09 03 2018 466052 شناسه:

تفسیر سوره صف جلسه 01 (1396/12/19)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۱) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ (۲) کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ (۳) إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ (٤) وَ إِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَد تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (۵)

سوره مبارکه «صف» که از محتوای آن معلوم می‌شود که در مدینه نازل شد، محور اصلی آن جهاد «فی سبیل الله» است و اگر این سوره به عنوان سوره جهاد نامگذاری می‌شد، شاید مناسب بود. مرحوم سید رضی در آن کتاب تلخیص تفسیری[1] خود دارد، معلوم می‌شود که نام این سوره نزد قدما علم بالغلبه بود، چون غالباً آن سوره‌هایی که نام مخصوصی ندارند اینها تعبیر می‌کنند: «فی تفسیر سورة التی یذکر فیها الانعام» یا «یذکر فیه العنکبوت»، «یذکر فیه ممتحنه»، «یذکر فیه الجمعة»، «یذکر فیها الصف»، اینها نشان می‌دهد که نزد قدما اینها علم بالغلبه بود، بعد به تخصیص و اختصار می‌گویند سوره «صف»؛ البته آن سوره‌ای که نظیر «فاتحة الکتاب» که نام فاتحه و مانند آن در آن سوره نیست، در روایات هم هست که «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب»،[2] اینها می‌تواند برای آن سوره علم باشد، اگر هر سوره‌ای این چنین بود؛ اما این گونه از سُور؛ مثل سوره «عنکبوت»، «فیل»، «نساء»، «بقره» و امثال آن، اینها به علم بالغلبه بودن شبیه‌تر هستند. این سوره محتوای اصلی‌ آن جهاد «فی سبیل الله» است، برای اینکه در صدر این سوره دارد: کسانی که مثل بنیان مرصوص در صدد حفظ دین خدا هستند، محبوب خدا هستند. در وسط این سوره دارد: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾.[3] در بخش پایانی این سوره هم آمده است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾، فرمود: مسلمان‌ها! مثل مسیحی‌ها باشید مبارزه کنید، پیغمبر خود را یاری کنید که آخر این سوره جنگ است، وسط سوره جنگ است، اوّل سوره جنگ است، این سوره اگر به سوره جهاد نامگذاری می‌شد بی‌تناسب نبود.

در بخش پایانی این سوره که دارد مسلمان‌ها مبارزه کنید؛ مثل مسیحی‌ها، این نشان می‌دهد که در مسیحیت هم مثل اسلام، مبارزه به نفع حق، علیه باطل رسمیت داشت. پیروان آن حضرت هر روز یکی از احکام را کنار گذاشتند، الآن چیزی از مسیحیت نماند مگر همین دست نشان دادن و این کار را کردن، این شده مسیحیت. در بخش پایانی این سوره به ما می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ کَفَرَت طَائِفَةٌ﴾؛[4] حضرت دعوت کرد که مرا یاری کنید، عده‌ای ایمان آوردند و به یاری حضرت برخاستند، عده‌ای ایمان نیاورند، مؤمنین را خدا بر کفّار پیروز کرد، اینها مسلط شدند؛ این پایان سوره است. اگر اوّل آن جهاد است، وسط آن جهاد است، آخر آن جهاد است، نامگذاری این سوره به جهاد مناسب‌تر بود.

 این مسیحیت، امروز به این وضع برهنگی که رسید، برای آن بود که اوّل آمدند فلان حکم را برداشتند، دوم فلان حکم را برداشتند، سوم فلان حکم را برداشتند، الآن مسیحیت شده لخت فقط چنین کاری کردن و چنین کاری کردن، علامت مسیحیت است. اینکه می‌بینید امروز می‌گویند حجاب نباشد، فردا می‌گویند ربا نباشد، پس فردا می‌گویند فلان نباشد، این همان در می‌آید. این طور نیست که اگر کسی حال امروز حجاب را، فردا ربا را، پس فردا فلان کار را انکار کرد چیزی از دین بماند. این قرآن به ما می‌گوید: ای مسلمان‌ها! مثل مسیحی‌ها باشید بجنگید! معلوم می‌شود که برای آنها جهاد یک امر اصلی بود. الآن اینها می‌گویند ما کاری به جهاد نداریم، کاری به سیاست نداریم.

اینکه امروز این روسری را روی چوب می‌گذارد، این دارد در برابر ﴿وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ﴾[5] می‌ایستد. حالا امروز حجاب نباشد، چه می‌ماند کم‌کم؟ چرا اینها اصرار کردند که وجود مبارک عیسی را دار بزنند؟ تلاش کردند؛ همین‌ها که ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾،[6] که «نبیین» را با جمع محلّی به «الف و لام» آورده است، همین‌ها کم پیغمبری را نکشتند! راجع به وجود مبارک مسیح رسیدند که خدا فرمود ما او را حفظ کردیم: ﴿مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لکِن شُبِّهَ لَهُمْ﴾،[7] اینها اوّل که این طور نبودند، الآن خدا در صدر اسلام به مسلمان‌ها فرمود: مسلمان‌ها مثل مسیحی‌ها باشید، بجنگید، مقاوم باشید! اصل بودند. این طور نشان می‌دهد که کم‌کم یکی پس از دیگری این دینی است که فقط همان دست گشادن و یک اشاره کردن و لب زدن برای مسیحیت می‌ماند. خداوند فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾، مواظب باشید.

قبل از این تسبیح سراسر جهان هستی را ذکر فرمود که خدا نیازی به کار شما ندارد، کلّ نظام، برده و بنده خدا هستند: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾؛ قبلاً هم به عرض شما رسید که این پنج طایفه نشان می‌دهد که چیزی در عالم نیست که سجده نکند. این تسبیحات گاهی به صورت فعل ماضی، گاهی به صورت فعل مضارع، گاهی به صورت امر، گاهی به صورت مصدر؛ ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَی﴾،[8] ﴿سَبَّحَ‏ لِلَّهِ﴾، ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾،[9] ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی﴾[10] می‌بینید مصدر هست، فعل ماضی هست، فعل مضارع هست، فعل امر هست، به کلّ نظام اسناد می‌دهد که چیزی در عالم نیست که مسبّح حق نباشد؛ این برای تسبیح حق. سجده هم همین طور است: ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[11] اسلام هم همین طور است، ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[12] تسبیح هم همین طور است: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ﴾،[13] تحمید هم همین طور است: ﴿بِحَمْدِهِ﴾،[14] چیزی در عالم نیست که ساجد و مسلِم ـ مسلم یعنی منقاد ـ مسبّح و حامد و ساجد نباشد، کلّ نظام همین طور است؛ به ما می‌فرماید شما با این نظام حرکت کنید. اگر بخواهید از نظام خیر ببینید، نظام هم به شما خیر برساند، این تعامل را داشته باشید، از نظامِ هستی جدا نباشید: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾.

و خدا عزیز است که قبلاً هم ملاحظه فرمودید عزت به معنای قدرت نیست، عزت به معنای نفوذناپذیری است. زمینی که خیلی سخت است و کلنگ در آن اثر نمی‌کند می‌گویند: «أرضٌ عَزازْ»؛ یعنی نمی‌شود با کلنگ این زمین را شکافت، چنین زمینی را می‌گویند زمین عزیز. آن انسانی که نمی‌شود در او نفوذ کرد او عزیز است: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ﴾؛[15] حکیم هم که معنای آن روشن است. بعد از آن این «تَأیُّه» شروع می‌شود.

«تأیّه»؛ یعنی «یا ایها»، «یا ایها» گفتن. «تأیّه» قرآنی یعنی «یا ایها» قرآنی چندین بخش است: یک بخش از آن به عنوان بشر است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾[16] است و امثال آن است. این ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ،[17] این یک ﴿مَا هِیَ إِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[18] یک «تأیّه» جهانی است: ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾، اینها عمومی‌ترین «تأیّه» قرآنی است.

از آن به بعد «تأیّه» اهل کتاب است: ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ.[19] مرحله سوم «تأیُّه» نسبت به مؤمنین است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾. در بین ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ «تأیُّه»های ویژه‌ای است که در این مؤمنان ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ﴾،[20] است، بالاتر از آن ﴿یا أُولِی الْأَلْباب[21] است، آن که مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ[22] است، ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ[23] و مانند آن است. عمده این «تأیُّه»های میانی است که می‌فرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ شما وقتی مؤمن هستید باید برابر ایمان خود عمل بکنید.

 ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾؛ چرا کاری که نمی‌کنید می‌گویید؛ می‌گویید ما حاضر هستیم دین را یاری کنیم، حاضر هستیم که نظام را یاری کنیم، حاضر هستیم جبهه را یاری کنیم، حاضر هستیم که فلان کار خیر را انجام بدهیم؛ ولی موقع عمل که شد یا کلاً ترک می‌کنید یا بعضاً ترک می‌کنید. انجام ندادن، به چیزی که تعهد کردید این با ایمان سازگار نیست. این کار با نفاق فرق می‌کند؛ نفاق این است که شخص در درون خود یک کفر مستقر دارد، یک غده بدخیمی در درون او هست؛ لذا بیرون او با درون او فرق می‌کند، جَلوت او با خلوت او فرق می‌کند، فعل او با قول او فرق می‌کند. تمام کارها را بر اساس آن غده بدخیم انجام می‌دهد؛ لذا ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[24] است، او کافر است، در درون او این غده هست؛ اما افراد «ضعیف الایمان» مسلمان و مؤمن هستند، دلشان می‌خواهد در جبهه شرکت کنند، در نظام شرکت کنند، در کار خیر شرکت کنند؛ اما موقع عمل که رسید گاهی تعلّل می‌کنند، گاهی ضعیف انجام می‌دهند، گاهی مختصری انجام می‌دهند، گاهی اصلاً انجام نمی‌دهند، این اراده ضعیف اینها با آن ایمان سازگار نیست. فرمود حرفی که زدید عمل بکنید! این کاری به منافقین ندارد.

در جریان نفاق، یک غده بدخیم کفر درونی در درون او مستقر است؛ این را کسی نمی‌گوید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ و تمام کارها را هم بر اساس آن انجام می‌دهد. اگر یک جا مصلحت باشد که دروغ بگوید دروغ می‌گوید؛ مصلحت باشد راست بگوید راست می‌گوید. آن راست گفتن او هم برای اینکه نفع او در آن است؛ یعنی با آن غدّه هماهنگ است. کاملاً مرز نفاق با ضعف ایمان فرق دارد؛ لذا در سوره مبارکه «احزاب» مسئله منافقین را با کسانی که «ضعیف الایمان» هستند از هم جدا کرد؛ گرچه کنار هم ذکر کرد. فرمود: ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾،[25] این یک بیماری است؛ اما آن منافق مرده است، مریض نیست. روح دینی او کلاً رخت بربسته است، او «ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»،[26] او مرده است؛ اما افرادی که «ضعیف الاراده» هستند مسلمان و مؤمن هستند؛ منتها درجه اسلام و ایمان آنان ضعیف است، اراده آنها ضعیف است. تعهّد می‌سپارند گاهی خلاف و خُلف وعده می‌کنند، وعده می‌دهند عمل نمی‌کنند، امضا می‌کنند پای امضای خود نمی‌ایستند؛ اما معتقد هستند و گاهی هم ممکن است توبه بکنند.

در جریان منافقان در سوره مبارکه «بقره» گذشت که جَلوت اینها با خلوتشان فرق می‌کند؛ چه اینکه ظاهر آنان هم با باطنشان فرق می‌کند. در جریان سوره مبارکه «بقره»: ﴿وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾؛[27] اینها می‌گویند اینها افراد سفیه هستند ـ معاذالله ـ که ایمان آوردند، مگر آدم می‌شود ایمان بیاورد؟ این غدّه را دارند؛ اما به حسب ظاهر وقتی که با مؤمنین هستند: ﴿وَ إِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾؛[28] اما «ضعیف الایمان» هرگز این حرف را نمی‌زند.

بنابراین منافق یک کفر مستقر دارد، ظاهر او کاملاً با باطن او مخالف است، جَلوت او با خلوت او مخالف است، قول او کاملاً با فعل او مخالف است و مانند آن؛ سوره مبارکه «صف» با آنها کار ندارد. سوره مبارکه «صف» با مؤمنین «ضعیف الایمان» کار دارد. آنهایی که درست مسئله مرگ و بعد از مرگ را باور نکردند و خیال می‌کنند که مرگ پوسیدن است، آدم چرا خود را از بین ببرد؟ در حالی که تمام برکات برای آن طرف مرگ است.

فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾؛ وقتی وعده دادید به قول خود عمل بکنید. مسئله خُلف وعده را خیلی‌ها خیال می‌کنند که این حکم اخلاقی است. وفای به وعده ظاهراً واجب است، تنها حکم اخلاقی نیست، بلکه حکم فقهی هم دارد. آدم وقتی با کسی قرار داشت که فلان ساعت بیاید، بعد آن شخص هم تلاش و کوشش می‌کند که در فلان وقت خود را به سر موعد برساند، این برای اینکه مقداری خسته است، می‌خواهد بخوابد، نمی‌رود، بعد عذرخواهی می‌کند. این خُلف وعده به حساب عرف، یک کار خلاف اخلاقی است یا خلاف شرع است؟ چه کسی گفته کسی قول بدهد و عمل نکند، معصیت نیست؟ بخشی از اینها حکم فقهی دارد نه تنها حکم اخلاقی که ما بگوییم ارزش اخلاقی ندارد. وقتی آدم به کسی قول داده، سر موعد از راه دور آمده و این وقت او را تلف کرده، این معنا ندارد که آدم نرود. بنابراین بخشی از اینها از یک طرف حکم اخلاقی دارد، حکم فقهی هم دارد.

فرمود چرا شما  کاری که انجام نمی‌دهید را می‌گویید؟ تا از فضیلت عمل به قول، شما را برخودار کنیم، یک؛ از خطر تخلّف به این کار هم شما را برخوردار کنیم، دو.

 ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً﴾، ذات اقدس الهی کسانی را دوست دارد که در راه او متحداً، یک؛ مثل بُنیان مرصوص، دو؛ در صحنه حاضر است که دین را یاری کند؛ نه اختلافی در آن هست؛ صف را صف گفتند، برای اینکه بیگانه در این وسط جا ندارد، همه با هم و کنار هم هستند و مثل بنیان مرصوص هستند. «رصاص»؛ یعنی سُرب. اگر همه خانه‌ای را روی سُرب بسازند خیلی با دوام است. اگر سُربی باشد خیلی با دوام است. فرمود صف اینها صف سُربی است و نفوذناپذیر است و خودش هم متلاشی نمی‌شود. ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾؛ بنیان سُربی است و این بنیان را چیزی از بین نمی‌برد. تا انسان زنده است که دفاع می‌کند و اگر رحلت کرد که مسئول نیست. آن بیان نورانی ائمه(علیهم السلام) با تعبیرات گوناگون که فرمود: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم‏»؛[29] فرمود شما دو تا سنگر داشته باشید: سنگرِ مال، داشته باشید که در سنگر مال، جان خود را حفظ کنید. سنگر بعدی، سنگر جان است؛ سنگر جان، داشته باشید که در سنگر جان، دین خود را حفظ بکنید. اگر جان شما از بین رفت که کسی نمی‌تواند دین شما را بگیرد؛ لذا دین برای همیشه محفوظ است. فرمود این دو تا سنگر را داشته باشید! این «إِذَا نَزَلَتْ»، «إِذَا نَزَلَتْ» در بیانات نورانی حضرت امیر هم هست. فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾؛ هم متحد هستند و هم سُرب‌گونه ایستاده‌اند که چیزی اینها را نمی‌تواند بلغزاند، این اصل کلّی.

بعد نمونه‌هایی از انبیا نقل می‌کند؛ آنها که «یقولون ما لا یفعلون» آنها را نقل می‌کند. آنها که «یقولون ما یفعلون» آنها را نقل می‌کند. درباره حواریون نقطه مثبت هست. درباره بعضی از پیروان موسای کلیم نقطه منفی هست. همه اینها را در مدار این سه عنصر جنگی یعنی اوّل و وسط و آخر ذکر می‌کند.

پرسش: آیه دوم درباره امر به معروف نیست که شما چرا به چیزی که امر می‌کنید خودتان به آن عامل نیستید؟

پاسخ: نه، آن در جریان ﴿أَ تَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ﴾[30] آن هست. فرمود چرا به دیگران می‌گویید خودتان عمل نمی‌کنید، مگر عاقل نیستید؟ ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ آدم عاقل کار خیر را برای دیگری می‌خواهد خودش که باید پیشگام باشد. کسی که مردم را به خیر دعوت می‌کند و خودش عمل نمی‌کند، عاقل نیست و قبلاً هم ملاحظه فرمودید که هر گونه درس و بحثی به عنوان علم، نردبان است، علم مطلوب بالذّات نیست. علم یک نردبان خوبی است برای اینکه انسان عاقل بشود عاقل که شد، دیگر «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[31] راحت است، فرمود: ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛[32] یعنی اصلاً علم نردبان است، ما علم را می‌خواهیم برای اینکه بالا برویم، نه اینکه علم را بخوانیم که ده دور یا بیست دور کفایه بگوییم، مکاسب بگوییم، رسائل بگوییم؛ علم برای علم نیست. علم مثل آن شمشیرسازی است که مرتّب شمشیر می‌سازد؛ ولی خودش به جبهه نمی‌رود. درست است شمشیر می‌سازی؛ اما شمشیر برای جهاد است، آدم ده بار بیست بار سی بار این کتاب را تدریس می‌کند، این مثل اینکه ده بار بیست بار سی بار مرتّب نردبان می‌سازد؛ نردبان‌سازی کار خوبی است کار مقدّمی است، کار مطلوب بالاصالة که نیست. این آیه را ملاحظه بفرمایید فرمود این اسراری که ما بیان می‌کنیم ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾؛ اما ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾، «عالمون» باید بالا بروند عاقل بشوند، وقتی عاقل شدند راحت هستند، چون «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». هیچ عاقلی معصیت نمی‌کند، هیچ عاقلی خلاف نمی‌کند، برای اینکه اصلاً عقل را حضرت معنا کرده که عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». عقل را هم ائمه(علیهم السلام) این طور معنا کردند، هم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، فرمود عقل را عقل می‌گویند برای اینکه زانوهای چموش و جموحِ شهوت و غضب را عِقال می‌کند. این شترهای جموح و چموش که آرام نیستند، ساربان این شترها را عِقال می‌کند «زانوبند»، دو تا زانوی آن را محکم می‌بندد که اینجا بایستد. اینکه می‌گویند آن جریان قصّه‌ای که کسی گفت من توکل به خدا کردم، شتر را در کنار مسجد گذاشتم و رفت، حضرت فرمود: «اعْقِلْ و تَوَکَّل‏»؛[33] تو کار خود را باید انجام بدهی «اعْقِلْ»؛ یعنی عقال بکن، از آن به بعد گفتند: «با توکل زانوی اشتر ببند».[34] ما باید عقال بکنیم این شهوت و غضب را اگر با زانوبند عقلی عقال نکنیم، او کسی را رها نمی‌کند؛ لذا در آن آیه فرمود: ﴿أَ تَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ﴾، این نسیان نیست این تناسی است؛ این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج هست که «ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُون‏ بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون‏»؛[35] فرمود آنها که به یاد حق و خیر بودند آنها رفتند. یک عده فراموشکار! بعد فرمود «متناسی»؛ آن کسی که عمداً فراموش می‌کند. ما یک نسیان داریم؛ اگر نسیان باشد، طبق «حدیث رفع»، «رُفِعَ»[36] چند امر؛ یکی هم نسیان است. او را مؤاخذه نمی‌کنند؛ اما تناسی یعنی عمداً انسان کاری بکند که یادش برود، به خاطر بی‌اعتنایی، فرمود: «ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُون‏ بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون‏»، اینها را ذات اقدس الهی می‌فرماید عاقل نیستند. در این قسمت می‌فرماید که این آیات را که ما می‌گوییم تنها برای شما نیست انبیای قبلی هم اُمَمی داشتند، همین حرف‌ها برای آنها بود؛ البته قرآن کریم آمد، ضمن تصدیق رهآورد انبیای قبلی(علیهم السلام) که ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[37] هست، ﴿مُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾[38] هم هست. این هَیمنه و سیطره برای اوست.

خدا مرحوم کاشف الغطاء را غریق رحمت کند! ایشان در همان کشف الغطاء فرمود اگر قرآن نبود، دینی روی زمین نبود،[39] برای اینکه انجیل تحریف شده، این تورات تحریف شده، آن معارف بلند الهی را از یاد مردم بردند، نه عیسی را مردم درست می‌شناسند، نه موسی را درست می‌شناسند، نه انبیای ابراهیمی را می‌شناسند. قرآن آمده اینها را به عظمت یاد کرده، عیسی را معرفی کرده، موسی را معرفی کرده، آنها را به عصمت معرفی کرده، به عدل و عقل معرفی کرده، به مبارزه علیه ظلم معرفی کرده. این عیسی ماندنی شد، این موسی ماندنی شد. فرمود اگر مسیحیت ماند به برکت قرآن ماند. آن انجیل یا آن توراتی که در آن هست که ـ معاذالله ـ خدا با یعقوب کُشتی گرفت یا فلان پیامبر ـ معاذالله ـ شراب خورد، این کتابی نیست که بماند، این دینی نیست که بماند. اگر مسیحیت مانده است، قرآن آن را زنده کرد و اگر یهودیت مانده است قرآن آن را زنده کرده است. خدا او را غریق رحمت کند! این فرمایش بسیار لطیفی است.

فرمود این حرف‌هایی که ما به شما می‌زنیم، قبلاً هم به انبیای دیگر به اُمَم دیگر گفتیم: ﴿وَ إِذْ﴾؛ یعنی «أُذکُروا» به یاد بیاورید! ﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَد تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ﴾؛ شما می‌گویید رسول خدا هستم؛ اما به حرف خود عمل نمی‌کنید. شما معتقد هستید من رسول خدا هستم؛ اما عملاً تخلف می‌کنید. ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَد تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ﴾.

بعد اینکه ما گفتیم: ﴿کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ﴾؛ در دستگاه خدا این به عنوان یک غضب مهم ثبت شده است. هر وقت ذات اقدس الهی بخواهد برابر این مقت و غضب عمل بکند، عمل می‌کند؛ گاهی در دنیاست، گاهی در برزخ است، گاهی در ساهره قیامت است، گاهی از وسط جهنم درمی‌آید. فرمود درباره یهودی‌ها: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا﴾؛ کاملاً منحرف شدند، ﴿أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾؛ یعنی اینها اوّل به مکروهات تن در دادند، بعد به معاصی صغیره، بعد به معاصی کبیره، کم‌کم به آن ریشه‌های اصلی بی‌اعتنا شدند، آن‌گاه ذات اقدس الهی «إزاغه» کرد. قبلاً هم ملاحظه فرمودید إضلال خدا، ازاغه خدا و مانند اینها، همه اینها کیفری است و نه ابتدایی؛ یعنی خدا إضلال ابتدایی ندارد، ازاغه ابتدایی ندارد. اضلال ابتدایی که مثلاً فرموده است: ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾،[40] اضلال ابتدایی این است که ـ معاذالله ـ خدا کسی را گمراه بکند؛ این که ممکن نیست، چون خودش فرمود درباره قرآن و کتاب‌های دیگر هم همین طور است که ﴿الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ؛[41] ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ هست، ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ هست، اصلاً قرآن برای هدایت مردم آمده است. پس ﴿یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ مقابل ندارد که ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾ یک عده را گمراه بکند، این طور نیست. إضلال ابتدایی نسبت به ذات اقدس الهی محال است. ما چنین چیزی نداریم که خدا ابتدائاً کسی را گمراه بکند؛ اما هدایت ابتدایی یک اصل الهی است و داریم و فراوان هم داریم که ﴿یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ یا ﴿هُدی لِلنَّاسِ. اگر کسی برابر این هدایت ابتدایی عمل کرد، ﴿زَادَهُمْ هُدی﴾[42] می‌شود، ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾[43] می‌شود، ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[44] می‌شود، ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾[45] میشود که همه اینها هدایت‌های پاداشی است. فرمود اگر ایمان بیاورید خدا شما را هدایت می‌کند؛ یعنی هدایت پاداشی. ایمان و وسیله رشد شما را بیشتر می‌کند. ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾، اگر هدایت ابتدایی باشد که اتّحاد مقدم و تالی است؛ اینکه فرمود اگر خدا را اطاعت بکنید هدایت می‌شوید؛ اگر هدایت نشوند که خدا را اطاعت نمی‌کنند. تالی همیشه غیر از مقدم است؛ یعنی اگر اطاعت کردید، یک مزید هدایتی نصیب شما می‌شود که این می‌شود هدایت پاداشی؛ اما در جریان اضلال، اضلال ابتدایی اصلاً نیست. همه مواردِ اضلال، اضلال کیفری است. اضلال کیفری فرمود اینها که بیراهه رفته‌اند، خدا گمراهشان می‌کند.

پس مطلب اوّل این است که هدایت دو قسم است: هدایت ابتدایی و هدایت پاداشی و مطلب دوم این است که اضلال فقط کیفری است. مطلب سوم این است که اضلال کیفری یعنی چه؟ اینجا هم «إزاغه» فرمود، این ازاغه کیفری یعنی چه؟ یعنی یک چیز وجودی است خدا به اینها می‌دهد به نام ضلالت؟ یک چیز وجودی است خدا به آنها می‌دهد به عنوان زیغ قلب، یا لطف خود را می‌گیرد؟ هیچ چیزی نیست که به نام إضلال کیفری باشد إزاغه کیفری باشد؛ یعنی چیزی باشد خدا به اینها بدهد به عنوان ضلالت یا به عنوان زیغ قلب. در سوره مبارکه «فاطر» مشخص کرد. فرمود کسانی که در راه هستند، ما درِ رحمت را به روی آنها باز می‌کنیم و این در را هیچ کسی نمی‌تواند ببندد: ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ﴾؛[46] دری که خدا از رحمت باز کرد، هیچ کس نمی‌تواند ببندد؛ این مربوط به این بحث. اما ﴿وَ مَا یُمْسِکْ﴾[47] در را ما می‌بندیم، لطف به او نمی‌دهیم، فیض به او نمی‌رسانیم، همین! آن وقت او می‌افتد. نه اینکه چیزی به او می‌دهیم، غدّه‌ای به عنوان ضلالت یا إزاغه! نه، ما این لطفی که تا حال می‌دادیم حالا دیدیم که او ﴿کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ‏﴾[48] پشت سر می‌گذارد، این را دیگر به او نمی‌دهیم. این می‌شود «وَکَلَهُ الله الی نفسه». اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکرّر عرض می‌کرد: «وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا»،[49] همین است. یک کودک نوزاد را یک لحظه سرپرست او او را رها کند می‌افتد. ما که از آن کودک نوزاد ضعیف‌تر و فقیرتر هستیم. یک لحظه که ما را رها کند می‌افتیم. نه اینکه چیزی باشد به نام زیغ که خدا «أزاغهم»، یا چیزی باشد به عنوان ضلالت که ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾، نه! این را اوّل سوره مبارکه «فاطر» مشخص کرد که ما در را یا باز می‌کنیم یا می‌بندیم؛ کاری نداریم؛ درِ رحمت را باز بکنیم مرتّب باران می‌آید، مرتّب برف و تگرگ می‌آید، مرتّب علم می‌آید، مرتّب اقتصاد می‌آید، مرتّب امنیت و امانت می‌آید، این است.

در بیان نورانی امام سجاد قبلاً هم گذشت که اصلاً ذات اقدس الهی حرم امن مشیئت او، حکمت است. هیچ کاری را نمی‌توان از خدا خواست که خدا آن کار را انجام بدهد که از حرم امن حکمت دور باشد: «مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[50] خدایی منزه است که با هیچ کاری، با هیچ توسّلی، با هیچ درخواستی، با هیچ تلاش و کوششی نمی‌شود خدا کاری بخواهد برای ما که مطابق با حکمت نباشد؛ مشیئت او در حوزه حکمت اوست. اینکه فرمود: ﴿فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ﴾، این را اوّل سوره مبارکه «فاطر» معنا کرد؛ یعنی تا حال ما درِ رحمت را باز کرده بودیم او عمداً ﴿کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ‏﴾، بعد او را به حال خودش رها کردیم، وقتی به حال خودش رها کردیم می‌افتد، اگر کسی هیچ پایگاهی ندارد، اصرارِ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گاهی در نماز گاهی بعد از نماز این است که «لاتَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ»، ببینید یک لحظه آدم را رها کنند حرفی می‌زند که پشیمان می‌شود، یک امضا می‌کند رسوا می‌شود، جایی می‌رود رسوا می‌شود، همین است.

فرمود ما کاری به عنوان ضلالت نداریم که کسی را گمراه بکنیم، او را رها می‌کنیم او هم می‌افتد. اینجا هم از همین قبیل است فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾؛ در اینجا فرمود: ﴿وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ﴾؛ یعنی ما او را راهنمایی نمی‌کنیم، آدرس بدهیم، این را بفرستیم و آن را بفرستیم که بیا، نمی‌آید. تمام این فلش‌ها متوجه دین شد، انبیا را فرستادیم، اولیا را فرستادیم، شهدا را فرستادیم، صدیقین را فرستادیم، صُلحا را فرستادیم، نمی‌آید. کسی را دنبال او بفرستیم، این طور نیست. راه باز است، هر لحظه‌ای بخواهد برگردد راه باز است؛ اما حالا کسی را دنبال او بفرستیم نه! برای اینکه چندین بار ما فرستادیم، ﴿وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾، دری را که ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی ببندد، هیچ کسی نمی‌تواند آن در را باز کند.

«و الحمد لله ربّ العالمین»



[1]. تلخیص البیان، ص136.

[2]. نهج الحق و کشف الصدق، ص424.

[3]. سوره صف، آیات10 و 11.

[4]. سوره صف، آیه14.

[5]. سوره نور، آیه31.

[6]. سوره آلعمران، آیه21.

[7]. سوره نساء، آیه157.

[8]. سوره أعلی، آیه1.

[9]. سوره جمعه، آیه1؛ و سوره تغابن، آیه1.

[10]. سوره إسراء، آیه1.

[11]. سوره رعد، آیه15.

[12]. سوره آل‌عمران، آیه83.

[13]. سوره إسراء، آیه44.

[14]. سوره إسراء، آیه44.

[15]. سوره نساء، آیه39؛ سوره یونس، آیه65.                                                                                                                                                                                                                                           

[16]. سوره فاطر, آیه15؛ سوره بقره، آیات21، 28؛ سوره نساء، آیه1.

[17]. سوره انفطار، آیه6؛ سوره انشقاق، آیه6.

[18]. سوره مدثر، آیه31.

[19]. سوره آل‌عمران، آیه64.

[20]. سوره حشر، آیه2.

[21]. سوره بقره، آیات 179 و 197.

[22]. سوره انفال, آیه64.

[23]. سوره مائده, آیه41.

[24]. سوره نساء، آیه145.

[25]. سوره احزاب، آیه60.

[26]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه87.

[27]. سوره بقره، آیه13.

[28]. سوره بقره، آیه14.

[29]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص216.

[30]. سوره بقره، آیه44.

[31] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[32] . سوره عنکبوت، آیه43.

[33]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة, ج1, ص75.

[34] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بخش45؛ «گفت پیغامبر به آواز بلند ٭٭٭ با توکل زانوی اشتر ببند».

4. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه176.

[36]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص462.

[37]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه46.

[38]. سوره مائده، آیه48.

[39]. کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، ج‌4، ص323; «أنّه لولا ثبوت نبوّة نبیّنا بإعجاز القرآن، و بالمعجزات الّتی تکفی کلّ واحدة منها فی قیام البرهان، و نصّه علی کلّ شی‌ء قدیم، لمّا ثبتت و اللّه نبوّة موسی و لا عیسی و لا نوح و لا إبراهیم؛ لقضاء ما فی الإنجیل و التوراة من الاختلافات الظاهرات بعدم صدورهما من جبّار السماوات، و یکونان علی نفی النبوّة أدلّ من الإثبات».

[40]. سوره نحل، آیه93؛ سوره فاطر، آیه8.

[41]. سوره بقره، آیه185.

[42]. سوره احقاف، آیه17.

[43]. سوره انفال، آیه2.

[44]. سوره نور، آیه54.

[45]. سوره تغابن، آیه11.

[46]. سوره فاطر، آیه2.

[47]. سوره فاطر، آیه2.

[48]. سوره بقره، آیه101.

[49]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص524.

[50]. صحیفه سجادیه، دعای13.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق