02 11 2015 449983 شناسه:

تفسیر سوره شوری جلسه 29 (1394/08/11)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَ لکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (27) وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ یَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ (28) وَ مِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِیهِمَا مِنْ دَابَّةٍ وَ هُوَ عَلَی جَمْعِهِمْ إِذَا یَشَاءُ قَدِیرٌ (۲9) وَ مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ (۳۰)

    خوف پیامبر بر فریب خوردن امّت از شکوفههای دنیا و علّت آن

بیانی از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید که «إِنَّمَا أَخَاف عَلَیْکُمْ مَا یُخْرِج اللَّه تَعَالَی مِنْ زَهْرَة الْحَیَاة الدُّنْیَا»؛[1] بدترین چیزی که من برای شما از آن هراسناک هستم، همین حالت شکوفههای دنیاست. در قرآن کریم ذات اقدس الهی به رسول خود فرمود: ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا،[2] این «زهر» یا «زهرة» مثل «تمر» و «تمرة» یکی برای جنس است و یکی هم برای فرد؛ یک خرما را میگویند «تمرة» و جنس خرما را میگویند «تمر»، «زهر» و «زهرة» همین‌طور است؛ یعنی شکوفه و زهر الربیع که نام کتابی است به همین معناست؛ یعنی شکوفه، پس جنس آن مراد است. فرمود دنیا برای هیچ‌کس میوه نمیشود، حواستان جمع باشد! هر کسی باغی درست کرد و درختی کاشت، حداکثر این درختها شکوفه میدهد، همین که این شکوفه میخواهد به ثمر برسد، نوبت اینها تمام میشود و رخت برمیبندد، اگر کسی بخواهد از درخت دنیا میوه بچیند این‌چنین نیست، میوهها در عالَم دیگر است؛ لذا فرمود: ﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا. وجود مبارک حضرت هم به ما فرمود: «إِنَّمَا أَخَاف عَلَیْکُمْ مَا یُخْرِج اللَّه تَعَالَی مِنْ زَهْرَة الْحَیَاة الدُّنْیَا»، درست است که درخت غَرس کردید، آبیاری کردید، سبز شد، برگ پیدا کرد، خوشه و شاخه پیدا کرد و شکوفه نشان داد، امّا سرمای زودرس این شکوفهها را از بین می‌برد. شما مستحضرید که در منطقههای سرد درخت میوه به عمل نمیآید، برای اینکه تا این شکوفه میخواهد باز شود، سرمای زودرس میآید و به حیات آن خاتمه میدهد. فرمود دنیا جایی نیست که کسی بتواند از درخت آن میوه بچیند، این در حدّ شکوفه است و آنچه من برای شما هراسناک هستم از همین شکوفههای دنیاست، این بیان از وجود مبارک حضرت است.

     سرّ عدم استجابت دعای بعضی مؤمنان

در جریان ﴿وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا[3] این مطرح است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شد که چرا با اینکه فرمود: ﴿وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ[4] ما دعا میکنیم و خدا جواب نمیدهد؟ فرمود: «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون‏»؛[5] شما اصلاً نمیدانید که با چه کسی گفتگو میکنید و از چه کسی دارید چیزی میخواهید؟! این بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) در سرّ عدم استجابت «بعض الادعیه» است. امّا زمخشری در کشّاف از اِبْراهیمِ اَدْهَم[6] نقل میکند که از او سؤال کردند چرا برخی از دعاهای ما مستجاب نمیشود، فرمود خدا دعوت کرد و شما اجابت نکردید، شما هم دعوت و دعا میکنید خدا اجابت نمیکند.[7] برخیها وقتی این سخن اِبْراهیمِ اَدْهَم را ـ که  کشّاف نقل میکند ـ شنیدند، گفتند که پس این آیه که فرمود: ﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ، ﴿وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَاین «ارجاء» آیه قرآن کریم است، برای اینکه به انسان امید داد.

    مطابق حکمت بودن اختلاف طبقاتی بر محور عدل

مطلب دیگر همان فرق بین بسط عمومی و بسط خصوصی است. بسط عمومی مشکل ایجاد میکند؛ یعنی اگر قدرت، همگانی باشد ابتدای نزاع است. قدرت گاهی با مال است، گاهی با علم است و گاهی با عناوین دیگر است. اگر قدرت همه جایی و همگانی باشد منشأ فساد و اوّل درگیری است؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ. اختلاف طبقاتی را که بر محور عدل و داد باشد ـ هر کسی برابر استعداد خود، آزادانه بتواند از مواهب الهی برخوردار باشد ـ هیچ‌کس مخالف آن نیست، آنچه مورد مخالفت هست این است که برخیها استعداد بهرهبرداری از مواهب الهی را دارند، ولی راه آنها بسته است؛ وگرنه اگر در نظامی باشد که هر کسی برابر استعدادی که خدا به او داد بتواند از مواهب الهی بهره بگیرد، این اختلاف محمود و ممدوح است و همه راضی می‌باشند. اگر همه انسانها در یک حدّ از استعداد و یک نظام عامّ از قدرت و سلطه برخوردار باشند، این نظام در امور نمیماند. در سوره مبارکه «زخرف» آن‌جا راز اختلاف را مشخص کرده است که اگر همهٴ مردم در یک حدّی از نعمت برخوردار باشند، این منشأ فساد است؛ لذا اختلاف را ذات اقدس الهی تنظیم کرده است تا اینها یکدیگر را تسخیر کنند، این تسخیر متقابل منشأ نعمت است. آیه 32 سوره مبارکهٴ «زخرف» این است: ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا. حالا که شما تقسیم کردید، چرا یکسان تقسیم نکردید؟ فرمود ما به طور اختلاف این کار را کردیم، نه به طور تساوی! یعنی اصل حاکم بر تمدّن، اختلاف طبقات است، نه تساوی طبقات، چون تساوی طبقات باعث فروپاشی نظام است؛ اگر همه طبیب باشند، همه مهندس باشند یا همه روحانی باشند این نظام پا برجا نمیماند؛ یکی باید روحانی باشد، یکی باید طبیب باشد، یکی باید کارگر باشد، یکی باید کارفرما باشد؛ امّا حالا چرا این شخص کارگر شد و آن کارفرما، این دیگر به خصوصیت استعدادهای شخصی و استعداد و امثال آن برمیگردد. اگر آن کارفرما شود کارگر و این کارگر شود کارفرما، باز هم اشکال هست. آنچه ضروری و لازم است، اختلاف افراد است؛ خصوصیت این افراد بر خصوصیت استعدادها، خصوصیت خانوادگی و کوشش افراد و مانند آن برمیگردد. در آیه 32 سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ، چرا؟ ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً، نه «سِخریّا»! نه اینکه مسخره کنند، بلکه تسخیر کنند، یک؛ تسخیر هم متقابل باشد، دو؛ یعنی اگر طبیبی از اتومبیل خودش پیاده شد و ساک او را یک کارگر گرفت، این کارگر هم وقتی بیمار شد، آن طبیب لباس طبّی خود را میپوشد و به درمان او میپردازد و آنچه باید در آزمایشگاه کوشش کند، آزمایش میکند، پس او هم در خدمت این است؛ باید خون او را آزمایش کند، میگوید چشم! او ساک این شخص را برمیدارد، این شخص خون او را آزمایش میکند! این یک تسخیر متقابلی است! مسخره کردن نیست، یک؛ تسخیر است، دو؛ آن هم متقابل، نه یک جانبه، سه؛ این میشود نظام أحسن! امّا حالا چرا این کارگر شد و آن پزشک شد، این دیگر به تربیت خانوادگی و استعدادهای شخصی برمیگردد، اگر به عکس هم شود باز این سؤال سر جایش محفوظ است؛ یعنی اگر آن طبیب شود کارگر و این کارگر شود طبیب، باز این سؤال محفوظ است.

بنابراین بعضی از امور است که به استعدادهای شخصی برمیگردد که مرحوم کلینی در جلد هشت کافی نقل کرد که «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»،[8] هم معدن طلا و نقره لازم است، هم معدن ذغال سنگ لازم است و هم معدن سنگهای معدنی لازم است؛ امّا حالا چرا این ذغال سنگ شد و آن طلا؟ اگر به عکس هم شود باز این سؤال محفوظ است. غرض این است که اصل اختلاف باعث استحکام نظام است و این در صورتی است که برای رشد افراد و شکوفا کردن استعدادشان هیچ مانعی نباشد؛ لذا همه میپذیرند. پس اختلاف طبقات برای تسخیر است نه مسخره کردن، آن هم تسخیر دو جانبه و متقابل نه یکجانبه و اینکه راه برای رشد همگان باز است و هر کسی برابر استعداد خودش ترقّی میکند؛ منتها آنکه برخوردار است باید شاکر باشد، نه اینکه فخر فروشی کند؛ لذا میشود تسخیر متقابل.

در آیه محل بحث هم فرمود: ﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ، رزق هم مستحضرید که گاهی رزق خوردن، پوشیدن، نوشیدن، ساختمان و امثال آن است و گاهی هم علم، قدرت و معنویت است؛ اگر همه سطح بالای علمی داشته باشند، آن وقت دیگر کسی، کسی را قبول ندارد؛ اگر همه در سطح بالایی از قدرت باشند، کسی، کسی را تحمّل نمیکند. رزق چه مادی و چه معنوی باید «فی الجمله» باشد، نه اینکه «بالجمله» باشد. اگر رزق گسترده باشد، تازه اول فساد است.

     تقیید عبارت تأمین رزق به ﴿لعباده﴾ دال بر مهربانانه بودن آن

ذات اقدس الهی در این کریمه لطف خود را درباره بندگان بیان می‌کند؛ مدام می‌گوید بندگان من، با اینکه یک اسم ظاهر آورد و جای دیگر میتوانست ضمیر بیاورد، امّا مدام میگوید بندگان من؛ یعنی من مهربانانه دارم اینها را اداره میکنم: ﴿وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَ لکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ، دیگر نفرمود «إنّهُ بِهِم»، با اینکه اگر «بِهِم» میفرمود کافی بود؛ یعنی آن مولا دارد بنده خود را به خوبی اداره میکند.

    امتحان بودن بهرهمندی انسان از مال و قدرت

در سوره مبارک «مؤمنون» هم هشدار داد، فرمود مبادا فکر کنید این قدرتهای مالی را که دارید برای شما خیر است، اینها آزمون است. آیه 55 به بعد سوره مبارکه «مؤمنون» این است: ﴿أَ یَحْسَبُونَ أَنَّمَا ـ حالا متأسفانه در این‌گونه از موارد «أَنَّمَا» متّصل نوشته شده است؛ ولی در معنا «أنّ ما» است ـ ﴿أَ یَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِینَ ٭ نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لاَّ یَشْعُرُونَ،[9] اصلاً نمیداند که اینها آزمون است! ﴿إِنَّ الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَ الَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ ٭ وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَی رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ٭ أُولئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ،[10] وگرنه داشتن مال و قدرت که کمال نیست، کمال در جای دیگر است.

بنابراین اگر به همه یکسان قدرت مالی، استعداد، کمال و علم یکسان بدهد اوّل فساد است و این‌گونه از موارد هم برای آزمون است، البته برای برخیها هم به عنوان پاداش خواهد بود؛ لذا اگر برای عباد خود همه را گسترده و نعمت عطا کند ﴿لَبَغَوْا فِی الأرْضِ.

    امتحان بودن بهرهمندی از علم و راه درونی تشخیص قبولی آن

علم باطن هم همین‌طور است! خیلی کم هستند افرادی که ذات اقدس الهی به آنها علم بدهد و علم به معنای حقیقی باشد که نور است. ما برای اینکه بفهمیم عالِم شدیم یا نه دو راه دارد: یک راه بیرونی که کتاب مینویسیم، امتحان میدهیم و در امتحانات شرکت میکنیم که به ما نمره میدهند و معلوم میشود که این مقداری را که خواندیم فهمیدیم، این به درد نمیخورد، چون راه بیرونی است. یک راه درونی است که اگر فهمیدیم واقعاً متواضع و خاضعتر شدیم، از حدّی که خود ما خیال میکردیم خودمان را تنزّل دادیم، نور شد و «فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[11] شد، خدا را شاکر باشیم که خدا به ما علم داد و ما عالِم شدیم. علم آن است که انسان را متواضع، خاضع و خاشع کند، چون نور است و خاصیت نور این است که آدم راه خودش را ببیند و به دیگری هم نور دهد. این بیان نورانی امام حسن(سلام الله علیه) که مرحوم کلینی نقل کرد همین است؛ فرمود ظرف دانش باشید و دستتان هم چراغ باشد، این دانشتان هم چراغ باشد که هم راه خودتان را ببینید و هم راه کسی را نبندید؛ این «کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی»[12] همین است! حالا «اِنَّ الْحُسین ... مِصْبَاحُ هُدًی» است، «وَ سَفِینَةُ نَجَاةٍ»[13] است اینها در قله هستند، وگرنه شاگردان آنها، دستورهای آنها هم باید چراغ باشند. فرمود علمی پیدا کنید که راه خودتان را پیدا کنید و راه دیگران را هم نبندید، یک؛ به دیگران هم راه بدهید، دو؛ «کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْم»، جای خالی نداشته باشید! تا جان دارید درس بخوانید، چون وقتی آدم «وعاء» باشد، یعنی همین! ظرف باشید، ظرفیتتان برای علم باشد و از این ظرفیت هم حداکثر بهره را ببرید، بعد هم چراغ مردم باشید: «کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی»، نگویید «اِنَّ الْحُسین ... مِصْبَاحُ هُدًی»، بله او مِصباح جهانی است، شما بشوید مِصباح شهر و مِصباح محله خودتان، آن وقت انسان خدا را شاکر میشود که عالم شد. عالم شدن به این نیست که از ما امتحان بگیرند و در امتحان و پایان‌نامه‌نویسی موفق باشیم، آن علم نیست، چون ما خودمان باید بفهمیم که عالم شدیم یا نه؟ علم را معرفی کردند که «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»؛ این‌جا هم فرمود اگر رزق را خدای سبحان به خیلی از بندگان عطا کند، اوّل دعوا، بَغی و ستم است. هر جا قدرت باشد درگیری است و این را به بعضی افراد هم که میدهند برای آزمون است که بگویید اینها این‌طور هستند و شما هم اگر داشته باشید همین هستید: ﴿لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَ لکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ و دیگر نفرمود «إنّهُ بِهِم». «فتحصل» اصل اختلاف لازم است، برای تسخیر است و نه مسخره کردن، آن هم تسخیر دو جانبه، نه یکجانبه و هر کسی هم تلاش و کوشش کند بهره خودش را میبرد، هیچ‌کس راه کسی را نباید ببندد.

     تفاوت به کار بردن واژه «مَطَر» و «غَیث» در قرآن برای باران

گاهی میفرماید ما «مَطَر» میفرستیم، این «مَطَر» گاهی سیل را به همراه دارد، گاهی سودآور است، گاهی زیانبخش است و مانند آن و گاهی هم «غَیث» میفرستد؛ «غَیث» آن است که مشکل مردم را حل کند، پناهی باشد برای مردم و ضرری هم نداشته باشد. اصلاً «غیاث» را به همین میگویند! یک ملت تشنه، مزرعه تشنه، مرتع و دام تشنه «غَیث» میخواهد، نه «مَطَر» بخواهد که گاهی سیل باشد و جایی را ببرد و گاهی چند نفر را بکشد. باید انسان از ذات اقدس الهی «غَیث» درخواست کند، فرمود اوست که به شما «غَیث» میدهد. خیلی باران نخواهید، بلکه «غَیث» بخواهید. در بحثهای قبلی هم داشتیم که کار قرآن کریم این است که این واژهها، فرهنگها و لغتها را مثل سنگ مَرمَر میتراشد، شفّاف میکند، صاف میکند و بجا به کار میبرد؛ کجا بگوید «مَطَر»؟ کجا بگوید «غَیث»؟ چگونه بگوید «غَیث»؟ و به چه کسی اسناد بدهد؟ گاهی همین آب را به ابر نسبت میدهد، گاهی به باد نسبت می‌دهد، ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ[14] میگوید، امّا آن‌جا که پناه یک ملت است و آن پناه را بخواهد بیان کند میگوید خودم این کار را میکنم: ﴿هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ، وگرنه نزول باران را در چند آیه شما ملاحظه میکنید که گاهی به ابر نسبت میدهد و گاهی به باد نسبت میدهد، این ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ این است، این سحاب میبارد این است، باد اینها را برای شما تحمیل میکند این است؛ امّا وقتی میخواهد بگوید من برای شما پناهگاه میفرستم تا پناهگاهی باشد برای مرتع شما، مزرع شما، دام شما و خود شما، کار، کارِ من است! اوست که ﴿یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا؛ اگر ناامید شدید آن کار را میکند. این نماز استسقاء، این دعای نورانی امام سجاد ـ دعای باران ـ همین است که «غَیث» بخواهید.[15] حالا «أَغِثْنِی»[16] اختصاصی به مراحل دیگر ندارد، جریان آمدن باران مناسب را هم در بَر دارد.

﴿وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ یَنشُرُ رَحْمَتَهُ﴾، این درباره بادها هم آمده که آن ناشر رحمت است؛[17] یعنی این ابرهایی که باردار هستند و میخواهند ببارند او نشر میدهد؛ یعنی آن بادها مژده رحمت میدهند. ﴿وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ؛ ولیّ مطلق اوست که جامعه را تحت ولایت خود اداره میکند، «حَمید» هم به معنای محمود است و هم به معنای حامد، اوّل کس و بهترین کسی که خدا را حمد میکند خود خداست که ﴿الْحَمْدُ لِلَّه﴾[18] دارد، بعد محمود است که ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ؛[19] سراسر جهان دارند میگویند ﴿الْحَمْدُ لِلَّه﴾، هیچ موجودی نیست که خدا را حمد نکند، مگر انسان کافر، وگرنه ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، البته در بعضی از روایات دارد که کافر خدا را حمد نمیکند؛ ولی سجدهٴ او خدا را شکر میکند که یک امر تکوینی است. درباره «ظِل» کافر هم گفتند که بدن او سایهای دارد و این سایه او میگوید خدا! خدا! خدا! البته خود کافر ممکن است که این کار را نکند. او «بالقول المطلق» ولیّ است و حمید هم «بالقول المطلق» است.

    طرح مباحث توحیدی به خاطر مکّی بودن سوره «شوریٰ»

بعد از این آیات که به بحث توحیدی میرسند، چون سوره مبارکه «شوریٰ» که در مکّه نازل شد، عناصر محوری این سوره همین اصول دین است، ضمناً برخی از خطوط کلّی فقه و اخلاق و حقوق را هم ذکر میکند؛ اساس بحثهای سُور مکّی همان اصول دین است. ﴿وَ مِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِاست، یک؛ ﴿وَ مَا بَثَّ فِیهِمَا مِن دَابَّةٍ، دو؛ ﴿وَ هُوَ عَلَی جَمْعِهِمْ إِذَا یَشَاءُ قَدِیرٌ، این سه. آسمان و زمین را با نظم آفرید، از این جهت تمام نیازهای بشر با منظومه شمسی حل خواهد شد. در آسمان و زمین هم جنبندهها زیاد هستند.

    نقد بر دیدگاه فخر رازی در معنا نمودن «دابّة» به مَلَک

فخر رازی فکر کرده که این «دابّة» مَلک هست، گفت که ملائکه را هم میگویند «دابّة»، تعبیر هم دارد که چون «دبیب» به معنای حرکت کردن است و جنبنده را میگویند «دابّة»، میگوید ملائکه هم حرکت دارند؛[20] غافل از اینکه در اصطلاح قرآن کریم هرگز عنوان «دابّة» بر فرشتهها حمل نشده است، فرشتههایی که در مورد آنها دارد: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ[21] وارد قلب پیغمبر میشوند و وحی را در قلب پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) القا میکنند، این که نمیتواند «دابّة» باشد یا پر و بال آن چنانی داشته باشد؛ اگر ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ[22] که در اوّل سوره مبارکه «فاطر» بیان شده دارد، آن برای مرحله نازله فرشتههاست، نه مرحله عالیه آنها، یا برای بخشی از فرشتههاست، نه برای همه آنها؛ ولی بالاخره ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ؛ فرمود این فرشته آمد و آمد تا در دل تو نشست و این حرفها را در دل تو گذاشت و رفت؛ ورودش در قلب توست، خروجش از قلب توست، تو در قلبت فرشته را میبینی، با او گفتگو داری و حرف او را گوش میدهی، ﴿نَزَلَ بِهِ؛ یعنی «أنزله» که این «باء» برای تعدیه است. ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ، درباره بدرقه کردن سوره مبارکه «انعام» دارد هفت هزار یا هفتاد هزار[23] ـ حالا برخی از این روایات ممکن است خالی از ضعف نباشد ـ در هر حال چند هزار فرشته این سوره را بدرقه کردند تا وارد قلب مطهّر پیغمبر شد. این که گاهی به آن حضرت حالتی دست میداد که غیر قابل تحمّل بود برای این بود یا «ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ [سبحانه و تعالی] لَهُ»[24] بود.

     مقصود از «دابّة» در زمین و آسمان و تشبیه آنها به جامعه انسانی

به هر تقدیر فرمود که در آسمان و زمین «دابّة» هست؛ این «دابّة»ای که در زمین است، با «دابّة»ای که در آسمان است باید به یک معنا باشد، حیوانات فراوانی آن‌جا هست و هنوز خیلی از چیزها در این نظام سپهری کشف نشده است. فرمود ما اینها را پهن کردیم و روزی هم اگر بخواهیم اینها را جمع میکنیم، چون در سوره مبارکه «انعام» فرمود اینها هم مثل شما امتی هستند؛ در سوره مبارکه «انعام» آیه 38 فرمود: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ وَ لاَ طَائِرٌ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ. وقتی میفرماید که این اجرام سنگین امثال عقاب و مانند آن را چه کسی در آسمان نگه میدارد؟ بالاخره اگر جاذبه زمین هست، این را باید به پایین بکشد؛ سنگینی خود آنهاست، باید به زمین بکشد؛ دفع هواست، باید به زمین بیندازد، در هر حال جسمی که از بالا به پایین میآید، از دیرزمان تاکنون سه مبنا برای آن داشتند؛ حالا امروز یک مبنا رایجتر است که جاذبه زمین است، وگرنه تا بشر درباره اینکه این جرم سنگین که از بالا به پایین میآید فکر میکرد، سه مکتب بود که بعضیها در بعضی از عصر و مصر قویتر و بعضی هم ضعیفتر بودند: یکی مسئله جاذبه بود که زمین جذب میکند، یکی مسئله دافعه بود که هوا جرم مخالف خود را از محدوده خودش طرد میکند، یکی هم میل طبیعی به سنگینی بود که حکمت مشاء و فلسفه طبیعیات مشائی براساس آن حرکت میکرد که این جرم سنگین میافتد در این مرکز. بالاخره این جسم باید بیفتد روی زمین، امّا اینکه گاهی فاصله دو هزار کیلومتری یا سه هزار کیلومتری یا بیش از این را طی میکنند، از همین راه است. ارسطو میگوید به اینکه این کرکسها دورترین نقطهها را میتوانند بو بکشند، بعد میگفت که نشانهاش این است که در فلان منطقه اصلاً ما چنین کرکسی نداشتیم، اینها در دویست فرسخی یا سیصد فرسخی بودند، وقتی این‌جا جنگی شد و کشتاری شد و مردهها و مردار پیدا شد، بو کشیدند و از فاصله دویست فرسخی یا کمتر یا بیشتر آمدند؛ یک رقم زیادی را ایشان نقل میکند.[25] غرض این است که فرمود اینها مثل امت و جامعهای مثل شما هستند: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ وَ لاَ طَائِرٌ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْ‏ءٍ ثُمَّ إِلَی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ، اینها بالاخره نابود نمیشوند، بعد از مرگ کجا میروند، خدا میداند و خدا با آنها چگونه رفتار میکند، خدا میداند، «این قدر هست که بانگ جرسی میآید».[26] در سوره مبارکه «انعام» فرمود: ﴿إِلَی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ[27] و در این‌جا فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلَی جَمْعِهِمْ إِذَا یَشَاءُ قَدِیرٌ، مستحضرید که کلمه «قدیر» «بالقول المطلق» بر کسی اطلاق نمیشود، مگر بر خدا! اگر درباره غیر خدا کلمه «قدیر» به کار رفت حتماً پسوند یا پیشوندی دارد که او «قدیر» نسبت به فلان کار است یا او نسبت به فلان عمل قدرت دارد، «قدیر» «بالقول المطلق» جزء مختصات الهی است؛ امّا قدرت به آن معنا نیست که مرحوم صدوق در بعضی از نوشتههایش نقل کرده یا دیگران پذیرفتند که قدرت و سایر کمالات الهی به معنی سَلب عجز برمیگردد و «قدیر» است، یعنی «لیس بعاجز»؛ «علیم» است، یعنی «لیس بجاهل».[28] هرگز اسمای کمالی و صفات ثبوتی خدا به امر عدمی برنمیگردد! قدرت به معنای نفی عجز نیست، علم به معنای نفی جهل نیست، اینها یک مَلَکات و کمالات وجودی است که جهل و عجز را طرد میکند ﴿إِذَا یَشَاءُ قَدِیرٌ.

    چگونگی جمع رحمت مهربانانه خدا به بندگان با درد و رنج آنان

بعد میفرماید: او که نسبت به عبادش لطیف است و نسبت به بندگانش رحمت دارد، پس این رنجها و بیماریها و مشکلات چیست؟ فرمود: ﴿وَ مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، این یا مسئله جمعی است یا مسئله فردی و جمعی است؛ اگر مسئله جمعی باشد، انبیا و اولیا هم در آن جامعه هستند، درباره این جامعه صادق است ـ جامعه‌ای که در بین آن انبیا، اولیا، مؤمنین و اتقیا هستند ـ  ای جامعه! هر حادثه تلخی که دامن‌گیرتان میشود در اثر بدرفتاری شماست! این درست هم هست و این معنایش جمیع نیست، بلکه مربوط به مجموع است. اگر در جامعهای که در آن جامعه انبیا، اولیا، اتقیا و ائمه(علیهم الصلوات و علیهم الرحمه) هستند، چنین تعبیری است که ای جامعه! هر بلایی که به سر شما بیاید در اثر بدرفتاری شماست! این خطاب به مجموع است، نه به جمیع! لذا عیب ندارد که در این جامعه انبیا و اولیا باشند؛ امّا اگر خطاب به جمیع باشد، نسبت به غیر انبیا و اولیا به عنوان کیفر است و نسبت به انبیا و اولیا به عنوان امتحال الهی است، ﴿فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ دیگر نیست؛ حتماً طبق دلیل خارج، نسبت به آنها به عنوان ابتلا و امتحان است. ﴿وَ مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، پس این آیه مربوط به مجموع «من حیث المجموع» است که جامعه اگر گرفتار مصیبت می‌شود، در اثر سیئاتی است که انجام داده است.

﴿وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ، این دعای لطیف که میگوییم: «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ»[29] از همین آیه نورانی گرفته شده است؛ خدا از بسیاری از لغزشها عفو میکند و گاهی هم یک گوشمالی میدهد که نسبت به انبیا و اولیا البته آزمون است ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ،[30] امّا نسبت به دیگران کیفر خواهد بود، فرمود: ﴿وَ مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. مدار طغیان چون این است و این اختصاصی به علم ظاهر و علم باطن هم ندارد، اگر برخیها یک علم باطنی هم پیدا کنند، مشکل پیدا میکنند؛ لذا فرمود که قدرت ـ چه قدرت علمی، چه قدرت مالی و چه قدرتهای دیگر ـ اگر به دست همه برسد طغیان میآورد، حتی علم به باطن! لذا اگر میبینید بعضی از افراد داعیهٴ نبوّت پیدا کردند که سلسله متنبّیان کمتر از سلسله انبیا نیست، در اثر این است که نتوانستند آن مطلبی را که ذات اقدس الهی به اینها عطا کرده است تحمّل کنند.

«و الحمد لله ربّ العالمین»



[1]. تفسیر القرآن العظیم(ابن کثیر)، ج‏7، ص189.

[2]. سوره طه, آیه131.

[3]. سوره شوری, آیه26.

[4]. سوره بقره, آیه186.

[5]. فلاح السائل و نجاح المسائل، ص107.

[6]. اِبْراهیمِ اَدْهَم، ابواسحاق ابراهیم بن اَدهم بن منصوربن یزید ابن جابر (یا عامربن اسحاق) تَمیمی عِجْلی، عارف و زاهد معروف سدهٴ دو قمری می‌باشد.

[7]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص223؛ «و عن إبراهیم بن أدهم أنه قیل له: ما بالنا ندعو فلا نجاب؟ قال: لأنه دعاکم فلم تجیبوه، ثم قرأ ﴿وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی‏ دارِ السَّلامِ﴾، ﴿وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا﴾».

[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص177.

[9]. سوره مؤمنون، آیات55 و 56.

[10]. سوره مؤمنون، آیات57 ـ 61.

[11]. مصباح الشریعة، ص16؛ «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء».

[12]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص301.

[13]. عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج‏1، ص60.

[14]. سوره حجر, آیه22.

[15]. الصحیفة السجادیة، دعای19؛ «اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَیْثَ وَ انْشُرْ عَلَیْنَا رَحْمَتَکَ بِغَیْثِکَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِکَ الْمُونِقِ فِی جَمِیعِ الْآفَاق...».

[16]. بحار الانوار، ج92، ص253؛ «أَغِثْنِی یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ».

[17]. سوره اعراف, آیه57؛ ﴿وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْراً...﴾.

[18]. سوره فاتحة الکتاب, آیه2.

[19]. سوره اسراء, آیه44.

[20]. مفاتیح الغیب، ج27، ص599؛ «الثانی: أن الدبیب هو الحرکة و الملائکة لهم حرکة...».

[21]. سوره شعراء, آیات193 و 194.

[22]. سوره فاطر, آیه1.

[23]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص105؛«...قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)‏ نَزَلَتْ سُورَةُ الْأَنْعَامِ‏ جُمْلَةً وَاحِدَةً شَیَّعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ حَتَّی نَزَلَتْ عَلَی مُحَمَّدٍ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فَعَظِّمُوهَا وَ بَجِّلُوهَا فَإِنَّ اسْمَ اللَّهِ فِیهَا فِی سَبْعِینَ مَوْضِعاً وَ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِیهَا مَا تَرَکُوهَا».

[24]. التوحید(للصدوق)، ص115.

[25]. شرح حکمة الاشراق(قطب الدین الشیرازی)، ص433 و 434؛ «فقد حکی أرسطو أنّ الرّخمة قد انتقلت من مسافة مأتی فرسخ برائحة جیف حصلت من حرب وقعت بین الیونانیّین و دلّهم علی إدراکها للجیف من المسافة المذکورة أنّه لم یکن حوالی موضع المعرکة رخمة و لا فی نحو هذا الحدّ من المسافة و ذلک لکون هذه الحاسّة فی هذ الطّیر و فی کثیر من الحیوانات قویّة و هی فی الإنسان ضعیفة و یشبه رسوم الرّوائح فی نفس الإنسان إدراک ضعیف البصر شبحا من بعید».

[26]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».

[27]. سوره انعام, آیه38.

[28]. کتاب الاعتقادات(للصدوق)، ج1، ص54 و 55؛ «و یصحّ الوصف له جلّ‌وعزّ  بأنّه یرزق و یمنع و یحیی و یمیت و یبدئ و یعید ذاته، فإنّما نرید بکلّ صفة منها نفی ضدّها عنه عزّوجلّ».

[29]. من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص132.

[30]. سوره بقره, آیه155.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق