28 05 2014 448406 شناسه:

تفسیر سوره ص جلسه 15 (1393/03/07)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظیمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) ما کانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلی‏ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ یُوحی‏ إِلَیَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ (70) إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ (71) فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ (74) قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ (75) قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ (76) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی‏ إِلی‏ یَوْمِ الدِّینِ (78) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلی‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (79) قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ (80) إِلی‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ (82) إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ (83) قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ (85) قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ (86) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حینٍ (88)

امکان بازگشت ضمیر در «نبأ عظیم» به هر یک از اصول دین

بعد از بیان آن عناصر محوری سوره مبارکه «ص» که در مکه نازل شد و اشاره اجمالیِ به شش پیامبر از انبیای الهی و بررسی قصص نُه پیامبر از انبیای الهی(علیهم السلام) که از این نُه پیامبر با این جریان که ﴿وَ اذْکُرُ﴾؛ یعنی داستان اینها را به استثنای ﴿وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ[1] به یاد بیاور، آن‌گاه به مسئله جمع‌بندی این مطالب سوره می‌پردازد.

بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ٭ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزیزُ الْغَفَّارُ﴾[2] که در اثبات توحید است، فرمود: ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظیمٌ﴾، این ﴿هُوَ﴾ ظاهراً باید به توحید برگردد که مرجع نزدیک و بعید این مسئله است و از آن جهت که مسئله معاد هم در بعضی از آیات و سوَر به عنوان «نبأ عظیم» مطرح است ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ﴾[3] و مانند آن, چه اینکه ولایت و نبوّت هم از همین قبیل است؛ لذا محتمل دانستند که این ﴿هُوَ﴾ به معاد برگردد یا این ﴿هُوَ﴾ به نبوّت برگردد; ولی اصل آن توحید است که در آیه قبل ذکر شد، به هرکدام از این سه اصل از اصول دین برگردد حق است و معنای آن این است که جریان اصول دین خبر مهمّ عالم است، کلّ این عالم به قیامت منتهی می‌شود. مهم‌ترین جریانی که انسان در پیش دارد مسئله معاد است که رجوع به مبدأ است؛ این خبر بسیار مهم است، هم باید در مورد آن علماً تحقیق کنید, هم عملاً معتقد باشید و بر اساس آن حرکت کنید، چون این یک خبر مهمّی است و مهم‌ترین خبر عالم همین است. اگر در بعضی از روایات دارد که ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ «نبأ عظیم» ولایت اهل بیت است،[4] آن هم همینطور است؛ نبوّت, ولایت, معاد اینها جزء اخبار مهمّ عالم‌ هستند که با سِرشت و سَرنوشت انسان همراه‌ میباشند، این‌طور نیست که گزارشی بیرون از جان آدم باشد یا اگر مربوط به انسان است در حوزه دنیای او باشد، این مربوط به هویّت انسان در دنیا و برزخ و معاد است؛ معاد یعنی ابدیّت, دیگر خبر از این مهم‌تر چه خواهد بود؟! لذا فرمود تحقیق کنید، یک؛ باور کنید، دو.

سرّ  اعراض انسان از مهم‌ترین اخبار پیش‌روی خود

سرّ اینکه فرمود شما از آن معرض هستید این است که اظهار تأسف می‌کند، برای اینکه شما از نظر معرفت‌شناسی گرفتار حس و تجربه حسی هستید و درست است با بنی‌اسرائیل فرق دارید؛ ولی فکرتان همان فکر برخی از بنی‌اسرائیلی‌هاست که گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾[5] آنها که در معرفت‌شناسی گرفتار حس و تجربه حسّی هستند، ممکن است که اسلامی حرف بزنند ولی اسرائیلی فکر می‌کنند، برای اینکه آنها می‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾ یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾.[6]

فرمود شما از آنها اعراض می‌کنید ﴿أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ﴾.

نابجایی سؤال از اعتراض فرشتگان هنگام آفرینش انسان و علت آن

بعد فرمود شما درباره جریان عالَم «أَعْلی» از من سؤال می‌کنید که فرشتگان در هنگام آفرینش انسان چه اعتراضی داشتند و با خود چه می‌گفتند؟ شیطان چه می‌گفت؟ درست است که من پیامبر هستم; ولی علمِ من ذاتیِ من نیست. ذات اقدس الهی هر علمی را که به ما داد ما عالِم می‌شویم، هر دستوری بدهد, هر علمی بدهد و گزارشی عطا کند ما باخبر می‌شویم. من ذاتاً از آنچه در «مَلَإِ أَعْلی» می‌گذرد یا گذشته است آگاه نیستم، اما وقتی خبر به من برسد که در هنگام آفرینش انسان فرشته‌ها چه گفتند، خدا چه گفت, شیطان چه گفت و ذات اقدس الهی درباره او چه تصمیم گرفت، اینها که به من وحی رسیده است به شما گزارش می‌دهم. ﴿ما کانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلی‏ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾، باب «افتعال» گاهی کارِ باب «مفاعله» را می‌کند؛ اینها «مخاصمه» داشتند، نه اینکه با هم «مخاصمه» داشتند, بلکه با پیشنهاد الهی «مخاصمه» داشتند; حالا ممکن است آن پیشنهاد را ذات اقدس الهی به وسیله برخی از فرشته‌های «مَلَإِ أَعْلی» اعلام کرده باشد، اینکه فرمود: ﴿قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا﴾[7] که با ضمیر متکلّم مع‌الغیر فرمود, شاید این گزارش هم که ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾[8] را هم به وسیله فرشتگان برتر با سایر فرشتگان درمیان گذاشته باشد که گفتگوها و سؤال و جوابها مستقیماً بین ملائکه‌ای که از ذات اقدس الهی میخواستند سؤال کنند نبود، بلکه در بین مأموران الهی بود که این مطلب را به سایر ملائکه ابلاغ کردند؛ وقتی خدا فرمود: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾ اگر این پیام را به وسیله برخی از فرشته‌ها اعلام کرده باشند، آن‌گاه «اختصام» در «مَلَإِ أَعْلی» سامان می‌پذیرد. فرشته‌ها گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾؛[9] تو اگر خلیفه می‌خواهی، ما اهل تسبیح و تقدیس هستیم. چه موجودی و چه کسی را شایسته‌تر از ما برای خلافت می‌دانی؟! این «اختصام» یعنی این «مخاصمه» در «مَلَإِ أَعْلی» بین آن فرشته‌ها برقرار شد و نه مستقیماً با «الله»، البته کاری که ذات اقدس الهی به وسیله فرشته‌ها انجام می‌دهد، آن کار در بخش دیگری از قرآن به خود خدای سبحان اسناد داده می‌شود. فرمود: ﴿ما کانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلی﴾، «اختصام»ی که در فرشته‌هاست، نظیر تنازع محمود و ممدوحی است که در بین بهشتی‌هاست؛ بهشتی‌ها ﴿یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾،[10] برای گرفتن این «کأس»‌ها و «قدح‌«ها و «جام‌«ها یک تنازع محمود و ممدوح لذت‌آفرینی دارند؛ این تنازعی که در بین فرشته‌هاست و به قرینه نفی جنس که فرمود اصلاً لغو و گناه در آن‌جا نیست، معلوم می‌شود یک تنازع دوستانه و مهربانانه‌ای است که برای ربودن این «کأس»‌ها  با هم منازعهٴ مهربانانه دارند، نه نزاعی که با کینه و حسد همراه باشد؛ چنین نزاع محمود و ممدوحی که در بهشت بین بهشتی‌ها هست، ممکن است در «مَلَإِ أَعْلی» هم بین فرشته‌ها باشد. ﴿إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾؛ فرمود آنها چه «مخاصمه»‌ای داشتند، تا به من وحی نرسد آگاه نیستم. ﴿إِنْ یُوحی‏ إِلَیَّ﴾؛ تنها چیزی که «بالاصالة» برای من به عنوان وحی می‌آید این است که من نذیر مبین هستم؛ یعنی به صورت شفاف از دروغ, از حسد و از گناهان دیگر شما را باز می‌دارم، شما را انذار می‌کنم و دوزخ را مطرح می‌کنم.

سرّ تکرار جریان ابلیس در سوَر مختلف

سرّ طرح قصه ابلیس در چند سوره برای این است که مهم‌ترین مشکل جامعه بشری همان حرص، تکبّر و مانند اینهاست که جامعه را از پا درمی‌آورد. دروغ گفتن, حسد داشتن, متکبّر بودن, هوا و هوس‌محور بودن اینها جامعه را واقعاً از پا درمی‌آورد؛ فقر و نداری تا اندازه‌ای انسان را متزلزل می‌کند، اما جامعه بر اساس دروغ و خلاف بر پا نمی‌ماند؛ لذا قصه ابلیس را که مسئله تکبّر و حسد دامنگیر او بود، هر از چند گاهی به مناسبت‌هایی ذکر می‌شود.

تبیین مراحل خلقت انسان

فرمود: ﴿إِنْ یُوحی‏ إِلَیَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ﴾، آن‌گاه فرمود ﴿إِذْ﴾؛ یعنی ﴿وَ اذْکُرْ﴾ که این مسئله «اختصام» «مَلَإِ أَعْلی» را ذکر می‌فرمایند. ﴿إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ﴾؛ حالا اگر این را «بلاواسطه» فرموده باشد ممکن است, «مع‌الواسطه» فرموده باشد ممکن است. خدای سبحان به فرشته‌ها فرمود من می‌خواهم بشری را از طین خلق کنم، ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ﴾؛ وقتی دستگاه بدنی او کاملاً تکمیل شد، این نظیر جنس سرامیک نیست که با آن مجسّمه‌سازی شده باشد، کلّ این جریان; یعنی دستگاه درون و بیرون، همه جهاز درونی و دستگاه گوارش, قلب و مغز و اینها را من ساختم، سپس ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾؛ نظیر مجسّمه و سرامیک نیست که فقط ظاهر بدن را نشان بدهد.

فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾؛ فرشته‌ها از روح خدا باخبر بودند، فرشته‌ها از تنزّل روح خدا در کالبد بشر باخبر شدند و کیفیت «نفخ» را باور کردند و فهمیدند. در سوره مبارکه «بقره», در سوره مبارکه «طه», در سوره مبارکه «حجر»، در سوره مبارکه «الرحمن» و در سایر سوَر گاهی دارد به اینکه انسان از «تراب»[11] است, گاهی دارد از «طین»[12] است, گاهی دارد ﴿مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[13] است, گاهی دارد از ﴿صَلْصالٍ﴾[14] است که همه اینها درست است، چون هرکدام از اینها مرتبه‌ای از مراتب سیر تکاملی این ماده‌ میباشند؛ آن‌جا که می‌فرمایند «تراب» است درست است, «طین» است درست است, ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ است درست است, ﴿صَلْصالٍ﴾ است درست است, چون این مقاطع را که یکی پس از دیگری طی می‌کند، از هر گوشه‌ای خبر داده شود درست است.

دمیدن روح الهی در کالبد انسان بعد از خلقت و استوای او

فرمود وقتی من او را از «طین» خلق کردم و بدن او «مستوی» شد، از روح خودم در او می‌دمم ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ که آن وقت این می‌شود انسان و زنده, در آن حال ﴿فَقَعُوا﴾؛ «قَعْ» یعنی بیفت و «قَعُوا» یعنی بیفتید, برای او سجده کنید ﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾.

پرسش: ببخشید استاد! اینکه فرمودند: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ به چه شکل روحی که بسیط است  در بدن انسان... .

پاسخ: بله، چون «افاضة کلّ شیء بحسبه» ذات اقدس الهی که ـ معاذ الله ـ دهان و زبان و لب و دندان ندارد تا بِدَمد. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَة»[15] همین است؛ اینکه در سوره مبارکه «یس» گذشت که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾،[16] این‌طور نیست که خدا ـ معاذ الله ـ دست و پایی داشته باشد؛ آن‌جا که فرمود: ﴿خَلَقْتُ بِیَدَیَّ از آن قبیل است؛ آن‌جا که فرمود «گفتم» نه یعنی حرف زدم, در دستگاه الهی نه سخن از عِبری است و نه عربی, حرف را خدا ایجاد می‌کند ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ و آن هم با فعلی که فعل و اراده است انجام می‌شود. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَة» از همین قبیل است. ما اگر خواستیم آیتی از آیات رقیق و ضعیف کار خدا را بدانیم، بر اساس «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّه»[17] در درون خودمان چیزهایی ایجاد می‌کنیم. ما اگر بخواهیم بیرون کاری را انجام دهیم، بالأخره با دست و پا و حرکت است؛ اما اگر خواستیم مطلبی را در ذهنمان ایجاد کنیم، این دیگر دست و پا نمی‌خواهد, این حرکت نمی‌خواهد, این کوشش و تلاش نمی‌خواهد بلکه به صِرف اراده حاصل می‌شود. الآن ما حرم مطهّر امام هشتم(سلام الله علیه) را در ذهنمان ایجاد کردیم، این به صِرف اراده ایجاد می‌شود، این با فعل و تلاش و کوشش دست و پا نیست, اگر بر اساس «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّه» که فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[18] آنچه در درون جان انسان است، آیه‌ای از آیات انفسی خدا در برابر آیات آفاقی است که نمودار ضعیفی از فعل خدا را به ما نشان می‌دهد.

مأمور شدن فرشته‌ها به سجده بر آدم(علیه السلام) بعد از تعلیم اسما

به هر تقدیر فرمود وقتی من این کار را کردم، شما سجده کنید. مستحضرید در سوره مبارکه «بقره» که اوّلین بار این قصه نقل می‌شود، بین جریان «نفخ» روح با جریان سجده داستان عظیم تعلیم «اسماء» مطرح است. فرمود: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾ که آنها عرض کردند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾، بعد هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾[19] و بعد از آنکه تعلیم انجام شد، آن‌گاه فرمود: ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾؛[20] یعنی «تسویه» بدن بود، یک؛ «نفخ» روح انسانی بود، دو؛ تعلیم «اسماء» بود، سه؛ عرضهٴ «اسماء» بر ملائکه بود، چهار؛ اظهار عجز ملائکه بود، پنج؛ دستور «اِنباء» و نه تعلیم بود، شش؛ آدم(سلام الله علیه) معلّم ملائکه در بخش «اِنباء» شد و نه تعلیم، هفت و این قصه هم «قضیة فی واقعة» نیست، برای آدم نیست برای آدمیّت است; یعنی برای انسان کامل است که امروز هم معلّم ملائکه وجود مبارک حضرت است، اگر گفته شد ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾،[21] امروز هم مثل اینکه به حضرت حجّت دستور می‌دهد که «یا حجة بن الحسن (علیه و علی آبائه علیهم السلام) أنبئهم بأسماء هؤلاء»، این به مقام انسانیّت است و برای انسان کامل است، نه برای شخص که «قضیة فی واقعة» باشد. آن امر مهم در وسط آیات واقع شد و بعد آیه 34 ﴿إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ، غرض این است که اگر یک وقت در یک‌جا خلاصه‌ای ذکر می‌شود، نشان آن نیست که بلافاصله و بعد از استوای بدن و نفخ روح جریان امر به سجده صادر شده باشد.

زمان‌مند بودن خلقت انسان

پرسش: استاد ﴿کُنْ فَیَکُونُگفته که.

پاسخ: چند ﴿کُنْ فَیَکُونُ است، آن نفخه هم ﴿کُنْ فَیَکُونُ است، اما در جریان خلقت بدن ﴿کُنْ فَیَکُونُ نبود و در آن‌جا را نفرمود ﴿کُنْ فَیَکُونُ, ﴿إِنَّما أَمْرُهُ نه «خَلقُه». اگر فرمود: ﴿لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾،[22] بخش خلق را ذات اقدس الهی زمان‌مند ذکر کرده و فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی‏ أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ[23] یا ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ.[24] اگر فرمود: ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾ یک و بعد هم فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ دو، پس دو مطلب است. بنابراین هیچ وقت نباید مسئله «خَلق» و «أمر» را با هم خلط کرد. آن‌جا که دارد ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ، ﴿قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی‏ أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ و آن‌جا که امر است با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ است، ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً﴾ نه «انّما خلقه». بنابراین «خَلق» او زمان‌مند بود؛ «تراب» بود, «طین» شد, ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ شد, ﴿صَلْصالٍ﴾ شد که در درازمدت آن‌گاه ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی سامان پذیرفت. در سوره مبارکه «ص» بین نفخ روح و سجده فاصله‌ای نیست؛ ولی در سوره مبارکه «بقره» فاصله فراوانی است.

پرسش: در سوره «بقره» که هفت مرتبه علم را مطرح کردیم مجدد میگوید: «علمه» معلوم میشود علم مهمتر است که هفت بار فرموده... .

پاسخ: غرض آن است که در آن‌جا مراحل فراوان است; یعنی مسئله سؤال کردن, تعلیم «اسماء» و گزارش ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ﴾[25] که بعد ملائکه گفتند: ﴿سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا﴾[26] و بعد به آدم دستور داد ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ و نه «علّمهم»، آنها انسان کامل نیستند که عالِم به «اسماء» شوند، آنها فقط در حدّ «نبأ» و گزارش و خبر مستحضر میباشند. آن‌که اسمای الهی را کاملاً عالم و آگاه است آن انسان کامل است.

کلّ این قصه وسط واقع شد، بین خلقت آدم و دستور سجده آن جریان‌ها اتفاق افتاد. اگر در سوره «ص» یا سوره «حجر» و مانند آن بلافاصله سخن از دستور سجدهٴ بعد از امر است، معنای آن این نیست که این وسط فاصله‌ای نشده است.

وجود علت امتناع ابلیس از سجده، در همهٴ انسان‌ها

فرمود ما گفتیم سجده کنید ﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ که هیچ فرشته‌ای امتناع نکرد، ﴿إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ﴾؛ منشأ امتناع ابلیس استکبار است که طرح قصه آدم و ابلیس و فرشته‌ها، برای پرهیز از کِبر و دروغ و حسد و اینهاست. ما هر چه می‌کِشیم و می‌چشیم از همین دشمن‌های درونی ماست، وگرنه جامعه ما بهشت است; یعنی اگر این هفتاد میلیون تصمیم بگیرند دروغ نگویند و بر اساس هوا حرکت نکنند ایران بهشت می‌شود. این همه خون‌های پاکی که ریخته شد اگر ایران بهشت نباشد جای تعجّب است. مشکل ما همان شیطنت ماست؛ دروغ در ما کم نیست, استکبار و خودخواهی کم نیست, حسد کم نیست همه اینها مار و عقرب درون ماست.

در آن بیان نورانی حضرت امیر که در خطبه «قاصعه»[27] دارد فرمود او شش هزار سال سابقه عبادی داشت که در اثر همان کبر و غرور یکجا همه را به هم زد, او دشمن همه ما هم است و این‌طور نیست که ما را رها کند؛ «اعدی عدوّ» در درون ما هم هست. کسی با سابقه شش هزار سال «سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَی‏ أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ»[28] اوضاع خود را به هم زد، ما هم هر لحظه باید بگوییم «أعوذ بالله»، او در کمین ما است.

امکان طرد ابلیس از کعبه دل با مراقبت و تقوا

در آن بیانی هم که دارد شیاطین را وجود مبارک سلیمان در بند کشید،[29] برای این بود که راهزنی نکنند و «قتّال بالسّوء» نباشند، وگرنه اصل شیطنت که اغواکننده و تزیین‌کننده است و امر به منکر و نهی از معروف می‌کند و وسوسه می‌کند همیشه هست، منتها اگر کسی سلیمان باشد می‌تواند اینها را در بند بکشد؛ ولی اگر سلیمانی فکر کند و عالمی باشد که از ورثه انبیاست، او لااقل می‌تواند خودش را نجات بدهد، این را قرآن وعده داده است. از ما ساخته نیست که کاری مانند کار حضرت سلیمان را انجام دهیم؛ ولی از ما ساخته است که ابلیس را طرد کنیم. فرمود: ﴿الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛[30] فرمود مردان باتقوا همیشه مراقب هستند و میدانند کعبهٴ دل خیلی قداست دارد و ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿مِنْ رُوحی، همین دل را گفته وگرنه به آن گِل که نگفته ﴿مِنْ رُوحی، این دل قداست دارد، این کعبهٴ دل دربش باز است و آن ابلیس هم احرام می‌بندد، او حرامی است که احرام بسته است، نه مُحرِم. این حرامی, احرام می‌بندد و وارد صحنه می‌شود که از درب دل وارد دل شود و دل را تصاحب کند. فرمود مردان با تقوا چون مراقب قلب هستند ﴿الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ﴾؛ یعنی این حرامی که احرام بسته و به عنوان طواف می‌خواهد دور کعبهٴ دل بگردد، اینها می‌فهمند که این حرامی است ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ، این «اعوذ بالله» را برای همین گذاشتند. اینها محفوظ‌ هستند; حالا اگر کسی نتوانست مثل سلیمان اینها را به بند بکِشد، می‌تواند به بندِ اینها گرفتار نشود که اینچنین هست. اینکه به ما گفتند همیشه مراقب کارتان باشید، این خاطراتتان را مواظب باشید, نماز را با حضور قلب بخوانید برای همین است؛ مبادا بگذارید حواستان جای دیگر باشد، اگر حواستان جای دیگر بود او در کمین است. غرض آن است که سلیمان(سلام الله علیه) این کار را که کرد جلوی وسوسه را نگرفت, دیگران اگر کار سلیمانی مقدورشان نیست عمل باتقوا که مقدورشان هست، خودشان را نجات دهند.

آشکار شدن کفر پنهان ابلیس با امر بر سجده به آدم

این‌جا فرمود ابلیس سابقهٴ کفر داشت، این «کان» را ما دلیل نداریم بگوییم «و صار من الکافرین»، این ﴿کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾؛ یعنی استکباری در درونِ درون او نهفته بود که در امتحان روشن شد. این ﴿کانَ مِنَ الْجِنِّ هم همین‌طور است، زیرا خلقت او هم از جن بود و خودش هم اعتراف کرد و گفت: ﴿خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ﴾، اما این ﴿کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾ را ما از کجا دلیل داریم که بگوییم «کانَ» به معنی «صارَ» است؟! بارها به عرضتان رسید از مغنی و هشام صاحب مغنی «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»،[31] او چون گفته «کان» گاهی به معنی «صار» است که هیچ راهی برای این نداشت، انسان گاهی می‌گوید ﴿کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾؛ یعنی «صار من الکافرین»، وقتی هم ما به آیات مربوط به جبال می‌رسیم ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً﴾،[32] اگر به روایات اهل بیت آشنا باشیم می‌فهمیم این «کان» به معنای «کان» است و نه به معنای «صار»، کوه‌ها می‌روند تا سراب شوند، نه اینکه صیرورتی به سراب داشته باشند؛ دنیا هم که بودی سراب بود، منتها خیال می‌کردی یک کوه سخت و سفتی است ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾. غرض آن است که این‌چنین نیست که حالا کجا «کان» به معنی «صار» است و کجا «کان» به معنی خود «کان» است، مغنی کفّ ادبیات است اینها که کتاب علمی نیست تا اینکه آدم بخواهد به حساب مغنی و جامی آیات را معنا کند، آیات را خود قرآن باید معنا کند.

به هر تقدیر ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾؛ در درونِ درون ابلیس کفری بود، منتها الآن ما با امتحان روشن و مشخص کردیم، این‌طور نبود که واقعاً مؤمن واقعی بود و حالا کافر شده است. مؤمن واقعی که شش هزار سال با فرشته‌هاست که دیگر کفر نمی‌ورزد, اگر استکبار بود و اگر حسد بود معلوم می‌شود که درونِ او با وحی الهی و با دستور ذات اقدس الهی مشکلی داشت. فرمود این در درون همه هست و همین به درون شما راه پیدا می‌کند، منتها در حدّ وسوسه است و در وسوسه هیچ حجّتی برای شما نیست، برای اینکه او تحریک می‌کند و از آن طرف هم عقل و فطرت از درون و وحی و نبوّت و ولایت هم از بیرون شما را هدایت می‌کنند، شما رهبران فراوان دارید، در حالی که او یک راهزن است و شما چندین راهنما دارید, چندین کمک دارید؛ این همه فرشته‌ها کمک شما هستند، این همه انبیا و اولیا و اهل بیت کمک شما هستند، عقل و فطرت هم کمک شما هستند. غرض این است که در درونِ ابلیس این بود و بالأخره این امتحان آن را علنی کرده است ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾.

ناکارآمدی عبادت در رسیدن به مقصود با وجود نقص‌های درون

پرسش: شما در کتاب حکمت عبادات فرمودید که عبادت نقص درونی انسان را برطرف میکند.[33]

پاسخ: اگر انسان گرفتار یک استکبار مرموز مستتر نباشد، وگرنه بالأخره انسان روکشی از عبادت داشته باشد مشکلش حل نمی‌شود. بله! در زمین صاف، عبادت خیلی راهگشاست؛ ولی در درون اگر خوی غرور باشد، بالأخره گرفتاری آدم در یک موقع ظاهر می‌شود.

پرسش: قصه حضرت آدم از تعلیم «اسماء» و تلقی کلمات از صدر و ذیل یک قصه یکپارچه است، چطور می‌شود که صدر آن «قضیة فی واقعه» نباشد، اما ذیل آن باشد؟

پاسخ: قرینه لُبّی و قرینه عقلی آن را همراهی می‌کند که ذیل قصه با صدر آن فرق می‌کند. به فرشته‌ها گفتند برای آدم سجده کنید، به انسان‌های عادی که نمی‌گویند برای انسان سجده کن. روایات فراوانی است که فرموند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»[34] و گاهی سوگند یاد می‌کنند «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»,[35] «نحن الکلمات التامّات»[36] این روایاتی که قبلاً در مناسبت‌های دیگر خواندیم و ائمه فرمودند همین است، فرمودند ما اسمای حسنای حق هستیم, ما کلمات تامّه الهی هستیم ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ﴾[37] ما بودیم; یعنی مقام شامخ انسانیّت که در اسلام بین این چهارده معصوم که نور واحد هستند فرقی نیست و به این مقام تمسّک شده است. بنابراین تعلیم در حقیقت برای این مقام است، اما به اینها نمی‌گویند شما برای انسان سجده کن، اینها خودشان «مسجودٌله» هستند.

﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾، بعد اعتراض از این‌جا شروع می‌شود.

صحنه شریعت نبودن امر ابلیس به سجده و نهی آدم از شجره

غرض این است که اگر در اثنا چند آیه فاصله باشد که آیات «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[38] از همین قبیل است. برابر آیات روشن و شفاف سوره مبارکه «بقره» یک, و آیات روشن و شفاف سوره مبارکه «طه» دو, این صحنه وحی و نبوّت و شریعت نبود؛ بعد از اینکه اینها هبوط کردند از آن به بعد مسئله دین و شریعت و وحی و امر و نهی آمده است, پس در آن صحنه نمی‌شود گفت تنزیهی, ارشادی, نهی مولوی و ترک اولویّت بود. وقتی اصلِ شریعت نباشد و شریعت بعد بخواهد بیاید نمی‌شود گفت: ﴿لا تَقْرَبُوا نهی تنزیهی بود, نهی مولوی بود, نهی ارشادی بود و نهی تحریمی بود، اینها نبود.

مقصود از آفرینش انسان با دو دست الهی

فرمود: ﴿قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ من با دو دستم انسان را آفریدم و در روایات ما هم هست که «وَ کِلْتَا یَدَیْهِ‏ یَمِینٌ».[39] این روزها هم که متعلّق به وجود مبارک باب‌الحوائج امام کاظم(سلام الله علیه) بود، درباره امام کاظم(سلام الله علیه) آمده است: «وَ کِلْتَا یَدَیْهِ‏ یَمِینٌ» هر دو دست امام کاظم راست بود.[40] اینکه می‌گویند «کِلْتَا یَدَیْهِ‏ یَمِینٌ»، برای اینکه آدم باایمان با دست چپ هم کار خیر می‌کند و با دست راست هم کار خیر می‌کند؛ دیگران «کلتا یدیه شمال» با دست راست هم گناه می‌کنند، چه اینکه با دست چپ هم گناه می‌کنند. «یمین» یعنی یُمن و برکت, اگر در بخش‌های دیگر «یمین» و «یسار» نگفت توضیح داد که «میمنة» داریم و «مشئمة»، «اصحاب المیمنه» و «اصحاب المشئمه», منظور راست و چپ نیست, بلکه منظور «یُمن» و «شوم» است. آنها که اهل «یُمن» و برکت‌ هستند اصحاب میمنت‌ میباشند و آنها که اهل تباهی و گناه‌ هستند اصحاب «مشئمة»‌ و مشئوم‌ میباشند و نه «مِیْشوم»؛ «مشئوم»، «شوم» و زشت‌ هستند و کارشان حرام است. اگر درباره ذات اقدس الهی آمده است «کِلْتَا یَدَیْهِ‏ یَمِینٌ»، همین وصف درباره وجود مبارک ابی‌ابراهیم(علیه السلام) هم آمده است که «کِلْتَا یَدَیْهِ‏ یَمِینٌ» که معلوم می‌شود دست ظاهری نیست.

فرمود من با دست جلال و جمال خلق کردم. در این دعاهای شب‌های جمعه که می‌گوییم «یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»،[41] این معنای خاصّ خودش را دارد. اگر کسی بخواهد چیزی را با احترام به دیگری بدهد، با دو دستی می‌دهد و با دستِ مبسوط می‌دهد; یعنی هر چه بخواهی در آن هست او «باسط الیدین» است نه «قابض الیدین» یا «قابض احدی الیدین»، او با دو دستِ باز عطا می‌کند که با احترام همراه باشد، هر چه می‌خواهیم بتوانیم بگیریم؛ منتها ما قدرتمان به آن اندازه نیست، ظرفیتمان کم است و کم می‌گیریم، برای اینکه تمام تلاش و کوشش ما این است که فقط برای خودمان بگیریم؛ اما اگر بخواهیم از خدا که دیگران هم در کنار سفره ما باشند، آن وقت می‌فهمیم که این دست مبسوط است و همه چیز در آن هست، اما همین که به فکر خودمان هستیم سعی می‌کنیم به همان اندازه خودمان بگیریم، وگرنه او هم «باسط الید» است، هم «باسط الیدین» است و هم عطای او بی‌منّت است.

پرسش از ابلیس در علت سجده نکردن بر آدم(علیه السلام)

به هر تقدیر این‌جا فرمود: ﴿یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ آیا تکبّر کردی یا نه، جزء «عالین» و فرشته‌های برتر بودی که اینها تحت امر نبودند. واقعاً برتر بودی یا نه, مشمول امر بودی و معصیت کردی؟ برخی‌ها نقل کردند ـ چون بعضی از تعبیرات روایی هم هست ـ که فرشتگانی هستند که بودند و هستند که از غیر خدا هیچ خبری ندارند و اصلاً نمی‌دانند خدا مخلوقی دارد، اینها محو جمال و جلال الهی هستند که به هیچ وجه به غیر خدا توجه ندارند و نمی‌دانند آدم و عالمی خلق شده است؛[42] اگر چنین موجودی باشد، آن وقت ﴿أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ﴾؛ یعنی آیا تو جزء آنها بودی که مأمور نبودی یا نه, اگر فرشتگان دیگری هم بودند که عالی بودند؛ ولی مأمور نبودند.

پرسش خدای سبحان آشکار کننده روحیه استکبار و تمرّد ابلیس

این سؤال ناظر به آن است که آیا تو استکبار کردی, تمرّد کردی یا نه, تحت امر نبودی؟ معلوم می‌شود او استکبار کرده ﴿قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾؛ یعنی من استکبار کردم. به تعبیر شیخناالاستاد مرحوم الهی قمشه‌ای گفت:

جُرمش این بود که در آینه عکس تو ندید ٭٭٭ وگرنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست[43]

حالا کسی یک گناه می‌کند ملعون ابد می‌شود، گناه ابلیس در این نبود که سجده نکرد، گناه ابلیس در این بود که در برابر «الله» قرار گرفت و گفت شما نظرتان این است و من نظرم این است، این گناه قابل بخشش نیست. اگر کسی ـ معاذ الله ـ به این‌جا برسد و بگوید اسلام این را گفته است؛ ولی ـ معاذ الله ـ من نظرم چیز دیگر است، این همان حرف شیطنت است؛ یک وقت است قبول دارد و میگوید: ﴿رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا﴾[44] که خدا و قیامت و دین و ولایت اهل بیت همه را قبول دارد؛ ولی گرفتار بعضی از لغزش‌هاست، برای این شخص امید به توبه و عفو هست، اما کسی مستقیماً در برابر ذات اقدس الهی بگوید شما نظرتان این است و من نظرم این است، این دیگر قابل بخشش نیست.

جُرمش این بود که در آینه عکس تو ندید ٭٭٭ وگرنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست

آدم یک سجده نکند و یک گناه کند ملعون ابد شود؟! این‌ به علت دیگری است. ﴿قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ﴾.

اخراج ابلیس از منزلت خود و پذیرفته نشدن تقاضای مهلت دائم او

بلافاصله فرمود ـ دیگر توبه و مانند آن ندارد ـ از این منزلتی که داری بیرون بیا، چون سخن از جنّت نیست؛ در تمام این آیات یاد شده یعنی از همین سرفصل هیچ سخن از بهشت نیست تا بگوییم ضمیر ﴿مِنْها﴾ به جنّت برمی‌گردد. از این منزلت بیرون بیا، برای اینکه «رجیم» هستی. این‌جا هر که بیاید باید به اذن ما باشد، بی‌اذن در تیررس فرشته‌هاست. ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی‏ إِلی‏ یَوْمِ الدِّینِ﴾؛ لعنت من تا روز قیامت هست و قرائن بعدی هم شهادت می‌دهد که غایت داخل در مغیّاست، اما ابهامی است که به سود همه است. شیطان گفت درست است لعنت ﴿إِلی‏ یَوْمِ الدِّینِ﴾ است؛ ولی مهلت هم تا ﴿یَوْمِ یُبْعَثُونَ باشد که فرمود نه, این دو خطر دارد؛ اگر مهلت تا ﴿یَوْمِ یُبْعَثُونَ باشد دیگران ناامیدند یک و تو هم موعد ﴿یَوْمِ یُبْعَثُونَ که نزدیک شد، ممکن است توبه کنی; ولی مهلت تا وقتی است که خود من می‌دانم، نه تو می‌دانی و نه دیگری. این ابهام دو فایده دارد: یک فایده این است که او نمی‌تواند بگوید من فلان وقت توبه می‌کنم، برای اینکه معلوم نیست چه وقت می‌میرد و چه وقت از پای درمیآید, و دیگر اینکه بشر همواره بین خوف و رجا زندگی می‌کنند و می‌گویند یک وقت از شرّ او نجات پیدا می‌کنیم، اگر معلوم باشد می‌گویند تا آن وقت شیطان هست و بعد دیگر وسوسه نیست، این ابهام برای هر دو گروه نافع است. فرمود خودم می‌دانم، نه شما می‌دانید و نه دیگری می‌داند، لعنت ﴿إِلی‏ یَوْمِ الدِّینِ﴾ هست که به قرینه آیات بعد غایت داخل در مغیّاست؛ ولی مهلت ﴿إِلی‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ است. ﴿قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلی‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ ٭ إِلی‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ که من می‌دانم، نه تو می‌دانی و نه دیگری.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

 



[1]. سوره ص, آیه47.

[2]. سوره ص, آیات65 و 66.

[3]. سوره نبأ, آیات1 و 2.

[4]. بحارالانوار، ج6, ص216؛ «قَالَ: یَا صَخْرُ الْأَمْرُ بَعْدِی لِمَنْ هُوَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی‏ عَمَّ یَتَساءَلُونَ‏ یَعْنِی یَسْأَلُکَ أَهْلُ مَکَّةَ عَنْ خِلَافَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ‏ عَنِ‏ النَّبَإِ الْعَظِیمِ‏ الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ‏ ...».

[5]. سوره بقره, آیه55.

[6]. سوره نساء, آیه153.

[7]. سوره بقره, آیه34.

[8]. سوره بقره, آیه30.

[9]. سوره بقره, آیه30.

[10]. سوره طور, آیه23.

[11]. سوره آل عمران, آیه59؛ ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾.

[12]. سوره انعام, آیه2؛ ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضَی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾.

[13]. سوره حجر, آیات26 و 28 و 33.

[14]. سوره حجر, آیات26 و 28 و 33.

[15]. نهج البلاغه, خطبه1؛ «فَاعِلٌ‏ لَا بِمَعْنَی الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَة».

[16]. سوره یس, آیه82.

 [17] ـ بحارالانوار، ج2، ص32.

[18]. سوره فصلت, آیه53.

[19]. سوره بقره, آیه31.

[20]. سوره بقره, آیه34.

[21]. سوره بقره, آیه33.

[22]. سوره اعراف, آیه54.

[23]. سوره فصلت, آیه10.

[24]. سوره اعراف, آیه54.

[25]. سوره بقره, آیه31.

[26]. سوره بقره, آیه32.

[27]. نهج البلاغه, خطبه192.

[28]. نهج البلاغه, خطبه192.

[29]. سوره ص, آیه38؛ ﴿وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ﴾.

[30]. سوره اعراف, آیه201.

[31]. دیوان حافظ، غزل307؛ «حلّاج بر سر دار این نکته خوب سراید ٭٭٭ از شافعی نپرسید امثال این مسائل».

[32]. سوره نبأ, آیه20.

[33] . حکمت عبادات(جوادی آملی)، ص 45 و 46.

[34]. بحارالانوار، ج25, ص5.

[35]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص144.

[36]. ر.ک: بحارالانوار، ج27, ص39؛ «وَ نَحْنُ‏ الْکَلِمَاتُ‏ الَّتِی‏ تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّه».

[37]. سوره بقره, آیه37.

[38]. کامل بهایی(طبری)، ص390.

[39]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص126.

[40]. قرب الاسناد، ص309؛ «صَاحِبُ‏ هَذَا الْأَمْرِ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ».

[41]. المصباح(کفعمی)، ص647.

[42]. تفسیر کنزالدقائق، ج5، ص175؛ «أبی عبد اللّه(علیه السّلام) قال: إنّ الکرّوبین‏ قوم‏ من شیعتنا من الخلق الأوّل جعلهم اللّه خلف العرش لو قسّم نور واحد منهم علی أهل الأرض، لکفاهم».

[43]. دیوان الهی قمشه‏ای، غزل موج دریای وجود، شماره67، ص516.

[44]. سوره مؤمنون, آیه106.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق