أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یُؤْمِنُونَ (33) فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فیهِ فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبینٍ (38) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (41) أَمْ یُریدُونَ کَیْداً فَالَّذینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکیدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (43)﴾
سوره مبارکه «طور» که در مکه نازل شد و عناصر محوری آن هم اصول دین است، هم بهانههای آنها را در معاد به صورت شبهات گوناگون ذکر میکند، هم بهانههای آنها را درباره وحی و نبوت ذکر میکند، هم بهانههای آنها را درباره توحید، این اصول سهگانه را مبرهن میکند. میفرماید دستاویز اینها چیست؟ مستحضرید که همه اینها یکسان سخن نمیگفتند؛ سخن بعضیها این بود که این سِحر است، بعضی میگفتند که این شعر است، بعضی میگفتند که این کهانت است، برخیها که آن معارف بلند را که میدیدند، میگفتند این جنون است، چون همان طور که قبلاً ملاحظه فرمودید معرفتشناسی جُهّال به قبول و نکول گذشتگان آنها بود، چیزی را میپذیرفتند که بتوانند بگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی أُمَّةٍ﴾.[1] چیزی را نفی میکردند که بتوانند بگویند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾؛[2] ما قبلاً نشنیدیم و این چیزها سابقه ندارد. آنها که به زعم خود محقق بودند، میگفتند خدا هست و قادر مطلق هست و علیم مطلق، از کار ما باخبر است. اگر این کار ما بد بود، باید جلوی آن را میگرفت: ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ﴾[3] قرآن کریم به هر دو بخش آن پاسخ داد، فرمود شما درباره حرفهای نیاکان، ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ﴾،[4] ﴿لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً﴾،[5] ﴿لا یَهْتَدُونَ﴾، چرا معیار تصدیق و تکذیب شما، قبول و نکول آنهاست؟ اگر آنها محقق بودند و برهانی داشتند، شما همان برهان را اقامه کنید، پس نگویید: ﴿إِنَّا وَجَدْنا﴾، پس میپذیریم، نگویید: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾، نمیپذیریم، این درباره جُهّال.
درباره محققانِ به حسب ظاهر اهل پژوهش، فرمود شما بین تکوین و تشریع خلط کردید؛ البته ذات اقدس الهی قدیر مطلق است، علیم مطلق است؛ اما به ما اختیار داد، ﴿لِیَبْلُوَکُمْ﴾ دنیا جای امتحان است، ببینیم چه کسی راه خوب را میرود چه کسی راه بد را میرود، تکویناً ذات اقدس الهی قادر مطلق است، تشریعاً ما را مختار کرده تا ما را بیازماید، چرا شما بین تشریع و تکوین خلط میکنید؟ ذات اقدس الهی تکویناً قادرِ «بکلّ شیء» است؛ اما تشریعاً میفرماید: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾[6] تکامل در این است که انسان آزادانه چیزی را انتخاب کند.
بنابراین هم به محققان پاسخ داد، هم به جاهلان و مقلّدان اینها. در این بخشها همه عذرها و بهانهها را ذکر کرد و برطرف کرد؛ چه یک گروه در فرصتهای گوناگون شبهات مختلف داشته باشند، چه قبایل و اشخاص مختلف شبهات مختلف داشته باشند، همه را بیان کرد، در بین این شبهاتی که ذکر میکند بعضیها برجستگی دارد که آن دو تا را به تعبیر سیدنا الاستاد فرمود آن شانزده تا یک طرف، این دو تا یک طرف. [7]که بحث آن خواهد شد که ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون﴾.[8]
مطلب بعدی آن است که در تحلیل، در منطق اصلاً راهی گذاشتند برای اینکه ما تشخیص بدهیم این قضیه، قضیه سالبه است یا قضیه موجبه؟ این قضیه، قضیه مرکّب است یا قضیه بسیط. معیارهایی هم برای آن گذاشتند. معیار این نیست در سالبه که یک حرف سلبی داشته باشد، وقتی گفتیم «زیدٌ لیس ببصیر» معلوم است که قضیه سالبه است؛ اما وقتی گفتیم: «زیدٌ أعمی» منطق را اصلاً برای همین گذاشتند که آدم بداند که «زیدٌ أعمی» موجبه معدولة المحمول است، موجبه محصلّه نیست. منطق را برای این گذاشتند که اگر گفتیم «زیدٌ عالمٌ» موجبه محصّله است، اگر گفتیم: «زیدٌ جاهلٌ» موجبه معدولة المحمول است، اگر گفتیم «زیدٌ عادلٌ» موجبه محصّله است، اگر گفتیم «زیدٌ فاسقٌ» موجبه معدولة المحمول است. محمول گاهی حرف سلب را به همراه دارد مثل «زیدٌ لیس بقائم»، «زیدٌ لیس ببصیر»، «زیدٌ لیس بعادل»؛ گاهی حرف سلب را در درون محمول عجین میکنند، مثل «زیدٌ جاهل»، «زیدٌ أعمی»، «زیدٌ فاسق»، «زیدٌ فقیر». «زیدٌ فقیر» که موجبه محصلّه نیست، یک محمول ثبوتی را ما بر موضوع حمل نمیکنیم، بلکه محمولی که بار منفی دارد و فقدان را به همراه دارد بر موضوع حمل میکنیم. «زیدٌ فقیر»، «زیدٌ جاهل»، «زیدٌ فاسق»، «زیدٌ أعمی»، همه اینها موجبههای معدولة المحمول هستند، گاهی این است. گاهی محمول دو تا است با یک لفظ بیان میشود، این قضیه مرکّب است، قضیه بسیط نیست. یک وقت است که میگوییم: «زیدٌ عالمٌ»، یک وقت میگوییم: «زیدٌ عاملٌ». یک وقت میگوییم: «زیدٌ فقیهٌ»، «زیدٌ مجتهدٌ»، اینها قضایای بسیط است؛ اما وقتی گفتیم: «زیدٌ مُفتٍ» یا «زیدٌ قاضٍ»، این قضیه مرکبه است. وقتی گفتیم: «زیدٌ مجتهدٌ» یعنی عالم است؛ اما وقتی گفتیم: «زیدٌ مُفتٍ»؛ یعنی «عالمٌ و عاملٌ باجتهاده بالافتاء». این «زیدٌ مُفتٍ» محمول مرکّب است، دو تا قضیه است. اگر گفتیم فلان شخص درس طب میدهد، استاد طب است این قضیه، قضیه بسیطه است؛ اما رفتیم به سراغ بیماری و از بالین بیماری بیرون آمدیم، گفتیم چه کسی این را عمل کرده؟ طبیب او کیست؟ وقتی گفتند طبیب او زید است، این قضیه، قضیه مرکّبه است دو تا محمول دارد؛ یعنی زید، عالمِ به فنّ طب است، یک؛ این بیمار را هم او عمل کرد، دو. یک وقت یک تئوری سدسازی است، میگوییم این کتاب را چه کسی نوشته است؟ میگویند زید. این یک قضیه بسیطه است. یک وقت از کنار یک سدّ بزرگ میگذریم، میگوییم مهندس این سد کیست؟ میگویند زید است. اگر گفتند مهندس این سدّ زید است، این قضیه مرکّبه است؛ یعنی زید، عالم به سدسازی است، یک؛ این سدّ مهم را هم او ساخت، دو. این محمول، مرکّب از دو حیث است. یک وقت میگوییم «زیدٌ ساحرٌ»؛ یعنی درس سِحر میدهد، این قضیه بسیط است؛ یعنی عالم به فنّ سحر است. یک وقت میگوییم چه کسی اینها را، این طنابها را، این چوبها را به این صورت در آورد؟ میگویند زید، ساحر است. این دو قضیه است؛ یعنی عالم به فنّ دقیق پیچیده سِحر است، این میشود عقل نظری، این فنّ دقیق پیچیده علم سِحر را هم عمل کرد درباره این چوبها و طنابها، این میشود کار، این میشود عمل. پس اگر گفتیم زید، کتاب طب نوشته و طبیب است، یک قضیه بسیطه است؛ یعنی دانشمند است، عالم به فنّ طب است؛ اما وقتی از اتاق عمل درآمدیم، سؤال کردیم طبیب و جرّاح و عملکننده و پزشک معالج این کیست؟ وقتی گفتند زید است، طبیب این زید است، این دو تا قضیه است؛ یعنی زید دانشمند است و عالم به فنّ دقیق طب است اوّلاً؛ و این را هم عمل کرده ثانیاً. اگر گفتیم کاهن است دو تا قضیه است، اگر گفتیم ساحر است دو تا قضیه است، آن وقت چون ساحر یعنی فنّ دقیق عمیق عریق سِحر را بلد است، سِحر هم فنّی نیست مثل فقه و اصول که با چند سال درس خواندن حلّ شود، یک فن است؛ منتها حالا حرام است؛ اما فنّ دقیق علمی است. هر راهی که باید طی بشود بنای عقلا و فهم عرف نیست که آسان باشد، ساحر بشود یا کاهن بشود. حالا یا ارتباط با جن است یا ارتباط با فرشته است یا تفکر است یک فن دقیقی است؛ منتها محرّم است. وقتی گفتیم «زیدٌ ساحرٌ»، یعنی این فنّ را بلد است یا نه؟ این قضیه، قضیه بسیطه است. اما وقتی میدان سِحر را دیدیم که از هر جایی سحّار را جمع کردند به دستور ملأ فرعون که این طنابها و چوبها را: ﴿وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظیمٍ﴾، وقتی گفتیم این شخص ساحر است، این دو تا قضیه است؛ یعنی عالم به فنّ دقیق و پیچیده و علمی سِحر است، یک؛ و این را هم عمل کرده، دو. وقتی وجود مبارک موسای کلیم این کار را انجام داد، آنها ـ معاذالله ـ گفتند ساحر است؛ یعنی فنّ دقیق سِحر را بلد است، یک؛ عمل کرده، دو. پس قضیهای است که او عالم است به فنّ دقیق سِحر؛ یکی اینکه عمل کرده است. آن وقت در چنین حالتی بگوییم او یا ساحر است یا مجنون، این «مجنونٌ» با آن «عالمٌ» سازگار نیست؛ لذا حتی آن مفسّرهای روایی هم گفتند که این تناقض است، مثل تفسیر کنز الدقائق است، نه اینکه روایتی در این زمینه وارد شده باشد، این تفسیرهایی که اگر روایت باشد که آن نور است نقل میکنند، در غیر بخش روایی، یک تفسیر، تفسیر عادی است. اینها هم فهمیدند که این تناقض است، تنها زمخشریها و امثال آن نیست.
بنابراین اگر کسی بگوید که این ساحر است «أو مجنون»، این تناقض گفته، چرا؟ برای اینکه ساحران دو تا قضیه است؛ یعنی «عالمٌ دقیقٌ عریقٌ عمیقٌ»، یک؛ عمل هم کرده، دو، آن وقت این نمیتواند مجنون باشد. کهانت هم این چنین است؛ لذا تنها زمخشری و این گونه از مفسّرانِ متفکر نیستند، مفسران ساده هم گفتند این سر از تناقض در میآورد. قرآن کریم فرمود: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا﴾؛ آیا عقل اینها حکم میکند که ـ معاذالله ـ این کار عمیق علمی سِحر باشد؟ آورنده این میتواند مجنون باشد؟ لذا همه اینها را به صورت «أم» ذکر کرده و برخی از اینها را با «أم» منقطعه به معنی «بل» نفی کرده، در بعضی از اینها بالصّراحه گفته که اینها بهانهای ندارند، میخواهند جلوی آن را بگیرند. در آیه 39 سوره مبارکه «ذاریات» همین بحث گذشت ﴿فَتَوَلَّی﴾ این فرعون ﴿بِرُکْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾، اینجاست که گفتند این سر از تناقض در میآورد. در سوره مبارکه «دخان» هم مشابه همین مطلب بود که آنها میگفتند: ﴿مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾،[9] اگر درس خوانده است که دیوانه نیست، جمع بین معلَّم و مجنون ممکن نیست الا تناقض؛ لذا قرآن میفرماید عقل اینها این حرفها را اجازه میدهد که بزنند.
پرسش: اگر در چند مجلس گفته بشود به عنوان ... .
پاسخ: بله، اما یکجا آدم بگوید: ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾، این تناقض است. یا اقوام متعدد یا اَزمنه متعدد یا اَمکنه متعدّد، حرفی دیگر است؛ اما آدم بگوید: ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ این تناقض است.
پرسش: در هر مجلسی اینها جداگانه گفته شده ... .
پاسخ: یعنی این عیب ندارد که کسی این گونه گفته باشد، کس دیگری آن گونه گفته باشد؛ اما یکجا میگوید: ﴿ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾؛ لذا میفرماید: ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا﴾، عقل آنها میگوید که این یا دیوانه است یا ساحر! ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا﴾، شما عقلی دارید؛ یا بگویید دیوانه است یا بگویید ساحر! یا ساحر است یا دیوانه یعنی چه؟!
در این بخشها فرمود اینها کدام یک از این حرفها را میخواهند بزنند؟ ﴿أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا﴾، بعد میفرماید نه، این طور نیست، اینها اصلاً قوم طغیانگری هستند که قبلاً بین طاغی و قوم طاغی فرق گذاشته شد، چه اینکه بین «یعلمون» با «قوم یعلمون»، «یعقلون» با «قوم یعقلون»، «یؤمنون» با «قوم یؤمنون» فرق گذاشته شد و مستحضرید که جامعه را علما اداره نمیکنند، جامعه را عقلا اداره نمیکنند، جامعه را «قائمان بالعلم» اداره میکنند، مثل امام. «قائمان بالعقل»، وگرنه آن کسی که چند دور کفایه میگوید چند دور مکاسب میگوید که جامعه را اداره نکرده است. یک امام میخواهد که «قائم بالعلم» باشد، این ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾،[10] ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾،[11] در قرآن خیلی کم است زیاد نیست؛ اما ما قوم عالم، قوم عاقل مثل قوم عاد و ثمود نداریم که بگوییم این برای قوم عالم است. درباره قوم عاد، قوم ثمود، قوم عرب، قوم عجم اینها اقوامی است که قرآن کریم قصص اینها را ذکر میکند؛ اما ما یک نژاد عالم داشته باشیم، نژاد عاقل داشته باشیم، نژاد مؤمن داشته باشیم نیست. وجود مبارک حضرت هم که جهان را اصلاح میکند، چون «قائمٌ بالعقل و العدل» است جهان را اصلاح میکند، نه چون علیم است. وقتی جامعه اصلاح میشود که امامی داشته باشد که «قائمٌ بالعلم»، «قائمٌ بالعقل» باشد و وجود مبارک حضرت هم این چنین خواهد بود. فرمود اینها قوم طاغی هستند. شما الآن هر چه درباره استکبار و درباره صهیونیسم بگویید بهترین مصداق این آیه آنها هستند، اینها قوم طاغیاند نه طاغی. طاغی یعنی اگر گیرش بیاید طغیان میکند؛ اما اصلاً قیام کردند به طغیان. این جنگ جهانی اوّل را اینها راه انداختند، دوم را اینها راه انداختند، جنگهای نیابتی را اینها راه انداختند، هر روز دارند جنگ میکنند، هر روز دارند اسلحه آدمکشی میسازند. این کارخانههای ساختن سلاحهای کشتار جمعی اینها سه شیفته دارد کار میکند، این میشود قوم طاغی. آنجا که دارد طغیان میکنند مقطعی و موردی است؛ اما اصلاً کسی قائم بالطغیان است، هر جا سخن از شرّ است یا استکبار است یا صهیونیسم. فرمود: ﴿أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾، این هشتاد جنگ را اینها راه انداختند، این طور نیست که گاهی به سراغ اسلام بروند، بخواهند بشورند، اصلاً قیام کردند به طغیان، فرمود اینها کارشان این است. ﴿أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ﴾. مستحضرید این مثل قوم قریش نیست یا قوم بنیامیه نیست یا قوم فلان نیست که نژاد و شناسنامهای داشته باشند. قوم طاغی مثل استکبار و صهیونیسم است. فرمود: ﴿أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ﴾، حالا مسئله سِحر و شعر و کهانت و اینها هیچ! این حرفها را حالا یا خودش ساخته یا دیگری ساخته و جمعآوری کرده ـ معاذالله ـ گفته خدا گفته، ولی حرفهای خودش است. ﴿أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ﴾، «تَقَوُّل»، یعنی چیزی به نام خودش را به دیگری نسبت بدهند که در سوره «حاقه» فرمود: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ ٭ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ﴾،[12] ما بدترین کیفر را نسبت به او میدهیم. اگر به نام ما چیزی را جعل بکنند، چون ما او را به عنوان نبیّ، معجزه در اختیارش گذاشتیم، حرفهای او الآن سکه قبولی دارد، او اگر ـ معاذالله ـ در چنین شرایطی بخواهد به نام دین چیزی را بگوید ما امان نمیدهیم؛ اما متنبّیان فراوانی بودند که خدا به آنها مهلت داد، بعد به عاقبت تلخ مبتلا شدند، این تهدید برای متنبّی نیست، بلکه برای نبیّ است. فرمود: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ ٭ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ﴾، ریشه او را قطع میکنیم، احدی نمیتواند کمک بکند، این تهدید را درباره متنبّیان نکرده، متنبّیان حرف آنها مقبول نیست؛ اما این کسی که سکّه قبولی دارد و ما معجزه به دست او دادیم، این نماینده ماست ـ معاذالله ـ به فرض محال اگر او بخواهد خلاف کند ما امان نمیدهیم. در هیچ جای قرآن نسبت به متنبّیان و بهاییها و اینها چنین تهدیدی نکرده است، چون اینها ریشهای ندارند، خود قیام مردمی اینها را از بین میبرد، خدا هم مهلت نمیدهد؛ اما حالا نماینده خداست. فرمود بهترین معجزه را به دست او دادیم، این امین ماست، خلیفه ماست. حرف او مقبول است، نماینده من بخواهد به نام من چیزی جعل بکند من به او مهلت نمیدهم. شما اوّل تا آخر قرآن دَهها بار بگردید نسبت به هیچ کافری چنین تهدیدی پیدا نمیکنید، برای اینکه فرمود آنها که از طرف من نیستند، این که از طرف من است و من معجزه را در اختیار او قرار دادم ـ معاذالله ـ ذرّهای بخواهد دیر بجنبد، ﴿لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ﴾ رگ حیات او را قطع میکنم، احدی نمیتواند کمک بکند، ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا﴾ این است. «تقوُّل»؛ یعنی حرفی را ـ معاذالله ـ از خود باشد به خدا اسناد بدهد. فرمود شما این را میخواهید بگویید، پس اگر حرف خودش است و ـ معاذالله ـ به خدا اسناد داد شما هم مثل این را بیاورید، ﴿أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ شما نمیخواهید ایمان بیاورید وگرنه بررسی کردید دیدید که این کلام وحی الهی است. هیچ شباهتی با شعر ندارد، با کهانت ندارد، با سِحر ندارد. اگر ـ معاذالله ـ حرف خودش است و به خدا اسناد داد، ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ﴾؛ شما هم مثل این بیاورید، ما هر روز داریم تحدّی میکنیم مثل این بیاورید مثل این قرآن، نشد دَه سوره مثل این بیاورید، نشد یک سوره مثل این بیاورید. هر روز داریم تحدّی میکنیم، «الی یوم القیامة» هم تحدّی میکنیم. ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ﴾، این دو جمله با همه جملههای قبل و بعد فرق میکند.
پرسش: این ﴿بِحَدیثٍ﴾ یعنی کمتر از یک سوره منظور است؟
پاسخ: نه، چون قرآن حدیث است؛ یعنی کلام خداست، مثل این بیاورید! پایینتر از آن در جریان سوره مبارکه «اسراء» گذشت که ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً﴾،[13] نمیتوانند، تا آنجایی که این مقدار در مکه نازل شد، این حدیثِ خداست، مثل این بیاورید. در سوره «هود» کمتر از این را گفت: ﴿بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ﴾،[14] در سوره مبارکه «بقره» به حدّ نازل تنزّل کرده است، فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾،[15] این سوره آخرین حدّ است، عشر سور در حد وسط است «بحدیث مثله» در حد اعلا است؛ منتها حالا این به ترتیب نزول شاید نباشد؛ یعنی آن ﴿بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ﴾، بعد از این شاید نازل نشده باشد، «علی أیّ حال» در هر مقطعی به بخشی از این تحدّیها اشاره شده؛ یا مثل قرآن، یا دَه سوره، یا حداقل یک سوره.
﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ﴾، فرمود به هر حال شما که الآن مستقل هستید، آیا مبدأ دارید یا ندارید؟ خدایی هست که شما را خلق کرده باشد یا نه؟ یا خودبهخود سبز شدید؟ اینها منکر علّت مادی نیستند، غرب هم منکر علّت مادی نیست، قبول علّت مادّی هیچ مشکلی را حلّ نمیکند، انکار علّت مادی هم چیزی را اثبات نمیکند؛ عمده انکار مبدأ فاعلی است. فرمود شما خوبهخود درآمدید؟ هیچ فاعلی ندارید؟ هیچ کسی شما را خلق نکرد؟ یا فاعل دارید و فاعل شما خود شما هستید؟ چه چیزی میخواهید بگویید؟ این نظام سپهری را شما خلق کردید یا خوبهخود خلق شده است؟ اگر بگویید ما خودبهخود خلق شدیم، این اصل به تناقض بر میگردد، چرا؟ چون موجودی که هستی او عین ذات او نیست، بدون هیچ عاملی هست بشود، یعنی در عین حال که هستی مال او نیست، الآن هست شده است! بازگشت آن به تناقض است. این بیان نورانی حضرت امیر که در نهج آمده، همان احتجاج را وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) هم در توحید مرحوم صدوق دارد. توحید مرحوم صدوق هم مستحضرید از کتابهای قیّم امامیه است خیلی آن کتاب، کتاب متقنی است اگر آن به عنوان یک درس کلام محور قرار بگیرد، این ظرفیت را کاملاً دارد. وجود مبارک حضرت امیر در خطبه 186 نهج البلاغه که مرحوم سید رضی میفرماید: «و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة»؛ هیچ خطبهای از خطب دیگر این مقدار معارف عقلی را به همراه ندارد.
مستحضرید که مرحوم سید رضی خیلی تقطیع کرده، همه فرمایشات حضرت امیر را در خطبهها نقل نکرده است. اوّل خطبه طبق نقل سید رضی(رضوان الله علیه) این است که «مَا وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا إِیَّاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ تَوَهَّمَهُ» حالا این گذشت، عمده اینجاست: «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ هر چیزی که به خود متّکی نیست، هستی او عین ذات او نیست. این حتماً علّت دارد، علّت فاعلی دارد. علّت مادی را خیلیها قبول دارند، قبول علّت مادّی مشکلی را حلّ نمیکند، نفی علّت مادّی هم دردسر نمیآورد، خیلی از موجودات هستند که علّت مادّی ندارند، مجرّدات هم همین طور است؛ اما حضرت این را فرمود، فرمود که اگر چیزی هستیِ او عین ذات او نیست، این حتماً علّت میخواهد. این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در کافی نقل کرد، مرحوم ابن بابویه هم در اواخر توحید نقل کرد، حضرت فرمود: «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ الْإِثْبَاتِ وَ النَّفْیِ مَنْزِلَة»[16] در استدلالها فرمود که به هر حال شیء یا هست یا نیست، جمع نقیضین محال است. در یکی از استدلالهایی که ائمه(علیهم السلام) طبق نقل مرحوم کلینی در کتاب قیّم کافی ذکر کرد فرمود: «لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَة»[17] به هر حال یا هست یا نیست، این هستی یا برای این شیء هست یا نیست، اگر برای این شیء است باید همیشه باشد، ولی این شیء هم سابقه عدم دارد هم لاحقه عدم. اگر برای او نیست کسی باید به آن بدهد. «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»،[18] بارها به عرض شما رسید این مثلِ «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ»[19] نیست که با چند سال درس خواندن حلّ بشود، این جان کَندن فلسفی عقلی میخواهد، شبهات کانت را باید رد کند، شبهات دکارت را باید رد کند، شبهات تصادفیها را باید رد کند، علّیت را ثابت کند، تسلسل را باطل کند، دور را باطل کند تا ازلیت خدا را ثابت بکند. این قانون علّیت نظیر قانون استصحاب نیست که با هفت، هشت سال درس خواندن برای طلبه حلّ بشود. فرمود: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»، ما باید ثابت بکنیم که این شیء هستی عین ذات اوست یا نه؟ اگر عین ذات اوست چرا سابقه عدم دارد؟ اگر عین ذات اوست چرا لاحقه عدم دارد؟ پس کسی به او داد. خودش به خودش داده، که این فرض ندارد؛ یعنی خودش آن وقتی که نیست به خودش هستی داد، این هم میشود تناقض. تناقض بدیهی نیست اوّلی است، ما یک قضایای بدیهی داریم که روشن است، دلیل دارد، ولی دلیل نمیخواهد. مثل پنج تا از چهار تا بیشتر است که این دلیل دارد، ولی دلیل نمیخواهد. کسی از ما دلیل نمیخواهد که به چه دلیل پنجتا از چهار تا بیشتر است؟! یا دو دوتا چهارتاست، اربعه زوج است، این دلیل نمیخواهد. بدیهی است، بدیهی است؛ یعنی واضح است دلیل نمیخواهد، نه دلیل ندارد. اما اوّلی آن است که دلیل ندارد، شیء یا هست یا نیست، چرا بر نمیدارد. «الف» یا هست یا نیست، کسی بگوید چرا؟ معلوم میشود او این را درک نکرده. این اوّلی است، اوّلی یعنی این قضیه در معرفتشناسی «غنیٌ بالذّات» است، این دلیل ندارد، نه دلیل نمیخواهد. اما پنج تا از چهار تا بیشتر است دلیل دارد ولی دلیل نمیخواهد. دلیل آن هم این است که پنج تا همان چهار تا را دارد و اضافه؛ اما دلیل نمیخواهد. اصل تناقض دلیل ندارد، نه دلیل نمیخواهد؛ یعنی محال است انسان برای او بخواهد، تا میشود فکر بکند فکر و عدم فکر یکی است جمع نمیشود. استدلال و عدم استدلال جمع نمیشود، فهم و عدم فهم جمع نمیشود، اصلاً قابل استدلال نیست. حضرت فرمود: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»، اگر چیزی هستی او عین ذات او نیست این علت دارد این را در سوره مبارکه «واقعه» باز کرده، فرمود مبادا خیال کنید پدر شما خالق شماست؟! پدران کارشان إمناء است نه خلقت، ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾،[20] کار پدر امناست، «إمناء»؛ یعنی «نقل المنی من موضع الی موضع آخر»، فرمود شما کارتان امناست ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، در کنار درخت وقتی میروید کشاورزی میکنید یا باغداری میکنید ﴿أ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾،[21] شما حارث هستید نه زارع. حارث کسی است که حرث میکند. نهال را از جایی به جایی میبرد و زیر آن خاک میکند یا بذر را از انبار میبرد در مزرعه زیر خاک میکند، این را میگویند حرث، «حرث»؛ یعنی این! اما زرع یعنی مُرده را زنده کردن، این حبّه گندم مُرده است. ما او را زرع میکنیم، حیات میدهیم، خوشه میدهیم بیاید بالا، ریشه میدهیم میرود پایین، این را زنده میکنیم، ما زارع هستیم ﴿أ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾، شما در کتابهای أطعمه و أشربه و امثال آن ادعیه کشاورزی را ملاحظه بفرمایید. میگویند مستحب است کشاورز حالا چه برنج، چه گندم، چه جو بخواهد بکارد، یک مشت گندم بگیرد، رو به قبله بایستد و این آیه را بخواند، بعد بپاشد. حالا این حرفها را ـ معاذالله ـ ما افسانه میدانیم، این کار را بکن، آفتاب به موقع، باران به موقع، بذرت خوب. این یک مشت گندم را بگیر، رو به قبله بایست، این آیه را بخوان، ﴿أ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾، بعد بپاش.
پرسش: محدود بودن مجردات با عددی بودن آنها چه تفاوتی دارد؟
پاسخ: آنها عددی ندارند، وقتی میگوییم: «واحدٌ لا بالعدد» فیوضات الهی هم همین طور است. غرض این است که کار پدر را در سوره «واقعه» فرمود پدر کارش امناست، او اصلاً خبر ندارد که این نطفه چه خواهد شد؟! فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، در کشاورزی هم ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾، این درختهایی که آتش از آنها میجوشد، ﴿أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾،[22] ایجاد برای ماست.
بنابراین در اینجا میفرماید شما همین طور خودبهخود سبز شدید، همین طوری مثل علف خودرو هیچ کس نبود شما را خلق بکند؟ ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾، این طور گردنکشی میکنید، کسی را عبادت نمیکنید، حرف کسی را هم گوش نمیدهید، برای چیست؟ ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾؛ یعنی بدون فاعل، نه بدون ماده. بدون ماده مشکلی را حلّ نمیکند، آنها قبول بکنند بله با نطفه خلق شدند با تراب خلق شدند؛ اما بگویند تصادف است و نیروی طبیعی است و جمع شد و باد و خاک و آب و ما به دنیا آمدیم! این مشکل را حلّ نمیکند. ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾؛ «من غیر فاعلٍ» به هر حال یا فاعل ندارد، یا خودتان فاعل هستید، هر دو باطل است، فاعل کسی است که شما را آفرید: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾.[23] ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾، بر فرض هم شما قبول داشته باشید، ما از شما سؤال میکنیم: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[24] بر فرض شما در جواب ما بگویید که ما خدا را به عنوان خالق قبول داریم؛ اما ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ خلق کرد؟ عبث خلق کرد؟ یاوه خلق کرد؟ ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً﴾،[25] ما ـ معاذالله ـ بازیگر بودیم؟ یا در بخش پایانی سوره مبارکه «قیامت»، ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾؛ این وجود مبارک حضرت امیر ذیل همان آیه این روایت هست که وجود مبارک حضرت امیر وقتی کشاورزی میکردند، این بیل را فشار میآوردند، زیر این خاکها را شیار بکنند، این آیه نورانی را میخواندند:[26] ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾، چون میدانید اینها که کارهای اجرایی میکنند، مثل بنّایی و کشاورزی برای رفع خستگی زیر لب زمزمهای دارند، حالا یا سوت میکشند یا شعر میخوانند یا افسانه میخوانند یا تصنیف میخوانند؛ اما حضرت آیه میخواند، فرمود: ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾، این آیه میفرماید که شما میگویید ما فاعل نداریم، فاعل دارید. حالا فاعل را قبول کردید، فاعل ـ معاذالله ـ شما را همین طور رها کرده؟ هیچ حساب و کتابی نیست؟ ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾، «أی مبدأ فاعلی» این باطل است. ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾، «أی مبدأ غائی» هدف ندارد، این باطل است. خودتان خودتان را خلق کردید؟ ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾، این که محال است. شما آسمان و زمین را خلق کردید؟ این که محال است. پس شما مخلوق هستید، با این نظم عمیق علمی، خالقی دارید و هدفمند شما را آفرید، باید حرف او را گوش بدهید، حرف او هم به وسیله رسولش مشخص شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره زخرف، آیه23.
[2]. سوره مؤمنون، آیه24؛ سوره قصص، آیه36.
[3]. سوره اعراف، آیه66.
[4]. سوره مائده، آیه104.
[5]. سوره بقره، آیه170.
[6]. سوره کهف, آیه29.
[7]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص18.
[8]. سوره طور، آیه35.
[9]. سوره دخان، آیه14.
[10] . سوره بقره، آیه230؛ سوره انعام، آیات97 و105.
[11] . سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67.
[12]. سوره حاقه، آیات44و45.
[13]. سوره اسرا، آیه88.
[14]. سوره هود، آیه13.
[15]. سوره بقره، آیه23.
[16]. التوحید (للصدوق)، ص: 246
[17]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص84.
[18]. التوحید (للصدوق)، ص35.
[19]. وسائل الشیعه، ج2، ص356.
[20]. سوره واقعة, آیات58 و 59.
[21]. سوره واقعه، آیه64.
[22]. سوره واقعه، آیه72.
[23]. سوره رعد، آیه16؛ سوره زمر، آیه62.
[24]. سوره لقمان، آیه25؛ سوره زمر، آیه38.
[25]. سوره مؤمنون، آیه115.
[26]. سفینة البحار، ج7، ص321 و 322.