أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً (10) رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (11) اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً (12)﴾
بخش پایانی سوره مبارکه «طلاق» در آن معارف توحیدی است، گرچه صدرش درباره احکام خانواده است و به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله تعالی علیه) تأکیدی که قرآن بر حقوق زن دارد، مثل آن را در مسائل دیگر کمتر دارد، چون آنچه در جاهلیت بود چه در جاهلیت کهنه و چه در جاهلیت نو، حق زن را نه خود زن رعایت میکند، نه مرد. این است که اساس خانواده به عفاف و حجاب است. اصرار قرآن کریم بر حق زن، برای آن است که اساس خانواده محفوظ باشد. سکینت را زن به عهده دارد، گرچه مسکن را مرد به عهده میگیرد که ﴿خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾،[1] نفقه و کسوه و مسکن به عهده مرد است؛ اما سکینت به عهده زن است و زن وقتی میتواند آرامش خانواده را حفظ بکند که حقوق او را خود او حفظ بکند و دیگران هم حقوق زن را محترم بشمارند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون قدرت در اختیار مرد است. از آن طرف هم فرمود این حق ندارد خارج بشود مگر به اذن شما که اختیارش هم دست شماست از نظر تدبیر. اینها هم حق مرد است و اساس خانواده را هم که دو چیز قرار داد، فرمود: ﴿جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾؛[2] یعنی درست است جهیزیه و مهریه یک مسائل عرفی است و تأمین کننده بعضی از مسائل عاطفی است؛ اما آن دو رکن اساسی که خانواده را حفظ میکند همین است: مودّت عاقلانه و رحمت مهربانانه، ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾. این دو اصل است که خانواده را حفظ میکند و مشترک هم هست؛ منتها آنکه قدرت عملی او بیشتر است، نفقه و کسوه و مسکن به عهده اوست؛ آنکه قدرت عاطفی او بیشتر است تأمین سکینت به عهده اوست. به هر حال عاطفه زن به مراتب قویتر از عاطفه مرد است. اینکه زود اشک میریزد این سرمایه است. اینکه شب نمیخوابد تا بچه را بخواباند این عاطفه است، این یک سرمایه است. این سرمایه را مرد ندارد، مرد زود عصبانی میشود؛ اما او ممکن است زود گریه بکند، اما این گریه او نشانه مهربانی او و عطوف بودن اوست. این سرمایه را ذات اقدس الهی داد اصولاً میگویند صله رحم، صله رحم؛ یعنی این اصل است که خانواده را جمع میکند. آنها که اهل احترام به خانواده هستند، احساس میکنند ولو سنّشان به هفتاد هشتاد برسد، اگر یک مادر پیری داشته باشند، با اینکه تمام کارهای مادر را اینها انجام میدهند؛ اما همین که مادر را از دست بدهند احساس غربت میکنند. خیلی از دوستان ما خودشان به سن هفتاد سالگی رسیدند؛ اما کاملاً احساس غربت میکنند اگر مادرشان را از دست بدهند. پدر یک چیزی دیگر است، مادر یک چیز دیگر است جامعه را عاطفه اداره میکند.
بارها به عرض شما رسید الآن مشکلات ما در شدت طلاق برای اینکه این عاطفه خیلی کم شد. این مهربانی خیلی کم شد. این ادب خیلی کم شد. ما یک کشور هشتاد میلیونی هستیم که بیست میلیونش یا کودک هستند یا پیرزن هستند یا پیرمرد، شصت میلیون هم که مرتّب شب و روز باهم دعوا دارند، برای اینکه این پانزده میلیون پرونده این پانزده میلیون که با خودشان دعوا ندارند، با پانزده میلیون دیگر دعوا دارند. این سی میلیون هم که در آسمانها زندگی نمیکنند، در همین شهر و روستا سر میکنند. هر کسی هم به هر حال با یک مأنوس است. حداقل شصت میلیون شب و روز ما با هم دعوا داریم. چه وقت این کشور باید نجات پیدا کند خدا میداند! تنها عاملش قرآن است و روایات. عاطفه، محبت، ادب.
این بیان نورانی را چندین بار خواندیم فرمود حرفهای ما عاطفه ایجاد میکند: «أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض»،[3] اینکه سنگ روی سنگ بند نمیشود را همه ما میدانیم کسی بخواهد برجی بسازد سنگی را که گذاشت، سنگ دیگر روی این سنگ بند نمیشود. یک ملات نرم میخواهد. حضرت فرمود حرفهای ما، ادب ما، احترام ما، آن ملات نرم است. این پانزده میلیون را به صفر میرساند. آدم وقتی کسی بوقی زده، چیزی گفته، فوراً پرونده تشکیل نمیدهد!
بنابراین ما این جنگ را که برکات فراوانی داشت برای ما مُشت آورد، ما باید بدانیم که این مُشت برای همان مرز جنگی است. وقتی آمدیم داخل شهر، باید باز بشود به صورت مصافحه در بیاید. این بیانی که حضرت فرمود حرفهای ما جامعه را نرم میکند همین است فرمود: «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیَا مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»؛[4] حالا کسیکه هر دو دستش خاک است، این دست را هر چه بمالی که پاک نمیشود. این دو تا دست ولو هر دو خاکی هستند وقتی به هم میرسند زیر شیر پاک میشوند، «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیَا مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»؛ شما اگر این دست را مرتّب ببری زیر شیر، پاک نمیشود، این دو تا دست را باید کنار هم بگذاری پاک بشوند با اینکه هر دو خاکی هستند. وقتی به هم میرسند پاک میشوند. فرمود برادران مؤمن همین هستند ما اگر این پانزده میلیون را به صفر رساندیم طلاق هم صفر میشود ازدواج هم آسان میشود زندگی هم آسان میشود.
این درست است که ما به حرمهای مشرّف میشویم، میگوییم: «کَلامُکُم نُورٌ»،[5] اما این نور را باید در جامعه پیاده کنیم. همین امامی که به او میگوییم: «کَلامُکُم نُورٌ»، فرمود هیچ خانهای با طلاق ویران نشده که این بافت فرسوده را به آسانی بشود ساخت.[6] این همه بافت فرسوده است که شهرداری دارد میسازد؛ اما آن پدر بیچاره، آن مادر بیچاره هر وقت این دختر یا پسر را میبینند در حال غصّه هستند، منتها حالا نمیتوانند بگویند. این درد در دست خود ماست، از جای دیگر نیامده است. ما اگر این پروندهها را به صفر برسانیم لااقل به صد تا برسانیم به هزار تا برسانیم خیلی از مشکلات ما حلّ میشود.
فرمود پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) همان ذکر ممثّل است حالا یا عطف بیان است یا بدل، ولی به هر حال انسان جزم پیدا کند که منظور از ذکر، پیغمبر است، این سخت است. گرچه سیدناالاستاد اوّل این را تقویت کرد، بعد احتمالهای دیگر را هم ذکر کردند که به هر حال ذکر یعنی قرآن، رسول یعنی پیغمبر و اینها «اهل الذّکر» هستند؛ منتها روی شدت ارتباطی که بین قرآن و عترت است گاهی اینها را عطف بیان قرار میدهند بنا بر اینکه ﴿رَسُولاً﴾، عطف بیان ﴿ذِکْراً﴾ باشد یا بدل قرار میدهند برای اینکه بدل باشد.
﴿یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ﴾ که بحث آن گذشت، اگر کسی اهل ایمان نبود، او را از ظلمت به نور خارج میکند و اگر اهل ایمان شد، برابر آیه سوره «نور» که فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ﴾،[7] مشکات است و مصباح است و زجاجه است «نور علی نور» میشود. نه اینکه خروج از ظلمت به نور بشود. کسی که وارد حوزه ایمان و قرآن و عترت و ولایت شد، این نور است؛ منتها از نور ضعیف بخواهد به نور قوی بشود، میشود «نور علی نور»، نه خروج از ظلمت به نور. اگر هم یک وقت تعبیر شد، نسبی است؛ لکن برابر آیه سوره مبارکه «نور» که فرمود نور خدا درجاتی دارد، مشکات یعنی جایی که دیوار سوراخ میکردند که چراغ را آنجا بگذارند. چراغدان را میگفتند مصباح. آن یک مقدار نور میگیرد، چون مجاور مصباح است. مصباح یک مقدار نور میگیرد برای اینکه در مجاور زجاجه است. زجاجه نور بیشتری میگیرد چون در کنار نور است. خود نور هم که شفاف است. مصباح در مشکات است و زجاجه دارد «نور علی نور» است. «نور علی نور» غیر از خروج از ظلمت به نور است.
بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً﴾، پاداش نیک به انتظار اوست و رزق حَسنی که خدا معین کرده است در اختیار اوست.
پایانبخش این سوره بسیار مطلب بلندی دارد و آن این است که در بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» همان آیه معروف است که هدف خلقت را عبادت میداند؛ یعنی آیه 56 سوره مبارکه «ذاریات» این است: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾.[8] برخیها خواستند بگویند که این ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾؛ یعنی «لیعرفونِ»[9] و مانند آن. آنها هم بیراهه نرفتند، ولی ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾؛ یعنی باید عبادت کنند؛ منتها عبادت بدون معرفت درست نیست، این اصل را که معرفت است، در آیه پایانی سوره مبارکه «طلاق» بیان کرده که ما کلّ نظام را خلق کردیم تا شما عالم بشوید. آیه 56 «ذاریات» دارد که ما شما را خلق کردیم برای اینکه عابد بشوید. نظام را خلق کردیم برای اینکه شما عالم بشوید. پس ما یک علم توحیدی داریم که در جهانبینی تام است یک عبادت بندگی داریم که وظیفه شرعی را انجام بدهیم. آن ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ معنای خودش را دارد، این هم معنای خودش را دارد.
فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ﴾، حالا توضیحی درباره «سماوات سبع» قبلاً گذشت، حالا اجمالاً هم اشاره میکنیم. ﴿وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾، که تماثل در چیست؟ در عدد است، کمّ است، کیف است یا منازل امر الهی بودن است؟ ﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ﴾؛ امر الهی از همه اینها عبور میکند تا به شما برسد. به هر حال ذات اقدس الهی ربّ کلّ شیء است او فرمان را که ربّ کلّ شیء است صادر میکند. این به نحو تجافی نیست، به نحو تجلّی است که از بالا عبور میکند بدون اینکه این وسطها را رها بکند از همه این وسطها میگذرد تا به شما برسد. ﴿اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾، آیا در عدد مثل اینهاست؟ یا کیفیت مثل اینهاست؟ یا در منازل امر بودن مثل اینهاست؟ یا در ساجد و شاکر بودن مثل اینهاست؟
روایتی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) است که دستان شریفشان را آوردند گفتند: «أرضٌ و سماءٌ، أرضٌ و سماءٌ»[10] همان طوری که هفت آسمان است هفت زمین است. حالا یا طبقات هفتگانه است یا اقالیم سبعه است یا آن طوری که از ظاهر تمثیل حضرت برمیآید این هم طبقات هفتگانه را میرساند؟ ﴿اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ﴾، چون هیأتهای قبلی مثل هیأت بطلمیوسی و اینها بالاخره پذیرفته شده علم روز بود. هم حکما در بحثهای طبیعی از این هیأت بطلمیوسی کمک میگرفتند هم محدّثان و مفسّران ما. مفسّران ما وقتی که میخواستند سبع سماوات را تفسیر کنند برابر همین حرفهای بطلمیوس که قمر و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل اینها هفت کوکب سیّارند که در هفت آسمان هستند آن وقت فلک هشتم فلک ثوابت است ستارههایی که حرکت نمیکنند به زعم سابقان در فلک هشتم هستند. فلک نهم را فلک الافلاک و فلک اطلس مینامیدند که همه این افلاک هشتگانه درون آن فلک نهم هستند، آن فلک نهم بیستاره است و هیچ ستارهای در او نیست و شب و روز او یک دور به دور خود میگردد و همه این کواکب ثابت و سیّار به تبع او حرکت میکنند. این رهآورد هیأت بطلمیوسی بود؛ البته اقدمین این طور فکر نمیکردند. اقدمین مسائل سماوات را در فنّ ریاضی ذکر میکردند. مدار ترسیم میکردند، نه فلک. جِرم ترسیم میکردند دایره ترسیم میکردند برای فهماندن. از اقدمین به قدما، از ریاضی به طبیعی درآمده کمکم شده جسم. نقشه کشیدند فلک را جسم دانستند و مانند آن. بعد مسئله خرق التیام و اینها مطرح شد و اینها.
ولی از ریاضی به طبیعی آمدن خیلی تنزل است، خیلی پیامدهای تلخی هم برای مبنا داشت. آنها اصلاً این را جسم نمیدانستند تا ما بگوییم خرق التیام هست تا مثلاً معراج چگونه میشود و امثال آن. اینها که به صورت طبیعی یعنی از اقدمین به قدما، به مراحل میانی رسید و فلک را و آسمان را جسم دانستند آن وقت درباره معراج و امثال معراج مشکلی برایشان پیش آمد.
به هر تقدیر محدّثان ما و مفسّران ما هم همین طور معنا میکردند. این طور نیست که فلسفه مشکل داشته باشد. این مطلبی بود مربوط به فنّ نجوم و طبیعی اقدمین، بعد قدما، اصلاً مسئله فلسفی نیست؛ چه اینکه مسئله تفسیری نیست، مسئله روایی نیست. اینها جزء اصول موضوعه بود که از آنجا گرفتند به فلسفه یا کلام یا تفسیر یا روایی راه پیدا کرده است. اگر کسی خوشباورانه این مطالب را قبول کرده باشد، میشود اصول موضوعه و اگر کسی باور نداشته باشد و نقد داشته باشد، میشود مصادرات. اینکه مرحوم حکیم سبزواری مقدمات را ذکر کرده، مقدمات را یا خود آن علم به عهده دارد که میشود علوم متعارفه. یا از جای دیگر میگیرد، اگر از جای دیگر میگیرد:
و إن مع النکرة و العناد ٭٭٭ مصادرات سم ذی المباد[11]
این میشود مصادره به مطلوب، برای اینکه ثابت نشده است. اما اگر نه، با حُسن ظن و با قبول پذیرفته شد، میشود اصول موضوعه. همان قضایا اگر با قبول پذیرفته شد میشود اصول موضوعه. به تعبیر اینها پیشفرض و اگر با عناد و نُکره و انکار گفتگو میشود، میشود مصادره به مطلوب
و إن مع النکرة و العناد ٭٭٭ مصادرات سم ذی المباد
شما ببینید در روایات ما هست که بین نفخ صور اوّل و نفخ صور دوم چهارصد سال فاصله است. حالا که نفخ شد، بساط آسمان و زمین که برچیده شد! ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾؛[12] «سجل»؛ یعنی طومار. فرمود ما بساط کلّ آسمان و زمین را جمع میکنیم. «دکة السماء» شد، «دکة الارض» شد، «دکة الشّمس» شد، «کوّرت الشمس» شد، همه اینها بساطش برچیده شد. وقتی بساطش برچیده شد ما شب و روز نداریم تاریخ نداریم تا بگوییم بین نفخ اوّل و نفخ دوم چهارصد سال فاصله است! ببینید مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) چه کار کرده؟ چاره نداشت این کار را بکند. خدا غریق رحمتش کند! ایشان در جلد چهاردهم طبع رحلی که «السماء و العالم» در آنجاست آن را فرموده است. حالا در چاپهای اخیر شاید جلد چهل و پنجاه و اینها باشد. اگر کسی خواست تحقیق کند حتماً یعنی حتماً! وگرنه بحثهای علمی نمیشود که کسی چیزی را بشنود به منبع مراجعه نکند و یادداشت نکند به جایی نمیرسد. مرحوم مجلسی در «السماء و العالم» بحار فاصله چهارصد ساله بین نفخ اوّل و دوم را این طور توجیه میکند که همه این سماوات بساطش برچیده میشود مگر فلک الافلاک[13] یعنی همان فلک نهم که آن با گردش خود شب و روز درست میکند سال و ماه درست میکند. اگر زمین نباشد شب و روز کدام است؟ اصل فلک الافلاک خبری از آن نیست. حالا شما آن را گفتید ثابت است، این برخلاف همه ظواهر است که کلّ نظام بساط آن برچیده میشود، یک؛ وقتی شما زمین نداشته باشید تاریخ ندارید. چه چیزی شب میشود؟ چه چیزی روز میشود؟ چه چیزی تاریک میشود؟ کجا روشن میشود؟ شمس نداشته باشید، قمر نداشته باشید، زمین نداشته باشید، حالا بر فرض فلک الافلاک داری! اینها ناچاری بود که این بزرگان، مفسّران ما همین کار را میکردند، محدّثان ما همین کار را میکردند؛ چه اینکه حکمای ما همین کار را میکردند، متکلمین ما همین کار را میکردند. اما حالا ثابت شد که ما فلکی داشته باشیم و اینها در فلک باشند نیست. این اجرام سماوی هستند مرتّب دارند حرکت میکنند و عددشان را هم غیر از ذات اقدس الهی کسی نمیداند.
«علی أی حال» اینکه وجود مبارک امام رضا دست را روی دست گذاشتند فرمودند: «أرض و سماء، أرض و سماء»، این نشان میدهد که ما أرضین فراوانی داریم در طول همین زمین و در طول آسمان.
پرسش: ...
پاسخ: آنچه را که فعلاً آوردند برای ما هم اصول موضوعه است. اگر خوشباورانه قبول بکنیم چون فنّ ما نیست آنها بلد هستند، میشود اصول موضوعه. اگر باور نداشته باشیم میشود مصادره به مطلوب. به هر حال علم به اینها میگویند، اگر چیزی کشف شده را که آنها قدرت ندارند بگویند آنچه ما کشف کردیم همین است. آنها به دنبال تتمیم کشف هستند. ولی این مقدار هست که همه آنچه را که قبلاً گفتند مطابق با قرآن نیست، برخی مخالف قرآن است. آنها میگفتند قمر در آسمان اوّل است عطارد در آسمان دوم است، زهره در آسمان سوم است، شمس در آسمان چهارم است، مریخ و مشتری پنجم و ششم هستند، زحل هفتم است. و ستارههای غیر متحرک در آسمان هشتماند. اما قرآن دارد که ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾[14] یعنی همه این ستارهها در آسمان اوّل است. پس معلوم میشود آسمان به اصطلاح قرآن چیزی دیگر است، به اصطلاح نجومیها چیزی دیگر است. فرمود تمام اینها در آسمان اوّل است، آن آسمان دنیا، آسمانی که أدون است، نزدیکتر به شماست تمام اینها در همین آسمان اوّل است؛ یعنی آن شش آسمان دیگر را خبر ندارید از آن.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾[15]یک حساب دیگر دارد. یک بیان نورانی از حضرت امیر است که سیدناالاستاد میفرماید این جزء غرر روایات ماست. کسی را فرستادند که سؤال بکند بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ «کَمْ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؟ حضرت دو تا جمله نورانی فرمود که سیدناالاستاد این دو تا جمله را شرح کردند. حضرت فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛[16] یعنی اگر آسمان ظاهر را سؤال میکنی تا چشم میبیند. جا برای حدّ و حصر نیست. اگر آسمان باطن را سؤال میکنید که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾، ﴿وَ أَوْحی فی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾،[17] آه مظلوم! آه مظلوم آنجا میرود. این جزء غرر روایات ماست. آه مظلوم کجا میرود؟ چه کسی گوش میدهد؟ آنهایی که زمام امر دستشان است نمیگذارند این آه طول بکشد.
ببینید در جریان آخرین وداع سالار شهیدان(سلام الله علیه) با امام سجاد که حالا در آستانه ماه صفر هستیم، این را امام باقر میفرماید شما را من وصیت میکنم به چیزی که جدّم حسین بن علی به پدرم امام سجاد(سلام الله علیهما) در آخرین لحظه وداع آن وصیت را کردند. این را امام باقر از امام سجاد از امام حسین(سلام الله علیه) نقل میکند که خود امام باقر در آخرین لحظه این وصیت را میکند میگوید من شما را وصیت میکنم به چیزی که جدّم حسین بن علی در آخرین لحظه به پدرم امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود. چه فرمود؟ فرمود: «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»؛[18] پسرم علی! ظلم همه جا بد است. به کسی که هیچ پناهی جز خدا ندارد به او ظلم نکن، برای اینکه او هیچ پناهی ندارد فقط آه میکشد. این آه یقیناً ویرانکننده است. شما ببینید بسیاری از اسرار کربلا را اینها باید بگویند. جریان قمر بنیهاشم(سلام الله علیه) وارد شد و دست روی آب گذاشت و «فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْن»[19] را که غیر از امام صادق کسی نمیداند. چه کسی آنجا بود که بشنود یا در درون قلب وجود مبارک عباس بن علی باشد که «فَذَکَرَ»، چه کسی آنجا بود؟ حضرت که حرفی نزد. بر فرض هم حرفی میزد که کسی در آن غوغا و ضوضاء نمیشنید. این را فقط امام صادق میداند که چرا وجود مبارک قمر بنیهاشم آب به دهن نبرد؟! این را اینها میدانند و گرنه کسی چه خبر دارد؟
اینجا هم میفرماید آخرین وصیت این است که ظلم همه جا بد است. حالا یک وقت ظلم به مملکت است، یک وقت به ملّت است، یک وقت در داخله خانواده است. فرمود: «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»، چون این بیچاره آهی میکشد، این آه بکشد یعنی چه؟ خدا مرحوم ابن بابویه قمی را غریق رحمت کند! این کتاب توحید او یک کتاب قیّمی است خیلی کتاب پربرکتی است. ایشان در همان کتاب توحید دارد که وجود مبارک امام صادق با بعضی از اصحاب رفتند به عیادت بیماری. آن بیمار وضعش خوب نبود آه میکشید. آن کسی که در خدمت حضرت بود گفت چرا میگویی آه؟ بگو یا الله! حضرت فرمود: «إِنَّ آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»،[20] این بیمار همان را میخواهد؛ منتها حالا حال ندارد بگوید «یا الله». «إِنَّ آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل». چقدر این روایت شیرین است! مظلومی که هیچ پناهگاه ندارد، وقتی آه میکشد یعنی چه؟
امام (سلام الله علیه) فرمود اگر منظورتان آسمان ظاهر است، «مَدُّ الْبَصَرِ»، اگر منظورتان آسمان باطن است، آه مظلوم: «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ دعای مظلوم. این خدایی که فرمود: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾ این است. این خدایی که فرمود: ﴿وَ أَوْحی فی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، این است. آسمان که تنها این نیست. مدبّراتی هستند، مأمورانی هستند، گیرندگان وحی الهی هستند، آنها هم هست. ﴿وَ أَوْحی فی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، به چه کسی وحی کرده؟ پس معلوم میشود که کسانی آنجا هستند که تدبیر بکنند. این امر از بالا عبور میکند ﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ﴾، به نحو تجلّی نه به نحو تجافی.
این هم از بیانات نورانی حضرت امیر است که در نهج البلاغه اصل خلقت را تجلّی میداند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»[21] مستحضرید که تجلّی غیر از تجافی است. تجافی مثل باران است که وقتی بالا هست پایین نیست؛ وقتی پایین هست بالا نیست. این میشود نزول به نحو تجافی. اما تجلّی این است که وقتی بالا هست میتواند با حفظ اینکه بالا هست پایین هم بیاید. الآن شما یک مطلب علمی و عقلی یا فقهی یا اصولی را بررسی میکنید بعد میخواهید بنویسید یا برای شاگردانتان بگویید. این مطلب عقلی علمی در عاقله شما هست. بعد میآید به مرحله خیال که آیا فارسی بگویید عربی بگویید چند مقدمه داشته باشد؟ چند تا خاتمه؟ این تنزّل کرده از عقل به خیال. بعد دست به قلم میکنید مینویسید یا شروع به سخن میکنید درس میگویید. این آمده به گوش شنونده یا به چشم خواننده رسید؛ اما این طور نیست که از عاقله شما آمده باشد مثل اشک و حالا چیزی در عاقله شما نباشد. در عاقلهتان هست، در خیال و وهمتان هست، در محدوده کاغذ و کتاب هم هست. این را میگویند تجلّی. تجلّی این است که در بالا هست هست، مرحله بعدیاش که میانی است، مرحله نازلهاش پایین است. تجافی این است که وقتی بالا هست پایین نیست، وقتی پایین است بالا نیست، مثل باران. حضرت فرمود خلقت به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه». شما دعای شب بیست و هفتم ماه رجب که شب مبعث است آنجا این کلمه نورانی را میبینید که خدا تجلّی اعظم کرده است در دعای شب بیست و هفتم رجب همین است. تجلّی اعظم به این است که حضرت را به مقام شامخ رسالت رساند. تنزّلشان به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی است.
﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ﴾، از آن مراحل عالی امر الهی تنزّل میکند تا به زید برسد؛ لذا این میشود «حبل الله» اگر این را خوب نگه دارد، میتواند ارتباطش را با ذات اقدس الهی برقرار کند. فرمود ما عالم را برای همین خلق کردیم. نیازی ندارد که ما ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ را به معنای «لیعرفون» بگیریم. این آیه میگوید مسائل علمی راز و رمز خلقت است آن آیه میگوید مسائل عملی و عبادت راز و رمز خلقت انسان است. انسان و جن برای عبادت خلق شدند کلّ عالَم برای معرفت اینها خلق شدند.
﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾، اگر خدا به ﴿کُلِّ شَیْءٍ قَدیر﴾[22] است، هیچ کس ناامید نمیشود. چرا یأس از رحمت کفر است؟ یأس از رحمت یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حلّ کند، این کفر است. یک وقت است کسی میگوید من دیگر لیاقت ندارم، آن حرفی دیگر است. یک وقت میگوید دیگر قدرتی نیست که مشکل ما را حلّ کند، این کفر است. یأس از رحمت تنها معصیت نیست؛ یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حلّ کند. اگر قدرت نامتناهی دارد کلّ عالم را او آفرید کلّ عالم در اختیار اوست، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[23] هر چه در عالم هست سربازان الهی هستند، آن وقت در برابر قدرت خدا چیزی استنکاف ندارد؛ لذا اگر کسی ـ معاذالله ـ بگوید دیگر کسی نیست که مشکل ما را حلّ کند، مگر اینکه نفهمد که دارد چه میگوید و گرنه ﴿لا یَیْأَسُ﴾ از رحم او ﴿إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ﴾.
﴿یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا﴾، پس کلّ خلقت برای اینکه شما عالم بشوید، موحّد بشوید. حالا برکات دیگر دارد جنبی است. ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾، دیگر جا برای یأس نیست.
یک بیان نورانی مرحوم کلینی نقل کرد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در یکی از جبهههای جنگ اصحاب یک طرف، حضرت یک طرف قرار گرفت حالا بارانی آمد یا آبی آمد سیلی آمد حضرت فاصلهای از نظامیهای خود داشت و داشت استراحت میکرد. یکی از مشرکان از این فرصت سوء استفاده کرد آمد بالای سر حضرت شمشیر کشید گفت: «مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی»؛[24] حالا تو که ستادت از تو فاصله دارند تو هم که تنها هستی زیر شمشیر من هستی! «مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی»؟ مرحوم کلینی نقل میکند که ذات مقدس حضرت در کمال آرامش «الله»! یعنی بین شمشیر تو و سر من یک قدرت غیبی فاصله است او باور نکرد فشار آورد که شمشیر را بزند، سُر خورد و افتاد و خودش یک طرف، شمشیر یک طرف، حضرت بلند شد شمشیر را گرفت گفت حالا «مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی»؟ عرض کرد شما بزرگ هستی. شما بخشنده هستی. حضرت فرمود پا شو من بخشیدم، این میشود مظهر ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾.
هیچ وقت انسان ناامید نمیشود. بله ممکن است بگوید کار از دست من و زید ساخته نیست؛ اما وقتی یک قدرت بیکرانی در عالم هست و به ما از هر چیزی نزدیکتر است: ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[25] هست این است. آن وقت سیدناالاستاد این بیان نورانی که فرمود فاصله بین زمین و آسمان ظاهرش را میخواهید: «مَدُّ الْبَصَرِ»، باطنش را میخواهید: «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، فرمود این «من غرر» روایات است. ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾ این است، دعای مظلوم اثر دارد سرّش این است.
﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً﴾، این ﴿أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً﴾ غیر از ﴿أَحْصَی کُلَّ شَیءٍ عَدَداً﴾[26] است. خدا عدد هر چیزی را میداند؟ بله میداند؛ اما جمیع احکام و حِکَمش را هم میداند، چون خودش داد. این ﴿أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً﴾، اقوای از ﴿أَحْصَی کُلَّ شَیءٍ عَدَداً﴾ است. آنجا عدد یعنی رقم را میداند، بله میداند؛ اما حالا حکمشان چیست؟ وجوب است؟ امکان است؟ حق است؟ باطل است؟ صدق است؟ کذب است؟ حَسَن است؟ قبیح است؟ خیر است؟ شرّ است؟ جمیع احکام و حِکَم را میداند. ﴿قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً﴾، لذا در قیامت انسان تعجب میکند: ﴿ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً﴾، فرمود چیزی مانع علم خدا نیست؛ نه بزرگی، نه کوچکی، نه دوری، نه تاریکی، نه ریزی. در زمین باشد باشد، در لیل باشد باشد، در نهار باشد باشد. ﴿وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ﴾، خیلی خیلی ریز باشد میداند. ﴿فِی الْأَرْضِ﴾ باشد محجوب باشد میداند، در ظلمات باشد میداند. امیدواریم که آنچه خیر و صلاح است خدا به این مملکت عطا کند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره روم، آیه21.
[2]. سوره روم، آیه21.
[3]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص186.
[5]. من لا یحضره الفقیة، ج2، ص616.
[6]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُّ الْبَیْتَ الَّذِی فِیهِ الْعُرْسُ وَ یُبْغِضُ الْبَیْتَ الَّذِی فِیهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشیعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِیمَةِ أَیِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُعْمَرُ بِالنِّکَاحِ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُخْرَبُ فِی الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ یَعْنِی الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَکَّدَ فِی الطَّلَاقِ وَ کَرَّرَ الْقَوْلَ فِیهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».
[7]. سوره نور، آیه35.
[8]. سوره ذاریات، آیه56.
[9]. رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن، ج2، ص145.
[10]. ر.ک: تفسیر القمی, ج2, ص328 و 329.
[11]. شرح المنظومة، ج1، ص58.
[12]. سوره انبیاء، آیه104.
[13]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج6، ص330.
[14]. سوره صافّات، آیه6.
[15]. سوره ذاریات، آیه22.
[16]. الغارات(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص188.
[17]. سوره فصلّت، آیه12.
[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص331.
[19]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج45، ص41؛ مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیلة من الواجبات و المستحبات(ط ـ القدیمة)، ص177.
[20]. التوحید(للصدوق), ص219.
[21]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه108.
[22]. سوره بقره،آیات20و106و109.
[24]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص127؛ «أَبَانٌ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِی غَزْوَةِ ذَاتِ الرِّقَاعِ تَحْتَ شَجَرَةٍ عَلَی شَفِیرِ وَادٍ فَأَقْبَلَ سَیْلٌ فَحَالَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَصْحَابِهِ فَرَآهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُسْلِمُونَ قِیَامٌ عَلَی شَفِیرِ الْوَادِی یَنْتَظِرُونَ مَتَی یَنْقَطِعُ السَّیْلُ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ لِقَوْمِهِ أَنَا أَقْتُلُ مُحَمَّداً فَجَاءَ وَ شَدَّ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِالسَّیْفِ ثُمَّ قَالَ مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ رَبِّی وَ رَبُّکَ فَنَسَفَهُ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامْ عَنْ فَرَسِهِ فَسَقَطَ عَلَی ظَهْرِهِ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَخَذَ السَّیْفَ وَ جَلَسَ عَلَی صَدْرِهِ وَ قَالَ مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی یَا غَوْرَثُ فَقَالَ جُودُکَ وَ کَرَمُکَ یَا مُحَمَّدُ فَتَرَکَهُ فَقَامَ وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ لَأَنْتَ خَیْرٌ مِنِّی وَ أَکْرَمُ».
[25]. سوره حدید، آیه4.
[26]. سوره جن، آیه28.