است. در این قسمت اخیر فرمودند اینها اگر درباره معاد مشکل داشتند که حلّ شد، درباره وحی و نبوت هم که شبهات آنها مطرح شد؛ اما درباره مبدأ چه می‌گویند؟ آیا می‌گویند ما مبدئی نداریم یا داریم؟ اگر می‌گویند مبدئی نداریم که ﴿خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾،[2] اینکه محال است که چیزی خودبهخود پیدا بشود، این می‌شود تناقض، برای اینکه چیزی که سابقه عدم دارد، لاحقه عدم دارد، معلوم می‌شود هستی او عین ذات او نیست، پس نمی‌شود ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾ باشد، این ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾، نه یعنی «من غیر مادةٍ»، در برابر آن «من شیء» یا «من لاشیء»، این ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾، یعنی «من غیر فاعلٍ» به قرینه آن مقابل که دارد: ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾، چون این دو عامل استفاده مطالب از یک متن است: یکی عامل سیاق؛ دیگری عامل سباق. سباق همین است که در کتاب‌های اصول می‌گویند تبادر. ما اگر خواستیم از متنی چیزی را به دست بیاوریم، با همین دو عامل به دست می‌آوریم: یک عامل سباق است که «ما ینسبق من اللّفظ الی الذّهن» این همان تبادر است یا عامل سیاق است که به قرینه قبل و بعد می‌فهمیم که منظور این آیه چیست. به قرینه بعد که دارد: ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾، معلوم می‌شود که ضلع قبلی که می‌فرماید: ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾، یعنی «من غیر خالقٍ». اما آنکه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند که ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾؛ یعنی آیا اینها در عین حال که ماده دارند، یک تافته جدابافته‌اند؟ یعنی «خلقوا من شیء غیر شیء ای» که دیگران از آن مخلوق شدند؟[3] چون از جنس دیگر خلق شدند پیغمبر نمی‌خواهند؟ و این درست نیست از جنس دیگر خلق نشدند، از جنسی خلق شدند که دیگران خلق شدند. این بیان لطیف است؛ اما با سیاق که قرینه مقابل است سازگار نیست. فرمود آیا ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾ خلق شدند یا خودشان خالق هستند؟ یعنی «من غیر خالق» هستند یا خالق دارند؟ اگر خالق دارند، آن خالق یا خودشان‌اند یا خدای دیگر! خالق خودشان باشند یا «غیر الله» باشد، می‌شود شرک، برای اینکه نه آنها شریک باری‌ هستند نه شریک باری هم وجود دارد؛ لذا این می‌شود مستحیل.

بنابراین ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ﴾؛ یعنی آیا بدون فاعل خلق شدند یا با فاعل. بدون فاعل که «بیّن الغی» است و محال است. اگر فاعل دارند فاعل یا خودشان هستند یا دیگری . اگر خودشان باشند که می‌شود دور، آن هم محال است. دیگری باشد، همین است که در آیه 43 فرمود: ﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ﴾، این هم خدا منزّه از آن است که شریک داشته باشد، چون وقتی که حقیقت نامتناهی شد دیگر جا برای شریک نیست. بعد فرمود اینها اگر عذاب الهی را ببینند یک شیء محسوسی را ببینند آن را هم منکر می‌شوند: ﴿وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً﴾، می‌گویند اینها ابرهای متراکم هستند؛ مثلاً اگر شهاب‌سنگی ببینند، قطعه‌ای ببینند که از بالا دارد بر سر اینها خراب می‌شود، می‌گویند اینها ابر متراکم است، عذاب الهی را انکار می‌کنند. در سوره مبارکه «اسراء» خود اینها پیشنهاد دادند که کِسَفی از سماء، چون هم جمع آن قرائت شد هم مفرد قرائت شد که اگر «کِسَفِی»، کِسْفِی»؛ یعنی تکّه‌ای از آسمان بیاید؛ آیه 92 سوره مبارکه «اسراء» این است که ﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً﴾، قطعه‌ای از آسمان بیاید و عذابی باشد به حیات همه ما خاتمه بدهد. می‌فرماید اگر هم از آسمان یک شهاب‌سنگی که جرم سمائی بیاید به حیات اینها بخواهد خاتمه بدهد، یک امر محسوسی را اینها منکر می‌شوند، می‌گویند این ابر متراکم است. «رُکام» همان متراکم است. ﴿سَحابٌ مَرْکُومٌ﴾؛ یعنی ابر متراکم.

یکی از راه‌هایی که می‌تواند این پراکنده‌گویی‌های آنها را توجیه کند این است که اینها در مقام فحش هستند. مستحضرید که سبّ و لعن و فحش، این انشاء است خبر نیست، تا اینکه با هم ناسازگار باشند؛ لذا گاهی می‌گویند آنچه را که وجود مبارک حضرت آورد ـ معاذالله ـ خواب‌های پریشان است. آیه پنج سوره مبارکه «انبیاء» که قبلاً گذشت این است: ﴿بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ﴾، اگر سخن جناب زمخشری و دیگران این است که جمع بین سِحر و جنون تناقض است که روزهای قبل بحث می‌شد، این درست است که اگر کسی بگوید که این شخص یا ساحر است یا مجنون، این تناقض است؛ اما اگر خبر نباشد، انشاء باشد، انشاء کاری با واقع ندارد. اینکه اینها فحش می‌دهند و می‌گویند پدرفلان! معنایش این نیست که پدرش در جهنم دارد می‌سوزد. انشاء، سهل المئونه است «سبّ»، «قذف»، «لعن»، اینها انشاء است؛ لذا همه این پراکنده‌ها می‌شود که یکجا جمع بشود. یک جا می‌گویند که این اضغاث احلام است، خواب‌های آشفته می‌بیند، با اینکه خودشان در «دار النّدوه» بررسی کردند، دیدند که هیچ کدام از آن قصائد «سبعه معلّقه»[4] به پای قرآن نمی‌رسد. اینکه می‌خواهد فحش بدهد دیگر به این فکر نیست که آنها پراکنده‌اند. وقتی می‌گویند این فلان، فلان است، این نه معنایش این است که این کار شده است! از واقع خبر نمی‌دهد، در محدوده انشاء و ایجاد ذهنی خودش است، گفتند ـ معاذالله ـ این خواب‌های پراکنده‌ای است که او می‌بیند، یا شاعرانه حرف می‌زند، یا دروغ‌باف است. اگر اینها از سنخ قذف، سبّ، لعن، فحش و اینها باشد، اینها همه انشاء است، جمع اینها ممکن است. اینها درباره خدا هم راه دارد، در سوره مبارکه «انعام» فرمود شما به معبودهای مخالفین بد نگویید! آیه 108 سوره مبارکه «انعام» این است: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛ شما به این بت‌ها فحش نگویید، آنها هم بر می‌گردند به «الله» فحش می‌گویند. به الله که فحش می‌گویند یعنی خبر می‌دهند؟ یا دارند اهانت می‌کنند؟ الله چیزی نیست که مثلاً انسان درباره او خبر بدهد که مثلاً خدا فلان کار را کرده یا ـ معاذالله ـ فلان کار را می‌کند. سبّ هم همین طور است؛ شما اگر این بت‌ها را که نزد بت‌پرست مقدّس و محترم است، این بت‌ها را فحش بگویی، آنها هم الله را فحش می‌گویند. شما به هر حال باید در این جامعه زندگی کنید، اگر برهان دارید در بحث‌ها و مناظره‌های علمی پیاده کنید، چیز بسیار خوبی هم هست، وگرنه اگر شما فحش بگویید و لعن کنید آنها هم لعن می‌کنند. فرمود: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾، ﴿وَ لا تَسُبُّوا﴾ آن بت‌هایی را که بت‌پرست‌ها آنها را می‌پرستند و می‌خوانند. این ﴿الَّذینَ﴾ یعنی بت‌ها. ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾، آنها برمی‌گردند معبود شما را فحش می‌گویند. سبّ انشاء است، اگر انشاء است ما توقّعی نداریم که بگوییم این دروغ است یا جمع نمی‌شود. بگوییم شما که می‌گویی پدرفلان یا مادرفلان، این جمع نمی‌شود، این پدرش هنوز زنده است شما که می‌گویید در جهنم دارد می‌سوزد چیست؟! چون دارد فحش می‌گوید، خبر که نمی‌دهد تا ما بگوییم پدرش هنوز زنده است.

بنابراین اگر از سنخ انشاء باشد سبّ و لعن، قذف و امثال آن باشد، بله می‌شود همه اینها را ردیف کرد. در سوره «انبیاء» خدا فرمود اینها می‌گویند: ﴿أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ﴾، همین طور ردیف دارند فحش می‌گویند. اگر این معنا باشد انسان دیگر لازم نیست بگوید که این جمع بین سِحر و جنون جمع به تناقض است، شما اگر می‌گویید او ساحر است، سِحر یک فنّ دقیق علمی است چگونه با جنون سازگار است؟ یک آدم دیوانه چگونه می‌شود ساحر یا کاهن باشد؟ اگر وقتی فحش باشد سهل المئؤنه است.

پرسش: وقتی میفرماید که ما نباید به بتپرستان فحش بدهیم تا آنها به خدای ما فحش ندهند، مرگ بر استکبار چه حکمی دارد؟ 

پاسخ: این مرگ بر استکبار، برای اینکه او چندین بار ظلم کرده و شب و روز دارد جسارت می‌کند، ظلم می‌کند، ما هم داریم «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء».[5] یک بیان نورانی حضرت امیر دارد فرمود سنگ را از همان جا که آمد برگردانید، او شب و روز دارد در سطح جهان علیه ما تبلیغ می‌کند، شما کجا را می‌بینید؟ الآن ما در گوشه‌ای هستیم، ایران «بضعةٌ من الدنیا»؛ اما حرف دست آنهاست. اینها با تمام رسانههایی که دارند، دارند اهانت بد می‌کنند، دروغ می‌گویند، جعل می‌کنند، این همه شهدا را ایران داده، باز می‌گویند ایران منشأ شرارت است! نمیدانم ایران تروریستپرور است! چه کسی بیش از ما شهید داد؟ یک وقت هم اگر ـ انشاءالله ـ فرصت بشود عرض می‌کنیم این قرآن و عترت این ظرفیت را دارد که ملائکه تربیت کند، همین ایران، همین مردم، همین شما بزرگواران کاری کردید که هنوز نمیدانیم ملائکه چنین کاری را می‌توانند بکنند یا نمی‌توانند بکنند! اگر روی زمین ملائکه بود و می‌کرد، بله می‌گفتیم این ملائکه هم می‌کنند؛ البته منظور از فرشته آن جبرئیل و اینها که حاملان عرش هستند اینها نیستند، همین ملائکه‌ای که مدبّرات امر هستند. خلاصه اینکه ما این دَه سال را از اینها آسیب دیدیم، این دفاع مقدس در حقیقت دَه ساله بود، نه هشت ساله. در واقع دو سال جنگ داخلی بود، این ترورها و آن72 تن‌ها و اینها که دو سال بود، این هشت سال هم دفاع مقدس شد، در تمام این هشت سال این صدّام هزارها شهید دست ما گذاشته. ایران کم آسیبی از صدّام ندید. حالا که امام(رضوان الله علیه) قطعنامه را قبول کرد و مسئولین پذیرفتند و مردم بزرگ و بزرگوار ایران پذیرفتند، به استناد آیه مبارکه سوره «توبه» که فرمود: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ؛[6] شما با مشرکین وقتی تعهّد دارید و امضا کردید، پای امضای خود بایستید، نگویید اینها مشرک‌اند، بت‌پرست‌اند، وفای به عهد و احترام به امضا جزء برنامه‌های بین‌المللی اسلام است، نه برنامه‌های ملّی و محلّی، یک؛ نه برنامه‌های منطقه‌ای که بین ما و موحّدان باشد، دو؛ بلکه برنامه بین‌المللی اسلام است. ما چه با مسلمان‌ها، چه با مسیحی‌ها، چه با کلیمی‌ها، چه با زرتشتی‌ها، چه با کمونیسم، چه با مشرکین، چه با ملحدین امضا کردیم باید پای امضای خود بایستیم، این آیه سوره «توبه» همین را می‌گوید. آنها که در مکه بودند، بت‌پرست بودند. فرمود: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ، امضا کردید پای امضای خود بایستید. ما امضا کردیم، قطعنامه را پذیرفتیم. صدّام چون قدرت نظامی آماده داشت، حمله کرد به کویت، امیر کویت هم رفت به آمریکا و دست از عبای مطلّا درآورد و دستمال درآورد و گریه کرد و گفت به داد من برسید! آمریکا و اروپا اتحادیه تشکیل دادند، به طمع نفت آمدند تا صدّام را از کویت بیرون کنند و از امیر کویت آنچه را که خواستند بگیرند، همین کار را هم کردند، لشکرکشی کردند. ما حالا قطعنامه را پذیرفتیم، بعد از پذیرش قطعنامه، همین منافقین، تمام نیروهای صدّام را گرفتند و علیه ایران حمله کردند و عملیات مرصاد را راه‌اندازی کردند که خدا غریق رحمت کند شهید صیاد شیرازی را که به حیات اینها خاتمه داد. کم کشته‌ای ما بعد از پذیرش قطعنامه ندادیم، این کاری بود که به عنوان عملیات مرصاد، منافقین با دستیاری همین صدّام انجام دادند. حالا اتّحادیه اروپا آمده حمله می‌کند، دارد صدّام را می‌گیرد. همه آنها از ایران خواستند که شما هم چهار تا گلوله از شرق بزنید که کار ما آسان‌تر بشود. همه خواستند! نه مسئولین نه مردم هیچ کدام حاضر نشدند، گفتند ما قطعنامه را قبول کردیم شما با هم جنگ دارید ما چرا دخالت کنیم؟ اگر از این طرف هم ایران حمله می‌کرد کسی اعتراض نمی‌کرد. ما دَه سال از اینها کشته دادیم، مگر ملائکه بودند بهتر از این می‌کردند؟! گفتیم ما امضا کردیم و پای امضای خود ایستادیم، یک گلوله از ایران نرفت، با اینکه صدّام هر چه می‌خواست بکند کرد. هم علما و فقهای ما را در نجف شهید کردند هم اینجا. شما نشان بدهید اگر ملائکه‌ای در روی زمین بود بهتر از این می‌کرد؟ این دین این ظرفیت را دارد. ما باید به اینها افتخار بکنیم تا پرچم ایران بالا برود وگرنه کسی به دیگری لگد بزند، مشت بزند، پرچم ایران بالا برود این تمدّن نیست. ما با داشتن اینها باید فخر بکنیم، شما این را در سطح بین‌الملل می‌توانید طرح کنید و دوّمی هم ندارد. چه کسی دَه سال کشته داد، بعد گفت ما امضا کردیم، پای امضای خود می‌ایستیم؛ یعنی اگر ملائکه در ایران بودند بهتر از این می‌کردند؟ این دین این ظرفیت را دارد، حالا چهار جا چهار تا مشکل هست باشد، اما گفت: «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد»،[7] بدنه نظام این است، عنصر اصلی نظام این است، همه گفتند ـ یعنی همه این حمله‌کنندگان به صدّام ـ که شما ما را کمک کنید، چهار تا تیر هم از طرف شرق شما بزنید. گفتیم ما کاری نداریم، ما قطعنامه را قبول کردیم. شما روی کره زمین چنین جایی پیدا کنید، کسی دَه سال کشته بدهد، بعد تعهّد داشته باشد، پای تعهّدش بایستد، این را قرآن را به ما گفته. از تک‌تک مردم سؤال کنید که چرا حمله نمی‌کنید؟ می‌گویند ما چون قطعنامه را پذیرفتیم، امضا کردیم، پای امضای خودمان هم می‌ایستیم. این بیان نورانی حضرت امام سجاد فرمود با آن شمشیر که پدرم را کشتند اگر کسی به عنوان امانت نزد من بسپارد، من تعهّد بسپارم که حفظ بکنم، حفظ می‌کنم و به آنها برمی‌گردانم.[8] این دین است! این می‌شود تمدّن، این می‌شود جامعه انسانی، این می‌شود فرشته‌خوی! اگر این دین این ظرفیت را دارد ما در این قسمت‌ها باید تلاش و کوشش بکنیم، حالا کسی مشت بزند، یکی لگد بزند پرچم برود بالا، آن مهم نیست، آن راه‌های پُرفضیلت فراوانی که ما داریم، باید بر آن تکیه بکنیم.

غرض این است که اگر سبّ و لعن باشد، اینها هم به خدا بد می‌گویند. به خدا بد می‌گویند یعنی چه؟ یعنی ما منتظریم آنها بد بگویند تا بگوییم این تناقض است! اینها خبر نمی‌دهند، اینها می‌خواهند فحش بدهند، فحش دیگر انشاست، خبر نیست. بنابراین اگر اینها ردیف کردند، گفتند خواب پریشانی است که ـ معاذالله ـ این می‌بیند، شاعرانه حرف می‌زند، کاهنانه حرف می‌زند، ساحرانه حرف می‌زند، مجنونانه حرف می‌زند، مفتریانه حرف می‌زند، فحش است. اگر این فحش باشد، دیگر نباید ما زحمت بکشیم که جمع بین سِحر و جنون چگونه می‌شود!

پرسش: آنها نمیتوانند مثلاً مهلت بگیرند و فکر بکنند که چه چیزی بگویند؟

پاسخ: نه، منظور آن است که «علی بصیرةٍ» هست، این استقامت هست، این دین هست، این استواری هست، این مراقبت هم هست، ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ؛[9] هوشمندی خودتان را بگیرید هم هست، باید مواظب باشید! اصلاً محکم بگیر هوش را! عقل داشته باش و عقل را هم دو دستی بچسب، ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ. اینها لازم است. آدم اگر هوشمندی باشد، مواظب باشد که نفوذی ندارد. نه وارد حریم غیر می‌شود، نه اجازه می‌دهد غیر وارد حریمش بشود و آزادانه هم زندگی می‌کند، رابطه‌اش هم محفوظ است و بی‌خود در کار دیگران هم دخالت نمی‌کند و به دیگران هم اجازه دخالت نمی‌دهد. اصلاً ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ، یعنی عقل شما در دست شما باشد، برای اینکه چراغ را روی دست نگه میدارد. عقل را روی دست بگیر! فهم را روی دست بگیر! ادب را روی دست بگیر و زندگی بکن! ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ، برحذر بودن شما این است، آن ملّتی که چراغ دستش است راه خودش را می‌بیند.

بنابراین آنچه در سوره مبارکه «اسراء» آمده اگر به ما فرمود آن را عملی بکنیم، اینها به جای اینکه این شهاب‌سنگ‌ها و اینها را که می‌بینند که به حیات آنها خاتمه می‌دهد، می‌گویند این ﴿سَحابٌ مَرْکُومٌ﴾، این امر محسوسی را دارند منکر می‌شوند یا آنچه در بخش سوره مبارکه «حجر» آمده که فرمود: ﴿وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فیهِ یَعْرُجُونَ ٭ لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا﴾؛ ما اگر دست اینها را بگیریم، آسمان هم ببریم می‌گویند که تو سِحر کردی! چشم‌بندی کردی! اینها چنین ملّتی هستند، بنابراین فرمود اینها بهانه‌ای دارند و بهانه اینها را در روزی پاسخ می‌دهیم که هیچ کاری از اینها ساخته نیست.

پرسش: فلاسفه بیش از همه از توحید دفاع کردند؛ اما بیش از همه هم فحش و اهانت شنیدند ... سؤال اصلی این است که نه انبیا نه فلاسفه بر علیه خاستگاه فکری بشر؛ یعنی آنچه به فطرت بشر القا شده و اگر به نهج البلاغه هم مراجعه شود، چیزی که با خاستگاه بشر هماهنگ است و انبیا هم بر علیه آن قیامی نکردند، چرا این قدر ... ؟

پاسخ: سرّش این است که فرمود این فطرت بیچاره را دفن کردند، نگذاشتند حرف بزند، ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا،[10] این ﴿دَسَّاهَا که قبلاً هم گفته شد باب «تفعیل» است، سه تا «سین» دارد، آن «سین» سوّمش تبدیل به «یاء» شد، «یاء» تبدیل به «الف» شد، شده ﴿دَسَّاهَا، وگرنه اصل آن «دسَّسها» بود. این «دسَّس»، «تدسیس» مبالغه «دَسَّ» است. «دَسَّ»، دسیسه کردن، ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ،[11] این است که انسان خاک‌ها را کنار ببرد، چیزی را درون خاک بگذارد، روی آن را خاک بریزد، مدفون بکند، این را می‌گویند دسیسه. ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ این است. فرمود اینها دسیسه کردند این نعمت الهی را در اغراض و غرائز و شهوت و وهم و خیال این بیچاره را دفن کردند، این بیچاره را زنده به گور کردند، حرف او را گوش نمی‌دهند. فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا، نه «دَسَّها»، فرمود این فطرت را ما دادیم، الهام دادیم، فجور و تقوا همه چیز را به آن یاد دادیم. این لوح زرّین نوشته را به او دادیم، ما انسان را بی‌سرمایه خلق نکردیم. این مدام خاک ریخت، مدام خارک ریخت، مدام خاک ریخت، این بیچاره را زنده به گور کرد، چون زنده به گور کرد، حرفش را نمی‌شنوند. گاهی وقتی خیلی فشار بیاورند، وجود مبارک ابراهیم خلیل بعد از اینکه آن کار را کرد و این بت‌ها را تکه‌پاره کرد، فرمود حالا از خود اینها سؤال بکنید، اینها کم‌کم به هوش آمدند، ﴿نُکِسُوا عَلی‏ رُؤُسِهِمْ﴾،[12] سر خم کردند که اگر این بت کاری از آن ساخته است، ما از خودش سؤال بکنیم! حضرت فرمود: ﴿فَرَجَعُوا إِلی‏ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ بروید از آنها سؤال بکنید! این ارجاع به فطرت است، قدری فکر کردند، کم‌کم این خاک‌ها را کنار بردند در اینکه خلیل حق درست می‌گوید. اگر کسی چراغ را دفن بکند، حالا این نورافکن‌ها را شما دفن بکنید، جایی را روشن نمی‌کند. فرمود ما با این اغراض و غرائز، شما دفن کردید این بیچاره را؛ لذا حرف کسی را گوش نمی‌دهد و انبیا(علیهم السلام) آمدند، اثاره کنند، این خاک‌ها را بردارند، «ثورة» یعنی انقلاب. این گاو را که می‌گویند «ثور»، برای اینکه شیار می‌کند، بالا و پایین می‌کند، این خاک‌ها را کنار می‌زند. فرمود انبیا کارشان ثور است، «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»،[13] این عقولِ دفن شده را دارند اثاره می‌کنند، ثوروار شیار می‌کنند، این خاک‌ها را کنار می‌زنند تا عقل آنها ظاهر بشود. آن وقت عقل آنها که ظاهر شد می‌فهمند. تمام تلاش و کوشش رهبران الهی همین اثاره است. این هم در خطبه نورانی حضرت امیر است که فرمود: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».

فرمود اینها این طور هستند، ولی جهان که تمام نشد، اینها حوادثی در دنیا دارند، حوادثی هم بعد از دنیا؛ در دنیا ممکن است که چند تا کید انجام بدهند، نقشه‌کشی بکنند، برنامه‌ریزی بکنند، ولی اثر ندارد. سالبه به انتفای محمول است. در معاد سالبه به انتفای موضوع است، کاری از آنها ساخته نیست، نه اینکه نقشه می‌کشند، اثر ندارد. اینکه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی فیهِ یُصْعَقُونَ﴾، در سایر سور مسئله «صعق» ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ را مطرح کرد، حالا یا صاعقه می‌آید یا مدهوش می‌شوند یا بیهوش می‌شوند، فرمود چنین روزی را در پیش دارند. اگر جریان بدر و امثال بدر باشد، کید دارند، ولی اثر ندارد، سالبه به انتفای محمول است. معاد باشد، اصلاً کید نمی‌توانند داشته باشند، سالبه به انتفای موضوع است. اینکه فرمود: ﴿حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی فیهِ یُصْعَقُونَ ٭ یَوْمَ لا یُغْنی﴾، این ﴿لا یُغْنی﴾، یا به انتفای محمول است اگر در دنیا باشد، یا به انتفای موضوع است اگر در آخرت باشد. ﴿یَوْمَ لا یُغْنی‏ عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً﴾، انسان اگر خطری رسید یا خودش باید مشکل خودش را حلّ کند، یا دیگری باید مشکل او را حلّ کند. اگر خودش مشکل خودش را حلّ کرد که کار او نافع است، فرمود کار آنها به حال خودشان نافع نیست. دیگری هم بخواهد مشکل او را حلّ کند، دیگری نیست، کیست که بتواند به این تبهکاران خدمت بدهد؟ ﴿وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ﴾. پس نه استقلال هست، قهراً ولایت هم در کار نیست، نصرت هم در کار نیست. شخص یا مستقلاً مشکل خودش را حلّ می‌کند یا بعضی از کارها را به وسیله دیگری انجام می‌دهد می‌شود نصرت. کودک تمام کارهای او را ولیّ او انجام می‌دهد، مقداری که رشد پیدا کرد، مختصری را خودش انجام می‌دهد، بقیه را پدر و مادر انجام می‌دهند. آنجا که کمک دارد، جای نصرت است، آنجا که دیگران بالاستقلال کار او را انجام می‌دهند جای ولایت است، آنجا که خودش تمام کارها را انجام می‌دهد جای استقلال است. فرمود هیچ کدام از اینها اینجا نیست. ﴿وَ إِنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِکَ﴾، قبل از آن قیامت کبری، عذاب‌های دنیا هم دارند. ﴿وَ لکِنَّ﴾، اکثر آنها نمی‌دانند؛ البته اقل از آنها قابل درک‌اند و می‌پذیرند؛ اما وظیفه تو صبر و بردباری و استقامت است. درباره انبیا و اولیا فرمود: ﴿فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾،[14] منتها درباره حضرت یونس فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ،[15] قصه حضرت یونس را که ذکر می‌کند، می‌فرماید مثل این نباش که حالا از صحنه فاصله بگیری، قوم را ترک بکنی، مثل او نباش! ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ؛ یعنی مثل حضرت یونس که صاحب ماهی است. باش در بین مردم؛ منتها، ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾؛[16] این صبر و استقامت و بردباری ستون دین است این که فرمود: ﴿وَ اسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ،[17] ما نمی‌دانیم کارگردان عالم کیست؟ چیست؟ ما را دارد امتحان می‌کند، دیگری را دارد امتحان می‌کند، کاری که به مذاق ما درست درنیامده، ما حتماً اعتراض می‌کنیم. اعتراض به معنای نهی از منکر، امر به معروف، نقد، هدایت، اینها همه چیز خوبی است؛ اما انسان برنجد از نظام هستی که این چه نظامی است؟ نخیر! نظام، نظام خوبی است، دارد امتحان می‌کند؛ هم آنها را امتحان می‌کند، هم اینها را امتحان می‌کند، هم ما را امتحان می‌کند؛ لذا فرمود: صبر کن! ﴿لِحُکْمِ رَبِّکَ﴾، در موارد خاص ضمیر مفرد است؛ لذا «عین» را مفرد آورد، فرمود: ﴿لِتُصْنَعَ عَلی‏ عَیْنی﴾،[18] آنجایی که همه مدبّرات به اذن خدا سهیم‌اند، هم ضمیر جمع آورده می‌شود هم «عین» جمع آورده می‌شود، می‌فرماید: ﴿فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا﴾، پس آنجا که دارد ﴿لِتُصْنَعَ عَلی‏ عَیْنی﴾، «عین» مفرد است، چون ضمیر مفرد است. اینجا که «عین» جمع است شده: «أعین»، چون ضمیر جمع است «نا» است. وقتی به شما گفتند: ﴿عَلی‏ عَیْنی﴾ یعنی در مرئای ما هستی. ما شما را می‌بینیم، وقتی می‌بینیم کمک می‌کنیم، هرگز رها نمی‌کنیم. نماز ستون دین است، صبر هم ستون دین است. فرمود اگر شما حادثه‌ای آمد خودت را محکم بچسبان به این ستون که نیفتی. ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة،[19] صلات معلوم است، به هر حال ستون دین است و انسان با نماز آرام می‌گیرد. کلّ جهان که به کام ما نیست، ما هم یک قطره‌ هستیم در این عالم، این عالم هم پر از امتحان است. قبلاً هم گذشت که برای هر کسی امتحان است. امتحان‌های سخت، سالی یکبار یا دوبار است، ﴿یُفْتَنُونَ فی‏ کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾،[20] این اختصاصی به مسلمان‌های صدر اسلام ندارد، سالی یکی دو بار همه ما امتحان سخت می‌دهیم یا خودمان یا همسرمان یا فرزندمان یا مربوط به مالی است یا بدن است یا عِرضی است، به هر حال این امتحان را باید بدهیم. ﴿یُفْتَنُونَ فی‏ کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾، گرچه درباره صدر اسلام، راجع به سالی یکبار جنگ یا دو بار جنگِ رسمی بود؛ اما اختصاصی به آنها ندارد. اما امتحان روزانه که ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ﴾، اینها روزانه است. ما در جای امتحان هستیم، آنکه این عالم را خلق کرد، فرمود اینجا جای آسایش نیست، اینجا کلاس امتحان است، فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَد﴾;[21] این «لام»، لام قَسم است. آنکه ما را آفرید و جهان را آفرید، فرمود من قَسم یاد می‌کنم که اینجا جای رنج است. «کَبَد»؛ یعنی «مکابده»، رنج و درد و سختی. ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَد﴾، «کَبِد» این عضو گوارشی است؛ اما «کَبَد»؛ یعنی درد و رنج و غصّه. ما یک موجود ابدی هستیم، اگر هشتاد سال امتحان بدهیم برای ابد، این که چیز بدی نیست.

بنابراین درست است که درباره صبر نیامده که «الصبر عمود الدّین»؛ اما در کنار عمود دین قرار گرفته است، فرمود: ﴿وَ اسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ، اگر نماز ستون دین است، آدم تکیه کرد به ستون آرام می‌شود. صبر اگر ستون نباشد، آدم تکیه بکند به صبر یعنی چه؟ پس معلوم می‌شود صبر هم ستون است، صبر ستون خوبی است. زود نگران نشدن، اعتراض نکردن نسبت به کارگاه الهی، این نعمت خوبی است؛ البته اعتراض نسبت به دیگران سر جای خود محفوظ است. ﴿وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ﴾، فرمود نه تنها شاکر باش! بدان که این عنایت و فیض از طرف ذات اقدس الهی است. چرا در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[22]؟ این تسبیح را با تحمید آمیخت، در همان سوره بحث آن گذشت، برای اینکه انسان فقیر است، یک؛ نیازمند است. این نیازمند به کسی مراجعه می‌کند که مشکل او را حلّ می‌کند، این دو؛ آن شخصی که مشکل این را حلّ می‌کند اگر نیازمند باشد که توان این را ندارد، این سه. پس آن شخص الا و لابد منزّه از نیاز است، او سبّوحِ قدّوس است، این چهار؛ لذا همواره تسبیح ما با تحمید همراه است. کسی را حمد می‌کنیم که نیاز ندارد، چون اگر محتاج باشد مثل خود ماست، از جای دیگر گرفته است. ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ﴾، این «باء» بای مصاحبه است، در صحبتِ تحمید، در صحبتِ شکر، ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. اینجا هم فرمود: ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ﴾، ما شاکریم بسیار خوب! شکر می‌کنیم از چه کسی شکر می‌کنیم؟ از زید و عمرو؟ زید و عمرو که مثل ما خودشان محتاج‌اند، از جای دیگر گرفتند؟ انسان مدام به این لوله آب شکر بکند، لوله آب که مشکل را حلّ نکرده است، این چشمه است که مشکل را حلّ می‌کند، این لوله وسیله است. ما اگر بنا شد شکر بکنیم باید از چشمه شاکر باشیم نه لوله. فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، اینجا هم فرمود: ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ﴾، با «باء»، «سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا الله»، اینکه جایزه صدیقه کبری شد، قبلاً هم به عرض شما رسید، این سندش هم آمده، اصل آن هم آمده که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود کعبه چهار ضلع دارد، چون بیت المعمور چهار ضلع دارد، بیت المعمور چهار ضلع دارد، چون عرش چهار ضلع دارد؛ عرش چهار ضلع دارد «لِأَنَّ الْکَلِمَاتِ الَّتِی بُنِیَ عَلَیْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِیَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ».[23] ببینید ما را از کعبه برده به عرش، از عرش هم بالاتر برده. این است که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این تسبیحات را جایزه حضرت زهرا قرار داد، فرمود: ﴿وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ﴾، می‌خواهیم بلند بشویم، ﴿سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾[24] که مستحضرید به ما دستور دادند، وقتی می‌خواهید بلند بشوید این را که بگویید[25] اگر در آن نشست طنزی، نقصی، معصیت صغیره‌ای چیزی اتفاق افتاد، با این ذکر حلّ بشود. آدم وقتی نشسته است، وقتی می‌خواهد بلند بشود ﴿سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾، بعد فرمود در شب‌ها هم بیشتر به یاد خدا باشید، ﴿وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ﴾، آن وقت دیگر کم‌کم ستاره‌ها دارند به مغرب گرایش پیدا می‌کنند و صبح نزدیک‌تر می‌شود که پایان سَحر است.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علی الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمه‌ای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.

[2]. سوره طور، آیه35.

[3]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏19، ص20.

[4]. قصائدی زیبا که گویندگان این قصائد به شعرا (المُعَلقات السَبعَة)؛ یعنی «اصحاب معلقات سبعه» معروف هستند که هفت تن از شاعران روزگار جاهلیت عرب بودند که هر یک قصیده‌ای غرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران آنها را از در کعبه بیاویختند که واردشوندگان آنها را ببینند و مایه شهرت و افتخار آنان گردد.

[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت314.

[6]. سوره توبه, آیه7.

[7]. اشعار منتسب به حافظ، شماره9؛ «در کارخانهٴ عشق از کفر ناگزیر است ٭٭٭ آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».

[8]. الامالی(للصدوق)، ص246؛ «عَلَیْکُمْ بِأَدَاءِ الْأَمَانَةِ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ أَنَّ قَاتِلَ أَبِیَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامْ ائْتَمَنَنِی عَلَی السَّیْفِ الَّذِی قَتَلَهُ بِهِ لَأَدَّیْتُهُ إِلَیْهِ».

[9]. سوره نساء, آیات71 و 102.

[10]. سوره شمس، آیه10.

[11] . سوره نحل، آیه59.

[12]. سوره انبیاء، آیه65.

[13]. نهج البلاغه, خطبه1.

[14]. سوره احقاف، آیه35.

[15]. سوره قلم، آیه48.

[16]. سوره مزمل، آیه10.

[17]. سوره بقره، آیه45.

[18]. سوره طه، آیه39.

[19]. سوره بقره، آیه45.

[20]. سوره توبه، آیه126.

[21]. سوره بلد، آیه4.

[22]. سوره اسراء، آیه44.

[23]. من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص191.

[24]. سوره صافات، آیه180.

[25]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص496: «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَکْتَالَ بِالْمِکْیَالِ الْأَوْفَی فَلْیَقُلْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَقُومَ مِنْ مَجْلِسِهِ سُبْحانَ رَبِّکَ‏ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ‏ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین‏».


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق