أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ (39) وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (٤۰) وَ لَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ مَا عَلَیْهِم مِن سَبِیلٍ (٤۱) إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٤۲) وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (٤۳) وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِن بَعْدِهِ وَ تَرَی الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ یَقُولُونَ هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ (٤٤) وَ تَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ وَ قَالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلاَ إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذَابٍ مُقِیمٍ (٤۵)﴾
جواز دفاع فردی برای مؤمنین در مکه
سورهٴ مبارکه «شوریٰ» در مکه نازل شد و عناصر محوری سُور مکی اصول دین است، گاهی به خطوط کلّی فقه و اخلاق و حقوق هم اشاره میکند. در این بخش که فرمود مؤمنان در نجات هستند و ظالمین در عذاب میباشند، فرمودند ظلمپذیر نباشید و اگر مظلوم شدید از خودتان دفاع کنید؛ اولاً طوری باشد که کسی بر شما مسلّط نباشد تا ظلمی بکند و اگر ظلمی کرد کاملاً مجاز هستید که دفاع کنید. مستحضرید که جریان دفاع رسمی و دولتی در مکه نبود، بعدها آیه سوره مبارکه «حج» نازل شد که ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾،[1] از آن به بعد بود که مسئله جهاد و جنگ مسلّحانه و مانند اینها تشریع شد، چون حکومت اسلامی تشکیل شد و قدرتی پیدا کردند؛ ولی در صورت اقتدار اصل دفاع فردی و مانند آن در مکه بود. فرمودند مؤمنان در امان و رفاه الهی هستند، اوصافی که برای مؤمنان ذکر کردند، گذشته از استجابت دعوت پروردگار، اقامه نماز، شورایی بودن امر آنها و انفاق کردن روزیهای الهی، مسئله دفاع هم مطرح بود،
ستم ناپذیری و انتقامگیری از اوصاف مؤمنین
فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ﴾؛ مؤمن کسی است که اگر به او ستم شود، از خود دفاع میکند؛ یعنی ایمان با سلطهپذیری سازگار نیست. این «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»،[2] از دستورهای رسمی اسلام است؛ فرمود مؤمنین کسانی هستند که اگر «بَغی» و ستمی به آنها شود، هرگز ستمپذیر نیستند تا با پذیرش ستم، استکبارِ مستکبران را تأیید کنند: ﴿وَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ﴾، این انتصار همانطوری که در سورهٴ مبارکه 47 ـ محمد ـ مشخص شد که به معنی انتقام است، در سوره مبارکه «انفال» هم به معنی استنصار خواهد بود که در آیه 72 سوره مبارکه «انفال» فرمود: ﴿وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْر﴾؛ اگر آنها «إنتصار» کردند ـ «انتصر» به معنای «استنصر» هم آمده است ـ و از شما کمک خواستند، بر شما لازم است که آنها را یاری کنید: ﴿وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ﴾. یک وقت است که اختلاف دینی نیست، اختلاف مالی و مانند آن است که آن از اساس حساب دیگری دارد؛ امّا اگر در مسائل دینی اختلاف کردند و یکی مظلوم شد و از شما کمک خواست: ﴿وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْر إِلاّ عَلَی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُم مِیثَاقٌ﴾؛ اگر با حکومتی شما پیمان عدم دخالت بستید، آنجا حساب دیگری دارد که باید پیمانتان را عمل کنید، امّا اگر با کشوری چنین پیمانی نبستید و آن کشور یک عمل ضدّ دینی دارد انجام میدهد، علیه مظلومان باید قیام کنید و آن ظالم را سر جایش بنشانید؛ اینجا که فرمود انتصار میکنند چنین است و خدای سبحان هم در سوره مبارکه 47 ـ محمد ـ آیه چهارم فرمود: ﴿لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ اگر خدا میخواست انتقام میگرفت. آنجا «إنتصر» به معنای «إستنصر» نیست، «إنتصر» یعنی «إنتقم» ﴿وَ لکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾؛[3] خدا میخواهد که شما را بیازماید و ببیند که ملت مبارز و مجاهد هستید و از سرزمین خود دفاع میکنید یا نه؟ پس «إنتصار» یعنی انتقام. ﴿وَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ﴾؛ آمادگی را هم باید حفظ کنید، برای اینکه انتقام گرفتن بدون آمادگی نیست.
مقصود از تماثل سیئه در مقابل سیئه
بعد فرمود حالا که خواستید انتقام بگیرید ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾، این یک اصل جامع و کلّی است؛ از نظر کلامی معنای آن این است: کسی که معصیتی کرده است، در قیامت نسبت به عقوبت آن «یَسوئه»؛ یعنی بدش میآید؛ ولی عقوبت الهی «حَسَنه» است و نسبت به او «سیّئه» به حساب میآید، چون از نظر مسئله کلامی «یَسوئه» هست، این است که میفرماید: ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾، گرچه آن عقوبت «حَسَنه» است، چون عدل است. این یک مطلب.
ناتمامی دیدگاه فخررازی در حقوقی دانستن تماثل در کیفر
مطلب دوّم اینکه اگر نسبت به دنیا باشد، این ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ آنطوری که به ذهن میآید، دوّمی هم مثل اوّلی «سیّئه» است که «یَسوءُ الانسان»، امّا آنطوری که فخر رازی و امثال ایشان معنا کردند، این حکم حقوقی است؛ یعنی دوّمی که کیفر هست مثل اوّلی است و نه بیشتر از آن، به عبارتی دیگر «تَماثُل» در کیفر هست که مسئله حقوقی است، گرچه فخر رازی در ذیل ﴿مِثْلُهَا﴾ دارد که نه کمتر است و نه بیشتر؛ امّا مستحضرید که این اگر در مقام تحدید است، نسبت به نفی زائد، حدّ دارد، نه نسبت به ناقص. اینکه فرمود: ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾؛ یعنی زائد نباشد، نه اینکه کمتر نباشد، چون عفو را در همین آیات تجویز کرده، بلکه ترغیب نموده است؛ تخفیف و عفو جایز است، پس اگر منظور از این مثل «تَماثُل» حقوقی باشد و نه اخلاقی، نسبت به نفی زائد مفهوم دارد نه نفی ناقص، برای اینکه نفی ناقص را خودش فرمود اگر عفو کنید برای شما بهتر است، پس ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾. دَه مسئله از مسائل فقهی را جناب فخر رازی ذیل این آیه ذکر کرده است که «تَماثُل» بین کیفر و آن سیّئه باید باشد؛[4] البته آیاتی که در سوره مبارکه «بقره»[5] یا «مائده» آمده است که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾، ﴿الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾، ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ﴾[6] و مانند آن، نشان میدهد که «تَماثُل» حقوقی در آنجاها مطرح است.
اختصاص تماثل در مسئله و عدم جریان آن در حدود
مطلب بعدی آن است که این «تَماثُل» باید در مسئله قصاص باشد نه در مسئله حدود، برای اینکه حدود «تَماثُل» ندارد، اگر کسی «قَذف» کرده، این «مقذوف» حق ندارد که نسبت به «قاذف» او را هم «قَذف» کند، برای این حدّی است که آن «قاذف» را حدّ میزنند؛ اگر او نسبت به مَحارم او حرف بدی زده است یا تعدّی کرده است، این شخص نمیتواند تأدّی کند، حرف بدی بزند و «قَذف» کند، این «تَماثُل» در مسائل قصاص است و نه در مسائل حدود؛ اینکه فرمود: ﴿سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾، آنجایی است که مثل قصاص تعیین به دست مظلوم است که حقّ اوست، امّا آنجا که تعیین به دست خدای سبحان است نه به دست مظلوم، یعنی خدا آن را مثل حدود به دست مظلوم نداد، تعیین آن هم به عهده ذات اقدس الهی است. پس اگر ﴿سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ ناظر به مسئله حقوقی باشد، فقط درباره مسئله قصاص و امثال قصاص است که «حق النّاس» است، نه مسئله حدود که «حق الله» است.
علت عدم جریان تماثل کیفری در حدود
قبلاً هم ملاحظه فرمودید که وجود انسان چند لایه دارد: یک بخش حیوانی دارد که همه میدانند؛ در سوره «نساء» و مانند آن فرمود وقتی صحبت از جبهه و جنگ و دفاع از مرز اسلامی شد: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛[7] اینها فقط به فکر خودشان هستند، این همان خودِ حیوانی است. در سورهٴ مبارکه «حشر» فرمود اینها خودشان را فراموش کردند، یک عدّه هستند که به خودفراموشی مبتلا هستند: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛[8] خدا اینها را از یاد خودشان برده؛ این آن خودِ عقلانی و خودِ ملکوتی است که اینها خودِ حیوانی یادشان است و برابر ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾؛ امّا خودِ ملکوتی که خودِ واقعی است را فراموش کردند.
لایه بعدی یک خودی است که ما امین آن هستیم، نه مالک آن؛ در قرآن آیاتی که نسبت به ظلم و به خیانت دارد، نشان میدهد که در لایههای ذات ما گوهری است که ما مالک آن نیستیم، بلکه ما امین آن هستیم و باید آن را حفظ کنیم، برای اینکه در آن لایهٴ بعدی، آیات دارد که اینها به خودشان ظلم کردهاند، به خودشان ظلم کردهاند یعنی چه؟ یعنی این ظالم محدودهای دارد، یک؛ مظلوم قلمروی دارد، دو؛ این ظالم از محدودهٴ خود تعدّی کرده و وارد حوزه مظلوم شده است، سه؛ تا ظلم تحقق پیدا کند، چهار. اگر ما مالک تمام لایههای خود باشیم، دیگر ظلم فرض ندارد و اگر تمام لایههای ما در اختیار خودِ ما باشد که خیانت فرض ندارد، اینکه فرمود خدا میداند: ﴿تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾؛[9] شما به خودتان خیانت کردید، به کدام خود؟ خودِ حیوانی که خائن است، این خودِ عادی که با نقشه و حیله و مکر زمینه خیانت را فراهم میکند، آن خودی که مورد خیانت است، کدام خود است؟ یا آن خودی که مورد ظلم است، کدام خود است؟ ﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾،[10] این تعبیر ظلم که ما به خود ستم کردهایم، نشان از یک لایه دیگری است؛ این تعبیر خیانت که ﴿تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾، معلوم میشود یک نفس دیگری هست که آن را ذات اقدس الهی به عنوان امانت به ما داده است نه تملیک! در بخشهایی از قرآن که فرمود: ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾[11] نشان میدهد که مالک حقیقی ذات اقدس الهی است، حتی در مسئله «سمع» و «بصر»!
بنابراین ما در مسئله حدود نمیتوانیم «تَماثُل» در کیفر را قائل شویم، حداکثر در مسئله قصاص است که «تَماثُل» را در آنجا دین اجازه داده است.
اَدبی بودن تماثل در آیه در نظر نهایی
«فتحصّل» که ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ یا این «تَماثُل»، «تَماثُل» ادبی است؛ یعنی کیفر هم مثل ظلم «سیّئه» است که «یَسوءُ الانسان»؛ البته این صبغهٴ حقوقی و فقهی ندارد؛ امّا اگر ناظر به حقوق و مباحث فقهی باشد؛ یعنی کیفر باید مثل خودِ ستم باشد و چون در مقام تحدید است مفهوم دارد؛ ولی به قرینه قبل و بعد، مفهوم آن ناظر به نفی زائد است، نه نفی طرفین که در تفسیر فخر رازی آمده است، پایینتر از آن جایز است، چون تخفیف و عفو جایز است! عفو را در اینجا بیان کرده است و تخفیف را در درباره قصاص و مانند آن در جای دیگری بیان کرده است.
تماثل در کیفر با فرض مفهوم آیهٴ دال بر نفی زائد نه ناقص
بنابراین مفهوم داشتن آن ناظر به نفی زائد است؛ یعنی اگر کسی مورد ظلم واقع شد، بیش از اندازهای که ستم دیده است حق کیفر دادن ندارد؛ لذا فرمود: ﴿وَ مَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَاناً فَلا یُسْرِف فِی الْقَتْلِ﴾،[12] این شخص در کیفر تعدّی نکند، وگرنه میشود ظالم. پس ﴿سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ اگر مفهوم داشته باشد، ناظر به نفی زائد است نه نفی أقل و اگر ناظر به مسئله حقوقی باشد، در خصوص مسئله قصاص است نه مسئله حدود، چون مسئله حدود در اختیار انسان نیست؛ حیثیتِ آدم، ناموسِ آدم، حریمِ آدم و حرمِ آدم، اینها امانتهای الهی است، برای ما نیست؛ این مثل خون و مال نیست که خدا به ما داده باشد، این امانت الهی است که انسان موظف است ان را حفظ کند؛ لذا اگر به حریم خانمی تعدّی شده، او و همه بستگان هم بخواهند رضایت بدهند، پرونده همچنان باز است، برای اینکه این ناموس زن «حق الله» است، نه حق شوهر، نه حق پدر، نه حق برادر و نه حق فرزند؛ با رضایت آنها مسئله تجاوز به عنف حلّ نمیشود، این جزء حدود است نه جزء قصاص؛ لذا فرمود: ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾.
توصیه روایات به پیمودن درجات علمی و عملی قرآن
در بخشهایی از روایات آمده است که «اقْرَأْ وَ ارْق»؛[13] بخوان و بالا برو، این هم ناظر به مطالب علمی است که قرآن درجات و مراتبی دارد و انسان میتواند از هر مرتبهای به مرتبه بالاتر برود. در ذیل آیه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾[14] در تفسیر شریف نورالثقلین هست که برخیها خدمت امام صادق(سلام الله علیه) شرفیاب شدند و عرض کردند «نون» و «قلم» چیست؟ فرمود دو نهر از نهرهای بهشت است، عرض کردند: «زِدْنِی بَیَاناً»؛ باز بفرمایید چیست؟ فرمود: اینها دو فرشته از فرشتههای الهی هستند، عرض کردند: «زِدْنِی بَیَاناً»، فرمود دیگر بلند شوید، از این به بعد جمعیتی دارند میآیند که من نمیتوانم در برابر آنها این آیه را برای شما معنا کنم.[15] هرکدام از اینها مراحلی دارد! اگر معصوم(سلام الله علیه) بخشی از اینها را به ما ارائه داد، اینها کلیدی است که میشود از اینها بهرههای فراوانی برد؛ آنگاه «اقْرَأْ وَ ارْق»! «ارْقَأْ وَ اقْرَأ»[16] هم هست، امّا در مسائل عملی آن هم «اقْرَأْ وَ ارْق» میباشد؛ یعنی بخوان و بالا برو!
برتری عفو و احسان از انتقام، نمونهای از درجات عملی قرآن
در مرحله اوّل فرمود: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الألْبَابِ﴾[17] یا فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ﴾؛ اگر کسی مورد ظلم قرار گرفت، حق انتقام دارد؛ امّا «اقْرَأْ وَ ارْق»، از این بالاتر هم مقام هست! در سوره «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،[18] اگر کسی به مقام «عدل» رسید، تازه در مرحله اوّل کمال است و اگر به «عدل» نرسید که به کمال نرسید! پس اگر به «عدل» رسید در مرحله اولِ کمال است و ﴿وَ الْإِحْسَانِ﴾ هم بالاتر از «عدل» است. اینکه فرمود: ﴿وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی﴾،[19] یا اینجا میفرماید: ﴿فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ﴾؛ بالاتر از «انتقام»، «عفو» است و بالاتر از «انتقام»، «اصلاح» است، این «اقْرَأْ وَ ارْق» خواهد بود. پس هم در مقام علمی به ما گفتند بخوان و بالاتر را هم درک کن، در مقام عملی هم به ما گفتند به این مرحله که رسیدید، سعی کنید به مرحله بالاتر هم بار یابید که ﴿فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ﴾.
دستور قرآن بر تفکیک عفو و انتقام بین دشمنان داخلی و خارجی
در بخشهای داخلی فرمودند: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾،[20] مگر شما نمیخواهید خوب زندگی کنید؟ مگر نمیخواهید دوست فراوانی داشته باشید؟ مگر نمیخواهید «حامی» داشته باشید؟ «حمیم» داشته باشید؟ «صمیم» داشته باشید؟ اگر نسبت به شما بداخلاقی شد، شما اگر بگذرید همان کسی که نسبت به شما بداخلاقی کرد، دوستِ «حمیم» و «صمیم» شما میشود، چه بهتر که این کار را انجام دهید! پس ﴿یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾[21] از یک طرف، ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾[22] از طرف دیگر، ﴿فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾؛ این «اقْرَأْ وَ ارْق»، در مسائل اجتماعی و درون مرزی است.
دو فایده عفو و احسان در مقابل دشمنان داخلی
در بخشهای برونمرزی چنین دستوری داده نشده، در برونمرزی همان «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» است. فرمود اگر شما نسبت به مشکلات درونمرزی عفو کردید، دو فایده دارد: یکی فایده مردمی دارد که ﴿فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾، فایده دوم هم اینکه کمک و فیض الهی دارد، فرمود: ﴿فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ﴾. مستحضرید تعبیر «أجر» و «اُجور» و مانند آن که در قرآن آمده، تعبیر تشویقی است. «أجر» آن است که انسان برای مستأجر کار بکند و چیزی از مستأجر بگیرد یا این کسی که خودش را اجاره میدهد ـ این شخصی که کار میکند این مؤجَر و اجیر است ـ کار خودش را در اختیار آن صاحب کار که مستأجر است قرار میدهد و برای مستأجر کار میکند؛ یعنی برای صاحبکار که کارفرما است کار میکند و از او مزد میگیرد؛ امّا نسبت به ذات اقدس الهی ما کاری انجام نمیدهیم که به سود او باشد تا «أجر» بگیریم؛ تعبیر «أجر» که در آیات ﴿أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾[23] یا تعبیر «اشتراء» در ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم﴾[24] همهٴ اینها تشویقی است. فرمود: ﴿فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ﴾.
منافات نداشتن تشویق به عفو با فلسفه انتقام در قرآن
بعد برای اینکه امر مشتبه نشود، چون به مظلوم نمیخواهد بگوید که انتقام یک چیز بدی است؛ مبادا شما از آن ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ خیال کنید که کیفر دادن هم مثل ستم کردن چیز بدی است، نه منظور این نیست! بلکه هم ظالم را سرزنش میکند و هم مظلوم را میستاید، تکرار میکند که مبادا امر بر مظلوم مشتبه شود؛ لذا میفرماید: ﴿إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ﴾، ﴿وَ لَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ﴾؛ اگر کسی انتقام بگیرد؛ یعنی درست است ما گفتیم: ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾؛ امّا معنای آن این نیست که کیفر دادن بد است! معنایش این است که در کیفر دادن، نسبت به آن کسی که متعلّق کیفر است و بدش میآید، وگرنه این کیفر «عدل» است و عدل که چیز بدی نیست! ﴿وَ لَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ مَا عَلَیْهِم مِن سَبِیلٍ﴾؛ اگر جمعیتی ستم دیدند یا فردی ستم دید و انتقام گرفت، هیچ «سَبیلی» بر او نیست: ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ﴾؛ سبیل و حقّ انتقام بر کسی تحمیل میشود که ظالم باشد؛ یعنی آنهایی که ﴿یَظْلِمُونَ النَّاسَ﴾ هستند، ﴿وَ یَبْغُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ هستند و این ﴿بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ تأکید «بَغی» است، چون «بَغی» نمیتواند «بِالحقّ» باشد؛ نظیر ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾؛[25] نظیر ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾،[26] این ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ در اینگونه از آیات برای تأکید است، ﴿أُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾. بنابراین اگر ما میگوییم عفو کنید، معنایش این نیست که انتقام گرفتن چیز بدی است، نه! انتقام گرفتن عدل است و عدل هم «حَسَن» است؛ منتها بالاتر از عدل «احسان» است. ﴿وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾، ﴿عَزْمِ الْأُمُورِ﴾ یعنی «مِن الاُمور الّتی یَنبغی عَن یُعزم عَلیها»، باید براساس آن تصمیم گرفت و محکمکاری کرد.
نفی ولیّ و ناصر برای ظالم در دنیا و آخرت
بعد فرمود آنهایی که ظالم هستند راه را گم کردند، حالا بحثهای کلامی را مطرح میکند: ﴿وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِن بَعْدِهِ وَ تَرَی الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ یَقُولُونَ هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ﴾؛ اگر کسی ظلم کرد گمراه است و اگر کسی گمراه شد و خدا او را گمراه کرد، تحت ولایت هیچکسی نیست. این ﴿فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ﴾، این نکره در سیاق نفی است، چون در همین سوره مبارکه «شوریٰ» به نحو حصر آیه 28 این بود: ﴿وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ﴾؛ ولیِّ مطلق خداست. اگر کسی عمداً راه الهی را رها کرده است، هیچکس او را تحت ولایت خود نگه نمیدارد، زیرا ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[27] یک؛ «جُند» بدون فرمانده کار نمیکند، دو؛ فرمانده هم برابر آیه 28 همین سوره «شوریٰ» منحصر به فرد است، سه؛ فرمود: ﴿وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ﴾، این «الف» و «لام» که در ﴿الْوَلِیُّ﴾ است، با آن ﴿هُوَ﴾ ـ گرچه ﴿هُوَ﴾ در اینجا به صورت مبتدا آمده و نه ضمیر فصل ـ اینها مفید حصر است، چون لسان، لسانِ حصر است. اگر ولیِّ محض ذات اقدس الهی است و این شخص راه الهی را گم کرده است و بیراهه میرود، معلوم میشود ﴿فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَی الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ یَقُولُونَ هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ﴾، تازه کیفر دنیایی آنها این است؛ امّا در کیفر اخروی وقتی که عذاب الهی را میبینند، از ترس مثل «مصبور» نگران هستند؛
مقصود از «قتل صبر» و مباهات امام سجاد به آن برای خاندان رسالت
«مصبور» یعنی کسی که به «قتل صَبر» دارند او را میکُشند. به تعبیر جناب زمخشری در کشّاف، میگوید «مصبور» یعنی کسی که به «قتل صَبر» دارند او را میکُشند و دست و پای او را بستند، این شخص با گوشهٴ چشم آن شمشیر را نگاه میکند، هم هراسناک است و هم چشم را بسته است.[28] مستحضرید که «قتل صَبر» در اسلام محکوم است، گفتند اسیر را هم اگر در جنگ گرفتید و خواستید بکشید، با «قتل صَبر» نکشید. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود: «أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْرا»؛[29] این فخر ماست که شما پدر ما را با قتل «صَبر» کشتید؛ یعنی محاصره کردید و کُشتید، اگر محاصره نبود نمیتوانستید بکُشید و اگر دست و پای او را نمیبستید، تمام راهها را نمیبستید و ورود را ممنوع را نمیکردید، هرگز به هیچ طریقی نمیتوانستید فاتح شوید: «أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْرا». آن جریان تیر زدن و کشتن و سربریدن و اینها را حضرت به عنوان ستم ذکر میکند، امّا نمیفرماید «وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْرا»، این کلمهٴ «أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْرا» برای این است، چون از دستورهای ابن زیاد ملعون به حُر گفته اطن است که «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَیْنِ»،[30] این «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَیْنِ»؛ یعنی سخت بگیر! هیچ کمک مردمی، طبیعی، عادی و غیر عادی نباشد! نه راه کمک مردمی باشد که کسی بیاید و به او کمک کند، نه کمک طبیعی داشته باشد، وگرنه مطلع هستید که یک مسافر با زن و بچه وقتی میخواهد خیمه بزند کنار نهر خیمه میزند، اجازه ندادند حضرت کنار نهر خیمه بزند! این رود پُر آبی که در شمال شرقی کربلا در جریان است، اجازه ندادند آنجا چادر بزند! برای اینکه هر وقت خواستند بتوانند بین حضرت و بین آب جدایی بیندازند، وگرنه قافلهای که با زن و بچه میآید نزدیک و کنار آب و کنار درخت خیمه میزند، در وسط آفتاب که خیمه نمیزند! دستور رسمی ابن زیاد ملعون این بود که «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَیْنِ»، حُر هم اصرار داشته که وجود مبارک سیدالشهداء در آفتاب آن بیابان سوزان خیمه بزند.
شباهت دلهره ظالم با دیدن عذاب الهی به «مَصْبور»
فرمود کسی که ظالم هست، مثل چنین آدمی است که دست و پای او را بستند و بخواهند اعدامش کنند، این شخص زیر چشمی، هولناک و هراسناک به شمشیر نگاه میکند، میگویند آیا ممکن است که ما آزاد شویم، دوباره برگردیم یا نه؟! ﴿وَ تَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا﴾؛ اینها را بر آتش عرضه میکنند، در حالی که اینها ﴿خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ﴾ هستند، به علت عذاب جهنم؛ ذلیل، ذلّت هراسناک، خاضع و خاشع میباشند که ﴿یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾؛ آرام و با گوشه چشم جهنّم را نگاه میکنند؛ مثل کسی که بخواهند او را اعدام کنند، این شخص با گوشهٴ چشم هراسناک به شمشیر مینگرد: ﴿یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾.
این که گفتند: ﴿هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ﴾؛ آیا راهی هست یا نه که ما برگردیم؟! کسی باید به اینها جواب بدهد،
عدم جواز سخن در صحنه قیامت نشانهای از دلهرهآور بودن آن
﴿وَ قَالَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، البته به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) هر مؤمنی در آن روز قدرت حرف زدن ندارد، مستحضرید که آن روز روزی نیست که کسی بتواند حرف بزند، روزی است که ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾؛[31] اوحدیِ از انسانها مجاز هستند حرف بزنند که اهل بیت(علیهم السلام) و فرشتگان ممتاز جزء اینها هستند، وگرنه هیچکسی حق حرف ندارد! دهان بسته است و نمیتوانند حرف بزنند: ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾، اهل بیت مأذون هستند! در جریان سوره «اعراف» هم همینطور بود؛ اوّلین و آخرین جمع میباشند، میلیاردها میلیارد انسان هستند و هیچکس حق حرف ندارد، مگر این خاندان! ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِم﴾؛ اینها سرمایههای خودشان را باختند، سرمایههای فرزندان خود را هم باختند، در حالی که میتوانستند از فرزندانشان بهرههای خوبی ببرند! این «وَلَدٍ صَالِحٍ یَدْعُو لَه»[32] همین است، اینها نه بچههای خوبی تربیت کردند و نه خودشان خوب تربیت شدند؛ هم خودشان را از دست دادند و هم بچههای خودشان را از دست دادند: ﴿خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلاَ إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذَابٍ مُقِیمٍ﴾. «أَعَاذَنَا اللَّهُ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ سَیّئاتِ أعمالِنا».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره حج, آیه39.
[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت314.
[3]. سوره محمد, آیه4.
[4]. مفاتیح الغیب، ج27، ص604 ـ 607.
[5]. سوره بقره, آیه178؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثَی بِالْأُنْثَی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذٰلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَی بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾.
[6]. سوره مائده, آیه45.
[7]. سوره آل عمران, آیه154.
[8]. سوره حشر, آیه19.
[9]. سوره بقره, آیه187.
[10]. سوره آل عمران, آیه117.
[11]. سوره یونس, آیه31.
[12]. سوره اسراء, آیه33.
[13] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، 606.
[14]. سوره قلم, آیه1.
[15]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص38؛ «وَ أَمَّا نُونٌ فَکَانَ نَهَراً فِی الْجَنَّةِ أَشَدَّ بَیَاضاً مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی لَهُ کُنْ مِدَاداً فَکَانَ مِدَاداً ثُمَّ أَخَذَ شَجَرَةً فَغَرَسَهَا بِیَدِهِ ثُمَّ قَالَ وَ الْیَدُ الْقُوَّةُ وَ لَیْسَ بِحَیْثُ تَذْهَبُ إِلَیْهِ الْمُشَبِّهَةُ ثُمَّ قَالَ لَهَا کُونِی قَلَماً ثُمَّ قَالَ لَهُ اکْتُبْ فَقَالَ لَهُ یَا رَبِّ وَ مَا أَکْتُبُ قَالَ اکْتُبْ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَفَعَلَ ذَلِکَ ثُمَّ خَتَمَ عَلَیْهِ وَ قَالَ لَا تَنْطِقَنَّ إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم».
[16]. بحارالانوار، ج89 ، ص22.
[17]. سوره بقره, آیه179.
[18]. سوره نحل, آیه90.
[19]. سوره بقره, آیه237.
[20]. سوره فصلت, آیه34.
[21]. سوره رعد, آیه22؛ سوره قصص, آیه54.
[22]. سوره مؤمنون, آیه96.
[23]. سوره زمر, آیه10.
[24]. سوره توبه, آیه111.
[25]. سوره بقره, آیه61.
[26]. سوره آل عمران, آیه181؛ سوره نساء, آیه155.
[27]. سوره فتح, آیات4 و 7.
[28]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص607؛ «و لو ادعی علینا شیئا لم نقله لقتلناه صبرا، کما یفعل الملوک بمن یتکذب علیهم معاجلة بالسخط و الانتقام، فصوّر قتل الصبر بصورته لیکون أهول و هو أن یؤخذ بیده و تضرب رقبته و خص الیمین عن الیسار لأن القتال إذا أراد أن یوقع الضرب فی قفاه أخذ بیساره و إذا أراد أن یوقعه فی جیده و أن یکفحه بالسیف و هو أشد علی المصبور لنظره إلی السیف أخذ بیمینه».
[29]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص115.
[30]. الارشاد(مفید)، ج2, ص83.
[31]. سوره نبأ, آیه38.
[32]. منیة المرید، ص103؛ «وَ قَوْلُهُ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثٍ صَدَقَةٍ جَارِیَةٍ أَوْ عِلْمٍ یُنْتَفَعُ بِهِ أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ یَدْعُو لَه».