11 05 2014 448550 شناسه:

تفسیر سوره ص جلسه 6 (1393/02/21)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ  بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (26) وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ (28) کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29)

مأموریت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به یادآوری صبر و سیره داود(علیه السلام) در برابر مشرکان

بعد از بیان توحید و جریان وحی و نبوّت, فرمود برخی از مشرکان حجاز یا بسیاری از آنها نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدرفتاری کردند و گفتند: ﴿هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ[1] و نسبت به توحید هم گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ﴾.[2] بعد از اینکه برای ذات اقدس الهی از ابطال شرک و تبیین توحید از نظر بیان فراغتی حاصل شده است, در جریان استقامت و پایداری در برابر تهمت‌های بیگانه‌ها نام شش پیامبر را برد که به اجمال گذشت، آن‌گاه جریان نُه پیامبر را تبیین می‌کنند که اوّلین از آنها حضرت داود(سلام الله علیه) است؛ در صدر این قصه فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾[3] معلوم می‌شود که داود(سلام الله علیه) از پیامبران منزّه و معصوم الهی است اولاً, در برابر تهمت‌های بیگانه‌ها مقاومت کرده ثانیاً, توانست توحید را کاملاً تبیین کند ثالثاً, شرک را ابطال کند رابعاً و سایر مسائل وحی و نبوّت را هم تثبیت کند خامساً، چون این کارها را وجود مبارک داود(سلام الله علیه) به خوبی انجام داد ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ ببین داود چه کار کرد، شما هم همان کار را  کنید؛ معلوم می‌شود وجود مبارک داود از هر تهمتی منزّه است، این سرفصل قضیه بود.

شمارش بعضی از فضایل داود(علیه السلام) و تنزّه او از نواقص

تعبیرات فراوانی که قرآن درباره داود(سلام الله علیه) دارد اولاً عبودیّت است که خدا امضا کرد او بندهٴ ماست, ثانیاً فرمود او دارای قوّت و قدرت است که این قوّت و قدرت و «أَید» یعنی قوّت را خدا به او داده است، ثالثاً فرمود او اهل رجوع است «اوّاب»[4] است و «کثیر الرجوع الی الله» است؛ گذشته از اینکه تسخیر جبال و پرنده‌ها هم یک فیض خاصّی است که خدای سبحان نسبت به ایشان روا داشتند. بعد از آن جریان‌ها فرمود: ﴿وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ﴾ این هم یک فضیلت است، ﴿وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ﴾ این هم فضیلت دیگر است, ﴿وَ فَصْلَ الْخِطابِ﴾ [5] که این هم فضیلت سوم است. بعد در پایان این قصه هم فرمود ما داود را خلیفه در زمین قرار دادیم و به او هم گفتیم که «بین الناس بالحق» عمل کند؛ بین آن صدر و ذیل این قصه ﴿خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ﴾[6] نقل شده است که این نشان می‌دهد هیچ نقص و عیب و معصیت و مانند آن در برنامه وجود مبارک داود(سلام الله علیه) نبود.

اختلاف در تفسیر آمدن دو گروه متخاصم نزد داود(علیه السلام)

قصه حضرت داود را که فرمود: ﴿وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ﴾[7] از آن جهت که «نبأ» تعبیر کرد، معلوم می‌شود مهم است و از آن جهت که ﴿هَلْ أَتاکَ﴾ تعبیر کرد؛ نظیر آنچه در سوره «طه» از قصه موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمود: ﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ مُوسی[8] معلوم می‌شود که این قصه مهم است. این قصه بین اهل تفسیر، وجوه فراوانی را به بار داشت و بهترین وجه همان است که بسیاری از مفسّران فرمودند و مرحوم شیخ طوسی[9] هم آن را نقل کرد که این مربوط به دو فرشته است و بشر نبودند. فخررازی[10] بین «ضرب‌المثل» و بین «تمثّل» نتوانست فرق بگذارد خیال کرد آن بزرگانی که می‌گویند این دو نفر که آمدند یا این چند نفری که آمدند فرشته بودند، اینها به عنوان «ضرب‌المثل» است که این فرشته‌ها آمدند و به عنوان مَثل گفتند که ﴿خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ﴾ خصومتی در کار نبود؛  بعد گفت ما حمل بکنیم این کلمه ﴿خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ﴾ را بر «ضرب‌المثل» بر خلاف  ظاهر آیه است در حالی که بین «ضرب‌المثل» و بین «تمثّل» خیلی فرق است، چون این فرق برای جناب فخررازی مشخص نشد گفت اگر اینها دو فرشته بودند یا چندتا فرشته بودند ما این حرف‌ها را به آنها اسناد بدهیم، این اسناد کذب به ملائکه است؛ اگر وضع تمثّل و گفتوگوی در ظرف عالَم مثال روشن شود دیگر این تعبیرات ناروا راه پیدا نمی‌کند.

دیدگاه فخر رازی در تفسیر آمدن دو گروه متخاصم و ناتمامی آن

خود فخررازی می‌گوید این‌جا سه احتمال است: یک احتمال که این قصه همراه با صدور «ذنب کبیر» ـ معاذ الله ـ از وجود مبارک داود است که نسبت به نامحرمی طمع کرد و آن قصه[11] که این «ذنب کبیر» است و داود(سلام الله علیه) از آ‌ن منزّه است؛ احتمال و مَحوِل دوم صدور «ذنب صغیر» از داود(سلام الله علیه) است که آن را هم رد می‌کند؛ وجه و احتمال سوم آن است که این قصه طوری است که نه گناه بزرگ و نه گناه کوچک از داود(سلام الله علیه) صادر نشده است، چند نفری که دشمن بودند یا درباره آنها گمان دشمنی می‌رفت از بالای دیوار آمدند و این گروه که از بالای دیوار آمدند، آمدنشان رعبآور بود و وجود مبارک داود هراسناک شد ﴿فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾،[12] آنها گفتند که نترس ﴿خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ﴾ و وجود مبارک داود هم بین آنها به حسب ظاهر این داوری را انجام داده، پس نه گناه بزرگ کرده و نه گناه کوچک؛ اما اگر بگوییم ملائکه آمدند و ملائکه گفتند که ﴿خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ﴾، ملائکه که مخاصمه‌ای ندارند, ملائکه که «بغی»ای ندارند. اگر بگویید همین حرف‌ها را ملائکه زدند، این اِسناد کذب به ملائکه است و اگر بگویید «ضرب‌المثل» است این بر خلاف ظاهر آیه است؛ ظاهر آیه این است که این را گفتند، نه اینکه «مثلاً» گفته باشند. اگر «مثلاً» گفته باشند بله گناه نیست، اما حمل آیه بر خلاف ظاهر است؛ ظاهر آیه این است که گفتند: ﴿خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ﴾، اگر این گروه فرشته بودند ظاهر آیه بر این است که دروغ گفته باشند، برای اینکه آنها که اهل مخاصمه نیستند و اگر بگویید این مَثل است نه واقعیّت؛ نظیر ﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ﴾[13] و مانند آن که این حمل آیه بر خلاف ظاهر آیه است. مرحوم فخر رازی تا به این‌جا رسید که گناهی از وجود مبارک داود صادر نشده است، اما اولاً بین «تمثّل» و ضرب مَثل نتوانست فرق بگذارد و ثانیاً بین «تمثّل» و تجسّم خارجی هم نتوانست فرق بگذارد.

تبیین جریان تمثّل در قرآن و همانندی آن با رؤیا

در بخشی از آیات قرآن کریم جریان «تمثّل» تصریح شده است؛ نظیر جریان حضرت مریم(سلام الله علیه) که ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا[14] ما فرشته را  که روحی از مخلوقات ماست برای مریم(سلام الله علیها) به طرف او ارسال کردیم، این فرشته به صورت یک مرد درآمده و مریم(سلام الله علیها) که برای اوّلین بار چنین صحنه‌ای را می‌بیند میفرماید: ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا﴾[15] که خیال کرد این نامحرم است، بعد گفت من از طرف خدا آمدم ﴿أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا﴾.[16]

جریان «تمثّل» این‌طور است که اگر کسی در کنار حضرت مریم(سلام الله علیها) می‌ایستاد آن شخص نمی‌دید؛ مثل اینکه وقتی فرشته‌ها بر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل می‌شدند عدّه‌ای نمی‌دیدند، گاهی به برکت معجزه آن حضرت طوری می‌شد که دیگران هم می‌دیدند؛ نظیر مشاهده «دحیه کلبی» و مانند آن، اما وقتی فرشته وارد می‌شود چون به صورت تمثّل است و نه تجسّم خارجی، این‌طور نیست که اگر فرشته وارد شد انسان درب اتاق را ببندد و او نتواند بیرون برود، این‌طور نیست، بلکه در فضای هویّت خود شخص است؛ چه مثال متّصل و چه مثال منفصل آ‌ن شخص می‌بیند، برای اینکه روشن شود که مثال متّصل یا مثال منفصل در بیداری چیست، باید گفته شود که شبیه عالم رؤیاست. همان روایتی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد هشت کافی[17] یعنی روضه کافی نقل کرد که خدا رؤیا را نصیب بشر کرد تا بفهمد که جریان بزرخ و امثال برزخ از چه سنخ است، رؤیا هم همینطور است؛ در رؤیا کسی نامحرمی را می‌بیند و محتلم می‌شود، اینکه معصیت نیست؛ آن عالم, عالم گناه نیست یا کسی را می‌بیند می‌زند این گناه نیست یا کسی را می‌بیند نسبت به او احسان می‌کند، اینکه ثواب نیست و این‌طور نیست که در نامه عمل او ثواب بنویسند؛ آنچه در عالم رؤیا اتفاق افتاده یا گزارشی از گذشته است یا زمینه برای آینده که این برای خیلی‌ها هست؛ کمتر کسی است که عالم رؤیا و تمثّلات رؤیایی، چه «اضغاث احلام»، چه خواب خوب و چه خواب بد را آزمایش نکرده باشد؛ مردان و زنان الهی همین حالت را با طهارت در بیداری دارند، وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) در بیداری این حالت برایش پیش آمد، منتها چون برای اوّلین بار بود خیال کرد این نامحرم است، او هم به صورت بشر درآمده بود فرمود: ﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا﴾؛ حالا گفته شود که مریم(سلام الله علیها) نامحرم را دید یا نامحرم با او تماس گرفت؟! آن‌جا سخن از محرم و نامحرم نیست؛ آن عالم، عالمِ شریعت و تکلیف و دنیا و مانند آن نیست، یک عالم ملکوت است که نظیر آن را ما در عالم رؤیا داریم. حالا اگر کسی در عالم رؤیا صحنه‌ای را دید و بعد وضعی برای او پیش آمد بگوییم این معصیت کرده است یا این ثواب برده و در نامه عمل او ثواب ثبت می‌شود یا سخن از معصیت و اطاعت نیست، چون جا, جای شریعت نیست. جریان حضرت آدم(سلام الله علیه) ظاهراً از همین قبیل است, جریان فرشته‌های حضرت داود از این قبیل‌ است و جریان حضرت مریم(سلام الله علیها) هم از همین قبیل است؛ منتها جریان حضرت مریم را قرآن «بالصراحة» تصریح فرمود که ﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا﴾ که وجود مبارک مریم(سلام الله علیها)، چون اوّلین بار بود گفت: ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا﴾ این فرشته فرمود من بشر نیستم، از طرف ذات اقدس الهی آمدم و مأموریتی دارم که به شما فرزند عطا کنم؛ این به صورت بشر بود, به صورت دیدن بود, گفتگو بود و این‌چنین نیست که حالا بگوییم او ترک اُولیٰ کرده یا معصیت کرده یا مضطر بوده یا جاهل بوده، از این قبیل نیست.

تقویت دیدگاه شیخ طوسی(علیه السلام) در تفسیر آمدن دو گروه متخاصم

وقتی از این قبیل نباشد، این بیانی که عدّه زیادی از مفسّرین گفتند که مرحوم شیخ طوسی هم این را نقل کرده است که فرشته‌ها آمدند هم همینطور بود. میبینید که این قصه را قرآن ناتمام گذاشت و رفت؛ اگر قصه‌ای باشد مربوط به جهان خارج, دو نفر یا دو گروه آمدند برای اینکه فصل خصومت شود و آمدند در محکمه چطور نیمه‌کاره تمام می‌شود؟ یکی از دو طرف حرف خود را زده و طرف دیگر حرف خود را نزده و داوری مشخص نشده، آنها چه کسانی بودند؟ همین که وجود مبارک داود حرف «احدالطرفین» را شنید و قبل از شنیدن حرف دیگری, یک داوری «علی‌الفرض» کرد، همین مقدار کافی بود که فرشته‌ها بگویند قضا و داوری کار مهم است حق بگو و از حق «شَطَط»[18] و انحراف پیدا نکن و وجود مبارک داود هم فهمید که این آزمون الهی است و سجده کرد و خدای سبحان هم استغفار او را پذیرفت، وقتی از این آزمون به خوبی درآمدند فرمود: ﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾.

عدم اتّصاف جریان عالم مثال به طاعت و معصیت

پرسش: هبوط حضرت آدم و حوا در همان عالم مثال بوده؟

پاسخ: بله تمثّل است، برای اینکه وقتی وارد زمین می‌شوند سخن از شریعت است. چه در سوره مبارکه «بقره» و چه در سوره مبارکه «طه» فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾ وارد زمین بشوید وقتی وارد زمین شدید ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ﴾[19] که در سوره «بقره» است و ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ[20] که در سوره «طه» است، فرمود اگر شریعتی آمد کسی تابع شریعت بود حکم آن چنین است و اگر مخالف شریعت بود حکم آن چنان است. بنابراین در عالم مثال اصلاً سخن از معصیت و اطاعت و ترک اُولیٰ و کراهت و نهی تنزیهی نیست که ما بگوییم اگر شخصی در عالم رؤیا نامحرمی را دید و محتلم شد مثلاً معصیت کرد یا نکرد؛ همین حالتی که برای خیلی در عالم مثال متّصل هست، برای مردان الهی در عالم منفصل هست، همان خواب‌های خوبی که برای اوحدی از انسان‌ها هست، برای مردان الهی در بیداری هست.

اصرار علامه طباطبایی(ره) بر تمثّل بودن نوم سیدالشهداء در مسیر کربلا

سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی اصرار داشتند این جریان‌هایی که برای وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء اتفاق افتاد همه‌ در حالت «منامیه» بود و نه حالت «نوم», اینکه در بین راه وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) کلمه «استرجاع» را ذکر فرمود و علی‌بن‌الحسین(سلام الله علیهما) گفت که چرا «استرجاع» نمودید؟ حضرت فرمودند حالت «نوم»ی به من دست داد و من شنیدم که می‌گویند این قافله می‌رود و مرگ اینها را تعقیب می‌کند؛ لذا من ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ[21] گفتم؛[22] علامه فرمود که در چنین حالتی بود. خیلی از مقتل‌نویس‌ها خیال می‌کنند این خواب بود، لکن سیدناالاستاد اصرار دارد که این حالت «منامیه» است نه «نوم»; یعنی حضرت بیدار بود و این‌طور نبود که وضوی ایشان باطل شده باشد، در حالت بیداری این حالت شهود برای انبیا و اولیا اتفاق میافتد که فرشته می‌آید و برای مریم(سلام الله علیها) هم که آن حالت پیش آمد.

پرسش: حضرت خضر که با حضرت موسی(سلام الله علیهما) چندین بار قرار ... .

پاسخ: آن بر اساس ولایت بود و نه بر اساس شریعت، آن حکم خارجی بود نه عالم مثال.

پرسش: نقض عهدی که میکرد... .

پاسخ: عهد مقدورش نبود. او برابر شریعت موظف بود، چون رسول خدا بود و شریعت داشت ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً،[23] او باید حافظ شریعت باشد و اعتراض خود را بیان کند. وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) بر اساس باطن عمل می‌کرد و زمانی که حضرت(سلام الله علیه) هم ظهور کند در بخشی از کارها بر اساس باطن عمل می‌کند.

تفاوت تمثّل با ضرب مَثَل و موارد آن در قرآن

غرض این است که بین خواب و رؤیا خیلی فرق است؛ بین رؤیا که برای خیلی‌ها در عالم مثال متّصل است، با حالت «منامیه» که مثال منفصل است خیلی فرق است؛ بین «تمثّل» و ضرب مَثل خیلی فرق است؛ ضرب مثل, مثل اینکه بفرمایند: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً﴾[24] و مانند آن  یا ﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ﴾[25] یا ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾[26]  که اینها را خود قرآن «مُصدَّر» به مَثل کرده است. «ضرب‌المثل» یک کار ادبی لفظی و کلامی است، اما «تمثّل» یک امر ملکوتی است که یا در باطن انسان اتفاق می‌افتد؛ نظیر آنچه در عالم رؤیا برای خیلی‌ها هست یا بیرون از مثال متصل و در واقعیت خارجی است؛ نظیر ﴿إِنِّی أَری‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ[27] که مربوط به واقعیت خارج بود، نه تنها مثال متصل و این جریان «ذَبح» برای وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) «تمثّل» پیدا کرد که فرمود من دارم می‌بینم. این «تمثّل» برای معصومین، سند شریعت است، چون آنها معصوم‌ هستند و شیطان به ساحت مقدس آنها راه ندارد. اینکه خدا به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) فرمود ما در عالم رؤیا به تو نشان دادیم ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾؛[28] حضرت در عالم رؤیا می‌بیند که وارد مسجدالحرام می‌شود، این مثال منفصل است و واقعیت است؛ یعنی آنچه بعدها اتفاق می‌افتد که فتح مکه است و فاتحاً وارد سرزمین مکه می‌شوند، همان را وجود مبارک حضرت در عالم رؤیا که حالت مثالی است مشاهده می‌کند؛ اینها را می‌گویند «تمثّل» که در آن‌جا سخن از اطاعت و معصیت و شریعت و ترک اُولیٰ و ترک واجب و ترک حرام و ترک مستحب و ترک مکروه و اینها اصلاً مطرح نیست.

ناتمامی وجوه مذکور و حلّ تصور جریان عصیان انبیا با تمثّل

برای وجود مبارک داود هیچکدام از اینها مطرح نشد؛ می‌بینید که در قبل آن با جلال و شکوه از داود یاد می‌کند و بعد هم با جلال و شکوه از داود یاد می‌کند، معلوم می‌شود که هیچ نقصی پیدا نشده است، وگرنه نصیحتی خدا می‌کرد که چرا شما قبل از شنیدن حرف مدّعی دیگر, داور بی‌جهت بودی و شتابزده داوری کردی، اینها که نیست. بنابراین این دو فرشته که آمدند سخن از «تمثّل» است، اِسناد کذب به فرشته‌ها مطرح نیست، برای اینکه آن‌جا سخن از شریعت نیست، بلکه آن‌جا سخن از آزمون است و کسی که بخواهد آزمون بگیرد و امتحان کند که دیگر نمی‌گویند دروغ گفتی, واقعیّت آن را به صورت مثال ذکر می‌کند; یعنی بر او «متمثّل» می‌شود که این‌چنین گفته است; یعنی برای حضرت داود(سلام الله علیه) این مطلب «متمثّل» شده است که یکی از فرشته‌ها به عنوان سخنگوی از یک گروه, گفت: ﴿خَصْمانِ بَغی‏ بَعْضُنا عَلی‏ بَعْضٍ﴾. برخی‌ها خواستند بگویند اقلّ جمع دو نفر است، برای اینکه این‌جا ذات اقدس الهی تثنیه آورده است و فرمود: ﴿خَصْمانِ﴾ و بعد هم ضمیر جمع مذکر سالم و فعل جمع مذکر سالم آورده که ﴿تَسَوَّرُوا﴾,[29] ﴿مِنْهُمْ﴾, ﴿قالُوا﴾[30] و مانند آن، غافل از اینکه در این گونه از موارد یک نفر سخنگوی جمعیّت است و این ثابت نمی‌کند که اینها فقط دو نفر بودند تا ما بگوییم که اقلِّ جمع دو نفر است. بنابراین جریان «تمثّل» هم مسئله حضرت آدم و حوا را حل می‌کند, هم مسئله مریم(سلام الله علیها) را حل می‌کند, هم مسئله داود(سلام الله علیه) را حل می‌کند, هم مسئله حضرت ابراهیم را حل می‌کند, هم مسئله وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله وسلّم) در آیه ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾ را حل میکند و مانند آن.

پرسش: اگر ثواب و عقابی نباشد حضرت داود هم استغفار نمیکردند.

پاسخ: در آن‌جا استغفار کرد نه در این‌جا، در همان عالم «تمثّل» پیدا کرده که در برابر هر لغزشی باید استغفار کند، نه اینکه وقتی بیدار شد استغفار کرده باشد؛ مثل اینکه وجود مبارک مریم فرمود: ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، آن‌جا عالم مثال است و وقتی در عالم مثال یک روح طیّب و طاهر، نامحرمی را ببیند استغفار برای او «متمثّل» می‌شود و اگر ناشناس باشد «استعاذه» مطرح می‌شود و مانند آن.

رسیدن داود(علیه السلام) به مقام خلافت الهی با مراعات دو عنصر محوری آن

﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ﴾، اگر گوینده‌ای بگوید من شما را خلیفه قرار دادم؛ یعنی خلیفهٴ خودم، نه خلیفه دیگری و خلیفه هم قبلاً ملاحظه کردید که باید این دو عنصر محوری را کاملاً بداند: یکی اینکه بداند که خلیفه «مستخلف‌عنه» است و «مستخلف‌عنه» او کیست، چون باید حرف او را بزند؛ اینکه قرآن کریم فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ﴾[31] سند کرامت را خلافت قرار داد وگرنه خدای سبحان انسان را بی‌جهت کریم نکرده که فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ﴾. سند کرامت بشر خلافت اوست، این اصل اول؛ خلیفه آن است که هم «مستخلف‌عنه» را بشناسد که جانشین چه کسی است و هم کار «مستخلف‌عنه» را در حوزه استخلافش انجام دهد؛ اگر کسی قائم‌مقام مسئولی شد، باید سِمت آن مسئول را کاملاً بشناسد اولاً و همان مسئولیت را در حوزه نیابت او اجرا کند ثانیاً؛ اگر کسی قائم‌مقام یک وزیر شد حرمت قائم‌مقامی را بگیرد ولی برای خودش بخواهد کار کند، این قائم‌مقام درستی نیست. خدای سبحان کرامت انسان را به استناد خلافت او تبیین کرد و اگر کسی خلیفهٴ خدا شد؛ ولی حرف خودش را زد ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ،[32] همین خدایی که درباره انسان می‌فرماید: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ﴾، همین خدا فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، برای اینکه کرامت او به استناد خلافت اوست و خلافت او این است که حرف «مستخلف‌عنه» را بزند و نه حرف خودش را؛ این‌جا هم به داود(سلام الله علیه) می‌فرماید چیزی که حرف خدا نیست هواست، چه هوای خودت و چه هوای غیر, گرچه بازگشت این دو هوا به یک هواست. کسی که به میل خود سخن می‌گوید مطیع هوایِ خودش است و اگر به میل دیگری سخن می‌گوید، گرچه تابع میل دیگری است؛ ولی تبعیّت او از میل دیگری به استناد میل خودش است; یعنی او مایل است که تابع میل دیگری باشد که در تحلیل نهایی، این دو هوامدار به یک هوامدار برمی‌گردند؛ آن‌که به میل خودش عمل می‌کند که تابع هوای نفس است و آن‌که به میل دیگری عمل می‌کند، گرچه به میل دیگری عمل می‌کند؛ ولی مایل است که به میل دیگری عمل کند، پس بازگشت این هم به میل نفس و هوای نفس است.

مأموریت داود(علیه السلام) به قضاوت بین مردم به حق و عدم پیروی از هوا

پرسش: مگر از مخلصین نبودند، پس این تعبیرات برای چیست؟

پاسخ: بله، تمام دستورات هم برای این است که اخلاصشان را حفظ کنند. انسان تا آخرین لحظه مکلّف است، به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ[33] انسان ولو معصوم و «مُخلَص» باشد تا نفس می‌کشد مکلّف است و تا مکلّف است دستور، امر، نهی و سفارش هست که او می‌تواند معصیت کند ولی نمی‌کند؛ همه این دستورها, رهنمودها, تأییدات, تقویت عصمت و اخلاص اوست.

﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ﴾، چون این‌چنین است ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ هم حُکم حَکَمی و هم حُکم حاکمی؛ هم دادرس باش در محکمه به حق حکم کن و هم حاکم باش در کشور به حکومت دینی حکمرانی کن؛ هم حاکم یعنی حاکم باش که گاهی کار سیاسی است و هم حَکَم که کار قضایی است، هر دو باید ﴿بِالْحَقِّ﴾ باشد. ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی، هر چه از حق فاصله گرفت هواست ﴿فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾؛[34] چه هوای نفس و چه هوای دیگری، پیروی از هوا تو را از راه خدا گمراه می‌کند ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ﴾ اگر کسی گمراه شد چطور؟ این صغرای مسئله و کبرای قیاس هم این است که ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾.

فراموشی معاد علت پیروی انسان از هوای نفس

چرا انسان تابع هواست؟ فهمیدیم اگر تابع هوا بود گمراه می‌شود و اگر گمراه شد گرفتار کیفر تلخ می‌شود که اینها را فهمیدیم؛ ولی از نظر تحلیل اخلاقی و روانی چرا انسان با این همه سفارش گرفتار هواست؟ فرمود: ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ چیزی را که باید یادش باشد از یاد می‌برد، محکمه را, حساب را, بازخواست را یادش رفته و آن وقت رها شده است. مهم‌ترین عامل حفظ انسان از گناه, تذکره معاد است; یعنی انسان بداند عمل زنده است و آدم را رها نمی‌کند و تا آبرو نریزد هم رها نمی‌کند، این بالأخره آبروریز است؛ اگر بداند که این عمل زنده است و تا آبروی آدم را نبرد او را رها نمی‌کند، انسان مواظب خودش است؛ مگر اینکه «نادراً» ممکن است غفلت کند که آن وقت آن را خدا می‌بخشد. فرمود: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ﴾؛[35]  اگر انسان آن لغزش‌های مهم را نداشته باشد ـ بالضرورة معصوم که نیست ـ گاهی در جایی پایش بلغزد فرمود آن را ما می‌بخشیم، این را ذات اقدس الهی وعده داده است، اما بالأخره انسان وقتی باور کند که این گناه زنده است یک, عمل زنده در خطّ تولید است دو, مگر ممکن است چیزی موجود باشد و معطّل؟! «عُطله» در عالم فرض دارد؛ «الف» موجود است، اما نه لازمی دارد، نه ملزومی دارد، نه ملازمی دارد، نه مقارنی دارد، نه علتی دارد و نه معلولی دارد، این شدنی نیست؛ یک موجود بیکار در عالم یعنی چه؟ اگر کسی حرفی زد, دروغی گفت, خلافی کرد این حیّ است و موجود حیّ هم در خطّ تولید می‌افتد؛ حالا امسال نه, دو سال نه, بیست سال, سی سال بالأخره آبروبَر است که عقل و نقل این را می‌گویند، ممکن نیست عملی از انسان صادر شود و ﴿هَباءً مَنْثُوراً﴾ شود،[36] چون این‌طوری است و در خطّ تولید است. چرا می‌گویند بالأخره روزی روشن می‌شود؟ خیلی‌ها این حرف را می‌زنند، حرف خیلی عمیق و عالمانه و محقّقانه است، منتها حالا شاید قدرت تحلیل نداشته باشند؛ می‌بینید که می‌گویند روزی روشن می‌شود, این حرف درست است، اما راه تبیین آن را نمی‌دانند که چطور روزی روشن و مشخص می‌شود. اگر کسی کاری کرد به نام «الف», این را کجا می‌خواهد دفن کند؟ موجود که معدوم نمی‌شود این هست، این اصل اول؛ اگر موجود است می‌افتد در خطّ تولید، مگر می‌شود چیزی در عالم موجود باشد و علت نباشد, معلول نباشد, لازم نباشد, ملزوم نباشد, ملازم نباشد؟ در خطّ تولید قرار میگیرد، آن وقت برخی از لوازماتش, برخی از ملزوماتش, برخی از ملازماتش, برخی از مقارناتش یک جا سر در می‌آورد که آن وقت آدم را رسوا می‌کند. از این جهت است که فرمود ممکن نیست کسی به یاد معاد باشد و عالماً عامداً بیراهه برود، منشأ همه مشکلات فراموشی معاد است.

اقامه برهان بر ضرورت معاد و عدم بطلان در خلقت عالَم

بعد برهانی اقامه می‌کند که این برهان هم قبلاً مفصّل بحث شد که در این‌جا به طور اجمال ما ذکر می‌کنیم. می‌فرماید اگر معاد نباشد؛ یعنی عالَم باطل است, چرا؟ اگر معاد نباشد این همه جریان «محیّرالعقول»ی که ذات اقدس الهی از دریا و زیردریا, سپهر و مادون سپهر, انسان و غیر انسان آفرید معنایش این است که هر که هر چه کرد, کرد؛ معنایش این است که انسان که می‌میرد می‌پوسد؛ معنایش این است که بعد از مرگ خبری نیست و حالا که این است «لا میز فی الأعدام من حیث العدم»[37] انبیا می‌میرند, اولیا می‌میرند و پرهیزکاران می‌میرند یک, تبهکاران, ظالمان, منافقان و کفار می‌میرند دو, همه معدوم می‌شوند سه, «لا میز فی الأعدام» چهار؛ فرمود اگر معاد نباشد بین خوب و بد فرقی نیست، چون نه بهشت است, نه جهنم است, نه محکمه است نه سؤال; یعنی ما عالم را همین‌طور رها و بی‌هدف خلق کردیم که خوب و بد یکی شود یا بعداً حسابی هست؟

﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ﴾، آنها که منکر معاد بودند نمی‌گفتند که متّقین مثل فجّار جهنم می‌روند, آنها می‌گفتند خبری نیست و چون خبری نیست متّقین و فجّار معدوم می‌شوند، پس اینها یکسان هستند؛ نه اینکه کفار می‌گفتند که هر دو جهنمی‌ هستند، کفار می‌گفتند هر دو معدوم می‌شوند و بعد از عدم خبری نیست. خدا می‌فرماید اگر این باشد که این عالم باطل و بی‌هدف شده و معنایش این است که ما این عالم را آفریدیم ظالم و مظلوم هر دو از بین می‌روند، آیا چنین است؟ ﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ﴾ که هم به صورت «موجبه کلیه» و هم به صورت «سالبه کلیه» بیان فرمودند؛ «موجبه کلیه» این است که هر چه خلق کردیم حق است، ما آسمان و زمین را به حق خلق کردیم ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[38]  فرمود ما بازیگر نیستیم ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ؛[39] ما «لاعب» و بازیگر نیستیم و به حق آفریدیم که این «موجبه کلیه» است، این‌جا هم «سالبه کلیه» است که اصلاً بطلان, بی‌هدفی و هرج و مرج در عالم نیست ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾؛ آنها که می‌گویند مرگ آخر خط است و انسان با مُردن می‌پوسد، اینها حرف باطل می‌زنند ﴿فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾، از اینها بپرسید آیا ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ﴾؟ آنها که نمی‌گفتند ظالم و مظلوم هر دو جهنم می‌روند یا ظالم و مظلوم هر دو بهشت می‌روند، می‌گویند ظالم و مظلوم هر دو می‌پوسند, خوب و بد هر دو نابود می‌شوند و وقتی نابود شدند فرقی نیست. می‌فرماید: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ﴾؟ ﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ﴾؟ یعنی اینها نابود می‌شوند و حساب و کتابی نیست؟ بلکه همه آنها حق است.  

برهانی بودن صدر و ساقه قرآن و متذکّر شدن صاحبان لُب با آن

ما صدر و ساقه قرآن را با برهان آفریدیم؛ ولی بعضی‌ها فقط قرآن می‌خوانند، همین! بعضی قرآن را می‌خوانند برای تبشیر و انذار, بعضی قرآن را می‌خوانند برای تدبّر و تفسیر و بعضی هم قرآن را می‌خوانند برای تذکّر که سر تکان می‌دهند و می‌گویند ما یک وقت این حرف‌ها را شنیدیم؛ در این‌جا به همه این بخش‌ها اشاره شده است. در سوره مبارکه «ابراهیم» آیه 52 این است که یک: ﴿هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ﴾ که برای یک عدّه این‌طور است، دو: ﴿وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ, سه: ﴿وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ﴾ چهار: ﴿وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾، آنها که «لبیب» هستند سر تکان می‌دهند و می‌گویند آنچه در این آیه هست برای ما آشناست و یادمان است، اینها همان کسانی هستند که هنوز ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ یادشان است که این می‌شود «تذکره» یعنی یادآوری و در این‌جا هم می‌فرماید آخرین گروه که ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ هستند، اینها متذکّر می‌شوند ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ برای یک عدّه, ﴿لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ﴾ برای افراد میانی, ﴿وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ آ‌نها که دارای «لُبّ‌« هستند می‌گویند این حرف‌ها برای ما آشناست. بارها این مثال زده شد، شما می‌بینید وقتی ده یا بیست‌ کودک را به مهدکودک بردند، اینها مشغول بازی میشوند و هر کسی بیاید نام این بچه را ببرد این مشغول بازی و سرگرمی است، اما مادر که می‌آید اسم این بچه را می‌برد این در بحبوحه بازی فوراً برمی‌گردد و می‌گوید این صدا آشناست. اولیای الهی وقتی آیات قرآن را می‌خوانند، می‌گویند این صدا آشناست و ما یک وقت این صدا را شنیدیم؛ این می‌شود تذکّر, تذکره یعنی یادآوری که برای بعضی‌ها تعلیم است، آنها که یادشان رفته و اهل آن نیستند؛ آنها که با غیب آشنا هستند وقتی آیات قرآن را می‌شنوند سر تکان می‌دهند و می‌گویند بله ما یک وقت این حرف‌ها را شنیدیم؛ مثل همین کودک در مهدِکودک که تا مادرش سخنی بگوید فوراً برمی‌گردد، در غوغای بازی هر چه دیگران این کودک را صدا می‌زنند مشغول بازی است، اما صدای مادر برای او آشناست؛ می‌گوید این صدا, صدای آشناست. مردان الهی, آیات الهی را که می‌شنوند متذکّر می‌شوند و می‌گویند این صدا آشناست که امیدواریم «ایام البیض» ماه پُربرکت رجب برای همه ما «تَذکره» باشد.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

 



[1]. سوره ص, آیه4.

[2]. سوره ص, آیه5.

[3]. سوره ص, آیه17.

[4]. سوره ص, آیه19.

[5]. سوره ص, آیه20.

[6]. سوره ص, آیه22.

[7]. سوره ص, آیه21.

[8]. سوره طه, آیه9.

[9]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص553؛ «فروی أن الملکین غابا من بین یدیه فظن عند ذلک أن اللَّه اختبره بهذه الحکومة و ابتلاه».

[10]. مفاتیح الغیب، ج26، ص383.

[11]. امالی(صدوق)، ص91. «... إِنَّ دَاوُدَ کَانَ فِی مِحْرَابِهِ یُصَلِّی إِذْ تَصَوَّرَ لَهُ إِبْلِیسُ عَلَی صُورَةِ طَیْرٍ أَحْسَنَ مَا یَکُونُ مِنَ الطُّیُورِ فَقَطَعَ صَلَاتَهُ وَ قَامَ لِیَأْخُذَ الطَّیْرَ فَخَرَجَ الطَّیْرُ إِلَی الدَّارِ فَخَرَجَ فِی أَثَرِهِ فَطَارَ الطَّیْرُ إِلَی السَّطْحِ فَصَعِدَ فِی طَلَبِهِ فَسَقَطَ الطَّیْرُ فِی دَارِ أُورِیَاءَ بْنِ حتان [حَنَانٍ‏] فَاطَّلَعَ دَاوُدُ فِی أَثَرِ الطَّیْرِ فَإِذَا بِامْرَأَةِ أُورِیَاءَ تَغْتَسِلُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهَا هَوَاهَا ...».

[12]. سوره ص, آیه22.

[13]. سوره جمعه, آیه5.

[14]. سوره مریم, آیه17.

[15]. سوره مریم, آیه18.

[16]. سوره مریم, آیه19.

[17]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج8، ص90؛ «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَی أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ فَقَالُوا مَتَی نَصِیرُ إِلَی ذَلِکَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَی عِقَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ».

[18]. تاج العروس، ج10، ص310؛ «شَطَطاً، مُحَرَّکَةً، إِذا جَاوَزَ القَدْرَ المَحْدُودَ و تَبَاعَدَ عن الحَقِّ».

[19]. سوره بقره, آیه38.

[20]. سوره طه, آیه123.

[21]. سوره بقره, آیه156.

[22]. مثیرالاحزان، ص47؛ «قَالَ جَابِرُ بْنُ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ‏ ارْتَحَلْنَا مِنْ قَصْرِ أَبِی مُقَاتِلٍ‏ وَ قَدْ أَخَذَ الْحُسَیْنُ(علیه السلام) طَرِیقَ عُذَیْبِ الْهِجَانَاتِ فَخَفَقَ بِرَأْسِهِ ثُمَّ انْتَبَهَ یَسْتَرْجِعُ فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ رَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ آنِفاً یَعْنِی الْآنَ فَارِساً یُسَایِرُنَا وَ هُوَ یَقُولُ الْقَوْمُ‏ یَسِیرُونَ‏ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ مَعَهُم».

[23]. سوره مائده, آیه48.

[24]. سوره نحل, آیه75.

[25]. سوره جمعه, آیه5.

[26]. سوره اعراف, آیه176.

[27]. سوره صافات, آیه102.

[28]. سوره فتح, آیه27.

[29]. سوره ص, آیه21.

[30]. سوره ص, آیه22.

[31]. سوره اسراء, آیه70.

[32]. سوره جاثیه, آیه23.

[33]. سوره زمر, آیه65.

[34]. سوره یونس, آیه32.

[35]. سوره نساء, آیه31.

[36]. سوره فرقان, آیه23.

[37]. شرح المنظومه، ج2، ص191.

[38]. سوره حجر, آیه85؛ سوره احقاف, آیه3.

[39]. سوره انبیاء, آیه16.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق